بررسی فرقه های اسلامی خراسان از ابتدای حضور اسلام تا سال 232 ه.ق
منبع:راسخون
چکیده
برخورد آراء و عقايد از دورانهاي قديم در ميان ملت ها ديده شده است و البته هر عقيده ایي گروهي را گرد خود جمع مي آورد که اين خود زمینه تشکيل گروه ها و فرقه هاي مختلفي را فراهم ميكند. بعد از رحلت پیامبر و مسئله ی جانشینی ایشان به مرور زمان در پیرامون مسائل دینی و سیاسی اسلام فرق مختلفی شکل گرفت که این فرق هر کدام دارای مشی سیاسی خاص و اندیشه ی خاصی بودند. بعد از حضور اسلام در ایالت خراسان به دلیل شرایط خاص آن منطقه فرق گوناگونی زمینه ی رشد پیدا کردند. این مقاله به دنبال بررسی این فرق می باشد که با روش توصیفی- تحلیلی منابع کتابخانه ایی فراهم گردیده است.کلید واژه:
خراسان، زیدیه، خوارج، مرجئه، جهمیه، رزامیه، کرامیهمقدمه
خراسان یکی از مهم ترین مناطق شرق ایران در طول تاریخ بوده است. در ادوار مختلف تاريخي اين منطقه، تسامح و تساهل مذهبي، ويژگي خاص اين منطقه محسوب مي شد که زمينه ي مناسب براي حضور پناهندگان مذهبي گوناگون که در مراکز حکومتي نتوانسته بودند به اهداف خود برسند فراهم نموده بود. بنابراين فقدان حضور يک آئين مذهبي تعصب آميز، همراه با وجود مردمي با طبقات اجتماعي گوناگون و عقايد مختلف، اين منطقه را به صورت مرکزي براي تبادل ايدئولوژي ها و اعتقادات مذهبي گوناگون درآورد که در ادامه به معرفی فرقی که در این خطه از حضور اسلام تا سال 232 هق. پرداخته می شود.
فرقه ی زیدیه
در سال های اولیه ی حضور اسلام، زير بناي اجتماعي در خراسان بر اساس نابرابري و تبعيض ميان طبقات اجتماعي شکل گرفت و جامعه ي خراسان به جامعه ايي طبقاتي تبديل شد که زمینه را برای فعالیت های زیرزمینی فراهم می کرد. یکی ار آن فعالیت ها، اقدامات زیدیان در خراسان بود.
يحيي بن زيد بعد از قتل پدرش زيد بن علي در کوفه (يعقوبي، 1371، ج 2: 299) به خراسان گريخت و رهسپار بلخ شد (طبري، 1353، ج 10: 4339) در واقع بعد از قتل زيد بن علي شيعيان خراسان به جنبش درآمدند و تعداد آنها افزايش پيدا کرده بود و داعيان آنها شروع به فراخواندن مردم به سمت يحيي کرده بودند (يعقوبي، 1371، ج 2: 299). يوسف بن عمر حرکت يحيي بن زيد را با منزلگاه هايي که داشت براي نصر بن سيار [والي خراسان] مي نوشت و به وي دستور داده بود تا يحيي را دستگیر کند. نصر بن سيار از فرمانرواي بلخ خواست که مانع يحيي شود که او، يحيي را دستگیر کرد و به نزد نصر بن سيار فرستاد. نصر بن سيار يحيي را در مرو زنداني کرد اما وليد بن يزيد خليفه ي اموي که جانشين هشام بن عبدالملک شده بود به نصر بن سيار دستور داد تا يحيي را از زندان آزاد کند، نصر او را رها کرد اما به حکمرانان شهرهاي خراسان دستور داد که او را رها نکنند تا در خراسان بماند. سرانجام يحيي در خراسان بماند و همان جا دعوت خود را آغاز کرد. تعداد 120 نفر با وي بيعت کردند و با اين تعداد کم به نيشابور حرکت کرد و با حاکم آن عمرو بن زراره جنگيد و بر آن پيروز شد. بعد از آن به هرات و جوزجانان رفت و در آن جا عده ايي ديگر از مردم خراسان به وي پیوستند اما در جنگي با لشکري که نصر بن سيار به دفع او فرستاده بود شکست خورد (طبري، 1353، ج 10: 4343-4339). ابو الفرج اصفهاني دربارهي قيام زيد مي نويسد: «سه شبانه روز تمام به سختي جنگيدند تا همراهان يحيي همگي به قتل رسيدند و خود يحيي نيز به وسيله ي تيري که مردي از بستگان قبيله ي عنزه رها کرد و بر پيشانيش نشست و به شهادت رسيد و سوره بن محمد او را در ميان کشتگان يافت و سرش را از تن جدا کرد و جامه و اسلحه اش رانيز همان مرد عنزي از تن او بيرون آورده، به غارت برد و چون ابومسلم خراساني قيام کرد آن دو را گرفت، دو دست و پايشان را قطع کرد و بر دارشان کشيد.» (اصفهاني، 1965: 107-103). در ادامه بيان ميكند جعفر احمر مي گويد: «من خود جنازه ي يحيي را بر سر دروازه مشاهده کردم و سر وي را به نزد نصر بن سيار فرستادند و نصر نيز آن را براي وليد بن يزيد فرستاد»(اصفهاني، 1965: 107-103).
اين که يحيي مناطق شرقي را براي محل قيام خود انتخاب کرده بود نشان دهنده ي آن بود که در آن منطقه جريان فکري زيدي، طرفداراني داشته هر چند عوامل سياسي و اقتصادي خراسان که باعث نارضايتي عامه شده بود و سعي ميكردند به جريانهايي که به نوعي مخالف حکومت مرکزي بودند، ملحق بشوند، نمي توانست بي تأثير نباشد.
در مورد عقايد فکري زيديه بايد گفت آنها به امامت زيد بن علي اعتقاد داشتند و پس از وي امامت را در فرزندان حضرت فاطمه مي دانستند البته در صورتي که امامت در او جمع باشد (ابن نديم، 1343: 252). در ضمن معتقد بودند که صاحبان گناهان کبيره از امت اسلام همواره در آتش دوزخ پايدارند (بغدادي، 1333: 28) همچنين آنها امامت مفضول را با وجود فرد افضل جايز نمي دانستند و بیان می کردند حضرت علي (ع) افضل صحابه بود و بنابر مصلحت که اقتضاء مي کرد خلافت را به ابوبکر تفويض نمود و نيز مي گفتند امام علاوه بر اين که بايد از نسل حضرت فاطمه باشد بايد عالم، زاهد، شجاع و سخي باشد و دعوي امامت کند و بر اساس اعتقاد آنها امامت دو امام همزمان جايز بود و اطاعتشان ضروري (شهرستاني، 1335: 114).
از ديگر عقايد آنها مي توان به موارد زير اشاره کرد: ازدواج با غير زيدي و نکاح متعه را جايز نمي دانستند، دربارهي امام معتقدند بودند که شخص امام بايد قادر به جنگ و دفاع باشد بنابراين امامت، امام غايب و کودک را جايز نمي دانستند و اين که امام عالم در علم دين بايد باشد (حقوقي، 1374: 138).
فرق مرجئه و جهميه
از جريانهاي فکري که در خراسان به دلايل شرايط اجتماعي و اقتصادي آن توانست طرفداراني را به دست آورد و در تحولات سياسي خراسان حضور داشته باشد انديشه هاي مرجئي و جهميه بود.پس از شهادت حضرت علي (ع) و روي کار آمدن بني اميه توده ايي از مردم سر برآوردند که مرجئه خوانده مي شدند. اين کلمه از ريشه ي ارجاء به معني تأخير انداختن گرفته شده بود آنها در برابر خوارج که قائل به کافر بودن کساني که گناهان کبيره انجام مي دادند، مي گفتند که ما از عقيده ي باطني مردم خبر نداريم و نمي دانيم که واقعاً چه کسي نامسلمان و فاسق است چون همگي به ظاهر مسلمانند، ما آنان را مسلم مي خوانيم. ثواب و عقاب ايشان را تا روز قيامت به تأخير مي اندازيم تا خداوند دربارهي پاداش و کيفر آنان داوري کند. اينان تنها ايمان را براي مسلمان بودن کافي مي دانستند (مشکور، 1368: 27). دليل آنها اين آيه ي قرآن بود که «و آخرون مرجئون لامرالله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و الله عليم حکيم»(سوره ي توبه) و ديگران به امر خدا به تأخير مي افتند شايد خدا آنان را عذاب دهد و شايد آنان را ببخشد (جنيدي، 1359: 46). آنان در باب امام يعني جانشين رسول خدا معتقد بودند که پس از انتخاب شخصي به اجماع به اين مقام، هر چه او مي گويد و امر مي دهد بايد اطاعت کرد و فرمان او را واجب شمرد. ايشان عصمت امام را لازم نمي دانستند (بغدادي، 1333: 72). آنها همچنين قريشي بودن امام را واجب نمي دانستند (مسعودي، 1347، ج 2: 226). همچنين عنوان ميكردند اگر ايمان در انسان باشد گناهي که مرتکب شود به او ضرر نمي رساند و اگر ايمان نباشد يعني انسان کافر باشد اطاعت و عبادت او فايده نخواهد داشت (ابن عبري، 1364: 156). تفکر مرجئي به دليل تسلط بني اميه بود جون بني اميه به صورت ظاهر نظم و امنيت را در بلاد اسلامي برقرار کرده بودند سواد عراق که مردم بيشتر جزء طبقات پيشه ور و زارع و اهل شهرها را تشکيل مي دادند و هرج و مرج و جنگ را موجب اتلاف نفوس و ضرر و زيان اموال خود مي دانستند از اين جهت نظم و امنيت از هر وقت ديگر بيشتر مطلوب ايشان بود. اين عقيده کاملاً به نفع معاويه و جانشينان او تمام می شد. (بغدادي، 1333: 673) اما حضور عقايد مرجئي در خراسان به نوعي به صورت جنبشي عليه حکومت اموي در آمد و نومسلمانان همراه با طرفداران جريان فکري مرجئه در مناطق شرقي در پي باز پس گيري حقوق خود برآمدند زيرا پيروان مرجئه در خراسان جهت اصلاح وضع سياسي خود در صورت موفق نشدن در اقدامات صلح جويانه انقلاب مسلحانه را ضروري مي دانستند (خطيب، 1337: 105). در سال 116 هجري قمري شورش بزرگ مرجئان به رهبري حارث بن سريج آغاز گشت. گروهي آن را دارنده ي پرچم سياه يعني طرفدار عباسيان معرفي کرده اند (بلخي، 1381:8).
حارث بن سريج با حاکميت امويان مخالف بود و در حيطه ي خراسان بارها مسئله ي شورا را براي تعيين حاکم مطرح کرده بود. آن قيام در آغاز صرفاً جنبه ي محلي داشت و از شورش عده ايي ناراضي فراتر نمي رفت اما در مراحل بعدي دامنه ي آن وسيع تر شد و به صورت نهضتي در آمد که پيروان آن بر مبناي اصول ديني براي براندازي حکومت اموي مي جنگيدند. اين مبارزه که برخي از منابع به عنوان قيام بزرگ مرجئه ياد کرده اند، کمابيش حدود بيست سال و تا کمي قبل از قيام ابومسلم خراساني ادامه داشته است در آن ايام سيادت امويان نه فقط در ماوراءالنهر بلکه در خراسان نيز به خطر افتاده بود (مشايخ فريدني، 1376: 85-84.)
طبري مي نويسد: «در سال 116 هجري قمري حارث بن سريج از اطاعت به در رفت و ميان وي و عاصم بن عبدالله جنگ شد.پس از آن حارث سوي بلخ رفت که نصر بن سيار عامل آن جا بود و با وي نبرد کردند که مردم بلخ هزيمت شدند و نصر سوي مرو رفت.»(طبري، 1353، ج 9: 4141) حارث پس از هزيمت اوليه به مبارزه همچنان ادامه داد به طوري که پيروزي نهضت تا آن جا قطعي شد که تمام مردم طخارستان مقهور وي گرديدند. اعراب ساکن آن ديار مخصوصاً ازدي ها و بکري ها تسليم شدند. حارث به جز نيشابور و مرو بر کليه ي شهرهايي که در دست امويان بود دست يافت. حارث در ماوراء النهر فضاي سياسي – اجتماعي را براي انتشار اصول و اهداف حرکت مناسب و آماده يافت، زيرا مردم آن سرزمين همگي دشمن سر سخت سياست امويان و معترض به رفتار دهقانان وابسته به موضع حکومت خراسان در قبال آنان، مخصوصاً در رابطه با اوضاع اقتصادي و مسئله ي ماليات ها و عدالت اجتماعي بودند (شيخ نوري، 1388: 195-196).
نصر بن سيار آخرين ولايتدار اموي در خراسان، فرستادگاني را سوي حارث اعزام داشت و او را دعوت به بازگشت به خراسان نمود. حارث در ماه جمادي الاخر سال 127 هجري قمري با بعضي از يارانش وارد خراسان شد و مورد استقبال نصر بن سيار قرار گرفت. اما آن دو به خاطر اختلافات در عقايد و اهدافي که داشتند در آخر رو در روي هم قرار گرفتند.
حارث و برادرش و بشر بن جرموز و گروهي از سواران تميم کشته شدند و باقي گريزان شدند. حارث آويخته شد و مرو براي يمنيان باقی و خانه هاي مضريان را ويران کردند (طبري، 1353، ج 10: 4496-4495).
در گيري مرجئه به پشتيباني از نو مسلمانان در مناطق شرقي خلافت از براي برابري با ديگر مسلمانان و معافيتشان از پرداخت جزيه به ظاهر گوشه ايي بود از مبازه ي آنها در راه دادگري در زير پرچم اسلام اما از لحاظ عقيدتي مبارزه ي آنها بر آن پايه بود که ايمان را تنها اعتقاد به اسلام مي دانستند نه انجام کارهاي مذهبي که اجراي تکليف هاي عبادي و شرعي است (مشکور، 1368: 38).
در طي درگيري ميان حارث بن سريج و نصر بن سيار جريان فکري اي ايجاد شد که به جهميه مشهور شد. جهم بن صفوان مشهور به ابا محرز بني اسب ازدي اهل بلخ و به قولي ترمذي و سمرقندي است. تاريخ تولد و کودکي وي روشن نيست ليکن معروف است که فلسفه ي مذهبي خود را از جعد بن درهم فراگرفته است بعد ها وي به بلخ و ترمذ مراجعت ميكند و با مقاتل بن سليمان در سال 150 هجري قمري در بلخ ملاقات ميكند. وي در مسجد در مجلس تدريس سليمان حاضر مي شد. سليمان نمونه ي طرز فکر اموي در استنباط از امور مذهبي و زندگي اجتماعي و مفسر رسمي مذهبي به شمار مي رفت. جهم برخوردهاي سختي با سليمان پيدا کردو بر اثر نفوذ سليمان به ترمذ تبعيد شد. درآن شهر که حارث بن سريج انقلابي حکومت مي کرد ارتباط با آن دو برقرار شد، جهم يکي از بزرگ ترين شخصيت هاي انديشمند اسلامي است که تأثير بسياري در فلسفه ي مذهبي و تفسير بيطرفانه ي حقايق سياسي داشت (خطيب، 1337: 117-118 نقل از مترجم). جهم بن صفوان به انقلاب فکري اجتماعي حارث پيوست حتي در زماني که ميان حارث و نصربن سيار فرستادگاني رد و بدل شد وي به عنوان فرستاده ي حارث (طبري، 1353، ج 10: 4496-4495) انتخاب شد و درواقع رهبر فکري قيام وي بود. وي در نبرد ميان حارث و نصر توسط مسلم بن احور مازي در مرو کشته شد (شهرستاني، 1335: 62).
شهرستاني عقايد وي را جبريه ي خاص معرفي می کند (شهرستاني، 1335: 62). در ادامه برخي از عقايد وي را اين گونه می نویسد: «جايز نيست که باري تعالي موصوف شود به صفتي که بنده به آن صفت موصوف تواند شد.و اين که آدمي بر هيچ قادر نيست ، هر آينه به استطاعت موصوف نشود در افعال خويش و به هيچ نوع از انواع قدرت و ارادت ندارد بلکه افعلا او را حضرت کبرياء باري آفرينش فرمايد همچنان که در ساير جمادات آفرينش کند.» (شهرستاني، 1335: 63-62).
انديشهي مرجئي انديشه ايي بود که با توجه به شرايط ويژه ي اجتماعي و سياسي خراسان طرفداراني پيدا کرد و توسط رهبر شورشي شان حارث توانستند قيام کنند ولي آنها موفق نشدند و توسط عاملان اموي قيامشان از بين رفتند. در آن ميان انديشه ايي از درون جنبش مرجئان خراساني ايجاد شد که خاستگاه آن خراسان بود، هرچند برخي معتقدند که جريان فکري جهميه همان مرجئي مي باشد ولي در هر صورت جهميه جريان فکري اي بود که خراسان زادگاه آن محسوب ميشود.
جريان فکري خوارج
جريان فکري خوارج در ابتدا در بين مسلمانان عرب مطرح بود ولي بعد از گذشت مدت زماني به ساير سرزمين ها وارد شد. شرايط خاص شرق ايران مأمني براي آنها بود.آنها گروه کثيري بودند که ابتدا از قبول حکميت علي بن ابي طالب در جنگ صفين روي گردان شدند و چون اختلافات بين مسلمانان اوج گرفت، علت همه ي اختلافات را وجود شخص علي بن ابي طالب، معاويه بن ابي سفيان و عمرو عاص دانستند. خوارج بعدها به گروه هاي کثير تقسيم شدند که برخي از آنها در حکم سازمانهاي سياسي بودند. آنها خود را شرات مي خواندند که به معني فروشندگان بود و اين عنوان را از این رو اختيار کردند که جان خويش را براي پاداش اخروي فدا ميكردند. خوارج حضرت علي (ع)، عثمان، معاويه و حکمين را کافر دانستند. آنان مي گفتند که خليفه و جانشين پيغمبر لازم نيست که عرب و از قبيله ي قريش باشد و خلافت غير عرب و حتي غلامان را جايز دانستند به شرط آن که شخصي با تقوا و شمشير زن و عادل باشد (بغدادي، 1333: 68-67). همچنين خروج بر ضد پيشواي ستمگر و تکفير کسي که گناه کبيره کند و بيزاري از حکمين يعني ابوموسي اشعري و عمربن عاص و بيزاري از حکم آنها و از هرکسي که حکمشان را تأييد کند يا بدان رضا دهد و تکفير معاويه و ياران و مقلدان و دوستداران وي را لازم می دانستند (مسعودي، 1347، ج 2: 141-140). همچنين آنها بيان ميكردند که خدا بس باشد و رسول او و ديگر کسي فريادرس نيست و از آل رسول چه کار آيد و از علي مرتضي (ع) چه گشايد، از همه بيزاريم (مشکور، 1337: 146). آن ها قيام کردن و تيغ برکشيدن بر پادشاه ستمکار را واجب مي دانستند (بغدادي، 1333: 67).
خوارج، با توجه به نام رهبرانشان به چندين فرقه تقسيم شدند و تا پانزده فرقه از آنان نام برده شده. همه ي آنها ابوبکر، عمر و عثمان را قبول داشتند و از دوران خلافت حضرت علي (ع) تا زماني که به حکميت تن در نداده بود، موافق بودند و از آن پس با آن حضرت و نيز با تمام خلفاي اموي و عباسي مخالف شدند و از حکام و خلفاي اموي به زشتي ياد ميكردند. آنها همچنين خروج بر خليفه و امام و سلطان ظالم را واجب مي دانستند. به عقيده ي آنها کسي که مرتکب معاصي کبيره مي شد کافر بود. به گفتهي مسعودي: «خوارج فرقه ي صفريه و جهريه در مناطق شرقي من جمله خراسان حضور داشتند»(مسعودي، 1347: 104).
اولين جنبش جدي جريان فکري خارجي که سراسر شرق ايران را تحت تأثير قرار داد، توسط فردي به نام حمزهي خارجي صورت گرفت. قبل از حمزه ي آذري در سال 151 هجري قمري در زمان منصور خوارجي در خراسان شورش به پا کردند که منصور معن بن زائده ي شيباني را سوي آن فرستاد، ولي معن در خراسان نتوانست آن شورشيان را مهار کند و به وسيله ي آنها کشته شد (يعقوبي، 1371: 280).
حمزه معروف ترين رهبر خارجيان در ماوراءالنهر بود. او در ابتدا پيرو خارجي ايي شورشي به نام حضين گشت. حضين يکي از موالي بود که که در سال 175 هجري قمري در سيستان پرچم شورش برافراشت و در سال 177 هجري قمري کشته شد. همچنین در سال 179 هجري قمري در ميان خارجيان کرمان و مکران رهبري به نام خلف پديد آمده بود که پنجاه هراز تن خارجي از سيستان براي پشتيباني از وي گرد آمدند اما حمزه پسر آذرک آنها را وادار کرد تا با خودش بيعت کنند چندي بعد مسعود پسر قيس به جانشيني خلف به امارت رسيد. حمزه به خلف تاخت و او درهنگام گريز در دره ايي، در رودخانه افتاد و خفه شد (شيخ نوري، 1388: 268-264). پس از آن، حمزه بن عبدالله آذرک که خود را از نسل زوطهماسب پهلوان داستاني ايران مي خواند (صديقي، 1375: 74) در بادغيس بر علي بن عيسي بن ماهان خروج کرد، علي بن عيسي بر سر وي تاخت و او را شکست داد و تعقيب کرد (يعقوبي، 1347: 82) به دنبال آن حمزه در سرزمين هاي پيرامون هرات و نشابور و زرنج هراس افکند (فراي، 1363: 134) وي نخست از فرقه ي عجارده ي خازمي خوارج بود ولي در مسائل قدر و استطلاعت با آنان اختلاف پيدا کرده و در آن مسائل با فرقه ي قدريه موافق شده بود با اين کار فرقه ي خازميه وي را کافر دانست پس از آن دربارهي کودکان مشرکين بيان کرد که آنها در آتش دوزخ قرار داردند در نتيجه قدريه نيز وي را کافر دانست. او مي گفت در کشتن مخالفيني که از ديگر فرق هستند هرکه او را ياري نکنند مشرک اند. هر گاه با گروهي مي جنگيد آنان را شکسته و گريزان مي ساخت فرمان به سوزاندن اموالشان و کشتن اسيران را مي داد. به گفتهي بغدادي، او به روزگار هارون الرشيد در سال 179 هجري قمري برخاست و فتنه ي وي تا آغاز خلافت مأمون طول کشيد و چون به برخي از شهرها دست يافت ابويحيي يوسف بن بشار را قاضي خود ساخت و مردي را به نام حيويه ي بن معبد را سپهسالار کرد و عمروبن صار را به پاسبان سالاري خويش برگزيد. پس حمزه گروهي را از لشکر خود در فلجرد [شهرکي در خراسان] به جنگ خازميه که از خوارج بود فرستاد و از آنان بسيار بکشت و سپس به خويشتن آهنگ هرات کرد مردم شهر دروازه ها را بسته و او را به آن جا راه ندادند، حمزه در بيرون شهر سر راه مردم را بگرفت و بسياري از ايشان بکشت (بغدادي، 1335: 93-92). پس از آن مدتي حمزه در مناطق شرقي ايران کروفري کرد در زماني در راه خود به روستاي بست که از روستاهاي نيشابور بود، بتاخت و گروهي از خوارج ثعلبي را که بدانجا بودند بکشت و فتنه ي او در خراسان و کرمان و قهستان و سيستان به صورت سراسري در آمد (بغدادي، 1335:93-92). اقدامات وي چنان اهميت داشت که هارون الرشيد عزم کرد به خراسان رود و شخصاً به جنگ حمزه رود، وي در گرگان نامه اي براي حمزه فرستاد و از وي خواست که تسليم شود. در آن نامه هارون الرشيد حمزه را به اطاعت از احکام قرآن و سنت فراخواند پاسخ حمزه به هارون اين بود که خليفه خود بايد برابر اين اصول فرمانبرداري کند (باسورث، 1370: 205-201).
پس از مدتي که هارون آماده ي جنگ با خارجيان شد از گرگان به سوي شرق به راه افتاد، اما بيماري و ناتواني او بالا گرفت و ناگزير در طوس توقف کرد و سرانجام در آن جا مرد (شيخ نوري، 1388: 266).
در زمان مأمون، وی به دليل گرفتار بودن لشکر براي جنگ با رافع بن ليث نتوانست اقدامي انجام دهد ولی بعد از زمانی به سوي حمزه نامه نوشت و اورا به فرمانبرداري خويش فرا خواند ولي وي نافرمانی بيشتر کرد. مأمون طاهر بن حسين را به جنگ وي فرستاد و ميان آن دو نبرد هايي روي داد نزديک به سي هزار کس از دو طرف کشته شدند که بيشتر ايشان از ياران حمزه بودند حمزه شکست خورد و به کرمان گريخت (بغدادي، 1335: 93-92).
گرديزي مرگ حمزه بن آذرک را سال 213 هجري قمري مي داند و مي نويسد: «ميان طلحه بن طاهر و حمزه ي خارجي حرب هاي فراوان به وقوع پيوست . پس حمزه اند سنه ي ثلث عشر و ماتين کشته شد.»(گرديزي، 1384: 196).
بر خلاف فرهنگ سياسي رسمي که اطاعت از خليفه را واجب مي دانست، حمزه بن آذرک فرهنگ سياسي ديگري را تبليغ مي کرد که نه تنها پيروي از خليفه را ضروري نمي ديد بلکه عدم ارسال مال براي خليفه و حتي مبارزه با او را نيز اشاعه مي داد (شيخ نوري، 1388: 265). او در يک سخنراني در سيستان اين نکته را اين گونه خاطر نشان ميكند: «يک درم خراج و مال بيشتر به سلطان ندهيد چون شما را نگاه نتواند داشت و من از شما هيچ نخواهم و نستانم که من بر يک جاي نخواهم نشست». (تاريخ سيستان، 1373: 83) هرچند در زمان طاهر فتنه ي خوارج فرو ننشست ولي شوکت و هيبت او در خراسان امنيت پديد آورد و آن هرج و مرج که پيش از امارت او در خراسان از غلبه ي حمزه و خوارج پديد آمده بود تا حدي آرام يافت. به گزارش شابشتي هنگامي که عبدالله بن طاهر به حکومت خراسان اعزام شد نامه ايي بدين مضمون براي مأمون نوشت: «هرچه در پيرامون نيشابور ديدم لانه و آشيانه ي خوارج بود.آن را از اين نظر پر اهميت ترين ناحيه ها يافتم»(شابشتي، 1386 ق: 94). گرديزي اين مطلب را اين گونه بيان ميكند: عبدالله بن طاهر زماني در نيشابور فرودآمد که «خراسان اندر فتنه ي خوارج بود»(گرديزي، 1384: 299).
طرفداران حمزه به حمزيه مشهور شدند آنها معتقد بودند هر که خداوند را به تمام نام ها نشناسد جاهل به اوست و معرفت ندارد و هرکه به خدا جاهل باشد کافر است و اين که سوره ي يوسف را از قرآن و کلاً خدا نمي دانستند و مي گفتند همه ي کودکان در بهشت باشند و براعت آنان تا وقت بلوغ واجب است چون بالغ شود او را به اسلام خوانند (حقوقي، 1374: 152.) اگر چه ابتداي کار خوارج بر اصل عرب بودن و آزاد بودن شروع شد اما با تداخل عقايد سياسي ديگر اصل اسلام و عدالت در آن دخيل گرديد. گروهي از آنها بنا به آيه ي «لاحکم الا الله» به معني دستوري نيست مگر از سوي خدا، خلافت را جايز نمي دانستند (جنيدي، 1359: 35).
جریان فکری شیعه عباسی
مهم ترين جريان فکري که در خراسان رواج و گسترش يافت و در آخر بزرگ ترين تغيير را در نظام سياسي جهان اسلام ايجاد کرد. جريان فکري ايي بود که به شيعه ي عباسي نام بردار گشت.شيعه در لغت به معني ياران و پيروان است و در عرف فقيهان و متکلمان خلف و سلف بر پيروان و اتباع علي (ع) و پسران او، اطلاق ميشود و در مذهب ايشان همه ي فرقه ها هم رأي اند که امامت از مصالح عامه ايي نيست که به نظر امت واگذار شود و عهده دار آن به تعيين ايشان نيست، بلکه اين منصب رکن دين و پايه اسلام است و روانيست براي پيامبر اغفال از آن و نه تفويض آن به امت بلکه بر وي واجب است، امام را براي امت تعيين کند امامي معصوم که از کباير مبرا باشد (ابن خلدون، 1369، ج 1: 377-376). عباسيان به بهانه ي حمايت از امامان خاندان پيامبر توانستند به خلافت برسند ولي چون بر خلافت دست يافتند خويشاوندي نزديک خود را با علويان فراموش کرده و با ايشان به دشمني برخاستند و چون آنان را رقيب خود در خلافت مي پنداشتند در همه جا به تعقيب ايشان پرداختند (نوبختي، 1353: 111).
جریان فکری شیعه دوازده امامی
اثني عشريه يا دوازده اماميه پر جمعيت ترين فرقه هاي شيعه هستند که معتقد به دوازده امامند که از حضرت علي (ع) آغاز ميشود و به محمد بن حسن (ع) ختم مي گردد. ايشان در صحت شمار ائمه که خود 12 تن هستند به آيات قرآني استناد مي جويند (مشکور، 1368: 24).همان طوري که قبلاً نيز ذکر شده، خراسان در شرق ايران و ماوراءالنهر يکي از مهم ترين کانون هاي تبليغي جريانهاي فکري مختلف بود. فضاي تقريباً آزاد گسترده ايي که در پيش روي آنها وجود داشت و دوري از نظارت مستقيم مرکز حکومت جرأت مخالفت با افکار رسمي حکومت و تبليغ عقايد خود را به آن گروه ها مي داد.
افکار شيعي به معناي طرفداري از خاندان پيامبر و خلافت بلافصل حضرت علي (ع) پس از پيامبر در ايالت خراسان مطرح بود. حضور ياران امام علي (ع) در زمان فتوح خراسان زمينه ايي براي ورود عقايد شيعه ي امامي در آن سامان مي توان در نظر گرفت مانند برخي از ياران امام (ع) مثل ابواسحاق عبدالله همداني (منتظرالقائم، 1385: شماره 46). علاوه برآن گاهي برخي از اصحاب امام علي (ع) به خراسان مهاجرت و در آن منطقه اقامت کردند که از جمله ي آنها مي توان از شخصي به نام ابوبرزه نام برد که در همان سرزمين وفات يافت (خطيب بغدادي، 1417، ج 1: 195) همچنين سادات بسياري نيز به خراسان مهاجرت کردند (مجمل التواريخ، 1389: 459). آنها هم انديشه هاي شيعي را در آن منطقه گسترش مي دادند. ابن فندق در کتاب خود نام تعدادي از صحابه ي حضرت علي را که به خراسان مهاجرت کرده بودند را ذکر ميكند (ابن فندق، 1347: 25-22).
شيعيان امامي بعد از به قدرت رسيدن عباسيان به اعتراض روي آوردند طبري مي نويسد: «و هم در اين سال (133 هجري قمري) شريک بن شيخ المهري در بخارا بر ضد ابومسلم قيام کرد و بر او اعتراض آورد و گفت:«پيرو خاندان محمد (ص) نشديم که خون بريزيم و به خلاف حق عمل کنيم»(طبري، 1354، ج 11: 4668.)
نرشخي در مورد اين قيام اين گونه مي نويسد: «شريک بن شيخ مهري ، مردي از بخارا و مبارز بود و مذهب شيعه داشت و مردمان را به خلافت فرزندان امام علي (ع) دعوت کرد و مي گفت: ما از رنج مروانيان اکنون خلاصي يافتيم ما را رنج آل عباس نمي بايد.فرزندان پيامبر بايد که خليفه ي پيامبر باشند.مردم عظيمي برگرد او آمدند و امير بخارا ، عبدالجبار بن شعيب با وي بيعت کرد و امير خوارزم عبدالملک بن هرثمه با وي بيعت کرد و پذيرفتند که دعوت را آشکار کنند و هر کس که پيش آيد با او جنگ کنند.ابومسلم زياد بن صالح را با ده هزار مرد به بخارا فرستاد و خود نيز با لشکري عازم آن جا شد.مدت سي و هفت روز با شيخ مهري جنگيدند و عاقبت شيخ کشته شد و بسياري از مردم شهر رابه قتل رساندند.»(نرشخي، 1351: 89-86). اين قيام که اولين اعتراض علويان نسبت به حکومت جديد است نشان دهندهي وجود تعداد قابل ملاحظه ايي از شيعيان امامي در آن مناطق بود. همچنين مهاجرت هاي بسياري از شيعيان امام علي (ع) به آن منطقه صورت گرفت که منابع تاريخي نام بسياري از آنها را در کتاب هاي خود ذکر کردهاند که معمولاً از اولاد ائمه محسوب ميشدند. (ابن فندق، 1347: 25-22) علاوه بر آن اعتراض هايي از شيعيان در خراسان در آن دوره شکل گرفت که تقريباً همه بدون نتيجه شکست خوردند. مثل قيام طالبيان در زمان ولايتداري غطريف بن عطاء (يعقوبي، 1371: 406) یا قيام محمد بن قاسم بن علي بن عمر بن علي بن حسين بن علي (ع) در طالقان که عبدالله بن طاهر برخي از عمال خود را بر سر وي فرستاد و چون به وي رسيد، محمد بن قاسم به نيشابور گريخت ولي در آخر عبدالله بن طاهر او را در بند کرد و به نزد معتصم فرستاد (يعقوبي، 1371: 497 و طبري، 1354، ج 13: 5800).
همچنين بايد گفت شهرهاي خراسان جايگاه مجتهدان و فضلاي مذهب اماميه بوده اند. به عنوان مثال مي توان از شهر نيشابور ياد کرد که مجتهدان و فضلاي آن شهر در مذهب اماميه کتب علميه بسياري را نوشته بودند (شوشتري، 1354: 114) به ويژه شهر توس که بعد از تدفين امام رضا (ع) در آن جا، طرفداران اماميه رواج و گسترش داشتند (شوشتري، 1354: 115).
نحله هاي فکري خراساني
جريانهاي فکري که در قسمت هاي قبلي بيان شد جريانهاي فکري ايي بودند که محل پيدايش آنها خراسان نبود و به دلايل سياسي، اقتصادي و اجتماعي خراسان (با توجه به شرايطش) را محلي براي گسترش عقايد خود و به قدرت رسيدن، انتخاب کرده بودند. در اين قسمت به معرفي نحله هاي فکري اي پرداخته ميشود که با توجه به شرايط خراسان، در آن منطقه ايجاد و رشد يافتند.راونديه
از نحله هاي فکري که در خراسان به وجود آمد مي توان به راونديه اشاره کرد. آنها فرقه ايي از مسلمين بودند که عباسيه يا شيعه ي آل عباس نيز خوانده شدند و به عبدالله بن راوندي منصوب بودندکه خلافت و امامت را بعد از پيغمبر به ارث حق عم وي عباس بن مطلب و فرزندانش دانستند. هنگامي که خبر قتل ابومسلم توسط ابوجعفر منصور خليفه ي عباسي به آن جماعت رسيد تصميم گرفتند که خود را به منصور نزديک کنند و همان طوري که او با نيرنگ و خدعه ابومسلم را هلاک کرده بود، آنها نيز او را از ميان بر دارند. يکي از مقاصد آنها گرفتن انتقام خون ابومسلم بود. جماعت مزبور که در ظاهر، منصور خليفه را خداي خويش مي دانستند براي زيارت وي عازم بغداد شدند ليکن خليفه بر نيرنگ آنها اطلاع يافت و عده ي زيادي از آنها را در سال 141 هجري قمري به قتل رساند. راونديان به تناسخ اعتقاد داشتند و ظاهراً آراء مزدک را دربارهي اشتراک زن قبول داشتند و همچنين معتقد بودند که از نيروي اعجاز برخوردار هستند به همين علت برخي از آنها به تصور اين که پرواز ميكنندخود را از جاهاي بلند پرت ميكردندو قطعه و قطعه مي شدند (بيات، 1370: 227-226). بروان در معرفي آنها بيان ميكند: «آنها در خراسان و عراق از معتقدان به حلول بوده و به تناسخ عقيده داشتند.»(براون، 1335: 62). نويسنده ي تاريخ فخري دربارهي راونديه اين گونه مي نويسد: «در زمان منصور پيشامدي جالب به وقوع پيوست و آن اين بود که گروهي از مردم خراسان که به ايشان راونديه مي گفتند قايل به تناسخ ارواح شده چنين مي پنداشتند که روح آدم به يکي از بزرگان ايشان منتقل شده است و نيز پروردگار ايشان که به آن ها مي خوراند و مي نوشاند همانا منصور است.چون گروه مزبور پيدا شدند به سوي قصر منصور روي آورده دور آن به گردش پرداختند و گفتد اين پروردگار ماست.»(ابن طقطقي، 1367: 217-216) ابن عبري دربارهي آنها مي گويد: «راونديه قومي بودند از مردم خراسان و اعتقاد به تناسخ ارواح داشتند و گمان ميكردند پروردگارشان که به آنها آب و نان مي دهد و روزي مي رساند همان منصور است.آنها در اطراف قصر منصور طواف ميكردند و مي گفتند اين قصر خداي ما مي باشد .منصور ادعاي آنان را رد کرد و از قصر خويش راه افتاد زيرا در قصر وسيله ي سواري نبود.در ميان بازاريان فرياد برآورد و مردم جمع شدند و بر آن گروه راوندي حمله کردند و آنها را کشتند.»(ابن عبري، 1364:183).همچنين آنها بيان ميكردند، «صد و چهار کتاب از آسمان بر انبياء نزول کرد چون صحف آدم، صحف شيث و ادريس، صحف ابراهيم و تورات و موسي و انجيل عيسي به همه عمل کردن حق است و خواند همه ثواب و احکام همه باقي، هيچ از آنها نگوييم که منسوخ است به خاطر آن که نسخ دليل ندامت باشد.گوييم کرد خداي متعالي و باز پشيمان شد و منسوخ گردانيد و آن حکم را برداشت، اين معني نشايد و يا آن که حکمي کرد و باز بدانست که مصلحت نيست در آن و اين نيز هم نمي شايد، پس معلوم شد که چون همه کلام خداست حکم برجاست و پيداست.»(هفتاد و سه ملت، 1337: 25).
به طور کلي راونديه گروهي از فرقه هايي بودند که بعد از قتل ابومسلم به وجود آمدند. آنها معمولاً ابومسلم را زنده ي جاويدان مي شماردند و به رجعت و بازگشت وي اعتقاد داشتند.
رزاميه
از ديگر فرق ايجاد شده در خراسان فرقه ايي بود به نام رزاميه. رزاميه گروهي به مرو بودند که در دوستي ابومسلم زياده روي کردند و امامت را از ابوهاشم به وي رساندند و گفتند امامت از محمد بن علي به برادرش عبدالله بن علي و به سفاح و از وي به ابومسلم رسيد و با آن گفتار، کشته شدن و مردن ابومسلم را راست ميدانستند جز گروهي از ايشان که آنان را ابومسيلمه گويند و آنان دربارهي ابومسلم به گزاف گفتند و پنداشتند که او از طريق حلول روح خدا، به مرتبه ي الوهيت رسيده است و گفتند که ابومسلم زنده است و نمرده و چشم به راه او بودند و آنان در هرات بودند و هرگاه از ايشان از آن کسي که منصور، او را کشته پرسند، گويند، آن شيطان بود که به صورت ابومسلم به دست منصور کشته شد (بغدادي، 1335: 264). شهرستاني درباره ي فرقه ي رزاميه مي: «رزاميه اتباع رزام بودند زعم ايشان آن است که امامت از محمد بن علي (ع) و از آن به محمد بن حنفيه و سپس به ابي هاشم رسيده و از ابي هاشم به علي بن عبدالله بن عباس منتقل شد که به وصايت وي به محمد بن علي نقل شد و به وصيت به پسرش ابراهيم داد و ابراهيم به ابومسلم، ابومسلم در خراسان ظهور کرد و گويند ابومسلم بر اين مذهب بود و مي گفتند روح اللهي در ابومسلم حلول کرده و به تناسخ اعتقاد داشتند (شهرستاني، 1335: 13). آنها ابومسلم را برتر از جبرائيل و ميکاييل و ساير ملائکه شمردند و گفتند وي هنوز زنده است و همواره در اتنظار وي بودند و مرکز اين دسته آن ها مرو و هرات بود (براون، 1335: 62-61).كراميه
کراميه از فرق سنت و جماعت بودند و از ابوعبدالله محمد بن کرام بن عراف بن خزاعه بن براء پيروي ميكردند (مشکور، 1368: 263). بغدادي مي گويد: «پيروان وي در زمان او از فرومايگان بودند.به روزگار ولايت محمد بن طاهر بن عبدالله به نيشابور آمد و مردم روستاهاي آن شهر از بدعت وي پيروي کردند و از بدعت هاي او آن که پيروانش را به جسماني دانستن پروردگار خويش، مي خواند و مي پنداشت که او جسم است و از زير و از آن سوي که به عرش برمي خورد، حد و نهايت دارد»(بغدادي، 1335: 221). بسياري از پيروان او از کساني بودند که تازه به اسلام گرويده بودند. ابن کرام در ديه هاي نيشابور به تبليغ دين مورد قبول خود پرداخت و نيشابور پناهگاه جماعتي نيرومند از کراميان شد که به روشني از طبقه ي پايين اجتماع بودند. شهر نيشابور پيوسته کانون اصلي دانش کرامي ماند، ابن کرام در هرات غور، غرجستان و مرورود در کار دعوت خود بزرگ ترين موفقيت را به دست آورد (مشکور، 1368: 78-77). براون در معرفي کراميان مي نويسد: «از مفرط ترين معتقدين به تجسيم معبود بودند و به پندار آنها خداوند جسم محدود است و از تخت يعني از جهتي که متلاقي با عرش باشد متناهي است و از اين حيث گويا از اصول عقايد مانويه متأثر بوده اند که نور را از تخت يعني از جنوب محدود به ظلمت مي شمردند ولي از ساير غير متناهي ميدانستند.ابن کرام از بابت اعتقاد به جوهريت وجود واجب تحت تأثير نصاري بود.»(براون، 1335: 61). شهرستاني آنها را در زمره ي صفاتيه قرار داده که اثبات صفات در خداوند ميكنند و در اثبات صفات به تجسيم منتهي ميشوند (شهرستاني، 1335: 78). مقدسي پرهيزگاري و تعصب گرايي را از ويژگيهاي آنان معرفي ميكند (مقدسي، 1361، جزء 2: 58).بنداري با ديدي مغرضانه در مورد عقايد وي چنين مي نويسد: «مقنع همه ي کارهاي نا روا را براي خود روا شمرده و نماز و روزه را و ديگر عبادات را از ايشان برداشت و به پيروانش مي گفت که او خداست که نخست به صورت آدم ، نوح و پس از طي مراحلي به صورت ابومسلم مجسم شده بود و اينک به صورت هشام بن حکيم تجلي کرد». (بنداري، 1367: 187) مقدسي ضمن شرح فرار مقنع به ماوراءالنهر و حصاري شدن در قلعه ي کش مي گويد: «مقنع دعوت گراني به ميان مردم فرستاد و مدعي زنده کردن مردگان و علم غيب شد»(مقدسي، 1352، ج 6: 99).
نتيجه گيري
ویژگی های جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی خراسان محل امنی برای گسترش عقايد فرق مختلف بود. برخی از این فرق در مکان های دیگری ایجاد شدند ولی با توجه به شرایط خراسان در آن خطه رشد کردند و توانستند طرفدارانی به دست بیاورند مانند زیدیه و خوارج، برخی از این فرق در آن منطقه ایجاد و رشد کردند مانند کرامیه و رزامیه. هر کدام از این فرق دارای عقاید ویژه ایی بودند که با توجه به شرایط اجتماعی خراسان و نابرابری اجتماعی که در آن زمان وجود داشت و اغلب مخالف حکومت رسمی بودند توانستند طرفدارانی به دست بیاورند که شرح آن گذشت.کتابنامه
- تاريخ سيستان (1373). ويرايش متن جعفر مدرس صادقي، تهران، نشرمرکز، چاپ اول.
- گرديزي، ابوسعيدبن ضحاک بن محمود (1384). به اهتمام رحيم رضازاده ملک، تهران، انجمن آثار و مفاخرد فرهنگي.
-ابن خلدون، عبدالرحمن (1369). مقدمهي ابن خلدون، ترجمهي محمد پروين گنابادي، جلد 1 و 2، تهران، انتشارات ترجمه ونشر کتاب، چاپ هفتم.
-ابن طباءطباء، محمدبن علي (1350). تاريخ فخري، ترجمه محمد وحيدگلپايگاني، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
-ابن عبري، غريغوريس ابوالفرج اهرون (1364). مختصر الدول، ترجمه ي محمد علي تاج پور، حشمت الله رياضي، تهران، اطلاعات، چاپ اول.
-ابن نديم (1343). الفهرست، ترجمه ي محمد رضا تجدد، تهران، انتشارات ابن سينا، چاپ اول.
-اصفهاني، ابي الفرج (1960 م). مقاتل الطالبيين، قدم له و اشراف علي طبعه کاظم المظفر، قم، ناشر مؤسسه دارالکتاب للطباعه.
-براون، ادوارد (1335). تاريخ ادبي ايران ازقديمي ترين روزگار تا زمان فردوسي، ترجمه و تحشيه و تعليق علي پاشا صالح، تهران، کتاب فروشي اسلام.
-بغدادي، ابومنصور عبدالقاهر (1333). تاريخ مذاهب اسلام يا ترجمه الفرق بين الفرق، مقدمه و حواشي و تعليقات الاعتقاديه شيخ مفيد، به اهتمام محمدجوادمشکور، کتاب فروشي حقيقت، تبريز.
-بلخي، مقاتل بن سليمان (1381). الاشباه و النظائر في القرآن کريم، ترجمه سيد محمد روحاني/دکتر محمد علوي مقدم، تهران، انتشارات علمي فرهنگي، چاپ دوم.
-بيات، عزيزالله (1370). تاريخ ايران از ظهور اسلام تا ديالمه، تهران، دانشگاه شهيد بهشتي.
-جنيدي، فريدون (1359). فضل بن شاذان نيشابوري و نبرد انديشهها در ايران پس از اسلام، تهران، انتشارات بلخ، چاپ اول.
-حقوقی، عسگر (1374). تاریخ اندیشه های سیاسی در ایران و اسلام (فلسفه سیاسی اسلام)، تهران، انتشارات هیرمند، چاپ اول.
-خطيب، عبدالله مهدي (1337). حکومت بني اميه در خراسان، ترجمه باقر -مشايخ فريدني، آزرميدخت (1376). بلخ کهن ترين شهر ايراني آسياي مرکزي در قرون نخستين اسلامي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني، چاپ اول. موسوي، انتشارات توکا، چاپ اول.
-شابشتي، علي بن محمد (1386 ق). الديارات، تحقيق کورکس عواد، بغداد.
-شوشتري، قاضي نورالله (1354).، مجالس المؤمنين، مصحح سيد احمد عبدالمنافي، تهران، انتشارات کتاب فروشي اسلاميه، چاپ خانه وحيدگلپايگاني، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
-شهرستاني، ابوالفتح محمدبن عبدالکريم (1335). ملل و نحل، ترجمه ي افضل الدين صدرترکه، تصحيح و تحشيه سيد محمدرضا جلالي نأييني، تهران، چاپ خانه تهران، چاپ دوم.
-شيخ نوري، امير (1388). تاريخ اسلام در آسياي مرکزي تا حمله ي مغول، تهران، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و دانش، چاپ اول.
-صديقي، غلامحسين (1375). جنبش هاي ديني ايراني در قرن هاي دوم و سوم، تهران، پاژنگ، چاپ دوم.
طبري، محمدبن جرير (1353 و 1354).تاريخ طبري (تاريخ الرسل و الملوک) ترجمه ابوالقاسم پاينده، جلد 12-، تهران، اساطير.
ـفرای، ریچارد (1363). عصر زرين فرهنگ ايران، ترجمه مسعود رجب نيا، تهران، سروش، چاپ دوم.
لنشر، الطبع الثاني.
-مجمل التواريخ والقصص (1389). تصحيح و تحشيه ملک الشعراي بهار، تهران، اساطير، چاپ اول.
-مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين (2536). مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، جلد دوم، بي جا، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ اول.
-مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين (2536). مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، جلد دوم، بي جا، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ اول.
-مشايخ فريدني، آزرميدخت (1376). بلخ کهن ترين شهر ايراني آسياي مرکزي در قرون نخستين اسلامي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني، چاپ اول.
-مشکور، محمد جواد (1368). فرهنگ فرق اسلامي، با مقدمه کاظم مدير شانه چي، مشهد، بنياد پژوهش هاي آستان قدس.
مقدسي، محمد بن احمد (1361). احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ترجمه علي نقي منزوي، بخش اول و بخش دوم، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان، چاپ اول.
-نرشخي، ابوبکرمحمد بن جعفر (1351). تاريخ بخارا، ترجمه ي ابونصر احمد بن نصر القباوي، تلخيص محمد بن زفر بن عمر، تصحيصح و تحشيه مدرس رضوي، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران.
-نوبختي، ابومحمد حسن بن موسي (1353). فرق الشيعه، ترجمه ي محمد جواد مشکور، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران.
-يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب (1371)، تاريخ يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، جلد اول و دوم، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}