نويسنده: علي راد




 

اشكال دوم. عدم اعتبار قول صحابه

اِشكال ديگري كه منتقدانْ بر مباني كلامي اماميه در تفسير مطرح كرده اند اعتقاد اماميه به عدم اعتبار قول صحابه در تفسير است. البته اين اشكال هرچند ناظر به منابع اماميه در تفسير است، لكن متأثر از مباني كلامي اماميه است. اماميه قول صحابه را در تفسير و غيرتفسير به صِرف عنوان صحابه بودنْ حجت نمي داند و تنها در حد يك رأي و نظر تفسيري ارزش دارد و هيچ الزام عقلي و شرعي بر پذيرش آراء آنان قائل نيست. در مقابل، اساس تفكر اهل سنت مبتني بر حجيت قول صحابه در دين شناسي است و اين اعتقادات جزء ضروريات اين مذهب است. بديهي است كه مخالفانْ مبناي اماميه را در اين موضوع قبول نداشته باشند و مورد نقد قرار دهند. ذهبي، پس از معرفي فرقه هاي مختلف اماميه، با استناد به نقل ابوالمظفر اسفرايني، شيعه را اين چنين معرفي مي كند:
« بدان كه همه ي فرقه هاي اماميه كه پيش از اين نام برديم، بر تكفير صحابه اتفاق نظر دارند، ادعا مي كنند قرآن از سوي صحابه دچار زيادت و نقصان شده است، ادعا مي كنند در آيات تصريح بر امامت حضرت علي(عليه السلام)‌بوده ولي صحابه آن را از قرآن حذف كرده اند... »(1)همچنين در بيان ديدگاه اماميه در تفسير و منابع تفسيري چنين مي نويسد:
« اماميه ي اثناعشريه در تفسير قرآن و نظراتشان درباره ي قرآن به چيزهايي اعتماد دارند كه از قبيل اوهام و خرافات به شمار مي آيند و جز در عقول آنان در جاي ديگري يافت نمي شود. »(2)
عسّال نيز ضمن اشاره به مخالفت اماميه با حجيت قول صحابه در تفسير، مصدر بودن قول صحابه در تفسير قرآن را استوار بر چند عامل مي داند:
الف) اخذ تفسير قرآن از رسول خدا كه در دريافت و تفسير وحي متصل به خدا بود.
ب) اعتماد صحابه به فهم خودشان از آيات كه مبتني بر قريحه ي عربي آنان بود؛ صحابه عربهاي اصيلي بودند كه قرآن به زبان آنان نازل شده بود. صحابه در اسباب و ملابسات نزول آيات حضور داشتند و چه بسيار آياتي كه در پاسخ به پرسشهاي آنان نازل مي شد يا بياني بر حوادث عملي آنها بود.
ج) فهم الهامي- اعطايي از سوي خدا: خداوند به سبب صفاي درون و پاكي قلب و ورع و تقواي صحابه، به آنان فهمي را نسبت به كتابش الهام كرده بود، لذا كاملاً طبيعي است كه هر مفسري در تفسير قرآن به مأثور از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يا صحابه مراجعه نمايد(3)، به ويژه در شناخت اسباب نزول كه فهم معاني بسياري از آيات و بيان مجملات قرآني و تقييد مطلق ها، تخصيص عام و بيان مبهمات بر آن استوار است.(4)
با اين همه، عسّال اذعان دارد كه در روايات اختلافي صحابه ما در پذيرش هركدام كه مناسب تر با معناي قرآني و ظواهر الفاظ باشد، مخيريم. وي از طبرسي تمجيد مي كند كه از شيوه ي مفسران اماميه و دايره ي تنگ نظرانه ي آنان خارج شده و اقوال صحابه و تابعان و منقولات اهل سنت از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را گزارش نموده و مطابق منهج مقبول امت اسلامي به تفسير قرآن پرداخته است. البته طبرسي به يادكرد آراء امامان شيعه در ذيل آراء مفسران پرداخته و در بيشتر موارد آنها را ترجيح داده، يا بدان تمايل نشان داده و از ذكر آراء مفسران غالي هم خودداري نموده است. اين چنين طبرسي عقيده ي شيعه را در انحصاري دانستن تفسير در شأن امامان رد نموده و اين حقيقتي است كه گريزي از آن نيست.(5)
از نظر رومي نيز شيوه ي اماميه در تفسير قرآن بر نفي حجيت قول صحابه استوار است، همين نگره موجب شده تا ستون اصلي تفسير اماميه شكسته شود و اصول و اركان آن متلاشي گردد، چون « تنها صحابه اند كه تفسير را از پيامبر خدا فراگرفته و بين مسلمين نشر داده اند؛ بنابراين، راه تفسير قرآن، اخذ قول رسول خداست و اين نيز جز از طريق صحابه امكان پذير نيست و راهي جز اين ناداني و انحرافي آشكار خواهد بود. »(6)
وي آغازه ي اختلاف شيعه و سنّي در تفسير قرآن را عدم اعتبار قول صحابه و تابعان نزد مفسران اماميه دانسته است. در نگاه رومي به ترتيب تفسير قرآن به قرآن و سپس تفسير با اقوال پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اصح طرق تفسير نزد اهل سنّت و جماعت و شيعه است و اختلافي در اين دو ميان مذاهب نيست. اختلاف اماميه با اهل سنت از اينجا شروع مي شود كه آنان تمامي روايات صحابه را وانهادند و تنها روايات امامان خودشان را معتبر دانستند، مگر رواياتي از صحابه كه طريق صحيحي از ناحيه ي اهل بيت(عليهم السلام) داشته باشند؛ لكن در مقابل، اهل سنت سخن صحابه را اخذ كردند. رومي به سخن علامه طباطبايي در كتاب قرآن در اسلام و مرحوم كاشف الغطاء در كتاب اصل الشيعة و اصولها در بيان عدم اعتبار قول صحابه و تابعان نزد اماميه استناد جسته و گفته است « سخنان آنان نزد اماميه به سانِ سخنان ديگر مردمان است و حجيتي ندارند مگر آنكه اثبات شود سخنشان حديث نبوي است. »(7)

پاسخ

در پاسخ به اشكال فوق الذكر، مي توان چنين گفت كه « قول صحابي گاه به عنوان راوي در تفسير مطرح است و گاه قول صحابي برگرفته از اجتهاد تفسيري اوست كه در اصطلاح به حديث موقوف معروف است. در موردي كه صحابي راوي تفسير آيات است بايد مانند ساير احاديث، مورد نقدِ سندي و دلالي قرار گيرد، چون اولاً عدالت تمام صحابه محرز نيست و بايد عدالت راوي حديث احراز شود؛ چرا كه عدالت تمام صحابه از نظر جمعي از اهل سنت به استناد آيات، روايات و شواهد تاريخي مورد مناقشه هاي جدي قرار گرفته است(8)؛ ثانياً صحابه در صِدق روايت تفاوت دارند به گونه اي كه خودشان درباره ي درستي گفتار يكديگر به طور يكسان عمل نمي كردند. عمر بن الخطاب، عبدالرحمن بن عوف را تصديق مي كند و به او مي گويد: « انت عندنا العدل الرضا: تو نزد ما عادل و پسنديده اي. »(9) ولي به ابوموسي اشعري مي گويد: « انت بمن يشهد معك »( براي صدق گفتارت گواه بياور. ) (10) ثالثاً هرچه را صحابه از پيامبرخدا نقل مي كنند، از شخص پيامبر نشنيده اند. از براء بن عازب صحابي با سند صحيح چنين نقل شده است: « ما كلّ نحدّثكم عن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) سمعناه من رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) »(11) رابعاً خود صحابه يكديگر را نقد و تخطئه مي كردند. به طور نمونه عايشه درباره ي حديث عمر و ابن عمر كه از پيامبرخدا چنين نقل مي كنند: « مرده با گريه ي اهلش زجر مي كشد » مي گويد:‌« شما حديث مي گويي بدون دروغ، لكن گوش خطا مي كند، به خدا سوگند رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين حديثي ندارد. »(12)اين ادّله و قرائن نشان مي دهد حديثي كه از صحابي درباره ي تفسير قرآن ( يا غير تفسير ) نقل مي شود بايد مانند ساير احاديث مورد نقد سندي و دلالي قرار گيرد و صِرف نقل قول از صحابي، اعتباري به روايت نمي بخشد جز آنكه خبري متواتر يا محفوف به قرينه ي قطعيه باشد؛ در اين صورت بياني براي آيات قرآن محسوب مي شود. افزون بر اين، در مقام اثبات نيز روايات تفسيري صحابه و ديگران ( مانند تابعين و... ) با دشواريهايي رو به رو است. از جمله منع نگارش و حتي نشر حديث كه حدود يك قرن و نيم در بين اهل سنت به طول انجاميد و به طور طبيعي موجب بروز تغيير و تبديل در متن احاديث شد. در موردي كه صحابي استنباط خود را در تفسير آيه اي بيان مي كند نيز به طريق اولي بايد مورد بررسي و نقد قرار گيرد. »(13)
از اين رو دانشمندان شيعي نيز بر اين قول متفق اند كه اجتهاد صحابي در تفسير و غير آن براي ديگران حجت نيست.(14) علامه طباطبايي در تفسير آيه و نزّلنا إليكَ الذّكرَ لتُبيّن للنّاس ما نُزِّلَ اليهم مي نويسد:« اين آيه دلالت بر حجيت قول پيامبرخدا در تبيين آيات قرآن دارد و تبيين اهل بيت نيز به دليل حديث متواتر ثقلين و ادلّه ي ديگر به آن ملحق مي شود اما ساير امت از صحابه و تابعين و علما حجتي در تفسيرشان نيست، چون آيه شامل آنان نمي شود و نص مورد اعتمادي در اين زمينه نيز وجود ندارد...آيه ي فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ‌ نيز ارشاد به حكم عقلا در رجوع جاهل به عالم است بدون آنكه اختصاص به طايفه اي از علما ( مانند صحابه ) داشته باشند.(15)
البته اين نكته نيز لازم به ذكر است كه در نگاه برخي از قرآن پژوهان معاصر، مضامين رواياتي كه از صحابه و تابعين در تفسير آيات رسيده با احاديث تفسيري اهل بيت ( به ويژه آياتي كه درباره ولايت اهل بيت است )‌ توافق به نحو عموم و خصوص من وجه دارد و بين آنها تباين نيست. در مورد تعارض حديث صحابي يا اجتهاد وي ( چه رسد به تابعي ) با حديث اهل بيت در تفسير، قول اهل بيت مقدم است و همين طور در جايي كه از صحابه چند حديث نقل شود و قابل جمع نباشد، حديثي قابل قبول است كه با قول اهل بيت هم مضمون باشد. در نتيجه، مي توان چنين گفت كه اجتهادها و استنباطهاي علماي صحابه در تفسير بايد مانند ساير اجتهادها، با قرآن و سنت قطعيه محك بخورد و در صورت موافقت با آنها پذيرفتني است. البته در واقعيت موجود، مجموعه آرا و روايات تفسيري صحابه اندك و بنا بر منابع كتاب كنز العمال حدود 544 حديث است.(16)
برخي از محققان معاصر اماميه نيز با تقسيم بندي آراء مطرح در زمينه ي اعتبار اقوال صحابه و تابعان به ديدگاه حجيت ذاتي- استقلالي، حجيت تبعي- غيري و عدم حجيت ذاتي به نقد و بررسي ادله ي هريك پرداخته است.(17) نتيجه ي اين پژوهش در اعتبارسنجي روايات تفسيري صحابه چنين است:
1.اقوال تفسيري صحابه به خاطر وجود اختلاف زياد ميان آنها، رهيافت اسرائيليات، تكيه داشتن در موارد زيادي بر اجتهادات شخصي و... ذاتاً فاقد حجيت است.
2.معتبر دانستن اقوال تفسيري صحابه با مرفوع دانستن رواياتشان به معناي حجيت ذاتي اين اقوال نخواهد بود، زيرا در اين صورت به معناي كاشف بودن آنها از سنت نبوي است.
3. مراجعه به اقوال صحابه، به ويژه در مواردي مثل تبيين مفاهيم واژه ها، اسباب نزول و ... كه هم عصري با نزول آنها نقش آفرين است، لازم و ضروري است و در صورت فقدان برخي از اشكالات بر ساير اقوال قابل ترجيح است.(18)

پي‌نوشت‌ها:

1.محمدحسين ذهبي، التفسير و المفسرون، دارالأرقم، بيروت، بيتا، ج2، ص 10-11، به نقل از التبصير في الدين، ص 34.
2.ذهبي، پيشين، ج2، ص 14.
3.عبارت ايشان موهم اين معنا است كه فهم صحابه در رديف بيانات نبوي در تفسير آيات است. زيرا مصدر اين فهم الهام از سوي خداوند است كه به ايشان عنايت شده است. ديگر اينكه اطلاق سخن ايشان همه ي صحابه را بدون استثنا فرا مي گيرد و اين خلاف قرآن و شواهد تاريخي است. صحابه اي بودند كه توان شناخت معناي يك لغت قرآني را نداشتند. به نظر اين سخن، گونه ي ديگر نظريه ي نزاهت و عدالت تمام صحابه است كه اعتقاد خودساخته ي اهل سنت است و دلايل رد آن روشن.
4.عسّال، پيشين، ص 111-112.
5.همان، ص 129.
6.رومي، پيشين، ج1، ص 272.
7.همان، ج1، ص 193.
8.به طور نمونه رك: فضل بن شاذان، الايضاح، ص 229؛ محمد مفيد، الافصاح في الامامه، ص 40؛ حسين بن عبدالصمد عاملي، وصول الخيار الي اصول الاخبار، ص 163؛ سيدعلي خان شيرازي، الدرجات الرفيعه، ص 9-41؛ سيد مرتضي عسكري، معالم المدرستين، ص 113-137؛ مسعود تفتازاني، شرح المقاصد، ج5، ص 310-311. گفته شده است كه ابن عماد حنبلي و شوكاني از قدما و محمد عبده، رشيد رضا، مقبلي، سيدقطب، محمود ابوربه از متأخران به اين قول ( عدم عدالت جميع صحابه ) گرايش دارند. رك: الصحابه في القرآن و السنة و التاريخ، مركز الرساله.
9.بيهقي، معرفة السنن و الآثار، تحقيق سيد كسروي حسن، دارالكتب العلمية، بيروت، ج2، ص 165.
10.ابن ابي شيبه ي كوفي، تحقيق و تعليق: سعيد اللحام، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت، 1989م، ج7، ص 691.
11.احمد بن حنبل، العلل و معرفة الرجال، ج2، ص 410،‌ رقم 2835.
12.محمود ابوريه، أضواء علي السنة المحمدية، ص 76.
13.فتح الله نجارزادگان، تفسير تطبيقي، ص 149-151.
14.زين الدين بن علي عاملي، تمهيد القواعد، ص 278-279.
15.محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج12، ص 278.
16.فتح الله نجارزادگان، پيشين، ص 157.
17.علي نصيري، رابطه متقابل كتاب و سنّت، ص 147-157.
18.علي نصيري، پيشين، 169-170.

منبع مقاله :
راد، علي، (1390)، مباني كلامي اماميه در تفسير قرآن: با رويكرد نقّادانه به آراي ذهبي، عسّال و رومي، تهران: سخن، چاپ اول