عصر رسانه ها ؛ عصر روشنگري يا بردگي
 عصر رسانه ها ؛ عصر روشنگري يا بردگي
عصر رسانه ها ؛ عصر روشنگري يا بردگي
نويسنده:رضا جنیدی
منبع:روزنامه قدس 
تحولات مهم تكنولوژيك در دوران معاصر و پرتاب ماهواره هاي اطلاعاتي «گپس»، «تي.آر.دبليو» و ... از يك طرف، گسترش روزافزون استفاده از فضاي جهاني وب و در نتيجه فراهم شدن امكان انتقال بسيار سريع اطلاعات و از سوي ديگر، دنيايي را به وجود آورده است كه «آلوين تافلر» آن را «موج سوم» مي نامد. در دنياي تافلر، انفجار اطلاعات باعث تغيير و تحول شگرفي در وسايل ارتباط و انتقال اطلاعات شده است، به طوري كه جهان امروز آن قدر كوچك به نظر مي آيد كه در آن انسان مي تواند در حالي كه در منزل نشسته است، حوادث در حال وقوع در جاي ديگر جهان را ببيند.شكل گيري فضاي مجازي، تحت تأثير «صنعت همزمان ارتباطات» و ظهور «فضاي شبكه اي فرامحلي»، جهان دومي را به وجود آورده كه همه ظرفيتهاي جهان اول را با قابليتهاي منعطف و قابل دسترس، در خود تكرار نموده و واقعيت جديدي را به ظهور رسانده كه امروز از آن به «واقعيت مجازي» تعبير مي شود و فردا واقعيت و مجاز به يك امر واحد يعني «واقعيت واقعيت» تبديل مي شود. چنين نظريه اي را تئوريسين هاي پست مدرن فرهنگي از جمله ژان بودريا، كنت جرجن، نورمن دنزين، زيگموند باومن و ... مطرح مي كنند و درصددند با تحليلهاي خود عصر رسانه ها را عصر محو شدن مرزهاي ميان واقعيت و توهم قلمداد كنند. آنان برآنند كه ما اينك در جهان فرا واقعيت زندگي مي كنيم؛ جهاني كه در آن تصاوير، واقعي تر از خود واقعيت به نظر مي رسند.
در دنياي مدرن و پسامدرن كه عصر رسانه نيز ناميده مي شود، جوامع غربي براي اعمال سلطه بر شهروندان خود و نيز ساير كشورها جنبه هاي نرم افزاري و تشويقي (و يا تنبيهي البته به صور ناملموس) را بر جنبه هاي سخت افزارانه ترجيح مي دهند. اگر در گذشته اين امكان وجود داشت كه از طريق روشهاي سخت افزاري مخالفان نظام را با خود همراه ساخت و يا بدون اينكه افكار عمومي آگاه و يا جريحه دار شود، آنها را از بين برد، در دنياي مدرن و پسامدرن كه به دوره روشنگري نيز معروف شده است، مبارزه سخت افزاري جايگاهي ندارد؛ زيرا در دنياي جديد، فرد به منزله افكار عمومي جهاني است و مبارزه آشكار با افكار عمومي معنايي جز خودكشي ندارد. به عبارتي، بشر در دنياي كنوني از غل و زنجير فيزيكي رها شده است، اما اين زنجير جاي خود را به پايبنديهاي ذهني داده است.استدلال مقاله حاضر بر اين است كه دموكراسي و آزادي بيان شكل گرفته و در غرب، اكنون به تظاهري از آزادي بيش نمي ماند، اما درپس شيوه هاي عمليات رواني (عمدتاً با بهره گيري از رسانه) وجهي بشر دوستانه به خود گرفته است. امروزه، افكار عمومي به خميري تبديل شده اند كه صاحبان رسانه قادرند به راحتي آن را مطابق سياستهاي مورد نظر خود شكل دهند.
فرايند تأثيرگذاري رسانه ها و به كارگيري آنها در جهت تأمين خواسته هاي صاحبانشان، نگرشهاي متفاوتي را درباره نقش و تأثير رسانه ها بر افكار عمومي به وجود آورده است. در مهمترين نگرش موجود - نظريه ارتباط گلوله اي - پيام دهنده مي تواند گلوله جادويي خود را به سوي بيننده، شنونده و يا خواننده شليك كند و همان گونه كه يك مدار الكتريكي مي تواند الكترونها را به فيلامنت داخل لامپ ببرد و آن را روشن سازد، او نيز با اين گلوله جادويي، انديشه پيام گيران را روشن كند.سرژچاكوتين در اثر معروفش تحت عنوان «تبليغات سياسي وسيله اي براي تجاوز به خلق» اين تأثيرگذاري را چنين توضيح مي دهد: «با استفاده از وسايل ارتباطي مي توان از طريق تكرار نمادها يا شعارها، توده هاي وسيع انسانها را شرطي ساخت؛ عاداتي تازه در آنان پديد آورد و آنها را در جهت مطلوب به حركت درآورد.رسانه ها اينك به نحو چشمگيري زندگي روزمره انسانها را تغيير داده و زمان زيادي را در اعمال اجتماعي انسانها اشغال كرده اند. اين رسانه ها در فرايند رشد فزاينده خود از فرهنگ چاپي به سمت فرهنگ الكترونيكي، هر چه بيشتر خود را با واقعيت شبيه ساخته و از سوي ديگر در فرايندهاي ملي درگير شده اند. آنها از طريق كمك به ساختن هويت و نيز فرايند معنايابي، بخش اعظم زندگي روزمره انسانها را به خود جلب كرده اند.
اين استيلاي رسانه ها در عصر ما به طور چشمگيري امكان نظارت و كنترل را نيز افزايش داده است. انقلاب در فناوري اطلاعات و نظام رسانه ها موجب شده است حركات و كنشهاي افراد، ساده تر مورد كنترل و نظارت قرار گيرند و يا به قولي در اين عصر نظارت همه جانبه و دقيق همه جا را فرا گرفته است.آدورنو و هوركهايمر دو تن از محققان مكتب فرانكفورت، با مشاهده عملكردهاي رژيم هاي نازيستي و سلطه هاي ملموسشان بر افكار و همچنين روان مردم و سپس در مهاجرت به آمريكا و مشاهده انواع غير ملموستر الزامها و اجبارهاي اجتماعي كه از جهت عملكرد، معادل ارعاب و خشونت نازيها بود، اذعان مي كند كه عصر روشنگري به جاي افزايش آزاديهاي انساني، آنها را در نوع جديدي از بربريت غرق كرده است. آنها در ادامه نظراتشان، تلاش مي كنند نشان دهند كه جامعه سرمايه داري كنوني غرب با دروني كردن ابزارهاي سلطه به كمك نهادهاي ميانجي (نظير مدرسه و كليسا) آن هم از طريق اثرگذاريهاي رواني به بازتوليد و تحكيم روابط سلطه اقدام كرده است. از اين پس، عصر روشنگري كه در نهايت به تسلط عقلانيت ابزاري بر ساير جنبه هاي رهايي بخش عقل منجر شد، فرايند انديشيدن به نوعي به سطح توليد صرف صنعتي كاهش يافت و اين مسأله باعث شد افراد به لحاظ شخصيتي به گونه اي بار بيايند كه به صورتي غيرارادي و خودكار و بر مبناي الگوهاي محسوس تطبيق پذيري و سازگاري عمل نمايند. بنابراين، روشنگري داعيه هاي رهايي بخش عقل را به مرور به تابع بودن تقليل داده و باعث شده فرديت فرد تابع نوعي استيلاي اجتماعي شود.
به اعتقاد اين دو انديشمند، اثر كلي صنعت فرهنگ، اثر ضد روشنگري است كه در آن روشنگري - همان سلطه فني تكنيكي پيشرفته - به وسيله اي براي ممانعت از هشياري تبديل مي شود. روشنگري مانع از رشد افراد خودمختار و مستقلي مي شود كه هشيارانه براي خود تصميم مي گيرند و قضاوت مي كنند... روشنگري همچنين مانع از تلاشهاي انسان براي رهايي است، انسان براي اين آزادي تا حدي كه نيروهاي مثبت اين عصر اجازه مي دهد، كاملاً آمادگي دارد.»
كنت جرجن متفكر پست مدرن با بررسي مفهوم «خود» معتقد است كه در فرهنگ غربي سه دوره متمايز فرهنگ رمانتيك، فرهنگ مدرن و فرهنگ پست مدرن وجود دارد كه مفهوم خود در فرهنگ رمانتيك سعي داشت به صورت كارگزاري مستقل از نهادهايي اعم از كليسا مطرح شود و پس از آن در دوره مدرن نيز مفهوم «خود» با ديدي روانشناسانه به صورت ويژگي ذاتي شخصيت فرد درآمد، اما در دوره پست مدرنيسم، «خود» شامل تصاوير و ظهور خصوصيات غير ذاتي است كه به طور معناداري، تمايل به ايجاد ثبات در «خود» را از بين مي برد و به همين دليل باعث از هم گسيختگي دانش و فرهنگ در اين دوره مي شود.وي معتقد است جامعه و فرهنگ پست مدرن، تحت سيطره تصاوير متعدد و گوناگون و در عين حال فاقد انسجامي است كه كم كم خود يعني عنصر تصميم گير را از ميان برده و سلطه بي چون و چرايي را به جاي آن حاكم مي سازد.نورمن دنزين و داگلاس كلنر نيز معتقدند رسانه هاي جمعي نظير تلويزيون، انديشه ها و كنشهاي افراد را همانند مناسك و اسطوره هاي سنتي نظم مي بخشند و افراد را در يك بافت اجتماعي كه شامل ارزشها هنجارها و نقشهاي اجتماعي است قرار داده و آنها را يكپارچه مي سازند. در اقتصاد و فرهنگ پست مدرن، افراد هويت خود بويژه هويت نژادي، قومي، طبقاتي و جسمي را از طريق تصاوير وسايل ارتباط جمعي، به دست مي آورند.
ژان بورديار از متفكران مهم پست مدرن نيز معتقد است هم اكنون وارد عصر «وانموده ها» شده ايم، عصري كه ارزش مصرفي كالاها و الزامهاي توليدي با مدل و رمزها و تمثالها و جلوه ها و فراواقعيتي به نام «وانموده» جايگزين شده اند. ما اينك در جامعه اي زندگي مي كنيم كه به مدد رسانه ها، جامعه مصرفي در صورتهاي خيالي گرفتار آمده است و هيچ نسبتي با واقعيتهاي خارجي ندارد. در اين مرحله، جهان تلويزيوني براي مثال جايگزين جهان واقعي مي شود.در جهان تلويزيوني و يا بهتر بگوييم مجازي، گرايش غالب اين است كه از هر چيز يك صورت خيالي ساخته شود كه نام اين واقعيت را واقعيت مجازي و يا واقعيت اغراق آميز مي گذارد.در اين عصر، تبليغات با تهاجم هر چه بيشتر خود، با ساختن فضاهايي نظير هاليوود، همه چيز را تسخير كرده است و فضاي عمومي در اين ميان ناپديد شده و همزمان با آن محدوده خصوصي نيز بسيار كم رنگ شده و همه فرايندهاي زندگاني، از عمومي ترين آن گرفته تا جنبه هاي خصوصي، به عنوان خوراك مجازي براي رسانه ها درمي آيند.
امروزه رسانه ها توانسته اند درك ما را از فضا و زمان بر مبناي واقعيت خود بازسازي نمايند و واقعيت صحنه تلويزيوني را كه هيچ مناسبتي با جهان خارج ندارد به ما عرضه كنند، به گونه اي كه زندگي ما اينك در هاله اي از صحنه هاي تلويزيوني تحليل رفته است و به قول مارشال مك لوهان، رسانه كه خود پيام است، به نوعي به واقعيت پيوسته است، چون رسانه اينك توانسته است به گونه اي عمل كند كه تميز بين نمايش و واقعيت ناممكن شود. در اينجاست كه مرز ميان اطلاعات و سرگرميها در تلويزيون درهم ريخته و تصوير، جانشين واقعيات مي شود، حتي اخبار جدي سياسي نيز ماهيتي سرگرم كننده به خود گرفته است و ماجراهاي واقعي جنگ و قحطي و نزاعهاي منطقه اي، به نمايشهاي ملودراماتيك تبديل شده اند.محافل سياسي، نظامي و امنيتي آمريكا در طي چند جنگ گذشته كوشيدند واقعيات جنگ را وارونه و غير واقعي جلوه دهند. اين مسأله از نقش آفريني تأثيرگذار رسانه ها در زمينه سازي و توجيه مداخله نظامي و همچنين پوشش رويدادها و صحنه هاي جنگ حكايت مي كند. گسترش رابطه جنگ و رسانه تا آنجا پيش رفته است كه ژان بورديار، فيلسوف فرانسوي، در زمينه جنگ در خليج فارس همه چيز را به ديده ترديد مي نگرد و آنها را نمودي از تجسم مي خواند و اين سؤال را در اذهان برمي انگيزد كه جنگ خليج فارس يا جنگ رسانه؟!
به بيان بودريا، جنگ خليج فارس رخ نداده است و واقعيت ندارد، چون هيچ تفاوت بنياديني ميان اين جنگ و يك جنگ استوديويي وجود ندارد. در واقع، رسانه ها در اين جنگ به صورت زير لايه هايي پنهان از تلاش براي نشان دادن چيزهايي درآمدند كه پايه و اساس اطلاعات آنها تغيير كرده و روي ديگري يافته بودند، به گونه اي كه اتفاقي مثل جنگ خليج فارس براي اكثريت خاموش كشورهاي اروپايي و آمريكايي، چيزي جز يك برنامه تلويزيوني نيست، برنامه اي كه مثل تمام برنامه ها و سريالهاي ديگر، علاقه مندان خاص خودش را دارد و از تكنيكهاي خاصي سود مي برد. براي هيچ كدام از بينندگان برنامه جنگ خليج فارس مهم نيست كه آيا واقعاً هواپيماهايي كه بي درنگ، ميليونها تن بمب بر سر عراقي ها ريختند، واقعيت دارند يا نه! بينندگان به دنبال هيجان هستند و اين هيجان مي تواند در يك جنگ استوديويي توليد شده باشد و نيز ممكن است در خليج فارس با هواپيماهاي واقعي، بمبهاي واقعي و قربانيان واقعي توليد شده باشد و شايد بتوان گفت اين همان تحولي است كه مك لوهان نيز پيش بيني كرده و گفته بود جنگهايي كه در آينده رخ خواهند داد، به وسيله تسليحات جنگي و در ميدانهاي نبرد نخواهند بود، بلكه اين جنگها به دليل تصوراتي رخ خواهند داد كه رسانه هاي جمعي به مردم القا مي كنند. از آغاز فضاسازي هدفمند رسانه هاي غربي درباره برنامه هسته اي صلح آميز ايران، احتمال حمله نظامي آمريكا به ايران نيز همواره به عنوان يكي از گزينه هاي مطرح در فضاي رسانه هاي غربي براي ارعاب و اعمال فشار به ايران براي توقف برنامه هسته اي مورد توجه بوده است. اين رسانه ها در مقاطع مختلف براي پيشبرد اين رويكرد تبليغي، سناريوهاي مختلفي را تدوين و از استراتژيها و تكنيكهاي جنگ رواني متنوع و پيچيده اي براي تحقق آن بهره مي گيرند.
ما در دوران پست مدرن با گام نهادن در عصر فراواقعيت، شرايط تازه اي را پيش روي خود مي بينيم كه در آن واقعيت و خيال و بين آنچه كه هست و آنچه بايد باشد، نمي توانيم فرق بگذاريم. با اين تفاصيل، مرز ميان واقعيت و خيال رنگ باخته و واقعيت ديگر معنايي پيش روي خود نديده و ضرورتي براي توجيه نيز نمي بيند. در اين صورت است كه اشيا و اطلاعات قبلاً از دستگاه كنترلي نظام آكنده از قدرتي خاص، انتخاب و مونتاژ شده اند كه با ديدي خاص، واقعيت را پيش آزموده و پرسشهايي را مطرح كرده كه از قبل به آنها پاسخ داده است.در اين حالت، رسانه ها بر دنيايي از وانماييهايي خيالي كه براي انسانها به ارمغان آورده اند، ضمن سلب روحيه انتقاد از مخاطب، امكان پاسخگويي از او را نيز مي گيرند و هرگونه تمايز و سلسله مراتب فرو ريخته و در نهايت نظام سرمايه داري متأخر، در قالبهاي جديد، به شبيه سازيهاي متعدد از واقعيت اقدام مي كند و با اين كار مخاطبان را دائماً به معرض جامعه پذيري مجدد قرار داده و با قدرت نهفته در وراي اين مسائل، با تلقينات مستمر و مداوم خود، سلطه خويش را تثبيت مي بخشد، چون فضاهاي فراواقعي كه توسط فناوريهاي اطلاعاتي پديد مي آيند، تعادل رواني انسانها را مختل كرده و آنها را در نوعي حالت بلاتكليفي و بلاتصميمي دائمي قرار مي دهند و اين باعث مي شود كه كانونهاي قدرت، بويژه نظام سلطه كه بخش عمده اي از رسانه هاي جهاني را در اختيار دارد، به سادگي بتوانند سلطه خود بر جهان را تحميل نمايند.


نسخه چاپی