مقامِ توبه

مقامِ توبه
 

 

نويسنده: دكتر سيد يحيي يثربي




 

خوي بد دارم، ملولم، تو مرا معذور دار *** خوي من كي خوش شود بي روي خوبت اي نگار؟
بي تو هستم چون زمستان، خلق از من در عذاب *** با تو هستم چون گلستان، خوي من خوي بهار
بي تو بي عقلم، ملولم، هرچه گويم كژ بود *** من خجل از عقل و عقل از نور رويت شرمسار
آب بد را چيست درمان؟ باز در جيحون شدن *** خوي بد را چيست درمان؟ بازديدنْ روي يار
(مولوي، ديوان)

« توبه » مرحله اي است پس از « يقظه ». سالك در صورتي مي تواند از مقام يقظه، به مقام و منزل توبه برسد كه عوامل نفساني و وسوسه هاي شيطاني او را از راه به در نكرده باشند. يكايك مقامات سلوك در همه مراحل سير و سلوك جلوه اي دارند، اما هريك از آن ها در مرحله اي خاص جلوه كامل دارد. توبه ي عرفاني مانند توبه شرعي نيست كه يك باره حاصل شود.
در توبه هاي شرعي و اخلاقي، انسان خلاف كار، با توجه به مصلحت خود، در لحظه اي معين تصميم مي گيرد كه دست از كار خلاف بردارد. مثلاً يك دزد يا رشوه خوار، تحت تأثير دين و اخلاق و راهنمايي هاي اين و آن، در يك روز معين تصميم مي گيرد كه ديگر دزدي نكند و رشوه نگيرد. اين توبه، يك توبه شرعي و اخلاقي است و چنان كه گفتيم يك باره انجام مي پذيرد.
اما توبه عرفاني يك كار تكليفي و ارادي نيست، بلكه عيناً مانند بلوغ است كه بايد انسان با رشد و تكامل به آن دست يابد. نمي شود از يك كودك هفت ساله بخواهيم كه بالغ شود. اين جا از تكليف و اراده كاري ساخته نيست، بلكه آن كودك بايد مراحل رشد و تربيت را بپيمايد تا به مرحله بلوغ برسد.
توبه عرفاني نيز نيازمند پرورش و عبور از مراحل مختلف يقظه است. يقظه مدت ها پيش از عزم سلوك، جلوه هايي در درون انسان دارد. اگر اين جلوه هاي ضعيف، با هوا و هوس پايمال نشوند روز به روز قوت يافته و سرانجام به كمالي مي رسند كه آن را مرحله يقظه مي ناميم. اين يقظه اگر به رشد و صعود خود ادامه دهد، در مرحله اي به توبه مي انجامد.
توبه در عرفان جايگاه بلندي دارد. بسياري از مشايخ و علما توبه را نخستين منزل سير و سلوك مي دانند. به راستي نيز توبه اين جايگاه را دارد كه پايه و اساس سلوك شمرده شود. محبت عرفاني از دستاوردهاي توبه است. توبه بازگشت سالك از ظاهر به باطن و از خود به خداست.
آري توبه ركن اساسي حركت سلوكي انسان است؛ يعني اگر توبه سالك درست باشد حركت هاي ديگر او نيز درست خواهند بود.

آتش توبه پاك سوز بود *** تا كه باقيست شب چه روز بود؟
هركه در توبه، پايدار آمد *** در دگر ركن ها، سوار آمد
از گنه چون به توبه گردي دور *** ظاهر و باطنت بگيرد نور
زهد بي توبه كي قرار كند *** نفس بي تصفيت چكار كند
توبه تا خود كني تو، خام آيد ***توبه كايزد دهد، تمام آيد
توبه چون باشد از خلل ها دور *** از محبت، به دل درآيد نور
توبه را با سلوك، اين هنجار *** همچو پرهيز دان و داروي كار
(اوحدي، جام جم)

اوحدي در اين ابيات به نكته هاي جالبي اشاره كرده است. همانند اين كه توبه سرچشمه محبت و عشق است و نيز توجه دادن به اين كه توبه بر دو گونه است: يكي آن كه خود سالك انجام مي دهد. ديگر آن كه آن توبه را خدا براي سالك انجام مي دهد. منظور از توبه سالك توبه تكليفي است. و منظور از توبه خدا توبه تكويني است. كه خود، نوعي تكامل و بلوغ است.
توبه عرفاني حالتي است در انسان كه با نشانه هايي همراه است. اين نشانه ها در ضمن درس خواهند آمد. اما بايد توجه داشت كه حوادث عالم سلوك چندان هم قانون مند نيستند. تحولات سلوكي گاهي با بهانه هايي پديد مي آيند كه از پيش معلوم نبودند و قابل پيش بيني نبودند.
ابن ادهم از كجا مي دانست در فلان شرايط، به مقام يقظه و توبه مي رسد؟ موسي از كجا مي دانست كه در مسير خود با نداي آسماني رو به رو خواهد شد؟ از اين جاست كه به قول حافظ شيرازي در اين راه بايد بيش از تقوا و دانش، توكل داشته باشيم.

تكيه بر تقوا و دانش در طريقت كافري ست *** راهرو گر صد هنر دارد، توكل بايدش

مولوي اين نكته را با مثال ها و نمونه هاي مختلف، در ضمن غزلي بيان داشته و از ما مي خواهد كه در سير و سلوك مدام چشم به راه حادثه هاي غيرقابل پيش بيني باشيم:

ياران سحرخيزان! تا صبح كه دريابد؟ *** تا ذره صفت ما را كه زير و زبر يابد؟
آن بخت كه را باشد، كايد به لب جويي؟ *** تا آب خورد از جو، خود عكس قمر يابد؟
يعقوب صفت كي بود، كز پيرهن يوسف *** او بوي پسر جويد، خود نور بصر يابد
يا تشنه چو اعرابي، در چه فكند دلوي *** در دلو نگاريني چون تنگ شكر يابد!
يا موسي آتش جو، كآرد به درختي رو *** آيد كه برد آتش، صد صبح و سحر يابد
در خانه جهد عيسي، تا وارهد از دشمن *** از خانه سوي گردون، ناگاه گذر يابد!
يا همچو سليماني، بشكافد ماهي را *** اندر شكم ماهي آن خاتم زر يابد
شمشير به كف عمّر، در قصد رسول آيد *** در دام خدا افتد، وز بخت نظر يابد!
يا چون پسر ادهم، راند به سوي آهو *** تا صيد كند آهو، خود صيد دگر يابد
يا چون صدف تشنه، بگشاده دهان آيد *** تا قطره به خود گيرد، در خويش گهر يابد
يا مرد علف كش كو، گردد سوي ويران ها *** ناگاه به ويراني از گنج خبر يابد
(مولوي، ديوان)

توبه مقامي است كه در آن مقام وسوسه هاي نفساني كم رنگ مي گردند. گويي كه اين وسوسه ها جرئت نزديك شدن به سالك را ندارند، حتي اين وسوسه كه: تو كجا و مقام توبه كجا؟
در اين جا نكته اي هست كه بايد از آن غفلت نكرد و آن اين كه يكي از نشانه ها و آثار مقام توبه، محاسبه است. سالك وقتي به محاسبه بپردازد، با دو حالت ظريف رو به رو مي گردد: يكي احساس ناشايستگي و ديگري عزم جبران. اگر با راهنمايي يك انسان آگاه آن ها را تشخيص ندهد، با خطر توقف و بازگشت مواجه مي گردد. اما اگر آن ها را درست بشناسد، به رشد خود سرعت مي بخشد.
آن دو حالت هر دو چنان كه گفتيم نتيجه محاسبه اند. سالك در حين محاسبه احساس بي وفايي مي كند. احساس مي كند كه به پيمان معشوق وفادار نمانده است. از اين احساس دو حالت پديد مي آيد:

الف- احساس ناشايستگي:

سالك با چنين احساسي خود را شايسته سلوك نمي يابد. او مي بيند گناه كار است. گناهان خود را در نظر مي آورد و در اثر نورانيت مقام توبه از زشتي گناه آگاه مي شود و تباهي و تبهكاري خود را با تمام وجود احساس مي كند. اگر در برابر چنين حالتي خود را ببازد، دوباره اسير نفس خواهد شد، اما چنان كه گفتيم او بايد با راهنمايي مناسب، به شخصيت خود و به توانايي هاي خود بيشتر توجه كند و با خود بگويد كه: آري من همينم! و حتي بدتر از اين! اما من مي خواهم با خداي خودم در ارتباط باشم. من آفريده او هستم. او به من عنايت دارد. او مرا آفريده و هزاران گونه نعمت داده است. پس بايد به او و مهرباني هايش اميدوار باشم. او پناه همگان است. من با اين بار گناه به كه پناهنده شوم كه از خداي من مهربان تر باشد؟
سالك بدين سان مي تواند آن احساس ناشايستگي را كم رنگ ساخته و از حالت ديگري كه اكنون توضيح خواهيم داد، براي تكامل خود بهره گيرد.

ب- عزم جبران:

چنان كه گفتيم سالك احساس بي وفايي مي كند. اما اين احساس بايد زمينه اي باشد براي عزم و اراده وي به جبران كوتاهي ها. او كه تا اين جا پيش رفته است كه به مقام توبه رسيده است، مي تواند با توجه به كوتاهي هايش، اراده كند كه به جبران گذشته بپردازد. اكنون غزلي را از مولوي مي آوريم كه در آن احساس بي وفايي با زبان بسيار رسا بيان شده است. اين غزل در حقيقت فرياد تجربه هاي مولوي است:

اي دل! چه انديشيده اي در عذر آن تقصيرها؟ *** زان سوي او چندان وفا! زين سوي تو چندين جفا!
زان سوي او چندان كرم، زين سو خلاف و بيش و كم *** زان سوي او چندان نعم، زين سوي تو چندين خطا!
زين سوي تو چندين حسد، چندين خيال و ظنّ بد *** زان سوي او چندان كشش، چندان چشش، چندان عطا
چندين چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود *** چندين كشش از بهر چه؟ تا در رسي در اوليا
از بد پشيمان مي شوي، الله گويان مي شوي *** آن دم تو را او مي كشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان مي شوي، وز چاره پرسان مي شوي *** آن لحظه ترساننده را با خود نمي بيني چرا؟
اين سو كشان سوي خوشان، وان سو كشان با ناخوشان *** يا بگذرد يا بشكند كشتي درين گرداب ها
چندان دعا كن در نهان چندان بنال اندر شبان *** كز گنبد هفت آسمان در گوش تو آيد صدا
(مولوي، ديوان)

بنابراين سالك اگر با توجه به كوتاهي هايش همين محاسبه را بتواند از گذشته به حال منتقل كند، يعني بيشتر بر شرايط گذشته اش تكيه نكند و اين نكته را به ياد داشته باشد كه او هركه بود و هرچه بود، اينك آن توفيق را يافته است كه چند گامي در سلوك بردارد. بنابراين گذشته اش را رها كند. بيشتر در فكر لحظه هايي باشد كه اكنون در اختيار او هستند. هر سالكي مي تواند از شرايطي كه دارد به آمادگي هاي ذاتي خود و عنايت معشوق پي ببرد. كسي كه در سلوك به مقام توبه رسيده است، اين خود دليل آن است كه در باطن او شايستگي اين حركت وجود دارد و عنايت الهي نيز پشتيبان اوست.
يكي ديگر از ويژگي هاي مقام توبه آن است كه لذت گناه در درون او كم رنگ تر شده و سرانجام ميل و علاقه اش به گناه، به نفرت و ناخوش داشتن گناه تبديل مي گردد.
در اين مرحله به گذشته بازگشتن، چندان به مصلحت نيست. بنابراين بايد گذشته و بازگشت از گذشته را به طور كلي از ياد برد و به شرايط فعلي پرداخت. اگر سالك بتواند چنين احساسي در خود ايجاد كند، آن را در اصطلاح عرفا « توبه از توبه » مي نامند. در اين مرحله است كه سالك با فاصله گرفتن از گذشته احساس مي كند كه دل و درونش از تيرگي گناه پاك شده و لحظه به لحظه بر روشنايي آن افزوده مي گردد. توبه گذشته را اصلاح مي كند و زنده و سرسبز مي سازد:

گر سيه كردي تو نامه ي عمر خويش *** توبه كن زان ها كه كردستي تو پيش
عمر اگر بگذشت بيخ اش اين دم است *** آب توبه اش ده، اگر او بي نم است
بيخ عمرت را بده، آب حيات *** تا درخت عمر گردد، با نبات
جمله ماضي ها از اين نيكو شوند *** زهر پارينه از اين گردد چو قند
سيئاتت را مبّدل كرد حق *** تا همه طاعت شود آن ما سبق
خواجه بر توبه ي نصوحي خوش بتن *** كوششي كن هم به جان و هم به تن
(مولوي، مثنوي)

سلوك هرگز از قبض و بسط خالي نيست. يعني نبايد چنين پنداشت كه در چنين حالتي ديگر مراحل گذشته، به طور كلي حذف مي شوند. نه! سالك در هر مقامي كه باشد با گذشته ها و آينده اش به گونه اي در ارتباط است، اگرچه با گذشته و آينده دورش ارتباط ضعيف و با گذشته و آينده نزديكش ارتباط قوي و نيرومند دارد.
در اين مرحله نيز تلاوت كلام خدا و حفظ طهارت ظاهري، و پرداختن به نماز و مناجات بسيار اهميت دارد. اگرچه در اين مرحله نيز اين مسائل بسيار اهميت دارد، اما خدمت به خلق و ايثار و نثار نيز مهم است. به نظر من سالك بايد ساعت هاي بيداري و روزانه خود را به كسب و كار و خدمت به جامعه پرداخته و در حد امكان از نيازمندان دستگيري كند و لحظات استراحت و خوابش را به تلاوت كلام الله و ذكر « لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم » بگذراند و آيات آخر سوره بقره را به تكرار تلاوت كند ( آيه 284 تا آخر آيه 286) و اگر يكي از اين سه آيه را هم تلاوت كند، مخصوصاً آيه آخر را با توجه و تدبر در مضمون و معناي آن بسيار مؤثر خواهد بود.
تلاش سالك اگر با صدق و اخلاص ادامه يابد، نقش گذشته در زندگي سالك از ياد رفته و شرايط جديد زندگي وي برايش بسيار رضايت بخش خواهد بود. او به خاطر آن كه وضع جديد را با فطرت اصلي خود سازگار مي يابد، از كاري كه كرده شادمان گشته و به راهي كه در پيش گرفته، اميدوار مي گردد و دل بستگي هاي پيشين خود را ناچيز و بي مقدار شمرده و يافته هاي كنوني خود ارج نهاده و خرسند مي گردد. اكنون به نمونه اي از بيان مولوي از چنين احساسي مي آوريم:

منم آن بنده مخلص كه از آن روز كه زادم *** دل و جان را ز تو ديدم، دل و جان را به تو دادم
چو شراب تو بنوشم، چو شراب تو بجوشم! *** چو قباي تو بپوشم، ملكم، شاه قبادم!
زميانم چو گُزيدي كمرِ مهر تو بستم! *** چو بديدم كرم تو، به كرم دست گشادم!
چه كنم نام و نشان را چو زتو گم نشود كس؟ *** چه كنم سيم و درم را چو درين گنج فتادم؟
چو تويي شادي و عيدم، چه نكوبخت و سعيدم! *** دل خود بر تو نهادم، به خدا نيك نهادم
نه بدرّم، نه بدوزم، نه بسازم نه بسوزم *** نه اسير شب و روزم، نه گرفتار كسادم
چه كساد آيد آن را كه خريدار تو باشي؟ *** چو فزودي تو بهايم كه كند طمْع مزادم؟
روش زاهد و عابد همگي ترك مرادست *** بنما، ترك چه گويم چو تويي جمله مرادم؟
چو مرا ديو ربودي طربم ياد تو بودي ***تو چنانم بربودي كه بشد ياد ز يادم
به صفتْ كشتي نوحم كه به باد تو روانم *** چو مرا بادْ تو دادي مده اي دوست به بادم
من اگر كشتي نوحم چه عجب؟ چون همه روحم *** من اگر فتح و فتوحم چه عجب؟ شاه نژادم
(مولوي، ديوان)
يثربي، سيديحيي، (1392)، عرفان عملي، قم، مؤسسه بوستان كتاب، چاپ سوم &



 

نسخه چاپی