دو فيلسوف شرق و غرب
 دو فيلسوف شرق و غرب

 

نويسنده: مرتضي مدرسي چهاردهي




 

هم سنجي سيد جمال الدين و ارنست رنان

مدت توقف سيد جمال الدين اسدآبادي در پاريس سه سال و چند ماه بود. در خلال اين مدت روزنامه ي العروة الوثقي را منتشر مي ساخت، و مقالات اساسي در بزرگترين جرايد آنجا درباره ي سياست روسيه و انگلستان و دولت عثماني و مصر نشر داد. از مهمترين بحثهاي فلسفي او انتقاد به رنان، حکيم و مورخ مشهور فرانسوي، درباره ي « علم و اسلام و حقيقت قرآن » است و رنان قدرت برهان و درستي فرهنگ اسلامي را قبول کرد و از بسياري از نظريات خود درباره ي اسلام و قرآن، که برخلاف تمدن و عمران مي دانست، منصرف شد. بالاخره فيلسوف فرانسوي دانست که انحطاط مسلمانان بر اثر ناداني و کهنه پرستي پيشوايان مذهبي است. ارنست رنان درباره ي سيد جمال الدين اسدآبادي مي گفت: « هنگامي که سيد شيخ جمال الدين افغاني را ديدم، گويي يکي از بزرگان انبيا و فلاسفه ي شرق مانند حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، ابن سينا، و ابن رشد در نظرم جلوه گر شد. » در مدت توقف سيد جمال الدين اسدآبادي در اروپا با نهايت احترام و بزرگواري مي زيست. بسياري از بزرگان دانش و حکمت وي را گرامي و از لحاظ علمي و فلسفي و سياسي ارجمند مي دانستند.
يکي از رشته هاي تاريک زندگاني سيد جمال الدين اسدآبادي انتقاد او بر سخنراني ارنست رنان، حکيم معروف فرانسوي، درباره ي ديانت پاک اسلامي است. کساني که در خصوص سيد جمال الدين اسدآبادي تحقيق نموده اند، برخورد دو حکيم بزرگ شرق و غرب را اشاره اي نموده و رد شده اند.
دانشمندان بزرگ اسلامي مانند شيخ مصطفي عبدالرزاق، رئيس اسبق جامع الازهر مصر، امير شکيب ارسلان نويسنده ي بزرگ و مؤلف عالي مقام جهان اسلامي، سيد رشيد رضا مؤلف تفسير المنار در 12 جلد و صاحب مجله ي مشهور اسلامي المنار، چاپ مصر و دانشمند نامي ايراني محمد عبدالوهاب قزويني هرچه درباره ي گفتار رنان و سيد جمال الدين اسدآبادي جست و جو کردند نيافتند (1). تا شادروان واعظ چرندابي، مجتهد تبريزي، با کوشش بسيار ترجمه ي گفتار مزبور را به وسيله ي دکتر محمد حميدالله حيدرآبادي مقيم پاريس (2) از شماره هاي روزنامه ي ديه ديبا را به دست آورده، گفتار مزبور را از فرانسه به عربي ترجمه کرد و براي آقاي مجتهد چرندابي فرستاد (3).
اينک خلاصه ي ترجمه ي فارسي آن با ترجمه ي مقدمه ي دانشمند ارجمند دکتر حيدرآبادي در اينجا نقل مي شود:
ارنست رنان، استاد زبان عربي، در کالج دوفرانس در پاريس بوده و از بزرگان انگشت شمار حکما به شمار مي رفته است. در سالون سوربون دانشگاه پاريس در 29 مارس سال 1883 سخنرانيي ايراد کرد و از آن مقصودش اين بود که روح علمي را با غلو مذهبي برابر کند. مي گفت ايمان به غيب با اصلاح و نهضت منافات دارد، ناچار بايد روح تشکيک و ترديد را در همه ي کارها داشته باشيم تا با غلطهاي گذشتگان همراه نباشيم و از ميوه هاي حقيقت محروم نشويم. اين معني تا اندازه اي درست است، اما مبالغه در آن مانند چيزهاي ديگر به جهان انسانيت زيان مي رساند که برخلاف درستي و حقيقت است.
ولي رنان مبالغه مي کرد. در راه اغراق، خود از نخستين واجبات هم تجاوز کرد، چنانکه گويد: واجب است که ادعاي او با مثال و شاهد ثابت شود. آن گاه در پيرامون خود نگاه کرد، ديد مسلمانان در آن هنگام از بدترين بندگان خدا در دنيا شده اند. از طرفي هم دانست که در فرانسه و انگلستان و ساير کشورهاي اروپا، که نهضت ماديگري دامنه پيدا کرده، دنياي آنان گران بهاست و در خوشبختي و کامراني به سر مي برند.
گمان کرد که تمدن ستمي بر مسلمانان بينواي بيچاره وارد آورده، يقين داشت که هيچ يک از مسلمانان ستمديده و تيره بخت از حق خود دفاع نخواهند کرد. بنابراين موضوع سخنراني خود را « اسلام و دانش » قرار داد که بگويد اين دو با هم سازگار نيستند؛ و به اين هم اکتفا ننمود. تعليمات حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را ناقص پنداشت و انتقاد شديدي نمود. به عقيده ي خود بيان کرد که تعليمات اسلامي برخلاف نيازمنديهاي عصر حاضر است.
هرگاه فرصتي به دست آيد نگاهي به ديانت از نظر اين فيلسوف فرانسوي نماييم، شايد بسياري از امثال او در غرب باشند ولي مانند او نخواهيم يافت. زيرا رنان مطالب را به هم آميخت، از خود چيزهايي آورد، و به اسلام نسبتهاي ناروا داد. بزرگترين دليلش در سخنراني اين بود که هنگامي که مورخ انگليسي، لايارد، به موصل رفت، در ايام مسافرت خود خواست از اوضاع و احوال آن استان از لحاظ تجارت و تاريخ اطلاعاتي به دست آورد. ناچار به قاضي شهر مراجعه کرد و قاضي در پاسخ دانشمند انگليسي چنين نوشت:
( رنان مي گويد ترجمه ي جواب قاضي توسط يکي از دوستان صميمي به ما رسيد و اينک عين عبارت اوست. )
اي دوست گرامي و اي مايه ي شاداب زندگاني،
آنچه از من پرسش نموديد، بيهوده و زيان بخش بود؛ چه، تمام عمر خود را در اينجا به سر بردم، ولي توجه به شماره ي مکانها و يا جمعيت آن ننموديم که چه کسي بر قاطر سوار مي شود يا بر کشتي مي نشيند. البته علاقه اي بدانها نداشتم، اما تاريخ باستاني اين شهر را بجز خدا کسي نداند. پروردگار هم نمي داند که چه اندازه مردم در عالم اسلام مرتکب گناه شده اند، کوشش اينکه اينها را بدانيم چه اندازه است،‌ توانا نيستيم، اي دوست من، اي اغنام من!
کوشش منما درباره ي دانستنيها که به تو هيچ گاه مفيد نيست. شما در اينجا قدم رنجه نموديد، خوش آمديد و به سلامت برگرديد. حقيقتش اين است آنچه از من پرسش نموديد، زياني به من نمي رساند؛ چه، گوينده يکي است و شنونده ديگري است.
بنا به رسم و عادت مردم کشور خودتان، مانند بسياري از کشورهاي ديگر، به ديدار من آمديد، اما خوشبختي نيست. شکر خداي را که در اينجا متولد شديم و نمي خواهيم هم از اين سامان بيرون رويم.
اي فرزند من...
گوش کنيد. چيزي بهتر از ايمان به خدا نيست. اوست که زمين را آفريد. آيا شايسته است که کوشش کنيم و به اسرار خلقت فرو رويم تا به اندازه ي خود به پروردگار کمک نماييم؟ نگاه کنيد به بالاي سر خودتان، به ستاره اي که به دور ستاره ي ديگر مي چرخد، نگاه کنيد به ستاره ي ديگري که دنباله دار است و محتاج به زماني چند تا ظهور کند و همچنان شماره ي سالهايي که افول مي کند و مي گذرد. يادداشت کنيد.
اي فرزند من، آن کس که همه را آفريد با دست اوست، سير مي دهد و هدايت مي کند.
شايد به من بگوييد: « از اينجا بيرون برويد، آن گاه خواهيد دانست که من بهتر و بيشتر از شما مي دانم، آنچه را مي بينم شما نمي بينيد. اما هرگاه معلومات خود را حساب کنيد، خود را داناتر از من مي دانيد. آفرين! ولي شکر خدا را بجا مي آورم و کوشش نمي کنم در آنچه نيازي بدان ندارم، زيرا به من آموختيد که تعجب نکنم. مي بينم که چه چيز در چشمانم کوچک است. »
آيا دانش شما بيشتر است؟ آيا چشمانت در جست و جوي آنچه در پيرامون بهشت است مي باشد؟ اي دوست من، هرگاه خوشبختي را خواستاريد، اعلام کن به کلمه ي لا اله الا الله و هرگز کار بد منما تا از هيچ کس نترسيد و از مرگ نهراسيد، تا خوشبختي به دست آيد.
اين سخنراني را چند نفر از دانشمندان مانند سيد جمال الدين، نامق کمال بگ، بايزيدوف امام مسجد لنينگراد، و استاد ماسينيون رد کردند. انتقاد استاد ماسينيون اين است که نويسنده ي اين نامه موصلي نيست، بلکه خود رنان آن را نوشته و جعل کرده است! بدين دلايل:
1. در اسلوب خطاب به کلمه « اي اغنام من »، اين گونه خطاب دوستانه هرگز در زبانهاي عربي، ترکي، و فرانسه نيست؛ چه، قاضي موصل حتماً نامه را به ترکي يا عربي نوشته است. رنان فقط از اين لحاظ نامه را نقل کرد که در نظر شنوندگان و خوانندگان فرانسوي شگفت به نظر برسد و گمان کنند که از اسلوب شرقي است.
2. اين نامه را از قاضي نمي دانيم. دليلي هم نداريم تا بدانيم که اين مکتوب درست است. زيرا هنگامي که کتابهاي لايارد، مورخ انگليسي، را مطالعه مي کنيم و يادداشتهاي او را در سفر موصل مي خوانيم، در آنجا قاضي موصل را يادآور شده و مي گويد مردي متعصب و سخت بداخلاق و بد نام بود و به ما بد رفتاري کرد. ولي نامه اي که ارنست زنان از آخوند موصلي نقل کرده است پر از مجامله و مداراست که هرگز با اخلاق آن قاضي تطبيق نمي کند.
3. قاضي آن ستاره ي دنباله دار را به نام دهائلي ناميد که مدتي پيش از سخنراني رنان کشف شده بود. اگر اين قاضي از نادانترين مردم بوده و توجهي به کشف اسرار خلقت الهي نداشته، چگونه به تازه ترين اکتشافات دانش هيئت آن زمان آشنا بوده است؟
4. تناسب و تعادل هندسي مابين هر يک از جمله هاي چهارگانه در نامه ي مزبور، صغري و کبري و نتيجه ي منطقي هر يک، نيازمند به اديب توانا و نويسنده ي مقتدري مانند ارنست رنان است نه به يک مرد نادان مانند قاضي موصل.
5. عبارتهاي او طنز مشکل و مسخره ي توداري را در بردارد که اين هم از خصايص اسلوب معروف رنان است. رنان مي خواست در جبه ي استادي با مخاطب خود، به روش مخصوصي مزاح کند. در داستانهاي خود به رفتار زننده ي معاصران اشاره نمايد و با اشارات بليغ و کنايه هاي گنگ و مشکلي سخن گويد.
اين ايرادات را ماسينيون گرفت و ايراد ششم را هم اضافه کرد که آيا شايسته است که مسلمانان در ديانت خود زياد غلو کنند؟ بگويند آيا در راه بهشت چشمانت در هر چه پيرامون شماست در جست و جوست؟ اين سخن افکار بهشت را در بردارد.
در آن هنگام سيد جمال الدين در پاريس بود. روزي که سخنراني رنان را در روزنامه ي ديه ديبا مورخ 30 مارس 1883، ص 2، ستون 6 و ص 3، ستون 5 خواند، نامه اي به مدير روزنامه نوشت. نامه ي سيد جمال الدين اسدآبادي بدبختانه پيش از 18 ماه مي آن سال چاپ نشده است.
هنگامي که نامه ي سيد جمال الدين در روزنامه ي مزبور چاپ شد، مدير روزنامه در ذيل آن چنين نوشت:
خوانندگان به ياد دارند که آقاي رنان مدتي پيش سخنراني اي درباره ي اسلام و دانش ايراد کرد که مورد استقبال بسياري از خوانندگان قرار گرفت. شيخ جمال الدين افغاني به زبان عربي نامه اي در اين خصوص براي ما فرستاد و اشاره نمود که در هنگام مطالعه ي سخنراني مزبور بعضي از قسمتهايي که به خاطرم آمد نوشتم تا خوانندگان گرامي بهتر بهره مند شوند.
بدبختانه اين روزنامه اکنون منتشر نمي شود و اثري از آثار اداره ي آن نيز موجود نيست و ممکن نيست که نقد و بحث ادبي را از لحاظ رجالي در آن به کار ببريم. آيا نامه ي سيد جمال الدين اسدآبادي همين بود؟ يا در آن دست برده شده است؟ همان قسم که نامه ي قاضي دست خورده يا به عقيده ي ما، در جواب نامه ي سيد جمال الدين هم دست برده شده و تحريفاتي از طرف مترجم نامه که در اداره ي روزنامه بوده شده است؟ شايد مترجم آن همان ارنست رنان باشد، بدين دلايل:
1. سخنراني رنان در اواخر ماه مارس منتشر شد، پاسخ آن هم پس از دو ماه چاپ شد، گمان نمي کنم مرد فداکار بزرگي مانند جمال الدين اين مدت را براي نوشتن نامه طول داده باشد.
2. گويا جمال الدين جواب خطابه را در مدت يک هفته داد؛ چه، زبان فرانسه را مي فهميد و آنچه هم از سخنراني چاپ شده بود خواند. ولي براي انتقاد بر سخنراني از برخي دوستانش درخواست کرد که خطابه ي مزبور را بدقت ترجمه کنند و در دسترس او قرار دهند. اين کار بيش از يک يا دو روز نبود!
3. سيد جمال الدين نامه را به عربي نوشت؛ چه، رنان مستشرقي بود که زبان عربي را مي دانست و مقصود سيد جمال الدين اسدآبادي اين بود که رنان به آن اطلاع پيدا کند و رنان با سيد جمال الدين اسدآبادي دوست بود و پيش از اين سخنراني نيز با هم آشنا بودند، چنانکه اين معني را رنان در پاسخ نامه ي سيد جمال الدين اسدآبادي يادآور شد.
هنگامي که مدير روزنامه نامه ي سيد جمال الدين اسدآبادي را براي رنان فرستاد، سيد جمال الدين اسدآبادي منتظر جواب شد و از نشر پاسخ آن مأيوس گرديد. بلکه انتشار جواب را رنان رد نکرد وگرنه به فرانسه مي نوشت، زيرا هرگاه سيد جمال الدين نامه ي خود را در روزنامه مي خواند و مي ديد که تصرفاتي در آن شده است قطعاً اعتراض مي کرد.
هنگامي که مردم قيل و قالي در خصوص سخنراني رنان نکردند، نامه ي سيد جمال الدين اسدآبادي را انتشار دادند. گمان مي کنم که سيد جمال الدين اسدآبادي ديگر در اين باره درنگ ننمود. روي هم رفته نمي دانم که نويسنده ي روزنامه چه تصرفاتي در مکتوب کرده بود، ايراد گرفت يا نه؟ مدير روزنامه هم آيا رد دوم سيد جمال الدين اسدآبادي را نديده گرفت يا نه؟! سيد جمال الدين اسدآبادي ديگر توانايي بيشتر از اين را نداشت؛ چه، به کار بزرگتري اشتغال داشت.
4. سيد جمال الدين در تمام دوره ي زندگي خود از فداکاران و مدافعان راه عظمت اسلام بود. آرا و آثار او معروف و در دسترس همه ي مردم جهان است.
چنانکه در نامه اي که از ايشان در روزنامه ي ديه ديبا چاپ شده، آيا براي امثال وي سزاوار است که چنين گويد:
1. مللي که به دين اسلام وارد شدند، يا به رغبت يا به زور، به وجود پروردگار اعتقاد پيدا کردند، با طلوع آن بزرگترين سنگيني و فشار بر جهان انسانيت وارد آمد.
2. هرگاه درست باشد که دين اسلام مانع راه نهضت است، آيا سزاوار است که ادعا نمايد اين مانع از بين نخواهد رفت و در اين نقطه با ساير اديان تفاوت دارد و ملت مسلمان هنوز از نفوذ اسلام تا کنون آسوده نشده است!
3. حقيقتاً دين اسلامي درباره ي اختناق دانش کوشش نمود و حرکت نهضت فرهنگي را راکد گذاشت! در تعطيل سير علمي و فلسفي و گمراهي خردها کوشش کرد و از تحقيقات و تفتيشهاي علمي موفق نگرديد!
4. آري، دين اسلام در کشورهايي که وارد شد، بزور وارد شد و چنانکه معروف است انتشار پيدا کرد. آن کشورها از آن زمان تاکنون نتوانستند خود را رها سازند!
5. جهان عربي چرا در پرده هاي تاريک شديدي باقي ماند؟ مسئوليت آن تنها بر ديانت اسلامي است!
6. پاسخ ارنست رنان در جواب سيد جمال الدين اسدآبادي در شماره ي ديگر همان روزنامه به چاپ رسيد در 19 دي. او يادآور شده بود که با سيد جمال الدين در بعضي از قسمتها اتفاق دارد يعني با تصرفاتي در مقاله ي سيد.
آيا بيشتر از اين لازم بود که در نامه ي منسوب به سيد جمال الدين اسدآبادي تصرفاتي شده باشد. يا در ترجمه ي آن به فرانسه هم دخالتهاي ناروايي کرده اند که تفاوتي فيمابين آنچه رنان و امثال او از دشمنان اسلام گفته اند ندارد؟!
اينک ترجمه ي نامه ي انتقادي سيد جمال الدين بر خطابه ي ارنست رنان فرانسوي:
روزنامه ي ديه ديبا، 18 مي 1883
سردبير روزنامه ي ديه ديبا
آقاي من، در روزنامه ي وزين شما به تاريخ 29 مارس گذشته مقاله اي درباره ي اسلام و دانش خواندم، که سخنراني فيلسوف بزرگ زمان آقاي رنان بود، که شهرتش نه در تمام اروپا بلکه تا دورترين کشورهاي شرق رسيد. در برابر شنوندگان خود در دانشگاه سوربون خطابه اي ايراد کرد. در اين گفتار خود به بعضي ملاحظات بر آن شدم جسارت نموده و مطالبي را در اين نامه تدوين کرده براي شما فرستم. اميدوارم دستور فرماييد در ستونهاي روزنامه ي خود به چاپ رسانيد.
استاد رنان مي خواهد نقطه اي از تاريخ اسلام را که تاکنون تاريک بود. روشن سازد و برگذشته ي آن نور درخشاني بتابد. شايد اين روشنايي در کساني که درباره ي ملت اسلام صاحب نظر هستند خلجان کرده و مضطرب باشند، ولي براي کسي که ادعا کند که اين ملت شايستگي ندارد، ممکن نيست نکته هاي تاريک را روشن سازد، بلکه مقام و شرافت او را غصب کرده اند، در زمانهاي پيش آن را تصرف کردند. همچنين گمان مي کنم که استاد رنان رد نمايد که منزلت عرب را از بين بردند ولي ملل ديگر را از بين نبردند، بلکه کوشش شد که حقيقت تاريخي کشف شود، يا زماني که در آثار ادبيات و تاريخ ملل و تمدن اسلامي جست و جو مي کنند به آنچه را که نمي دانند اطلاع يابند.
اعتراف مي کنم که استاد رنان به اين شيوه با انتشار افکار خود موفق شد و چشمها متوجه بعضي از حقايق گرديد که تاکنون ديده نشده بود.
در خطابه ي او ملاحظات تازه اي ديدم که قابل توجه است، زيرا بر کشفيات نوين و سحر بيان شگفت او دلالت مي کند. ولي تاکنون ترجمه ي اين سخنراني به دست من نرسيده تا بسياري از آنها را با اصل آن برابر کنم. گرچه براي من ممکن بود که اصلش را به فرانسه بخوانم زيرا توانايي آن را دارم که بر خيالات اين فيلسوف بزرگ به بهترين روشي که اينک مهياست آشنا شوم. پس از اين، احترامات فائقه را که در شأن اوست با درست ترين ستايشها بپذيرند.
مقاله ي استاد رنان مشتمل بر دو نکته ي مهم است، فيلسوف بزرگ کوشش کرد با برهان ثابت نمايد که دين اسلام طبيعتاً مخالف با ترقي دانش است و ملت مسلمان، علوم ماوراي طبيعت و فلسفه را دوست ندارد.
معلوم مي شود که استاد رنان مي خواهد بگويد که ميوه ي گرانبهاي دانش، در دستشان خشک مي شود. گويي بادهاي مسموم صحراها آنها را مي سوزاند، اما پس از خواندن اين مقاله چاره اي جز اين نيست که پرسش شود که آيا اين برخوردها در راه دانش از ناحيه ي دين اسلامي بتنهايي متوجه شان است، يا به واسطه ي انتشار آن در عالم يا از لحاظ اخلاق و صلاحيت دين اسلام مي باشد؟ همين بس که ملتهاي بي شماري آن را پذيرفته و در آغوش گرفته اند. آيا پذيرش از روي ميل و رغبت بوده يا از راه اکراه و ترس؟ شکي نيست که کميِ وقت مانع از اين شد که استاد رنان اين نکته ها را روشن نمايد.
به هر صورت سبب موجود و منشأ آن خشکي و جمود مسلمانان است، ولي تعيين آن سبب به طريق روشن و با دليلهاي مستقيم مشکل است و مشکل تر از آن، اشاره به راه درمان آن است.
ولي در نکته ي اول مي گويم، در ميان هيچ جمعيتي کسي توانايي ندارد که در آغاز امر با استدلال و دليلهاي خالص عقلي شروع به کار کند، خيلي مشکل به نظر مي رسد، چاره اي هم نيست، قدرت تميز خير از شر را ندارد، زيرا مطالبي است که موجب خشنودي و گاهي اسباب زيان و گرفتگي مي شود.
خلاصه اين است که آدمي نمي تواند کاملاً به اسباب و نتيجه ها آشنا بشود. به همين جهت، همين نقص هم ممکن نيست براي کسي که ادعا کند از اين گونه ملتها که در زمان طفوليتش از روي رغبت تمام آنچه براي ملت مفيد باشد بيان نمايد و از آنچه موجب زيان و ضرر است دوري کند. بنابراين، بر عالم انسانيت لازم و شايسته است که از محيط خود مرجع و پناهي او را هدايت و رهبري کند. در هنگام اضطراب و خلجان روحي به او پناهنده گردد و ياري بخواهد. در اين اوقات است که معلمي برانگيخته مي گردد و از آنجايي که براي اين معلم راهي نيست که ملت خود را وادار کند تا از الهام عقل اطاعت نمايد ( چنانکه در پيش بيان شد )، به اشعه هاي جهان غير معلوم هدايت کند، از برايشان فضاي پهناوري در اطراف خيال تصوير شود، بسيار مشکل به نظر مي رسد.
هنگامي که براي بعضي از ملتها مجالي پيدا مي شود به آرزوهاي خود برسند، گرچه نمي يابند تمام آنچه را در جهان انسانيت به او رغبت دارند، در ابتداي امر هم آشنايي پيدا نمي کند، به جهات و اسبابي که از براي او پيشامد مي کند، اسرار امور را دريافت نمي کند و ناچار است که از پندها و راهنماييهاي معلم پيروي و در برابر اوامر او مطيع شود. براي اينکه راهنمايي و هدايت اين معلم مستند به خالق توانايي است که پيدايش همه ي عوالم از اوست، معلمان به ملت خود اجازه نمي دهند که در فوايد وجود و زيان آن گفت و گو کنند. شکي نيست که اين اعتقاد درباره ي وجود پروردگار از سنگين ترين بارهايي است که بر دوش انسان است؛ بيشتر آنها مقام انسانيت را در برابر اين امر بزرگ کوچک مي کنند. به اين مطلب اعتراف مي کنم، ولي جاي انکار نيست که تعليمات مذهبي چه اسلامي و چه نصراني و چه بت پرستي باشد، موجب يگانگي است که ملتها را از جهان وحشيگري و بربريت رهايي داده، و به بالاترين منزلهاي تمدن هدايت مي کند. بر فرض آنکه ديانت اسلام مانع راه نهضت و ترقي باشد، آيا بر کسي شايسته است که ادعا کند اين مانع هميشه وجود داشته است؟ پس چه اختلافي در اين نکته ي ديانت اسلامي با ساير اديان موجود است که تمام مذهبها در اين قسمت کوتاهي نداشته و به يک شيوه و روش بودند؟ همچنان ديانت مسيحيت به همين منوال بوده، يعني آن ملتي که احکام و اوامر او مورد پيروي و اطاعت است، از روي آرزوهاي عده اي تشکيل شده و از اين حالت بيرون باشد.
پس هنگامي که ملت مسيحيت استقلال پيدا کرد و خود را از بندگي و پيروي دين رها ساخت، بايد آغاز به کار کند و راه نهضت و فرهنگ و علوم را بسرعت بپيمايد، چرا ملت مسلمان نتوانسته است تاکنون خود را از نيروي دين بيرون بياورد؟ به هر تقدير، نبايد فراموش کرد که دين نصاري چند قرن جلوتر از دين اسلام پديد آمد، بنابراين اشکالي ندارد که اميدوار شويم ملت اسلام روزي رستگار و موفق مي شود و کم کم قيدها را رها ساخته و در سلک تمدن غرب سير مي کند، بالاخره با نداشتن بندهاي مسيحيت و داشتن تسامح اجتماعي، بدون برخورد به مانع وعايقي موفق خواهد شد. زيرا معتقد نيستيم که براي اسلام در رسيدن به تمدن غرب مانعي وجود داشته باشد.
با اعتراضات استاد رنان بر ديانت اسلام همراه نيستم، بلکه آنچه را براي جمعيتها در نتيجه ي بي ديني اقتضا مي کند، تا پايان عمر مستوجب زندگي در وحشت و ناداي همچنان به سر خواند برد؟! هرگز!
هرگاه حقيقت ديانت اسلام کوشش کند از براي خاموش کردن علم و جلوگيري از نهضت علمي و موفق هم شده باشد، با تعطيل جنبشهاي علمي و فلسفي در گمراه کردن خردها از تحقيقات و تفتيشات علمي توانايي داشته باشد، پس بر همين منوال هم بزرگان کاتوليک خواهند بود که تاکنون اسلحه ي خود را بر زمين نگذاشته اند، با تمام جديت کوشش دارند آنچه را روح گمراهي و خطا نام گذاشته اند، بر ضد آن اقدام نمايند.
اعتراف مي کنم که تمام زحمتها و سختيها را مسلمانان مي کشند تا به مقام شامخ تمدن نايل شوند؛ چه، به واسطه ي بحث فلسفي از شناخت حقيقت محرومند. پس بر هر مؤمن پاک شايسته است که از راه راست منحرف نشود و از راه بحثي که مقصود حقيقت و حکمت باشد پيروي کند.
يا آنچه را در حقيقت مطابق با رأي پسنديده اروپاييان است پيرو گردد. اقلا نزد بعضي از اهالي اين مؤمن مانند گاو زراعتي است که بنده ي عقيده اش است. ناچار در رشته اي که هميشه هست، گريبانش در دست فقهاي گذشته بود. زيرا عقيده داشت که دين او مشتمل بر اخلاق و حکم و تمام علوم است، خود را با رجزخواني به آن پيوند مي ساخت و کمترين کوشش در پيروي از مذهب نکرد.
چرا کوشش در راه باطل مي کند؟ و چرا در طلب حق سعي نمي نمايد، با آنکه معتقد است که حق در دستش است؟! آيا بيشتر خوشبختي او ايمانش را از بين برده و منکر مي شود که تمام کمال او در دين اوست، که تنها او آن را به کار مي برد؟ به همين سبب مؤمن حکمت را کوچک مي شمارد، ما تمام آنها را بهتر مي دانيم، باز هم که اين کودک مسلمان عرب که استاد رنان با قدرت بيان خود مزايايي برايش تحصيل نمود، چه مي شود که سخت مبالغه و مباهات در اين راه باطل کرده، و معتقد است که همان حقيقت تام خالص مي باشد. آن کودک ملتي است که آثاري از مسلک خود در دنيا بدون وسيله ي آتش و خون گذاشت، با بسياري از کارهاي درخشاني که دلالت بر ذوق و حکمت و تمام علوم بدون استثنا فلسفه به يادگار گذاشت.
آري، لازم است که اعتراف کنيم آنان مسلمان بودند، با فلسفه مدت زماني هم همراهي و دوستي نکردند. اکنون به نقطه ي دوم مي رسيم که استاد رنان با مهارت و قدرت بيان به درمان آن رسيد. مخالف و منکري هم نيست که عرب زماني در حال وحشيگري بود، در راه نهضت فکري و فلسفي بسرعت پيشرفت کرد، در رديف ساير ملل نشدند، مگر به فتوحات خود رسيد؟ زيرا در مدت يک قرن تمام علوم لاتين و فارسي را که در طي قرنهاي بي شمار پيش رفته بود به دست آورد. اسلام در اين دانشها همان طور که از جزيره ي يونان تا قله ي کوههاي هيماليا از جهتي کوههاي پرنسيز از سمت ديگر حکمراني نمود قدرت پيدا کرد. ممکن است بگوييم در تمام اين مدت از زمان پيشرفت علوم در نزد مسلمانان تقدم مدهشي پيدا شد، چنانکه در بعضي از کشورها مسلط گرديد. روم و بيزانس همان طور که مرکز علوم الهي و فلسفه بود همچنان مرکز نور دين و خانه ي درخشاني براي علوم آدميت به شمار مي رفت. همان طور که يونان و روم پيرو راه تمدن در قرون بي شماري بود، پيشرفت بسياري در ميدان حکمت و فلسفه نيز نمود و بسيار جلو رفت ولي ديگر تفتيش عقيده نکرد، بحث را کنار گذارد و مباني علمي که تهيه کرده بود، از بين رفت و آثار گرانبهايشان در زواياي فراموشي گذاشته شد. اما عرب با آنکه در ابتداي امر نادان و وحشي بود، از ملل متمدن که تسامح مي کرد، تحصيل هنر کرد و علوم مرده را زنده نمودند و روحي تازه دميد و کوشيد تا گلهاي آنها که قبلاً به دست نمي آمد، با زحمتهاي بسيار دوباره غنچه زد و بار آورد و با رنگ و بويي معطر و زيبا جلوه گر گرديد.
آيا اينها بزرگترين دليل و برهان نيست که طبيعتاً دوستدار دانش بودند؟ آري، عرب فلسفه را از يونان و فارس گرفت و فرهنگ را در زمان گذشته انتشار داد.
علومي که اسلام گرفت مانند غنيمتهاي جنگي بود، با ذوق سليم مخصوص به خود گسترش داد و نقاط تاريکش را به کمک فهم و عقل روشن ساخت و اندکي پس از آن کامل کرد. جاي بسي تعجب است که فرانسويان، ژرمن ها، انگلوساکسون ها، با آنکه به روم و بيزانس نزديک بودند، نتوانستند مانند عرب که پايتختش بغداد و از رم فرسنگها دور بود، استفاده و استفاضه ي علمي از خزاين علمي آنها بنمايند. اما اسلام با دوري مسافت توانست باهوش سرشار خود گمشده ي خود را در دفينه هايي هنري آنجا با دقت جست و جو کند و آنان نيز توجه نکردند که تمدن اسلام مانند آفتابي درخشان تا قله ي کوهها نورافشاني خواهد کرد و جهان غرب را با ثروت علمي خود نوراني نمود و ارسطو را وادار نمود که به سوي عرب مهاجرت کند. پس از مهاجرت ارسطو اروپاييان شاد شدند و نامش را بر سر زبانها آوردند و تجليل و تکريم فراوان نمودند، در صورتي که پيش از آن در هيچ نقطه اي نامي از او نبود.
آيا اينها برتري فکري مسلمانان و شوق و ذوق و توجه شان به فلسفه نبود؟!
آري، تا زماني که دولت اسلام در شرق و غرب مشعلدار تمدن علمي بود و مراکز فرهنگي و فلسفي مانند بغداد و آندلس داشت و آن گاه که آفتاب علمي اش افول کرد، مرکز تعصب ديني شد. اين عقب نشيني دلالت بر آن نمي کند که اسلام در قرون وسطا زماني که قدرت و سلطه داشت، فلسفه و حکمت را از آلودگيها با مشرق و ذوق عربي پاک نکرد. استاد رنان به اين حقيقت مسلم اعتراف کرد که مسلمانان ميراث علمي را حفظ کرده و هنرمند شدند. در قرون و اعصار گذشته، چه وظيفه اي براي اين قوم بهتر از صيانت دانشها و فرهنگهاست؟!
گرچه مي گويند که از سال 775 مسيحي تا اواسط قرن سيزدهم يعني پانصد سال در کشورهاي اسلامي علما و فضلاي دانشمندي با امتيازات فراواني به عرصه آمده اند که از هر حيث مانند دانشمندان مسيحي بوده اند؛ اما در اينجا سيد جمال الدين اسدآبادي قلم را برگردانيده و مي نويسد:

فلاسفه ي بزرگ اسلام

فلاسفه و رجال قرون اول اسلامي اغلب از حران و اندلس و فارس و برخي از مردم ماوراءالنهر و نصاراي سوريه بودند. نمي خواهم منکر عظمت دانشمندان فارس و سهم آنان در فرهنگ عالم عربي شوم ولي اگر اجازه دهيد مي گويم که حراني هاي عرب بودند که چند قرن پيش از اسلام به عربي سخن مي گفتند. اگر دين قديم حراني ها باقي مي ماند، از عرب بيگانه نبودند. هنگامي که اعراب وارد اسپانيا شدند، مليت خود را از دست نداده عرب ماندند، ولي بيشتر نصاراي سوريه ارغاني ها بودند که آيين مسيحي را قبول کردند. شايسته نيست ابن باجه و ابن رشد و ابن طفيل را مانند کندي عرب ندانيم، به علت آنکه در عالم عرب زندگاني کردند. امتياز مابين مردم را لغت تشکيل مي دهد، هرگاه اين فرق از بين برود همه چيز از دست آن امتياز اصلي گرفته خواهد شد.
عرب سلاح خود را در راه ديانت محمدي در دست گرفت و براي پيشرفت مقاصد اسلام جانفشاني کرد. ملل شکست خورده از زبان فاتحان عرب کراهت نداشت و مايل بود با همان زبان سخن گويد. اسلام کسي را مجبور نمي کرد که به زبان عربي صحبت کند. آري، دين اسلام فاتحانه وارد مرزها شد و با زور، چنانکه معروف است، انتشار پيدا کرد، ادبيات را بذرافشاني نمود و کشورهاي مغلوب تاکنون نتوانسته اند خود را از نفوذ قدرت فرهنگي و ديني اسلام رها سازند.

خدمت ايرانيان در راه فرهنگ اسلام

در اين مورد، ايران را مثال مي زنيم. ايران قبل از اسلام، در آن هنگام زبان عرب نزد دانشمندان فارس مجهول نبود. وقتي که ديانت اسلام سرزمين ايران را تحت نفوذ خود قرار داد، دانشمندان ايراني با همان زبان و قدرت تازه به نوشتن زبان و لغت قرآن پرداختند. عرب نمي توانست عظمت آنان را به خود نسبت دهد، نيازي هم نداشت که اين کار را بکند زيرا عرب نيز به اندازه ي کافي دانشمند و فاضل داشت.
هرگاه به دوره ي ابتدايي عرب بازگشت کنيم و آثار اين ملت را ورق به ورق با نظر دقت بنگريم و تمام آنچه را، چه خوب و چه بد، کنار بگذاريم، به قدرت نيروي ملت قهرمان عرب معتقد خواهيم شد. در تصرف بلاد و امکنه، تفوق و فضيلت عرب روي محور پيروزي اسلامي دور مي زد و آنان را جز اين فضيلتي نبود و اين معني آن نيست که اعتراف کنيم فاتحان عرب چه فضل و برتري داشتند.
آري، فضيلتشان فتح و پيروزي بود. بعد از تصرف کشورها مردم به آزادي اوليه ي خود براي نشر فرهنگ ملي بازگشت کردند. اين بازگشت کلي نبود، تحت شرايطي انجام گرفت و به قيمت از بين رفتن جان عده اي از جوانان متعصب و لجوج تمام شد. مثل مازارن و بوناپارت، متعلق به فرانسه نبود بلکه به ايتاليا تعلق داشت. همچنين آلمان و انگلستان عظمت فرزندان خود را که در فرانسه مقيم بودند مي خواستند، آنجا را وطن خود مي دانستند و در دانشکده هاي آن درس مي خواندند. اين فرزندان خلف به شهرت علمي در دنيا کمک مي کردند.
فرانسويان که بعد از الغاي احکام ( نانت ) ميهن خود را ترک کردند، به اطراف و اکناف اروپا شتافتند، هرگاه بگوييم که همه ي اروپا از يک نژاد مي باشد ادعاي واهي است، پس حراني ها و سوري ها هم سامي هستند و آنها هم از خانواده ي عالم عربي مي باشند. حال يک پرسش پيش مي آيد.

چرا فرهنگ اسلام خاموش شد؟!

پس از آنکه فرهنگ اسلام دنيا را به نور درخشان خود روشن کرد، چرا خاموش شد و در افق سياه و مظلم فرو رفت؟! چرا بار ديگر مشعل فروزان روشن نشد و عالم عرب را تاريکي فراگرفت؟!

جنايت خليفه

اين علت را بايد در جهان اسلامي جست و جو کرد. مي دانيم دين اسلام علوم کشورهاي فتح شده را خفه کرد و استبداد هم کمک بزرگي به آن نمود، به طوري که سيوطي مي نويسد: هادي خليفه امر کرد که گردن هزار فيلسوف را بزنند و بعد از اين جنايت تاريخي، هسته ي مرکزي علمي به جاهاي ديگر گرويد، اين فاجعه ي خونين بزرگي براي تاريخ دين است. شايد اين گونه حوادث در تاريخ مسيحيت نيز اتفاق افتاده باشد.
اديان در بعضي قسمتها با هم شباهت دارند، ولي ممکن نيست مابين دين و فلسفه با هم تفاهمي به وجود آيد. دين به اشخاص توانايي مي دهد که به آنچه ايمان دارند اعتقاد داشته باشند، اما فلسفه مي خواهد شخص را از اين بندگي و رقيت بيرون آورد. هنگامي که دين مسيح با هيئت فروتني و تواضع در آتن و اسکندريه نفوذ کرد، آنجا را که بزرگترين مرکز علمي و فلسفي بود زير خارهاي خرد کننده ي خود قرار داد و آن قدر دانش و فلسفه را تحت فشار قرار داد که در سيطره ي آيين مسيح قرار گرفت.
چيزي که درباره ي آن سخني نخواهيم گفت، عبارت است از اسرار تثليث و استحاله ي ماده ي قرباني که هميشه بدين قسم بود؛ آنچه در قدرت دين بود، فلسفه را از حکومت مطلقه بيرون آورد. به هر حال اين جنگ و جدل باقي خواهد ماند، يعني جنگ مابين دين و فلسفه جدال سختي خواهد بود و انديشناکم که روزي تحقق حکومت عقلي فاتح شود زيرا در اين امر، عوام توجه ندارند و قدرت آن را تنها خواص مي دانند. دانش گرچه زيبا و باطراوت است، ولي تشنگان انسان را نمي شناسد. انسان خواستار تصور خيالي و احلام است و دوست دارد که در فضاي تاريک و در عالم رؤيا پرواز کند. اين امر را فلاسفه و دانشمندان درک نمي کنند و قطعاً از راه خرد توانايي اکتشاف آن را هم ندارند!

کتابها و رساله ها درباره ي دين و تمدن

پس از سيد جمال الدين و ارنست رنان، شاگردان و پيروان سيد جمال الدين اسدآبادي درباره ي اينکه ديانت پاک اسلامي با دانش و عقل تطبيق مي کند کتابها و رساله ها و مقالات دقيق و بسيار مهمي تأليف و منتشر نمودند، مانند الاسلام و النصرانيه يا العلم و المدينه شيخ محمد عبده و کتاب الاسلام و المدينه و کتاب الاسلام في عصر العلم در دو مجلد و کتاب الاسلام دين عام خالد تأليف استاد فريد و جدي مؤلف دايره المعارف و کتاب الاسلام روح المدينه تأليف استاد مصطفي غلائيني و بسياري از کتابهاي ديگر که به زبانهاي فارسي و ترکي و هندي ترجمه و منتشر شد. قديمترين کتاب فارسي در اين باره کتاب تنبيه الامة و تنزيه الملة در اساس و اصول مشروطيت يا حکومت از نظر اسلام تأليف استاد ارجمند ما آقاميرزا محمدحسين نائيني است که در 1327 ه‍.ق. در تهران چاپ شده است. کتاب اللآلي المربوطه في وجوب المشروطه تأليف آقا شيخ محمد اسماعيل محلاتي در 1327 ه‍.ق. در بوشهر چاپ شد. اين دو کتاب اساس و ريشه ي بيداري ايرانيان مسلمان گشت که با مشروطيت همکاري کردند و صدها کتاب و رساله و مقالات ديگر. نگارنده ي اين سطور گويد:
متن خطابه ي ارنست رنان به نام « دين الاسلام و العلم » با انتقاد از آن خطابه به قلم مهندس علي يوسف مؤلف کتابهاي تاريخ الرياضيات و الفلک عند العرب و حيات الغزالي و فلسفه بدون قيد تاريخ چاپ در مصر چاپ شد.
از همه ي اين کتابها جالب تر و دقيق تر کتاب بسيار نفيس ابن رشد و فلسفه تأليف نويسنده ي مشهور فرح الظون نويسنده ي مجله ي الجامعة است. در پاورقي شش مقاله انتقادات شيخ محمد عبده مؤلف کتاب و شش مقاله به قلم مؤلف در پاسخ بر انتقادات شيخ را فرح الظون در کتاب خود آورده است، اين نوشته ها نخست در مجله الجامعة چاپ و منتشر گرديد سپس به صورت کتاب در 1903 در اسکندريه چاپ شد. شخصيت علمي و قدرت قلمي استاد محمد عبده و فرح الظون از آن نوشته ها نمودار است. فرح الظون پيرو روش علمي ارنست رنان است و شيخ پيرو استاد خود، سيد جمال الدين.

پي‌نوشت‌ها:

1. بنابر تقرير شفاهي ايشان براي نگارنده ي اين سطور.
2. مؤلف کتاب مجموعة الوثائق السياسيه في العهد النبوي و الخلافة الراشدة. چاپ مصر.
3. علامه ي واعظ چرندابي از دانشمندان و نويسندگان بنام اسلام و ايران بود.

منبع مقاله :
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم



 

 

نسخه چاپی