اخوان الصفا (1)
 اخوان الصفا (1)

 

نويسنده: علي اکبر ولايتي (1)




 

مقدمه

در قرن چهارم هجري، جهان اسلام با دو پديده ي متناقض روبروست. از يکطرف مسلمانان شاهد انحطاط سياسي جامعه اسلامي هستند، از طرف ديگر اين دوره، دوره ي شکوفايي و اعتلاي عقلي جهان اسلام است که ثمرات و نتايج ارزشمندي را براي مسلمانان به ارمغان آورده است. نشانه انحطاط سياسي جامعه فساد و تباهي دستگاه خلافت از جهت نظري و علمي است که نتيجه آن تزلزل سياسي دستگاه خلافت است. از جهت تاريخي ريشه نظري اين فساد گرايشها و به تعبيري بهتر انحرافات فکري مربوط به دهه هاي اول تاريخ اسلام است که بينشهاي متفاوتي را در ميان مسلمانان، بويژه در مورد حکومت و سياست و حاکمان ايجاد کرد. نتيجه اين تعارض فکري، روي کار آمدن خلافت اموي است که بنيانهاي فکري خاصي را با خود بهمراه دارد.
سياست عملي دستگاه خلافت، ترويج روحيه عرب گرايي و عجم ستيزي بود. پيدايش مفهومي بنام «موالي» در ميان آنان نشانه نگرش بدبينانه و تبعيض آميز آنان به عجم و بويژه ايرانيان است. فساد سياسي بعد از امويان و در دوره عباسيان بگونه يي ديگر ادامه يافت. اما يک نکته اساسي که در بحران مشروعيت نظامهاي خلافت اموي نقش مهمي داشت سابقه مبارزات علويان با دستگاههاي خلافت است که ريشه آن نيز در حوادث دهه هاي اول تاريخ اسلام است.
با توجه به وضعيت فکري و سياسي آن دوره جماعتي از دانشمندان، اجتماعي سري با صبغه ي شيعي بنيان گذاشتند. دليل انتساب آنان به تشيع علاوه بر ماهيت مباحث آنان، بويژه در مباحث مربوط به انسان کامل و خصايص و خصلتهاي آن، تکيه و تأکيد و تصريح آنان بر ولايت اميرالمؤمنين و محبت آنان به او، بعنوان خيرالوصيين، همچنين بکار بردن تعابيري مانند حزن اهل بيت نبوت (عليه السلام) بدليل غصب حق آنان بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و نيز وقوع حادثه کربلا بر اثر غصب حق اهل بيت بعد از آن حضرت، همچنين تأکيد بر اختصاص ولايت و خلافت الهي به اهل بيت رسالت بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و نيز بيان تمايز آنان از ساير مردم به دليل برخورداري آنان از علوم ويژه و يا تعابيري مانند برگزيده بودن اهل بيت عصمت و استحقاق اطلاق خليفة الله بر اهل بيت (عليه السلام) بسبب طهارت آنان از نمونه تصريحات و تأکيداتي است که دليل بر تشيع و يا صبغه شيعي داشتن آنان است. نام اين گروه سرّي اخوان الصفا و خُلّان الوفا بود. آنان انديشه هاي فلسفي، اخلاقي، سياسي و اجتماعي رايج زمانه را با شيوه يي علمي و روان در مجموعه يي با عنوان رسائل اخوان الصفا تدوين نمودند. رسائل اخوان الصفا دائرة المعارفي است از علوم و فنون عصر آنان، طبقه بندي علوم، طرق کسب معرفت، مباحث مابعدالطبيعه، طبيعت، رياضيات، نجوم، موسيقي، هندسه، عدد، روانشناسي، سياسات با مباحثي نظير سياست نبوي، سياست ملوکي، سياست عام، سياست خاص و ذاتي، عوامل اوج و انحطاط دولت و مدينه و مدينه فاضله.
با توجه به محتواي مباحث رسائل و تأثير آنان در انديشه هاي آينده جهان اسلام مي توان ادعا کرد که اخوان الصفا يکي از رويدادهاي فکري و فرهنگي است که بايد به ميراث آنان با نگرشي نو توجه داشت. امتناع نويسندگان رسائل از افشاي نام خويش و تقيد به پنهان کاري در برنامه هاي فرهنگي و سياسي، سبب شده تا هويت نويسندگان رسائل در پرده ابهام باشد. گروهي بر اين عقيده اند که آنان اسماعيلي مذهب بوده و يکي از ائمه اسماعيلي بنام احمد بن عبدالله بن محمد المکتوم بن جعفر الصادق نويسنده رسائل اخوان الصفا است. بعد از شهادت امام رضا (عليه السلام) مأمون عباسي به علوم فلاسفه يونان ملتفت شد. احمد 51 رساله اخوان الصفا را نوشت و بدون نام خود نزد مأمون فرستاد، مأمون دانست که روي زمين از علماي آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) خالي نيست و احمد در سرّ حال کوشيد. به لباس تاجران گاهي در کوفه و گاهي در سلميه و گاهي در سامرا بود تا اينکه در سلميه وفات يافت.
احمد بن عبدالله در سال 198 هـ . ق در محلي بنام سلميه از بلاد سوريه بدنيا آمده و در سال 265 هـ . ق در همان محل از دنيا رفته است. کساني که احمد بن عبدالله مکتوم را نويسنده و مؤلف رسائل ميدانند انگيزه ي او را براي نوشتن اين مجموعه عظيم علمي و فلسفي نگراني او از گمراهي مسلمين ذکر کرده اند، زيرا خلفاي عباسي گمان ميکردند با به شهادت رساندن آن امام معصوم زمينه بطور کامل براي دخل و تصرف و تغيير در شريعت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و متمايل کردن مردم به فلسفه و علم يوناني فراهم شده است. بنابراين احمد بن عبدالله جهت نجات دين از گمراهيها و انحرافات فکري مردم و آگاهي بخشي به آنان از زخارف و پيرايه هاي عباسيان به اسم دين به شريعت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اقدام به تدوين رسائل اخوان الصفا کرده است. کساني که تأليف رسائل را به احمد بن عبدالله نسبت مي دهند، مقطع زماني ظهور اخوان الصفا را قرن سوم هجري مي دانند.
ديدگاه ديگر در مورد اخوان الصفا، ديدگاهي است که تأليف رسائل را به گروهي از فلاسفه قرن چهارم هجري نسبت مي دهند که فعاليتهاي علمي و سياسي آنان را تشکل گروهي و بنوعي فعاليت حزبي مي دانند. اين ديدگاه از اهميت تاريخي بيشتري برخوردار است و اشتهار علمي و سياسي اخوان الصفا هم به فعاليتهاي جمعي و تشکيلاتي و حزبي آنان است. در تاريخ علمي مسلمانان، اخوان الصفا از نادر گروه هايي اند که فعاليتهاي علمي آنان تشکيلاتي بوده و موضوعات مختلف را افراد مختلف به رشته تحرير درآورده اند. اما در عين حال، در نوشته هاي آنان هماهنگي، انسجام، شيوايي و يکنواختي خاصي وجود دارد که بيانگر تبحر نويسندگان آن است. بر طبق ديدگاه دوم نويسندگان رسائل اخوان الصفا جمعي از علماي بصره اند.
نام چند تن از جمعيت اخوان الصفا از طريق آثار ابوحيّان توحيدي صاحب کتاب الامتناع و المؤانسه به ما رسيده است. ابوحيّان توحيدي در جواب وزير صمصام الدوله ابن عضدالدوله که از او درباره ي مذهب و ويژگيهاي فکري و علمي و مکان اخوان الصفا سؤال نموده بود از چند تن بعنوان مؤلفان رسائل اخوان الصفا نام برده است:
1) ابوسليمان محمد بن معشر بستي معروف به مقدسي، 2) ابوالحسن علي بن هارون زنجاني، 3) ابواحمد مهرجاني، 4) ابوالحسن عوفي، 5) زيدبن رفاعه و گروهي ديگر.
گروهي ابوحيّان توحيدي را نيز از اعضاي جمعيت اخوان الصفا برشمرده و گروهي معتقدند که وي با آنان نوعي همفکري داشته، ولي کاملاً تسليم جريان فکري آنان نشده است. ولي آنچه مسلم است ابوحيّان با برخي از اعضاي انجمن اخوان الصفا نظير زيدبن رفاعه و مقدسي گفتگو و رابطه داشته است.
علي اکبر دهخدا بر اين عقيده است که آنها جمعي از علما و دانشمندان اسلام بوده اند که با تشکيل انجمن مخفي دست به تأليف گروهي اين رسائل زده اند. شهرزوري در نزهة الارواح و روضة الافراح از افراد ديگري نيز بعنوان مؤلفان رسائل نام برده است. رسائل اخوان الصفا در 52 رساله تنظيم شد. علوم رياضي، منطق، علوم طبيعي، الهيات و حکمت علمي مجموعه مباحثي است که در رسائل فوق از آنها بحث شده است.

وضعيت اجتماعي و سياسي دوره ي اخوان الصفا

تحليل انديشه هاي سياسي و اجتماعي، بدون شناخت وضعيت دوره زيست متفکران و حوادث آن دوره ناقص خواهد بود، زيرا حوادث و ويژگي سياسي و فکري هر زمانه در ظهور نوع انديشه ها تأثيرگذار است. تاريخ هر جماعت و نحله فکري و سياسي، زاييده مجموعه يي از عناصر مادي و معنوي است. شناخت اين عناصر شخص را در تحليل آراء و علل وقوع پديده ها ياري مي کند.
با توجه به اين اصل کلي، اخوان الصفا را خارج از واقعيتهاي دوره شان نمي توان تحليل کرد. در قرن چهارم هجري که دوره ظهور اخوان الصفاست، جهان اسلام با دو پديده متناقض روبروست از يک طرف مسلمانان شاهد انحطاط سياسيند و از طرف ديگر شاهد شکوفايي و اعتلاي علمي که از اين نظر دوره يي پرنعمت و ارزشمند و نتيجه بخش براي مسلمانان است.
سياستهاي عرب گرايانه و عجم ستيزانه ي امويان، باعث نوعي بدبيني و اکراه از پذيرش عمومي نسبت به حکومت آنان، بويژه در ميان مواليان بود. در بخشهايي از جهان اسلام، برخي مترصد فرصت براي سقوط امويان بودند. علويان از دشمنان ديرينه بني اميه بودند و وجودشان خطر بالقوه براي بني اميه بحساب مي آمد. سابقه خصومت بني اميه با علويان ريشه در مخالفتهاي معاويه با اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) دارد که آثار سياسي، اجتماعي و فکري خاصي در تاريخ اسلام داشته است. با توجه به نوع سياستهاي امويان عليه علويان و ايرانيها جنبشهايي، بويژه در مناطق خراسان، بر ضد امويان شکل گرفت. هدف اصلي اين جنبشها در وهله اول حاکميت بخشي به اهل بيت (عليه السلام) بود ولي بعلت بي اعتمادي ائمه اطهار (عليه السلام) به اينگونه قيامها جناح عباسي قدرت پيدا کردند و با مدد و همراهي ايرانياني مانند ابومسلم بر امويان غلبه يافتند. بني عبّاس در ابتدا با علويان و خاندان علي (عليه السلام) سياست رأفت و مدارا در پيش گرفتند. غرض آنان از اين سياست، نزديکي به اهل بيت بود، ولي آنان نيز مانند بني اميه از علويان در بيم و هراس بودند و آنان را زيرنظر داشتند و حتي آنان را تحت فشار و آزار و اذيت قرار مي دادند و در نهايت نيز سياست آنان، قلع و قمع حرکتهاي علوي شد. وقايعي نظير قيام نفس زکيه و به قتل رسيدن او توسط سپاهيان منصور گوياي سياست خصمانه عباسيان با علويان است. اينگونه برخوردها، تعارض علويان را با عباسيان افزايش داد و عکس العمل عباسيان نيز برخورد شديدتر با ائمه اطهار (عليه السلام) بود. از طرف ديگر، برخلاف امويان، خلفاي عباسي سياست اعتماد به ايرانيها و افکار ضد عربي را پيشه کردند و با توجه به سوابق سياسي ايرانيان در امور ديواني و اداري، نفوذ آنان در دستگاه خلافت رو به فزوني گذاشت. سرانجامِ فساد اخلاقي و سياسي دستگاه خلافت و نفوذ ايرانيان در دستگاه سياسي آن دوره، استقلال طلبيهاي ايرانيان براي ايجاد حکومت مستقل در برابر خلافت عباسي است. اين امر بنوبه خود از مهمترين تحولات سياسي، بويژه در قرن سوم و چهارم هجري است. زيرا هر اميري در نقطه يي درصدد استقلال از دولت بغداد برآمد و در نتيجه، مشروعيت حکومت خلفا با بحران مواجه شد. هرج و مرج سياسي، خلافت را به بدترين شرايط سياسي سوق داد و خلفا بازيچه دست مردان و زنان خويش گشته و اسراف و تبذير و رشوه در ميان کارگزاران سياسي خلافت باوج خود رسيد. در يک کلمه، عدل از سياست رخت بربست و ظلم رواج يافت. اصطلاح «دولت اهل شر» بيانگر تحليل اخوان الصفا از ظلم و فساد آن دوره است. در حاکميت اين دولت، دسته بندي و پراکندگيها و جدال و عصبيت جايگزين وحدت و انسجام ميشود و هدف و آرمان اخوان، ايجاد همدلي و وفاق در چنين جامعه يي بود.
حميد عنايت ويژگي اجتماعي و سياسي آن دوره را اينگونه ترسيم کرده است:
پراکندگي سياسي جامعه عباسي که با نيرومندي جنبشهاي آزادي خواهانه ايرانيان آهنگ تندتري بخود مي گرفت، به آشفتگيها بيشتر دامن ميزد و حرمت و اعتبار موازين اخلاقي را در گذرگاه ترديد مي انداخت.
وي با اشاره به نقد اخوان از وضعيت جامعه اسلامي آن دوره بويژه انحطاط محيط اجتماعي که اخوان در آن نفوذ دارد و رشد نموده است، ميگويد: فوريترين و نمايانترين مظاهر بحران سياسي و اجتماعي جامعه اسلامي در انحطاط محيط بلافصل اخوان، يعني شهر بصره انعکاس مي يافت.
عنايت در مورد اوضاع اجتماعي بصره قبل از قرن چهارم و در دوره اخوان چنين ميگويد:
بصره در گذرگاه راههاي عمده بازرگاني قرار داشت و از همينرو با گذشت مدت کوتاهي از ظهور اسلام به مرکز اقتصادي و پررونق و برکتي مبدل شده، نهادهاي اجتماعي و سياسي گوناگون در بصره پديد آمد و شکلهاي پيچيده بخود گرفت. بنحوي که زماني که اخوان جنبش خود را آغاز کردند، سياست و اقتصاد چندان در ميان مسلمانان ايشان پيش رفته و نشيب و فراز پيموده بود که دست کم پاره يي از رموز ترقي و انحطاط را در اين دو زمينه زندگي اجتماعي به ايشان آموخته باشد.

وضعيت فرهنگي دوره ي اخوان الصفا

قرن چهارم هجري علاوه بر ويژگي خاص سياسي آن دوره از جهت فرهنگي و علمي نيز از وضعيت خاصي برخوردار بود.
نتيجه نهضت پرخروش اسلام، حيات عقلاني جديدي براي مسلمانان بود که مظاهر تمدن اسلامي جلوه هاي آن حيات عقلاني است. روند تحول عقلاني از فتح بخشهاي زيادي از مناطق جغرافيايي آباد شروع شد. با فتح سرزمينهاي جديد گروه هاي بسياري از مردم يا به اسلام گرويدند و يا خواسته و ناخواسته حاکميت سياسي مسلمانان را پذيرا شدند. نتيجه اين فتح و غلبه، ضمن اينکه ابلاغ رسالت و تبليغ دين و آيين جديد از طرف مسلمانان در سرزمينهاي فتح شده بود، آشنايي مسلمانان با فرهنگهاي مختلف را نيز در پي داشت. نتيجه اين آشناييها نوعي ائتلاف و علاقه ذهني و عقلي به مطالب و موضوعات جديد علمي بود.
رسميت يافتن زبان عربي در ميان ملتهاي مسلمان باعث انتقال علوم و نيز ترجمه آثاري از زبانهاي فارسي سرياني و يوناني به عربي شد. نتيجه انتقال علوم، افزايش مطالعات و بررسيها و شرح و تفاسير آن کتب بود و اين همه حيات عقلاني مسلمانان را تحت تأثير قرار داد. آثار اين تأثيرپذيري در فلسفه و کلام و علوم و ادبيات ظاهر شد. فراغت مسلمانان از فتح سرزمينها فرصتي براي آنان به وجود آورد تا به اصول اعتقادي خويش با نگرش فلسفي و عقلي بنگرند.
پشتوانه فکري اين رويداد جديد توصيه قرآن کريم به مسلمانان، براي دعوت به اسلام از طريق حکمت و موعظه نيکو و جدل احسن بود. روي آوردن به منطق، فلسفه و برهان در راستاي آشنايي براي استدلال و جدل و پاسخ به شبهات جديد علمي بود. در اين دوره، مراکز علمي بنام بيت الحکمه بوجود آمد که در آن علما و مترجمان و مؤلفان مشغول بحث و تأليف و ترجمه در زمينه هاي حکمت و فلسفه و ساير علوم بودند. ترجمه کتبي مانند جمهوريت افلاطون و رساله هاي سياسي و منطق ارسطو و نيز کتبي از سقراط و فيثاغورس در زمينه هاي طب و رياضيات و نجومموجب شد که اين علوم وارد دنياي مسلمانان شود. با ورود به قرن چهارم هجري عالمان مشهوري نظير متي بن يونس و ثابت بن قره و يحيي بن عدي کتب زيادي در زمينه هاي رياضيات، نجوم، اصول، هندسه اقليدسي و موسيقي از يوناني به عربي ترجمه کردند.
بهر حال، فلسفه يونان با تکيه بر آراء افلاطون و ارسطو و ممزوج به انديشه هاي فيثاغورس و نوافلاطونيان نگرشهاي جديدي در عالم اسلامي در زمينه زهد و تصوف و يگانگي خدا و قدم و حدوث عالم و نفس و اخلاق و سياست و اجتماع و غيره رواج پيدا کرد و تلاشهايي براي تفسير دين با فلسفه بعمل آمد و تأليف کتابي مانند الجمع بين رايي الحکيمين از سوي فارابي در راستاي فهم بهتر فلسفه و تفسير دين از طريق آن بود.
در انديشه اخوان الصفا چون شريعت با جهل و ضلالتها گمراه شده بود راه تطهير آن از طريق فلسفه امکانپذير ميدانسته اند، تأليف رسائل اخوان الصفا در راستاي آن تحولات و تطورات فکري و عقيدتي است. نوشته هاي آنان، ترسيم کننده انديشه هاي فلسفي و اجتماعي و بيانگر حيات عقلي در قرن چهارم هجري است. ظهور و حيات اخوان الصفا، حاصل چنين دوره فکري و فرهنگي خاص است. هدف رسائل اخوان الصفا، پاسخ به تزلزل و فساد سياسي آن دوره و جستجوي راه حلهاي متناسب براي ايجاد اجتماعي مطلوب و عاري از تزلزل و انحطاط و فساد سياسي است.

مباني فکري اخوان الصفا

الف) معرفت شناسي اخوان الصفا

انسان در طول تاريخ تلاش ديرپايي براي شناخت خود و محيط پيرامونش بکار برده است. او از ابتدا به اهميت علم و دانش و دانستن پي برده و فهميده که همه گرفتاريهايش از ندانستن است و از اينرو براي شناختن و علم آموزي همواره جد و جهد کرده است. انسان در کنار ميل و رغبتش به دانش، به اين مسئله نيز پي برده است که سودمندي دانش در گرو معتبربودن آن است و براي بازشناسي دانش معتبر از نامعتبر بدنبال ابزارها و ملاکهايي است که شناخت معتبر از شناخت نامعتبر را مشخص و معين کند. اخوان الصفا سه نوع شناخت را اهميت داده اند:

1. شناخت حسي:

حواس يکي از طرقي است که نفس با آن به اموري معرفت پيدا مي کند. شناخت حسي به ابزار حسي، محدود است. شناخت حسي همواره در حال تغيير و دگرگوني است زيرا ادراک حسي، ادراکي ابتدايي است و تنها ظاهر هستي را مي توان با آن درک کرد. لازمه اين شناخت تعليم و تعلم است. ميل و رغبت به يادگيري از طريق حواس در غريزه انسانها وجود دارد. اخوان الصفا از اين علم تعبير به «اوائل العلم» مي کنند. بهره گيري از اوائل العلم در واقع آغاز بهره گيري از عقل و تفکر و انديشه ورزي است.

2. شناخت عقلي:

مقام عقل در انديشه اخوان الصفا مقام مهتري و سروري است و در نزد آنان ملاک فضيلت، عقل و ملاک عدم فضيلت جهل و ناداني است. عقل مرجع نخستين همه ي امور است.
عقل در نزد آنان به دو معنا بکار رفته است: در معناي اول عبارت است از جوهري بسيط و روحاني که اولين مخلوق خداست و بر کليه اشياء و موجودات احاطه روحاني دارد. در مفهوم دوم، قوه يي از قواي نفساني است که به اموري نظير تفکر و تعقل ميپردازد.
درمعناي اول، اصطلاح فلسفي است که مفهوم مورد نظر فلاسفه است و در معناي دوم مفهومي است که جمهور مردم از آن اراده مي کنند. در معناي دوم عقل فيضي از فيوضات عقل کلي است.

3. شناخت نفسي:

در ديدگاه اخوان الصفا، جايگاه اصلي انسان، ارتقا به ملکوت سماوي است و عالم طبيعت زنداني است براي او. يکي از راههاي شناخت انسان از عالم و رمز و راز آن شناخت او از نفس و ماهيت آن است.
تقسيم بندي نفس به ناطقه، عاقله، غضبيه و شهويه به اعتبار تمايل يا عدم تمايل نفس به از اينروت معنوي و يا جسماني است. از نظر اخوان الصفا شناخت نفسي شناختي معتبر به از اينروت معنوي و يا جسماني است. زيرا اهميت اين شناخت در پيوستگي آن با حکمت و ارتباط آن با عقل کلي است چون نفس تابع عقل بوده و از پيوستگي آن دو شناخت کاملي بدست مي آيد. رجوع تقريباً مکرر اخوان به احاديث و روايات معصومين (عليه السلام) که برخي با ذکر نام است و برخي ديگر بدون ذکر نام معصوم و نيز اشاره آنان به علم جفر در يکي از آخرين فصول رساله جامعه (که همواره با الرسائل و جامعه، آن را کتب مصنوعة و الاسرار المخزونة و العلوم المکنونة خوانده اند) و نيز قطعاً آشنايي آنان با ام الکتاب از کهنترين متون فارسي که در قرن دوم هجري نگاشته شده و بتعبير هانري کربن مفاوضه يي است ميان امام محمد باقر(عليه السلام) و سه تن از مريدانش با عنوان روشنيان، آشنايي آنان با روايات و منابع شيعي را کاملاً اثبات مي کند، بويژه که اولين دائرة المعارف روايات شيعي، اصول کافي، در سالهاي 310-320 هـ . ق، يعني تقريباً سي- چهل سال پيش از نگارش رسائل و جامعه، تدوين شده باشد. دليل روشن آن، تأکيد بر علوم مکنون مطرح در رسائل و جامعه و انطباق آشکار آنها با احاديثي است که کتاب جفر و جامعه را حاوي علوم مکنون مي دانسته است.
مي توان اين فرضيه را طرح کرد که اخوان الصفا در نامگذاري الجامعه، به روايات و احاديثي نظر داشته اند که در متون روايي شيعه از کتابي مکنون با عنوان الجامعه ياد شده است.
از جمله اينها روايتي است منسوب به امام ششم (عليه السلام) که صحيفه حضرت زهرا را الجامعه خوانده است. گرچه بعنوان نگارنده اين سطور، بهيچوجه، قصد يکي دانستن جامعه اخوان با جامعه هايي را که در روايت ذيل خواهد آمد ندارم، با وجود اين بعنوان يک فرضيه نميتوانم احتمال استفاده اخوان از اين عنوان را با استناد به چنين روايتي نفي کنم، هرچند اخوان در هيچ کجاي الرسائل و جامعه چنين استفاده يي را بکنايه يا صراحت مطرح نکرده اند.
ثقة الاسلام کليني (ف. 329 هـ . ق) روايت اولِ باب «فيه ذکر الصحيفة و الجفر و الجامعة و مصحف فاطمه (س)» اصول کافي خود را از قول ابوبصير مي آورد که وي نيز آن را از امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت کرده است. اين روايت بيانگر آن است که ابوبصير ميخواهد حقيقت اين حديث مشهور که پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هزار باب از هزار شهر علم را بر جان اميرالمؤمنين (عليه السلام) گشوده است، دريابد. امام صادق (عليه السلام) آن را تأييد ميفرمايند، اما متذکر ميشوند حقيقت آن علم، جامعه و جامعه نزد ماست و مردم چه ميدانند که جامعه چيست. چون ابوبصير سؤال ميکند جامعه چيست، حضرت پاسخ ميدهند: طوماري است بطول هفتاد ذراع، به املاي زباني پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و دستخط علي (عليه السلام)، تمام حلال و حرام و همه احتياجات ديني مردم، حتي جريمه خراش، در آن موجود است. در ادامه حديث آمده است که امام صادق (عليه السلام) مصحف حضرت زهرا (سلام الله عليها) را حاوي علم کاملتري مي دانند که تأويل آيات نيز در آن موجود است.

جايگاه فلسفه در ديدگاه اخوان الصفا

اخوان الصفا، بين حکمت و فلسفه تمايزي قائل نشده اند و فلسفه را با حکمت يکي ميدانند. (2) آنان حکمت را اينگونه تعريف ميکنند: «الحکمة هي التشبه بالإله بحسب الطاقه البشرية». (3) يعني حکمت تشبه انسان به خداوند است تا حد امکان و توان. بنابراين، حکمت معرفتي است که از عالم ملکوت بر انسان نازل شده و محدود به تفکر بشري صرف نيست. فلسفه در برگيرنده علوم حقيقي است که متصل به فيض الهي است و حکيم کسي است که داراي ويژگي علمي خدايي بوده و اعمال و آراء او مانند اعمال و آراء خداوند است. هدف و غايت فلسفه کشف حقايق است. عمل و گفتار حکيم ريشه در حقيقت دارد، زيرا او با علم فلسفي به آن آراء و اعمال رسيده است.
لازم بذکر است که اخوان الصفا آموزش فلسفه به ياران خويش را تا قبل از رسيدن به تهذيب نفس و طي مراحل اخلاقي جايز نمي دانستند و علت آن را توانايي نفس و آمادگي ظرفيت عقلاني براي مباحث فلسفي ميدانستند. در بينش اخوان الصفا، براي سهولت در يادگيري حکمت و فلسفه، معرفت عدد لازم و ضروري است. طبق ديدگاه آنان معرفت به عدد سبب سهولت يادگيري حکمت ميشود. علت اهميت دادن آنان به عدد اين است که اصول رياضيات، مبناي تمام امور است و از اينرو عدد بعنوان عنصر اصلي علم رياضيات رکن اساسي حکمت و مبدأ معارف شمرده شده است.

ب) نگاه اخوان الصفا به هستي

در ديدگاه اخوان الصفا جهان هستي تجلي و تمثيل از عالم غيب است. در اين بينش، از ميان عالم طبيعت و جهان برتر رابطه پيوستگي و تشابه و تمثيل وجود دارد. چون حال عالم واحد است پس نظم حاکم بر امور جهان نيز از وحدت و يگانگي برخوردار است. اخوان الصفا از وحدت و يگانگي حاکم بر عالم هستي، به نظم عددي تعبير ميکنند، زيرا پيوستگي و هماهنگي در موجودات عالم طبيعت با عالم ماوراء الطبيعه برگرفته از نظام موجود در عالم رياضي است.

ج) انسان در فلسفه اخوان الصفا

تاکنون مباني معرفتي اخوان الصفا و نيز اصول کلي انديشه آنان در مورد عالم هستي بيان شد. مبناي اساسي در انديشه اخوان الصفا در مورد نظام هستي پيوستگي و ارتباط ناگسستني بين عوالم موجود است. بين عقل کلي که عاليترين مرتبه وجود بعد از خالق يکتاست، تا معادن و نبات و حيوان بتعبير اخوان الصفا، عالم هيولا و موجودات تحت القمر، پيوستگي و ارتباط وجود دارد. ارتباط بين عالم افلاک با عالم فوق طبيعي ارتباط تأثيرگذار و تأثيرپذير است. انسان نيز بعنوان موجودي از موجودات تحت القمر در اين گردونه به هم پيوسته مانند سنگ آسياب در چرخه دائمي عالم وجود در گردش است.
ضرورت بحث از انسان در مباحث فلسفه سياسي، شناخت ماهيت انسان و جايگاه و اهميت او در عالم هستي است. موضوع اصلي سياست و محور عمل سياسي هم از ناحيه سياستمداران و هم سياست شوندگان انسان است. نوع نگاه و شناخت و تعريف از انسان است که اعمال سياسي گوناگوني را در جوامع مختلف سبب ميشود؛ بعبارت ديگر، بين نوع نظام سياسي، تعريف حاکميت، شرايط حاکمان و غيره با جايگاه و تعريف انسان رابطه وجود دارد.

ماهيت انسان

بطور کلي عالم از دو بخش عالم علوي و عالم سفلي تشکيل شده است. عالم علوي عالم روحانيات است و عالم سفلي عالم مرکب از جسم و روحانيات است.
انسان بعنوان يکي از موجودات عالم تحت القمر، ترکيبي از روحانيت و جسمانيت است. بنابراين انسان موجودي دو بعدي است که از دو ويژگي متضاد تشکيل يافته و تضاد صفات، اخلاقيات متضادي را نيز براي او به ارمغان آورده است. در وجود انسان تمايلات متضادي وجود دارد. هم خواهان بقا در دنياست و هم خواستار جاودانگي در آخرت، هم حيات دارد و هم مرگ، هم علم دارد و هم جهل.
عقل و حماقت و بخل و سخاوت و ترس و شجاعت و خير و شر به صورتي متضاد در او وجود دارد. علت اين صفات و رفتارهاي دوگانه، دوگانگي ناشي از مجموعه ترکيبي اوست، زيرا مجموعه يي است مرکب از جسد جسماني و نفس روحاني. (4)
با توجه به ماهيت دوگانه انسان، تمايلات و خواسته هاي او نيز دوگانه و متفاوت است. تمايل او به مال و متاع دنيا، نماد ماهيت جسدي و جسماني او و تمايل او به علم و دين نماد تمايلات روحاني و نفساني اوست. (5) اما متناسب با آن ترکيب متضاد هيکل جسماني و نفس روحاني متناسب با آن نيز شکل گرفته است. تناسب ميان هيکل و نفس، انسان را در عالم هستي از جايگاهي مهم برخوردار کرده است. زيرا تمام ويژگيهاي روحاني و مادي حاکم بر عالم هستي در اين مجموعه مرکب از نفس و جسم وجود دارد و از اينرو اخوان الصفا از انسان به عالم صغير تعبير ميکنند. (6)

مراتب انسانها

با توجه به ويژگيها و صفات اخلاقي متضاد، تمايز انسانها از يکديگر نيز با توجه به ويژگي اخلاقي و نفساني آنهاست، زيرا انسان مجموعه يي است مرکب از نفوس روحاني و جسماني. متناسب با نوع عمل و اخلاق انسانها، نوعي رابطه سلسله مراتبي بين انسانها به وجود مي آيد، زيرا ويژگيهاي نفساني گوناگوني باعث اشرفيت و فضيلت برخي بر سايرين شده است؛ مثلاً شرف و فضيلت انبيا بر ساير افراد بشري در سايه ميزان علوم و معارف و اخلاق جميله صادره از آنهاست. (7)
انسان هرچه از استعداد خويش براي کسب فضيلت و شرف بيشتر بهره گيرد به همان نسبت بر درجه افضليت و اشرفيت او افزوده مي شود. قبول و يا رد فضيلت و عمل يا عدم عمل به فضيلتها ملاک تمايز و تشخص انسانها از ساير همنوعانشان است و بر اين اساس است که درجات و طبقات در زندگي انسانها بوجود مي آيد. درجات طبقات زندگي انساني، نظام سلسله مراتبي را در ميان انسانها ايجاد ميکند که مانند دواير موجود در عالم هستي بر يکديگر احاطه دارند.
از نظر اجتماعي طبق نظام سلسله مراتبي در واقع انسانها به دو دسته خواص و عوام تقسيم ميشوند. (8) عوام کساني هستند که بهره ي کمتري از نفس ناطقه خويش دارند و دليل آن اين است که معرفت آنان همراه با حکمت نيست و خواص کسانيند که معرفت آنان با حکمت آميخته است. طبقات اجتماعي گوناگون نماد دو دسته کلي عوام و خواص در اجتماعات است.

پي‌نوشت‌ها:

1. عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي و پژوهشگر تاريخ
2. رسائل اخوان الصفا، بيروت، 1975 م، ج1، ص 82.
3. ج2، ص 305، 18.
4. همان، ج1، ص 253 و 254.
5. همان، ج2، ص 316.
6. همان، ج2، ص 304 و 305.
7. همان، ص 18.
8. همان، ج3، ص 232.

منبع مقاله :
پورحسن، قاسم؛ (1390)، حکمت شيعي؛ باطنيه و اسماعيليه، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی