جريان روشنفکري و وارونه نويسي غرب شناسي عالمان شيعه در تاريخ معاصر ايران (3)
جريان روشنفکري و وارونه نويسي غرب شناسي عالمان شيعه در تاريخ معاصر ايران (3)
 


 

نويسنده: احمد رهدار
دانش آموخته حوزه علميه قم و دانشجوي دکتري علوم سياسي با گرايش انديشه سياسي)



 

ديدگاه دکتر عبدالهادي حائري
 

عبدالهادي حائري يکي ديگر از محققان تاريخ و انديشه معاصر است که به بحث رويارويي انديشه گران اسلامي با دو رويه تمدن بورژوازي غرب پرداخته است. وي معتقد است که غرب با دو رويه کاملا متفاوتش وارد جهان اسلام شده است؛ يکي رويه دانش وکارشناسي آن وديگري رويه استعماري و استثماري آن، رويه نخست، در زمينه دانش هاي گوناگوني چون پزشکي، نجوم، دريانوردي، فيزيک، شيمي، نظامي، ساختار سياسي، حقوق طبيعي و...قدرتي را براي غرب درست کرده بود که ديگر تمدن ها از آن بي بهره بودند. اين در حالي است که هم زمان، رويه استعماري غرب نيز در کنار رويه دانش آن، حضور داشت. حائري، در خصوص نحوه مواجهه عالمان ديني با اين دو رويه، در مجموع، ديدگاه هاي ذيل را بيان مي دارد:
1. به رغم توجه و استقبال ويژه مسلمانان صدر اسلام به دانش ها و آموزه هاي ديگر اقوام وتمدن ها- که به نوبه خود مايه رشد و پيشرفت آنها شد- (1) نزاع ميان هواخواهان آزادانديشي(فيلسوفان و صوفيان) و هواخواهان انديشه هاي يکسويه و يکنواخت (فقيهان، متکلمين و...) به ويژه با روي کار آمدن سلجوقيان و رونق گرفتن بازار قدرت و انديشه خواجه نظام الملک طوسي و مدارس نظاميه(2) وي- که به تعبير طيباوي، خط پاياني بود بر حکمت طبيعي و فلسفه نظري توسط علوم مذهبي- خلاقيت و کنجکاوي مسلمانان را دچار کندي و رکود کرد. در اين ميان نقش شخصيت هايي چون غزالي و ابن خلدون(3) در رکود دانش اسلامي چشم گير است.(4) اين نظريه، در حقيقت بيان ديگري از همان نظريه انحطاط است که پيش ازاين درجهان اسلام بيشتر توسط ابن خلدون و در ايران، سيدجواد طباطبايي مطرح کرده اند و طبيعتا همه نقدهايي که برآن نظريات وارد است، مي تواند بر اين نظريه هم وارد باشد.(5)
2. يکسويه نگري اسلامي که بيش از همه ميراث سلجوقيان بود، باعث شد تا در درون کشورهاي اسلامي خلاقيت و آزادانديشي رخت بربندد و ناگزير پاي نياز ما ديگر تمدن ها از جمله تمدن غرب مسيحي را پيش کشد. اما به دو علت، رنسانس اروپايي نتوانست اعجاب مسلمانان را برانگيزد؛ اول اينکه باور مسلمانان، برتري دين آنها برهمه اقوام و ملل بود(6) و نمي توانستند بپذيرند که کساني که دون تر از آنها هستند بتوانند جلوتر از آنها باشند، به ويژه که تجربه و سابقه برتري خود بر مسيحيان قرون وسطي را نيز پشت سر داشتند. و دوم اينکه دشمني ديرپايي که ميان مسلمانان و مسيحيان وجود داشت، باعث شد تا «انديشه گران مسلمان، جهان غرب را از حوزه کنجکاوي خويش دور ساختند.(7) اين شيوه کار بدين معني بود که جنگي يکسويه برقرار شده بود: اروپا پيش مي رفت و با انديشه و جنگ افزار بر ضد اسلام مي جنگيد ولي اسلاميان چنين نهادند که اروپاي آن چناني را نشناسند و از دامنه تکاپوهاي دشمنانه آنان بر ضد مسلمانان ناآگاه بمانند» از همين روست که تاريخ نگاران اسلامي، به جز استثنائاتي چون علي بن حسين المسعودي و رشيد الدين فضل الله(8) و تا حدودي ابن خرداد به، موسي خوارزمي، ابن الفقيه، ابن رسته، محمدالشريف الادريسي، ياقوت و... نوعا تاريخ اروپاي
مسيحي را مورد غفلت و بي مهري قرار داده اند.(9) اين ديدگاه نيز به تبع ديدگاه مستشرقين اروپايي- که نوعا تلاش مي کنند قرون دو تا چهار قمري را دوره رشد و تمدن سازي اسلامي به ويژه از نوع آنچه در اندلس و اسپانياني اسلامي رخ داده بود، قلمداد کنند(10)- فاصله گرفتن از آن قرون را به نوعي غلطيدن در انحطاط تفسير مي کند. اين در حالي است که به نظر مي ر سد، اوج تمدن سازي اسلامي نه در آن قرون بلکه در قرون ده تا دوازده قمري و در اصفهان عصر صفوي مي باشد که باز هم توسط نويسنده، به تبع آنچه در نوشته هاي مستشرقين اروپايي مطرح شده است، مورد بي مهري و کين قرار گرفته است.
3. رهبران مذهبي و مجتهدان اصولي، به رغم اينکه شرايط فهم بنيادين غرب در هر دو رويه دانش و استعماري آن را داشتند.«چنين مي نمايد که عملا توانايي بسنده اي براي بهره گيري از چنان موقع و نفوذ خويش نداشتند، زيرا از زندگينامه هاي آنان و [نيز] نوشته هايي که خود علما برجاي گذارده اند، چنين برمي آيد که رهبران مذهبي درآن روزگاران نه از سياست جهان آگاهي هايي بسنده داشتند و نه بدان دلبستگي مي ورزيدند. آنان وظايف بنيادي خود را، افزون بر رسيدگي به امور ديني و عبادي مردم، پژوهش، نوشتن کتاب هايي فراوان در زمينه فقه، اصول و کمي هم فلسفه اسلامي براي دانش پژوهان، و سرانجام تدريس براي آنان مي دانستند.»
اين بدين معني است که «رهبران مذهبي، ايران را آن گونه که در واقع امر بوده است نمي شناخته اند و موقعيت سياسي و بين المللي آن را در آغازين سال هاي اوج گيري استعمار بورژوازي غرب در پيوند با آنچه در جهان مي گذشته درنمي يافته اند.» حائري عدم آگاهي مردم از وضعيت و موقعيت غرب را در عدم توجه علما به آن موثر مي داند و مي نويسد: «اين نکته را نيز ناگفته نگذاريم که مردمي هم که در آن روزگاران در ايران مي زيستند، آگاهي سياسي نداشتند و خود به خود از دو رويه تمدن غرب آگاه نبودند، از اين رو، از ديدگاه رهبران مذهبي و مجتهدان، انگيزه اي چشم گير در دست نبود که در آن مسائل غوررسي کنند و دستاوردهاي پژوهشي خود را براي راهنمايي دولت و مردم پراکنده سازند»(11) در خصوص اين نظريه آقاي حائري بايد گفت که در مباحث مربوط به تاريخ علم، در خصوص نحوه پيدايش و توليد علم، دو نظريه مطرح است که براساس يکي، علم مولود زمانه خود مي باشد و براساس ديگري، علم هر چند در پيوند با زمانه خود مي باشد، اما در نهايت، علم را عالم توليد مي کند و در بستر اجتماع تزريق مي کند. اينکه آقاي حائري، عدم توجه علماي ديني را به پديده غرب معلول عدم پرسش زمانه از آنها در اين خصوص مي داند، نشان مي دهد که وي در بحث نحوه توليد و پيدايش علم، به نظريه نخست(علم، مولود زمانه خود است) قائل مي باشد که اين نظريه، از سوي انديشمندان اسلامي به تمامه مورد نقادي و پرسش قرار گرفته است.(12)
4. به رغم اعتقاد حائري به بي توجهي عالمان ديني عصر قاجار به ماهيت پديده غرب، وي معتقد است که «براين کلي گرايي، استثنائاتي نيز به چشم مي خورد» وي سپس از زمره اين استثنائات، عبداللطيف شوشتري، سلطان الواعظين، آقا احمدکرمانشاهي، رستم الحکما و...را نام مي برد که همه آنها از زمره عالمان ديني روزگار خود بوده اند. در کتاب هاي اين افراد(تحفه العالم، سياحت نامه و سفرنامه، مرآت الاحوال جهان نما، رستم التواريخ و...) به مسائلي از جمله اکتشافات علمي دنياي اروپا، دموکراسي اروپايي، ساختار توزيع قدرت در غرب، بيمه و... پرداخته شده است که در نوع خود، موجب شناخت غرب حتي در مباحث نظري و عميق آن مي شده است. اما حائري در عين حال که خود از اين افراد و محتواي کتاب هايشان سخن به ميان آورده است. همچنان معتقد است که علماي ديني نتوانستند زمان خود را آن گونه که هست بشناسند و از موقعيت و نفوذ اساسي اي که داشتند در راه نيل به مقاصد عاليه شان بهره ببرند.(13)

پي نوشت ها :
 

1- تا جايي که هاسکينزHaskins مي نويسد:
نيرومندترين تکاپوهاي علمي و فلسفي آغازين روزگار سده هاي ميانه، چه در زمينه هاي پزشکي و دانش رياضي و چه در رشته هاي اخترشناسي، احکام نجوم و کيمياگري در سرزمين هاي متعلق به پيامبر اسلام وجود داشت. عبدالهادي حائري، نخستين رويارويي هاي انديشه گران ايران با دو رويه تمدن و بورژوازي غرب، تهران، اميرکبير،1378، ص129، 130
2- ذبيح الله صفا در خصوص دانش هاي مدارش نظاميه مي نويسد:
مطالعه کتب علمي و خاصه فلسفه، جدا ممنوع بود وکسي ياراي آن نداشت که در[اين مدارس] به تعليم و تعلم علوم اوايل اشتغال ورزد و حرفي از فلسفه و هندسه و نجوم به ميان آورد، پس همه توجه طالبان عام در اين مراکز، معطوف به تحقيق در علوم دينيه و بحث و تفحص در شعب مختلف آن و تاليف کتب متعدد در اين شقوق بود. ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران،ج2،تهران،1356،ص231
3- به عنوان مثال، وي پيرامون نجوم مي نويسد: «سزاست که اين صناعت برهمه اهل اجتماع و شهرنشينان ممنوع و حرام شود. چه زيان هاي بسياري از آن به دين و دولت ها مي رسد» و درخصوص فلسفه نيز مي نويسد:
از اين علوم[فلسفي و عقلي] و دانندگان آن تباهي خرد به ملت اسلام روي آورده است و بسياري ازرمدم به سبب شيفتگي به آنها و تقليد از عقايد ايشان، عقل خويش را از دست داده اند و گناه آن بر عهده کساني است که مرتکب اينگونه امور مي شوند. سزاست که از انديشيدن و توجه به آنها اعراض کنيم. چه، اعراض از نگريستن در علم طبيعي از قبيل اين است که فرد مسلمان اموري را که براي او سودمند نيست فروگذارد؛ زيرا مسائل طبيعيات نه در دين و نه در معاض به کارمان نايد و از اين رو لازم است آنها را فروگذاريم. عبدالرحمنبن خلدون، مقدمه ابن خلدون،ج2، ترجمه محمدپروين گنابادي، تهران،1359، ص1005، 1092، 1103
4- عبدالهادي حائري، همان، ص129 ، 130
5- براي اطلاع بيشتر از نقدهاي اين نظريه ر.ک: سيدمحمدناصر تقوي، دوام انديشه سياسي در ايران، قم، بوستان کتاب، 1384
6- فليپ حتي[PhilipK.Hitti] در اين خصوص مي نويسد:
از ديدگاه مسلمانان، غرب صرفا وجود نداشت، کيش خود مسلمانان بسيار برتر از [ديگر کيش ها بود]، زبانشان که زبان فرشتگان به شمار مي آمد، هرگز هماورد و همتايي نمي يافت و شيوه زندگي آنان هيچ گونه کاستي همراه نداشت. از اين رو، اروپاي باختري چه چيزي براي ارائه در دست داشت؟ ما هيچ دانشمند مسلماني را نمي شناسيم که به شيوه اي جدي به آموختن زبان لاتين يا ديگر زبانهاي جانشين آن پرداخته باشد و از هيچ اثر مهمي آگاهي نداريم که از سوي دانشمندان مسلمان از آن زبان هاي اروپايي به غربي برگردانيده شده باشد. عبدالهادي حائري، همان، ص133، 134
7- اين فاصله گيري به اندازه اي بوده استک ه وقتي «در سال 293ق/906م سفيري از ايتاليا به نامه اي از روم به بغداد رفت، هيچ کس در دستگاه خلافت بغداد نتوانست نامه را که شايد به لاتين بوده بخواند و خواست آن سفير را دريابد. در فرجام، کارگزاران خلافت به ناچار مردي فرنگي را يافتند که توانست نامه را به يوناني درآورد و سپس اسحاق بن حنين مترجم پرآوازه آن روزگار آن را از يوناني به عربي برگردانيد» همان،ص134
8- حتي در مورد رشيد الدين فضل الله نيز، «يکي از کارشناسان تاريخ مغول به نام بويل در اين باور شده است که به رغم همه اين ويژگي هايي که جامع التواريخ [رشيد الدين فضل الله] را بر ديگر تاريخ هاي اسلامي برتري مي بشخد، باز هم رشيد الدين را نمي توان از گونه اي بي تفاوتي که از احساس برتري مسلمانان نسبت به جهان غرب و خوارشماري اروپاييان سرچشمه مي گرفت، يکسره تهي دانست» همان، ص136
9- همان، ص132،135
10- به نظر مي رسد، هدف اروپايي ها از اين تلاش، القاي اين نظريه است که «مسلمين در تمام تاريخ حيات اجتماعي شان تنها يک بار به مرحله رشد و تمدن سازي رسيده اند. آن هم زماني بوده است که احساس نياز به ترجمه آثار يوناني- که البته، کشوري اروپايي است!- پيدا کردند. اينک نيز به نظر مي رسد، اگر بخواهند به مرحله تکامل و تمدن سازي برسند، ناگزير از تسليم در براب آثار غرب جديد هستند»!
11- همان، ص412، 413
12- براي اطلاع تفصيلي از نقدهاي اين نظريه، رک: دبيرخانه نهضت آزادانديشي و توليد علم، درآمدي برآزادانديشي و نظريه پردازي در علوم ديني، قم، مرکز مديريت حوزه علميه، 1383، ص227، 275 (مقاله: «تاملاتي در تعامل علم وقدرت»)
13- رک: عبدالهادي حائري، همان،ص402، 468

منبع: 15 خرداد شماره 15



 

نسخه چاپی