روش تفسيري ابن عربي
روش تفسيري ابن عربي

 

نويسنده: عليرضا آزاد




 

درآمد

محي الدين بن عربي از جمله عارفان گران مايه اسلامي است. تأليفات او نشان از تبحّرش در علوم ظاهري و باطني دارد. برخي، ملاحظاتش را در بسياري از موارد، فصل الخطاب محذورات و مکاشفاتش کشف الحجاب مستورات شمرده اند، به حدي که او را خاتم ولايت مقيده دانسته اند. (1)
دو کتاب مشهور او الفتوحات المکيه و فصول الحکم، مشحون از آراي تفسيري و توضيح هاي عرفاني آيات قرآني است. (2) علاوه بر اين، او تأليفات متعدد تفسيري نيز داشته که به دست ما نرسيده است و آنچه رسيده، تفاسير منسوبي است که در صحت اسناد آن ها به ايشان ترديدهاي جدي وجود دارد. (3)
در اين مجال به بررسي روش تفسيري ابن عربي مي پردازيم تا به اين وسيله اصول و مباني روش تفسير باطني را بهتر درک کنيم.

جايگاه قرآن در نزد ابن عربي

ابن عربي نگاهي عرفاني به قرآن دارد. او قرآن را تجلي انسان کامل يعني پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و او را تجلي خدا مي بيند (4) چنان که قرآن را کتاب جامعي مي داند که از سوي الله که اسم جامع است بر انسان جامع يعني محمد (صلي الله عليه و آله) نازل شده و هر يک آينه ديگري است. (5)
به عقيده ابن عربي فهم قرآن و مضمون آن معرفتي الهي است و نصّ قرآن عين علم خداوند است که هيچ چيز بر او پوشيده نيست. (6) از اين رو نه تنها قرآن را مشتمل بر علم ما کان و ما يکون مي داند بلکه يکي از نشانه هاي رسيدن به حقيقت سلوک را فهم اين واقعيت و يافتن پاسخ تمامي سؤال هاي سالک از قرآن برمي شمارد و از قول شيخ ابومدين مي نويسد:
لايکون المريد مريداً حتي يجد في القرآن کلّ ما يريد و کلّ کلام لايکون له هذا العموم فليس بقرآن. (7)
ابن عربي اين ويژگي ها را مخصوص قرآن مي داند در مقام مقايسه آن با ساير صحف آسماني مي گويد:
قرآن کتابي از جمله کتاب هاست جز اين که داراي جامعيت است در حالي که ساير کتب چنين نيستند... قرآن ام الکتاب است که همه کتاب هاي نازله از آن خارج شده و به زبان هاي گوناگون بيان گشته اند. (8)

مراتب فهم از قرآن

به عقيده ابن عربي، خدا در قرآن ظاهر شده است بنابراين، همان طور که خدا، اسما و صفات و شئون گوناگون دارد و بر هر فردي به يک يا چند اسم تجلي مي کند، قرآن نيز که تجلي خداست، نوع ظهورش نسبت به افراد مختلف فرق مي کند، و آيات آن به تنوع افراد، متنوع مي شود. (9) پس معناي ظاهر ممکن است به حسب اشخاص و بسته به درجه فهم آنان، متفاوت باشد. ممکن است معنايي براي يک شخص ظاهر باشد، ولي براي ديگران پنهان و باطن باقي بماند. همان طور که هر کس در آينه هستي نگاه کند خود را در آن مي بيند، هر آن کس نيز که به آينه قرآن بنگرد خود و احوالات خويش را در آن نظاره مي کند.
بنابراين، آينه قرآن بسته به حال و مقام هر فرد، چيزي را براي او ظاهر مي کند که با ظهوري که براي ديگران رخ مي دهد، متفاوت است، و حتي همين شخص ممکن است در حال و يا مقامي ديگر، معنايي ديگر برايش ظاهر شود.

چگونگي دلالت و ظهور الفاظ در نزد ابن عربي

به نظر ابن عربي چون خداوند، حکيم علي الاطلاق است و به ظهور الفاظ در نزد اشخاص علم دارد، پس بايد گفت که بنا به مقدمات حکمت، همه معاني ظاهري را که به همين طريق نزد اشخاص مختلف ظهور يافته، اراده کرده است. از نظر ابن عربي خدا هم سخن را خلق کرده، و هم سخن گو را و پيامبرش را نيز با زبان قوم خويش فرستاده است. پس هر کس که اهل زبان شد و پيش فرضي نداشته باشد و در کتاب تأمل کند، آن معنايي که به ذهنش مي آيد مراد خداست. چنان که ابن عربي مي گويد:
در فرقان، تورات، زبور، انجيل و هر کتاب ديگري، هر وجه از هرآيه اي که نزد عارف به آن زبان متحمل باشد، مقصود خدا از آن آيه در حق آن متأول همان است. چرا که خداي تعالي علم به جميع وجوه دارد... پس هر متأوّلي که قصد خدا را از آن کلمه استنباط کرده باشد مصيب است ... پس نمي توان شخص عالم را در تأويلي که لفظ آن را متحمل مي شمرد، تخطئه کرد. زيرا کسي که چنين شخصي را تخطئه مي کند در غايت قصور است. لکن لازم نيست که اين شخص دوم به آن معنا قائل باشد يا بدان عمل کند. اين تأويل ها تنها در حق همان متأوّل و کسي که از او تقليد مي کند، حجيت دارد. (10)
هرچند او در کتاب فتوحات مي نويسد:
اين قاعده در غير کلام الهي جاري نيست؛ هرچند لفظ، احتمال وجوه متعدد را داشته باشد. چرا که ممکن است بعضي از اين وجوه مقصود گوينده نباشد. زيرا که به قصور علم و احاطه او به همه اين وجوه آگاهيم. (11)
اما براي طايفه عرفا که آن ها را « اهل الله » مي نامند اين امتياز را قائل است که از هر کلامي خواه کلام خدا و خواه کلام بشر وجوه متعدد صحيحي را دريابند. دليل وي اين است که اينان اهل سماع مطلق هستند، و هر کلامي براي آنان در حکم کلام خدا، و گوينده سخن در حقيقت مترجم کلام الهي است. بدين ترتيب کساني که در سماع مطلق به سر مي برند، کلام را بدان گونه که در دلشان نازل شده است، درمي يابند، و نيت گوينده کلام براي آنان مهم نيست. زيرا گوينده حقيقي همان خدايي است که اين « وارده الهي » را به او مرحمت فرموده است. همان گونه که ابوحلمان صوفي با شنيدن آواز شخصي که مي گفت: « ياسعتر بري » ( اي گياه بياباني ) از هوش رفت، و هنگامي که به هوش آمد و از وي در اين باره پرسيدند، جواب داد: از حق شنيدم که مي گفت: « اِسعَ تري برّي » (12).

ابن عربي و تأويل قرآن

نگاه ابن عربي به مقوله تأويل با نگاه ديگران به اين مقوله تفاوت زيادي دارد. او از يک سو قائل به تعدد وجوه تأويلي است و به صراحت مي گويد: « فکل متأوِّل مصيب » و از طرف ديگر، برخي افراد را به خاطر تأويل مذمت مي کند، تا آن جا که مي گويد: وي اساساً با تأويل مخالف است. همين تشتت موجب شد تا برخي، همچون هانري کربن، برجنبه تأويلي ابن عربي بيشتر توجه کنند و برخي نظير چيتيک در اين مورد با احتياط برخورد کرده، به وجوه تمايز تأويل ابن عربي با هرمنوتيک مدرن اشاره کنند. (13)
از ديدگاه ابن عربي، دو نوع تأويل داريم. تأويل اهل عقل و تأويل اهل لله. در تأويل نوع اول که همان تأويل فلاسفه و متکلّمان است، با قرينه عقلي، لفظ را از ظاهرش برمي گردانيم. پس دليل حجيت اين تأويل در اين جا، همان دليل حجيت عقل است. اما در تأويل نوع دوم که مخصوص عرفاست، معناي ظاهري حفظ مي شود. لذا مي توانيم بگوييم که دليل حجيت اين تأويل همان دليل حجيت ظواهر است. (14)
ابن عربي اصطلاح اشاره را بيشتر از تأويل مي پسندد تا بدين وسيله خود را از اهل تأويل يعني فلاسفه و متکلمان، جدا کرده به صوفيه نزديک گرداند. چنان که مي گويد:
اهل الله آنچه را در شرح کتاب الله آورده اند، اشاره اصطلاح مي کنند و نه چيزي ديگر. اين امر صرفاً به تعليم الهي بوده است و علماي رسوم آن را نمي شناختند، چرا که اشاره تنها به قصد مشير است نه مشاراليه. (15)
مشير در اين جا خداست، که بدون آن که مشاراليه يعني عارف، قصد کرده باشد، معنايي از يک آيه را در قلب وي القا مي کند؛ در حالي که علماي رسوم مي خواهند با دست و پا زدن هاي عقلاني خويش، مراد خدا را دريابند.
او هم چنين در پاسخ به اين سؤال که چرا اهل باطن معاني اي را که از آيه ها به دست مي آورند اشارات مي نامند نه تفسير، مي نويسد:
اهل باطن به اين جهت اين ها را اشاره مي نامند که از اهل ظاهر و قشريون و فقيهان مي ترسند... . اين ها فرعون هاي اهل حق هستند، همان طور که فرعون مصري، فرعون موسي بود. اهل باطن از بيمي که دارند مي ترسند کار خود را تفسير بنامند و آنچه را مي فهمند معاني اشاري مي نامند. (16)
شيخ اکبر علت روي آوردن به تأويل را گريز از وادي حيرت مي داند، حال آنکه حيرت، غايت عرفان و مطلوب عرفاست:
عقول سليم که جلال خدا را مي شناسند، حيرانند. اما اهل تأويل ( به خاطر تأويل کردن آيات ) حيرتي ندارند. ليکن با فرورفتن در تأويل، به ادراک حقيقت نمي رسند. آنان حتي اگر به علم خويش هم ( که از راه تأويل حاصل شده ) عمل کنند، بازهم مرتکب حرامي شده اند که در قيامت از آنان بازخواست خواهد شد. هم از آنان بازخواست مي شود و هم از هر کس که درباره ذات خدا سخن گفته، او را از آنچه خدا به خودش نسبت داده است تنزيه کند و عقلش را بر ايمانش ترجيح دهد و نظر خود را در علم به پروردگار حاکم نمايد. (17)
به عبارت ديگر اگر کسي کتاب خدا را تأويل کند و بگويد که مراد متکلم در نفس الامر چنين بوده است، درجه ايمان او زايل مي شود، چرا که در اين جا دليل را بر خبر حاکم کرده و حکم ايمان تعطيل شده است. (18)
ابن عربي علوم را از نظر شيوه حاصل شدنشان، به دو دسته تقسيم مي کند: علوم کسبي که از راه هاي متعارف به دست مي آيد، و علوم وهبي که از عوالم بالا عطا مي شوند. علم عرفا از نوع دوم است و از همين راه است که معاني قرآن و ساير کتب الهي را ادراک مي کنند.
او مي گويد:
همان طور که تنزيل اصل قرآن بر پيامبران از پيش خداوند بوده است، تنزيل فهم آن بر قلوب مؤمنان نيز، از ناحيه حضر حقّ صورت مي پذيرد ... بنابراين، شرح قرآن نيز، خود تنزيل ديگري بر قلوب مؤمنان اهل علم از طرف خداوند مي باشد. علي بن ابي طالب عليه السلام در اين باره فرموده است: ما هو إلّا فهم يؤتيه الله من يشاء من عباده في هذه القرآن. (19)
از همين رو نتيجه مي گيرد که اهل الله به شرح کتاب خدا سزاوارترند؛ چون ايشان علوم خويش را به طور مستقيم و بي واسطه از خداوند دريافت مي کند و آنچه درباره قرآن مي گويند برخاسته از بصيرت است؛ اما اهل ظاهر؛ آنچه اظهار مي نمايد برخاسته از گمان و تخمين است؛ و بالاتر از اين، وي معتقد است که هيچ شک و ترديدي در تفاسير اهل حقيقت راه ندارد و در حقيقت آن تفاسير همانند خود قرآن کريم، عين صدق و حقّند. در نتيجه، اگر قرآن کريم به دليل اين که از جانب خداوند نازل شده هيچ باطلي در آن راه ندارد، اقوال و آراي اهل حقيقت در تفسير قرآن نيز چنين است و هيچ گاه باطل به آن ها راه ندارد؛ چون اين آرا و اقوال نيز از جانب خداوند بر دل هاي آنان نازل گشته است. (20)
ابوزيد در توضيح آراي ابن عربي پيرامون قرآن، گامي فراتر نهاده و مي گويد:
( به نظر ابن عربي ) کتاب، صرفاً کلام خدا که به زبان عربي بر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) فرود آمده نيست. بلکه علاوه بر اين دربردارنده سرّ چيزي است که خداوند بي واسطه به بنده اش عطا مي فرمايد: آنچه خداوند در درون بنده مي نويسد و آنچه بدان به قلب او وحي مي کند و آنچه بر زبان مي آورد. پس در کنار تشريعات متني ( يعني آنچه در متن قرآن آمده ) تشريعات قلبي نيز در کار است. آن گونه که خداي تعالي مي فرموده: « كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ » پس اين کتابت الهي است. و همان است که شارع (عليه السلام) فرموده که « دع ما يريبک إلي ما لا يريبک » ( آنچه را بدان شک داري رها کن و بدان چه از آن مطمئني بچسب. ) و نيز: « استفت قلبک و إن أفتاک المفتون؛ از قلب خود حکم بخواه حتي اگر مفتيان حکم داده باشند. » (21و22)

پي‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: علي رضا آزاد، سيدحيدر آملي بر آراء ابن عربي در باب ختم ولايت، مجموعه مقالات کنگره ملي علامه سيدحيدر آملي، ج1، ص 347-350.
2. جناب محمود محمود الغرّاب از علماي معاصر دمشق، در کتابي به نام رحمة من الرحمان في تفسير و اشارات القرآن طي کوشش 25 ساله، آنچه را ابن عربي پيرامون تفسير آيات قرآن در جاي جاي تصانيفش نگاشته، جمع آوري کرده است.
3. ر.ک: محمدهادي معرفت، تفسير و مفسران، ج2، ص 410-415 و نيز: علي اکبر بابايي، مکاتب تفسيري، ج2، ص 60-62.
4. ر.ک: محي الدين بن عربي، الفتوحات المکيه، ج3، ص 61 و 142.
5. او در الفتوحات المکيه، ج4، ص 60-61 مي نويسد: « خدا به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد: « وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ » خلق پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) قرآن بود و تنها خلق او قرآن بود. اين خلق را خدا به عظمت وصف کرده است. چنان که در وصف قرآن نيز فرموده است: « وَالقُرآنِ العَظِيمَ » بنابراين، قرآن خلق او بود. اگر کسي از امت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که او را نديده است بخواهد ايشان را ببيند، به قرآن نظر کند، اگر نظر به قرآن کرد فرقي با نظر کردن به رسول الله ندارد ... . قرآن کريم الله است و کلام، صفت خداست پس محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بالجمله صفت خداست. »
6. ويليام چيتيک، هرمنوتيک در عرفان ابن عربي، کتاب نقد، ش 5 و 6، ص 249.
7. محي الدين بن عربي، الفتوحات المکيه، ج2، ص 93.
8. همان، ج3، ص 60-61.
9. قاسم کاکايي، قرآن و روش تفسير از ديدگاه ابن عربي، بينات، ش 32، زمستان 80، ص 88.
10. محي الدين بن عربي، الفتوحات المکيه، ج2، ص 119، او در ص 567 همين معنا را چنين بيان مي کند: « هر وجه از آيه اي مقصود خداي تعالي است ... . چرا که هر آيه اي از کلام الله که به آن تلفظ مي شود خواه در قرآن يا کتاب منزل يا صحيفه و يا خبر الهي، آيه اي است همراه با محتملات آن لفظ، در اين صورت اين وجه مقصود کسي است که آن لفظ را به آن زبان نازل کرده و شنوندگان را جز به چيزي که از آن لفظ مي فهمند تکليف نکرده است. پس هر وجهي را که کسي از آيه اي مي فهمد، مقصود خدا از اين آيه در حق چنين شخصي همان وجه است. »
11. همان، ج2، ص 567.
12. ابونصر طوسي، کتاب اللمع في التصوف، ص 289.
13. علي اشرف امامي، نگاهي به هرمنوتيک در غرب و تأويل از ديدگاه ابن عربي، ص 12.
14. قاسم کاکايي، قرآن و روش تفسير از ديدگاه ابن عربي، بينات، ش 32، زمستان 80، ص 103.
15. محي الدين بن عربي، الفتوحات المکيه، ج1، ص 280-281.
16. محمد مجتهد شبستري، هرمنوتيک، کتاب و سنّت، ص 132.
17. محي الدين بن عربي، الفتوحات المکيه، ج2، ص 407.
18. همان، ج2، ص 660.
19. همان، ج1، ص 279-280.
20. محمدهادي معرفت، تفسير و مفسران، ج 2، ص 418.
21. نصرحامد أبوزيد، چنين گفت ابن عربي، احسان موسوي خلخالي، ص 281.
22. محي الدين بن عربي، الفتوحات المکيه، ج2، ص 184.

منبع مقاله :
آزاد، عليرضا؛ (1391)، تفسير قرآن و هرمنوتيک کلاسيک، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی