سياست داخلي و خارجي حکومت اسماعيليان در ايران
 سياست داخلي و خارجي حکومت اسماعيليان در ايران

 

نويسنده: سيدصدرالدين طاهري (1)




 

پيدايش فرقه اسماعيليه

بنا بر روايتِ حسن بن موسي نوبختي، از اعلام قرن سوم هجري قمري و مؤلف فرق الشيعه امام ششم شيعيان- جعفر صادق (عليه السلام)- در 25 شوال سال 148 هـ . ق در مدينه وفات يافت. معتقدان به امامت آن حضرت به شش فرقه منشعب شدند: فرقه ي اول فوت وي را انکار کرده و معتقد به غيبت و ظهور ايشان در آخرالزمان شدند. فرقه دوم امامت فرزند ايشان موسي- ملقب به کاظم- را پذيرفتند. فرقه سوم معتقد به امامت يکي از فرزندان امام صادق، موسوم به محمد، شدند. فرقه چهارم امامت را مخصوص عبدالله، ملقب به افطح، دانستند که يکي ديگر از فرزندان آن حضرت بود. فرقه هاي پنجم و ششم به اسماعيليه تعلق دارند.
اسماعيليان، با وجود همه اختلافاتي که در مسئله جانشيني امام صادق (عليه السلام) با يکديگر دارند، همگي معتقدند که اسماعيل، فرزند ديگر امام ششم در زمان حيات پدرش، توسط وي، بعنوان امام هفتم معرفي شد، ولي جريان فوت اسماعيل در زمان حيات پدر موجب اختلاف در ميان اسماعيليان گرديد. گروهي مرگ او را انکار کرده و مدعي شدند پدرش به عمد او را مخفي کرده و مرگش را شهرت داده تا جانش محفوظ بماند که آماده پذيرش وديعه امامت بعد از پدر باشد. اينان پنداشتند که وي نخواهد مرد مگر اينکه ظهور کند و مالک زمين گردد تا اسلام و مذهب تشيع را در سرتاسر جهان حاکم سازد، او همان «مهدي» (عج) است که پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله وسلم) ظهورش در آخرالزمان را مژده داده است.
فرقه يي ديگر از اسماعيليان مرگ اسماعيل در زمان حيات پدر را پذيرفتند و به امامت فرزند اسماعيل، موسوم به محمد، معتقد شدند. برخي از ايشان نيز انتقال امامت به محمد بن اسماعيل را ناشي از فوت اسماعيل در زمان حيات پدر ندانسته، بلکه حصول «بداء» از جانب خداوند را علت دانستند، ولي بهر حال هر دو گروه از جهت اعتقاد به امامت محمد بن اسماعيل، اشتراک نظر دارند و او را غايب و مهدي آخرالزمان ميشمرند. وجوه اشتراک همه فرقه هاي اصلي و فرعي اسماعيليه نيز اين است که همگي شيعه و معتقد به امامت بلافصل امام علي بن ابيطالب (عليه السلام) و امامت امام جعفر صادق (عليه السلام) و امامت دائمي يا موقت اسماعيل بن جعفر، عدم انتقال منصب امامت از امام ششم به ساير فرزندان آن حضرت ميباشند و همگي معتقد به غيبت امام، ظهور و انقلاب مهدي در آخرالزمان هستند. (2) البته تحقيق در چگونگي پيدايش فرقه اسماعيليه و عقايد کلامي ايشان بحث بيشتري را، با مراجعه به منابع مختلف، ميطلبد ولي در حد مقصود اين مقاله همين يک روايت کفايت ميکند.

حکومت اسماعيليان

اسماعيليان قرنهاست که حکومتي ندارند ولي در کشورهايي همچون هند و پاکستان بطور پراکنده زندگي ميکنند. چهل و نهمين امام ايشان، کريم آقاخان که ساکن انگلستان است مدعي است پيروانش در 22 کشور جهان حضور دارند. (3)
در سده هاي پنجم الي هفتم هجري قمري، مصادف با قرون يازده الي سيزده ميلادي، اسماعيليان ايران توانستند حکومت تشکيل دهند و حکومت ايشان، بطور دقيق، 171 سال قمري و 166 سال ميلادي يعني طي سالهاي 483- 654 هـ . ق 1256-1090 م. دوام يافت. (4) اين مدت طولاني در بر گيرنده حکومت حسن صباح و هفت تن از جانشينان اوست که از فتح قلعه الموت بدست حسن صباح آغاز شده و با انقراض حکومت اسماعيليان بدست مغولان پايان گرفت.
قلمرو حکومت اسماعيليان متفرق و گسترده بود و از شام و عراق تا شرق ايران و افغانستان کنوني را شامل ميشد. (5) مرکز فرماندهي قدرتمند ايشان قلعه الموت واقع در منطقه الموت- يا ديلمان- بود که در سرزميني وسيع و کوهستاني در شمال شرقي قزوين قرار دارد و گويا در سال 246 هـ . ق توسط يکي از حکمرانان منطقه ديلم ساخته شده و پيش از تصرف آن توسط حسن صباح در اختيار شيعيان زيدي و تحت حکومت مهدي علوي بوده است که از حکومت سلجوقي دستور ميگرفته اند. (6) قلعه الموت که بر فراز قلعه مرتفعي در سلسله کوههاي البرز واقع شده، با شيبي تند و راهي طولاني و منحصر بفرد آنچه از آن، بعد از حمله مغول باقي مانده نشان از عظمت و موقعيت شديد حفاظتي آن دارد؛ بويژه، با توجه به اينکه راه قزوين تا الموت در قرن پنجم هجري بسهولت راههاي امروزي و وسايل مسافرت مثل امروز نبوده، گزينش آن از سوي حسن صباح بعنوان مقر حکومت نشان از اهتمام وي به مسائل حفاظتي دارد. برخي در اين موارد افراط کرده و گفته اند حسن در مدت 35 سال حکمراني خود هرگز از قلعه فرود نيامده (7) اما اين گفته بنظر نادرست مي آيد، زيرا وي در الموت منزل و باغ جداگانه داشت و محل استقرار قلعه، آنگونه که نگارنده مشاهده کرده جايي براي باغ ندارد. اما اين مقدار مسلّم است که در هيچيک از تواريخ، گزارشي از مسافرت حسن صباح به نقاط و شهرهاي ديگر در دوران حکومتش نيامده است.

اهداف و مباني حکومت اسماعيليان

مبالغه نيست اگر بگوييم حکومت اسماعيليان، بويژه حکومت حسن صباح و پيروان او نخستين حکومت براستي- باصطلاح امروز- ايدئولوژيک بعد از حکومت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم) و علي بن ابيطالب (عليه السلام) بوده است. شيعيان در آن دوران که امويان و عباسيان در جهان اسلام حکومت داشتند، بعلت شيوه ي ظلم ستيز خود، بدون حکومت هم، مغضوب دستگاههاي حکومتي بودند و بسبب مبارزات فرهنگي و مسلحانه يي که بر ضد حکومتهاي سُني- که آنان را غاصب ميشمردند- انجام ميدادند، پيوسته در خطر زندان، قتل و تهاجم قرار داشتند. اعتقاد جازم آنان بظهور مهدي نيز دستاويز مؤثري براي مبارزه بود، بدينسان که به برخي از قيام کنندگان- بمنظور گرم کردن بازار مقابله با حکومت- عنوان مهدي ميدادند و حتي اگر، همچون يحيي بن زيد بن علي بن الحسين، کشته ميشد و جسدش ماهها بر دار ميماند (8)، باز هم شايع ميکردند که کشته نشده، بلکه غايب شده و بزودي بار ديگر ظهور و قيام خواهد کرد.
در چنين وضعيتي روشن است که تشکيل حکومتي شيعي با ادعاي انتظار ظهور مهدي (عج) و اعلام اهتمام بر زمينه سازي براي ظهور وي، در هر گوشه يي از قلمرو حکومت خلفاي عباسي يا متحدان عباسيان، مثل دولت سلجوقي در ايران، ميتوانست هدف مهمي براي سرکوب باشد. بخش عمده يي از اين مقابله آشکار و پنهان توسط دولت ايراني و سني مذهب سلجوقي انجام ميشد که حفظ روابط نيکو با دولت بغداد را از جمله شرايط مهم حفظ اقتدار خود ميدانست. مخالفت شديد خواجه نظام الملک- وزير دانشمند، مدبر و مقتدر دولت سلجوقي- با اسماعيليان از متواترات تاريخ ايران است که به تدبير قتل خواجه، توسط اسماعيليان انجاميد. (9) در اين برخوردها البته ممکن است مسائل عقيدتي، بويژه جهات اختلاف ميان شيعه و سني، هم مطرح شود ولي، بهرحال جنبه سياسي غالب است. هر حکومتي خواه، دولت سلجوقي باشد يا عباسي يا اسماعيلي يا جز آن، خواهان توسعه قدرت سياسي خود ميباشد و چشم ديدن رقيب و شريک قدرت را ندارد.
دومين کانون مخالف با اسماعيليان جنبه ي فکري عقيدتي داشت و از جانب بزرگاني از اهل کلام و اصحاب فقاهت و پيشوايان روحاني صاحب نفوذ ابراز ميشد. يکي از مخالفان بنام و سرسخت اسماعيليان امام فخر رازي، متکلم معروف اشعري، ( ف. 606 هـ . ق ) است که داستان يکي از برخوردهاي اسماعيليان با او را خواهيم گفت، اما بايد در اينجا، في الجمله متذکر شويم که در اينگونه مخالفتها مباني شيعي اسماعيليان کمتر دخيل بود و عامل يا مستند يا بهانه اصلي آن پاره يي از اقدامات شرع ستيزانه برخي از جانشينان حسن صباح بود که قابليت پرهيز داشت و حتي با مباني عقيدتي خود اسماعيليه در باب امامت و مهدويت منافات داشت. يکي از اينگونه اقدامات که باعث شد عنوان «ملاحده» با نام اسماعيليه پيوند بخورد، اقدام حسن بن محمد، سومين جانشين حسن صباح، در اعلام قيامت و برداشتن تکاليف شرعي از اسماعيليه بود که همراه با جشن و پايکوبي و شرابخواري در روز هفدهم رمضان سال 559 هـ . ق انجام شد (10) و بگفته حمدالله مستوفي قزويني، اسماعيليان آن را همچون سرآغاز دوره يي از تاريخ، بجاي هجرت پيامبر پذيرفتند. (11) يکي ديگر از مباني حکومت اسماعيليه اهتمام جدي به برقراري عدالت اجتماعي بود، به اين معنا که با تجمع ثروت نزد قشر خاصي از مردم بشدت مخالف بودند و تدابيري در اين زمينه داشتند که ضمن تشريح سياست داخلي ايشان، از آن سخن خواهيم گفت، اما اين شيوه خود باعث ميشد اقطاب ثروت، اعم از تجار مستقل و فئودالها و مال اندوزاني که از راه اتصال به دولت سلجوقي و حکومت عباسي، به ثروتهاي کلان رسيده بودند همواره از اسماعيليان بيم داشته و درصدد تضعيف آنان، بهر وسيله ممکن باشند.
اسماعيليان توانستند سياست داخلي و خارجي خود را طوري تنظيم کنند که ضمن حفظ اصول و مباني ايدئولوژيک و پيگيري جدي اهداف عقيدتي خود، با هر سه کانون مخالف، يعني قدرت سياسي و انديشه ثروت، کنار بيايند و دو قرن تمام، يعني تا حمله مغول به خاک ايران، در ايران حکومت کنند، هرچند که پيوسته در اقليت بودند. ايشان هرگز قدرت غالب زمان خود نشدند ولي توفيقشان، در حفظ حکومت خود اندک نبود، هرچند با مرگ حسن صباح و نخستين جانشين او، کيا بزرگ اميد، بتدريج ايده هاي آنان رنگ باخت و گرفتار فساد ناشي از قدرت شدند. دو عامل اصلي، در موفقيت نسبي اسماعيليه نقش عمده داشت؛ نخست تشيع آنانکه با دوستي تاريخي و عميق مردم ايران و ارادت آنان به خاندان پيامبر تناسب داشت و ديگر مظالم سرمايه داران مستقل و وابسته به دولت سلجوقي در ايران که فقر و مظلوميت توده مردم را در پي داشت و باعث جذابيت بيشتر شعارهاي فقر ستيزانه اسماعيليان ميشد. در آينده عامل دوم را بيشتر توضيح خواهيم داد. اما اکنون، با عنايت به مباني و اهداف کلي حکومت اسماعيليان و کانونهاي عمده مخالف با ايشان که باختصار و اجمال دانستيم به تشريح سياستهاي داخلي و خارجي ايشان ميپردازيم.

اصول سياست داخلي

الف) تکيه بر قدرت سياسي

اسماعيليان بر آن بودند که اگر زورمند و قدرتمند نباشند نميتوانند کيش خود و ايده هاي خود را ترويج کنند و رسميت عملي ببخشند. تبليغ، اندرز، گفتگو و باصطلاح امروز «کار فرهنگي» را البته مؤثر ميدانستند و نسبت به آن اهتمام جدي داشتند. ولي معتقد بودند بايد در کنار آن، يک قدرت اجرايي قوي باشد تا آن تأثير را پايدار سازد. حسن صباح، مؤسس دولت اسماعيلي، خود سالها در بلاد مصر و نقاط مختلف ايران به تبليغ کيش اسماعيلي پرداخت، ولي سرانجام هنگامي به موفقيت خود اميدوار شد که توانست به قلعه الموت درآيد و حاکم دست نشانده ي سلجوقي را با وعده ي پرداخته سه هزار دينار طلا راضي به ترک قلعه کند و نام مستعار «دهخدا» را که تا آن هنگام بدان شهرت داشت کنار بگذارد و با نام اصلي خود، بدون ترس و واهمه، اعلام حکومت کنند. (12) وي برحسب منقولات تاريخي، در واپسين روزهاي زندگي خود، هنگامي که دچار داعي بزرگ اسماعيلي آن زمان که پيرو او و تحت امر او بودند را فرا خواند تا با مشورت آنان جانشين پس از خود را تعيين کند، در آن موقعيت، مهمترين توصيه خود را «لزوم کسب قدرت بمنظور تبليغ کيش و تحقق بخشيدن به اهداف معنوي» دانست و ضمن يادآوري خاطره يي از ناصرخسرو قبادياني و مؤيدالدين شيرازي که از داعيان بزرگ اسماعيلي بشمار ميرفتند و در مصر با آنان آشنا شده بود، از آنها بنيکي ياد کرد، ولي متذکر شد که آنان ساده لوحانه ميپنداشتند که با پند و اندرز ميتوان عقيده راستين را بکرسي نشاند و در اين پندار دچار خوشبيني کاذب بودند. (13)

ب) تقويت جسم

در دولت اسماعيلي ورزش بطور روزانه براي همه لزوم داشت و يک تکليف اجتماعي بشمار ميرفت و بسياري اوقات بصورت جمعي در ميادين شهر اجرا ميشد. (14) حسن صباح نيز در قلعه الموت، با همراهان خود به ورزش ميپرداخت در حالي که به سن کهولت رسيده بود. (15)

ج) تمرينات رزمي

در کنار ورزش عمومي، تمرينات رزمي و جنگي نيز، براي همه ي مردان انجام ميشد با اين هدف که در هنگام بروز جنگ همه ي جوانان، سربازان جنگاور و در خدمت سپاه باشند. حسن صباح نيز از اين برنامه مستثني نبود.

د) فعاليت اقتصادي

دولت اسماعيلي در بازار کسب و کار بويژه در امر کشاورزي فعال بود و بخصوص در کاشت و برداشت گياهان دارويي مهارت داشت و بسته بنديهاي داروهاي گياهي را به فراواني به نقاط ديگر صادر مي کرد.(16)
يک فعاليت اقتصادي جانبي در دولت اسماعيلي ساختن اسلحه سرد بود، چه همه ميبايست سرباز باشند و همه ميبايست سلاح داشته باشند و اسلحه ي آن روزها نيز فقط چيزهايي از قبيل شمشير، نيزه، قمه، سپر و امثال اينها بود و ساخت آنها در داخل حکومت، نيروي کار فراواني را ميطلبيد. آنان همچنين براي پرتاب سنگ بروي دشمنان، بويژه از فراز قلعه، از منجنيق استفاده ميکردند و ساختن منجنيق نيز، هنر و حرفه يي بود که نيروي کار ويژه يي ايجاب مي کرد. بعلاوه، ساختن دژهاي سنگي مستحکم يا مرمت و تجهيز دژهاي متصرفي موجود و آبادسازي زمينها و مزارع آنها نيازمند نيروي کار ساده و متخصص بود و همه ي موارد فوق، فعاليت اقتصادي متنوع و گسترده يي را بهمراه داشت. (17)

هـ) فعاليت بهداشتي و غذايي

کشف داروهاي گياهي و توليد زيتون و برنج، بخصوص در منطقه رودبار و الموت، با فعاليت گسترده و هدفمند کشاورزان اسماعيلي بتدريج زمينه ي تجارت اينگونه محصولات را فراهم آورد و دولت اسماعيلي را به مهمترين صادرکننده ي اين اقلام تبديل کرد، بطوري که صباح در آخر عمر به اين موفقيت افتخار کرد و گفت: «ما بزرگترين صادرکننده دارو در جهان هستيم... آنقدر زيتون داريم که سکنه کشورها [ = شهرها ] ي استرآباد، طبرستان، گيلان، قومس و حتي ري با روغن زيتون ما غذا طبخ مينمايند و همچنين آنقدر برنج داريم که ميتوانيم سکنه قسمتي از کشورها را از برنج اينجا سير نماييم و از دام الموت گوشت آنان را تأمين کنيم».
الموت بيمارستان مجهزي هم داشت که صباح به آن اشاره کرد و گفت: «اطبّا و بيمارستان ما آنقدر شهرت دارد که از تمام دنيا بيماران صعب العلاج يا نااميد به الموت روي مي آورند تا در اينجا مداوا شوند». (18) بيمارستان مذکور حتي بيماران غيراسماعيلي را به رايگان مداوا ميکرد. (19) يک نکته جالب اينکه طبق نقل برخي از منابع، حسن صباح که نميخواست قبرش معلوم باشد تا دشمنان استخوانهايش را با نبش قبر بسوزانند، تدبيري انديشيد تا از امکانات بيمارستان براي اختفاي قبرش استفاده شود و بدينگونه عمل شد که جنازه بيماري را که بمرض طاعون مرده بود و ميبايست شبانه از بيمارستان خارج و دفن شود تا ديگران آلوده و مبتلا نشوند بجاي جسد حسن صباح در کنار ورزشگاه الموت دفن کردند و جسد حسن صباح را مخفيانه در محلي ديگر، که فقط چهار تن از آن مطلع بودند به خاک سپردند. پيش بيني صباح درست درآمد، چرا که سربازان هلاکوخان قبر موسم به حسن صباح را که تا سال 654 هـ . ق بنام او شناخته ميشد و زيارتگاه اسماعيليان بود شکافتند و استخوانهاي بيمار طاعوني را بعنوان استخوانهاي حسن صباح درآوردند و به رودخانه ريختند. (20) اين داستان به همين صورت در همه منابع نيامده و در برخي بدون هيچ توضيحي به قبر حسن صباح و دفن کيا بزرگ اميد، چهارده سال بعد از مرگ حسن، در جوار او، در رودبار و تخريب قبر سنگ هلاکوخان مغول اشاره شده (21) و بهرحال، امروز هيچ محلي با عنوان قبر حسن صباح شناخته نيست.

و) فعاليت فرهنگي

نوشته اند الموت داراي کتابخانه بزرگي بود که تا انقراض دولت اسماعيلي توسط مغولان برقرار بود. جويني که با اسماعيليان بشدت مخالف بود و مقارن حمله مغول حيات فعال علمي داشت با هلاکو همراه شد و
هنگامي که مغولان الموت و ديگر قلاع نزاري را ... در حصار گرفتند جويني با آنها بود... وي که شخصاً ناظر بسياري از حوادثي بود که به سقوط نزّاريان ايران منجر شد، حکايت ميکند که چگونه با اجازه هلاکو، کتابخانه اسماعيليان در الموت را که در زمان حسن صباح تأسيس گشته بود، بازرسي کرده و کتابهاي منتخب بسياري از آن ميان برگزيده بقيه را که- بعقيده ي او- متضمن بدعتها و عقايد ناصواب اسماعيليه بوده، طعمه حريق ساخته است. (22)
بر اين اساس ملاحظه ميشود که بسياري از آنچه امروز درباره ي اسماعيليه بصورت مکتوبهاي تاريخنگاري به ما رسيده سند آن به يکي از بزرگترين مخالفان ايشان ميرسد و آنچه از خوبيها، درستيها و فضايل در اين نوشته ها هست مصداق ضرب المثل عربي است که ميگويد «الفضل ما شهدت به الاعداء»، چه مورخان ديگر، از جمله خواجه رشيدالدين فضل الله که نوشته هاي او هم از منابع تاريخ اسماعيليه است متأخر از جويني هستند.
حسن صباح رساله يي هم در باب امامت داشته که به فصول اربعه موسوم بوده و محمد بن عبدالکريم شهرستاني متکلم و مورخ علم اشعري مسلک که معاصر حسن بود مطالبي از آن را در کتاب الملل و النحل که در حدود سال 521 هـ . ق تأليف نموده، آورده است، اما اصل رساله هم اکنون مفقود است. (23)
علاوه بر رساله مزبور، از ديگر داعيان اسماعيلي نيز آثاري بجا مانده که از جمله آنها ميتوان آثار ناصرخسرو علوي قبادياني را نام برد.

ز) عدالت اجتماعي

يکي از ويژگيهاي بارز شيعه تأکيد بر عدالت اجتماعي در طول تاريخ است قيام تبليغاتي و غيرمسلحانه ابوذر در مقابل عثمان بن عفان و معاويه بن ابي سفيان شايد نخستين نمونه بارز از اين شيوه در اسلام باشد که به تبعيد وي و مرگ غريبانه او در تبعيدگاه منتهي شد. سپس امام علي بن ابيطالب نيز احقاق حق ضعفا و بازگرداندن حيف و ميلهاي صورت گرفته از بيت المال را ککه ثروت اندوزيهاي کلانِ قليلي از سرشناسان را ميسر ساخته بود، شعار خود قرار داد و تا آنجا که فرصت يافت بر وعده خود پايدار ماند، ولي مهلت نيافت. با تأسيس حکومت شيعي اسماعيلي شعار عدالت اجتماعي بار ديگر و براي اولين بار بعد از حکومت پنج ساله علي (عليه السلام) بطور جدي مطرح و پيگيري شد. حکام اسماعيلي، بويژه حسن و کيا بزرگ اميد مثل مردم عادي ميزيستند. حسن صباح هنگام مرگ اعلام کرد که داراييش از يک خانه ساده و يک مزرعه براي کشاورزي و يک باغچه براي کشت ميوه تجاوز نميکند. اين مقدار حداقلي بود که در آن روز براي زندگي روزمره ضرورت داشت، زيرا مردم ميبايست مثل بسياري از روستاييان امروزي، گندم، ميوه و گوشت دام براي تغذيه خود را خود تهيه کنند. حسن در عين حال، از مازاد درآمد نقدي و جنسي خود به دولت ماليات ميپرداخت. (24)
در زمينه عدالت اجتماعي بايد به اين نکته هم توجه داشت که شماري از فئودالهاي آن زمان براي اينکه از خطر احتمالي رقيبان و راهزنان مصون باشند، صادقانه يا منافقانه با دولت اسماعيلي کنار مي آمدند و از اين طريق سود فراوان به دولت، طبقات ضعيف و متوسط اسماعيلي ميرساندند. (25)

ح) انضباط

دولت اسماعيلي از جهت رعايت انضباط و حفظ سلسله مراتب بين فرماندهان و فرمانبران رزمي و انتظامي، يک دولت نظامي بمعني واقعي و بتمام معنا بود و هر زيردستي بدون چون و چرا و بي آنکه کمترين ترديدي بخودش راه دهد، دستور فرد بالاتر از خود را اطاعت ميکرد. در اين زمينه، در بخش سياست خارجي، در گزارش مربوط به فداييان اسماعيلي صحبت خواهيم کرد.

ط) رازداري

دولت اسماعيلي در مراتب فرماندهي خود پيوسته رازآلود و پوشيده بود و اين سياست نه تنها نسبت به اجانب و دشمنان، بلکه نسبت به رعايا و پيروان نيز اعمال ميشده است. مردم عادي بداخل دژها راه نداشتند، ولي اين وضعيت ناشي از ملاحظات امنيتي بوده و اينگونه نبوده است که ساکنان دژها در داخل آنها به عيش و نوش و اختفاي اموال بپردازند و بخواهند مردم عادي از وضع آنها بيخبر باشند. اصولاً واگذاري دژها به فرماندهان جنبه تيول و اقطاع نداشته و بصورت يک تکليف سربازي براي حفظ امنيت بوده است. (26) جانشين بلافصل حسن صباح و وارث قدرت افسانه يي او پس از مرگ وي در همان دژي که مسئوليت آن را داشت- و آن هم در منطقه الموت واقع است- باقي ماند و با زاهدانه ترين وضع به زندگي و انجام وظيفه ي خطير فرماندهي ادامه داد. (27)
اين در حالي است که ميدانيم در دولتهاي خودکامه حکومت ايالتها به رسم تيول واگذار ميشده؛ يعني به حاکم منصوب ميگفتند سالي فلان مقدار ماليات براي دولت مرکزي بفرست و براي خودت و اطرافيانت هرچه ميخواهي بيندوز و با مردم هر طور خواستي و براي تحصيل اين مبلغ لازم ديدي رفتار کن. مظالم ظل السلطان برادر ناصرالدين شاه قاجار به مردم اصفهان در زمان حکومت وي در آن استان از اين بابت شهرت دارد.

ي) تمرکز بر زبان پارسي

حسن صباح در وصاياي آخر عمر خود به جانشينانش سفارش اکيد کرد که اولاً، تاريخ اسماعيليان را بنويسند (28) و ثانياً، بزبان پارسي بنويسند او در عين حال که عرب گرا نبود ناسيوناليست بمعني امروزي هم نبود و گرنه با حکومت ايراني سلجوقي کنار مي آمد. او بصراحت ميگفت: «بزبان مردم بنويسيد تا ... بتوانند بخوانند». (29)

اصول سياست خارجي

الف) تحبيب قلوب

تحبيب قلوب بمنظور جذب بکيش باطني و يا دوستي و همراهي با پيروان اين آيين يکي از اصول ثابت سياست خارجي اسماعيليان بود و براي هر قشر يا طبقه يي بتناسب حال آنها انجام ميشد. حکام اسماعيلي براي جذب ثروتمندان، سران قدرت، انديشمندان بنام و مردم عادي بگونه يي مناسب هر يک اقدام ميکردند. براي جذب مردم عادي تبليغات داعيان اسماعيلي البته مؤثر بود، ولي مؤثرتر از آن اينکه فرد عادي ملاحظه ميکرد و ميديد که تمام ايام سال زحمت ميکشد ولي جان و مال و ناموسش در اختيار يک فئودال بزرگ است؛ يعني نه استقلال و آزادي انساني دارد و نه رفاه مناسب کار خود، اما يک کشاورز اسماعيلي را ميديد که علاوه بر آزادي و استقلال و بينيازي از تعظيم و تحمل ذلّت در مقابل مالک بزرگ و مباشرانش درآمدي درخور سعي خود دارد و با سربلندي و آسايش نسبي بزندگي خود و خانواده اش ميرسد و همين کافي بود تا بسادگي به اسماعيليان بپيوندد. حسن صباح در آخر عمر خود به اين ثمره ي اقتصادي و عادلانه و انساني حکومت خودش افتخار ميکرد و به چهار داعي بزرگي که براي وصيت خود فرا خوانده بود گفت:
شکر ميکنيم که آيين ما ضامن رفاهيت تمام کساني است که پيرو آيين ما ميباشند و ما در تمام کشورهايي که باطنيها زندگي ميکند بين آنها يک فقير محتاج نداريم. هرکس داراي خانه يي است که در آن زندگي ميکند و مزرعه يي که در آن ميکارد و محصولش را صرف غذاي خود، زن و فرزندانش ميکند و همچنين داراي باغي است که او زن و فرزندانش از ميوه هاي آن تناول ميکنند و مازادش را بفروش ميرسانند...، نه فقير داريم و نه توانگراني همچون خواجه نظام الملک که هزارها قريه داشت و معلوم است که ... انسان نميتواند از راه کار هزارها قريه بدست آورد. (30)
اين وضعيتي که حسن صباح تصوير کرده، اگر واقعيت داشته و از نوع لاف زدنهاي مسئولان دولتها نباشد، افتخاري است که نه تنها در تاريخ اسلام، بلکه در تاريخ جهان با اهميت است، زيرا ميدانيم که ترتيب چنان وضعي براي رعاياي اسماعيلي متفرق در شهرهاي مختلف و بويژه در دل يک حکومت قدرتمند مخالف، مثل سلجوقيان براستي مشکل بوده و علاوه بر حسن نيّت و تهذيب نفس کارگزاران، مستلزم تدبير و سعي فوق العاده يي نيز بوده است.
اسماعيليان جهت جذب سران قدرت در شهرها و ممالک اسلامي از ابزارهاي متنوعي مثل پيک، مصاحبه، وعده ي منصب يا ابقاي بر منصب فعلي و دست آخر از اعطاي دينارهاي طلا يا وعده ي اعطاء آن استفاده ميکرده اند. بطور کلي نيز، اين مرام را داشته اند که هر کس اعم از مردم عادي يا ارباب ثروت و يا صاحبان قدرت اظهار تمايل به ايشان ميکرده او را ميپذيرفتند استدلال حسن صباح بر اين خوشرويي اين بود که هر چند ممکن است کساني از قبيل فئودالهاي بزرگ يا سران قدرت از روي نفاق و مصلحت انديشي به ايشان بپيوندند، اما معتقد بود که چه بسا اطرافيان اين اشخاص که از دست آنان بستوه آمده اند، چنين موقعيتي را با اخلاص غنيمت بدانند و يا در آينده ي فرزند او، اعقاب اينگونه افراد با تربيت اسماعيلي بزرگ شوند و براي توسعه کيش و تحکيم قدرت حکومت اسماعيلي خدمتکاراني صادق باشند. او بر همين مبنا و ضمن همين گفتار اظهار اميدواري کرد که با پذيرش کيش باطني توسط برخي از ثروتمندان و قدرتمندان بين دويست تا ده هزار تن به اسماعيليان بپيوندند و گفت که سياه يي از اسامي امراي کشورها [ = شهرها ] ي ايران دارد که در اختيار جانشينانش قرار ميدهد، تا بعد از او به جذب آنان همت گمارند. او به همين صورت تصميم غيرعادي و شگفت خود را مبني بر جذب ترکان خاتون، بيوه زيباروي و قدرت طلب يکي از بزگترين مخالفان سياسي اسماعيليان، يعني ملکشاه سلجوقي اعطاء دويست هزار دينار طلا صورت گرفته بود، را توجيه کرد. (31) البته ابتدا در اينکار توفيق يافت، ولي آن بانو سرانجام مرتکب خيانت شد و حسن صباح که فهميد، ترکان خاتون نقشه قتل او و جانشينش- محمد کيا بزرگ اميد- را توسط جواد ماسالي طرح کرده، از او انتقام گرفت و ماسالي را بزندان فرستاد. (32)
شيوه يي ديگر از تحبيب قلوب توسط اسماعيليان اين بود که بسراغ انديشمندان مخالف ميرفتند و آنان را بطريقي ترغيب ميکردند تا از مخالفت با اسماعيليان دست بشويند. يکي از اين مخالفان امام فخر رازي بود که بطور علني در مجالس و بر فراز منابر، ملاحده را مورد طعن قرارميداد. ايشان ابتدا يک فدايي را بطور ناشناس و بعنوان شاگرد نزد وي فرستادند او مدت هفت ماه در مجالس درس وعظ امام فخر حضور يافت و بتدريج از آشنايان مورد اعتماد وي گرديد. روزي هنگام صبح امام در محل تدريس خود تنها نشسته بود و مطالعه ميکرد... خدمتکار امام براي تهيه غذا بيرون ميرفت. فدايي در بيرون، حال امام را از خدمتکار پرسيد و از پاسخ وي فهميد که امام تنهاست. به درون رفت و در را از داخل محکم بست و با يک قبضه قمه آخته به امام حمله ور شد. فخرالدين از جا برجست و گفت چه ميخواهي؟ فدايي جواب داد ميخواهم شکم مولانا را از سينه تا ناف بدرم تا ديگر در منبر به پيشواي ما اسماعيليان دشنام ندهد. امام به سويي فرار کرد و فدايي از پي دوان بود. پاي امام از وحشت به چيزي گرفت و بزمين خورد. فدايي خود را رساند و بر سينه اش نشست. امام طلب بخشش کرد و سوگند ياد کرد که ديگر به اسماعيليان نپردازد. فدايي بفوريت برخاست، تعظيم کرد و گفت: نترس، دستور کشتن تو را نداشتم و سپس کيسه يي حاوي 365 دينار طلا به عدد روزهاي سال خورشيدي به امام فخر داد و از جانب حکومت متبوع خود ممتعهد شد که تا وقتي امام بر عهد خود باقي است هر ساله آن مبلغ را دريافت کند. اسماعيليان بمدت 45 سال اين مبلغ را سالانه پرداختند و امام تا زمان فوتش در مجموع 16425 دينار طلا از اسماعيليان گرفته بود. روزي يکي از شاگردان از امام پرسيد چرا ديگر درباره اسماعيليان سخن نميگوييد؟ امام پاسخ داد آنان دليلهاي رد ناشدني دارند و دشنام دادن به آنان عاقلانه نيست. (33) اين واقعه در زمان محمد بن حسن معروف به کيامحمد دوم ( 561-607 هـ . ق ) روي داد.

ب) تهديد

اصل وجود يک دولت اسماعيلي قدرتمند، در ايران در کنار دولت سني و بويژه دولت سلجوقي ايراني خود يک تهديد بود، اما اسماعيليان به اين نيز اکتفا نميکردند و گاهي دشمناني را که نميتوانستند يا نميخواستند از سرراه بردارند تهديد ميکردند. از جمله يکبار به يکي از عوامل نفوذي خود در محل اقامت سلطان سنجر سلجوقي دستور دادند شبانگاه، خنجري را در نزديکي بستر خواب سنجر فرو کند. معني اينکار اين بود که به سنجر بگويند اگر ميخواستيم اين خنجر را هنگام خواب در قلب بنشانيم، بآساني ميتوانستيم. ميتوان حدس زد که يکي از علل صلح سنجر با دولت اسماعيلي، پس از سالها کشمکش، همين خنجر بوده است. (34)
وي در صلحنامه خود موافقت کرد، اسماعيليان از کاروانهايي که از نزديکي قلمرو ايشان در کرد کوه ميگذرند، حق عبور بگيرند و دست کم سه هزار دينار طلا به ايشان کمک کرد. (35) برخي از مورخان آن را به سالي چهار هزار دينار طلا رسانده اند. (36) شرط متقابل سنجر با ايشان اين بود که تبليغ نکنند و دژ جديدي نسازند. جويني ميگويد در سال 654 هـ . ق از کتابخانه اسماعيليان در الموت ديدن کرده و در آنجا فرمانهايي از سلطان سنجر را ملاحظه کرده که حاکي از چشم پوشي سلطان، از رفتارهاي اسماعيليان بوده است. وي مي افزايد که اسماعيليان ضمن برخورداري از اين مزايا، شرايط سلطان را هم بآساني زيرپا ميگذاشتند. (37)

ج) ترور

اسماعيليان برخي از مخالفان را که قابل هدايت يا تطميع نميدانستند و از کارکرد تهديد در مورد آنان نااميد بودند و در عين حال از آسيبشان ايمن نبودند، با طرح و نقشه دقيق ترور ميکردند. ترور اينگونه افراد امراي اتفاقي و مقطعي نبود بلکه از ارکان سياست خارجي اسماعيليان بود و ايشان بدين منظور تشکيلات مفصلي براي تروريست پروري داشتند و کسان مستعدي را که به آنان «فدايي» ميگفتند، از پيش براي انجام اين مقصد تربيت ميکردند و اينکار در عين اينکه رسميت داشت و بودجه و امکانات ويژه يي بدان اختصاص مييافت، کاملاً سري و مخفي بود. حسن صباح در آخرين روزهاي عمر خود که هنگام وصيت و گفتن مهمترين سخنانش بود به چهار داعي بزرگي که يکي از آنان را ميخواست به جانشيني برگزيند، بصراحت گفت:
روش من درباره ي دشمنان اين بود که حتي المقدور بايد کوشيد که آنها دوست شوند... اما وقتي ميديدم که نميتوان، يک دشمن را دوست کرد و وجود او هم براي ما زيان داشت وي را معدوم ميکردم. شما نيز بعد از من همينطور رفتار نماييد و اگر ديديد که نميتوانيد دشمني را دوست نماييد و وجودش زيانبخش ميباشد معدومش نماييد. (38)
اين سخنان و موقعيت بيان آن، نشان مي دهد که ترور در شرايطي خاص، يکي از اصول سياست خارجي اسماعيليان بوده و اين اصل از ابتدا تا انتهاي عمر، براي مؤسس اين حکومت محفوظ و معتبر بوده است. قلعه طبس مهمترين مرکز تربيت فداييان بود و رياست آن را شخصي بنام «شيرزا د قهستاني» بعهده داشت که گفته اند 122 سال عمر کرد. وي به رسم فداييان خواجه بود؛ کار خود را بسيار دقيق و منظم انجام ميداد، دستور ترورها را از حسن صباح دريافت ميکرد و بدقت در معرض اجرا ميگذشت. حسن صباح در آخر عمر که مهمترين حرفهاي خود را ميگفت از او تقدير کرد. (39)
اولين شرط ورود به مسلک فداييان اين بود که شخص داوطلب، جوان، مرد، مجرد و بدون فرزند باشد و در نخستين مراحل ورود به مسلک فداييان «نامرد» يعني اخته شود، تا هيچگونه تمايلي در آينده به داشتن زن و فرزند پيدا نکند و حتي در پي رابطه ي موقت بمنظور ارضاي غريزه جنسي نباشد و در مسير انجام مأموريت، فريفته ي غمزه گريِ احتمالي هيچ جنس مخالفي نشود.
اصل لزوم «اخته» شدن براي فدايي، با وجود اينکه نقص عضو مايه محروميت دائمي از يک حق طبيعي و مشروع بود، در نظر فداييان و بويژه از نگاه حسن صباح، اصلي تزلزل ناپذير بود. بطوري که او علاوه بر تربيت عملي آن در قلعه طبس براي فداييان بارها به مناسبتهاي مختلف از آن دفاع کرد. از جمله آنگاه که مطلع شد جواد ماسالي، داعي بزرگي که او را براي صحبت با ترکان خاتون و وارد کردن او بکيش اسماعيلي ارسال کرده بود به او خيانت کرده و در صدد قتل او و برخي ديگر برآمده، تا به وصال آن زن زيباروي برسد، ضمن يادآوري زشتي عمل او گفت: «کسي که آنقدر تبهکار است که درصدد برمي آيد جانشين امام خويش را با خود امام مسموم کند تا به وصل يک زن برسد قابل گذشت نيست» و آنگاه افزود: «از فرصت استفاده ميکنم و يادآوري مينمايم که اين واقعه نيز ثابت کرد که نظريه ما داير بر اينکه بعضي از مردان که براي کارهاي خطير تربيت ميشوند بايد خواجه باشند، درست بوده و هست». سپس توضيح داد که:
من نميگويم که تمام مردان باطني بايد خواجه شوند چون در آن صورت نسل ما از بين ميرود و صلاح ما در اين است که مردان ما ازدواج نمايند تا اينکه نسل باطنيها توسعه بهم برساند، ولي عده يي بخصوص که براي کارهاي با زحمت تربيت ميشوند تا اينکه هوا و هوس آنها را از کار باز ندارد يا اينکه وادار به خيانتشان ننمايد. (40)
او همچنين بمناسبتي ديگر، در اواخر عمر خود از اين شيوه تحت عنوان «مثله کردن» دفاع کرد. (41)
گفته ي حسن صباح درباره يکي از فداييان اسماعيلي نيز بگونه يي شگفت مصداق يافت: جواني از تحصيل کرده هاي نظاميه بغداد، بنام موسي نيشابوري بمنظور فدايي مطلق شدن وارد قلعه طبس شد. اما وقتي شيرزاد قهستاني به او گفت شرط فدايي مطلق شدن اين است که مقطوع النسل شود نپذيرفت و اظهار داشت که نقص عضو آن هم نقصي که مرد را تا آخر عمر از نعمت ازدواج محروم کند زيبنده نيست، و حتي لزوم ندارد و بدون آن هم مرد ميتواند جلو هوي و هوس خود بايستد. وي بهر صورت بود شيرزاد را قانع کرد و به همان صورت در قلعه ماند، تا اينکه مأموريت قتل خواجه نظام الملک به او واگذار شد.
وي عازم مأموريت شد؛ ابتدا به شهر بشرويه رفت تا چهارپايي تهيه کند و بسوي ري که محل اقامت خواجه نظام الملک در آن هنگام بود برود. در بشرويه در کاروانسرايي اقامت کرد ولي دلبسته دختر کاروانسرا شد و کار به ازدواج کشيد. در شب عروسي که انبوهي از مهمانان حضور داشتند، هر يک از نزديکان عروس هديه يي به عروس دادند و پيرزني هم برخاست تا هديه يي به داماد غريب بدهد، و لي هديه ي او خنجري بود که گردن داماد را شکافت و فرودآورنده ي آن فدايي ديگري بود بنام يوسف جويني که به دستور شيرزاد به تعقيب موسي آمده بود و خود سپس بر اثر بلعيدن ترياک مرد. (42)
فداييان گاهي سالهايي را تحت تمرين و تربيت ميگذراندند تا هنگام مأموريت برسد. سپس وقتي مأموريتي ابلاغ ميشد بي آنکه در انجامش چون و چرا کنند دشنه زهرآلودي را زير جامه خود پنهان ميکردند و کپسول ترياکي را که به آن «مصطکي» ميگفتند بر ميداشتند و لحظاتي قبل از انجام مأموريت در دهان ميگذاشتند و ميبلعيدند، در موقع مناسب حمله ميکردند و خنجر را زيرگلوي محکوم بقتل ميزدند و با چند ضربه ي سريع کار را تمام ميکردند و پيش از آنکه گرفتار و دچار شکنجه و زندان شوند روي دست مدافعان مقتول جان ميباختند. (43)
فداييان، معمولاً از قصبات و از طبقات پايين جذب ميشدند و چندان شناخته نميشدند زيرا گمنامي و اختفا لازمه ي شغلشان بود و در مأموريت نيز با اسم مستعار، خود را معرفي مي کردند و بهيچ نشانِ هويتي پس از انجام مأموريت ميمردند و دفن ميشدند؛ بنابراين مي توان گفت علاوه بر اينکه جان خود را فداي هدف ميکردند از اين جهت نيز که هيچ نام و نشان و عقبه و اولادي از خود بجا نميگذاشتند و در برهوت گم ميشدند براستي «فدايي» بودند. شمار فداييان به همين دليل که گفته شد، چندان مشخص نيست و بروشني معلوم نيست که در قلعه ي طبس- در مراکز احتمالي ديگر- بطور متوسط چند فدايي در حال آموزش و آماده بخدمت حضور داشتند و در مجموع چه تعداد فدايي در دولت دويست ساله اسماعيليان تربيت شدند، اما اين گزارش، ضبط شده که ترورها هميشه بدست يک تن انجام نميشده و در 75 ترور بيش از 118 تن شرکت داشته اند. (44)
فداييان هرچند در بين مردم و حتي نزد دعاياي اسماعيلي شناخته نبودند تا احترام و تکريمي را تجربه کنند اما در داخل دژها بشدت مورد احترام بودند، بطوري که اگر بر حسب اتفاق و بندرت، موفق بفرار ميشدند و سالم به قلعه بازميگشتند، ورود مجددشان با جشن و تکريم کامل همراه بود. يکي از فدايياني که به چنين موقعيتي نايل شد، شخصي است که با نام «حسن سرّاج» شناخته شده است. او در سال 493 هـ . ق، قاضي سني مذهب کرمان را ترور کرد و زنده بازگشت و در سال 513 هـ . ق يک روحاني سني بنام «سياک جرجاني» را از پاي درآورد. (45)
ترورهاي اسماعيليان معمولاً بطور علني و در ميان جمعيت و در روشني روز انجام ميشد تا نسبت آن به اسماعيليان قطعي و تأثير آن در تحکيم دولت اسماعيلي حتمي و گسترده باشد. (46)

آماري از ترورها

ترورهاي اسماعيليان معمولاً در مورد دشمنان ايشان و خيانتکاران انجام ميشد و موارد استثنا بسيار اندک بود که در آينده به برخي اشاره خواهد شد، اما از آنجا که دشمنان معمولاً از بزرگان و سرشناسان بودند، در ميان ترورشدگان افرادي از پادشاهان، خلفا، وزيران، اميران، قضات و روحانيان سني مذهب ديده ميشوند. (47) «اينکه ايشان چه کساني را، در کجا و چگونه کشتند؟ ... در بسياري از منابع اطلاعاتي ناهمگون وجود دارد». (48) بعلاوه قضيه بطور طبيعي شايعه پذير است و مبالغه در آمارها و اشتباه و غرض ورزي عمدي يا غيرعمدي نيز ميتواند عددها را تغيير دهد و در مورد اخير بيشتر، مورخانِ ضد اسماعيلي، نظير جويني ميتوانند مظنون به مبالغه و نسبت نادرست و بدبينانه باشند. خواجه رشيدالدين فضل الله ترورشدگان طي حدود دويست سال حکومت اسماعيليان در ايران را، در سه ليست مختلف طبقه بندي کرده و در اين طبقه بندي علاوه بر زمان ترور، رده ي شغلي افراد را نيز منظور داشته است. ليست نخست شامل کشته هاي زمان حسن صباح، يعني از سال 483 تا سال 518 هـ . ق است و شامل 49 تن ميباشد. ليست دوم کشته هاي زمان کيا بزرگ اميد جانشين بلافصل حسن صباح را گزارش ميکند و سالهاي 518-532 هـ . ق را دربردارد و به شمار دوازده تن ميرسد. ليست سوم از کشته هاي زمان محمد بن کيا بزرگ اميد، يعني از سال 532 تا سال 557 هـ . ق خبر ميدهد و به شمار چهارده تن ميرسد. بدين ترتيب مي توان گفت، قربانيان طي 72 سال، 75 تن بوده اند. (49)
اما از جهتِ طبقه ي شغلي ترورشدگان، ميتوان با توجه به محتواي هر سه ليستِ تنظيمي رشيدالدين فضل الله، به اين نتيجه رسيد که اسماعيليان طي مدت 72 سال- طبق فهرستي که استرويوا لودمينا مؤلف کتاب تاريخ اسماعيليان در ايران استخراج و تنظيم کرده- دست کم هشت خليفه و پادشاه، شش وزير، پنج والي، پنج رئيس، هفده امير لشکر، پنج مفتي سني، پنج قاضي سني، يک تن از رهبران شيعي زيدي، پنج روحاني سني، دو شيع ميانه رو اسماعيلي، سه مرتد که از مذهب اسماعيلي برگشته بودند و بالأخره دو مخالف سياسي سلطان سنجر را ترور کردند. (50)
جمع افراد يادشده که نام، زمان و مکان ترور آنها در منبع فوق آمده، بالغ بر 63 تن است و از اينجا معلوم ميشود که همه ي افراد مذکور در فهرستهاي سه گانه رشيدالدين، در اين طبقه بندي شغلي محاسبه نشده اند. بعلاوه احتمال اندکي مسامحه، در اصل فهرستهاي سه گانه هم وجود دارد؛ براي مثال خواجه نظام الملک را بطور قطعي، از ترورشدگان توسط اسماعيليه شمرده و او را نخستين وزيري دانسته که بعلت پيگردهاي مکررش عليه اسماعيليان در سال 485 هـ . ق توسط ايشان بقتل رسيد. (51) اما در برخي ديگر از منابع گفته اند، اسماعيليان يک فدايي را بمنظور قتل خواجه نظام الملک مأمور ساختند، ولي در همان زمان او در محضر خواجه و آماده ي اجراي مأموريت بود غلام بچه يي وارد شد و بقتل خواجه مبادرت کرد. او باحتمال قوي، به امر ترکان خاتون مرتکب اين قتل شد. (52) نمونه ديگري از مسامحه در فهرستها اين است که گفته است مسترشد بالله خليفه عباسي در هفدهم ذيقعده 529 هـ . ق توسط اسماعيليان کشته شد و پسرش، راشد، نيز در حمله يي که بر ضد اسماعيليان، به انتقام خون پدر ترتيب داد، کشته شد. (53) در حالي که اگر اين چنين باشد نبايد «راشد» را از جمله ترورشدگان بحساب آورد، ولي اين محاسبه در فهرستها صورت گرفته است. (54) اين ايرادات جزئي خدشه يي به مقصود اين مقاله وارد نميکند، زيرا در هر حال، شکي نيست که ترور، يکي از وجوه بارز سياست خارجي اسماعيليان بوده و اينکار را بطور سامان يافته يي انجام ميداده اند و منظور از «سياست خارجي» معناي امروزي آن، يعني خارج از مرز جغرافيايي نيست بلکه منظور، خارج از مرزهاي ايدئولوژيک حکومت است و بهمين دليل است که مرز جغرافيايي ترور، بسيار گسترده و متفرق است و از جمله، در شهرهاي آمل، ري، مرو، سرخس، نيشابور، مراغه، تبريز، اصفهان، همدان، خوارزم، کرمان، طبرستان، گرگان، بغداد، موصل، تفليس و قاهره و برخي از شهرهاي سوريه انجام شده است. (55)

نمودار سير ترورها

از آنجا که ترورهاي اسماعيليان در اصل بمنظور تحکيم پايه هاي حکومت، براي پيشبرد اهداف معنوي بود، به موازات استحکام پايه هاي حکومت اسماعيلي، ترورها سير نزولي يافتند. در عهد حسن صباح که دولت اسماعيلي تازه تأسيس شده بود، شمار ترورها بيش از دوره هاي بعد بود و در همان دوره هم، در پنج سال اول، يعني از 488-493 هـ . ق 22 تن قرباني شدند، از 494-500 هـ .ق شش تن و از 501-515 يعني بمدت پانزده سال باقيمانده نيز فقط شش ترور انجام شد. در عهد جانشين حسن صباح، يعني کيا بزرگ اميد که 14 سال ادامه داشت دوازده تن ترور شدند و همه آنها بين سالهاي 524-529 يعني در پنج سال آخر حکومت وي انجام شد. مهمترين شخصيتي که در اين دوره ترور شد، خليفه عباسي المسترشد بالله بود. در مدت 24 سال بعد چهارده تن ترور شدند که يازده مورد آن طي نه سال يعني بين سالهاي 532- 541 هـ . ق واقع شد و از 555-561 يعني مدت چهارده سال فقط يک ترور انجام شد. (56) آمارهاي مذکور توسط استرويوا با توجه به ليستهاي سه گانه ي رشيدالدين فضل الله در جامع التواريخ استخراج شده است.

سياست حمله و دفاع

بخش عمده يي از سياست خارجي اسماعيليان، اقدامات جنگي، اعم از حمله و دفاع بود. اينان جهت گسترش کيش اسماعيلي و بيان مزاياي حکومت خود، تبليغات مرتب و حساب شده داشتند و آن را بطور جدي، توسط داعيان انجام ميدادند. اما تحکيم قدرت در گرو آن بود که به مراکزي، بخصوص قلعه هايي که در جاهاي مثل بالاي کوهها ساخته ميشد حمله و آنها را تصرف کنند و از آنجا که دشمنان بسياري داشتند و پيوسته مورد حمله و تهاجم قرار ميگرفتند ناچار بودند دفاع کنند. بدين جهت بود که حمله و دفاع بخش مهمي از سياست خارجي اسماعيليان را تشکيل ميداد. تواريخ مربوط به ايشان، مشحون از وقايع حمله و دفاع، تعقيب و گريز است و نياز بذکر مورد خاصي نيست.

ارزيابي سياستها

دولت اسماعيلي چنانکه گفتيم، حکومتي ايدئولوژيک يا بتعبير جديدتر امروزي، بنيادگرا بود که حکومت را فقط براي آباداني دنيا نميخواست و حکامش برخلاف بسياري از حاکمان آن روز، فقط در پي کسب قدرت نبودند، بنابر اين کليه اقدامات دروني و بيروني، يا سياستهاي داخلي و خارجي اين دولت، بايد بر محور بنيادهاي فکري و عقيدتي آنها سنجيده شود.

ارزيابي سياست داخلي

سياست داخلي اسماعيليان در ارتباط با جهان اسلامي و شيعي، دو جنبه داشت، يکي مثبت و ديگري منفي. بخش مثبت آن، سعي ايشان در برقراري عدالت اجتماعي است که باعث گرايش مردم عادي به اين دولت- با وجود همه گرفتاريها و خطرهايش- ميشد. در اين زمينه به اين نکته که در سطح زندگي سران دولت، بويژه حسن صباح و جانشين بلافصل او، مثل مردم عادي بود، بسيار مهم است و شيوه ي آنان را با شيوه زندگي پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم) و امام علي (عليه السلام) که داعيه پيروي از آنان را داشتند، پيوند ميدهد.
اما مهمترين جنبه منفي سياست داخلي اسماعيليان، ساختار ديکتاتوري نظامي آن است. اين شيوه برخلاف رفتار پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم) و امام علي (عليه السلام) در زمان حکومت بود. در اين مورد کافي است به چند نمونه از رفتار حسن صباح و ديگر پيشوايان اسماعيلي اشاره کنيم:
الف) در برخي از منابع آمده است، حسن صباح دو پسر خود را در زمان حياتش کشت، تا مبادا شک برود که بخاطر منافع آنان و رساندن خانواده خود به حکومت، تلاش کرده است. (57) ناقل قتل دو فرزند پسر، توسط صباح، جويني است که نسبت به اسماعيليه، بگواهي برخي از گزارشهايش و سياق آنها، بدبين بوده ( براي نمونه، گزارش وي و رشيدالدين فضل الله و ابواسحاق کوهستاني درباره ي قيام قيامت توسط حسن بن محمد را ملاحظه کنيد.) (58) اما منبع ديگري مينويسد: او يک پسر خود را کشت و اين احتمال قويتر است، زيرا در همان منبع گفتگوي بزرگ اسماعيلي را در اينباره با يکديگر نيز نقل شده. جواد ماسالي نيز گفته است: صباح به شيرزاد قهستاني دستور داد يک فدايي را از قلعه طبس به الموت بفرستد و اين قتل بدست آن فدايي و به دستور صباح انجام شد (59) و نيز در همين منبع اعتراف حسن به اين عمل ضمن وصايايش آمده و عليت آن طمع آن فرزند در امامت بعد از پدر ذکر شده است. (60)
بهرحال فرقي نميکند، قتل يک فرزند يا دو فرزند، قتل باحتمال ادعاي خلافت در آينده، يا قتل بصرف اتهام شرکت در يک قتل ديگر- بويژه که منبع گزارش کننده افزوده است در سال بعد قاتل اصلي مشخص و مقتول بيگناه شناخته شد- هر دو خلاف مباني فقهي اسلام و تشيع است.
ب) جانشين حسن صباح، کيا بزرگ اميد، فرزندي داشت بنام حسن که دانشمند و زبان آور بود و در زمان حيات پدر، ميردان بسياري داشت؛ پدر نگران بود که مبادا او در آينده از مرز داعي بودن بگذرد و ادعاي امامت کند، بدين جهت اولاً، اعلام کرد که خودش امام نيست. ثانياً، متذکر شد که طبق سنت شيعي، امام فقط بايد فرزند امام باشد و اين سنت فقط يکبار در تاريخ تشيع، در امامت حسين بن علي (عليه السلام) بعد از حسن بن علي (عليه السلام) شکسته شده و اين فقط يک استثنا بوده است. ثالثاً، در يک روز 250 تن از طرفداران فرزندش حسن را از دم تيغ گذراند. (61) اين رفتار هم هيچگونه توجيه ديني نداشت. بعلاوه که امامت در شيعه بر اساس نص است و ربط مستقيمي به نصب ندارد و همان يک مورد نقض هم، دليل نادرستي اصلي است که اسماعيليان بدان معتقد بودند و امام را لزوماً فرزند امام ميدانستند.
ج) کيا بزرگ اميد در چهارم ربيع الاول 557 هـ . ق درگذشت و فرزندش حسن بجاي او نشست. (62) مرتکب اعمالي شد که اگر آنها را مصداق بارز انحراف در سنت دولت اسماعيلي بشماريم، مبالغه نکرده ايم. حسن در افکارش آزادمنش بود و از جمله در مورد زنان و لزوم آزادي، تحصيل و استقلال آنان توصيه هايي داشت، به همين دليل مورد ستايش برخي از روشنفکران اوايل مشروطه، مثل ميرزا فتحعلي آخوندزاده، قرار گرفته است (63) اما حسن صباح بدان مقدار درايت و بصيرتي که از خود نشان داده بود اکتفا نکرد، بلکه به اقدامي دست زد که در تضاد کامل با همه ي ارزشهاي دولت اسماعيلي و اهداف اعلام شده آن بود و آن برداشتن تکاليف اندامي شرع اسلام و مذهب تشيع در هفدهم رمضان سال 559 هـ . ق بود و انتخاب نيمروز ماه رمضان و ترتيب جشن و پايکوبي و عيش و نوش در آن هنگامه و ايراد خطبه يي نيمه عربي پرغلط، بعنوان پيام امام غايب، بر رسوايي اين عمل مي افزود. (64) اين بدعت که سپس به حوزه هاي ديگر اسماعيلي همچون قهستان نيز راه يافت، بدين معنا «اعلام قيامت» ناميده شد که در قيامت، تکليف منتفي است. در ضمن ميخواست بگويد که جامعه اسماعيلي بحدي از کمال رسيده که ديگر نياز ندارد از طريق عمل به دستورات ديني به اکتساب کمال بپردازد.
نکته قابل توجه اينکه، همان ديکتاتوري نظامي که پيشتر مورد اشاره قرار گرفت، در اينجا هم اعمال شد و مخالفان اين بدعت که شمارشان هم اندک نبود، بدستور حسن بن محمد به زندان و شکنجه و حتي سنگسار محکوم ميشدند. (65)
د) حسن سرانجام به جزاي آن بدعت بزرگ در ششم ربيع الاول 561 هـ . ق بدست برادر همسرش، حسن بن نام آور، کشته شد و فرزندش، محمد، ملقب به نورالدين، طبق سنت موروثي و ناهماهنگ با روش حسن صباح، بجاي پدر نشست و نه تنها قاتل پدرش، حسن بن نام آور، را بقتل رساند، بلکه تمام فاميل او، از زن، مرد، کودک و بزرگسال را نيز از دم تيغ گذراند. (66)
هـ) حسن، بعد از ارتکاب بدعت ظهور قيامت، از سنت پدر خود و مؤسس فرقه که خود را «داعي» ميخواندند فراتر رفت و توسط نماينده خودش محمد بن خاقان، در ايالت قهستان، در 28 ذيقعده سال 559 هـ . ق اعلام خلافت کرد و خود را تنها خليفه خداوندي بر روي زمين خواند. (67)
و) بسياري از حکومتها در داخل قلمرو خودشان داراي نيروهاي ويژه يي هستند که امروز به اسم «کماندو» شناخته ميشوند و مأموريتهاي ويژه ي داخلي و خارجي را به آنان ميسپارند. اسماعيليان هم نيروي ويژه داشتند و آن «فداييان» بودند که تا اينجا اشکالي نيست، جز اينکه اين نيروها براي ترور تربيت ميشدند. اما اشکالي که بر ايشان وارد است و جزء سياست داخلي است «اخته کردن» اين مردان است که آنان را تا آخر عمر از نعمت زن و فرزند محروم ميساخت و پيرو مطلق بار مي آورد. اينکار از چند جهت مورد اشکال است: نخست، نقص عضو، دوم، محروم سازي از يک يا چندين نوع لذت حلال که حق طبيعي هر مردي است و سوم، گوش بفرمان ساختن افراد و عاري کردن آنها از انگيزه ي هرگونه نقد و پرسش و اين هر سه برخلاف سنت اسلام است. شايد از اين جهت بود که جانشينان حسن صباح با وجود سفارش او، اين شيوه ي ناپسند را ترک گفتند. (68)

ارزيابي سياست خارجي

سياست خارجي اسماعيليان نيز همچون سياست داخلي ايشان، داراي جنبه هاي منفي و مثبت است. يکي از جنبه هاي مثبت آن مبادلات اقتصادي بويژه در زمينه ي داروهاي گياهي است. همچنين خدمات مستقيم پزشکي ايشان در مراکز درماني خود بغير اسماعيليان، هرچند قطعاً بدليل کمبود امکانات، اندک بوده، ارزشمند نيز بوده است. قبول پناهندگي سياسي نيز نکته مثبتي است که بيشتر بنفع دولت اسماعيلي بود. همچنين تحبيب قلوب براي جذب افراد متنفذ به کيش اسماعيلي ريشه در تعليمات اسلامي داشت چنانکه اين کار طبق دستور قرآن در رديف مصارف زکات آمده است. اما اگر با استناد به نمونه هايي مثل جريان ترکان خاتون، بگوييم که در اين راه افراط ميشده و گاه هدف را در پيشگاه وسيله قرباني ميکرده اند بيراه نگفته ايم.
با اينهمه در تمام جنبه هاي فوق، حتي تحبيبهاي افراطي، منافعي وجود داشته است، اما مهمترين بخش سياست خارجي اسماعيليان که باعث بدنامي آنان شد، سياست تهديد و ترور بود.
ترور، يا از ميان برداشت و گرفتن جانِ افراد مخالف بطور ناگهاني و بدون اعلام قبلي، هيچگونه توجيه اخلاقي ندارد و خلاف سنت شريعت اسلامي است؛ هيچ دستوري که مفاد آن انجام ترور براي دفع دشمن باشد در سرتاسر تعليمات اسلامي مورد قبول سني و شيعه ي غيراسماعيلي نيامده است و اسماعيليان نيز، چنانکه اشاره کرده ايم، فقه جداگانه يي نداشته اند تا از اينجهت بررسي گردد و مرجع استفتاء در اين مورد باشد.
البته امروز وضعيت ترور در جامعه جهاني بمراتب بدتر از دوران اسماعيليان است. يک فدايي اسماعيلي ماهها و گاهي سالها انتظار ميکشيد تا مأموريتي براي ترور يک مقام سرشناس- و احياناً مستحق قتل- به او واگذار شود ولي امروز حمله هاي انتحاري با آموزشهاي اندک و قتل دهها و صدها و گاه هزاران انسان بيگناه از زن، مرد، کودک و بزرگسال، انجام ميشود و سازمانهايي هستند که مسئوليت آنها را بعهده مي گيرند. اما نقطه ضعف اصلي اسماعيليان اين بود که ترور را رسميت بخشيده و از ارکان سياست خارجي خود قرار داده بودند و نهاد رسمي تروريست پروري داشتند، در حالي که امروز هيچ دولت و حکومت رسميي يافت نميشود که ترور را از ارکان سياست داخلي يا خارجي خود قرار دهد و بدان رسميت قانوني ببخشد.

بدتر از بد

ترروهاي اسماعيليان گاهي علاوه بر اصل ترور بودن- که خلاف مباني اسلامي و شيعي است- از جهات ديگري نيز محکومت و غيرقابل توجيه بوده و متأسفانه از اينگونه موارد کم نداشتند که برخي را يادآوري مي کنيم:
الف) گاهي ترورها، قصاص قبل از جنايت بود، مانند قتل يک فرزند حسن صباح به اشاره خودش براي اينکه شايد بعد از وي مدعي حکومت شود و بروايتي قتل دو فرزند پسر براي اينکه شايد مردم فکر کنند. حسن صباح براي تأسيس يک حکومت موروثي قيام کرده و البته اين دومي بدتر است، زيرا اين انتساب قطعي نيست و نقل دوگانه آن رنگ شايعه به آن ميبخشد.
ب) گاهي ترور در مقابل عملي بود که مجازاتش قتل نبود، مانند ترور سباک جرجاني بجرم دشنام به علي (عليه السلام)، (69) اين دشنامها در زمان حکومت خود آن حضرت توسط خوارج، به فراواني و علني در داخل مسجد کوفه و گاهي در ميانه نماز جماعت آن حضرت انجام ميشد. ولي ايشان نه تنها مجازاتي براي آن درنظر نميگرفت بلکه حقوق دشنام دهندگان- از صندوق بيت المال- را هم قطع نميفرمود. مداراي آن حضرت با خوارج در غير ميدان جنگ متواتر است.
ج) گاهي ترور در مقابل عملي بوده که اصلاً جرم بحساب نمي آيد، مانند ترور امام شيعيان زيدي، به جرم اينکه حاضر نشده دعوت اسماعيليان براي استماع دلايل قيامشان را بپذيرد. (70) تشيع و رهبري مذهبي اين شخص، جرم ترورکنندگان را سنگينتر ميسازد. همچنين ترور برخي از هميکشان سابق اسماعيلي مانند هادي کيا علوي در گيلان بجرم تبليغ براي شيعيان دوازده امامي و ترور سه تن اسماعيلي بجرم خروج از کيش اسماعيليان (71)، جز اينکه عملي وحشيانه شمرده شود نام ديگري ندارد.
د) بعضي از ترورها بيش از آنکه انجام عملي در راستاي مذهب و حفظ ارکان حکومت باشد، در واقع مزدوري بوده است. از اين قبيل است، ترورهايي که به سفارش سلطان سنجر انجام شده، مانند ترور عباس، والي سلجوقي ري در سال 541 هـ . ق که او را در بغداد کشتند و سرش را به خراسان فرستادند و ترور آق سنقر، غلام پادشاه سلجوقي که والي ترشيز بود و عليه سلطان شورش کرده بود. (72)

نتيجه گيري

در مجموع، با توجه به آنچه در باب سياستهاي داخلي و خارجي اسماعيليان گفته شد، ميتوان نتيجه گرفت که دولت اسماعيليان در ايران از جهاتي بنيادي، مثل ظلم ستيزي شيعي، فعاليت اقتصادي، عدالت اجتماعي، تکيه بر بهداشت عمومي و ورزش همگاني، آمادگي رزمي، عدم وابستگي و حفظ استقلال در مقابل دولت عباسي عربي و سلجوقي ايراني، داراي ارزشهاي جاودان و قابل توجهي بود و چنانچه ترور و خشونت در مقابل مخالف يا مظنون به مخالف را وسيله تحيکم قدرت قرار نميداد، ميتوانست جاي بيشتري در تاريخ حکومتهاي ايدئولوژيک براي خود باز کند. ولي عامل ترور و خشونت، بضميمه ي موروثي ساختن قدرت حاکم، بعلاوه فساد و خودکامگي ناشي از تمرکز قدرت و زياده رويهاي شبه روشنفکرانه يي مثل اعلام قيامت، در مجموع، عواملي بودند که سد راه توفيق آن حکومت شدند و نه تنها در جهان اسلام، بلکه در محدوده ي تشيع نيز نتوانست مايه افتخار باشد و بصورت يک تجربه ارزشمند و ناکام در گوشه يي از تاريخ و نقاطي از جغرافياي جهان اسلام باقي ماند.

پي‌نوشت‌ها:

1. استاد گروه فلسفه استاد دانشگاه علامه طباطبايي
2. نوبختي، حسن بن موسي، فرق الشيعه، ص 63- 78.
3. استرويوا، لودميلا، ولاديميرونا، تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 215.
4. دفتري، فرهاد، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره اي، ص 369.
5. همان، ص 948 و 949.
6. همان، ص 378.
7. همان، ص 421.
8. فرق الشيعه، ص 58.
9. آمير، پل، خداوند الموت حسن صباح، ترجمه ذبيح الله منصوري، ص 261- 268.
10. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 221- 228؛ جويني، عطاء ملک، تاريخ جهانگشا، تصحيح محمد قزويني، ج3، ص 226-228؛ رشيدالدين فضل الله، جامع التواريخ، ص 164 و 165؛ کوهستاني، ابواسحاق، هفت باب، ترجمه ي ايوانف، ص 41 و 42.
11. مستوفي، حمدالله، نزهة القلوب، ص 523.
12. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 89؛ جامع التواريخ، ص 104.
13. خداوند الموت حسن صباح، ص 667- 669.
14. همان، ص 20-23 و 497.
15. همان، ص 20-23.
16. همان، ص 11 و 12.
17. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 205؛ جامع التواريخ، ص 154.
18. خداوند الموت حسن صباح، ص 590 و 591.
19. همان، ص 14 و 15.
20. همان، ص 671-673.
21. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 422.
22. همان، ص 372
23. همان، ص 422 و 423.
24. خداوند الموت حسن صباح، ص 590.
25. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 213؛ جوامع التواريخ، ص 136 و 214؛ تاريخ جهانگشا، ص 239.
26. تاريخ جهانگشا، ص 212.
27. همان، ص 202؛ ايوانف و ...، الموت و لمه سر و دژ محکم اسماعيلي در ايران، ص 67.
28. خداوند الموت حسن صباح، ص 67
29. همان، ص 593.
30. همان، ص 590.
31. همان، ص 596.
32. همان، ص 580-629.
33. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 199؛ جامع التواريخ، ص 200 و 249 تاريخ جهانگشا، ص 170-173.
34. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 199؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 420.
35. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 249؛ تاريخ جهانگشا، ص 623-681.
36. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 420.
37. همان، ص 175 و 176؛ تاريخ جهانگشا، ص 214.
38. خداوند الموت حسن صباح، ص 581.
39. همان، ص 669.
40. همان، ص 613.
41. همان، ص 591.
42. همان، ص 41-46، 243-259.
43. همانجا.
44. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 192.
45. همان، ص 193.
46. همان، ص 191.
47. همان، ص 185.
48. همانجا.
49. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 186؛ جامع التواريخ، ص 134-161.
50. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 186- 190.
51. همان، ص 186 و 187.
52. خداوند الموت حسن صباح، ص 261- 266.
53. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 186.
54. همان، ص 184.
55. همان، ص 192.
56. همان، ص 191 و 192.
57. همان، ص 203؛ تاريخ جهانگشا، ص 210.
58. همان، 221-224.
59. خداوند الموت حسن صباح، ص 572 و 573.
60. همان، ص 595.
61. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 220؛ تاريخ جهانگشا، ص 324.
62. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 221؛ جامع التواريخ، ص 162.
63. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 246 (بنقل از آدميت، فريدون، انديشه هاي آخوند زاده، ص 223 ).
64. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 222؛ تاريخ جهانگشا، ص 226-228.
65. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 234؛ همان، ص 228.
66. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 248؛ همان، ص 240؛ جامع التواريخ، ص 170.
67. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 225؛ همان، ص 229 و 230.
68. خداوند الموت حسن صباح، ص 593.
69. تاريخ اسماعيليان در ايران، ص 189.
70. همان، ص 190.
71. همان، ص 189 و 190.
72. همان، ص 190؛ جامع التواريخ، ص 160 و 161.

منابع تحقيق:
1. قرآن کريم.
2. آدميت، فريدون، انديشه هاي آخوندزاده، تهران، 1349.
3. استرويوا، لودميلا، ولاديميرونا ( stroeva, Ludmila and vladimirovna ) تاريخ اسماعيليان در ايران، ترجمه منزوي، پروين، نشراشاره، تهران، 1371.
4. = ايوانف و ...، الموت و لمه سر و دژ محکم اسماعيلي در ايران، تهران، انتشارات کيهان، 1339ش/ 1960م.
5. پل آمير، خداوند الموت حسن صباح، ترجمه ذبيح الله منصوري، تهران، انتشارات جاويدان، چ31، 1376.
6. = جويني، عطاء ملک، تاريخ جهانگشا، ج3، تصحيح قزويني، محمد، تهران، 1376.
7. = رشيدالدين فضل الله، جامع التواريخ، تهران، 1960 م.
8. دفتري، فرهاد، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره اي، تهران، نشر فرزان، 1375.
9. = کوهستاني، ابواسحاق، هفت باب، ترجمه ايوانف، بمبئي، 1959 م.
10. = مستوفي، حمدالله، نزهة القلوب، ليدن، لندن، 1919م.
11. نوبختي، حسن بن موسي، فرق الشيعه، دارالاضواء، بيروت، 1404.
توجه:
منابعي که بعد از علامت = آمده اند بطور غيرمستقيم مورد استفاده قرار گرفته اند و مسئوليت آنها با منبع ناقل، يعني منبع شماره 3 است که آنها را بدون نام ناشر آورده است.

منبع مقاله :
پورحسن، قاسم؛ (1390)، حکمت شيعي؛ باطنيه و اسماعيليه، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی