حکومت و مذهب و علوم در عصر آهن
حکومت و مذهب و علوم در عصر آهن

 

نويسنده: گوردون چايلد
برگردان: احمد بهمنش



 

تحولات و تغييرات اقتصادي که در عصر آهن به ظهور پيوست در سازمان سياسي نيز تغييراتي بوجود آورد، در مشرق، سنت هاي حکومتي عصر مفرغ، در عصر آهن هم رايج بود: دولت هاي آشور، بابل و مصر اصل سلطنت با حقوق الهي را، بدون آنکه تغيير زيادي به آن بدهند، محفوظ نگاه داشتند. کشورهاي جديد ليدي، اسرائيل، فريژي و ارمنستان ( اورارتو ) از آنها تقليد کردند. مادها و پارس ها روش هاي معمول در کشورهاي فتح شده را پذيرفتند و در جزئيات آن اصلاحاتي به عمل آوردند. و خاندان چئو (1) حکومت سلطنتي فئودالي شبيه حکومت مصر در دوره ي امپراطوري ميانه تشکيل دادند.
در اروپاي جنوبي، برعکس، حکومت سلطنتي با حقوق الهي بطوري که در مشرق معمول بود، هرگز حتي در کرت نيز بوجود نيامد. قبل از وصول مهاجمان بربر، پادشاهان کوچک مي سني از ميان رفته بودند و اقوام فاتح با پادشاهان خود که سمت پدري و سالاري خانواده ها را داشتند و همچنين با فرماندهان نظامي خود به اين نواحي وارد شدند منتهي پس از برقراري صلاح سهم آنها زمينهائي آنقدر کوچک و کم درآمد بود که زمامداران فاتح نه مي توانستند لاف برابري با دربارهاي مشرق بزنند و نه آنکه شان و شوکتي در انظار رعاياي خود داشته باشند. طبقه ي مغلوب مي توانست بدون آنکه کمکي از قورخانه هاي سلطنتي بخواهد. سلاج آهني براي خود تهيه کند و با تجهيز کشتي هاي راهزنان غنائمي به چنگ آورده سهمي از آن را به افراد تحت الحمايه خود بدهد. به اين ترتيب حکومتي سلطنتي مقام خود را از دست داده، پادشاهان، در کشورهاي يوناني و کوچ نشين هاي فنيقي و ايتاليا منحصراً وظايف مذهبي را به عهده داشتند.
کشورهاي يوناني و بسياري از دولت هاي فنيقي و اتروسک، حتي قبل از پايان دوره ي انحطاط، به تدريج جمهوري شدند. قدرت مجريه به دست قضاتي که براي يک سال انتخاب مي شدند افتاد و شورائي از شيوخ، سنا، و مجلسي که از خانواده هاي متنفذ تشکيل يافته بود در مورد سياست عمومي تصميماتي مي گرفتند. هنگامي که تشکيلات بربرها که بر اساس روابط خويشاوندي استوار بود، از بين رفت و موقعي که اقتصاد نقدي، زمين را به صورت دارائي شخصي و خصوصي درآورد، رئيس خانوار خود از ملاکين بزرگ محسوب مي شد. قدرت، به طبقه نجبا، که مالکين موروثي اراضي بودند، تعلق گرفت و آريستوکراسي يا حکومت افراد ممتاز بوجود آمد. اين سيستم، بدهکار را در مقابل طلبکار، مالک را در برابر مستاجر و دهقان حمايت مي کرد، به حدي که جمعيت آتيک کاهش يافت و اعتصابات عمومي در رم صورت گرفت.
در مدينه هاي بازرگاني و صنعتي به عکس، اشراف ملاک پس از يک سلسله منازعات طولاني مجبور شدند اختيارات خود را با متمولين جديد تقسيم کنند. منافع بازرگاني ارزشي معادل مال الاجاره املاک را داشت و لااقل مانند غنيمتي که به دست راهزنان مي افتاد، آبرومند بود. در ايوني و سپس در تمام شبه جزيره ي يونان، طبقه جديد بازرگان، با پيروزي کامل با قدرت اشراف مالک در افتاد. در برابر سرمايه ملکي، سرمايه نقدي وسيله اي براي راه يافتن به قوه مجريه، و شرکت در شوراي شيوخ يا رأي دادن در مجلس ملي بود و اوليگارشي ( حکومت خانواده هاي با نفوذ ) جانشين آريستوکراسي ( طبقه نجبا ) شد.
طبقه متوسط براي آنکه نتيجه اي از مبارزات خود بدست آورد، معمولاً متحدين خود را از ميان تهي دستان يعني خرده مالکين مقروض، اجاره داران و دهقانان و حتي پيشه وران و کارگران، انتخاب مي کرد، روش هاي جديد جنگي، نقش طبقات اجتماعي، حتي بي اعتبارترين آنها را تغيير داده بود. کاميابي در جنگ تنها مربوط به ارابه هاي جنگي مالکان ثروتمند نبود بلکه با نيروي پياده نظامي که از بين مستاجرين املاک برگزيده مي شد بستگي داشت. کارگر، که بعلت تنگدستي، قدرت تهيه سلاح براي خود نداشت مي توانست با پاروزدن در قايق ها به مدينه خود خدمت کند. به همين مناسبت در يونان، که سيادت دريائي خود را تثبيت کرده بود، تهي دستان هم تقاضاي حق انتخاب قضات و اعضاي مجلس ملي را کردند و به محض آنکه اين درخواست مشروع شناخته شد، حکومت دموکراسي بوجود آمد.
برخورد و اختلاف ميان طبقات مختلف اجتماعي، شدت مي يافت و همين کشمکش فرصت مي داد تا کساني که از طبقات بازرگان و صنعتگر بوجود آمده بودند با پشتيباني يکي از دسته ها و احزاب با قدرت و اختيار کامل به حکومت بپردازند. اين اشخاص را تيران (2) مي گفتند و اين کلمه که پيش از هند و اروپائي ها هم معمول بوده به معناي يک فرد مطلق العنان بصورتي که در شرق معمول بود، مي باشد. اين تيران ها اغلب ضعفا را در مقابل زورمندان حمايت مي کردند و قسمت عمده ثروت شخصي خود را براي توسعه محصولات و زينت شهرها به مصرف مي رساندند، و با وجود اين هرگز عنوان پادشاه با حقوق خدائي بر خود نگذاشتند و جز بندرت به تشکيل سلسله هائي نپرداختند؛ بسياري از آنها در نتيجه شورش خانواده هاي متنفذ يا انقلاب هاي دموکراتيک از حکومت طرد شدند و آتن که يکي از وسيعترين مدينه هاي يونان قديم بود به همين کار دست زد. در اين مدينه صنعت هم همان اهميت تجارت و فلاحت را داشت. خانوارهاي قديم ( کلان ) نفوذ سياسي خود را به کلي از دست دادند. همه افراد ذي حقوق مي توانستند به مقام قضاوت و عضويت هيئت حاکمه برسند و براي آنکه تهي دست ترين افراد هم عملاً در اداره امور شرکت کنند، دستمزد و حقوقي براي مشاغل مختلف تعيين شد. به اين ترتيب دموکراسي يک حق ساده ي سياسي نبود بلکه يک حقيقت و واقعيت اقتصادي محسوب مي شد.
در قرن پنجم، سکنه دهات و مزارع اطراف در مذاکرات شرکت مي جستند و درباره مسائل عمومي رأي مي دادند. در اين موقع، در بين رؤساي دسته ها و احزاب، پيشه ور، بازرگان، دباغ، چراغ ساز و سازنده لوازم موسيقي نيز وجود داشت. نگاهداري بناهاي عمومي به عهده ي حکومت بود و نمايش هاي مجاني هم داده مي شد. قسمتي از مخارج دولتي را افراد ثروتمند ذي حقوق که مأمور تجهيز کشتي ها نيز بودند مي پرداختند. البته اين کمک ها حکم ماليات و خراج اجباري نداشت ولي مسلماً فشار افکار عمومي در اين کار بي تأثير نبوده. براي کارهاي ديگري که نفع عمومي داشت، افراد مدني يا بيگانگان حاضر به انجام خدمت مي شدند.
آتن، مسلماً در قرن پنجم، نخستين نمونه دموکراسي محسوب مي شد منتهي نبايد درباره ارزش و اهميت آن مبالغه کرد. زنان هيچ نقشي در زندگي اجتماعي انجام نمي دادند. آنها هم زندگي محدود خانه داري مسلمانان کنوني را داشتند. عنوان مدني و ذي حقوق يک امتياز موروثي شده بود و بيگانگان ساکن آتن، که طبق محاسبه ي گوم، يک دهم سکنه ي آتن را تشکيل مي دادند و بيشتر صنعتگران و پيشه وران از آنها بود، نمي توانستند از اين عنوان استفاده کنند گذشته از اين، صنعت وجود بردگي را ايجاب مي کرد. حتي کوچکترين اجاره داران کشاورز هم يکي دو غلام در خدمت خود داشتند. کارگران اصلي معادن و کارخانه ها، و در آتن نيروي پليس از غلامان تشکيل مي شد و اگر افراد مدني فرصت کافي براي بالا بردن سطح معلومات و اشتغال به مسائل سياسي داشتند، شرکت در زندگي عمومي براي زنان آنها و بيگانگان امکان پذير نبود و درباره غلامان بايد گفت که آنها هيچگونه حقي نداشتند.
حقوق و دستمزد قضات، اعضاي هيئت هاي حکومتي و نمايندگان مجلس، از خزانه عمومي آتن، که دو منبع درآمد استثنائي داشت، تأمين مي شد: غني ترين معادن نقره نواحي اژه در لوريون، واقع در آتيک، بود. استخراج کنندگان اين معادن مبالغ مهمي به دولت مي پرداختند. گذشته از اين، آتن، مدينه ي امپراطوري، از مالياتهائي که رعاياي وي مي دادند، زندگي مي کرد.
امپراطوري آتن، اتحاديه اي از مدينه هاي آزاد و مخالف پارس ها بود و مالياتي که به خزانه ي امپراطوري مي رسيد صرف تجهيز کشتي ها براي تأمين دفاع عمومي مي شد. ليکن در سال 450 پيش از ميلاد که متحدين متوجه شدند امپرياليست ها قسمتي از اين عوايد را براي استفاده شخصي و تزيين آتن خرج مي کنند، سر به شورش برداشتند. آتني ها از پاره اي جهات، طبقه حاکمه اي را تشکيل مي دادند که به خصوص بسيار وسيع و متغير بود. دموکراسي اقتصادي کمتر مبتني بر توزيع عادلانه ي ثروت بود و بيشتر روشهائي را که در تخفيف ناراحتي هاي تهي دستان مفيد بود بکار مي برد. هنگامي که آتن امپراطوري خود و درآمدهائي را که از اين راه تحصيل مي کرد، از دست داد، مشاجرات و اختلافات اجتماعي دوباره شروع شد. در اين موقع آتن استقلال خود را از دست داد و بصورت يک اوليگارشي معتدل درآمد.
رم، برعکس، سرگذشت تولد و توسعه ي اوليگارشي محسوب مي شد. هنگامي که دست پادشاهان اتروسک از حکومت کوتاه شد، تشکيلات حکومتي - مأمورين غير نظامي ( Consulat ) و سوري ( سنا )- در اختيار يک آريستوکراسي، ( پاتريسين ها ) که قدرتشان متکي بر سرمايه هاي ملکي و وضع ممتاز خود که از نياکان به ارث برده بودند، بود، قرار گرفت. فرماندهان جديد رم، مانند آريستو کرات هاي آتن، از قدرت خود براي مخالفت با طبقات متوسط ( Plébéiens)- پيشه ور، رعاياي کم درآمد و بازماندگان خانواده هاي مغلوب - استفاده کردند. عاقبت در نتيجه يک اعتصاب عمومي، اواسط الناس ( پلب ) تضمين هائي براي بدهکاران، حق وصلت با پاتريسين ها، حق راي دادن و حق انتخاب شدن براي پاره اي مقامات کشوري، گرفتند.
ولي در عمل، تنها زمين داران بزرگ و پس از آنها رباخواران سرمايه دار از اين حقوق برخوردار شدند. کشاورزان و رعاياي کوچک که دائم به جنگ اعزام مي شدند از پا درآمدند و ناچار زمين هاي خود را به همسايگان توانگرتر وامي گذاشتند. سنا که از مأموران عالي رتبه قديمي تشکيل يافته بود قوه ي مجريه را به اختيار گرفته به تنهائي به تفسير قوانين مي پرداخت. گرچه تمام افراد مدتي حق رأي داشتند، عملاً مالکان بزرگ و شرکاي آنها انتخابات را تحت نظر مي گرفتند چون تنها ثروتمندان مي توانستند از عهده ي مخارجي که مأموريتهاي رسمي در برداشت، برآيند. اعضاي خانواده هاي قديم اجراي مراسم مذهبي را منحصر به خود کرده و از اين راه مي توانستند با خواست هاي عمومي که به نظر آنها بي مورد بود مخالفت به عمل آورند و در واقع هيچ کار عمومي انجام نمي گرفت مگر آنکه پيشگوئي مساعدي در آن مورد شده باشد. اتروسک ها اراده ي خدايان را در جگر قرباني ها مي خواندند و اين عمل را بدون ترديد از آسياي صغير و به وسيله هيتي ها آموخته بودند.
در طول سه قرن حکومت سنا، رم پايتخت امپراطوري وسيعي بود که شامل شبه جزيره ايتاليا، سيسيل، اسپانيا، افريقاي شمالي و حتي يونان مي شد. کشاورزان و خرده مالکان، که در سايه ي وجود آنها چنين قدرتي امکان پذير شده بود، از پا درآمده بودند. در اين موقع غلامان در زمين هائي کار مي کردند که در اختيار مالکان ثروتمند قرار گرفته بود. عوايد زمينهاي متصرفي نصيب طبقه جديدي از رباخواران، مقاطعه کاران مالياتي و مقاطعه کاران کارهاي بزرگ مي شد و در همين حال اسرا در ميدان عرضه و تقاضاي کار با روستائياني که زمين خود را از دست داده و با پيشه وران محلي شديداً رقابت مي کردند.
تحولات اجتماعي عصر آهن، عقايد و افکار (ايدئولوژي ) عصر مفرغ را که روحانيان به صورت اصول مسلم درآورده بودند دوباره مورد بحث قرار داد. هنگامي که زمامداران شرقي با وجود حقوق الهي خود، از سلطنت محروم شدند، سقوط آنها امپراطوري خدايان را متزلزل کرد. کهنه بابلي هنوز هم با حرارت فراواني تشريفات و آداب ديني را انجام مي دادند و اين مانع آن نبود که عقيده ي قديم سومري درباره ي « سرنوشت » مجدداً مقام اول را به دست آورد.
اما ايدئولوژي هاي قديم که با اجتماعات قبيله اي سازگار شده بود، به تدريج و تحت نفوذ تمدن هائي که مطيع قدرت تسليم کننده پول قرار گرفته بودند، از رونق و رواج افتاد.
خوشبختانه در نتيجه رواج خط الفبائي، مردم مي توانستند خارج از مدارس روحاني و بدون کمک حکومت هاي مطلقه، به توسعه ي دائره معلومات خويش بپردازند و رستاخيز معنوي آن روز، کار مرداني بود که هيچ نوع ارتباطي ميان آنها و طبقاتي که مطيع سنت هاي محافظه کارانه بودند وجود نداشت. دنياي متمدن براي يافتن راه حل هائي جديد جهت مسائلي که در نتيجه انهدام نظم قديم پيش آمده بود به جستجو پرداخت. پيامبران به خود جرأت داده و مستقيماً از خدايان الهام مي گرفتند و اين قدرت چنانکه مي دانيم در ميان بربرها موجب پيوستگي تمام افراد قبيله بود و بر همه ي آنها حکومت مي کرد. فلاسفه به عقل فطري که تصور مي کردند در تمام افراد وجود دارد مراجعه کردند و اين عقل از پاره اي جهات، همان تجربه جمعي قبيله بود که برحسب اصول عادي و مأنوس وي تفسير مي شد، در قرن ششم، مخصوصاً، کساني که اميد دريافت الهاماتي داشتند تکيه گاهي در بين مات و حاميان خود پيدا کردند و از اين راه مذاهب جديدي به وجود آوردند. متفکرين جديد به حد کافي پيرواني فراهم ساختند و توانستند مکتب هاي فلسفي تازه اي ايجاد کنند.
در چين، لائوتسو (3) و کنفوسيوس، به تعليم يک اخلاق عقلي پرداختند و تائوئيسم و کنفوسيانيسم را بوجود آوردند. در هندوستان، در حدود سال 500 پيش از ميلاد، گوتاما (4)، بودا، پسر يکي از راجه ها « نورخدائي را دريافت ». وي مي گفت که ممکن است از تسلسل (5) ابدي تولد و مرگ گريخت به اين شرط که انسان خود را در مرحله نيروانا (6) قرار دهد.
وي عقيده ي تسلسل و تناسخ را از حکماي برهمن آموخت، به عقيده او تقديم قرباني جهت جلب کمک خدايان و انجام تشرفات ساحرانه براي رستگاري کافي نبود بلکه فضايل اخلاقي، بخصوص اطاعت از پدر و مادر، و احترام به همه موجودات زنده و صداقت در اين راه لازم شمرده مي شد. خوشبختانه بر اثر گرويدن امپراطور موريا آسوکا (7) ( 231-273 قبل از ميلاد ) عقايد بودا به صورت مذهبي با آداب و شکوه و جلال مخصوص درآمد و روحانيت و جنبه ي ايماني که در آن وجود داشت موجب بسط تمدن در آسياي مرکزي و شرقي شد.
زرتشت در نيمه ي اول هزاره ي اول در مشرق ايران زندگي مي کرد. وي معتقد بود که از طرف اهورامزدا مأمور تصفيه مذهب ايراني از پرستش خدايان متعدد و ساحري و تشريفات زائد مذهبي مي باشد. خدايان قديم قبيله ها - که در کتب مقدس هندوان، يعني دروداها، ديو Devâs=، خوانده مي شدند - در مذهب زرتشت بعنوان ارواج شرير معرفي گشتند. وي قرباني هائي را که به منظور جلب نفعي بود مردود مي شناخت و عقيده داشت که اراده ي يک خداي واحد نظم جهاني را محفوظ نگاه مي دارد. اين مطلب، يعني اعتقاد به نظم جهاني، ظاهراً نتيجه مشاهدات ستاره شناسان بابلي است که متوجه متحدالشکل بودن حرکات اجرام سماوي شده بودند؛ زرتشت که مدافع پرورش دهندگان دام و طيور در برابر بيابانگردان بود در ميان انبوه روستائيان ايراني منزلت و مقام والائي داشت و در واقع پشتيباني يکي از مالکان بزرگ، يعني ويشتاسپ، موجب شد که مذهب جديد رواج گيرد و از زمان سلطنت داريوش و پادشاهاني که از سال 500 پيش از ميلاد به بعد سلطنت کردند کاملاً پيروز گردد.
پيغمبران يهود ( عاموس، هوشع، اشعيا و جانشينان آنها ) اساس تعليمات خود را بر الهامات قرار دادند و در حالي که جنبه ي روحانيتي به يهوه، خداي قبيله اي شيوخ بربر مي دادند، به مخالفت با ارباب انواع و بت پرستي و ساحري برخاستند. خداي آنها ديگر در ازاء خدمتي که انجام داده بود تقاضاي بز و خون گاو نمي کرد « خداوند از تو چه مي خواهد، جز آنکه نيکي کني، مهربان باشي و با فروتني به خدمت خداي خود بپردازي؟ ». اين تحول مذهبي معرف عکس العمل روستائيان آزاد عليه قدرت مطلقه اقتصادي و سياسي است که پادشاهان از زمان سليمان به تقليد از زمامداران مصري و آشوري اجرا مي کردند.
پيغمبران به اين ترتيب ارزشي روحاني براي خدايان قديم قائل شدند و در عبادت، مسائل اخلاقي را مورد توجه قرار دادند. الوهيت، شخصيتي روحاني بود که ديگر مجسمه ي چوبي يا سنگي زينت شده، نمي توانست معرف وي باشد. وي ديگر خدائي از جمع خدايان و در خدمت پيروان خود محسوب نمي شد، بلکه خدائي يکتا، خداي همه خدايان، و خداي همه مردم به شمار مي رفت.
مذاهبي که به وسيله پيامبران تعليم و موعظه مي شد بر اساس تجارتي داد و ستد و مبادله قرار داشت و به مومنين وعده پاداش در اين دنيا يا در آخرت مي داد. منتهي جلب کمک خدايان به وسيله اعمال ساحرانه، يا تقديم آبجو در سومر و يا تجويز ادويه در هند برهمائي، انجام نمي گرفت. براي نجات و رستگاري، از اين بس، پيروي از قوانين اخلاقي و نيکي کردن، ضرورت داشت و لازم بود که هر فرد، عمل خود را با منظور اکثريت اجتماعات تطبيق دهد.
اما در عين اينکه وعده رستگاري به نيکوکاران داده مي شد عذاب دوزخ در انتظار بدکاران بود. در پيام انبياء، سهم مثبت اميد، عامل منفي عقوبت را پنهان مي ساخت. به همان نسبت که مذاهب اساس و بنياني گرفتند و کاهنان کسب شهرت و احترامي کردند درباره ي عقوبت گناهکاران تهديد بيشتري معمول شد. کتيبه ها و نقوش بودائي و زرتشتي، مانند پاپيروس مصري هزاره ي دوم، جهنم و شکنجه هاي آن را به صورت واقعيتي تشريح مي کردند.
و بالاخره چون خداي واحدي، آفريدگار همه افراد محسوب مي شد، بشريت مجبور بود جامعه واحدي تشکيل دهد. بنابراين انسان شرافتمند و پرهيزکار بايد نسبت به همه مردم از هر نژاد و وابسته به هر سياستي هستند عادل و صادق و مهربان باشد. اين مطالب که در تعليمات گوتاما، زرتشت و عاموس وجود داشت، در مذهب بودا و مهرپرستي و مذاهب مختلفي که از سال 300 پيش از ميلاد به بعد ظهور کرد، تبليغ مي شد. فکر يک جامعه ي واحد که همه ي اعضاي آن به وسيله احترام به قوانين اخلاقي واحدي، با هم مربوط باشند، جلوه ي معنوي توجه به يک اقتصاد بين المللي بود که بر اساس مبادله کالاها ميان کشورهاي مختلف قرار داشت و اين توجه و ادراک در دومين دوره ي عصر آهن، کاملاً رواج گرفت.
در يونان، در طول عصر مفرغ، راويان، از قصري به قصر ديگر رفته و به اين ترتيب سراسر کشور را زير پا مي گذاشتند. کار آنها اين بود که حکايات و افسانه هائي را که خود ساخته بودند براي قهرمانان نقل کنند. در اين داستان ها همانطور که امراي جنگجو و نافرمان، پادشاه مي سن را مافوق خود مي دانستند، همه خدايان به برتري زئوس اولمپي عقيده داشتند. در عصر آهن هم هنوز قرباني هاي عمومي، و بناي معابد و تقديم هدايا به خدايان معمول بود و سپس، هنگامي که پادشاهان قصر خود را مي سن به کلي ترک گفتند خدايان همري هم از اولمپ زميني دست کشيده، در آسمان ها ناپديد شدند. طبيعتي که خالي از خدايان شده بود در اختيار دانش و نيروهاي جادوئي که مطيع روستائيان خانواده هاي قديم و همچنين قبايل جديد بربر بود قرار گرفت.
رسوم ساحرانه قديم موجب پيدايش مذاهب سري مانند پرستش ديونيزوس ( يا باکوس ) که منشاء آن تراس بود، مذهب اورفه (8)، اسرارالوزيس، فلاسفه اشراقي، که فيثاغورث و افلاطون از آن جمله مي باشند، گرديد و براي توده ها روستائياني که زمين خود را از دست داده بودند، کارگران معدن و حتي غلامان معاني و افکاري همراه داشت که نويد رستگاري به آنها مي داد و تسلي بخش رنج هاي مادي آنها بود. باکوس، از راه جذبه الهي، باعث اتحاد افراد و خدايان مي شد. اورفه هم مانند بودا، انسان را از دور ابدي تولد و مرگ آزاد مي ساخت. الوزيس سبب جاوداني بودن مي گشت. آداب و تشريفات ساحري، که در نتيجه آن انسان مي توانست نجات يابد، از توتميسم و آداب مرموز، به حاصلخيزي و بارداري سرچشمه مي گرفت و همان مراسمي را که مايه فناپذيري فراعنه مصر قديم بود، به خاطر مي آورد.
همه ي اين مذاهب، ناپاکان و غير مؤمنين را به عذاب دوزخ تهديد مي کرد. در عقايد اورفه در مقابل شانزليزه (9)، که مقر نيکوکاران پس از مرگ بود، مکان تاريکي به نام تارتار وجود داشت. ترس از دوزخ قسمت مهمي از افکار يونانيان قرن پنجم را به خود مشغول مي داشت و با اين حال به اين مطلب در ادبيات آن زمان کمتر اشاره شده. « در اسرار توجه کمتري به تعليم عقايد جديد مي شد و بيشتر توجه آنها اين بود که حالت هيجان آميز مخصوصي در ميان مؤمنين ايجاد شود. »
افکار فريبنده و سحرآساي فلاسفه اشراقي، که لطيف تر و دقيق تر بود، طرفداراني در ميان افراد مترقي داشت. به عقيده ي فيثاغورث ساموسي، علم و هنر موجب نجات انسان از دور ابدي حيات مي گرديد. پيروان او فرقه هائي تشکيل دادند که به جمعيت هاي سري و عقايد اورفه نزديکتر از مکتب هاي علمي بود. همين مسائل براي مکتب هاي برهمائي عصر آهن پيش آمد. فيثاغورثيان که مهمترين راه وصول به صفا و پاکدامني را در زندگي سير و نظاره مي دانستند به مطالعه و تحصيل حساب، هندسه و نجوم مي پرداختند و از اين راه به اکتشافات جالبي نائل شدند.
در ايوني فلسفه هاي تازه اي پيدا شد که راه را براي علوم طبيعي گشود. تالس ( 540-625 )، آنا گزيماندر اهل ميلت ( ؟ 530-600 )، هراکليت اهل افزا ( ؟ 475-550 )، فلسفه طبيعي را بنيان گزاري کردند. در آغاز نظر آنها متوجه مسائل اجتماعي بود که برخوردهاي بازرگاني با مشرق و ظهور سکه جديد در ايوني پيش آورد؛ چون آنها هم مانند حکماي الهي سومر و مصر توجهي به طبيعت مجرد که علاقه اي به جامعه بشري نشان نمي داد، نداشتند. « مهمترين موضوعي که مورد نظر متفکران يوناني قرار داشت، به عقيده کورن فورد (10)، طبيعت خارجي اشياء، به طوري که حواس ما آنها را درک مي کنند، نبود، بلکه نمايش حقيقت به صورت يک جوهر ماوراء محسوس، که در عين حال زنده و ابدي است، مي باشد. انديشه و تعقل يوناني وسيله اي مي خواست که آن را سرمشق و مقياس تلقي و درک حقيقت قرار دهد » همانطور که در تنظيم فهرست هاي سومري معمول بود. نظام اجتماعي، براي او، نمونه و سرمشقي از تشکيلات دنيائي بود. اصطلاح يوناني که براي تعيين نظام طبيعت به کار مي رفت، يعني کلمه کوسموس (11)، از ريشه اي مشتق مي شد، که در زبان همر، در بيان معني آمادگي خانوارها به جنگ و استقرار يک قبيله در سرزميني به کار مي رفت.
در عصر آهن، مسائل اجتماعي به صورت جديدي مطرح مي شد و راه حل هائي متفاوت با مسائل قديم داشت. انديشه جمعي طبقات روحاني، در مشرق، اخلاق و اصول مربوط به تکوين عالم را قابل درک ساخته بود. در هند، يک طبقه از روحانيان، فلسفه برهمائي را ادراک کرده بودند. زندگي روحاني يونان در عصر آهن نتيجه تفکر شخصي افراد بود که استفاده از وسايل آهني و مسکوک پول آنها را از تعلق اجباري به يک گروه آزاد ساخته بود.
در فلسفه ي عصر آهن، در هند و يونان، مسائلي که فرد و جامعه، و انسان و گروه را به هم مي پيوست، در مقام اول قرار داشت. اين مسأله که وجود ساحر دوره ي نئولي تيک، و مخصوصاً وجود فرماندهان جنگي و پادشاهان الهي در عصر مفرغ پيش مي آورد، در عصر آهن با ظهور ناخدايان راهزن، تجهيز کنندگان کشتي ها، بازرگانان و سرمايه داران و جباران مفهوم وسيعتري پيدا کرد.
ايدئولوژي عصر مفرغ، سازمان اجتماعي آن زمان را منعکس مي ساخت. طبيعت، کُلّي بود که از خداوند اطاعت مي کرد. قلمرو معبد هم خود، کُلّي بود که از آن مشترکاً به نفع خدا و خدام او بهره برداري مي شد. همانطور که بشريت کنوني از افراد ترکيب يافته است و اراضي مشترک را به عنوان ملک خصوصي ميان خود تقسيم مي کنند، فلسفه ي عصر آهن، طبيعت را با جزائي تقسيم مي کرد. آناگزيماندر، تفاوت هاي کيفي را به وسيله ي « به دست آوردن يا از دست دادن ماهيت » توجيه مي کرد و از نظر کمّي آنها را به صورت حقوق سياسي افراد، که از نظر عايدات خويش با هم متفاوت بودند، بيان مي نمود. در فاصله سالهاي 500 و 420 پيش از ميلاد، علماي فلسفه ي اتمي يونان، لوسيپ (12) اهل ميلت و دموکريت (13) اهل آبدر، طبيعت خارجي را به صورت قطعات نامرتب و غيرقابل تقسيمي محدود ساختند و آنها را اتم نام نهادند. درست مانند پول جديد که ثروت افراد را به صورت عناصر مجزائي که سکه است در مي آورد. به اين ترتيب، اين فلاسفه پايه گذار تئوري هاي اتمي هستند و تأثير آنها در فيزيک و شيمي بسيار زياد بوده است.
فلسفه يونان، از ساير فلسفه ها، به اين مناسبت که تجربه ذاتي و متحقق را جانشين عقل و حکمت قدما و الهامات خدائي مي دانستند، متمايز بود. در هند، سرودهاي مقدس ودا و مجموعه ي تقريرات مذهبي که شفاهاً از نسلي به نسل بعد منتقل مي شد، اين تحول را به تأخير انداخت.
فلاسفه، به دقت پديده هاي طبيعي را تجزيه و تحليل کردند و از مشاهدات خود اصول و سيستم هائي به وجود آوردند. آنا گزيماندر با مطالعه ي دقيقي در ماهي و ساير حيوانات فرضيه ي تحول آلي را بنيان نهاد. گزنوفان اهل کولوفون ( 475-565 ) به مطالعه ي فوسيل ها پرداخت و تفسير علمي صحيحي از آن انتشار داد. فلاسفه ي اوليه مي توانستند با اندازه هاي دقيق و مشخصي محاسبه کنند. آيا پول موجب آن نمي شد که انسان بتواند با دقت مقام افراد را در جامعه يوناني مشخص سازد؟ فيثاغورث يا يکي از شاگردان او رشته هاي چنگ را اندازه گرفت و تئوري موسيقي را بوجود آورد. او حتي خواص رياضي تصاعدات آهنگي را پيدا کرد.
فلاسفه يونان، تنها به مشاهدات خود اکتفا نمي کردند؛ آنها از اکتشافات علمي بابل و مصر اطلاع داشتند و از فعاليت هاي رياضي دانان و منجمين کناره هاي نيل و فرات غافل نبودند. نخستين دانشمند فيزيک، يعني تالس، همانقدر که يوناني بود اهل فنيقيه هم محسوب مي شد و معروف بود که وي هندسه را در مصر آموخته. درباره ي فيثاغورث نيز چنين عقيده اي رواج داشت. فيثاغورث و پيروان او، اغلب براي منظورهاي ساحرانه و عرفاني به مطالعه رياضيات مي پرداختند. آنها ظاهراً معتقد بودند که مي توان طبيعت اشياء را در اعداد جست و بدون ترديد به خاطر داشتند که عمل اجتماعي يک فرد، و بالنتيجه نهاد و طينت او، تابع تعداد سکه هائي بود که در اختيار داشت. از طرف ديگر خاصيت ثابت اعداد، يک نظام ابدي و تغيير ناپذيري را القا مي کرد و اين مطلب براي مردم آن زمان که در دوره اي بسر مي بردند که ساختمان اجتماعي در بحبوجه ي تحول بود، پناه و مأمني محسوب مي شد. در اين مورد خواص جالب و شگفتي کشف کردند که به نظر مي رسيد داراي تأثير ساحرانه اي مي باشند و بر آنها نامهاي عجيبي از قبيل « اعداد سعد » گذاشتند. بعدها از همين فرضيه ها در حساب احتمالات نيز استفاده شد.
سيستم محاسبه آنها خيلي پيچيده و مبهم بود به همين مناسبت يونانيان نتوانستند پيشرفت زيادي در رياضيات به دست آورند. براي حسابهاي عادي، چرتکه، که بدون شک منشاء فنيقي داشت و هنوز هم در روسيه و شرق معمول است، بکار مي بردند. منتهي نه با چرتکه و نه با اعداد يادداشت نتايج امکان نداشت و کسي هم آماده ي تحصيل رياضيات عالي نبود. يوناني ها، در کسر، هميشه اجزاء عاد کننده (14) را بکار مي بردند و به وسيله هندسه بر اين مشکلات غلبه کردند. علم اخير هم، از نظام ابدي و تغيير ناپذيري پرده برداشت.
علماي هندسه يونان، براي حقايقي که در نظر پيشينيان غربي آنها مأنوس بود يک ارزش کلي و مطلق قائل شدند. فيثاغورث از معماران مصري طريقه ي ساختن زاويه قائمه را به وسيله تقسيم ريسماني به نسبت 3، 4 و 5 يا 5، 12 و 13 آموخته بود. برهمن هاي هندي براي ساختن معابد از همين طريقه استفاده مي کردند. اين کشف موجب آن شد که در همان هزاره ي دوم عکس اين کار را بابلي ها که از آن اطلاع داشتند انجام دهند. در يک مثلثي که به اين ترتيب تعبيه شده مربع وتر مساوي با مجموع مربع دو ضلع ديگر بود. منتهي فيثاغورث اولين بار پي برد که اين قضيه مربوط به تمام مثلثات قائم الزاويه مي باشد.
يونانيان، عملاً از راه « هندسه محض » خواص و مشخصات را کشف مي کردند. آنها اصول صورتهائي بر روي شن رسم مي کردند يا آنکه کره ها و مخروطات و مکعب هائي مي تراشيدند. آنها مشاهده مي کردند که خاصيت هاي مداومي وجود دارد که براي همه شکل هائي که به دست آنها ساخته مي شود مشترک است پس نتيجه مي گرفتند که اين خاصيت ها در تمام شکل هائي که از يک نوع هستند داراي يک ارزش مي باشند. بنابراين از روي استقراء، مشاهدات و ملاحظات خويش را تعميم مي دادند.
يونانيان بدين وسيله ارزش هاي تقريبي جذرها و ساير اعداد اصم را بدست آوردند و به اين وسيله موفق به حل معادله هاي درجه دوم شدند. آنها فهميدند که ستارگان ميان خود تصويري نقش مي کنند که افراد هم مي توانند همان ها را ترسيم نمايند؛ هندسه براي تعيين موضع سيارات در آسمان همانطور که براي راهنمائي کشتي ها در دريا و با تقسيم ساعت آفتابي مفيد بود کمک خوبي محسوب مي شد. به وسيله هندسه، مهندسين طرح يک آبرو را که از تونلي به طور پانصد متر مي گذشت تهيه کردند.
اين اکتشافات با آنکه در عمل مورد استفاده قرار مي گرفت هنوز تحت تأثير مباني مذهبي خويش بود. فلاسفه ي يونان تصور کردند که حقايق خلل ناپذير رياضيات يک حقيقت ابدي را که در ماوراي آينده ي متحرک تاريخ است بر آنها مکشوف مي سازد و در آن حال آنها در مقابل طبيعت غيرمحسوس قرار دارند. بعضي ها چنين نتيجه گرفتند که حقايق هندسي تنها قياس هاي ساده اي نيستند بلکه خاطراتي از مثلث هاي آرماني مي باشند که به وسيله عقل کشف شده اند. افلاطون در عداد اينها بود و از اين موضوع نظريه ي دنياي ابدي و ماوراء محسوس را که ملاحظه و مشاهده را بدان دسترسي نيست، استقراء کرد. بعلاوه پژوهندگان معاصر هنوز اميدوارند که اين حقيقت ابدي و خلل ناپذير را که در پس آينده ي تاريخي مخفي گشته است، و رياضيات اجازه مي دهند که تصويري از آن ديده شود، کشف نمايند.

يونانيان، مانند ساير ملل کشاورز، به مطالعه ي ستارگان پرداختند تا تقويمي تنظيم کنند. در منظومه ي اعمال و ايام، اثر هزيود ( 700 پيش از ميلاد ) به اهميتي که ستارگان در تعيين مواقع مساعد براي کارهاي زراعتي دارند اشاره شده. يوناني ها که قومي دريانورد بودند براي راهنمائي خود از ستارگان استفاده مي کردند و به مطالعه حوادث آسماني مي پرداختند و حال آنکه اين فرصت نصيب روحانياني که مقيم معابد بودند، نمي گشت. دريانوردان، متوجه شده بودند که در طول مسافرت آنها به جنوب، ستاره ي قطبي ظاهراً به افق نزديک مي شود و با اندازه ارتفاع آن از سطح دريا، ( اندازه زاويه ي بصري )، مسافتي را که پيموده بودند حدس مي زدند. يونانيها از اکتشافات نجومي بابلي ها و مصري ها بهره مند شدند. از هزاره ي دوم، در کتابخانه پايتخت هائي فهرست مفصلي از ستاره ها وجود داشت. در سال 1100، آشوري ها در اين فهرست ها تجديدنظر کردند. در سال 800، متون بابلي وضع ستارگان و غروب آفتاب را به وسيله روشي شبيه ترسيم مختصات (15) استوائي ما مشخص مي کردند. بعد از سال 747 قبل از ميلاد سالها را از مبداء معيني شروع به شماره نمودند و آن عصر نبوکود نصر بود. تا آن موقع، تععيين سال ها به وسيله فرمول: چندمين سال سلطنت فلان پادشاه انجام مي گرفت.

منجمين بابلي محاسبه تاريخ گرفتن خورشيد و ماه را آموختند، تالس کسوف سال 585 پيش از ميلاد را پيشگوئي کرد. براي توفيق در اين راه، وي مسلماً از رصدهائي که در بين النهرين شده بود اطلاع داشت، چون مطالعات خود او براي اين کار کافي نبود. معني اين کاميابي اين نيست که تالس و معاصران او حتماً علت گرفتن خورشيد و ماه را دريافته بودند. اين کار در زمان آناکساگوراس، اهل کلازومن ( ؟ 430-500 پيش از ميلاد ) که مطالعه آثار و سوانح ذاتي و متحقق را با هندسه جديد و اندازه گيري توأم کرد، انجام گرفت.
برخي از يونانيان خود را از قيد اوهام آزاد ساخته بودند و اينک ستارگان را اجسامي قابل اندازه گيري مي دانستند و به اين موضوع که آنها محمل و مرکب خدايان يا نشانه هائي از سرنوشت فوق طبيعي هستند، عقيده نداشتند. با اين حال، آتن در سال 450 پيش از ميلاد، آناکساگوراس را به گناه بي ديني تفکير کرد و در سال 413، کسوفي که « به فال بد » گرفته شد يکي از سرداران را واداشت تا عمليات نظامي خود را يک ماه به تأخير بياندازد!
نجوم علمي، راه را براي جغرافياي طبيعي هموار مي کرد. دنياي متمدن حدود مرزهاي خود را توسعه مي داد، روابط بازرگاني افزايش مي يافت و مردم عصر آهن علاقه شديدي به شناختن سياره خود ابراز مي داشتند. مردم حادثه جو، سرداران، بازرگانان و دريانوردان مجبور بودند از پيش مسير خود را تعيين کرده و مسافت ها را محاسبه نمايند. عمال آشوري و پارسي نقشه هائي تنظيم کردند. فراعنه مصر اردو کشي هائي ترتيب دادند. يک کشتي از دماغه اميد نيک گذشت و از اينکه در حال حرکت به مغرب خورشيد را در دست راست خود ديده بود متعجب شد. هرودت اين مطلب را نپذيرفت.
قسمت عمده اطلاعاتي که مسافران و سياحان به دست مي آوردند مکتوم مانده. سلاطين شرقي، شهرهاي مستقل و بازرگانان معتبر اين مطالب را در بايگاني هاي خود محفوظ نگاه مي داشتند. اما فلاسفه يونان در طي سفرهاي خود قسمتهائي از آن را جمع آوري کرده با مشاهدات شخصي خود به تکميل آنها پرداختند. فلاسفه اين اطلاعات را مي فروختند و در عين حال آنها را در آثار خود ثبت مي کردند. از همين راه بود که آناگزيماندر نخستين نقشه يوناني را تنظيم کرد و کتب توصيفي و تأليفات علمي انتشار يافت.
اصول فني، پيشرفتهاي سريعي در عصر آهن کرد ولي تعليم و آموختن آن هنوز از راه تجربه صورت مي گرفت. رواياتي که دهان به دهان مي گشت مهمترين وسيله تعليم بود و هيچ اثري درباره روش کار انتشار نيافت.
از عصر مفرغ، جادوگر يا ساحر، وسايل درمان بيماريها را نوشته و جمع آوري کرده بود و مدارس شرقي در عصر آهن هم عقيده داشتند که بيماري نتيجه جن زدگي مي باشد. آشوري ها داروها و معجون هائي بر آنچه تا آن موقع مورد استفاده بود، افزودند. در يونان، رب النوع اسکولاپ، شفاهاي معجزه آسائي انجام مي داد. با وجود اين اعمال عجيب، مکتبي از پزشکان مستقل به وجود آمد که به جستجوي راههاي جديد درماني پرداختند. از زمان بقراط (350 -460 پيش از ميلاد ) عقايد مربوط به تأثير ارواح و جن و پري از بين رفت و مطالعه علائم واقعي و تشخيص دقيق امراض معمول گشت. از سال 500 پيش از ميلاد، رونق پزشکي در يونان، داريوش را بر آن داشته بود که يکي از پزشکان يونان را براي مداواي ملکه به دربار خود فراخواند.
در عصر آهن، در يونان و فنيقي، کتب و رسالاتي درباره ي کشاورزي منتشر شد. از سال 700 پيش از ميلاد، هزيود « يک تقويم کشاورزي » به شعر تأليف کرد که محتوي دستورهاي عملي گرانبهائي بود. توسعه کشاورزي تخصصي موجب شد که از تجربه ديگران استفاده بيشتري بشود. نقل مکان و استقرار در تپه هاي دور دست، کشاورز را با آب و هوا و خاک جديدي مواجه مي ساخت که در بذرها و نهال ها و حيوانات جواني که از نقطه ديگر آورده بود تأثير مي کرد. يک قلمه ي مو همان انگوري را که در دامنه هاي وزوو مي داد در دره ي رون به بار نمي آورد. بنابراين فکر انتخاب خاک و نژاد خوب پيدا شد. توسعه ي روابط، اصول فني و کشت هاي جديدي را رواج داد. کشت شبدر ايران در سال 490 در يونان معمول گشت و پس از فتح هند برنج نيز شناخته شد. وجود رسالاتي فني در موضوع کشاورزي ظاهراً براي رفع نيازمنديهاي زمين داران بزرگ کافي بود. کشاورزان عمده ي کار تاژي کتبي از همين قبيل داشتند.
اطلاعات تجربي صحيح موجب تهيه ي مقدمات و مبادي گياه شناسي، زمين شناسي و جانورشناسي تشريحي شد. کار علماي فيزيک يونان ديگر هيچ شباهتي با فهرست هاي اسامي سومري ها نداشت. يوناني ها به تجارب گوناگوني دست زدند و همه آنها را به وضع دقيقي توصيف و به روش علمي طبقه بندي کردند. طبقه بندي بر اساس شباهت هاي واقعي ميان مواد معدني، نباتي و حيواني بود نه بر پايه شباهت ساده اي که ميان کلمات و اسامي وجود داشت.
ارسطو تمايلات مختلف فلسفي و علمي دوره ي کلاسيک را بهتر توصيف مي کند و درباره ي همه ي آنها يعني منطق، اخلاق، سياست، روان شناسي، رياضيات، ستاره شناسي، جغرافيا، گياه شناسي، جانورشناسي، تشريح، فيزيک، شيمي و هواشناسي، به تفصيل سخن مي گويد. مجموعه آثار او از يادداشت هائي تشکيل شده که يا خود او نوشته و يا به وسيله شاگردان او جمع شده ولي در صحت پاره اي از اين آثار که به او نسبت داده اند، ترديد است.
بايد متوجه بود که ارسطو هم دچار اشتباهاتي شده. چنانکه وي، پيرو نظريه مرکزيت زمين و تکوين خود به خودي بود و قلب را مرکز عقل مي دانست. قدرت ارسطو چنان بود که جانشينان او هم با وجود اطلاعات محققي که از مشاهدات حاصل شده بود، از عقايد وي پيروي مي کردند. در قرون وسطي، اصول عقايد او، عملاً در قوانين مقدس کليسا نفوذ داشت و نظريه ي کپرنيک داير بر مرکزيت خورشيد به همين مناسبت محکوم شد. ارسطو در عين حال، هم طرفدار جدي حکومت متنفذين و هم مدافع بردگي بود. وي که سخنگوي طبقه اي از اجتماع بود که حاميان و پيروان وي از آن طبقه بودند، قرباني تناقضات اقتصادي شهري شد که مداخله دولت را در کليه مظاهر حيات اجتماعي لازم مي شمرد.
در طي عصر مفرغ، ترقيات قابل ملاحظه اي نصيب علوم شد. اما صرفنظر از امور کشاورزي و تجهيزات نظامي، به همان نسبت که مدينه هاي يوناني توانگر و غني مي شدند و تعداد غلامان افزايش مي يافت از تأثير علوم در زندگي عملي کاسته شد.
ثروتمنداني که غلامان زياد در اختيار داشتند و از دانشمندان و فلاسفه پشتيباني مي کردند، خود را محتاج به ايجاد وسايلي براي تخفيف آلام غلامان نمي ديدند و هر نوع کار دستي را پست و حقير مي شمردند. علوم مجرد، به خاطر خود آن علوم يا به اين لحاظ که وسيله اي براي نيل به صفا و پاکي بودند مايه تسلاي ثروتمندان بيکار بود چون اين طبقه از اختيارات سياسي خود به دست عوام الناس عضو مجالس آتن يا جباران ساير مدينه ها محروم شده بودند.
بازرگان، که يک فرد مدني مفيدي براي کشور يا شهر خود محسوب مي شد مايل نبود، مشاهدات جغرافيائي و نجومي خود را در اختيار دانشمندي بگذارد که دنيا را وطن خود مي دانست و ممکن بود آن اسرار را به مدينه ي رقيبي منتقل سازد مخصوصاً که بردگي هرگونه علم حقيقي انساني را امکان ناپذير مي ساخت. ارسطو براي آنکه سازمان غلامي را موجه قلمداد کند، نظريه ي غلام بالفطره را اظهار داشت. به عقيده او هر فردي که خارج از نژاد يوناني است نبايد اميد سرنوشتي بهتر از خدمت به يونانيان را داشته باشد و بايد خود را افزار جاندار و عاقلي براي آنها بداند. هلن ها به اين ترتيب براي سامي ها و مصري ها که مبدع و مبتکر تمدن بودند، و براي سلت ها و توتون ها (16) و قوم يهود که در احياي آن کوشيدند، سهمي قائل نمي شدند.
فاربنگتون (17) مدعي است که آزادي فکر و آزادي تعليمات به نفع طبقه مالک که در دستگاه حکومت نفوذي داشتند، محدود شده بود. صحيح است که انتقاد علماي فيزيک، پايه هاي مذهبي عقايد و نظام آن روز را متزلزل کرد. اين مطلب مادام که توسعه ي سيستم اقتصادي و افزايش ثروت ها عدم تساوي توزيع ثروت را از انظار پنهان مي ساخت چندان اهميتي نداشت ولي بعد از سال 450، هنگامي که فعاليت ها کند و سست شد، ربا، ورشکستگي کشاورزان کوچک و بيکاري، تضاد ميان اغنيا و فقرا را آشکار کرد؛ در نتيجه در قرن چهارم، بسياري از مدينه ها دستخوش ناامني و اغتشاش شدند و مردم تقاضاي تخفيف ديون و تقسيم مجدد زمينها را کردند.
فلاسفه ي ارتجاعي، ارزش موهومات و خرافات را براي دفاع نظم موجود، به رسميت شناختند. افلاطون توصيه مي کرد که « دروغ مقدس » را به افراد مدني تعليم دهند. پوليب (18) معترف بود که « عقيده به اوهام منشاء عظمت رم » محسوب مي شد و مي گفت « که بايد اوهام به وضعي مؤثر در همه شئون زندگي عمومي و خصوصي حاضر باشند و قوه ي تخيل افراد را تحت تأثير قرار دهند. در دولت ها، ملت ناپايدار و متغير است و دائم گرفتار تمايلات ناروا، کج خلقي هاي بي دليل و هوس هاي تند و نامناسب. براي جلوگيري از توفيق او، بايد به چيزهاي غير مرئي و اباطيلي از اين قبيل متوسل شد. به همين دليل، که تنها دليل هم هست، نياکان ما فکر خدا و زندگي آينده را، به توده ها تلقين کردند. » فارينگتون، براي دفاع از نظر خود، محکوميت آناگزاگور به علت بي ديني، و محکوميت سقراط را به سبب فساد و تباهي جوانان شرح داده و آنها را دليل بر اين مي داند که دولت هيچ نوع انتقادي را عليه افکار و اوهام اجازه نمي داد.
توسعه ي هنر هم تابع همان شرايط و حدودي بود که علوم به آن مقيد و محدود مي شدند. عصر مفرغ نسبت به اصول و قراردادهاي هزاره ي سوم وفادار مانده بود. فقط اصول فني و سبک ها تغيير يافته بود. در عصر آهن، در مشرق، آداب و سنت هاي گذشته، بر ذوق مشتريان، که هميشه از همان طبقات به وجود آمده بودند، حکومت مي کرد.
در سال 700 قبل از ميلاد، با آنکه يونانيها از سبک هندسي خشک و بي ظرافت دوره ي بربر دست کشيده به تقليد آثار شرقي پرداختند، مع ذلک جنبه تعادل طرح و سادگي آن را حفظ کردند. توسعه ي سيستم اقتصادي، تعداد خريداران را افزايش داد و بالنتيجه وسايل دلگرمي هنرمندان و آزادي آنها از قيد قراردادها فراهم شد.
حجار و نقاش از قيمومت کاهنان و پادشاهان خود رأي مشرق آزاد شدند و ديگر مجبور نبودند که تمام وقت خود را صرف بت هاي معمول زمان کنند. مجسمه هائي که از پادشاهان خدائي، تهيه مي شد، در عين اينکه قدرت ساحرانه خود را محفوظ نگاه مي داشت، تنها نمونه و سرمشق کامل پيکر انساني به شمار نمي رفت. در اين موقع مجسمه هائي از پهلوانان، جنگجويان يا پدر و مادر و خويشان درگذشته، ساخته مي شد و هنرمندان مي توانستند از سرمشق هاي قراردادي چشم پوشيده آنچه را که خود مي خواستند به وجود آورند. فعاليت ها و رقابت هاي ورزشي نمونه هاي متعددي براي ساختن پيکرهاي برهنه در دسترس آنها قرار مي داد.
هنرمندان يوناني، بعد از استادان هندي پيش از تاريخ که شناخته نشده اند، نخستين کساني بودند که پيکر انسان را آن چنان که هست، نمايش دادند و خدايان را هم به صورت انساني تصوير کردند.
معماران، تحت نفوذ مصري ها و ملل آسيا قرار گرفتند. آنها آنچه را که پيشينيان با چوب به عمل آورده بودند با مرمر ساختند و سبکي در معماري ابداع کردند که در روشنائي خورشيد مديترانه، زيبائي توصيف ناپذيري داشت با آنکه در روزگار ما از آن، جز ويرانه هائي باقي نيست.
در دربارهاي آسيا و مصر، شاهکارهاي خدايان و پادشاهان، به وسيله اشعار حماسي نقل مي شد. معابد عصر مفرغ، محل نمايش درام هاي مقدس بود و روزي فرا رسيد که يکي از سرايندگان عصر آهن، يعني همر، منظومه حماسي را ابداع کرد که تنها شرح کارهاي برجسته خدايان و قهرمانان نبود بلکه شخصيت قهرمانان را نيز مورد توجه قرار مي داد: اين ابتکار وسيله تفريح خاطر و سرگرمي اشراف و متنفذين ايوني شد. نجباي متوسط با سرودها و غزل هائي که دسته جمعي و توأم با موسيقي و رقص اجرا مي شد، خود را مشغول مي ساختند. و درام هائي که در حضور همه افراد مدني نمايش مي دادند از همين سرودهاي دسته جمعي سرچشمه مي گرفت.
دوره ي ابداع و ابتکار هنر يونان قبل از سال 400 که آغاز انحطاط بود، پايان پذيرفت. توسعه اقتصادي کند شد، سطح زندگي پائين آمد و دستمزدها کاهش يافت و در همين زمان سرمايه هاي شخصي بيش از همه ترقي کرد و تعداد غلامان، نسبت به جمعيت کلي، بالا رفت.
حجاري يونان از روي آثاري که هنرمندان متوسط براي مشتريان کم ثروت خود مي ساختند شناخته شده و از آثار استادان بزرگ چيزي در دست نيست. درباره ي پرده هاي نقاشي نقاشان بزرگ هم، همين مطلب صادق است و آنچه باقي مانده کار پيشه وران و گاهي کار غلامان است و بر روي ظروفي که يکجا در کارگاه ها ساخته مي شد نقاشي شده. پس از سال 500 افزايش تعداد غلامان وضع اجتماعي کارگر و پيشه ور را تنزل داد و چنانکه ارسطو مي گويد حرفه موسيقي يکي از مشاغل پست به شمار مي رفت.
اين اختلافات و تناقضات داخلي پايان زندگي دنياي يوناني را نزديک مي کرد و آثار آن از سال 400 پيش از ميلاد محسوس بود. « زندگي اجتماعي و اقتصادي قرن چهارم، چنانکه روستوتزف (19) مي نويسد، دو صفت برجسته داشت: يکي کشيده شدن تدريجي توده مردم به طرف کارگري توأم با افزايش بيکاري و ديگر کمبود مواد غذائي. »
جنگهای متوالی، کشاورزان کوچک را پیوسته از زمین های خود محروم می کرد. ویرانی هائی که بدست دشمن ایجاد می شد و قرض موجب سلب مالکیت
آنها بود. صنعت هم روزنه اميدي بر روي آنها نمي گشود؛ کارخانه هائي که غلامان در آن کار مي کردند براي تهيه کالاهاي مورد نياز بازارهاي داخلي که مرتباً کاهش مي يافت، کافي بود. ربا و غلامي، ثروت را در اختيار افرادي که تعدادشان هر روز کمتر مي شد قرار مي داد. بازار خارجي محدود بود و همانطور که در عصر مفرغ ديديم صنايع، خود، به خارج انتقال مي يافتند و چون در کار صنايع هم رکود و کاهش پديد آمده بود. آتن تا حدي وسيله پرداخت بهاي ارزاق و مواد غذائي خود را که از خارج وارد مي کرد، از دست داد.
کشاورزاني که اراضي خود را از دست داده بودند وسيله اي جز خدمت در سپاه بيگانه يا توسل به راهزني و دزدي نداشتند. يکي از مدعيان تاج و تخت ايران به آساني از همين راه يک سپاه ده هزار نفري از مزدوران يوناني تهيه کرد. راهزنان که هر روز بر تعداد آنها افزوده مي شد گستاخانه به کار خود مشغول بودند. در همه ي شهرهاي بزرگ توطئه هاي اجتماعي دائم وجود داشت و بالاخره افراط دولت هاي کوچک يوناني در ميهن پرستي، آنها را عليه يکديگر بر مي انگيخت.
مع ذلک همه ي يونانيان به وجود يک روح ملي مشترک عقيده داشتند. لهجه هاي مختلف را که از يک زبان مشترک مشتق شده بود همه درک مي کردند. مراسم عبادت در شهرهاي مختلف موضوع مشترکي از تمام خدايان بود. مدينه ها در تظاهرات و جشن هاي پان هلني نظير بازيهاي المپي شرکت مي جستند. اغلب مدينه هاي يوناني براي جلوگيري از تجاوزات بيگانه با هم متحد شده بودند و اين وحدت به هر يک از مدينه ها فرصت مي داد که با اندوختن مال و ضبط اراضي، سيستم اقتصادي مستقلي بدون نياز به خارج به وجود بياورند.
حس فداکاري و علاقه شديدي که يوناني به مدينه خود داشت دليل فعاليت و تلاش او بود و اين علاقه در ملل شرق ديده نمي شد و قبايل بربر نيز فاقد آن بودند. اين حس موجب تقويت عزم و همت افراد مدني شد و جوانمردي و نجابت افراد و هنر بديع و قابل تحسيني که در يونان بوجود آمد نتيجه ي همين خصايل بود منتهي تشکيلات مدينه، منابع انساني و سرمايه هاي مادي را از بين برده، معامله ي غلام را معمول کرد همچنين حقوق پيشه وران آزاد را محدود ساخت و سرانجام به حقوق و استقلال شهرها نيز زيان فراواني وارد آورد. مبالغه و افراط افراد در وطن پرستي، که افلاطون و ارسطو از آن دفاع مي کردند نمي توانست يک ايدئولوژي متناسب با اقتصادي که بر اساس تجارت بين المللي ( لااقل در حدود مديترانه ) پايه گذاري شده بود باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1- Tchéou
2- Tyran
3- Lao-Tseu
4- Gautama
5- La Roue
6- Nirvana
7- Maurya Asoka
8- Orphisme
9- Champs Elysées
10- Gornford
11- Cosmos
12- Leucippe de Milet
13- Démocrite D"Abdère
14- Aliquote= عاد = عددي که عدد ديگر را مي شمارد.
15- Goordonnées
16- Teutons
17- Farrington
18- Polybe
19- Rostovtzeff

منبع مقاله :
چایلد، گوردون؛ (1385)، سیر تاریخ، ترجمه ی احمد بهمنش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم



 

 

نسخه چاپی