حلاج ؛ مدعي دروغين مهدويت
حلاج ؛ مدعي دروغين مهدويت
 

 




 


حسین بن منصور حلاج از جمله شخصیتهایی است که پیرامون وی سخنان بسیاری در طول تاریخ مطرح بوده است.
بعضی او را عارفی بزرگ و سالکی واصل و بعضی او را شیادی مکار و مدعی نیابت امام زمان (عج ) و حتی دیوانه می دانند !
راسخون در آستانه ی سالروز اعدام این شخصیت جنجالی تاریخ اقدام به انتشار ویژه نامه ای درباره ی او نموده است.
سعی ما براین بوده که بدون هیچگونه پیشداوری ، نظرات موافقان و مخالفان را در این مجموعه پیش روی شما قرار دهیم.
مقاله ای که پیش رو دارید یکی از مقالات این مجموعه است. در نهایت این شمائید که انتخاب می کنید.

حسين بن منصور حلاج درميان مردم مي گشت و چنان وانمود مي كرد كه مهدي موعود از طالقان ظهور خواهد كرد و ظهور وي نزديك است.
حلاج یه گروهي از غلات هستند كه به پيروي از حلاج راه و رسم تصوف را در پيش گرفتند اينان معتقدند خداوند در روح حلاج حلول كرده است و بر اثر عبادت مكاشفاني به آنها دست مي دهد و مدعي اند كه اسم اعظم خداوند را مي دانند.(1)
حسين بن منصور در سال 244 هجري قمري در قريه طور از قراي بيضاي فارس در خانواده اي جديدالاسلام وسني مذهب ديده به جهان گشود و در دارالحفاظ شهر واسط به كسب علوم مقدماتي پرداخت و در 12 سالگي حافظ قرآن كريم شده و سپس جهت درك مفاهيم قرآن به تُستر (شوشتر) رفت آن گاه دو سال در خدمت سهل بن عبدالله تستري درآمد و راه و رسم تصوف را از او فراگرفت و خرقه پوشيد.
در هجده سالگي عازم بغداد شد و از آنجا به سوي بصره رفت و با عمرو بن عثمان مكي همنشين شد و اين مجالست هجده ماه به طول انجاميد. در اين ايام شطحيات حلاج آغاز شد از اين رو عمرو از او رنجيد و او را از خود راند. حلاج نيز رهسپار بغداد شد و در حلقه درس جنيد وارد شد اما جنيد او را به سكوت و خلوت نشيني فرا خواند.
مدتي بدين منوال – خلوت گزيني – گذراند اما تاب نياورد و به قصد زيارت كعبه راهي حجاز شد.(2) يك سال مجاور بيت الحرام ماند و جز براي قضاي حاجت از آن خارج نمي شد و از باد و باران و آفتاب گريزي نداشت. در اين مدت غذايش در هر روز سه لقمه نان و اندكي آب بود.
پس از مجاورت كعبه به بغداد بازگشت و دوباره به حلقه ياران جنيد بغدادي پيوست اما به جهت دعوي "اناالحق" از جانب آنها طرد شد و رابطه خود را با صفويه بريد بعد از سفر سوم خود به حج، پدر زنش ابويعقوب و استادش عمروبن عثمان نيز از او بيزاري جستند.(3)
جنيد نيز پس از ايجاد اختلاف و شنيدن سخنان حلاج به او گفت: تو در اسلام رخنه اي و شكافي افكنده اي كه سر جدا شده از پيكرت مي تواند آن را مسدود كند. (4)
از آن پس حلاج مسافرتهاي فراواني به هند ، خراسان، ماوراء النهر، تركستان، چين و .... كرد و پيروان بسياري را به دور خود جمع كرد. به طوري كه مردم هندوستان او را "ابوالمُغيث" مردم چين و تركستان ابوالمعين، مردم خراسان و فارس ابوعبدالله زاهد و مردم خوزستان او را شيخ حلاج اسرار خطاب مي كردند.(5)
حلاج پس از سفرهاي طولاني و ديدار با مانويان، بودائيان و .... به بغداد بازگشت و دايره فعاليت خود را در اين نقطه متمركز ساخت. او در ميان مردم كوي و برزن مي گشت و با انجام اموري خارق العاده آنها را به عقايد خويش دعوت مي كرد و چنان به مردم تزريق مي كرد كه مهدي موعود از طالقان ظهور خواهد كرد و ظهور وي نزديك است.(۶)
حلاج به رغم سني بودن با ارسال نامه به بزرگان اماميه چون سهل نوبختي و ابوالحسن بابويه خود را وكيل و نايب امام زمان(عج) معرفي مي كرد.
سخنان شطح گونه، رفتار خارق العاده و .... حلاج باعث شد كه در سال 296 معتزليان او را به حيله گري و شعبده محكوم كنند.در اصفهان نيز كه زعامت صوفيان آن بر عهده علي بن سهل اصفهاني (وفات280) بود، هنگامي كه سهل سخن از معرفت مي كند، حلاج گفت: اي بازاري، شايد كه من زنده باشم و تو سخن معرفت گويي؟ علي سهل به فارسي گفت: هر آن شهري كه مسلمانان در آن باشند البته امثال ترا در آن شهر رها نكنند و حلاج كه فارسي نمي دانست نفهميد. مردم اصفهان قصد جان حلاج را كردند و حلاج نيز به ناچار از اصفهان خارج شد و به شيراز رفت.(7)
نكته جالب توجه در زندگي حلاج اين است كه به رغم سني بودن و گرايشهای عرفاني پس از انزوا و دوري از اهل تصوف سعي نمود تا در ميان اماميه براي خود پيرواني جمع كند از اين رو در ميان شهرهاي شيعه نشين مي گشت و آنها را به نوعي تصوف مربوط به مهدويت دعوت مي نمود و با ارسال نامه به بزرگان اماميه چون سهل بن اسماعيل نوبختي و ابوالحسن حسين بن علي بن بابويه خود را وكيل و نايب امام زمان (عج) معرفي مي كرد و چنان وانمود مي كرد كه ظهور امام زمان نزديك است و به زودي از طالقان خراسان ظهور خواهد كرد. (8)
به همين جهت بزرگاني چون شيخ طوسي،(9) ابن اثير (10) و ابن نديم (11) او را در زمره مدعيان بابيت قرار داده اند.
سرانجام حلاج بر اثر فتواي ابوبكر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهريه مبني بر وجوب قتل او و اقامه دعواي سهل بن اسماعيل بن علي نوبختي و پيگيريهاي ابوالحسن علي بن فرات وزير شيعي مقتدر عباسي در سال 301 در بغداد به زندان افتاد و پس از هفت ماه محاكمه در سال 309 به فرمان حامد بن عباس وزير وقت عباسي به دار آويخته شد.(12)

اتهامات حلاج

علت اصلي اين همه اختلاف در باب حلاج اتهاماتي است كه گروههاي مختلف از قبيل:متصوفه، اماميه و حكومتيان به او وارد كرده اند اهم اتهامات حلاج عبارت بود از:
1- سحر، جادو و شعبده: اين اتهام توسط دختر ابوالحسن سامري يكي از شاگردان حلاج بر او وارد شد.اين زن همسر پسر حلاج ،حمد است كه چهار داستان برای تأييد اتهام خود نقل مي كند، يكي اين كه حلاج به او گفته بود: من تو را به همسري پسرم درآوردم. ميان زن و شوهر ممكن است سوء تفاهم هايي پيش بيايد. ممكن است تو از برخي كارهاي شوهرت بي خبر باشي و بخواهي در مورد كار او اطلاعي كسب كني؛ در چنين مواردي، آن روز روزه بگير و چون شب فرارسد، بر پشت بام و از آنجا خاكستر برگير و با خاكستر و نمك به غذاي خود چاشني بزن سپس حجاب از روي خود بردار و هر چه را مي خواهي درباره شوهرت بداني براي من حكايت كن، زيرا من صداي تو را مي شنوم.(13) غير از اين زن شيخ ابوعبدالله محمد خفيف شيرازي و خواجه عبدالله انصاري نيز بر اين اتهام صحه گذاشتند و هر كدام داستانهايي در اين باره نقل كرده اند.
2- دعوي ربوبي: اين اتهام توسط ابوسهل ابن اسماعيل بن علي نوبختي بر او وارد شد اين اتهام نامه اي است كه از يكي از اهالي دينور به دست آمد و بر بالاي نامه نوشته شده بود. از رحمان رحيم به فلان بن فلان. اين نامه توسط حلاج تأييد شد و وي پذيرفت او اين نامه را نوشته است اما اتهام ربوبيت را نپذيرفت.اكثر فقها بر اين اتهام صحه گذاشته اند و حلاج را گناهكار خوانده اند حتي ابومحمد جريري و شبلي نيز اين اتهام را تأييد كرده اند.
3-مسئله عشق الهي: اين مقوله از دعاوي مانوي مبني بر تصور وجود جزء الهي در انسان و انجذاب اجزاء نور به مركز انوار فراگرفته شده است بدين گونه ،قول به عشق الهي نوعي دعوت به عقايد و تعاليم مانوي بود.(14)
4- تبديل حج و ساير عبادات: اين طرز تفكر كه در حقيقت بنيان شريعت را به مخاطره مي انداخت يكي ديگر از اتهاماتي بود كه متوجه حلاج بود و به سادگي قابل تأويل و تفسير نبود و در واقع همين اتهام منجر به صدور حكم قتل حلاج شد. حلاج به ياران خود آموخته بود كه هر كه نمي تواند به حج برود گوشه پاکیزه ای از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و در پايان موسم حج شصت فقير را با دست خود طعام دهد و آنها را لباس نو بپوشاند و هر كدام را هفت درهم دهد به مانند آن است كه حج واجب انجام داده است.حلاج مدعي بود اين مطلب را از كتاب الاخلاص حسن بصري اقتباس كرده است.(15)

پي نوشت :

1- معارف و معاريف.سيد مصطفي حسيني دشتي ،ج4 ،ص641
2- مباني عرفان و تصوف و احوال عارفان ،علي اصغر حلبي ،تهران ،انتشارات اساطير، ص302
3- جستجو در تصوف ايران.عبدالحسين زرين كوب.انتشارات اميركبير،ص136
4- مصائب حلاج.لوئي ماسينيون ،ص320
5- تراژدي حلاج در متون كهن، قاسم ميرآخوندي،انتشارات شفيعي،ص23
6- آثار الباقيه ،ابوريحان بيروني.ص275
7- ستجو در تصوف ايران، ص132
8- آثار الباقيه، ابوريحان بيروني، ص275
9- الغيبه، شيخ طوسي، ص262
10- الكامل ابن اثير ،ج8، ص7-126
11- الفهرست، ابن نديم، ص284، چاپ مصر، ص 284
12- فرهنگ فرق اسلامي، محمد جواد مشكور، آستان قدس رضوي، ص163
13- مصائب حلاج، ص258-260 و 94-97
14- همان 176-207
15- نقد صوفي، دكتر محمد كاظم يوسف پور، انتشارات روزنه4 -151

منبع: خبرگزاری شبستان


نسخه چاپی