خليج فارس و درياي عمان در روزگار فرمانروايي سلجوقيان و سلغريان
خليج فارس و درياي عمان در روزگار فرمانروايي سلجوقيان و سلغريان

 

نويسنده: دکتر سيد ابوالقاسم فروزاني (1)




 

چکيده

فرمانروايي ديرينه ي ايرانيان بر خليج فارس و درياي عمان و کرانه ها و جزاير واقع در آن گستره ي دريايي، در روزگار فرمانروايي آل بويه تجديد شد. پس از زوال قدرت آن سلسله، سلجوقيان بر قلمرو آل بويه دست يافتند و بر خليج فارس و درياي عمان مسلط شدند و در پاره اي اوقات، حوزه ي قدرت آنان تا کرانه هاي درياي روم ( مديترانه ) و قلزم ( سرخ ) امتداد يافت. سران ترکمان سلجوقي که پس از پيروزي بر غزنويان در نبرد « دندانقان » در سال 431 هـ.ق بر خراسان تسلط يافتند، باري دستيابي بر ديگر ولايات ايران، به تعيين حوزه ي قدرت و نفوذ خويش پرداختند. سلجوقيان که خود زمام امور نظامي را به دست داشتند، خردمندانه اداره ي متصرفاتشان را به ديوانسالاران کارورزيده ي ايراني سپردند و در پرتو قدرت نظامي خويش و بهره گيري از برنامه هاي سنجيده ي وزرا و کارگزاران ايراني شان در زماني کوتاه بر قلمرو ي گسترده دست يافتند. در اين مقاله پس از توضيح مختصري درباره ي اوضاع خليج فارس و درياي عمان در زمان فرمانروايي آل بويه، چگونگي تسلط قاورد سلجوقي بر کرمان و تصرف عمان و چيرگي بر درياي عمان و دو سوي تنگه ي هرمز مورد بحث قرار گرفته است. سلطه ي طغرل بيک سلجوقي بر بندر بصره در شمال غربي خليج فارس که در پي تصرف بغداد صورت گرفت و گسترش حوزه ي متصرفات ارضي و دريايي سلاطين بزرگ سلجوقي و نحوه ي تسلط سلجوقيان بر فارس و کرانه ها و جزاير خليج فارس نيز از ديگر مباحث مطرح در اين مقاله مي باشد. وضعيت خليج فارس و درياي عمان در روزگار فرمانروايي اتابکان سلغري، آخرين موضوعي مي باشد که در اين نوشتار مورد بررسي قرار گرفته است.

واژگان کليدي:

خليج فارس، درياي عمان، سلطان طغرل سلجوقي، ملک قاورد، سلطان ملک شاه.

درآمد

نظر به اينکه از يک سو شناخت دقيق موقعيت سياسي، نظامي و اقتصادي خليج فارس و درياي عمان در روزگار فرمانروايي سلجوقيان، نياز به آگاهي از وضعيت آن منطقه ي مهم در زمان پيش از ظهور سلجوقيان دارد و از سوي ديگر، بسياري از ولايات واقع در کرانه هاي خليج فارس و درياي عمان و نيز جزاير مهم واقع در آن پهنه هاي دريايي، قبلاً در تصرف آل بويه قرار داشتند، لازم است با مقدمه اي مختصر درباره ي اوضاع خليج فارس و درياي عمان در عهد حکومت آل بويه وارد بحث شويم.
در آغاز دهه ي سوم قرن چهارم هجري، سردار بزرگ ديلمي، ابوالحسن علي بن بويه، اندکي پس از پيوستن به مرداويج ( بنيانگذار سلسله ي زياري ) به حکومت کرج ( « کرج ابي دلف »، نزديک اراک کنوني ) گماشته شد؛ اما به زودي مناسبات آن دو به تيرگي گراييد و علي بن بويه کرج را ترک کرد. وي که تحت تعقيب مرداويج بود، سرانجام در سال 322 هـ.ق، شيراز را از تصرف ياقوت ( حاکم دست نشانده ي خليفه ي عباسي ) خارج کرد و پس از کشته شدن مرداويج در سال 323 هـ.ق به استقلال رسيد (2). بدين ترتيب، علي بويه سلسله اي را پي افکند که در تاريخ با عنوان « آل بويه » شهرت دارند. عمده ي شهرت اين سلسله به علّت تصرف بداد، پايتخت خلفاي عباسي، در سال 334 هـ.ق است. احمد بويه ( برادر علي بويه ) پس از ورود به بغداد، از سوي خليفه المستکفي بالله لقب معزّالدوله گرفت (3). اندکي بعد، احمد بويه ديلمي، خليفه مستکفي را از مقام خويش برکنار کرد و المطيع لله را به خلافت برگزيد و بر امور خلافت عباسي چيره شد و « مطيع در دست او بود » (4). امير معزالدوله در سال 336 هـ.ق بصره را با اقتدار تمام به تصرف درآورد (5).
در سال 340 هـ.ق، ابن وجيه، فرمانرواي عمان، به بصره هجوم آورد اما کاري از پيش نبرد و فرار اختيار کرد. ابن وجيه در سال 341 هـ.ق قرمطيان را براي حمله به بصره برانگيخت و خود نيز به ياري آنان آمد. اين بار نيز يورش ابن وجيه و قرمطيان به بصره توسط نيروهاي نظامي معزالدوله به سختي درهم کوبيده شد (6) و کشتي ها و جنگ افزارها و ديگر دارايي هاي او به دست مهلبي، وزير معزالدوله افتاد (7). در آن اوضاع، براي حفظ امنيت بندر بصره در برابر حملات مجدد قرمطيان و ديگر طمع ورزان لازم بود چاره اي انديشيده شود. علاوه بر اين، معزالدوله در راستاي گسترش متصرفات خود و نيز با توجه به موقعيت تجاري و جغرافيايي نظامي خليج فارس، مي بايست براي فتح سرزمين عمان که در کرانه ي جنوبي تنگه ي هرمز قرار داشت و مدخل خليج فارس دانسته مي شد، آماده شود. به نوشته ي ابن مسکويه، در سال 352 هـ.ق، معزالدوله، وزير خود ابومحمد مهلبي را به فرماندهي سپاهي رهسپار عمان کرد اما به سبب درگذشت مهلبي، فتح عمان در آن هنگام ميسر نشد. سرانجام در سال 355 هـ.ق نيروي دريايي مجهز معزالدوله براي فتح عمان به حرکت درآمد و در سيراف ( بندر طاهري کنوني ) سپاه دريايي عضدالدوله ( برادرزاده ي معز الدوله که در آن هنگام بر فارس حکومت داشت و بر جزاير خليج فارس مسلط بود ) به آنان پيوست و اين سپاه قدرتمند سرزمين عمان را به تصرف درآورد (8). بدين ترتيب سيادت آل بويه بر درياي عمان و خليج فارس برقرار شد.
در سال 356 هـ.ق معز الدوله درگذشت و نماينده ي او در عمان، امور آنجا را به عضدالدوله واگذاشت (9). در سال 360 هـ. ق، عضدالدوله در پي تلاش براي سرکوب سرکشان، به « تيز » ( بندر تيس در ساحل درياي عمان )، مکران ( در جنوب بلوچستان )، هرمز ( در جنوب کرمان ) و « کرانه هاي دريا تا مرز عمان » يوش برد (10) و حضور قدرتمند خود را در آن نواحي به نمايش گذاشت. نظر به اينکه زماني کوتاه پس از واگذاري امور عمان به عضدالدوله، آن سرزمين دستخوش ناآرامي و کشمکش هاي داخلي شد، وي در سال 363 هـ.ق لشکري از کرمان به سوي عمان فرستاد و بار ديگر آن سرزمين به زير فرمان عضدالدوله درآمد (11).
در سال 366 هـ.ق عضد الدوله، بصره را زير فرمان خود گرفت و قدرت او در پهنه ي زميني و گستره ي دريايي منطقه ي خليج فارس و درياي عمان بي رقيب شد و از آن نواحي نيز فراتر رفت (12). مقدسي در مورد حوزه ي نفوذ و قدرت عضدالدوله نوشته است: « از سند تا يمن به نامش خطبه مي خواندند » (13). به نوشته ي ابن اثير در سال 370 هـ.ق. از سوي فرمانرواي يمن ارمغاني براي عضدالدوله فرستاده شد که « در آن عنبري بود به سنگيني پنجاه و شش رطل » (14). پس از آنکه در سال 372 هـ.ق، عضدالدوله در بغداد درگذشت (15)، درگيري ميان فرزندان او موجب تزلزل در ارکان حکومت آل بويه شد اما فرمانروايان بويهي تا پايان عمر آن سلسله، بر نواحي مختلفي از خليج فارس و درياي عمان مسلط بودند (16). به عنوان مثال، سلطان ابوکاليجار ( نواده ي عضدالدوله ) در سال 433 هـ.ق از فارس نيروي دريايي خود را به عمان روانه کرد و شورشيان آنجا را زير فرمان خود درآورد (17).
سلجوقيان که پس از پيروزي بر غزنويان بر بخش هايي گسترده از سرزمين ايران چيره شدند، سرانجام بر قلمرو آل بويه نيز دست يافتند. سلجوقيان که با ياري عناصر ايراني ناراضي از حکومت غزنويان به ايران وارد شدند (18)، امور اداري مملکت را به ديوانسالاران فرهيخته ي ايراني واگذار کردند (19) و با آسودگي خاطر، با بهره گيري از راهنمايي هاي خردمندانه ي فرزانگان ايراني، به گسترش قلمرو خود پرداختند. در سال 447 هـ.ق، سلطان طغرل سلجوقي با دستگيري ملک رحيم ( نبيره ي عضدالدوله ) به حيات حکومت آل بويه در عراق عرب پايان داد (20). همچنين در سال 448 هـ.ق امير ابومنصور فولادستون بويهي در برابر فضلويه، سرکرده ي طوايف شبانکاره ي فارس، تاب پايداري نياورد و بساط حکومت آل بويه در فارس برچيده شد (21). در اين مقاله موقعيت خليج فارس و درياي عمان در زمان فرمانروايي سلجوقيان و نيز اوضاع مناطق ياد شده در زمان حکومت اتابکان سلغري فارس مورد کندوکاو قرار گرفته است.

الف- سلجوقيان در ايران

سلجوقيان که در زمره ي ترکان « اغز » به شمار مي رفتند (22) و از سال ها پيش با غزنويان نبردهايي دامنه دار و پي در پي را آغاز کرده بودند (23)، سرانجام در سال 431هـ.ق پس از نبرد « دندانقان » و پيروزي بر سلطان مسعود غزنوي ( 432-422 هـ.ق ) قسمت اعظم خراسان را تصرف کردند (24). بزرگان خاندان سلجوقي پس از ورود به خراسان براي گرفتن ساير ولايات ايران همت گماشتند. آنان بر اين اساس « ولايت قسمت کردند و هر يکي از مقدمان به طرفي نامزد شد » (25) و به سوي محل مأموريت خويش عازم گرديدند. از ميان بزرگان سلجوقي، « چغري بيک که برادر مهمتر بود مرو را دارالملک ساخت و خراسان بيشتر خاص کرد و موسي بيغوکلان به ولايت بست و هرات و سيستان- نامزد شد و قاورد، پس مهين چغري بيک به ولايت طبسين و نواحي کرمان » (26). گفتني است که به نوشته ي بعضي منابع، قاورد به حکومت کرمان و نواحي ديگري که به تصرف او درآيد، برگزيده شد (27). لازم به توضيح است که قاورد که نام اسلامي او احمد و لقب ترکي اش، قرا ارسلان ( به معني شير قوي ) بود، با لقب عمادالدوله ملک قاورد معروف مي باشد (28). ناگفته نماند که در هنگام تقسيم قدرت ميان سران سلجوقي، « عراق عجم را و آنچه مستخلص شود، طغرل بيک اختيار کرد » (29). به نوشته ي کتاب راحه الصدور و آيه السرور، طغرل بيک در حالي که برادر مادري اش ابراهيم ينال و برادزده اش امير ياقوتي ( پسر چغري بيک ) و عموزاده اش قتلمش ( پسر اسرائيل ) او را همراهي اش مي کردند، به سوي عراق ( عجم ) رهسپار شد و پس از فتح ري، آنجا را به پايتختي برگزيد و بزرگاني را که با او بودند به تصرف نواحي مختلف ايران از جمله ابهر و زنجان و آذربايجان و گرگان و دامغان فرستاد و « ارسلان محمدبن چغري بيک داود برادرزاده ي او در خدمت بود » (30).

ب- عمان در قلمرو سلجوقيان کرمان

از آنجا که فتح ولايت کرمان به قاورد واگذار شد و وي مجاز بود که هر ناحيه ي ديگري را که بگشايد، در حوزه ي قلمرو خود بگيرد، قاورد به سوي کرمان رهسپار شد. هر چند در تاريخ گزيده از تصرف کرمان به دست قاورد در سال 433 هـ.ق ياد شده (31)، اما لازم به ذکر است که تصرف کامل آن ولايتِ گسترده، در زماني کوتاه انجام نگرفته است. در زمان حمله ي قاورد به کرمان، فردي به نام بهرام بن لشکرستان که از جانبسلطان ابوکاليجار ديلمي بر کرمان حکومت داشت، فرمانرواي بويهي را از ورود قاورد آگاه ساخت اما هنگامي که از کمک وي دلسرد شد، نسبت به قاورد راه سازش در پيش گرفت (32). ابوکاليجار ديلمي در سال 440 هـ.ق براي سرکوب بهرام بن لشکرستان به جانب کرمان يورش برد اما در نزديکي کرمان در محلي به نام « خناب » بيمار شد و جان سپرد (33). به اين ترتيب ولايت کرمان به طور کامل به دست قاورد افتاد.
قاورد پس از سرکوب طوايف شورشي در آن ولايت (34)، به حاکم هرموز دستور داد تا کشتيهايي براي حمله به سرزمين عمان تدارک ببيند. پس از فراهم شدن تجهيزات لازم، قاورد به سوي عمان لشکر کشيد و پس از فرار فرمانرواي آنجا، به نام قاورد خطبه خوانده و سکه زده شد (35). مقارن آن ايام، فضل بن حسن مشهور به فضلويه ي شبانکاره در سال 448هـ.ق آخرين فرمانرواي بويهي، ابومنصور فولادستون را دستگير کرده و حکومت فارس را به دست آورده بود (36). گفتني است که که فضلويه شبانکاره پس از دستيابي بر فارس « به هر گوشه اميران شبانکاره مثل ابوسعد بن محمدبن مما و اميرويه مسعودي بگماشت » (37). قاورد براي گسترش قلمرو و افزايش اقتدار خويش، در سال 455هـ.ق به شيراز لشکر کشيد و آنجا را از تصرف فضلويه خارج کرد و بدين ترتيب « در ملک برّ و بحر کرمان و شيراز و عمان و ماهياني در شبانکاره، نافذ امر و نهي شد » (38).
فضلويه شبانکاره پس از شکست در برابر قاورد به سلطان الب ارسلان ( آلب ارسلان ) پناه برد و فارس را از او به مقاطعه گرفت و به اين ترتيب دست قاورد را از فارس کوتاه کرد (39). الب ارسلان براي مطيع ساختن برادرش قاورد در سال 456هـ.ق به کرمان لشکر کشيد ولي قاورد نسبت به وي اظهار اطاعت کرد (40).
در سال 459هـ.ق بار ديگر الب ارسلان براي سرکوب طغيان قاورد در رأس سپاهي به سوي کرمان رفت اما اين بار نيز قاورد چاره اي جز فرمانبرداري نديد و سلطان آلب ارسلان از گناهش درگذشت و از کرمان به سوي فارس رهپسار شد. الب ارسلان در اين سفر جنگي پس از گشودن دژ استخر ساير قلعه هاي فارس را به تصرف درآورد و تنها دژي را که فتح آن ميسر نشده بود، نظام الملک به تصرف درآورد (41). در آن هنگام فضلويه شبانکاره در حکومت فارس باقي ماند اما در سال 464هـ.ق چون از پرداخت « وجوهات ديواني و خراجات سلطاني » خودداري کرد، خواجه نظام الملک توسي به فارس آمد و سرانجام فضلويه شبانکاره را دستگير کرد و نزد الب ارسلان برد اما سلطان او را مورد بخشش قرار داد (42).
حکومت فضلويه شبانکاريه بر فارس چنانکه در سطور بعد گفته خواهد شد، تا سال 465هـ. ق بيشتر به درازا نکشيد. بدين ترتيب بايد گفت که در زمان سلطان الب ارسلان سلجوقي، حکومت فارس و جزاير واقع در خليج فارس به نيابت از سلجوقيان بر عهده فضلويه شبانکار بود. چنان که در صفحات آينده گفته خواهد شد، سلطان الب ارسلان سلجوقي در سال 465هـ.ق به قتل رسيد. در آن هنگام، برادرش قاورد که در عمان به سر مي برد به کرمان بازگشت و درصدد به دست آوردن مقام سلطنت برآمد و براي نبرد با ملک شاه به اصفهان لشکر کشيد (43). وي سرانجام در کرج ( « کرج ابي دلف »، نزديک اراک کنوني ) با ملک شاه روياروي شد و پس از شکست از سپاه وي، به اسارت درآمد و به قتل رسيد (44). با آنکه ملک شاه بر قاورد پيروز شده بود، براي دلجويي از فرزندان وي همچنان حکومت کرمان عمان را در اختيار خاندان قاورد قرار داد (45).
بدين ترتيب سلسله اي که ملک قاورد پي افکند، پس از او استمرار يافت و با عنوان حکومت « سلجوقيان کرمان » تا سال 582هـ. ق بر ولايات کرمان و عمان مسلط بودند و حتي در دوران حکومت ارسلام شاه بن کرمانشاه ( 536-495هـ.ق ) جزيره ي کيش به تصرف سلجوقيان کرمان درآمد (46) و بندرهاي واقع درکرانه هاي کرمان در زمان حکومت آن پادشاه، رونق تجاري ويژه اي کسب کردند (47).
از آنچه به اختصار گفته شد به اين نکته پي مي بريم که سلجوقيان کرمان در زمان فرمانرواييشان که حدود يکصد و پنجاه سال ادامه يافت بر پهنه ي وسيعي از درياي عمان و خليج فارس و کرانه ها و تعدادي از جزاير در آن پهنه ي آبي چيره بودند. سلجوقيان کرمان در واپسين سال هاي حکومت خود با يورش ملک دينار غز به کرمان مواجه شدند و آن ولايت در سال 583هـ.ق به تمامي در اختيار ملک دينار قرار گرفت (48).

پ- بندر بصره وکرانه هاي خوزستان در قلمرو سلطان طغرل اول

پيش از اين گفته شد که هنگام تقسيم قدرت ميان سران سلجوقي، مقرر شده بود که عراق عجم و ولايات ديگري که به تصرف طغرل بيک درآيد، از آن او باشد. در راستاي اجراي اين برنامه، طغرل به عراق عجم لشکر کشيد و پيش از تصرف آنجا، شهر ري را به عنوان مرکز حکومت خويش برگزيد. طغرل سپس به گسترش متصرفات خويش پرداخت و بخش هاي وسيع ديگري از سرزمين ايران را به تصرف درآورد. در سال 439هـ.ق طغرل بيک و سلطان ابوکاليجار بويهي که در سال 435هـ.ق در بغداد زمان امور را به دست گرفته بود، با يکديگر پيمان دوستي بستند اما در سال 440 هـ.ق سلطان ابوکاليجار درگذشت و فرزندش سلطان رحيم ( ملک رحيم ) به جاي او بر سرير فرمانروايي نشست (49). در سال 445هـ.ق حکمران بصره، اميرعلي بن سلطان ابوکاليجار که پس از چيرگي سلطان رحيم بر بصره، مجبور به ترک آن جا شده بود، در اصفهان به حضور طغرل رسيد و سلطان سلجوقي او را از حمايت خويش مطمئن ساخت (50). طغرل بيک در سال 447 هـ.ق بدون جنگ به بغداد وارد شد و به دستور خليفه ( القائم بامرالله ) به نام او خطبه خوانده شد. طغرل اندکي پس از ورود به بغداد، سلطان رحيم را دستگير و او را از سلطنت برکنار کرد (51). بدين ترتيب سلسله ي آل بويه در عراق عرب سقوط کرد. طغرل در سال 451هـ.ق پس از فرو نشاندن شورش بساسيري، از جانب خليفه القائم بامرالله لقب « رکن الدين » يافت (52). گفتني است که ابوحارث ارسلان بساسيري يکي از بردگان ترک بهاء الدوله فرزند عضدالدوله ( بويهي ) بود که بر خليفه القائم بامرالله شوريد و به نام خليفه مستنصربالله علوي که در مصر خلافت داشت، خطبه خواند (53). با سرکوب ارسلان بساسيري توسط طغرل، « دولت عباسيان تازه گشت » (54). و در پرتو درايت و سياست خردمندانه ي وزير ايراني اش، عميدالملک کندري، در امور خلافت عباسي از اعتباري چشمگير و قدرتي فراوان برخوردار گشت. عميدالملک براي آنکه امور مالي مربوط به خليفه ي عباسي را تحت نظر خويش قرار دهد « کتاب قانون بغداد بخواست و سلطانيات با قلم ديوان گرفت و نان خليفه معين کرد » (55).
طغرل چنان که پيش از اين شرح داده شد، در سال 447هـ.ق به بغداد وارد شد. وي در همان سال بصره و اهواز را در ازاي دريافت سيصد و شصت هزار دينار به تيول هزار اسب بن بنکير بن عياض درآورد (56). در سال 451هـ.ق، سلطان طغرل بصره را در ازاي دريافت مبلغي ساليانه به صورت مقاطعه به اغر ابوسعد شاپوربن مظفر، واگذار کرد (57) و شخص ياد شده تا هنگام فوت خويش در سال 459هـ.ق همچنان بصره را در اقطاع خويش داشت و پس از درگذشت وي دوباره هزار اسب بصره و واسط را در برابر پرداخت مبلغ سيصد هزار دينار به تيول خويش درآورد (58). بدين ترتيب مي توان گفت در حالي که ملک قاورد سلجوقي بر ولايت کرمان و سرزمين و درياي عمان مسلط بود، نواحي مهمي از خليح فارس به ويژه پهنه ي آبي واقع در محدوده ي خوزستان و بندر بصره در کنار شط العرب، تحت فرمان سلطان طغرل سلجوقي قرار داشت. در آن ايام، فضلويه شبانکاره پس از برکناري ابومنصور فولادستون ( آخرين فرمانرواي بويهي فارس ) ايالت فارس و بخش مهمي از خليج فارس و جزاير مربوط به آن ايالت را تحت فرمان خويش درآورده بود.

ت- سلطان الب ارسلان و گستره ي ارضي و دريايي قلمرو او

پس از درگذشت سلطان طغرل سلجوقي در سال 455هـ.ق، برادرزاده ي او الب ارسلان بن داود، زمام امور حکومت سلجوقي را به دست گرفت (59).
وي نظام الملک حسن بن علي بن اسحاق ( خواجه نظام الملک توسي ) را به وزارت برگزيد (60). چنانکه پيش از اين شرح داده شد، ملک قاورد سلجوقي در سال 455هـ.ق به شيراز حمله کرد و فارس را از تصرف فضلويه شبانکاره خارج ساخت. پس از اين واقعه، فضلويه شبانکاره به الب ارسلان که در همان ايام بر تخت سلطنت نشسته بود پناه برد و فارس را از آلب ارسلان به مقاطعه گرفت و خراج گزار سلطان سلجوقي شد. بدين ترتيب، فارس و جزاير واقع در خليج فارس ( که در کوره هاي « اردشيرخوره » و « قباد خوره » قرا داشتند ) از جمله، کيش، هنگام، خارک، افروني ( ابروني، هندرابي )، رم و بلور (61) تحت حاکميت سلجوقيان بزرگ درآمد. بندر بصره نيز تا سال 459هـ.ق ( چهارمين سال سلطنت الب ارسلان ) در تيول اغر ابوسعد شاپوربن مظفر بود و پس از وي به هزار اسب بن بنکير به صورت مقاطعه واگذار شد. البته هر چند گاهي بندر بصره از افراد ياد شده گرفته مي شد و در اختيار فردي ديگر قرار مي گرفت. به عنوان مثال، در سال 456هـ.ق، عميد خراسان محمدبن منصور نسوي کارگزار بصره بود (62). به نوشته ي کتاب رياض الفردوس خاني در سال 458هـ.ق، هنگامي که سلطان الب ارسلان در نيشابور به سر مي برد، حاکمان ديار بکر و ربيعه و حلب و بحرين و غيره به نزد وي آمده « پيشکش هاي لايق به نظر رسانيدند » (63). در کتاب ياد شده درباره وسعت قلمرو سلطان الب ارسلان آمده است که: « فسحت ملکش از الادنه و انطاکيه روم تا حدود ختاي و از درياي خزر است تا حوالي يمن و طايف و هندوستان »(64). بدين ترتيب، با توجه به فرمانبرداري ملک قاورد و فضلويه شبانکاره از سلطان الب ارسلان، چيرگي بي رقيب آن سلطان قدرتمند سلجوقي بر خليج فارس و درياي عمان مسلم شد.

ث- سلطان ملک شاه و چيرگي بر خليج فارس، درياي عمان، درياي روم و درياي قلزم

پس از قتل سلطان الب ارسلان در سال 465هـ. ق، فرزندش ملک شاه به جاي وي نشست. وزارت ملک شاه را در تمامي دوران فرمانروايي، خواجه نظام الملک حسن توسي بر عهده داشت (65). ملک شاه پس از سرکوب شورش عمويش قاورد، چنانکه پيش تر گفته شد، حکومت کرمان و عمان را همچنان در اختيار خاندان او قرار داد. همچنين، ملک شاه حکومت فارس را به امير رکن الدوله خمارتگين واگذار کرد (66). سلطان ملک شاه سپس به گسترش قلمرو و افزايش اقتدار خويش پرداخت و حکومت نواحي متصرفه را به کارگزاران خود سپرد. به عنوان مثال، حکومت حلب به قسيم الدوله آقسنقر واگذار شد (67). سلطان ملک شاه در « دو نوبت به مطالعه ولايات رفت از انطاکيه شام و لاذقيه تا ماوراء النهر به حدود خطاي و از بحر خزر تا حدود يمن و طايف در نظر آورد » (68). ملک شاه در سال 481هـ.ق براي دومين بار به انطاکيه و از آنجا به لاذقيه ( در ساحل درياي مغرب= مديترانه ) رفت « به کنار دريا و اسپان را از دريا آب دادند، سلطان سجاده خواست و آن جا دو رکعت نماز گزارد؛ شکرانه آنک [ آن که ] ملک او از اقصا مشرق تا به کنار درياي مغرب رسيدست » (69). ابن اثير درباره ي گستره ي قلمرو و اقتدار سلطان ملک شاه نوشته است: « از مرزهاي چين تا مرزهاي پاياني شام و از دورترين سرزمين هاي اسلام از شمال گرفته تا مرزهاي پاياني سرزمين يمن به نام او خطبه مي خواندند و پادشاهان روم بدو گزيت مي پرداختند » (70).
از جمله اقدامات نظامي سلطان ملک شاه سلجوقي، فتح يمن است. وي انجام اين کار را به سعدالدوله گوهرآيين سپرد و از جانب سعدالدوله سپاهي به رهبري ترشک به يمن اعزام شد و آن سپاه قسمت بيشتر يمن را تصرف کرد. ترشک در هفتاد سالگي در يمن درگذشت و يرنقش به جاي او حکومت آن سرزمين رسيد (71). در سال 483هـ.ق بصره به تحريک مردي از اهالي مصر که به تليا مشهور بود، مورد حمله و تاراج اعراب بني عامر قرار گرفت و سعدالدوله گوهرآيين و سيف الدوله صدقه بن مزيد به سرکوب مهاجمان مأمور شدند و پس از متواري ساختن آنان، تليا را در بحرين دستگير کرده و در بغداد به دار آويختند (72).
بنابراين در دوران حکومت ملک شاه سجوقي پهنه هاي آبي خليج فارس، درياي عمان و درياي سرخ و نيز کرانه هاي آن گستره هاي آبي و جزاير واقع در آن ها و نيز سواحل درياي مديترانه در زمره ي قلمرو آن سلطان قدرتمند سلجوقي قرار داشتند.

ج- شمه يي درباره ي حکومت سلجوقيان بزرگ پس از سلطان ملک شاه

پس از درگذشت سلطان ملک شاه در سال 485هـ.ق، پسر خردسال آن سلطان سلجوقي که محمود نام داشت، با حمايت مادر قدرتمندش به جاي او نشست اما برکيارق ( پسر بزرگ ملک شاه ) پس از محاصره و تصرف اصفهان، در سال 487هـ.ق بر تخت سلطنت نشست. به زودي جنگ قدرت ميان سلطان برکيارق و برادرش غياث الدين محمدطبر آغاز شد که سال ها ادامه داشت (73). در سال 49هـ.ق سلطان برکيارق درگذشت. وي پيش از مرگ پسرش ملک شاه را که چهار سال و هشت ماه داشت به جانشين برگزيد و اياز را اتابک ( سرپرست ) او کرد اما ملک شاه بن سلطان برکيارق به اطاعت عموي خويش، محمدطبر درآمد و بدين ترتيب، در همان سال سلطان محمدطبر امور را در دست گرفت (74). در هنگامي که جنگ ميان سلطان برکيارق و برادرش محمدطبر استمرار داشت، فردي موسوم به اسماعيل بن ارسلانجق بر بصره و نواحي اطراف آن استيلا يافته و به مدت ده سال در آنجا حکمراني کرده بود. سلطان محمد طير در سال 499هـ. ق، اندک زماني پس از آغاز سلطنتش، امير سيف الدوله صدقه بن مزيد را براي سرکوب اسماعيل به بصره فرستاد و سيف الدوله با موفقيت مأموريت خويش را به انجام رساند و بصره را به تصرف درآورد. صدقه بن مزيد کمي بعد براي سرکوب اعرابي که بصره را مورد تاراج قرار داده بودند، سپاهي به آن جا فرستاد اما لشکريان صدقه به مهاجمان دست نيافتند. در پي اين واقعه، « سلطان محمد شحنه و عميدي به بصره فرستاد و آن را از صدقه ستاند » (75).

ج- سلطان سنجر سلجوقي و چيرگي بر خليج فارس و درياي عمان

با توجه به نقش عمده ي سلطان سنجر در امور سلاطين سلجوقي عراق عجم و نيز سيادت او بر بيشتر متصرفات سلجوقيان در سال هاي طولاني فرمانروايي خويش، از آن سلطان به عنوان آخرين سلطان سلجوقيان بزرگ نام برده مي شود که تا پايان سلطنت خود، عزل و نصب فرمانروايان ساير نواحي قلمرو سلجوقيان را در اختيار داشت. در سال 552هـ.ق سلطان سنجر که « تمامي طبقات سلاطين سلجوقيه معاصر با او در اطاعت و تحت اقتدار او بودند، وفات يافت »( 76 ). در دوران سطلان سنجر بر منابر جهان، از حد « کاشغر » تا اقصي بلاد يمن و مکه و طايف و عمان و آذربايجان تا روم و بلغار، خطبه به نام سلطان مي خواندند »( 77 ) بر اسا انچه گفته شد، زمامداران ايالات فارس، خوزستان، کرمان و عمان که بر کرانه ها و نيز آب هاي خليج فارس و درياي عمان و جزاير واقع در آن حوزه هاي آبي، چيره بودند، تحت فرمان عاليه ي سلطان سنجر قرار داشتند و نواحي ياد شده به صورت با واسطه، جزيي از قلمرو او به شمار مي رفتند. گفتني است که علاوه بر سرزمين ها و درياها و جزاير ياد شده، بخش هايي از سواحل و عرصه هاي آبي درياي روم ( مديترانه ) و درياي قلزم ( سرخ ) در زمره ي قلمرو سلطان سنجر قرار داشتند.

ح- اتابکان سلجوقي و خليج فارس

حکومت فارس که شامل بخش هايي گسترده از خليج فارس و جزاير واقع در آن بود، از پايان دولت آل بويه تا ظهور اتابکان سلغري به مدت هشتاد و پنج سال در اختيار سلاطين سلجوقي بود و آنان به نيابت از خود افرادي را براي اداره ي ولايت فارس مي گماشتند. در مدت ياد شده هفت نفر زمام اداره امور فارس را بر عهده داشتند (78). چنانکه در سطور گذشته گفته شد، پس از پناهندگي فضلويه شبانکاره به الب ارسلان، ولايت فارس از جانب آن سلطان سلجوقي به صورت اقطاع به فضلويه شبانکاره واگذار گشت. پس از وي رکن الدوله خمارتگين که از بزرگان دولت سلجوقي بود به حکومت فارس گماشته شد (79). گفتني است که رکن الدوله خمارتگين از جانب سلطان ملک شاه بر فارس حکومت يافت (80). مؤلف فارسنامه ي ناصري تاريخ اين انتصاب را سال 465هـ.ق دانسته است (81). ابن بلخي با بيان اين موضوع که تا پايان حکومت ديلميان ( آل بويه )، « سيراف » منبع درآمد بسيار بود، از اين مطلب ياد کرده است که درآمد سيراف به دست پدران اميرِ کيش افتاد و آنان جزيره ي کيش و ديگر جزاير را دست گرفتند. ابن بلخي سپس به اين نکته اشاره کرده است که « رکن الدوله خمارتگين قوّت ري و تدبير آن نداشت که تلافي اين حال کند » (82). مؤلف ياد شده با ذکر اين مطلب که خمارتگين يکي دو بار به سيراف رفت تا کشتي جنگي بسازد و جزيره ي کيش و جزاير ديگر را بازپس گيرد، ادامه داده است که « هر بار امير کيش او را تحفه اي فرستادي و کسان او را رشوت ها دادي تا او را باز گردانديدندي » (83). معلوم نيست که خمارتگين تا چه تاريخي حکومت فارس را بر عهده داشته است اما در سال 472 هـ.ق او همراه با ملک شاه در خوزستان بود (84). پس از اتابک رکن الدوله خمارتگين به ترتيب اتابک جلال الدين جاولي ( چاولي )، اتابک قراجه ( قراچه )، اتابک منگو برس، اتابک بزابه ( بوزابه )، و ملکشاه ( ابن مسعود سلجوقي ) از جانب سلجوقيان زمام امور فارس را در دست داشتند (85).
هرچند به طور دقيق مطالب چنداني در مورد اوضاع خليج فارس در عهد حکومت اتابکان سلجوقي وجود ندراد اما با توجه به اينکه چيرگي بر فارس و نيز خوزستان ( که گاهي به قلمرو اتابکان سلجوقي فارس ضميمه مي شد ) متضمن تسلط بر خليج فارس و جزاير واقع در آن عرصه ي آبي بود، مي توان گفت که اتابکان سلجوقي اغلب اوقات از اقتداري کافي در خليج فارس برخوردار بودند.

خ- اتابکان سلغري و خليج فارس و درياي عمان

با توجه به اقتداري که اتابکان سلغري فارس در خليج فارس و درياي عمان کسب کردند، لازم است در مورد آن سلسله توضيح مختصر داده شود. بنا به روايت مشهور، ترکمانان سلغري در زمان سلجوقيان از « قبچاق » به ايران آمده و جمعي از آنان در کوهگيلويه ( کهگيلويه ) اقامت گزيدند (86). در سال 543 هـ.ق سنقربن مودود بر ملک شاه بن مسعود که پس از کشته شدن اتابک بوزابه حکومت فارس را به دست گرفته بود، شورش کرد (7) و پس از متواري کردن لشکر او، « دولت سلجوقيان در فارس منقطع شد » (88) و سنقر با لقب اتابک مظفرالدين حکومت فارس را به دست گرفت (89). بدين ترتيب اتابک مظفرالدين سنقر بنيانگذار سلسله اي شد که به « اتابکان فارس » مشهورند. اتابک سنقر پس از چهارده سال حکومت بر فارس در سال 557 هـ.ق ديده از جهان فروبست و برادرش اتابک مظفرالدين زنگي بن مودود به مقام حکومت دست يافت (90). به نوشته شبانکاره اي، اتابک زنگي خيلي ولايات در ممالک فارس افزود (91). زنگي بن مودود نيز پس از چهارده سال فرمانروايي در سال 571 هـ.ق از دنيا رفت و پسرش اتابک مظفرالدين تکله به حکومت رسيد و « مدت بيست سال در بر و بحر فارس رايت سلطنت برافراشت » (92). استيلاي دراز مدت اتابک تکله بر بحر ( خليج ) فارس، از نفوذ و قدرت او بر آن پهنه ي آبي و جزاير واقع در آنجا حکايت دارد. اتابک تکله در سال 591 هـ.ق از اين جهان به سراي ديگر رخت بربست و طغرل بن سنقر به جاي او نشست (93) اما سعدبن زنگي با طغرل به نزاع برخاست و سرانجام او را در سال 599هـ.ق دستگير کرد و خود زمام امور را به دست گرفت (94). در زمان حکومت اتابک مظفرالدين سعدبن زنگي قلمرو اتابکان فارس گسترش يافت و کرمان تحت استيلاي اتابک سعد درآمد و او برادرزاده اش محمدبن زيدان را به حکومت آن ولايت گماشت (95). وي همچنين کهگيلويه و لرستان و خوزستان را به تصرف درآورد (96). اتابک سعدبن زنگي در سال 623 هـ.ق روي در نقاب خاک کشيد و پسرش ابوبکر به فرمانروايي رسيد (97). اتابک مظفرالدين ابوبکر بن سعدبن زنگي که « خلاصه خاندان سلغريه او بود » (98)، به عنوان فرمانروايي عدالت مدار، آبادگر و اهل علم و دانشمند پرور مشهور است (99). وي که مردي دورانديش بود، با مشاهده ي استيلاي مغولان بر ساير ولايات، براي آنکه فارس را از هجوم آنان در امان نگاه دارد، برادرزاده ي خود، تهمتن را با پيشکش هايي به دربار اوکتاي قاآن فرستاد و نسبت به او اظهار فرمانبرداري کرد. اوکتاي قاآن در واکنش به اين اقدام اتابک ابوبکر، به او لقب قتلغ خان داد (100) و سلطنت فارس را همچنان در اختيار او قرار داد (101).
در سال 625 هـ.ق اتابک مظفرالدين قتلغ خان ابوبکر، بزرگان دولت خود را به مشاوره طلبيد و اظهار داشت که: « جزاير فارس حق صرف و ملک طلق پادشاه فارس است و در دست سلاطين بني قيصر (102) در عنوان غضب و جور است » (103). اتابک ابوبکر همچنين اين موضوع را يادآوري کرد که آبا و اجدادش نسبت به حضور بني قيصر در جزاير خليج فارس چندان توجهي نشان نداده و « به قليل وجهيه به رسم خراج از آن ها قناعت نمودند » (104). موضوعي که توجه اتابک ابوبکر را به وضعيت سياسي جزاير واقع در خليح فارس جلب کرد، اين بود که ملک سلطان ( آخرين حکمران از ملوک بني قيصر ) در ابتداي حکومت اتابک ابوبکر « نخوت و غرور به دماغ راه داده و در استمالت جانب چنان پادشاهي راه تغافل سپرد » (105). گفتني است که در گذشته، بعضي از زمامداران بني قيصر نمايندگاني همراه با هداياي فراوان به دربار اتابکان سلغري مي فرستادند و خواستار اجاره ي قرضه ( بارانداز ) هاي سواحل فارس مي شدند و اتابکان بعضي از خواسته هاي آنان را برآورده مي ساختند. بني قيصر پس از آنکه « فرضه ها در قيد تصرف آوردند، از حد و مقدار پايه خود متجاوز شدند » (106) و از اجراي تعهدات خود نسبت به اتابکان خودداري کردند. در اين ميان، ملک سلطان بيش از ساير امراي بني قيصر راه خودسري در پيش گرفته بود و اتابک ابوبکر درصدد سرکوب وي بود اما نداشتن کشتي، اتابک را در اجراي تصميم خود مانع مي شد. در آن هنگام حاکم هرمز، سيف الدين ابونصر علي بن کيقباد، که از خشم اتابک ابوبکر نسبت به ملک سلطان آگاه شده بود، با فرستادن نماينده اي به نزد اتابک، اظهار اطاعت کرد و از او خواست که دستور دهد بزرگان گرمسيرات از ياري رساندن به ملک سلطان بپرهيزند تا وي ( سيف الدين ابونصر ) کيش را به تصرف درآورده، چهار دانگ آن را ضميمه ي فارس کند و خود از جانب اتابک بر آن جزيره حکومت نمايد. پس از پذيرش درخواست سيف الدين ابونصر از جانب اتابک ابوبکر، در سال 626 هـ.ق کشتي هاي جنگي سيف الدين ابونصر در ساحل کيش لنگر انداختند و نيروهاي نظامي او به آن جا وارد شده، ملک سلطان را به قتل رسانده، دولت بني قيصر را برانداختند. سيف الدين ابونصر پس از استيلا بر کيش، از واگذاري چهاردانگ آن جزيره به اتابک ابوبکر خودداري کرد. در واکنش به اين اقدام، اتابک ابوبکر فرضه هاي سواحل را ضبط کرد و ناخدايان کيش که اجناس ايراني را به هند برده و با کشتي هاي مملو از کالاهاي هندي به کيش بازگشته بودند، به اجبار به بغداد رفته، اجناس را در آن جا به فروش رساندند و در راه بازگشت، براي کسب خرسندي اتابک ابوبکر کشتي هاي خود را به وي پيشکش کردند. پس از اين واقعه، اتابک ابوبکر لشکري از لرها و کردها و شول ها فراهم کرد و آنان را تحت فرماندهي صلاح الدين محمود لُر، همراه با ناخدايان کشتي ها براي تصرف کيش فرستاد. در سال 628 هـ.ق جزيره ي کيش به آساني در اختيار نيروهاي اتابک ابوبکر قرار گرفت و با اين فتح رونق بازار اتابکي يکي بر هزار شد و خزاين بي شمار عايد گرديد و کيش را « دولت خانه » نام نهاد (107).
اتابک ابوبکر سپس براي فتح ساير جزاير خليج فارس همت گماشتند و در سال 633 هـ.ق بحرين ( اوال ) را به تصرف درآورد. در سال 641 هـ.ق لشگر اتابک از بحرين به جانب « قطيف » رهسپار شد و پس از تصرف « قلعه ي طاروت »، بر قطيف استيلا يافت. اتابک ابوبکر در سال 654 هـ.ق حکومت قطيف را به عصفوربن راشد واگذار کرد و « سال ها متوجهات آن به خزانه عامره ي فارس مي رسيد » (108). در هر حال، در زمان حکومت اتابک ابوبکربن سعد بسياري مملکت نامدار اضافت مملکت او شد چون قطيف و « قيس » ( کيش ) و بحرين و يک نيمه از « کنبايت » (109) و سواحل بحر عمان (110). در کتاب نظام التواريخ از « اندراوي » ( جزيره ي هندورابي ) نيز به عنوان قسمتي از قلمرو اتابک ابوبکر ياد شده و از اين موضوع سخن به ميان آمده است که « در بعضي از بلاد هند به القاب شريفش خطبه کردند » (111).
اتابک ابوبکر پس از تصرف جزاير ياد شده بر کرانه هاي خليج فارس و درياي عمان، از حدود بصره تا سواحل هند حکمروايي داشت و آوازه ي اقتدارش در هندوتان نيز پيچيد » (112). با اين فتوحات بود که اتابک ابوبکر را « سلطان البرّ و البحر » لقب دادند (113).
اتابک ابوبکر پس از سي و پنج سال حکومت (114 )، در سال 658 هـ.ق دنيا را وداع گفت (115). در آن هنگام، سعد، پسر ابوبکر که براي تبريک فتح بغداد به دربار هولاکوخان رفته بود، از نزد خان مغول به شيراز باز مي گشت (116). وي در ميانه ي راه از مرگ پدر و آغاز سلطنت خود آگاه شد. اما اتابک سعد دوازده روز پس از درگذشت پدر، در حالي که هنوز به شيراز نرسيده بود، درگذشت و فرزند خردسالش محمد بر تحت حکومت نشست (117). اتابک محمد در ذي الحجه سال 660 هـ.ق در پس سقوط از بام قصر، جان سپرد و محمد شاه بن سلغرشاه بن اتابک سعدبن زنگي به حکومت رسيد اما حکومت او تنها تا رمضان 661 هـ.ق دوام داشت و پس از محمدشاه، برادرش سلجوق شاه به اتابکي رسيد (118). حکومت اتابک سلجوق شاه نيز بيش از هفت ماه ادامه نيافت و او در نبرد با مغولان در سال 662 هـ.ق کشته شد. پس از سلجوق شاه، دختر اتابک سعد به نام ابش خاتون بر تخت حکومت نشست (119) و « يرليغ جهان مطاع در باب حکومت فارس به اسم اتابک خاتون صادر گرديد » (120). در سال 662 هـ.ق هلاکوخان ابش خاتون را به ازدواج پسر خود منگو تيمور درآورد و فارس به قلمرو ايلخاني ضميمه شد (121). پس از درگذشت هلاکو در سال 663 هـ.ق جانشين وي اباقا خان « نام سلطنت مملکت فارس را بر اتابک ابش خاتون مسلّم داشت » (122). گفتني است که پس از ضميمه شدن فارس به قلمرو ايلخانان، نمايندگان آنان زمام امور نظامي و مالي فارس را بر عهده داشتند (123)؛ با اين حال، ابش خاتون « مدت بيست و دو سال گاهي به اسم، گاهي به رسم، ايالت فارس را متکفل بود » (124). در زمان اتابک ابش خاتون در سال 671 هـ.ق (125)، فردي به نام محمود که حاکم « قلهات » بزرگ ترين جزيره ي واقع در درياي عمان، بود بر جزاير هرمز و کيش نيز چيره شد؛ اما در جنگي که درگرفت از لشکر اعزامي اتابک ابش خاتون شکست خورد و متواري شد (126). در سال 685 هـ.ق اتابک ابش خاتون در تبريز از دنيا رفت (127) و بدين ترتيب عمر سلسله ي اتابکان سلغري فارس نيز به پايان رسيد.
از آنچه در سطور گذشته گفته شد، مي توان دريافت که اتابکان سلغري فارس به ويژه اتابک ابوبکر، بر خليج فارس و درياي عمان و سواحل درياهاي ياد شده و جزاير واقع در آن ها، اغلب اوقات، چيرگي کامل سياسي و نظامي داشتند.

برآمد:

خليج فارس و درياي عمان و سواحل آن پهنه هاي آبي و جزاير واقع در آن ها، تا اواخر دوران حکومت آل بويه تحت سيطره ي آن سلسله قرار داشت. اندکي پس از ورود سلجوقيان به ايران ملک قاورد که بر ولايت کرمان بزرگ ( که از سمت جنوب تا تنگه ي هرمز امتداد داشت ) حکومت يافته بود، سرزمين عمان را نيز تصرف کرد. بدين ترتيب، سلجوقيان کرمان نه تنها بر دو سوي تنگه ي هرمز که دروازه ي ورود به خليج فارس بود، بلکه بر درياي عمان تسلط يافتند. از سوي ديگر، سلطان طغرل سلجوقي پس از تصرف بخش اعظم ايران، در سال 447 هـ.ق به بغداد لشکر کشيد و سپس بندر مهم بصره را که در آخرين نقطه ي شمال غربي خليج فارس قرار داشت، به عنوان اقطاع در اختيار کارگزاران خود قرار داد. سلطان طغرل پس از سرکوب شورش ارسلان بساسيري، با هدايت وزير مدبّر ايراني اش، عميدالملک کندري، موفق شد بر امور خلافت عباسي چيره گردد. اين سلطه در زمان جانشينان طغرل، به ويژه الب ارسلان و ملک شاه ادامه داشت و در اين مورد، نقش خواجه نظام الملک توسي ممتاز بود. در زمان سلطان الب ارسلان سلجوقي، فضلويه شبانکاره پس از حمله ي قاورد به فارس، رهسپار دربار الب ارسلان شد و فارس را از آن سلطان سلجوقي به مقاطعه گرفت. پس از او تني چند از بزرگان دولت سلجوقي به نيابت از سلاطين آن سلسله بر فارس حکومت داشتند. بدين ترتيب در دوراني که حدود هشتاد و پنج سال به درازا انجاميد، بخش هايي گسترده از خليج فارس و جزايري که ضميمه ي آن ولايت بودند، تحت فرمانروايي اتابکان سلجوقي قرار داشتند. بر اساس آنچه که گفته شد، حکمرانان محلي فارس و کرمان تحت سيادت عاليه ي سلجوقيان بزرگ به خليج فارس و درياي عمان چيره بودند. هنگامي که اتابکان سلغري بر ولايت فارس حاکم شدند، با توجه به آنکه بخش هاي جنوبي فارس تا جزاير واقع در خليج فارس امتداد داشت، بيشتر اوقات اتابکان سلغري بر خليج فارس سيادت داشتند اما پس از بازپس گيري جزاير کيش و قطيف و بحرين و هندرابي و بخش هايي از سواحل هند، توسط اتابک ابوبکر بن سعد زنگي، چيرگي اتابکان سلغري بر خليج فارس و درياي عمان بي رقيب شد. بعد از ابوبکر بن سعد، سلسله ي اتابکان سلغري در سراشيبي زوال قرار گرفت و پس از سقوط آن سلسله، مغولان بر ولايت فارس و خليج فارس و جزاير واقع در آن استيلا يافتند.

پي‌نوشت‌ها:

1. دانشيار گروه تاريخ دانشگاه شيراز.
2. رازي، ابن مسکويه: تجارب الامم، ترجمه ي علي نقي منزوي، تهران، انتشارات توس،1376، ج 5 و 6، ص 418-394.
3. همان، ج6، ص 119-117.
4. مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين: مروج الذهب، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365، ج2، ص 739- 740.
5. رازي، پيشي، ج6، ص 149-148.
6. همان، ج6، ص 186-184.
7. ابن اثير، عزالدين: تاريخ کامل، ترجمه ي حميدرضا آژير، ج12، تهران، انتشارات اساطير، 1383، ج12، ص 5039.
8. رازي، ابن مسکويه، پيشين، ج6، ص 271-245.
9. ابن اثير، پيشين، ج12، ص 5117-5115.
10. رازي، ابن مسکويه، پيشين، ج6، ص 362- 359.
11. ابن اثير، پيشين، ج12، ص 5182-5181.
12. همان، ج12، ص 5208-5207.
13. مقدسي، ابوعبدالله محمدبن احمد: احسن التفاسيم في معرفه الاقاليم، ترجمه ي علينقي منزوي، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361، ص 669.
14. ابن اثير، پيشين، ج12، ص 5250.
15. همان، ج12، ص 5260-5259.
16. فراي، ريچارد نلسون: تاريخ ايران کمبريج ( تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه )، ترجمه حسن انوشه، تهران، انتشارات اميرکبير، 1363 ، ج4، ص 262-249.
17. ابن اثير، پيشين، ج13، ص 5746.
18. بويل، جي. آ. ( گردآورنده ): تاريخ ايران کمبريج ( از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان )، ج5، ترجمه ي حسن انوشه، تهران، انتشارات اميرکبير، 1366، ص 29-28.
19. راوندي، محمدبن علي بن سليمان: راحه الصدور و آيه السرور، تصحيح محمد اقبال، تهران، انتشارات اميرکبير، 1364.، ص 98.
20. ابن اثير، پيشين، ج13، ص 5854-5847.
21. حسيني فسايي، ميرزاحسن: فارسنامه ناصري، تصحيح منصور رستگار فسايي، تهران، انتشارات اميرکبير، 1382، ج1، ص 231.
22. بويل، پيشين، ص 23.
23. فروزاني، سيدابوالقاسم: غزنويان از پيدايش تا فروپاشي، تهران، انتشارات سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاهها ( سمت )، 1387، ص 248-229.
24. بيهقي، ابوالفضل محمدبن حسين: تاريخ بيهقي، تصحيح علي اکبر فياض، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسي، 1356، ص 842- 824.
25. راوندي، پيشين، ص 104.
26. همان جا.
27. شبانکاره اي، محمدبن علي: مجمع الانساب، تصحيح ميرهاشم محدث، تهران، انتشارات اميرکبير، 1363، ص 98.
28. کرماني، افضل الدين ابوحامد: سلجوقيان و غز در کرمان، تحرير: خبيصي، محمدابراهيم، تصحيح محمدابراهيم باستاني پاريزي، تهران، نشر علم، 1386، ص 329-323.
29. مستوفي قزويني، حمدالله: تاريخ گزيده، تصحيح عبدالحسين نوائي، تهران، انتشارات اميرکبير، 1364، ص 429.
30. راوندي، پيشين، ص 104.
31. مستوفي قزويني، پيشين، ص 471.
32. کرماني، پيشين، ص 336-323.
33. ابن اثير، پيشين، ج13، ص 5789.
34. کرماني، پيشين، ص 332-330.
35. همان، ص 339-338.
36. مستوفي قزويني، پيشين، ص 425؛ شبانکاره اي، پيشين، ص 95-94.
37. بيضاوي، قاضي ناصرالدين: نظام التواريخ، تصحيح ميرهاشم محدث، تهران، انتشارات بنياد موقوفات دکتر محمود افشار يزدي، 1382، ص 105.
38. منشي کرماني، ناصرالدين: سمط العلي للحضره العليا، تصحيح عباس اقبال آشتياني، تهران، انتشارات اساطير، 1362، ص 17.
39. حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، ج1، ص 242.
40. ابن اثير، پيشين، ج13، ص 5929.
41. همان، ج14، ص 5942-5941.
42. حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، ج1، ص233؛ ابن اثير، پيشين، ج14، ص 5963.
43. الحسيني، ابوالحسين علي بن ناصر: اخبار الدوله السلجوقيه، اعتني به تصحيحه محمد اقبال، بيروت، منشورات دارالآفاق جديده، 1404 هـ.ق، ص 56-55.
44. راوندي، پيشين، ص 126-127.
45. الحسيني: اخبار الدوله السلجوقيه، ص 58.
46. منشي کرماني، پيشين، ص 18.
47. کرماني، پيشين، ص387-382.
8. وزيري، احمد: تاريخ کرمان، تصحيح محمدابراهيم باستاني پاريزي، تهران، انتشارات علمي، 1364، ج1، ص411.
49. ابن اثير، پيشين، ج13، ص 5790-5760.
50. همان، ج13، ص 5836-5835.
51. همان، ج13، ص 5852-584.
52. راوندي، پيشين، ص110-105.
53. ابن اثير، پيشين، ج13، ص 5891-5882.
54. اقسرايي، محمودبن محمد: مسامره الاخبار و مسايره الاخبار ( تاريخ سلاجقه )، تصحيح عثمان توران، تهران، انتشارات اساطير، 1362، ص15.
55. راوندي، پيشين، ص 111-110.
56. ابن اثير، پيشين، ج13، ص 5855.
57. همان، ج13، ص 5896.
58. همان، ج14، ص 5942.
59. آقسرايي، پيشين، ص 15.
60. راوندي، يشين، ص 117.
61. ابن بلخي: فارسنامه، تصحيح منصور رستگار فسايي، شيراز، بنياد فارس شناسي، 1374، ص 360-341.
62. حسيني، صدرالدين ابوالحسن بن ناصر: زبده التواريخ ( اخبار امراء و پادشاهان سلجوقي )، ترجمه رمضان علي روح الهي، تهران، انتشارات ايل شاهسون بغدادي، 1380، ص 67-66.
63. حسيني منشي، محمد ميرک بن مسعود: رياض الفردوس خاني، به کوشش ايرج افشار و فرشته صرافان، تهران، بنياد موقوفات دکتر محمود افشار يزدي، 1385، ص 161.
64. همان، ص 162.
65. حسيني يزدي، محمدبن محمدبن محمدبن نظام: العراضه في الحکايه السلجوقيه، به کوشش مريم ميرشمسي، تهران، بنياد موقوفات دکتر محمود افشار يزدي، 1388، ص 52-50.
66. مستوفي قزويني، پيشين، ص 437-436.
67. همان جا.
68. همان، ص 435.
69. راوندي، پيشين، ص 129.
70. ابن اثير، پيشين، ج14، ص6112.
71. حسيني، زبده التواريخ، ص 104.
72. ابن اثير، پيشين، ج14، ص 6083-6082.
73. حسيني، زبده التواريخ، ص112-102.
74. ابن اثير، پيشين، ج14، ص 6286-6279.
75. همان، ج14، ص 6309-6300.
76. حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، ج1، ص 246. گفتني است که پس از مرگ سلطان محمدبن ملکشاه در سال 511 هـ.ق، فرزندش سلطان محمود در عراق عجم به حکومت رسيد اما چون نسبت به عموي بزرگ خود سلطان سنجر، راه نافرماني پيش گرفت، سنجر به ري لشگر کشيد و سلطان محمد را شکست داد ولي او را همچنان از جانب خود به حکومت عراق گماشت. از آن زمان، سلطان سنجر به عنوان آخرين فرمانرواي نقش آفرين سلجوقي نامبردار گشت. ( حسيني، زبده التواريخ، ص 116-121 ).
77. حسيني يزدي، پيشين، ص 84.
78. حافظ ابرو، شهاب الدين عبدالله خوافي: جغرافياي حافظ ابرو، تصحيح صادق سجادي، تهران، مرکز نشر ميراث مکتوب، 1378، ج2، ص 166.
79. همان، ج2، ص 168.
80. مستوفي قزويني، پيشين، ص 437-436.
81. حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، ج1، ص 234.
82. ابن بلخي، پيشين، ص 330-329.
83. همان، ص 330.
84. ابن اثير، پيشين، ج14، ص 6010.
85. حافظ ابرو، پيشين، ج2، ص 167-168.
86. حافظ ابرو، پيشين، ج2، ص168.
87. حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، ج1، ص 245.
88. حافظ ابرو، پيشين، ج2، ص168.
89. حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، ج1، ص 246.
90. همان، ج1، ص 248-246.
91. شبانکاره اي، پيشين، ص 183.
92. حافظ ابرو، پيشين، ج2، ص169.
93. همان جا.
94. مستوفي قزويني، پيشين، ص 504.
95. شبانکاره اي، پيشين، ص 183.
96. حسيني منشي، پيشين، ص 251.
97. حافظ ابرو، پيشين، ج2، ص 171-170.
98. شبانکاره اي، پيشين، ص 186.
99. بيضاوي، پيشين، ص 125-123؛ حسيني منش، رياض الفردوس خاني، ص 258-255.
100. حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، ج1، ص 257.
101. اقبال آشتياني، عباس: تاريخ مغول، تهران، انتشارات اميرکبير، 1364، ص 386.
102. در مورد ملوک بني قيصر و چگونگي قدرت يابي آن سلسله، در منابع مطالبي افسانه وار وجود دارد. آنچه مسلم است اينکه سلسله ي ياد شده در اوايل سده ي ششم هجري بر جزيره ي کيش استيلا يافته و در نيمه ي دوم همان سده، بحرين را نيز به تصرف درآوردند. اين سلسله خراجگزار حکام فارس و تحت تابعيت آنان بودند. حکومت بني قيصر پس از صد و بيست سال، در سال 626 هـ.ق از ميان رفت. ( براي اطلاعات بيشتري راجع به سلاطين بني قيصر، نگاه کنيد به: اقتداري، احمد: آثار شهرهاي باستاني سواحل و جزاير خليج فارس و درياي عمان، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي و انتشارات روايت، 1375، ص 817-908 ).
103. حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، ج1، ص260.
104. همان جا.
105. همان جا.
106. همان جا.
107. همان، ج1، ص 262-260.
108. همان، ج1، ص 262.
109. « کنبايت »، که در کتاب هاي جغرافيايي به صورت هاي کنبايط و کنبايد هم نوشته شده، شهري در هندوستان بوده است: ر.ک: شبانکاره اي، پيشين، ص 184.
110. شبانکاره اي، پيشين، ص 184.
111. بيضاوي، پيشين، ص 123.
112. اقبال آشتياني، پيشين، ص 387.
113. حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، ج1، ص262.
114. حسيني منش، رياض الفردوس خاني، ص 258.
115. مستوفي قزويني، پيشين، ص 506؛ شبانکاره اي، پيشين، ص 184.
116. اقبال آشتياني، پيشين، ص 389.
117. حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، ج1، ص263.
118. اقبال آشتياني، پيشين، ص 390.
119. حافظ ابرو، پيشين، ج2، ص176-173.
120. حسيني منش، رياض الفردوس خاني، ص 263.
121. اقبال آشتياني، پيشين، ص 392.
122. حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، ج1، ص267.
123. همان، ج1، ص 268-267.
124. همان، ج1، ص 277-275.
125. همان، ج1، ص 269-268.
126. حسيني منش، رياض الفردوس خاني، ص 265-264.
127. حافظ ابرو، پيشين، ج2، ص 190؛ حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، ج1، ص 277.

کتابنامه :
1. افسرايي، محمود بن محمد: مسامره الاخبار و مسايره الاخيار ( تاريخ سلاجقه )، تصحيح عثمان توران، تهران، 1362، انتشارات اساطير.
2. ابن اثير، عزالدين: تاريخ کامل، ترجمه ي حميدرضا آژير، ج12، تهران، انتشارات اساطير، 1383.
3. ___: تاريخ کامل، ترجمه ي حميدرضا آژير، تهران، انتشارات اساطير، ج13، 1385.
4. ___: تاريخ کامل، ترجمه ي حميدرضا آژير، تهران، انتشارات اساطير، ج14، 1388.
5. ابن بلخي: فارسنامه، تصحيح منصور رستگار فسايي، شيراز، بنياد فارسي شناسي، 1374.
6. رازي، ابن مسکويه: تجارب الامم، ترجمه ي علي نقي منزوي، تهران، انتشارات توس، ج 5 و 6، 1376.
7. اقبال آشتياني، عباس: تاريخ مغول، تهران، انتشارات اميرکبير، 1364.
8. اقتداري، احمد: آثار شهرهاي باستاني سواحل و جزاير خليج فارس و درياي عمان، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي و انتشارات روايت، 1375.
9. بويل، جي. آ. ( گردآورنده ): تاريخ ايران کمبريج ( از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان )، ترجمه ي حسن انوشه، تهران، انتشارات اميرکبير، ج 5، 1266.
10. بيضاوي، قاضي ناصرالدين: نظام التواريخ، تصحيح ميرهاشم محدث، تهران، انتشارات بنياد موقوفات دکتر محمود افشار يزدي، 1382.
11. بيهقي، ابوالفضل محمدبن حسين: تاريخ بيهقي، تصحيح علي اکبر فياض، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسي، 1356.
12. حافظ ابرو، شهاب الدين عبدالله خوافي: جغرافياي حافظ ابرو، تصحيح صادق سجادي، تهران، مرکز نشر ميراث مکتوب، ج2، 1378.
13. الحسيني، ابوالحسين علي بن ناصر: اخبار الدوله السلجوقيه، اعتني به تصحيحه محمد اقبال، بيروت، منشورات دارالافاق جديده، 1404 هـ.ق.
14. حسيني، صدرالدين ابوالحسن علي بن ناصر: زبده التواريخ ( اخبار امراء و پادشاهان سلجوقي )، ترجمه رمضان علي روح الهي، تهران، انتشارات ايل شاهسون بغدادي، 1380.
15. حسيني فسايي، ميرزاحسن: فارسنامه ناصري، تصحيح منصور رستگار فسايي، تهران، انتشارات اميرکبير، ج 1، 1382.
16. حسيني منشي، محمد ميرک بن مسعود: رياض الفردوس خاني، به کوشش ايرج افشار و فرشته صرافان، تهران، بنياد موقوفات دکتر محمود افشار يزدي، 1385.
17. حسيني يزدي، محمدبن محمدبن محمدبن نظام: العراضه في الحکايه السلجوقيه، به کوشش مريم ميرشمسي، تهران، بنياد موقوفات دکتر محمود افشار يزدي، 1388.
18. کرماني، افضل الدين ابوحامد: سلجوقيان و غز در کرمان، تحرير محمدابراهيم خبيصي، تصحيح محمدابراهيم باستاني پاريزي، تهران، نشر علم، 1386.
19. راوندي، محمدبن علي بن سليمان: راحه الصدور و آيه السرور، تصحيح محمد اقبال، تهران، انتشارات اميرکبير، 1364.
20. شبانکاره اي، محمدبن علي: مجمع اللانساب، تصحيح ميرهاشم محدث، تهران، انتشارات اميرکبير، 1363.
21. فراي، ريچارد نلسون: تاريخ ايران کمبريج ( تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه )، ترجمه حسن انوشه، تهران، انتشارات اميرکبير، ج 4، 1363.
22. فروزاني، سيد ابوالقاسم: غزنويان از پيدايش تا فروپاشي، تهران، انتشارات سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاهها ( سمت )، 1387.
23. کرماني، افضل الدين ابوحامد: عقدالعلي للموقف الاعلي ( در مجموعه آثار افضل الدين ابوحامد کرماني )، به کوشش بصيري، کرمان، دانشگاه شهيد باهنر و انجمن آثار و مفاخر فرهگي استان کرمان، 1383.
24. مستوفي قزويني، حمدالله: تاريخ گزيده، تصحيح عبدالحسين نوائي، تهران، انتشارات اميرکبير، 1364.
25. مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين: مروج الذهب، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، ج 2، 1365.
26. مقدسي، ابوعبدالله محمدبن احمد: احسن التفاسيم في معرفه الاقاليم، ترجمه ي علينقي منزوي، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361.
27. منشي کرماني، ناصرالدين: سمط العلي للحضره العليا، تصحيح عباس اقبال آشتياني، تهران، انتشارات اساطير، 1362.
28. وزيري، احمد: تاريخ کرمان، تصحيح محمدابراهيم باستاني پاريزي، تهران، انتشارات علمي، ج 1، 1364.

منبع مقاله :
خيرانديش، عبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر سوم )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی