سازمان و ایدئولوژی احزاب
سازمان و ایدئولوژی احزاب

 

نویسنده: حجت الله ایوبی




 


قدیمی ترین نگاه به احزاب سیاسی توجه ویژه ای به ساختار و تشکیلات حزبی داشت و احزاب سیاسی را سازمان های ایدئولوژیک می دانست. احزاب سازمان های مدرنی اند که افراد همفکر و هم آرمان را برای دفاع از منافعشان گردهم آورده اند. اگرچه امروز سازمان حزبی دچار تحولات فراوانی شده و از احزاب ایدئولوژیک گذشته خبری نیست، همچنان سازمان و مرام حزبی شاخصی برای دسته بندی احزاب سیاسی است.

سازمان و حزب، دو روی یک سکه

پژوهشگران احزاب، به ویژه نویسندگان کلاسیک، سازمان و تشکیلات حزب را مهم ترین ویژگی احزاب سیاسی نوین و جداکننده ی آن از تشکل های پیشین می دانند. موریس دوورژه از نویسندگانی است که سازمان و ساختار حزبی را دارای اهمیتی بسیار دانسته و آن را متغیر مستقلی برای توضیح و تبیین جنبه های گوناگون حزب می داند.
درباره ی سازمان و تشکیلات حزبی رویکردهای متفاوتی وجود دارد که یکی از کهن ترین آن دیدگاه روبروت میخلز است. میخلز در کتاب معروفی که در 1911 نگاشت، به بررسی سازمان حزب سوسیال دموکرات آلمان پرداخت. او در این کتاب، سازمان حزبی را وسیله ای برای حاکمیت مستبدانه ی احزاب بر اعضایش معرفی کرد و به این نتیجه رسید که الیگارشی آهنین حزب سوسیال دموکرات آلمان ریشه در سازمان و تشکیلات این حزب دارد. میخلز بر این باور بود که سازمان و تشکیلات قوی فرجامی جز استبداد ندارد و این دو لازم و ملزوم هم هستند (میخلز، 33). او معتقد بود همه ی سازمان ها حتی سازمان های دموکراتیک به سمت گونه ای از اریستوکراسی پیش می روند. زیرا در همه ی سازمان ها بناچار گروهی اندک رهبری و هدایت سازمان را به دست می گیرند و همه ی توان و زندگی خود را در خدمت تشکیلات حزبی قرار می دهند. بدین ترتیب سازمان به لایه های مختلفی تقسیم می شود و گروهی کم شمار رهبری اکثریت را عهده دار می شوند و سازمان به زودی به دو بخش حاکم و محکوم بخش می شود. با وجود این، میخلز با سازمان و تشکیلات حزبی موافق است و آن را وسیله ای برای سازمان دهی و تشکل اقشار محروم جامعه در برابر حاکمان می داند. از دیدگاه میخلز با وجود اینکه هر سازمانی در درون خود گونه ای از استبداد را می پروراند، دموکراسی بدون سازمان حزبی ناممکن است. میخلز سازمان و تشکیلات را سلاح ضعیفان در برابر قدرتمندان می داند (همان منبع). او طبقه ی کارگر را که در زمره ی آسیب پذیرترین لایه های اجتماعی مثال می زند و تشکیلات حزبی را تنها راه دفاع از منافعشان می داند. وی احزاب سیاسی را تهدیدی برای دموکراسی می شمارد. زیرا معنای واقعی دموکراسی عبارت است از حکومت اکثریت بر اقلیت، ولی احزاب سیاسی موجب می شوند اقلیتی حرفه ای بر اکثریت حکومت کند.
برخی نویسندگان چنین نگاهی را برنمی تابند و دلیل این رویکرد را برداشت ویژه ی میخلز از سازمان می دانند. میخلز سازمان های بسیار حرفه ای و پیچیده را در نظر دارد. چنین سازمان هایی به دلیل حرفه ای بودن گرایش به خودکامگی دارند، ولی سازمان و تشکیلات به معنای عام و گسترده چنین ویژگی ای را ندارد. ویل هوفر (1) از جمله محققانی است که این برداشت میخلز از سازمان را مورد انتقاد قرار می دهد. او سازمان را وسیله ای برای تشکل می داند و در تعریف سازمان می نویسد: «سازمان عبارت است از وسیله ای برای تشکل اعضا در گروه های مختلف، به منظور سامان دادن به فعالیت هایشان». احزاب سیاسی به وسیله تشکیلات، افراد مختلف را گردِ هم می آورند و با عضوگیری از میان لایه های مختلف، آنان را در تشکیلات حزبی سازمان می دهند. در هر صورت میخلز از نخستین نویسندگانی است که سازمان و تشکیلات حزبی را موضوع مستقل مباحث علمی قرار داد و توجه دیگران را به سوی اهمیت سازمان حزبی جلب کرد.
پس از میخلز مطالعات سازمان حزبی وام دار موریس دوورژه است. دوورژه در کتاب احزاب سیاسی، در بخش های مختلف از سازمان و تشکیلات حزب سخن می گوید. دوورژه سازمان حزبی را از جنبه های گوناگون مورد بررسی قرار می دهد. برای دوورژه سازمان حزبی مهم ترین فصلِ ممیزِ حزب از دیگر تشکیلات است. دوورژه سازمان حزب را به عنوان متغیری مستقل در نظر گرفته و بقیه ی ابعاد حزب را با این متغیر توضیح می دهد. او در تقسیم بندی احزاب سیاسی، سازمان حزب را شاخص دسته بندی احزاب قرار می دهد و می کوشد بر این اساس سازمان های حزبی را طبقه بندی کند. کنس جاندا کوشید الگوی دوورژه را درباره ی سازمان حزبی در کشورهای گوناگون بیازماید و نشان دهد که میزان تمرکز قدرت در احزاب سیاسی ارتباط مستقیم با درجه ی سازمان دهی یک حزب دارد. احزابی که از تشکیلات حزبی قوی تر برخوردار باشند، بیشتر به سوی تمرکزگرایی تمایل دارند. در برابر، احزابی که از نظر سازمانی ضعیف اند به صورت غیرمتمرکز اداره می شوند (جاندا، 1980).
مطالعات احزاب سیاسی با نگاهی سازمان گرایانه آغاز شد. سازمان حزبی نخستین جنبه ی تازه و درخور تأمل احزاب سیاسی به نظر می رسید. نگاه دوورژه در این باره قدیمی ترین نظریه در این مورد است و بیشترین تأثیر را بر نویسندگان پس از خود گذاشته است.

احزاب شخصیت محور (خواص) و سازمان محور (عوام): نظریه ی دوورژه

دوورژه بر اساس سازمان، حزب و چگونگی ساختار تشکیلاتی را ملاک دسته بندی احزاب سیاسی قرار می دهد. از این دیدگاه او احزاب سیاسی را به دو دسته ی عوام (توده ای) و خواص بخش می کند. دسته بندی دوورژه برگرفته از واقعیت های تاریخی جوامع غربی است. زیرا در این کشورها احزاب سیاسی نخست به وسیله ی دارندگان قدرت و ثروت به وجود آمدند و در دومین مرحله احزاب توده ای یا عوام پدیدار شدند.
احزاب خواص از دیدگاه دوورژه نخستین احزابی هستند که در اروپای غربی از درون مجالس قانون گذاری به وجود آمدند. این احزاب ریشه در همگانی شدن حق رأی دارند و پیدایش شان با گسترش حق رأی به همگان هم زمان است. این احزاب سخنگوی لایه های بالای اقتصادی و اجتماعی در جامعه هستند و طبقات اشراف و بورژوازی بیشترین سهم را در پیدایش آنها دارند. احزاب خواص، در نخستین مراحل نهادینه شدن دموکراسی در غرب پدید آمدند و بانیان شان نمایندگانی بودند که با گسترش حق رأی، موقعیت خود را در خطری جدی می دیدند. این نمایندگان نخست در گروه های پارلمانی گردهم آمدند و با زیر پوشش قرار دادن کمیته های انتخاباتی خود، توانستند نخستین تشکل های حزبی را پدید آورند. هدف اصلی آنها سازمان دادن منابع مالی و انسانی خود برای پیروزی در انتخابات بود، زیرا با توسعه ی حق رأی هماوردان تازه ای به میدان آمده بودند که از پایگاه اجتماعی درخوری هم بهره مند بودند. پیش از همگانی شدن حق رأی، انتخابات غیررقابتی بود و اشراف و افراد مورد حمایت آنها پیروز بی تردید انتخابات بودند. زیرا از یک سو تنها شمار اندکی از شهروندان حق رأی داشتند و از سوی دیگر بیشتر مردم از حق انتخاب شدن بی بهره بودند. به عبارت دیگر، نتیجه ی انتخابات از پیش روشن بود و صاحبان درصد بسیار بالایی از کرسی های نمایندگی پیشاپیش تعیین می شدند. به همین دلیل، تا پیش از عمومی شدن حق رأی، تبلیغاتِ انتخاباتی چندان جایگاهی نداشت و پشتیبانی شخصیت های ذی نفوذ و اشراف برای پیروزی کافی بود، اما پس از عمومی شدن حق رأی، نمایندگان مجلس موقعیت خود را در خطر دیدند و ناچار شدند نیروهای خود را برای پیروزی سازمان دهند. کمیته های انتخاباتی مهم ترین تشکل هایی بودند که به صورت مقطعی، در زمان انتخابات در اختیار این نمایندگان بودند. نمایندگان پس از تشکیل گروه های پارلمانی، کمیته های انتخاباتی را نخست، دائمی کردند و در دومین مرحله از ادغام، این کمیته ها و گروه های پارلمانی، احزاب سیاسی را تشکیل دادند. حزب رادیکال فرانسه نمونه ی آشکار این دسته از احزاب سیاسی است که در 1901 در کشور فرانسه به وجود آمد. این حزب ثمره ی به هم پیوستن کمیته های مختلف انتخاباتی و شبکه های اشرافی است که در سراسر کشور فعالیت داشتند. احزاب بورژوازی و اشرافی بیشتر در چنین فرایندی پدید آمدند. طبقه ی بورژوا که رقیب اصلی اشراف بود، کوشید با تشکیل این احزاب برتری سنتی اشراف را از میان ببرد (لوکومبت و دونی، 1990: 178).
احزاب خواص موریس دوورژه، نماد احزاب دست راستی و احزاب عوام نماینده ی احزابی هستند که از نظر نویسنده ی کتاب احزابِ سیاسی، در دست چپ قرار می گیرند. دوورژه معتقد است با گذر از اردوگاه راست به سوی جناح های دست چپی، سازمان های حزبی قوی تر و نظم و انضباط حزبی بیشتری دیده می شود. احزاب و تشکل های دست راستی غالباً از تشکیلات منظم و سازمان یافته بی بهره اند ولی احزاب دست چپی غالباً از تشکیلات و انسجام حزبی بالایی برخوردارند. ازحب دست چپی تمرکزگرا هستند و نظم و بوروکراسی شدیدی بر این حزب حکم می راند. اما احزاب دست راستی از چنین بوروکراسی و نظم تشکیلاتی ای کمتر بهره مندند. بنابراین از دیدگاه دوورژه این دو دسته از احزاب سیاسی با یکدیگر اختلاف ماهوی دارند. اصلی ترین تفاوت احزاب عوام و خواص در سازمان و ساختارشان است. (دوورژه، 1971: 84). احزاب خواص، غالباً مبتنی بر اراده ی رهبران حزبی اند و با سرمایه های شخصی آنها اداره می شوند. در این احزاب، نمایندگان حزبی در مجالس مقننه از آزادی نسبی برخودارند و پیرو سلسله مراتب و دستورات حزبی نیستند، اما نمایندگان احزاب عوام زیر نظارت و کنترل شدید حزبی قرار دارند. دوورژه احزاب سازمان یافته را احزاب «سخت» و احزاب غیرتشکیلاتی را «نرم» می نامد. همان گونه که آمد شاخص نرمی و سختی تنها چگونگی سازمان دهی و تشکیلات حزبی است. دوورژه احزابی را سخت می نامد که سلسله مراتب حزبی در آنها بسیار قوی است و نمایندگان و رهبران آنها از آزادی عمل زیادی برخوردار نیستند، در برابر، احزابی نرم به شمار می روند که نظم و انضباط حزبی در آنها ناچیز است و سازمان حزبی نظارت و کنترلی بر اعضا و نمایندگان خود ندارد. پس تقسیم بندی دوورژه تا اندازه ی زیادی به مفهوم چپ و راستی برمی گردد که ریشه در تاریخ فرانسه دارد. از دیدگاه دوورژه جناح چپ نماد احزاب سخت است و راستی ها نمونه ای از احزاب نرم هستند.
در دومین مرحله از تاریخچه ی احزاب سیاسی، توده هایی که فرصتی برای ابراز وجود یافته ولی راهی به سِمت های دولتی نداشتند، برای ورود به پارلمان و به دست گرفتن قدرت بسیج شدند و راهِ چاره را در تشکیل سازمان های حزبی دیدند. همان گونه که روبرت میخلز آورده، این سازمان ها سلاحی در دست طبقه ی کارگر بود تا از حقوق خود دفاع کنند و راهی به قدرت بیابند (دوورژه، 1968: 10). به بیانی دیگر این احزاب که دوورژه آنها را احزاب «توده ای» یا «عوام» نام داده برای دگرگونی وضع موجود و رسیدن به قدرت تشکیل شدند. این احزاب که بیشتر حزب های دست چپی اند، انقلابی، ترقی خواه و رادیکال بودند. رهبری این احزاب را کسانی در دست داشتند که دستشان از مناصب دولتی کوتاه بود و از سرمایه های شخصی هم بهره ای نداشتند. در نتیجه این احزاب راهی جز روی آوردن به مردم نداشتند و افزایش اعضا و حق عضویت را تنها راه ادامه ی زندگی سیاسیِ خود می دانستند. شارلُت این احزاب را «احزاب هواداران» نام داده است (شارلُت، 1970: 63- 65). این احزاب دارای سازمان هایی سخت تر و نظم و انضباط حزبی قوی بودند. سازمان این احزاب دموکراتیک رقم خورده بود و رهبران چاره ای جز پاسخگویی به اعضا و هواداران نداشتند. دوورژه حزب سوسیالیست، کمونیست و احزاب فاشیستی را سه نمونه ی بارز این دسته از احزاب سیاسی می داند. احزاب عوام یا توده ای عضومحور بوده و سازمان های حزبی رفتار نمایندگان خود را زیر نظر داشته و نمایندگان در حقیقت سخنگوی سازمان حزبی خود بودند. احزاب خواص یا اشرافی برای رویارویی با این احزاب چاره ای جز اصلاح سازمان های خود و دموکراتیک کردن تشکیلات حزبی خود نداشتند. دوورژه پیش بینی می کرد احزاب عوام به تدریج تغییر ساختار دهند و تمامی احزاب به احزاب توده ای تبدیل شوند. او عمر این دست از احزاب سیاسی را پایان یافته می دانست. در پایان قرن نوزدهم نخستین احزاب سیاسی کارگری، که نمونه های بارز احزاب توده ای اند، پدید آمدند. کمونیست ها به سرعت از آنها الگو گرفتند و احزاب کمونیستی را برای سازماندهی طبقه ی کارگر آفریدند. فاشیست ها و دموکرات ها مسیحی ها نمونه های دیگری از این دسته از احزاب سیاسی اند که جوامع اروپایی به خود دیدند.
دسته بندی دوورژه، نگاهی به واقعیت تاریخی جوامع غربی دارد. در این جوامع، نخستین احزاب سیاسی بر محور شکاف میان محافظه کاران و لیبرال ها به وجود آمدند و احزاب این روزگار بیشتر احزاب خواص بودند. موج دوم تشکیل احزاب سیاسی ریشه در حوادث 1848 و پس از آن دارد. از این پس شکاف جدیدی بین سوسیالیست ها و کاپیتالیست ها پدیدار شد. در نتیجه سوسیالیست ها برای رویارویی با طبقه ی بورژوا، احزاب سوسیالیستی را به عنوان نخستین احزاب عوام تشکیل دادند. این شکاف از دیدگاه دوورژه دارای دو جنبه ی اقتصادی و ایدئولوژیکی بود (دوورژه، 1968: 84).
دوورژه پس از شرح چگونگی پیدایی احزاب خواص و عوام سه الگوی اصلی احزاب عوام یعنی: احزاب سوسیالیست، کمونیست و فاشیست را توضیح می دهد.
احزاب سوسیالیست از نمونه های آشکار احزاب عوام یا توده ای اند. این احزاب توانستند در سال های جنگ جهانی اول بخش بزرگی از شهروندان اروپای غربی را گرد هم آورند. حزب سوسیال دموکرات آلمان، حزب کارگر انگلستان و «حزب- سوسیالیست متحد» (2) فرانسه از مهم ترین احزاب سیاسی اروپای این روزگارند. این احزاب در مقایسه با احزاب خواص دارای سازمانی تمرکزگرا و تشکیلات بسیار منسجم تری بودند و برخلاف اجزایی که با سرمایه های شخصی رهبران حزبی اداره می شدند، به حق عضویت اعضا تکیه داشتند و حق عضویت یکی از مهم ترین منابع مالی این احزاب را تشکیل می داد. شاید همین موضوع در توسعه ی سازمان حزبی تأثیر فراوانی داشت. زیرا جمع آوری حق عضویت از همه ی اعضا نیاز به تشکیل و سازمان حزبی منسجم و بوروکراسی پیشرفته داشت که احزاب خواص از آن بی بهره بودند. علاوه بر این، احزاب عوام ناچار به جذب اعضای بیشتر و گسترش پایگاه مردمی خود بودند تا بتوانند از طرفداران بیشتری برخوردار شوند و منابع مالی خود را نیز افزایش دهند. احزاب سوسیالیست، غالباً دارای ساختاری قابل مقایسه با دولت و نیز دارای واحدهای مختلف اجرایی، قانون گذاری و حتی قضایی هستند. در این احزاب، تا اندازه ی زیادی اصل تفکیک قوا رعایت شده است. کنگره ی احزاب، وظیفه ی قانون گذاران را برعهده دارد و کمیته و یا شورای رهبری حزب امور اجرایی را سامان می دهد. در ساختار احزاب غالباً شورا و یا کمیسیونی برای حل اختلاف و قضاوت نیز پیش بینی شده که همان نقش قوه ی قضاییه را در ساختار دولت دارند. به همین سبب بوروکراسی و دیوان سالاری حزبی، نیازمند گروهی از فن سالاران حرفه ای است که اداره ی بورورکراسی حزبی را برعهده گیرند. این عده، که کارمندان تمام وقت حزبی اند، بدنه ی اداری حزب را تشکیل می دهند پس بناچار، بوروکراسی شدیدی بر این احزاب حکم رانده و حزب دارای ساختار پیچیده و نظام سلسله مراتبی قوی خواهد بود. میخلز با مشاهده ی ساختار تمرکزگرای حزب سوسیالیست آلمان نظریه ی الیگارشی آهنین را مطرح کرد و به این نتیجه رسید که در جریان این بوروکراسی و سلسله مراتب حزبی قدرت در دست شماری اندک می ماند و عده ای از سیاستمداران حرفه ای رهبری حزب را برای سالیان دراز در دست خواهند داشت (میخلز، 1911 (1971): 294). بنابراین احزاب سوسیالیست نخستین و یکی از موفق ترین تجربه ی احزاب عوام هستند که اروپای قرن بیستم به خود دیده است. این احزاب همچنان از مهم ترین احزاب سیاسی در جوامع مختلف هستند. الگوی سوسیالیست ها به سرعت مورد تقلید احزاب مختلف، حتی احزاب خواص قرار گرفت.
احزاب کمونیست نمونه ی دیگری از احزاب عوام هستند. الگوی اصلی و مرجع اصلی احزاب کمونیست حزب پیشاهنگ لنین است. لنین ویژگی های این حزب را در کتاب چه باید کرد؟ آورده است. در این کتاب، که در 1902 نوشته شد، لنین برای حزب کارگر سازمانی تمرکزگرا و انضباط سخت حزبی را ضروری می داند. از دیدگاه او، رهبری حزب را می بایست شماری اندک برعهده گیرند و زمام امور حزب در دست گروهی از انقلابیون حرفه ای باشد. این گروه کوچک رهبری جنبش کارگری را برعهده دارند و هدایت و رهبری توده های مردم وظیفه ی اصلی آنهاست. این عده پیشاهنگان مبارزه با امپریالیسم هستند و باید طبقه کارگر را از نقش تاریخی شان در جامعه آگاه کنند (لوکومبت و دونی، 1990: 80). پس سازمان حزبی قوی، نظم تشکیلاتی و سلسله مراتب حزبی مهم ترین اصول برگرفته از اندیشه های لنین هستند که الگوی احزاب کمونیستی به شمار می روند. احزاب کمونیست در کشورهای مختلف کوشیدند کم و بیش الگوی لنین را مبنای سازمان دهی قرار دهند. در نتیجه بیشتر احزاب کمونیست دارای سازمانی قوی و تشکیلاتی سخت هستند. تا آنجا که برخی از نویسندگان سازمان احزاب کمونیست، نظم حاکم بر این احزاب را با ارتش مقایسه می کنند. «تمرکزگرایی دموکراتیک» مهم ترین اصل تشکیلات این احزاب است. در این احزاب، از یک سو برخی از اصول دموکراسی به کار بسته می شود و رهبران حزبی در لایه های مختلف، از راه انتخابات و به وسیله ی بدنه انتخاب می شوند و از سوی دیگر، حاکمیتِ مطلق اقلیت بر اکثریت در رده های مختلف حزبی دیده می شود. در این احزاب، روابط عمودی و سلسله مراتبی است و افراد رده های پایین تر موظف به پیروی از دستورات افراد بالاترند و همه در برابر تصمیمات رهبران تسلیم هستند. دموکراسی در این احزاب تنها در انتخابات رهبران خلاصه می شود و پس از انتخاب حق مخالفت برای اعضا وجود ندارد و همه موظف به اطاعت اند.
سومین نمونه از احزاب عوام احزاب فاشیست هستند. موریس دوورژه احزاب فاشیست را نتیجه ی اتخاذ استراتژی جدید از سوی محافظه کاران در قرن بیستم می داند. اشراف که بسیاری از امتیازات و اختیارات گذشته ی خویش را در خطر می دیدند، بر آن شدند با شیوه های نوین با دشمنان اصلی خود، یعنی کمونیست ها و سوسیالیست ها مبارزه کنند. جناح محافظه کار کوشید با تأکید بر خطر کمونیسم و سوسیالیسم، افکار عمومی را علیه آنان بشوراند و فضا را برای مقابله با آنها آماده سازد. فاشیست ها پس از رسیدن به این هدف، تنها راه مقابله با این تهدید را به کارگیری زور دانستند و خواهان مبارزه ی فوری همه جانبه با این تهدید بزرگ شدند. بدین سان این جنبش توانست گفتمان خشونت و به کارگیری نیروی نظامی را توجیه کند و همه نیروهایش را به مبارزه با کمونیست ها فراخواند. احزاب فاشیستی اساساً سازمانی نظامی داشتند و نظامیان و به ویژه سربازان و هواداران اصلی این احزاب را تشیکل می دادند.
بحران های اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول زمینه را برای رشد جریانات فاشیستی فراهم کرد و فاشیسم به سرعت در بخش قابل توجهی از اروپا و آمریکای لاتین گسترش یافت (دوورژه، 1968: 692) و احزاب فاشیستی ستیزه جو و خشونت طلب با سرعت شکل گرفتند و برای رویارویی با دشمنان خود توسل به زور و خشونت را روا دانستند. سازمان این احزاب مبتنی بر نظم و سلسله مراتب نظامی بود و حزب به دسته های کوچک نظامی تقسیم می شد (همان منبع، 693).

احزاب گروه سالار، رأی دهنده و هوادار:

اصلاح نظریه ی دوورژه
همان گونه که پیش تر آمد، نظریه ی موریس دوورژه درباره ی احزاب سیاسی مبنا و اساس کار بسیاری از محققان احزاب سیاسی است و بسیاری کوشیده اند با رفع کاستی های نظریه ی دوورژه، آنها را در جوامع مختلف به کار بندند. نظریه ی دوورژه نمایانگر فرایند تاریخی پیدایش احزاب سیاسی در جوامع غربی است و به خوبی چگونگی شکل گیری احزاب و گونه های مختلف آن را در اروپا نشان می دهد. دوورژه احزاب سیاسی را نتیجه ی طبیعی دموکراسی غربی می داند و میان این دو رابطه علی و معلولی برقرار می کند.
الگوی دوورژه را محققان مختلف اصلاح و روزآمد کردند. نخستین اصلاح را خود دوورژه در آثار پیش ترش انجام داد. او به دسته بندی قدیمی ترش، احزاب مستقیم و غیرمستقیم را نیز افزود. «حزب مستقیم» حزبی است که در آن اعضا به عنوان فردِ عضو مستقیماً در ارتباط با حزب اند و داوطلبانه و با تصمیمی فردی بدین کار اقدام کرده اند اما «احزاب غیرمستقیم» احزابی هستند که افراد به صورت غیرمستقیم و با واسطه ی سندیکا یا سازمانی دیگر به عضویت آن حزب درمی آیند. حزب کارگر نمونه ی آشکار یک حزب غیرمستقیم است. این حزب در سال 1900 از به هم پیوستن سندیکاها با یکدیگر به وجود آمد. اعضای این حزب، به طور غیرمستقیم و از راه سندیکای خود، عضو این حزب می شوند. به عبارت دیگر، فرد، عضو سندیکا است و سندیکای او با رأی اکثریت به عضویت حزب درمی آید. اصلاحیه ی دوم دوورژه بر تقسیم بندی احزاب به عوام و خواص به میزان تمرکزگرایی سازمان حزبی برمی گردد. دوورژه از این نگاه احزاب را به دو دسته ی سخت و منعطف تقسیم می کند. احزاب سخت احزابی هستند که در آن نمایندگان حزبی از هیچ گونه آزادی عملی برخوردار نیستند، ولی احزاب منعطف احزابی هستند که فاقد چنین انضباط سخت حزبی هستند.
ساموئل ج. اِلدِرسوِلد از جمله محققانی است که به اصلاح نظریه ی دوورژه پرداخت. وی در کنار دو حزب عوام و خواص دوورژه، حزب دیگری را به نام حزب «گروه سالار» پیشنهاد کرد. وی این اصطلاح را از لاسول و کاپلان وام گرفته است (لاسول و کاپلان (3)، 1952). این احزاب دارای رویه و شیوه ای دموکراتیک اند و ورود به حزب برای همگان امکان پذیر است. این احزاب، اگرچه از سازمانی قدرتمند و دیوانسالار برخوردارند، نظام سلسله مراتبی بسیار قوی و سخت را برنمی تابند. در این احزاب قدرت در لایه های مختلف حزب پراکنده است و لایه های گوناگون ملی و محلی از اختیارات کافی بهره مندند. این احزاب از دیدگاه الدرسولد از آفت الیگارشی در امان مانده و شایسته سالاری جای استبداد را در آن ها گرفته است (الدرسولد، 1966).
ژان شارلت از سیاست دانان فرانسوی است که آثار فراوانی در علم سیاست و احزاب سیاسی نگاشته است. شارلت با پذیرش اهمیت نظریه ی دوورژه به تکمیل آن پرداخت و احزاب دیگری را که از دیدگاه او، از نظر دوورژه دور مانده بود بر تقسیم بندی اش افزود. او احزاب را از نظر سازمان و تشکیلات به سه دسته: احزاب اشراف، احزاب رأی دهندگان و احزاب هواداران تقسیم کرد. احزاب اشراف همان احزاب خواص موریس دوورژه اند که شرحش گذشت. اما احزاب رأی دهندگان، احزابی هستند که در تقسیم بندی دوورژه از آنها سخنی به میان نیامده است. حزب اتحاد برای جمهوری فرانسوی (حزب گلیست فرانسه) از دیدگاه شارلت نمونه ی آشکار حزب رأی دهنده است. این حزب را نه می توان جزو احزاب اشراف دانست و نه در زمره ی احزاب عوام جای می گیرد. این حزب، اگرچه ممکن است بیش از حزب سوسیالیست عضو داشته باشد، از آنجا که اعضا در این احزاب نقش مهمی ندارند، در گروه احزاب عوام قرار نمی گیرد. زیرا در احزاب عوام مانند احزاب سوسیالیست، اعضا از ارکان حزب اند و نقش مهمی در فرایندهای تصمیم گیری و به ویژه انتخاب رهبران برعهده دارند، ولی در حزب رأی دهندگان، چنین نقش و جایگاهی برای اعضا پیش بینی نشده است. بنابراین، این حزب نه ویژگی های احزاب اشراف (احزاب خواص) را دارد و نه جزو احزاب عوام محسوب می شود. شارلت این احزاب را احزاب رأی دهندگان می نامد، زیرا دل مشغولی نخست این احزاب به دست آوردن آرا و رأی دهنده ی بیشتر است (شارلت، 1970: 63-65). شارلت معتقد است این دسته از احزاب از نگاه دوورژه دور مانده اند و مورد توجه نظریه پرداز بزرگ احزاب سیاسی قرار نگرفته اند.
ژان شارلت ویژگی های مختلفی را برای احزاب رأی دهنده برمی شمرد که غیر ایدئولوژیک بودن یکی از مهم ترین آنهاست. این احزاب برخلاف احزاب ایدئولوژیک مانند احزاب کمونیست، برای آنکه بتوانند رأی دهندگان بیشتری را به سوی خود بکشانند، خود را در چارچوب ایدئولوژی خاصی زندانی نمی کنند و می کوشند با به کارگیری شعارهای فراگیر و همه پسند درصد بیشتری از رأی دهندگان را هوادار خود سازند.
«احزاب هواداران»، سومین دسته از احزاب سیاسی اند که شارلت در دسته بندی خود بدان ها می پردازد. این احزاب برخلاف احزاب پیشین بر عضوگیری پای می فشارند و اعضا در این احزاب جایگاه بلندی دارند. احزاب هواداران (میلیتان) اگرچه مانند دیگر احزاب به دنبال کسب آرا در صحنه های انتخاب اند، توجه ویژه ای هم به اعضای خود دارند و رکن اصلی حزبشان را اعضای حزب تشکیل می دهند.
لاوسون برای توضیح ماهیت احزاب فزون بر متغیرهای دوورژه، متغیر دیگری را پیشنهاد می کند. لاوسون ماهیت احزاب سیاسی را در ارتباط مستقیم با دو متغیر میزان مشارکت اعضا (ضعیف، متوسط و قوی) و نحوه ی توزیع قدرت (پراکندگی یا تمرکز قدرت) می داند. لاوسون بر اساس متغیرهای یادشده احزاب سیاسی را به شش دسته تقسیم کرده است که عبارت اند از:
1. حزب- کلوپ، که شامل تشکل های سیاسی ای است که جمعی از علاقه مندان به امور سیاسی در آن فعالیت دارند و درصددند از این راه فعالیت های سیاسی خود را سامان بخشند. این تشکل ها بدون نظم و انضباط قوی حزبی اند و به زحمت می توان آنها را حزب سیاسی به معنای واقعی دانست (لاوسون، 1976: 77-79). 2. احزاب عوام، به شرحی که در تقسیم بندی های دوورژه گذشت. 3. احزاب مقطعی، که تنها در دوران انتخاب برای حمایت از نامزدهای خاصی فعالیت می کنند و اعضای آن تنها در جریان انتخابات بسیج می شوند. 4. حزب پیشاهنگ لنین، که پیش تر آمد. 5. احزاب کمیته ها، که دارای تشکیلاتی منسجم و انضباط حزبی بسیار قوی اند و ساختاری غیردموکراتیک دارند. 6. احزاب خواص، که سازمان و تشکل حزبی آن تنها وسیله ای است برای حمایت از اشراف.
بنابراین ملاک و شاخص دسته بندی احزاب و میزان مشارکت اعضاست. دسته بندی لاوسون برگرفته از واقعیت است و به جای تقسیم احزاب به دو بخش بسیار گسترده، تفاوت های میان احزاب را که از نگاه دوورژه پنهان مانده بود، به خوبی دیده است. دسته بندی دوورژه بسیار کلی است و در هر دسته از احزاب خواص و عوام دوورژه، احزابی جای می گیرند که با یکدیگر تفاوت هایی اساسی دارند.
بر نظریه ی لاوسون هم می توان خرده گرفت، زیرا برخی از تشکل هایی را که او حزب نامیده به سختی می توان حزب به معنای واقعی کلمه دانست. به عنوان مثال حزب- کلوپ و یا احزاب مقطعی لاوسون از برخی ویژگی های اساسی احزاب بی بهره اند و نمی توان آنها را حزب سیاسی دانست. همچنین برخی از احزابی که لاوسون در دسته بندی شش گانه در برابر هم قرار داده در عرض هم نیستند و باید آنها را گروه هایی در برابر هم دانست. به عنوان مثال حزب پیشاهنگ لنین و احزاب کمیته ها بسیار به هم نزدیک اند و هر دو دسته ی این احزاب را می توان در قالب احزاب عوام دوورژه جای داد.

احزاب فراگیر اتو کرچ هایمر

در بین نظریه های احزاب سیاسی نظریه ی اتو کرچ هایمر از اهمیت بسزایی برخوردار است. کرچ هایمر، ضمن پذیرش نظریه ی دوورژه از پیدایی احزاب جدیدی خبر داد که در دهه های شصت میلادی به بعد در کشورهای غربی به وجود آمدند و بر شمارشان پیوسته افزوده شد. همان گونه که آمد نظریه ی دوورژه برگرفته از رویدادهای تاریخی جوامع غربی است. در این جوامع، نخست احزاب خواص و در پی آن احزاب عوام پدید آمدند. پس از پیدایش احزاب عوام، این الگوی جدید به سرعت مورد تقلید قرار گرفت و بسیاری از احزاب خواص نیز تغییر ساختار دادند و کوشیدند الگوهای جدید حزبی را بپذیرند. بدین ترتیب در قرن بیستم به تدریج اروپا شاهد گذار از احزاب خواص به سوی احزاب عوام شد. احزاب عوام همان گونه که سارتوری می گفت در روزگار برپایی دموکراسی ایجاد شدند و مهم ترین کارویژه ی آنها پی ریزی نظام دموکراسی و نهادینه کردن مشارکت مردمی در عرصه ی سیاسی بود (سارتوری، 1968: 292).
کرچ هایمر معتقد است احزاب عوام نقش مهمی در برپایی نظام های دموکراسی در غرب داشتند و به خوبی از عهده ی این کار برآمدند. پیدایش احزاب عوام گام مهمی برای نهادینه کردن مشارکت مردم بود، اما با ورود لایه های جدید اجتماعی به صحنه ی سیاسی و با نهادینه شدن مشارکت، احزاب عوام کارایی پیشین خود را از دست دادند و دوران افولشان آغاز شد. احزاب فراگیری که کرچ هایمر از آن سخن می گوید در چنین مرحله ای از تاریخ غرب پدید آمدند (کرچ هایمر، 1966: 177-200). به باور کرچ هایمر دوران احزاب عوام به پایان رسیده و روزگار گسترش و توسعه احزاب فراگیر آغاز شده است. برخلاف احزاب عوام، این احزاب به جای آنکه درصدد کشاندن توده ها و اعضا به سوی خود باشند، به رأی دهنده بیشتر می اندیشند و پیروزی در انتخابات هدف اصلی آنهاست (همان منبع، 184).
پیدایش احزاب فراگیر از دهه ی شصت میلادی، ریشه در تحولات گوناگون سیاسی و اجتماعی آن روزگار دارد. در این برهه مسئله ی تغییر رفتار رأی دهندگان و بی ثباتی رفتار انتخاباتی توجه بسیاری از محققان را به خود جلب کرده است. برخی از محققان، پایان دهه ی شصت میلادی را دوران افول ایدئولوژی و حاکمیت تعقل ابزاری بر غرب دانسته اند. به وجود آمدن شکاف های جدید سیاسی و اجتماعی و از بین رفتن شکاف های سنتی از دیگر تحولاتی است که این دوران به خود دیده است (اینگلهارت (4)، 1997).
کرچ هایمر در بیان علل پیدایش این دسته از احزاب سیاسی به کم رنگ شدن شکاف های طبقاتی اشاره می کند و معتقد است از دهه ی شصت تضادهای طبقاتی پیشین بسیار کم رنگ شد و اختلاف بین طبقات به کمترین اندازه رسید. با توجه به اینکه ایدئولوژی نیز اهمیت پیشین خود را در این جوامع روز به روز از دست داد، از عمق شکاف ها و ستیزهای گذشته کاسته شد و جوامع به سمت نوعی اجماع پیش رفتند. در چنین جوامع به طور طبیعی احزاب سیاسی رنگ طبقاتی و ایدئولوژیک گذشته را از دست دادند و به فکر افزایش هواداران خود در بین گروه های مختلف اجتماعی و اقتصادی افتادند. احزاب فراگیر در چنین شرایطی پدید آمدند و احزاب عوام بناچار به احزاب فراگیر تغییر سازمان دادند؛ احزابی که ناچارند به جای تأکید بر طبقه ای خاص و یا ایدئولوژی ویژه ای، نگاه نگران خود را به صندوق های رأی بدوزند و همه ی عزم خود را جزم کنند تا در انتخابات بیشترین آرا را به دست آورند (کرچ هایمر، 1966: 184).
هدف اصلی احزاب عوام این بود که توده های مردم را در تشکل های حزبی سازمان دهی کنند و با ترویج مرام و ایدئولوژی خاصی، توده ها را به سوی احزاب خود بکشانند، اما احزاب فراگیر برخلاف احزاب عوام، به دنبال پیروزی های سریع و آنی در انتخابات اند. کرچ هایمر یادآور می شود که احزاب فراگیر اگرچه کمتر طبقاتی و به طور محسوسی غیرایدئولوژیک هستند، همچنان پاره ای از تعهدات ایدئولوژیک و طبقاتی را حفظ کرده اند. به عنوان نمونه حزب دموکرات مسیحی ایتالیا به جرگه ی احزاب فراگیر پیوسته، می کوشد پیشینه ی ایدئولوژیکی اش را تا آنجا که ممکن است حفظ کند. حزب کارگر نمونه ی دیگری از احزاب فراگیر است که تا اندازه ی زیادی رنگ طبقاتی دارد و به رغم شعارهای فراطبقاتی، نگاهی هم به مسائل و مشکلات خاص طبقه ی کارگر دارد.
تفاوت دیگر بین احزاب و عوام و احزاب فراگیر این است که احزاب فراگیر کمتر به دنبال ایجاد تغییرات بنیادین هستند و بیشتر در تلاش اند با دادن برنامه هایی برای حل مشکلات مقطعی و آنی مردم، رأی دهنده ی بیشتری را به دست آورند، اما احزاب عوام خواهان ایجاد تحولات اساسی در جامعه بودند و می کوشیدند نظم سیاسی و اقتصادی جدیدی را برقرار سازند.
از دیگر ویژگی های احزاب فراگیر این است که این احزاب توجه خاصی به گروه های منفعت دارند و می کوشند با به دست آوردن حمایتشان رأی دهندگانشان را افزایش دهند. با توجه به همین ملاحظات است که محققانی چون شارلت این گونه احزاب را «احزاب تجمع» نامیده اند.
از دیگر عوامل فراگیر شدن احزاب سیاسی پس از دهه ی شصت، تحولی بود که در منابع مالی احزاب سیاسی به وجود آمد. این تحول که اتفاقاً ریشه در دهه ی شصت میلادی به بعد دارد، به خوبی زمینه را برای پیدایش احزاب فراگیر فراهم کرد. از این پس دولت ها بخش قابل توجهی از هزینه های احزاب سیاسی را برعهده گرفتند و احزاب سیاسی برخلاف گذشته از حق عضویت اعضا بی نیاز شدند. همین موضوع موجب بی توجهی احزاب سیاسی نسبت به اعضا شد. پیش تر احزاب خواص متکی به سرمایه های شخصی رهبران خود بودند و احزاب عوام مخارج خود را از راه گرفتن حق عضویت تأمین می کردند. به تدریج با پیچیده تر شدن و پرهزینه شدن زندگی سیاسی، احزاب سیاسی با مشکل مالی جدی روبه رو شدند و حق عضویت و کمک های مالی هواداران، پاسخگوی هزینه های سنگین احزاب، به ویژه در جریان انتخابات نشد. این موضوع پیامدهای ناگواری داشت و موجب انحراف برخی از احزاب سیاسی، فساد مالی، وابستگی به افراد و مؤسسات ذی نفوذ اقتصادی و مانند آن شد. بسیاری از دولت ها تصمیم گرفتند برای حراست از سلامت دموکراسی و برای نجات احزاب سیاسی به یاری تشکل های سیاسی بشتابند. بهترین راه پرداخت یارانه به احزاب سیاسی بود.
از آنجا که پرداخت یارانه بر اساس میزان آرا و شمار کرسی هاست، بنابراین همه احزاب تلاش می کنند آرای خود را به حداکثر برسانند.

آزمون نظریه ی دوورژه در کشورهای غیرغربی

همان گونه که گفته شد، دسته بندی های یادشده به ویژه تقسیم بندی دوورژه ریشه در واقعیت های جوامع غربی دارد. نظریه ی دوورژه در حقیقت بیان علمی تحولاتی است که در فرایند برپایی نظام های دموکراسی در جوامع غربی رخ داد. بنابراین، به طور طبیعی، این نظریه ناتوان از توصیف ماهیتِ احزاب سیاسی در جوامع غیرغربی است. با وجود این برخی از پژوهشگران کوشیدند با استفاده از نظریه ی دوورژه الگوهایی را طراحی کنند که قابل به کارگیری در جوامع غیرغربی نیز باشد.
شوارتزنبرگ در کتاب جامعه شناسی سیاسی خود، بخش مهمی را به احزاب سیاسی اختصاص داد. وی با مبنا قرار دادن نظریه ی دوورژه احزاب سیاسی را در جوامع در حال توسعه به دو بخش احزاب عوام و احزاب اربابان تقسیم کرد. احزاب عوام درصدد بسیج توده های مردم اند، در حالی که احزاب اربابان تنها به حمایت بخش های اندکی از جامعه یعنی رهبران و اشراف سنتی چشم دوخته اند. احزاب اربابان از نظر تشکیلاتی بسیار ضعیف و فاقد سازمان حزبی پیشرفته ای هستند. این احزاب به دنبال بسیج اقشار مختلف جامعه نیستند و اعضای حزب، مشارکت چندانی در فرایند تصمیم گیری ندارند (شوارتزنبرگ (5)، 1984: 420). حزب اربابان شوارتزنبرگ همان حزب اشراف شارلت و بیان دیگری از حزب خواص دوورژه است. بنابراین، به نظر می رسد این تقسیم بندی ره آورد جدیدی برای مطالعات احزاب سیاسی ندارد و سخن تازه ای نیست.
برخی دیگر، احزاب جوامع در حال توسعه را به دو دسته احزاب انقلابی تمرکزگرا و احزاب عمل گرای کثرت گرا تقسیم کردند. بنابراین، ایدئولوژی مبنای تقسیم بندی این احزاب است. احزاب ایدئولوژیک به طور معمول از انضباط حزبی و سازمان قوی تر برخوردارند.
بوردرو از دیگر محققانی است که احزاب سیاسی را در جوامع غیرغربی بررسی کرده است. بوردو احزاب را در این جوامع به سه دسته تقسیم می کند: احزاب اقتدارگرا، احزاب کاریزمایی و احزاب فئودالی. احزاب کمونیست و به ویژه حزب پیشاهنگی لنین از نمونه های بارز احزاب دسته ی اول اند. این احزاب اساساً اقتدارگرا هستند. از ویژگی های این احزاب تمرکزگرایی شدید و نظم بسیار قوی حزبی است، اما احزاب کاریزمایی احزابی هستند که بر محورِ شخصیت رهبری کاریزمایی پدید می آیند و مشروعیت خود را از شخصیت وی می گیرند. این احزاب هم می توانند در صورت لزوم و برای حمایت از رهبر خود متوسل به شیوه های غیردموکراتیک شوند (بوردرو (6)، 1982: 425). احزاب فئودالی بیشترین احزاب موجود در جوامع در حال توسعه، به ویژه در کشورهای آفریقایی را تشکیل می دهند. این احزاب غالباً حزب های فراگیری هستند که در کشورهای رهیده از یوغ استعمار به دست دولتمردان و رهبران کشورها ایجاد می شوند و در تلاش اند اقشار مختلف و اقوام گوناگون را برای حفظ همبستگی اجتماعی گردِ هم آورند. این احزاب از این جهت فراگیرند که اقوام مختلف را در خود جای می دهند و هدف از پیدایش آنها مقابله با مقاومت های قومی در مقابل دولت ملی است. وردرو این احزاب را به این سبب قومی می نامد که روابط سازمانی در آنها بر مبنای روابط فئودالی شکل گرفته است. آنچه اعضای این احزاب را گِردِ هم می آورد، اطاعت از رهبر یا رهبرانی است که روابطی عمودی با هواداران خود دارند. روابط شخصی مبتنی بر نظام ارباب و رعیتی از مهم ترین مشخصات این احزاب است. رهبران حزبی هم غالباً با شیوه های سنتی هواداران خود را بسیج می کنند (همان منبع، 430). دسته چهارمی را هم می توان به این تقسیم بندی افزود. نظام تک حزبی که مارکسیست ها مدعی آن اند، از احزاب رایج در این کشورهاست. از دیدگاه مارکسیست ها در جوامعی که شکافِ طبقاتی از بین رفته و اجماع جای تضاد را گرفته، تنها یک حزب که نمایانگر این اجماع است، فلسفه ای برای وجود دارد. در چنین جامعه ی آرمانی جایی برای ستیز بین طبقات و یا گروه های مختلف اجتماعی وجود ندارد.
به طور خلاصه، می توان احزاب سیاسی را بر اساس سازمان و تشکیلات حزبی بر محوری از نظر شدت و ضعف سازمان و ساختار تشکیلاتی رده بندی کرد. بر این اساس می توان احزاب را از ضعیف به قوی به شکل زیر جای داد: 1. احزاب خواص شامل: احزاب منعطف: مانند حزب- کلوپ، احزاب اشراف و احزاب سخت: شامل احزاب رأی دهنده یا احزاب فراگیر.
2. احزاب عوام شامل: احزاب منعطف: مانند احزاب هواداران و احزاب سخت: مانند احزاب همبستگی.

احزاب کارتلی: سازمان هایی دموکراتیک و نرم تر از گذشته

کاتز و مایر بر این باورند که روابط سازمانی احزاب کارتلی به کلی دگرگون شده است. در این احزاب روابط بین لایه های گوناگون حزب بر اساس «موازنه ی قوا» سازمان می یابد و روابط سلسله مراتبی و نظم حزبی گذشته جای خود را به روابط جدیدی می دهد. در این احزاب در بالای هرم قدرت نمایندگان و دولتمردان حزبی قرار دارند که سازمان و تشکیلات حزبی ادامه ی زندگی خود را مرهون آرا و کرسی هایشان می دانند. نمایندگان پارلمانی برخلاف گذشته از رهبران سازمانی دستور نمی گیرند و از آزادی عمل فراوان برخوردارند. لایه های دیگر قدرت در احزاب نیز هر کدام برای خود تصمیم گیری ها از استقلال نسبی برخوردارند. در سطوح محلی رهبران حزبی خود را چندان در سیطره ی رهبران و لایه های قدرت سازمانی در سطح ملی نمی بینند و امور محلی را به اراده ی خود سازمان می دهند. بنابراین همان گونه که کاتز و مایر آورده اند به جای روابط سلسله مراتبی و عمودی، لایه های کم و بیش مستقلی از قدرت شکل می گیرد که از آن به لایه لایه شدن قدرت یاد می شود (کاتز و مایر، 1995: 21). به همین دلیل احزاب سیاسی ناتوان از انجام وظایف نمایندگی خود هستند و به جای ارتباط پیوسته و تشکیلاتی با اعضای خود با گروه های منفعت و لابی ها در ارتباط اند. دغدغه ی اصلی احزاب سیاسی در دوران کنونی بیان خواسته های گروه های اجتماعی نیست و رهبران حزبی دلواپس انجام مسئولیت های خود در دولت و پارلمان هستند. همان گونه که یانگ آورده، احزاب کنونی به جای تلاش برای ارتباط سازمانی با اعضای خود در اندیشه ی نهادینه کردن جایگاه خود در دولت و ایجاد پیوندهای محکم تر با دیگر احزاب سیاسی هستند.
احزاب کارتلی روابط جدیدی بین رهبران حزبی و هواداران ایجاد کرده اند که با دیگر احزاب تفاوتی اساسی دارد. در این احزاب رهبران می کوشند بدون واسطه ی سازمان حزبی، نمایندگان و تشکیلات محلی با هواداران ارتباط مستقیم برقرار کنند. استفاده از ابزارهای نوین ارتباطی و دسترسی به رسانه های همگانی و امکانات دولتی، چنین ارتباطی را آسان کرده است. نمایندگان و مسئولان محلی هم به خوبی می دانند که رهبران حزبی در امور ملی خود تصمیم می گیرند و از آزادی عمل کامل بهره مندند. بنابراین قدرت تشکیلات حزبی در امور محلی خلاصه می شود. بدین ترتیب احراب کارتلی به سوی تمرکزگرایی در تصمیم گیری و مدیریت گرایش دارند و از این جهت بی شباهت به احزاب توده ای نیستند.

احزاب و ایدئولوژی: پایان یک دوران؟

بسیاری از احزاب سیاسی در غرب برای دفاع از ایدئولوژی و مرام ویژه ای پدید آمدند و نام حزب سیاسی دست کم تا آغاز قرن بیستم با ایدئولوژی همراه بود. احزاب قرن نوزدهم و نیمه ی اول قرن بیستم سخت به مرام و مسلک خود دلبستگی داشتند و پیکارهای ایدئولوژیک مهم ترین چالش میان احزاب سیاسی را تشکیل می داد. به تدریج از نیمه ی دوم قرن بیستم ایدئولوژی اهمیت گذشته ی خود را از دست داد. از دهه ی شصت میلادی احزاب جدیدی پدید آمدند که دغدغه ای جز به دست آوردن رأی بیشتر نداشتند. این احزاب همان گونه که ماکس وبر پیش بینی کرده بود به شرکت های سوداگری می مانند که در بازار سیاست در جست و جوی رأی و کرسی های بیشتری اند. با این حال، به رغم رنگ باختن ایدئولوژی در بین احزاب سیاسی، هنوز می توان از ایدئولوژی سخن گفت و احزاب سیاسی همچنان می کوشند برای خود مسلک و مرام سیاسی و عقیدتی خاصی را تعریف کنند. هنوز بسیاری از متخصصان احزاب بر نقش ایدئولوژی تأکید می ورزند و بر این باورند که ایدئولوژی حزبی می تواند شاخص مناسبی برای این گونه شناسی احزاب باشد.
اگرچه ایدئولوژی حزبی، جایگاه پیشین خود را از دست داده، همچنان در مطالعات احزاب از آن سخن می رود و می توان از گونه شناسی احزاب بر مبنای ایدئولوژی سخن گفت. نظر به نقش مهمی که ایدئولوژی ها در پیدایش احزاب سیاسی داشتند، بررسی نقش و جایگاه آن در ساختار حزبی ضروری است.

نقش و جایگاه ایدئولوژی در تشکیلات حزبی

در گذشته نقش و جایگاه ایدئولوژی در تشکیلات حزبی به گونه ای بود که محققانی چون ادموند بورک آن را بخشی از مفهوم حزب سیاسی می دانستند. بورک در 1770 حزب سیاسی را «مجموعه ای سازمان یافته» تعریف می کند که «دربرگیرنده ی افرادی است که با هم بر مبنای اصل (عقیدتی) مشترکی اجتماع کرده اند تا در جهت حفظ منافع ملی فعالیت کنند» (بورک، 1770: 530). تیبول معتقد است احزاب سیاسی چیزی جز «عقاید مشترک» نیستند (تیبو، 1995: 7). از این دیدگاه، حزب سیاسی چیزی جز اجتماع افراد هم عقیده نیست. برخی از نویسندگان ایدئولوژی را ضامن بقا و پایداری احزاب سیاسی دانسته اند. کلوس وون بیمی بر این عقیده است که تنها احزاب ایدئولوژیک می توانند امید به پایایی در جامعه داشته باشند. در غیر این صورت عمرشان کوتاه خواهد بود، زیرا احزابی که بدون ایدئولوژی اند در معرض افول و نابودی خواهند بود. ایدئولوژی از نظر بیمی عامل اصلی پایداری احزاب در طول زمان است.
اما همان گونه که پیش تر گفته شد، ایدئولوژی از نیمه ی دوم قرن بیستم اهمیت پیشین خود را از دست داد و بسیاری از احزاب سیاسی برای آنکه بتوانند از بین اقشار مختلف مردم برای خود رأی دهندگانی بیابند از پذیرش ایدئولوژی مشخصی پرهیز کردند. جاندا، محقق و متخصص امریکایی احزاب سیاسی، احزاب بسیاری را مورد مطالعه قرار می دهد و به این نتیجه می رسد که نیمی از احزاب مورد مطالعه ی او هیچ گونه ایدئولوژی خاصی را به عنوان مرام حزبی اعلام نکرده اند (جاندا، 1980: 58).
به رغم کاهش نقش ایدئولوژی، همچنان پژوهشگرانی بر نقش و جایگاهش در احزاب اصرار دارند و بر این باورند که ایدئولوژی حتی بر ساختار و سازمان حزبی اثرگذار است. کنس جاندا، احزاب ایدئولوژیک را به کلیسایی تشبیه می کند که دارای نظم و تشکیلات تمرکزگرا و سلسله مراتب سخت است و اعضای حزب ناگزیر به رعایت انضباط حزبی هستند، اما احزاب غیرایدئولوژیک احزابی هستند که به دلیل پای بندی نداشتن به اصول خاصی، در مقابل مسائل بسیار انعطاف پذیرترند.
با توجه به نقش و اهمیت ایدئولوژی و تأثیر آن بر ساختار و سازمان احزاب، بسیاری از متخصصان، ایدئولوژی را مبنای دسته بندی احزاب سیاسی قرار دادند. در این باره هم، همچنان موریس دوورژه پیشتاز است. دوورژه احزاب سیاسی را از نظر ایدئولوژی به دو دسته چپ و راست تقسیم می کند. دسته بندی احزاب سیاسی به چپ و راست همچنان از اعتبار کافی برخوردار است و این گونه شناسی، هم در میان ارباب جراید و هم بین محققان علم سیاست و به ویژه در میان مردم رواج دارد. مفهوم چپ و راست از جمله مفاهیمی بود که با استقبال بسیار خوبی در نقاط مختلف دنیا روبه رو شد و در کمتر کشوری است که از این دو مفهوم برای دسته بندی جناح های سیاسی و احزاب استفاده نشود. بررسی ویژگی های این دو مفهوم برای دریافتی درست تر از احزاب سیاسی ضروری است.

گونه شناسی احزاب بر مبنای چپ و راست

یکی از شیوه های متداول برای تقسیم بندی احزاب سیاسی دسته بندی آنها بر محور چپ و راست است. این شیوه الهام گرفته از نظریه ی موریس دوورژه است. قبل از پرداختن به گونه شناسی احزاب بر این اساس، واکاوی مفهوم چپ و راست ضروری است.
تاریخچه ی به کارگیری این مفاهیم برای توصیف جناح های سیاسی به حوادث بعد از انقلاب فرانسه برمی گردد. پس از پیروزی انقلاب فرانسه، در پارلمان این کشور بحثی جدی درباره میزان اختیارات پادشاه در برابر پارلمان درگرفت. در یازدهم سپتامبر 1989 در مجلس، نمایندگان به دو بخش تقسیم شدند؛ بخشی که خواهان حق وتوی پادشاه در برابر مجلس بودند و بر این باور بودند که شاه می تواند کلیه ی قوانین مصوب مجلس را وتو کند و بخش دیگری از نمایندگان که از رژیم پادشاهی مشروطه جانبداری می کردند و خواهان حداقلِ اختیارات برای پادشاه بودند. به طور کاملاً اتفاقی و تصادفی، طرفداران حق وتوی پادشاه در سمت راست رئیس مجلس نشستند و طرفداران پادشاهی مشروطه در سمت چپ رئیس جای گرفتند. بدین ترتیب، در گفت و گوها، این دو گروه نمایندگان چپ و راست نام گرفتند و این دو واژه وارد ادبیات سیاسی فرانسه شد. با توجه به موقعیتِ خاص فرانسه ی بعد از انقلاب، و با توجه به اینکه فرانسه مورد توجه بسیاری از روشنفکران و قلم به دستان بود، این اصطلاح به سرعت از مرزهای فرانسه گذشت و در بسیاری از کشورها مورد استفاده قرار گرفت. این مفاهیم به سرعت گسترش یافتند و در بیشتر کشورها به کار رفتند. حتی در کشوری چون ایران نیز هنگام تشکیل نخستین احزاب سیاسی در جریان انقلاب مشروطیت، این مفاهیم مورد استفاده قرار گرفتند و همچنان شاهد به کارگیری آنها در صحنه ی سیاسی هستیم. با توجه به استفاده ی گسترده ی این مفاهیم در فرهنگ های مختلف، به طور طبیعی با عبور از مرزهای مختلف معانی متفاوتی یافتند و به گونه های مختلف به کار رفتند.
همان گونه که پیش تر آمد، چپ و راست در ابتدای پیروزی انقلاب فرانسه و در خاستگاه خود برای بیان تقابل بین جمهوریخواهان و سلطنت طلبان به کار می رفت. بنابراین در ابتدا چپ و راست بیانگر نوعی تقابل بین دو جناح بود که بر سر ساختار و نوع نظام با یکدیگر اختلاف حقوقی داشتند. با گذشت زمان، چپ و راست دارای ابعاد مختلف سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و حتی اجتماعی شد و به تدریج، علاوه بر نوع حکومت، مسائل اقتصادی نیز در مفهوم چپ و راست وارد شد. جناح چپ، خواهان مداخله ی دولت در صحنه ی اقتصادی بود و بر این عقیده بود که دولت ها باید برای ایجاد امید برابر در صحنه ی اقتصادی مداخله کنند و به حمایت از اقشار ضعیف و کم درآمد بپردازند. در حالی که جناح راست بر این عقیده بود که دولت حق مداخله در صحنه ی اقتصادی را ندارد و دخالتش باید به حداقل کاهش یابد. از این دیدگاه دولت به سان نگهبان، و با بی طرفی کامل، حق حضور در صحنه ی اقتصادی را دارد و تنها برای حفظ امنیت و در صورت وجود ضرورتی ویژه حق مداخله دارد. بدین ترتیب جناح راست خواهان خصوصی شدن بخش های مختلف اقتصاد بود. جناح راست به سیاست گرفتن مالیات بر درآمد چندان روی خوش نشان نمی داد، در صورتی که جناح چپ به شدت معتقد به اخذ مالیات و کمک به اقشار کم درآمد بود. بنابراین برخی جناح راست را از نظر اقتصادی لیبرال نامیده اند (مایر و پرینو (7)، 1992: 729).
به تدریج، علاوه بر اختلاف نظر در مسائل اقتصادی نوعی اختلاف فرهنگی نیز به مفاهیم چپ و راست افزوده شد. جناح چپ در اروپا از آزادی های فردی و سیاسی و مذهبی دفاع می کرد، در حالی که جناح راست بیشتر بر ارزش های مذهبی و سنتی، اخلاق و خانواده تأکید می ورزید. به عبارت دیگر، جناح راست از نظر اقتصادی از نوعی لیبرالیسم طرفداری می کرد، در صورتی که جناح چپ از نظر فرهنگی حامی لیبرالیسم بود. بدین ترتیب، لیبرالیسم فرهنگی و اقتصادی از دیگر محورهای چالش میان جناح چپ و راست شد. همان گونه که ژرارد گرانبرگ، نویسنده فرانسوی، می نویسد در کشور فرانسه غالباً طرفداران کلیسا و اقشار مذهبی از جناح راست جانبداری می کردند، در حالی که در جناح چپ «جوانان، غیرمذهبی ها، مسیحیان غیرمتعهد، و افراد بدون مذهب قرار می گرفتند» (مؤسسه سیویپوف (8)، 1990).
بنابراین، مفهوم چپ و راست در طول زمان دستخوش دگرگونی شد. این مفاهیم نه تنها در زمان های مختلف بلکه در مکان های مختلف نیز معانی گوناگونی به خود دیده اند. اینگلهارت بر این باور است که مفهوم چپ و راست در زمان های مختلف و در جوامع گوناگون نه تنها معانی یکسانی ندارد، بلکه پایگاه اجتماعی چپ و راست هم در گذر زمان یکی نیست (اینگلهارت، 1977: 487).
تاریخچه ی این مفاهیم در فرانسه به عنوان خاستگاه این واژه ها به خوبی می تواند نسبیّت در زمان و مکان چپ و راست را نشان دهد. همان گونه که پیش تر آمد، بعد از پیروزی انقلاب فرانسه دست راستی به کسانی گفته می شد که خواهان حق وتوی پادشاه بودند و از حکومت سلطنتی مطلقه جانبداری می کردند، و دست چپی کسانی بودند که از رژیم پادشاهی مشروطه پشتیبانی می کردند. به تدریج این مفاهیم دچار تحول شدند و در نیمه دوم قرن نوزدهم چپ به کسانی اطلاق می شد که خواهان آزادی فردی و حفظ منافع فردی در مقابل منافع جمعی و طبقاتی بودند، در حالی که جناح راست از منافع گروهی و طبقاتی دفاع می کرد، اما امروز این دو مفهوم معنایی بسیار متفاوت از گذشته دارند (اوفرله، 1993).

احزاب سیاسی دست راستی و احزاب دست چپی

برای نخستین بار موریس دوورژه مفهوم چپ و راست را مبنای تقسیم بندی احزاب سیاسی قرار داد. دوورژه رقابت های سیاسی را مبارزه ی بین دو جناح چپ و راست می داند و به وجود گرایش میانه یا وسط باور ندارد. از دیدگاه او آنها که در میانه هستند خود به دو بخش میانه ی راست و چپ تقسیم می شوند. دوورژه معتقد است ممکن است احزاب سیاسی وسط یا میانه توصیف شوند، ولی گرایش و یا جهت گیری سیاسی افراد به سمت جناح راست و یا به سمت جناح چپ خواهد بود. گرایش سیاسی میانه از نظر دوورژه قابل تصور نیست، زیرا در برابر جریان ها و سیاست های مختلف تنها دو موضع گیری موافق و یا مخالف وجود خواهد داشت و بی طرف و یا میانه در نهایت به یکی از دو سمت گرایش می یابد.
دوورژه به گواهی تاریخ نشان می دهد که همواره مبارزات سیاسی، درگیری و اختلاف بین دو گروه بوده است. محافظه کاران در مقابل لیبرال ها، کاتولیک ها در برابر پروتستان ها، بورژواها در مقابل سوسیالیست ها، غربی ها در مقابل کمونیست ها، و ... صف آرایی کرده اند. به عبارت دیگر، جهت گیری های سیاسی افراد و جناح های مختلف تنها در دو اردوگاه فکری و سیاسی روی می دهد و میانه ها به یکی از دو اردوگاه می غلتند. از دیدگاه دوورژه هرگاه مسائل مهم و حساس در جامعه مطرح می شود افکار عمومی به سرعت به دو بخش موافق و مخالف تقسیم می شود و گرایش میانه جایگاهی ندارد (دوورژه، 1971: 249).
دوورژه پس از بیان این واقعیت تاریخی به این نتیجه می رسد که نظام دو حزبی طبیعی ترین نظام حزبی ممکن است و می تواند بیانگر واقعیت موجود در جامعه باشد. چراکه در صحنه های مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی تنها دو گرایش متضاد در مقابل هم صف آرایی می کنند. در صحنه های سیاسی سلطنت طلبان در مقابل جمهوریخواهان، در صحنه ی اقتصادی لیبرال ها در مقابل سوسیالیست ها، در صحنه ی اجتماعی کارگران در مقابل بورژواها و در صحنه ی مذهبی پروتستان ها در مقابل کاتولیک ها صف آرایی کرده اند. از آنچه گذشت دوورژه به این نتیجه می رسد که تضاد میان دو جریان سیاسی، مذهبی، اجتماعی و اقتصادی موجب خواهد شد افکار عمومی به دو بخش مخالف و متضاد هم تقسیم شود و نتیجه ی طبیعی این دوئالیسم (دوگانگی)، نظام دوحزبی خواهد بود (سیلر، 1993: 73-78).
پس از دیدگاه دوورژه ایدئولوژی، متغیر مستقلی برای تبیین نظام های حزبی است. دوورژه در آثار خود از احزاب مختلف سخن می گوید ولی همه ی آنها را در جناح چپ و یا راست قرار می دهد. وی در نوشته های خود به شرح و توصیف احزاب سوسیالیست، کمونیست، فاشیست می پردازد و همه ی آنها را بر محور چپ و یا راست دسته بندی می کند.
دوئالیسم دوورژه مورد پذیرش بسیاری از محققان قرار گرفت و متخصصان احزاب سیاسی دوئالیسم وی را مبنای دسته بندی احزاب قرار دادند. کاستلز و مایر از جمله نویسندگانی اند که در 1984 به مطالعه ی 119 حزب سیاسی پرداختند و کوشیدند این احزاب را بر محور چپ و راست دسته بندی کنند. این دو نویسنده همه ی احزاب سیاسی را بر روی محوری از چپ تا راست افراطی چیدند. این محور، از عدد صفر که معادل چپ افراطی است آغاز و با عدد ده که معادل راست افراطی است پایان می پذیرد (کاستلز و مایر (9)، 1992: 73). ژان بلوندل از دیگر محققان معروفی است که مفهوم چپ و راست را مبنای دسته بندی احزاب سیاسی قرار داد. بلوندل احزاب سیاسی را به شش خانواده تقسیم کرد. از دیدگاه بلوندل کمونیست ها و سوسیالیست ها در جناح چپ، لیبرال های رادیکال در میانه، احزاب کشاورزی، دموکرات مسیحی ها و محافظه کاران در جناح راست قرار می گیرند. بلوندل در تقسیم بندی خود علاوه بر مسئله ی ایدئولوژی به ساختار و سازمان احزاب هم توجه دارد. احزاب سیاسی کوچک در میانه و احزاب بزرگ و غیرسوسیالیست در سمت راست و احزاب مربوط به کشاورزان که از نظر سازمانی متوسط هستند، بین لیبرال ها و دست راستی ها و کمونیست ها در سمت چپ سوسیالیست ها قرار دارند (بلوندل، 1978: 161).
دانیل لوئی سیلر برخلاف بلوندل دموکرات مسیحی را در اردوگاه چپ قرار می دهد. از دیدگاه سیلر دموکرات مسیحی ها بر اساس تعالیم مسیحیت خواهان توزیع عادلانه سرمایه هستند. توزیع عادلانه، تأکید بر نقش دولت در اقتصاد و دفاع از اصل برابری و مساوات، بیشتر با عقاید جناح چپ سازگاری دارد. همچنین از نظر سیلر قرار دادن کشاورزان در جناح راست نیز نارواست. او پیشنهاد می کند که لیبرال ها در سمت چپ دموکرات مسیحی ها و کشاورزان در دست چپ هر دو جای می گیرند (سیلر، 1993: 49).
گونه شناسی احزاب سیاسی بر مبنای ایدئولوژی به وسیله ی کلوس وون بیمی انجام شد (10). وی درصدد بود گونه شناسی جامعی از احزاب سیاسی در اروپای غربی ارائه دهد. گونه شناسی او کشورهای استرالیا، امریکا، امریکای لاتین و کانادا را دربر نمی گیرد. ایدئولوژی احزاب سیاسی مبنای اصلی دسته بندی بیمی است. وی مدل خود را «خانواده ی روحانی» (11) می نامد. مهم ترین اعضای خانواده ی روحانی بیمی عبارت اند از: احزاب لیبرال و رادیکال ها، احزاب محافظه کار، احزاب قومی و منطقه ای، راست های افراطی و اکولوژیست ها. وون بیمی معتقد است این احزاب در درجه ی نخست ایدئولوژیک هستند و برای دفاع از اندیشه ها و اصول مشخصی به وجود آمده اند. این احزاب از اصولی دفاع می کنند که برخاسته از متن جوامع غربی است. به همین سبب احزاب سیاسی با استقبال مردم روبه رو شده و مانا و پایدارند.
بادج از دیگر نویسندگانی است که احزاب سیاسی را برمبنای ایدئولوژی دسته بندی کرده و مفهوم چپ و راست را شاخص اصلی گونه شناسی احزاب قرار داده است. بادج و گروه مطالعاتی اش برای انجام این تقسیم بندی، برنامه های احزاب سیاسی مختلف را در کشورهای اروپای غربی تا جنگ جهانی دوم بررسی کردند. این پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که شکاف چپ و راست در تمامی کشورهای اروپایی وجود دارد. بادج و گروه مطالعاتی اش احزاب سیاسی مختلف اروپا را در چهار گروه عمده جای دادند. این چهار گروه عبارت اند از: کمونیست ها، سوسیالیست ها، میانه ها و محافظه کاران (وار، 1996).

کاستی های دسته بندی چپ و راست: ظهور ایدئولوژی های جدید

پیدایش احزاب جدیدی که در جناح چپ و راست نمی گنجند نظریه ی دوورژه را به چالش می کشد. احزابی را که برخی «چپ جدید» نام داده اند، چنین ویژگی ای دارند. برخی، اصطلاح «چپ جدید» را نارسا می دانند و بر این باورند که این احزاب در دسته بندی سنتی دوورژه جای نمی گیرند. البته، باید یادآور شد آنچه در تقسیم بندی های پیشین بیان شد برخاسته از واقعیت های اروپای دهه های پنجاه و شصت است، در حالی که خانواده های جدید حزبی رخدادهای دهه های پس از دوورژه اند.
برخی نام چپ آزادیخواه (12) را برای این احزاب برگزیده اند (کیتچل (13)، 1994). این احزاب برای نخستین بار در کشورهای فرانسه، هلند و کشورهای اسکاندیناوی پدید آمدند. چپ های جدید در برابر کمونیست ها و سوسیال دموکرات ها قرار گرفتند. این احزاب، به شدت با مظاهر توسعه ی اجتماعی و صنعتی و نهادهای جوامع صنعتی در ستیزند و با حاکمیت منطق اقتصادی بر جنبه های مختلف زندگی و به ویژه بر زندگی سیاسی سخت مخالف اند و آن را موجب سقوط ارزش های انسانی در روزگار نوگرایی می دانند. بدین سان، این احزاب با خانواده های حزبی گذشته تفاوت اساسی دارند. این احزاب را نه می توان سوسیالیست دانست و نه در خانواده ی احزاب محافظه کار جای می گیرند، زیرا برخی از اصول لیبرال ها نظیر فردگرایی و مشارکت مردمی در صحنه ی سیاست را با اصولی مانند برابری درهم آمیخته اند. تعقل ابزاری و تحلیل اقتصادمحور از رفتار انسان ها مورد انتقاد شدید این احزاب است و بر این باورند که تحلیل های عقلانی که امروزه بر علوم اجتماعی سایه افکنده از فهم زوایای پنهان رفتار عوامل اجتماعی در صحنه های سیاسی و فرهنگی ناتوان اند. این احزاب پیوندهای اجتماعی کهن را که با حاکمیت منطق اقتصادی بر جنبه های مختلف زندگی، در حال از بین رفتن هستند، برای زندگی بشر ضروری می دانند. تمرکزگرایی بیش از اندازه ی دولت های جدید، سلطه ی تکنوکرات ها و متخصصان بر عرصه های مختلف زندگی، از دیگر مواردی است که به شدت مورد انتقاد هواداران این احزاب است.
بدین ترتیب این احزاب از پاره ای از اصول جناح های دست چپی حمایت می کنند. طرفداران این احزاب با اقتصاد بازار مخالف اند و از همبستگی اجتماعی و برابری دفاع می کنند. این خانواده ی جدید احزاب را از این جهت لیبرال می نامند که برخی از اصول لیبرال ها نظیر استقلال فرد، خودگرانی مناطق و مخالفت با تمرکزگرایی بوروکراتیک دولت مورد قبول آنهاست.
بیشترین طرفداران این احزاب را جوانانِ تحصیل کرده، کارکنان بخش های مربوط به خدمات انسانی و اعضای طبقه ی متوسط تشکیل می دهند (همان منبع). شعارهای مهم انتخاباتی این احزاب را مسائلی چون فمینیسم، مبارزه با سلاح های هسته ای و دفاع از محیط زیست تشکیل می دهد.
نگاهی به الگوی دوورژه نشان می دهد که دوئالیسم مورد نظر موریس دوورژه مبتنی بر واقعیت های سیاسی غرب است و به خوبی می تواند سنت شکل گرفته در این جوامع را توضیح دهد. این نظریه به خوبی می تواند مبنای دسته بندی احزاب سیاسی در کشور فرانسه باشد، اما آنچه مورد تردید است به کارگیری این گونه شناسی در جوامع دیگر، به ویژه در کشورهای غیرغربی است. ابهام موجود در مفهوم چپ و راست و نسبیت آن در زمان ها و مکان های مختلف از دیگر نارسایی های نظریه ی دوورژه است. ابهام مفهوم چپ و راست حتی به کارگیری این مفاهیم در غرب را نیز دشوار می سازد. در ایالات متحده ی امریکا، در دوران انتخابات رأی دهندگان به عنوان دموکرات و جمهوریخواه ثبت نام می کنند و رسماً وابستگی خود را به یکی از دو جناح بزرگ سیاسی این کشور اعلام می دارند و با اینکه افکار عمومی رسماً به دو بخش تقسیم می شود، به سختی می توان در این کشور از شکاف بین چپ و راست سخن گفت. به همین سبب دانیل لوئی سیلر دوئالیسم چپ و راست دوورژه را مبنای درستی برای دسته بندی احزاب سیاسی نمی داند (سیلر، 1980: 46).
کوتاه اینکه ابهام مفهوم چپ و راست، فرانسوی بودن و موارد نقض فراوان، مهم ترین اشکال های وارد بر نظریه ی دوورژه است. زیرا همان گونه که پیش تر آمد، مفهوم چپ و راست که برخاسته از حوادث تاریخی کشور فرانسه است تعریف علمی چندان روشنی ندارد و مرزهای مفهومی اش شفاف نیست. افزون بر اینکه در بسیاری از کشورها، به ویژه کشورهای غیرغربی به سختی می توان از چپ و راست سخن گفت.

احزاب افکار عمومی و احزاب ایدئولوژیک

برخی از احزاب سیاسی را در دسته بندی ای کلی به احزاب ایدئولوژیک و احزاب افکار عمومی تقسیم می کنند. احزاب افکار عمومی احزابی هستند که هیچ گونه ایدئولوژی خاصی را نمی پذیرند و نگاهشان پیش از هر چیز به رأی دهندگان است. هدف اصلی این احزاب، به دست آوردن مشتری بیشتر در بازار انتخابات است و می کوشند مشتریان خود را به حداکثر رسانند. از آنجا که پافشاری بر مرام و ایدئولوژی مانع از گسترش قلمرو و هواداران بین اقشار مختلف خواهد شد، این احزاب از پذیرش یک ایدئولوژی به عنوان مرام حزبی پرهیز می کنند. احزاب افکار عمومی نیز مانند دیگر احزاب سیاسی، در پی پیروزی در صحنه ی انتخابات اند، با این تفاوت که احزاب ایدئولوژیک می کوشند با ترویج عقاید و ایدئولوژی به این مهم دست یابند، در صورتی که احزاب افکار عمومی تلاش می کنند خواسته های مقطعی لایه های مختلف اجتماعی را در برنامه ی خود قرار دهند. این احزاب به ویژه در دهه ی شصت بر شمارشان افزوده شد و برای نخستین بار اتوکرچ هایمر از ظهور و گسترش این گونه احزاب خبر داد و آنها را احزاب فراگیر نامید. احزاب افکار عمومی برخلاف احزاب ایدئولوژیک بیشتر بر رأی دهندگان تکیه دارند و کمتر درصدد جلب اعضای بیشترند، در حالی که احزاب ایدئولوژیک دارای اعضای ثابتی هستند که از نظر اعتقادی به حزب سیاسی خود وابستگی دارند. احزاب افکار عمومی بیشتر فراطبقاتی اند و تشکیلات و سازمان حزبی بسیار ضعیفی دارند. این احزاب بیشتر غیرانقلابی اند و حفظ وضع موجود را بر برهم زدن اوضاع ترجیح می دهند (سیلر، 1995: 83). احزاب ایدئولوژیک برخلاف احزاب افکار عمومی بر اصول ثابت ایدئولوژیک استوارند و دکترین و اصول اعتقادی بر این احزاب در درجه ی نخست اهمیت قرار دارد. این احزاب برای دفاع از ارزش های خاصی تشکیل می شوند و دفاع از آنها را مهم ترین هدف خود می دانند (بوردو (14)، 1982: 303).
احزاب در آغاز پیدایش غالباً دارای ماهیتی ایدئولوژیک بودند و بر پایه ی مرام و چارچوب اعتقادی روشنی سازمان می یافتند. در سال های بین دو جنگ جهانی نیز بیشتر احزاب سیاسی در غرب از این ویژگی برخوردار بودند، اما پس از جنگ جهانی دوم روزگار این احزاب به تدریج سپری شد.

احزاب کارتلی: کارگزاران آرمان گریز دولتی

همان طور که پیشتر اشاره شد، از دهه ی نو احزابی پدید آمدند که کاتز و مایر آنها را احزاب کارتلی نامیدند. این احزاب در بخش های پیش رو بررسی خواهند شد. تنها اشاره می شود که این احزاب برخلاف دیگر احزاب سیاسی که شرح شان آمد از جامعه ی مدنی دور شده و به دولت ها پیوسته اند. از ویژگی های مهم این احزاب مرام گریزی آنهاست. احزاب کارتلی دارای ویژگی هایی اند که آنها را از احزاب توده ای و فراگیر به کلی جدا می کند. مهم ترین کارویژه ی احزاب خاص یا اشراف، توزیع امتیازها بین وفاداران و یارانشان بود، اما احزاب توده ای در پی اصلاحات و دگرگونی های اجتماعی بودند. حزب کمونیست و سوسیالیست ها تنها راه را در تحولات بنیادین در عرصه ی سیاست و اقتصاد و حتی فرهنگ می دانستند. کمونیست ها به دنبال انقلاب کارگری و سوسیالیست ها خواهان برچیدن نظام سرمایه داری بودند. با پدیدار شدن احزاب فراگیر در سومین مرحله از تحولات سیاسی در غرب، احزاب به جای دگرگونی و حتی اصلاحات سیاسی، به دنبال بهبود اوضاع بودند و تغییر وضع موجود را به سود خود نمی دانستند، اما با پیدایش احزاب کارتلی، اهداف احزاب سیاسی در روزگار کنونی به کلی دگرگون شد کارتل های حزبی نه در پی تغییر اساسی اند و نه در اندیشه ی اصلاحات. این احزاب تنها و تنها در پی اجرای سیاست های حرفه ای اند. سیاست، حرفه ی اصلی این احزاب است و رهبران حزبی آن در تلاش اند این حرفه را به انجام رسانند. سیاست در حقیقت حرفه ای است مانند دیگر حرفه ها و شغل ها. صاحبان این سمت ها می کوشند وظایف حرفه ای و سازمانی خود را با استفاده از راهکارهای اداری و دیوان سالارانه به بهترین روش انجام دهند. بنابراین کارتل های حزبی نه به دنبال بیان خواسته های گروه های اجتماعی اند و نه دل نگران پایگاه اجتماعی خود. آنها می کوشند سیاست های دولتی و اعلام شده را به عنوان حرفه به خوبی اجرا کنند (گِلاب و دِمسمای (15)، 2009: 246-248).

پی‌نوشت‌ها:

1. wellhofer.
2. sfio.
3. LASSWELL, KAPLAN.
4. INGLEHART R.
5. SCHWARTZENBERG.
6. BURDEARAU.
7. MAYER N, PERRINGEAU P.
8. CEVIPOF.
9. CASTLES F, MAIR.
10. klaus von Beyme.
11. La famile spirituelle.
12. Left Libertarian party.
13. KITSCHELT.
14. BURDEAU.
15. DEMESMAY claire & GLAAB Manuela.

منبع مقاله :
ایوبی، حجت الله؛ (1390)، پیدایی و پایایی احزاب سیاسی در غرب، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران) ، چاپ سوم



 

 

نسخه چاپی