دیدگاه‌های آکادمیک اخیر درباره‌ی انقلاب
 دیدگاه‌های آکادمیک اخیر درباره‌ی انقلاب

 

نویسنده: لورنس استون
برگردان: محمّد عبداللهی



 

یادداشت:

Lawrence Stone, Theories of Revolution, World Politics:
(Princeton: Princeton University Press, 1966.), PP.159 - 176. By Permission.
ما مورخان در برخورد با مسأله‌ی انقلاب و دیگر مسائل مهم تاریخی نباید پیشنهاد کمک همکاران علوم اجتماعی خود را در زمینه‌ی انقلاب بدون تحقیق رد کنیم، زیرا این همکاران در سال‌های اخیر در ارائه‌ی نظریه درباره‌ی رده شناسی (1) و علل و الگوهای تکاملی پدیده‌ی انقلاب سخت کوشا می‌باشند. در این مقاله مقصود آن نیست که فرضیه‌ی جدیدی ارائه شود، بلکه هدف آن است که از کار های انجام شده در این زمینه‌ی نظری خلاصه و نقدی کوتاه ارائه گردد.
اولین اقدام لازم در هر بررسی این است که واژه‌های مورد استفاده در آن با دقت تعریف شوند: چه فرایندی انقلاب هست و چه فرایندی انقلاب نیست؟ از یک نقطه نظر می‌توان گفت که انقلاب نوعی دگرگونی قهرآمیز در حکومت و/ یا رژیم و/ یا جامعه است. (2) مراد از جامعه شعور یا مکانیسم‌های انسجام اجتماعی است، که همگن است جنبه‌ی قبیله ای، دهقانی، خویشاوندی، محلی و غیره داشته باشد؛ منظوراز رژیم ساخت قانونی جامعه است دموکراسی (3)، الیگارشی (4) و حکومت شاهی (5)؛ و بالاخره منظور از دولت، نهادهای اداری و سیاسی ویژه‌ای ‌است که در جامعه وجود دارد. این نکته باید توضیح داده شود که قهر (6) با قدرت (7) فرق دارد. قهر، قدرتی است که با تراکم غیر لازم به طور پیش بینی و معمولاً برای تخریب به کار برده می‌شود. (8) این تعریف از انقلاب بسیار کلی و گسترده است. دو نفر از مورخان انقلاب فرانسه، کرین برینتون (9) و لوئی گاترشاک (10) ترجیح می‌دهند که مفهوم انقلاب را به دگرگونی‌های اجتماعی و سیاسی اساسی و عمده‌ای مصور نمایند که آنان در تاریخ با آن آشنایی دارند، یعنی همان دگرگونی هایی که جورج اس. پی تی (11) از آنها به عنوان انقلاب‌های کبیر نام می‌برد. (12)
حتی این تعریف کلی و گسترده از انقلاب هم به ما اجازه می‌دهد که بین کسب قدرت سیاسی که به تجدید ساخت اساسی حکومت و جامعه و جا به جایی فرمانروایان قبلی با فرمانروایان جدید منجر می‌شود، و کودتا که در آن از طریق قهر یا تهدید قهرآمیز به جز جا به جایی افراد حکومت کننده چیز دیگری تغییر نمی یابد، تمایز قائل شویم. این صورت اخیر یعنی کودتا (13)، در آمریکای لاتین جائی که در طی ده سال 1955-1945 بیش از سی و یک بار به وقوع پیوسته است، بسیار معمول است. مرل کلینگ (14) در زمینه‌ی این پدیده عدم ثبات سیاسی در آمریکای لاتین که بُعد عملی آن محدود است و اغلب با توسل به قوه‌ی قهریه انجام می‌گیرد و تقریباً هیچ گونه دگرگونی اجتماعی یا نهادی به دنبال ندارد، به تبیین مدللی رسیده است. او چنین استدلال می‌کند که مالکیت منابع اقتصادی عمده‌ی کشاورزی و معدنی هر دو در دست عده‌ی بسیار قلیل و ثابت رهبران فوق العاده ثروتمندی چون بزرگ مالکان اراضی کشاورزی تک محصولی و سرمایه داران صاحب معادن متمرکز است. اینان بسیار قدرتمند هستند و گروه‌های مخالف داخل کشور را یارای مقابله با آنان نیست، از نظر بازار و سرمایه اینان به خارج از کشور وابسته‌اند. در این موقعیت استعماری و با وجود حکومت انحصاری اغنیای وابسته به بیگانه، برای کسانی، (بویژه اعضای ارتش) که خواهان ارتقای اجتماعی خیلی سریع و دست یابی به منبع ثروت و قدرت هستند راهی وجود ندارد مگر اینکه (ا ز طریق کودتا) ماشین سیاسی (حکومت) را تسخیر نمایند و آن را در اختیار خویش گیرند. قدرتمندان واقعی، یعنی بزرگ مالکان ارضی و سرمایه داران معدن هم معمولاً این تحوّلات سیاسی را تأیید می‌کنند، مشروط به اینکه به منافع آنان لطمه‌ای وارد نشود. بنابراین، علم ثبات سیاسی و اعمال قوه‌ی قهریه محدود و فقدان دگرگونی اجتماعی یا نهادی، همه‌ی محصول تضاد بین واقعیت‌های یک اقتصاد استعماری تحت رهبری اغنیاء و نمود یا تظاهر حاکمیت سیاسی است. بین قدرت ثابت و واقعی رهبران اقتصادی و کنترل ناپایدار و اسمی سیاستمداران و امرای ارتش. (15)
بدین ترتیب هر نوع تعریف کلی و گسترده از انقلاب می‌تواند هم مورد استفاده‌ی مورخان دگرگونی‌های اجتماعی اساسی و عمده و هم مورخان کودتاها قرار گیرد. اما به هر حال قبول چنین تعریفی مسائل و مشکلات خاصی را ایجاد می‌کند. اول اینکه درجات متفاوتی از دگرگونی‌های قهرآمیز سیاسی وجود دارد که نه می‌توان آنها را صرفاً جا به جایی افراد در پست‌ها یا مشاغل سیاسی دانست و نه اینکه این دگرگونی‌ها مقدمه و موجب تجدید ساخت جامعه می‌کردند، دوم اینکه تغییرات ضد انقلابی محافظه کارانه در این تعریف جایی ندارد، و بالاخره مسأله‌ی آخر این است که با قبول این تعریف کلی از انقلاب، ایجاد تمایز بین جنگ‌های استعماری داخلی و انقلاب اجتماعی بسیار مشکل خواهد شد.
برای رهایی از این مشکلات اخیراً عده‌ای از دانشمندان علوم اجتماعی که عمدتاً در دانشگاه پرینستون کار می‌کنند یک فرمول بدیل پیشنهاد کرده‌اند . آنان کلمه‌ی «انقلاب» را حذف و به جایش عبارت «جنگ درونی» را گذاشته‌اند. (16) این دانشمندان علوم اجتماعی عبارت «جنگ درونی» را به مفهوم هرگونه تلاش و فعالیت قهرآمیز در جهت تغییر دادن سیاست دولت، حکومت کنندگان یا نهادها، در جامعه‌ای دانسته‌‌اند که رقابت قهرآمیز در آن هنجار نیست و الگوهای نهادی شناخته شده و مشخصی وجود دارد. (17) به نظر می‌رسد چنین تعریفی نتیجه‌ی منطقی کار جامعه شناسان باشد که در سال‌های اخیر مدلی را ارائه داده‌اند که خاص جامعه‌ای استوار و خودگردان با توازن همیشگی است. در این دنیای تخیلی هماهنگی جهانی، تمام اشکال تعارض و تضاد قهرآمیز اموری غیرعادی یا نابهنجار تلقی می‌شوند و باید آنها را همچون آسیب هایی انگاشت که در بدن یک موجود زنده پدید می‌آیند. این مدل هر چند ممکن است برای مقاصد تحلیلی کاربرد داشته باشد، اما با واقعیت‌های تاریخی شناخته شده‌ی مورخان رابطه‌ای ندارد. در این مدل جامعه طوری ارائه می‌گردد که گویی در آن تغییری ایجاد نمی شود، همگان بر سر ارزش‌ها وفاق و تفاهم جهانی دارند، و جامعه از هر گزند و تهدیدی اعم از داخلی و خارجی مصون است. تاکنون حتی چیزی شبیه به چنین جامعه‌ی خیالی‌ای دیده نشده است. یک مدل بدیل با این پیش فرض که جوامع در شرایطی از تنش دائم و چندگانه بسر می‌برند که از طریق هنجارهای اجتماعی، اعتقادات ایدئولوژیک و عهد و میثاق‌های سیاسی کنترل می‌شوند، با حقایق تاریخی بیشتر مطابقت دارد؛ این حقیقتی است که اخیراً عده‌ای از جامعه شناسان به درک آن نائل آمده‌اند. (18)
اولین ایراد و اعتراض وارد بر تعریف انقلاب بر مبنای فرمول جنگ درونی این است که این مفهوم با در برگرفتن تمام اشکال تعارض فیزیکی از ضرب و شتم و تروریسم تا جنگ داخلی، کاربرد قهر یا خشونت را از جریان‌های عادی و بهنجار اجتماعیش متنوع می‌سازد. هر چند برخی از به کار برندگان اصطلاح جنگ درونی بر این مطلب آگاهی دارند که استفاده از قهر یا خشونت انقلابی در جهت نیل به هدف‌های سیاسی، یک واقعه‌ی نسبتاً عمومی است، اما در تعریفشان این حقیقت را نادیده می‌گیرند. بنابراین وقایع تاریخی اغلب جوامع جهان از جمله اروپای غربی در قرون وسطی و آمریکای لاتین امروزی در تعریفشان نمی گنجد. مسأله‌ی دوم این است که آنان یک وسیله‌ی مشخص یعنی، قهر فیزیکی را، از هدف‌های سیاسی‌ای که این وسیله برای نیل به آنها به خدمت گرفته شده است جدا می‌سازند. تعریف مشهور کلاوزوتیز (19) از جنگ خارجی درباره‌ی جنگ درونی و جنگ داخلی یا انقلاب هم مصداق می‌یابد: «جنگ فقط یک عمل سیاسی نیست، بلکه یک وسیله‌ی سیاسی واقعی؛ تداوم فعالیت‌های سیاسی، و تحقق هدف‌های سیاسی با وسایل و طرقی متفاوت است. پس چنانکه خصلتی سیاسی دارد و جدا از سیاست تنها ویژگی که برای جنگ باقی می‌ماند، جز ویژگی ماهیت وسایل و طرق جنگ چیز دیگری نخواهد بود.» (20)
این امر حقیقت دارد که کلیه‌ی راه‌های اعمال فشار یا کنترل جامعه، اعم از سازمان اداری، قانون اساسی، بهره یا منافع اقتصادی یا قدرت فیزیکی می‌تواند موضوع مفیدی برای انجام یک مطالعه و تحقیق مفصل باشد، البته تا آنجا که دانشجویان و پژوهندگان این راه آگاه باشند که آنان تنها با جزئی از یک کل سر وکار دارند. این امر نیز حقیقت دارد که حتی اگر با توجه به گرایش مبهم و دو پهلوی انسان در مورد کشتن همنوعش به قضیه‌ی بنگریم قهر یا خشونت دارای ویژگی خاصی است. انسان به طریقی اعمال قدرت بدنی را با دیگر وسایل اعمال قدرت بر روی دیگران نظیر استثمار اقتصادی یا سوءاستفاده‌های روانی متفاوت می‌بیند. اما این تمایز در برابر تاریخ انقلاب که در آن خشونت یا قهر انقلابی واقعه‌ای بهنجار و طبیعی است چندان قابل توجه به نظر نمی آید. مفهوم جنگ درونی چنانچه در برگیرنده‌ی انواع قهر از جنگ داخلی تا اعتصاب‌ها باشد، بیش از حد کلّی است؛ چنانچه به جوامعی محدود شود که در آنها خشونت یا قهر امری بهنجار نیست بیش از حد تنگ نظرانه می‌گردد. وقتی که جنگ فی نفسه و جدا از هدف سیاسی آن مطرح می‌شود، تعریف جنبه‌ای دلبخواهی به خود می‌گیرد و بالاخره عدم توجه به ریشه‌های پچیده‌ی جنگ به مثابه یک امر اجتماعی می‌رساند که تعریف فوق الذکر از انقلاب بر مبنای فرمول جنگ داخلی تعریفی نارسا و دور از واقعیت‌ها است.
مفیدترین گونه شناسی انقلاب را چالمرس جانسون در یک رساله ارائه کرده است. این رساله ارزش خواندن دارد. (21) او انقلاب را برحسب آماج‌های مورد حمله در انقلاب، یعنی کارکنان دولت، رژیم سیاسی، یا کل جامعه به مثابه یک واحد اجتماعی؛ بر حسب هدف‌ها و ایدئولوژی‌های مورد توجه در انقلاب، یعنی اصلاح طلبانه، آخرت گرایانه، میهن پرستانه، استقلال طلبانه، فرمانروا (نخبه)گرایانه، یا ملی گرایانه به گونه تقسیم کرده است. اولین گونه‌ی انقلاب دهقانی (22) است، یک قیام دهقانی از توده‌ای خود جوش تشکیل می‌شود و معمولاً به نام مقامات سنتی، کلیسا و پادشاه و با هدف‌های محدودی در امر تصفیه یا از میان بردن سرآمدان قدرت یا فرمانروایان محلی و ملی انجام می‌گیرد. شورش دهقانی سال 1381 ، شورش کت (23) در سال 1549 ، و شورش پوگاچف (24) در روسیه سال‌های 1775-1773 از نمونه‌های این گونه از انقلاب به شمار می‌روند. گونه‌ی دوم را قیام طرفداران حکومت مسیح (هزاره گرایان) (25) می‌داند، که شبیه گونه‌ی اولی است با این خصوصیت اضافی که در اینجا قیام کنندگان آرزوهای تخیلی خود را ملهم از وجود یک منجی (مسیح) حی و حاضر می‌دانند. این گونه قیام‌ها در همه‌ی زمان‌ها و همه‌ی نقاط جهان مشاهده شده است: انقلاب فلورانسی‌ها [ شهری در ایتالیا ] تحت رهبری ساونارولا در 1494 شورشی آنابپتیست‌ها (26) [ فرقه‌ای از پروتستان‌های زوریخ که در سال 1524 اعلام موجودیت کردند ]، در مونستر (27) [ منطقه‌ای در جنوب غربی ایرلند ] تحت رهبری جان موتی جز (28) و جان بیوکلس (29) در سال 1535-1533؛ شورش رقص اشباح سیوز (30)، [ سیوز اسم قبیله‌ای از بومیان (سرخ پوستان) یا ساکنان اولیه‌ی سرزمینی است که در چند قرن پیش توسط مهاجمین اروپایی اشغال و امروز به نام آمریکا خوانده می‌شود ] ملهم از پیامبرشان واوکا (31) در سال 1890 از این گونه‌اند. به این گونه قیام‌ها بویژه از جانب مورخان توجه خاصی مبذول شده است، شاید این توجه تا حدودی نتیجه اعمالی باشد که هیتلر به عنوان یک رهبر فرهمند (32) انجام داد و شاید هم تا حدودی نتیجه توجه به افکار ماکس وبر در همین زمینه باشد. (33) گونه‌ی سوم، شورش آنارشیستی (34) است که عکس العملی تعصب آمیز و واپس گرا در برابر دگرگونی‌های تکاملی، و معمولاً آمیخته با کمال مطلوب‌های واهی درباره‌ی بازگردانیدن نظم قدیمی یا باستانی است. حرکت کاروان‌های مذهبی به منظور فتح و زیارت اماکن مقدس (جنگ‌های صلیبی) (35) و شورشی ساکنان وانده [ وانده نام سرزمینی است در غرب فرانسه که ساکنان روستایی آن در اواخر قرن هجدهم بنا بر گرایش‌های مذهبی که داشتند مخالف انقلاب فرانسه بودند و بر ضد آن شوریدند ] (36)؛ نمونه هایی از این گونه‌اند.

چهارمین گونه‌ی انقلاب که پدیده‌ای بسیار نادر است، انقلاب کمونیستی توده‌ای افراطی است. (37) این نوع انقلاب به مثابه «یک دگرگونی بنیادی در سازمان و تشکیلات سیاسی، ساخت اجتماعی، کنترل و مالکیت اقتصادی و غلبه‌ی یک نظام اجتماعی نوین و ایجاد تغییری اساسی در مسیر توسعه‌ی اجتماعی-انسانی است.» (38) این گونه انقلاب تنها در ممالکی می‌تواند به وقوع بپیوندد که دارای نظام سیاسی متمرکز با وسایل ارتباطی خوب و یک شهر مرکزی بزرگ هستند. آماج حمله در این نوع انقلاب، حکومت، رژیم و نظام اجتماعی است. نتیجه‌ی این انقلاب ایجاد نوعی شعور و آگاهی ملی زیر نظر یک قدرت متمرکز و بنای یک نظام اداری-اجتماعی عقلانی تر و بنابراین بارورتر بر روی خرابه‌های بنای متزلزل و کهنه‌ای است که منبع استثمار، غلبه‌ی روابط فامیلی بر ضوابط انسانی و فساد و تباهی بوده است.

گونه‌ی پنجم، کودتاهای توطئه آمیز (39) عده‌ی قلیلی از سرآمدان است که با یک ایدئولوژی فرقه گرایی حامی گروهی خاصی برانگیخته می‌شوند. این فقط در صورتی به مثابه یک گونه از انقلاب به حساب می‌آید که پیش درآمد جنبشی توده‌ای و آغازگر دگرگونی هایی اجتماعی گردد. مثل انقلاب ناصر در مصر و انقلاب کاسترو در کوبا، از این رو، این گونه انقلاب به طور وضوح از طغیان و شورش‌های درباری، قتل و ترور، تعارض بر سر تعیین ولایتعهد یا جانشینی در حکومت‌های سلطنتی یا موروثی، اعتصاب، راهزنی و سرقت و خلاصه دیگر اشکال قهر یا خشونت که در گونه شناسی زیر عنوان، «جنگ درونی» قرار می‌گیرند، متمایز می‌گردد.
بالاخره گونه‌ی ششم هم قیام مسلحانه‌ی توده‌ای است؛ پدیده‌ی نوین قرن بیستمی که در آن جنگی انقلابی و توده‌ای که عامرانه و آگاهانه از پیش طراحی شده و توسط رهبرانی فدایی هدایت می‌گردد. در اینجا این گرایش‌های سیاسی هستند که نتیجه و حاصل جنگ چریکی را تعیین می‌کنند نه استراتژی و تجهیزات نظامی، زیرا شورشیان کلاً بر حمایت وسیع و گسترده‌ی توده‌ها متکی‌اند. در تمام موارد گزارش شده آن ایدئولوژی که توده‌ها را جذب می‌کند مبتنی بر ترس از بیگانه (بیگانه ترسی) و مارکیسم با تأکید بیشتر بر روی عامل اول بوده است. این گونه مبارزه در یوگسلاوی، چین، الجزایر و ویتنام اتفاق افتاده است.
هرچند که گونه شناسی ششگانه‌ی جانسون از انقلاب نظیر هر طرح دیگری از فرایندهای تاریخی انواع آرمانی را در بر می‌گیرد، و هر چند ممکن است که هر انقلابی در عمل حائز مشخصات چندگونه باشد، اما این واقعیت به قوت خود باقی است که این گونه شناسی از انقلاب اقناع کننده ترین طبقه بندی است که تاکنون داشته ایم؛ یعنی آن چیزی است که مورخان دست‌اندرکار می‌توانند آن را مورد شناسایی و استفاده قرار دهند. انتقاد روشنی که بر این گونه شناسی وارد است جنبه‌ی لغوی دارد، و آن اعتراضی به کاربرد عبارت «انقلاب کمونیستی توده‌ای افراطی» است. برخی از مثال هایی که جانسون برای این گونه انقلاب ذکر کرده است، انقلاب‌های کمونیستی نظیر انقلاب روسیه و انقلاب چین هستند. برخی دیگر نظیر انقلاب فرانسه یا انقلاب ترکیه در سال‌های 1922-1908 انقلاب‌های توده‌ای افراطی اما غیرکمونیستی به شمار می‌روند. در اینجا بهتر است که به مقوله‌ی «انقلاب‌های کبیر» پی تی باز گردیم و با استفاده از آن انقلاب‌های کمونیستی را به عنوان یک زیر مقوله (40) به حساب آوریم. یعنی آنرا فقط به مثابه گونه‌ای از انقلاب‌های امروزی بدانیم، نه به مثابه تنها گونه.
پس از طبقه بندی و تعریف انقلاب این سؤال مطرح می‌شود که علل ریشه‌ای انقلاب کدامند؟ در اینجا هرکسی با تمایزی دقیق بین دو علت موافق است: علت بنیادی دوررس (41) -پیش شرطی که موقعیت انفجاری بالقوه‌ای را ایجاد می‌کند و می‌توان آن را بر مبنایی تطبیقی یا مقایسه‌ای تجزیه و تحلیل نمود، و عوامل بلاواسطه - عوامل شتاب (42) دهنده که به شرایط انفجاری جرقه می‌زنند، و اینها ممکن است عواملی غیر مکرر، فردی، و اتفاقی باشند. این امر پاسخی است مؤثر به اعتراض‌های مورخانی که با طرح ریزی مفاهیم مخالفند و ساده لوحانه هر واقعه‌ی تاریخی را منفرد می‌انگارند.
در زمینه‌ی الگو سازی (43) برای انقلاب‌ها کرین برینتون از اولین کسانی بوده است که در سال 1938 برای چهار انقلاب بزرگ غربی، انقلاب‌های انگلیس، فرانسه، آمریکا و روسیه مجموعه‌ای وجوه اشتراک قائل شده است. این وجوه اشتراک عبارتند از: وجود یک جامعه‌ی در حال پیشرفت اقتصادی، خصومت‌های اجتماعی و طبقاتی در حال رشد، یک قشر روشنفکر ناسازگار، یک طبقه‌ی حاکم نادان و بی کفایت از نظر سیاسی و ناایمن از لحاظ روانی، و بحران مالی در دستگاه دولت. (44)
ذهنیت گرایی، ابهام و تناقض گویی موجود در این تحلیل و دیگر تحلیل‌های مربوط به علل وقوع انقلاب‌های ویژه-مثلاً انقلاب فرانسه-به طور پوست کنده و بی پروا توسط هاری اکس تین (45) نشان داده شده است. (46) او خاطر نشان ساخته است که فرضیه‌های عمومی ذکر شده [ در زمینه‌ی تبیین علل وقوع انقلاب ] طِیف وسیعی داشته و از شرایط خاص حاکم بر هر انقلاب بسیار فراتر می‌روند؛ یعنی از قشر روشنفکر (آموزش سیاسی نارسا، آرمان‌های اجتماعی تعارض آمیز، فلسفه‌ی اجتماعی فاسد، ناسازگاری روشنفکران) شروع می‌شود و به علل اقتصادی (فقر فزاینده، رشد اقتصادی سریع، عدم تعادل بین تولید و توزیع، رشد زودرس به اضافه‌ی رکود زودرس) و علل اجتماعی (خشم و تنفر حاصل از محدودیت جابه جایی سرآمدان و سردرگمی حاصل از استخدام بی رویه‌ی سرآمدان، نابهنجاریِ تحرک اجتماعی، تعارض ناشی از پیدایش طبقات اجتماعی جدید)، و علل سیاسی (حکومت بد، حکومت متلاشی شده، حکومت خفقان) می‌رود. عده‌ای هم انقلاب را در رابطه با فرایندهای عام جامعه، نظیر دگرگونی‌های اجتماعی سریع، دگرگونی‌های اجتماعی غیرعادی یا فقدان هماهنگی بین ساخت حکومت و جامعه و بین حکومت کنندگان و حکومت شوندگان تبیین کرده‌اند. هیچ یک از این تبیین‌ها فی نفسه بی اعتبار نیست، ولی تلفیق آنها با یکدیگر ناممکن یا حداقل مشکل است، وجوه مشابهت و مباینت آنها به حدی است که جای دادن همه‌ی آنها در یک چارچوب تحلیلی منظم تقریباً غیرممکن است. پس چه باید کرد؟
اصل مورد توافق در همه‌ی این تحلیل ها، چه آنهایی که توسط مورخانی نظیر برینتون و گاتزشاک انجام گرفته‌اند و چه تحلیل‌های علمای علوم سیاسی نظیر جانسون و واکس تین، فقدان توازن بین نظام اجتماعی از یک طرف و نظام سیاسی از جانب دیگر است. جانسون این موقعیت را در کارکرد می‌نامد، کلمه‌ی دژکارکرد (47) از مدل مبتنی بر تعادل کارکردی-ساختی (48) جامعه شناسان مشتق شده است. این دژکارکرد ممکن است علل متعددی داشته باشد. برخی از این علل صرفاً ادواری یا متناوب می‌باشند، نظیر آنچه که در نتیجه‌ی ضعف شخصی در حکومت‌های موروثی پادشاهی یا رژیم‌های تک حزبی پدید می‌آید. در این موارد انقلاب ابعاد مهمی را در بر نمی گیرد، تنها نهادهای حکومتی مورد حمله قرار می‌گیرند، در حالی که رژیم و جامعه دست نخورده باقی می‌مانند. به هر حال در بسیاری موارد از جمله موارد واقعاً با اهمیت، دژکارکرد نتیجه‌ی برخی جریان‌های نوین و در حال رشد است، در نتیجه این امر زیر نظام‌های اجتماعی مشخصی، خودشان را در شرایطی از محرومیت نسبی می‌یابند. رشد اقتصادی سریع، سلطه‌ی استعماری، اعتقادات ما بعدالطبیعی نوین و دگرگونی‌های مهم تکنولوژیک، عمومی ترین عوامل مؤثر در این امر به شمار می‌روند. چنانچه جریان دگرگونی به‌اندازه‌ی کافی آرام و معقول باشد، دژکارکرد ممکن است به سطح خطرناکی نرسد. بدیل دیگر این است که سرآمدان قدرت خود را با موقعیت نوین تطبیق دهند و با سرعت و مهارت کافی سوار بر موج شوند و اعتماد توده‌ها را نسبت به خود همچنان حفظ نمایند. اما اگر دگرگونی سریع و عمیق باشد، ممکن است احساس محرومیت، از خود بیگانگی نابهنجاری را در بخش‌های متعددی از جامعه به سرعت گسترش دهد، این خود علت پیدایش آن چیزی می‌گردد که جانسون دژکارکرد چندگانه (49) می‌نامد، و این ممکن است در قالب نظام سیاسی موجود قابل علاج نباشد.
در هر موردی دومین عنصر حیاتی در ایجاد موقعیت انقلابی شرایط و گرایش سرآمدان قدرت سیاسی در جامعه است، عاملی که اکس تین به حق روی آن زیاد تأکید کرده است. سرآمد قدرت ممکن است مهارت اداره‌ی امور مملکت، یا برتری نظامی، یا اعتماد به نفس، یا پیوستگی و انسجام نگری خود را از دست بدهد، ممکن است از توده‌ی مردم جدا و بیگانه گردد، یا در یک بحران مالی غوطه ور شود، سرآمد قدرت ممکن است بی کفایت، یا ضعیف، یا بی رحم باشد. به هر حال آنچه که سرانجام چاره ناپذیر می‌گردد، ترکیب اشتباهاتش با سخت گیری‌ها و ناسازگاری‌های او است. فرمانروا اگر نیاز به اصلاح را پیش بینی نکند، و اگر تمام راه‌های صلح آمیز و طرق اساسی سازگاری اجتماعی را سد نماید، همه‌ی عناصر گوناگون محروم در جامعه را در یک جبهه‌ی واحد علیه خود متحد می‌سازد و آنها را به تنها راه موجود یعنی قهر انقلابی می‌کشاند. همین جریان قطبی شدن جامعه به دو گروه یا دو جبهه‌ی متحد وابسته به هم، حاصل جریان طبیعی و عادی یک سلسله تعارض‌ها و فشارهای انشعابی و انتقالی است که پیترامان (50) و ویلبرت مور (51) هر دو، آن را به مثابه مقدمه‌ی ضروری وقوع یک انقلاب توده‌ای افراطی می‌بینند. (52) بنابراین، می‌توان چنین نتیجه گرفت که وقوع انقلاب زمانی امکان پذیر می‌گردد که شرایط دژکارکرد چندگانه‌ای با فرمانروایی سخت گیر و انعطاف ناپذیر تلاقی کند. درست همین ترکیب و ارتباط بین دو عامل فوق الذکر، در دهه‌های قبل از وقوع انقلاب‌های انگلیس، فرانسه و روسیه پدید آمد.
به هر حال، وقوع انقلاب تنها زمانی محتمل یا به قول جانسون «محتوم» (53) است که عوامل ویژه‌ی مشخصی واسطه گردند: «عوامل شتاب دهنده»، یا تسریع کننده. سه عامل عامتر در بین اینها عبارتند از، ظهور یک رهبر یا پیامبرالهام بخش، شکل گیری یک سازمان انقلابی، مخفی یا زیرزمینی و شکست نیروهای مسلح در یک جنگ خارجی، عامل سوم از اهمیت قاطعی برخوردار است، زیرا شکست نیروهای مسلح در یک جنگ خارجی نه تنها اعتبار اجتماعی سرآمدان قدرت را در هم می‌شکند، بلکه روحیه و نظم سربازان را تضعیف می‌نماید و بدین ترتیب راه را برای واژگون ساختن قهرآمیز رژیم موجود باز می‌کند.
اولین نقص مدل جانسون در این است که روی شرایط ساختی - عینی فوق العاده تمرکز می‌یابد، و انسان را تابع شرایط ساختی معینی می‌داند. در واقع همان طور که اکس تین خاطرنشان می‌سازد، چنین رابطه، یک جانبه‌ای وجود ندارد، مورخان هم می‌توانند نمونه‌های متعددی از فعالیت‌های مشابه در شرایط متفاوت و فعالیت‌های متفاوت در شرایط مشابه را ارائه نمایند. گرایش‌های مذهبی انسان حایل بین واقعیت عینی و عمل اجتماعی او هستند. در رویکردی رفتارگرایانه با این مسأله، نظیر کاربرینتون که درآن روی اموری چون بی هنجاری، مخالفت روشنفکران، امیال سرگرفته‌ی توده ها، جدایی سرآمدان قدرت از توده‌ها و از دست رفتن اعتماد به نفس آنان به طور مساوی تکیه می‌کنند، احتمال بیشتری می‌رود که تبیین تاریخی قانع کننده‌ای به دست آید تا در آن نوع رویکردی که صرفاً واقعیت‌های اجتماعی یا عینی را ملحوظ می‌دارد. دوم اینکه، جانسون برای ایفای نقش شخصی و اسثنایی اهمیت چندانی قائل نشده است. چنین به نظر می‌رسد که او عوامل شتاب دهنده را به مثابه جوقه هایی خودکار تلقی کرده است و بنابراین حدود آزادی انتخاب عمل شخصی و غیرقابل پیش بینی سرآمدان قدرت و رهبران انقلابی را، حتی در موقعیت دژکارکرد چندگانه‌ای که یک عامل
شتاب دهنده آن را برانگیخته یا تشدید کرده باشد نادیده گرفته است. انقلاب هرگز غیرقابل اجتناب نیست-مگر آن که بالفعل روی دهد. در نتیجه تنها راه اثبات این که انقلاب حتماً به وقوع می‌پیوندد و قبول نوعی پافشاری و امرار در مجادله‌ای فرضی است که مورخان محتاطانه از آن دوری می‌جویند. اما این امر هنوز هم امکان پذیر است که همانند مراکش و هندوستان به ون انقلاب جریان نوسازی به وقوع بپیوندد. در قرن نوزدهم جریان نوسازی و صنعتی شدن درآلمان و بریتانیا هم بدون انقلاب رخ داد (هر چند این امر قابل بحث است که جریان اخیر با معیارهای قرن بیستمی آهسته یا کند بود و همان طورکه اکنون آشکارتر شده است، جریان نوسازی در اروپای قرن نوزدهم کامل نبود.) بعضی چنین تصور می‌کنند که موقعیت انقلابی بالقوه ایالات متحده‌ی آمریکا در سال‌های 1930 با انجام اقداماتی سیاسی خنثی یا اجتناب پذیر گردید.
این واقعیت که اقدامات سیاسی مربوط به رفع دژکارکرد خود اغلب دگرگونی اجتماعی را تسریع می‌کنند در مدل جانسون مورد توجه قرار نگرفته است. این قضیه فرضیه‌ی متناقضی را پیش می‌کشد که به موجب آن اقداماتی که به منظور اعاده‌ی تعادل طراحی شده‌اند در واقع تعادل یا توازن را برهم می‌ریزند و از آنجا که جانسون با مدل مبتنی بر تعادل کارکردی-ساختی خود شروع می‌کند در واقع قربانی مطالعه‌ی پیامدهای قصد شده می‌شود. در حالی که اغلب این پیامدهای ناخواسته هستند که در فرایند تحوّلات تاریخ مسأله ساز و با اهمیت هستند: به عنوان مثال اقدامات اصلاحی به تأخیر افتاده و نیمه کاره‌ی لویی شانزدهم عکس العمل اشراف را در پی داشت و این قضیه به نوبه‌ی خود راه را برای انقلاب‌های بورژوائی دهقانی و پابرهنه‌ها گشود. بالاخره کاربرد و استفاده از مفهوم دژکارکرد محدود به یک مورد تاریخی ملموس ساده نیست. اگر جوامع دائماً در فشار چندگانه فرض شوند، پس همیشه مراتبی از دژکارکرد وجود دارد و به دلیل فرایند ناگزیر تحوّل اجتماعی، بعضی گروه‌ها همواره در وضعیتی از محرومیت نسبی قرار دارند.
شناسایی این واقعیت اکس تین را بر آن داشته است تا اهمیت نیروهای ضد انقلاب را خاطرنشان سازد. مورخان، بخصوص آنان که در سنت آزادی (لیبرال) غربی بزرگ شده‌اند، در قبول این امر اکراه دارند که بی رحمی، سرکوبی یا ایجاد خفقان- نه سرکوب نیم بند- توأم با امحاء بدنی یا کشش انقلابیون پیشرو یا رهبری کننده، و کنترل مؤثر وسایل ارتباط جمعی، می‌تواند جنبش‌های انقلابی تازه پا گرفته را در هم بشکند. سرکوبی به طور خاص زمانی مؤثر است که حکومت‌ها بدانند به دنبال چه چیزی می‌گردند، یعنی زمانی که آنها نمونه‌ی ناخوش آیندی از حکومت هایی که در جاهای دیگر به دست انقلابیون سرنگون شده‌اند در جلو چشمانشان داشته باشند. در واقع واکنش [ در برابر انقلاب ] هم مثل خود انقلاب مسری یا همه جاگیر است. علاوه بر این منحرف ساختن انرژی و توجه مردم به پیروزی-در یک جنگ خارجی می‌تواند مسائل جدی داخلی را [ از نظرها ] دور دارد. همان طورکه هالوی (54) درباره‌ی متدیسم (55) [ فرقه‌ای از مذهب پروتستان ] در انگلستان اظهار داشته است جنبش‌های مذهبی منفعل-نه فعال-ممکن است روی مردم به مانند دارویی مسکن یا خواب آور عمل نمایند. سیر کردن شکم مردم و صحنه سازی برای سرگرم نمودن مردم ممکن است توجه عامه را منحرف سازد. اعطاء امتیازات سیاسی به موقع یا بجا-در مقابل اعطاء امتیازات سیاسی بی موقع یا بیجا- است به موقعیت میانه روها و انزوای افراطیون یا تندروها منجر گردد.

اکس تین بر پایه‌ی این تحلیل پشنهادی «نوعی آرمانی» (56) تدوین کرد و امیدوار بود که به طور عام (در سطح جهانی) مورد استفاده قرار گیرد. او چهار متغیر مثبت عدم کارایی فرمانروا، جریان اجتماعی ناجور یا ناموجه، تخریب یا براندازی و تسهیلات موجود برای شورش و سرکشی-و چهار متغیر منفی-مگانیسم‌های به انحراف کشیدن جریان ها، در دسترس بودن تسهیلات لازم برای اداره‌ی امور، مگانیسم‌های سازگاری، و سرکوبی یا سلطه جویی مؤثر را ذکر کرده است. در این چارچوب نظری هر نوع جنگ داخلی، و هر قوم از هر نوع جنگ داخلی با این هشت متغیر تبیین می‌گردد. در حالی که چنین تبیینی ممکن است خالی از حقیقت نباشد، شایسته است این امر نیز خاطر نشان گردد که برخی از این متغیرها خود محصول عوامل بنیانی یا عمیق تری هستند، بقیه‌ی آنها هم سؤالات صرفاً مجردی هستند در مورد اقدامات اجرایی که ممکن است کم و کیف آنها به وسیله‌ی خصوصیات شخصیتی افراد تعیین شود. جریان اجتماعی در هم گسیخته یک علت بنیانی و عمیق است؛ عدم کارایی فرمانروا یک الگوی رفتاری است؟ سرکوبی یا سلطه جویی مؤثر یک کارکرد ارادی است، و تسهیلات هم از فرآورده‌های فرعی یا منفی محیط جغرافیایی به شمار می‌روند. ایرادی که بر نوع آرمانی اکس تین وارد می‌آید این است که سطوح متفاوتی از تبیین را در برمی گیرد و بین پیش شرط‌ها و عوامل شتاب دهنده‌ی انقلاب فرق نمی گذارد. دوم این که در این نوع آرمانی روی عواملی که له یا علیه یورش یا زیر نفوذ در آوردن موفقیت آمیزقهر انقلابی یا خشونت کار می‌کنند بیشتر تکیه می‌شود تا بر روی عوامل بنیانی که در جهت ایجاد امکانات یا شرایط بالقوه‌ی انقلاب عمل می‌نمایند. علت آن است که این نوع آرمانی تعمداً طوری تهیه شده است که نه فقط در مورد انقلاب به مفهوم اخص آن بلکه در مورد کلیه‌ی اشکال جنگ داخلی هم قابل اعمال باشد، علت دیگرش هم این است که اعمال قهر انقلابی یا خشونت وجه مشترک‌ها اشکال گوناگون جنگ داخلی به شمار می‌رود. تشخیص میزان اهمیت و جدی بودن این انتقادات امکان ناپذیر است، مگر اینکه این نوع آرمانی در مورد یک انقلاب تاریخی مشخص به کار گرفته شود. به عبارت دیگر ارزش آن تنها بعد از عمل آشکار خواهد شد.

اگر از دیدگاه رفتارگرایی با مسأله‌ی انقلاب برخورد کنیم، باید علت اولیه‌ی آن را در پیدایش یک حالت روانی یا یک طرز فکر انقلابی جستجو کنیم. در اینجا این سؤال مطرح می‌شود که این وضعیت خود تا چه حد با اوضاع مادی ارتباط دارد؟ در هر موقعیت انقلابی گروهی از انسان‌ها را می‌توان دید .متعصبین، افراطیون، هواداران غیور و فعال-که همه به عادلانه بودن راه خود و نیاز مبرم به ایجاد یک قبله گاه یا مدینه‌ی فاضله‌ی جدید بر روی کره‌ی زمین (صرفنظر از اینکه از امور مذهبی الهام گرفته باشند یا امور دنیوی) چنان متقاعد گردیده‌اند که آماده‌اند تا محدودیت‌های عادی یا بهنجار عادات، رسوم و قراردادها یا عهد و میثاق‌ها را در هم بشکنند. منزه طلبان (57) [ پیروان فرقه‌ای از مذهب پروتستان که طرفدار سادگی در نیایش بودند ] انگلیسی سده هفدهم، طرفداران فرانسوی انقلاب توده‌ای در سده‌ی هجدهم و بلشویک‌های روسی سده‌ی بیستم در زمره‌ی چنین افرادی بوده‌اند. اما هنوز محقق یا مسلم نشده است که چه چیزی چنین انسان هایی را می‌سازد) چه چیزی در وجود انسان‌ها چنین بی باکی و شجاعتی را برای به زنجیر درآوردن بدی‌ها و چنین اشتیاقی را برای ایجاد نظم و انضباط به وجود می‌آورد) به طور مسلّم تحرک سریع اجتماعی، هم افقی و هم عمودی، و بخصوص شهرنشینی نوعی احساس ناپایداری و دلواپسی یا اضطراب را در بین مردم به وجود می‌آورد. در جوامعی که دارای نظام طبقاتی کاملاً قشربندی شده هستند و حتی برخی عناصر نوخاسته ممکن است خود را زیر نوعی فشار بیابند. (58) در حالی که بعضی از تازه به دوران رسیدگان ممکن است با خوشحالی در قشر اجتماعی جدید جذب شوند، بقیه ممکن است ناراحت و منزوی باقی بمانند. اگر نوخاستگان خوشبخت توسط اعضای قدیمی تر گروه اجتماعی که نوخاستگان با توجه به ثروت و موقعیت جدید نشان خود را متعلق به آنها می‌دانند تحقیر و طرد کردند ممکن است برای دفاع و برخورداری از چنین موقعیتی یا با اعضای قدیمی این گروه اجتماعی به جدال برخیزند یا اینکه به فکر نابود ساختن کل نظام اجتماعی بیفتند. در صورت اخیر ممکن است با استفاده از زور، هنجارها و ارزش‌های خود را بر جامعه تحمیل نمایند تا بدین وسیله آن احساس عدم تأمین خود را تقلیل بخشند. این امر بخصوص در مواردی صادق است که یک ایدئولوژی اخلاقی نظیر منزه طلبی یا مارکیسم در دسترس باشند، در این صورت می‌توانند با توسل به آن ایدئولوژی‌ها برای توجیه صداقت عمل خودشان اعتماد نسبتاً پایداری فراهم سازند.
اما چرا فرد از چنین راهی [ راه انقلاب ] از خود عکس العمل نشان می‌دهد نه از راهی دیگر؟ بعضی چنین استدلال می‌کنند که خصلت انقلابی متعاقب یک تحوّل ایدئولوژیک ناگهانی در دوره‌ی بلوغ یا اوایل دوره‌ی بلوغ (به صورت پورتیانیسم، جاکوبی نیسم و بلشویم) به مثابه پناهگاه یا مأمنی برای فرار از حالت روانی دلواپسی یا اضطراب شکل می‌گیرد. (59) در بین این گونه استدلال‌ها آنچه که قابل پذیرش به نظر نمی رسد تفسیر مبتذل محافظه کارانه و عامه پسندی است که در آن انگیزه‌های انقلابیون و اصلاح طلبان را محصول تصادفی سرکوفتگی‌ها یا مشکلات روانی ناخوشایند دوران کودکیشان می‌پندارند. البته ممکن است این مکانیسم موجد بروز چنین احساساتی باشد، با وجود این شواهد روز افزونی در دست است که خصلت انسانی بعد از بلوغ هم تا هر زمان و تا هر درجه‌ای قابلیت انعطاف و شکل پذیری دارد. ایراد عمده‌ی وارد بر این نظریه این است که نمی تواند این امر را تبیین نماید که چرا این گرایش‌های خاص تنها در میان طبقات و گروه‌های سنی مشخص آن هم در زمان‌ها و مکان‌های شخصی عمومیت می‌یابد. شکست این نظریه در تبیین این امر قویاً بیانگر این است که علت این حالت فکری یا روانی نه در سازگاری‌های شخصی افراد بلکه در شرایط اجتماعی نهفته است که این ناسازگاری‌ها را به وجود می‌آورد. تالکت پارسنز (60) بی علاقگی یا از «خود بیگانگی» را یک پدیده‌ی عام یا تعمیم یافته می‌داند که ممکن است خود را به صورت ارتکاب جرم، مشروب خوری، اعتیاد به مواد مخدر، وهم و خیال پروری‌های روزانه، وجد، الهام مذهبی و هیجان‌های سیاسی مهم آشکار سازد. اگر بخواهیم فرمول بندی رابرت مرتون (61) را به کار ببریم، پای بندی به مناسک یا سنت‌ها و گریز از آن دو مفر روانی ممکن هستند، بدعت یا نوآوری و طغیان یا شورش هم دو مفر دیگراند. (62)
حتی اگر این دو رویکرد رفتارگرایانه را هم بپذیریم (که من می‌پذیرم)، هنوز این واقعیت باقی است که بسیاری از علل بنیانی مخالفت انقلابیون و ضعف فرمانروایان حاکم ریشه‌ای اقتصادی دارند؛ در این زمینه کارهای جالب توجهی انجام شده است. مدل‌های متناقض مارکس و دوتوکویل به طور خاص از دیدگاه‌های جدیدی مورد توجه قرار گرفته‌اند. از یک دیدگاه ادعا می‌شود که انقلاب توده‌ای محصول فقر و بیچارگی فزاینده است، در حالی که از دیدگاه دیگر انقلاب محصول کامیابی و رفاه فزاینده تلقی می‌گردد.
دو نفر اقتصاددان، سر آرتورلویس (63) و منکوراولسون (64) خاطر نشان کرده‌اند که جوامع ماقبل صنعتی و جوامع بسیار صنعتی هر دو به علت ثبات اجتماعی اساسی که دارند، از به هم خوردگی‌ها یا آشفتگی‌های انقلابی مصون و آزادند. (65) در جوامع نوع اول (ما قبل صنعتی) مردم به سادگی حقوق و تکالیف خانوادگی، طبقاتی و کاستی تعیین شده را می‌پذیرند. مردم منفعلانه فقر و بیچارگی، ستم و بی عدالتی را به مثابه نشانه‌ها یا علائم غیرقابل اجتناب زندگی بر روی کره‌ی زمین تحمل می‌کنند. معمولاً در جوامعی که دارای رشد اقتصادی صریح هستند احتمال وقوع انقلاب بیشتر است. لویی که بیشتر به ممالک در حال پیدایش جدید، پیش از همه آفریقا، می‌اندیشد) احساس محرومیت و درماندگی را که منجر به انقلاب می‌شود نتیجاً و محصول تغییر و جابه جایی الگوهای موقعیت اجتماعی قدیم در نتیجه‌ی پیدایش چهارطبقه‌ی جدید-پرولتاریا یا زحمتکشان، کارفرمایان سرمایه دار، تجار شهری و طبقه‌ی متوسط صاحبان مشاغل فنی وحرفه‌ای یا علمی و تخصصی آزاد، و سیاستمداران حرفه ای-و تغییر و درهم ریختگی الگوهای درآمد قدیم در نتیجه‌ی اثرات پراکنده و نامنظم رشد اقتصادی می‌داند که فقر و ثروت جدیدی را آشکار و پنهان در مجاورت یکدیگر به وجود می‌آورد. او این پدیده‌ها را امری صرفاً گذرا می‌بیند زیرا در یک کشور کاملاً توسعه یافته از نظر اقتصادی، سخت گیری‌های شدیدی در جهت رفع نابرابری‌های موجود در زمینه‌ی فرصت‌ها، درآمد و منزلت اجتماعی وجود دارد.
این مدل تنها با تحلیل تفصیلی از انقلابی تاریخی جور در می‌آید که در آن آگاهانه سعی شده باشد روش‌های نوین جامعه شناسی به کار گرفته شود. چارلز تیلی (66) در یکی از مطالعات اخیرش درباره‌ی ماجرای وانده موقعیت ضد انقلابی را نتیجه‌ی فشار ویژه‌ی حاصل از مجاورت بلاواسطه‌ی دستگاه روحانیت یکی شده با اجتماعات محلی، بزرگ مالکان ارضی غایب از روستا، و نحوه‌ی معیشت قدیمی مبتنی بر کشاورزی از یک طرف، و وجود صنایع بافندگی به مقیاس بزرگ تحت نظام سرمایه داری و رقابت بورژوازی فزاینده از طرف دیگر می‌داند. (67) هر چند در این کتاب چارچوب نظری مورد توجه در مقابل نمونه‌ی مورد تحلیل به مثابه برداشتن یک چکش وزین جامعه شناسی برای شکستن یک هسته‌ی نازک و کوچک تاریخی است و این امر اعتبار آن را خدشه دار ساخته است، با وجود این نمونه‌ی جالبی از چگونگی کاربرد فرضیه‌ها و تکنیک‌های نوین را در زمینه‌های تاریخی به دست می‌دهد.
اولسون نیز مستقلاً روایت پرداخته تری از نظریه‌ی لویس را ارائه داده است. او استدلال می‌کند که انقلابیون از قید و بندهای اجتماعی خانواده، شغل، دهکده یا کاشانه آزادند؛ دیگر اینکه این افراد محصول رشد اقتصادی سریعی هستند که هم ثروتمندان تازه به دوران رسیده (68) و هم قوای جدید یا افراد تازه تهی دست شده (69) را به وجود می‌آورد. گروه اول معمولاً از طبقه‌ی متوسط و صنعتگران شهری هستند که علی رغم تأمین اقتصادی، بلاتکلیف، بی پایه و نا آسوده‌اند؛ گروه دوم ممکن است کارگرانی باشند که مزد آنان پابه پای میزان تورم افزایش نیافته است، کارگران صنایعی که از لحاظ تکنولوژیک از دور خارج شده و در حال رکودند، یا بیکارانی که مأمن خانواده‌ی گسترده‌ی قدیم و دهکده‌ی خود را از دست داده‌اند، در حالی که مأمن جدیدی از نظر تأمین اجتماعی برایشان به وجود نیامده است. نخستین مرحله‌ی رشد اقتصادی ممکن است موجب پایین آمدن سطح زندگی اکثریت مردم گردد، زیرا جامعه به پس‌انداز اجباری نسبتاً زیادی نیازمند است. نتیجه‌ی این امرانقلابی است که به علّت بروز شکاف حال گسترش بین انتظارات-انتظارات اجتماعی و سیاسی برای ثروتمندان تازه به دوران رسیده و انتظارات اقتصادی برای افراد تازه تهی دست شده- و واقعیت‌های زندگی روزانه، پدید می‌آید.
جامعه شناسی به نام جیمس سی.دیویس با اولسون توافق نظر دارد که انگیزه‌ی اصلی یک موقعیت انقلابی در نتیجه‌ی رشد اقتصادی سریع به وجود می‌آید، اما او چنین رشدی را نه با پایین رفتن بلکه با بالا آمدن سطح زندگی به طور عام همبسته می‌بیند و چنین استدلال می‌کند که لحظه‌ی انقلاب بالقوه تنها زمانی فرا می‌رسد که دوره‌ی بلند مدت رشد یک دوره کوتاه مدت یا نقصان اقتصادی را به دنبال داشته باشد. (70) در نتیجه آنچه که او «منحنی جی» (71) می‌نامد، انتظارات در حال صعود مداومی که به تازگی در جریان مرحله‌ای از رشد اقتصادی به وجود می‌آیند از ارضای واقعی نیازها به مراتب جلوتر می‌افتند. انقلاب موفق نه کار افراد فقیر و بی بهره و نه کار افراد غنی و بهره مند بلکه حاصل فعالیت کسانی است که سرعت رشد وضعیت واقعی آنها کمتر از انتظاراتشان بوده است.
این مدل‌های اقتصادی وجوه مشترک زیادی دازند، و تفاوت‌های آنها را می‌توان با این واقعیت تبیین نمود که لویس و اولسون بیش از هر چیز به عوامل اقتصادی بلند مدتی توجه دارند که موجد عدم ثبات می‌گردند، ولی دیویس بیشتر بر عوامل اقتصادی کوتاه مدتی تکیه دارد که ممکن است وقوع یک بحران را تسریع کند. علاوه بر این، تحلیل‌های آنان بر گونه‌های متفاوتی از رشد اقتصادی قابل اعمال است که اخیراً سه گونه‌ی آنها را و.و.رستو (72) و باری ساپل (73) مشخص کرده‌اند: در جوامع ما قبل صنعتی نوعی گسترش یا افزایش تولید پدید می‌آید که ممکن است دگرگونی تکنولوژیک، ایدثولوژیک، اجتماعی یا سیاسی مهمی را به دنبال نداشته باشد؛ مرحله‌ای از رشد اقتصادی سریع وجود دارد که دگرگونی‌های عمده‌ای را از هر نوع [ تکنولوژیک، ایدئولوژیک ] در بر دارد؛ و پویش ثابتی هم به طرف رشد و بلوغ تکنولوژیک وجود دارد. (74) مورخان توانسته‌اند خیلی زود این امر را دریابند که این مدل ها، بخصوص مدل رستو را فقط در موارد تاریخی معدودی می‌توان به کار برد. مشکل عمده این نیست که در هر مورد خاصی چنین مراحلی بخصوص دو مرحله‌ی آخر-با یکدیگرادغام می‌گردند، بلکه مشکل این است که در یک مقیاس زمانی مشخص در جوامع مختلف دگرگونی در بخش‌های گوناگون به طور نامنظم و غیر منتظره اتفاق می‌افتند. چنانچه تقسیم بندی رشد اقتصادی به این سه مرحله‌ی اساسی که ذکر شد از اعتباری برخوردار باشد، کاربرد مدل اولسون و لویس از انقلاب محدود به مرحله‌ی اول می‌شود، در حالی که مدل دیویس در مورد هر سه مرحله قابل اعمال است.
مدل دیویس با تاریخ اروپای غربی کاملاً جور در می‌آید، زیرا به نظر او چنانچه تحجر و انعطاف ناپذیری ایدئولوژیک و نهادی شدید باشد، اولین نوع رشد اقتصادی ممکن است محرومیت و درماندگی بسیار جدی را در بین مردم به وجود آورد. در دهه‌ی 1640 بیست سال پس از آنکه یک مرحله‌ی رشد مادی به پایان رسیده بود، انقلاب‌ها در سراسر اروپا آغاز شد. (75) سی.ال.لابروس (76) وجوه کسادی و رکود اقتصادی مشابهی را در فرانسه از سال 1778 (77) نشان داده است اقتصاد روسیه نیز از سال 1914 بعد از سال‌های رشد سریع، در نتیجه‌ی جنگ به نابسمانی گرایید. «منحنی جی» که
چگونگی ارضای واقعی نیازها را می‌نمایاند صرف نظر از محدودیت هایی که ممکن است در یک موقعیت خاص داشته باشد، یک وسیله‌ی تحلیلی است که مورخان می‌توانند در موقع بررسی تغییر و تحوّلات اجتماعی قهرآمیز گذشته آن را در ذهن داشته باشند و مورد استفاده قرار دهند.
همانطوری که دوتوکویل خاطر نشان ساخته است، این فرمول پیشروی و عقب نشینی در بخش‌های دیگر [ غیراقتصادی ] هم قابل اعمال است. اگر به دنبال مرحله‌ی امتیاز دهی حکومت لیبرال مرحله‌ی سرکوبی و خفقان، به دنبال مرحله‌ی گشایش راه‌ها در به خدمت گیری سرامدان یا نخبگان مرحله عکس العمل اشرافی و بستن راه‌های ارتقاء؛ و به دنبال مرحله‌ی تضعیف موانع طبقاتی مرحله‌ی تجدید استقرار استثمار و بهره کشی پدید آید، انقلاب رخ می‌نمایاند. منحنی جی غیر از چگونگی ارضای نیازهای اقتصادی محض درباره‌ی چگونگی ارضای نیازهای دیگر هم مصداق دارد، رأس منحنی، نقطه‌ی تلفیق یا ادغام عوامل بنیانی یا پیش شرط ها، با عوامل مستقیم و بلا واسطه یا شتاب دهنده است. پس انقلاب زمانی فرا می‌رسد که در نتیجه‌ی بهبود وضع اقتصادی و برخی اصلاحات سیاسی و اجتماعی انتظارات جدیدی به وجود می‌آیند، و به دنبال آن رکود اقتصادی، عکس العمل حکومت، و تجدید فعالیت یا بازخیزش اشرافیت نمودار می‌گردد و اینها شکاف بین انتظارات و واقعیت را دامن می‌زنند.
تمام این کوشش‌ها که در جهت مربوط ساختن دژکارکرد به دگرگونی‌های نسبی در کامیابی و ارضای آرزومندی‌های اقتصادی انجام شده است به وسیله‌ی دو چیز محدود می‌شود، که نخستین آنها دشواری محقق ساختن واقعیت است. تعیین اینکه توزیع ثروت در یک جامعه چگونه است هرگز ساده نبوده است. حتی امروز در جوامع بسیار پیشرفته‌ی غربی که دارای دستگاه‌های کنترل بوروکراتیک وسیع و مقادیر عظیمی آمار و اطلاعات هستند درباره‌ی واقعیت‌ها اتفاق نظر وجود ندارد. چند سال پیش با اطمینان اعلام شد که در ممالک بریتانیا و ایالات متحده آمریکا سطح درآمدها همسان شده است و افراط و تفریط‌های فقر و ثروت یا اختلاف بین ثروتمند و فقیر به تدریج از میان رفته است. امروز هیچ کس به خوبی نمی داند که در هر یک از این ممالک چه می‌گذرد. (78) اگر این موضوع درمورد این دو کشور مصداق داشته باشد در مورد جوامع گذشته که اطلاعات ما جسته و گریخته و غیر قابل اعتماد است بیشتر مصداق دارد.
دوم این که، حتی اگر واقعیت‌ها به روشنی نمایانده شوند، نیزروندهای اقتصادی تنها بخشی از کلّ مسأله به شمار می‌روند. مورخان روز به روز بیشتر این واقعیت را در می‌یابند که پاسخ‌های روانی به دگرگونی در ثروت و قدرت نه تنها به طور دقیق به خود این دگرگونی‌ها مربوط نمی شوند، بلکه اهمیت سیاسی آنها بیش از خود این تغییرات مادی است. همان طوری که مارکس در یک مرحله دریافت که، عدم رضایت از وضع موجود نه به وسیله‌ی واقعیت‌های مطلق، بلکه به وسیله‌ی انتظارات نسبی تعیین می‌گردد: «آرزوها و خشنودی‌های ما از جامعه سرچشمه می‌گیرند؛ بنابراین ما آنها را نه با اشیایی که این آمال را ارضاء می‌کنند، بلکه با جامعه‌اندازه گیری می‌کنیم. زیرا این آرزوها و خشنودی‌ها ماهیتی اجتماعی و نسبی دارند.» (79) درماندگی یا استیصال افراد ممکن است نتیجه‌ی بالا رفتن و سپس پایین آمدن درآمد واقعی آنان باشد. اما شاید به احتمال قویتر معلول بالا رفتن سطح انتظارات و آرزوهایی باشد که رشد آنها بر میزان رشد افزایش درآمد واقعی پیشی می‌گیرد؛ یا معلول ارتقاء مقام اقتصادی نسبی گروهی باشد که متعاقب ارتقاء، درآمد واقعی هم رو به رشد گذارد، اما میزان آن کمتر از میزان رشد درآمد واقعی دیگر گروه‌های مجاور باشد. و یا اینکه ممکن است نمایانگر ارتقاء و سپس تنزلی منزلتی باشد که با میزان درآمد واقعی هم رابطه‌ی چندانی نداشته باشد یا اگر منزلت و میزان درآمد واقعی به هم مرتبط باشند، این ارتباط ممکن است واژگونه [ منزلت تابع میزان درآمد واقعی ] باشد. به عنوان مثال دانشمندان اجتماعی درصدند که جریان پیدایش دست راستی‌های افراطی در ایالات متحده‌ی آمریکا در اوایل سال‌های دهه‌ی 1950 مجدداً در اوایل سال‌های دهه‌ی 1960 را با انتسابش به ترکیبی از رونق یا موفقیت اقتصادی بزرگ و احساسی مبالغه آمیز یا خشمناک از عدم تأمین موقعیت یا منزلت اجتماعی موجود تبیین نمایند. (80) اینکه آیا این فرمولی عام است که برای جناح راست مصداق دارد و نه جنبش‌های انقلابی جناح چپ، مسأله‌ای است که هنوز روشن نشده است.

علاوه بر این اگر در اینجا نظریه‌ی گروه مرجع را هم به کار گیریم موضوع پیچیده تر می‌شود. (81) ارضاء نیازها یا رضایتمندی انسان نه به شرایط موجود بلکه به شرایط آن گروه اجتماعی [ گروه مرجع ] مربوط است که فرد موفقیت خود را نسبت به آن بسنجد. در عصر وجود وسائل ارتباط جمعی و توزیع گسترده‌ی رادیو و وسائل گیرنده‌ی ارزان قیمت، دانش و اطلاعات مربوط به معیارهای مصرف بسیار بالای مناطق مختلف حتی در بین توده‌های بیسواد و تهی دست جهان به سرعت پخش می‌شود و در نتیجه گروه مرجع ممکن است در یک کشور بسیار پیشرفته یا حتی قاره‌ای دیگر باشد. تحت این اوضاع و احوال ممکن است در کشوری که هنوز صنعتی نشده است شرایط انقلابی پدید آمد.

آخرین رشته یا زمینه‌ای که در آن برخی کارهای نظری انجام گرفته است، فرمول بندی فرضیه هایی درباره‌ی مراحل اجتماعی یک «انقلاب کبیر» است بهترین حمله‌ی انتقادی به این موضوع توسط کرین برینتون صورت گرفته است. او که بیش از هر چیز دیگری درباره‌ی انقلاب فرانسه فکر می‌کرد، مقایسه‌ای هم بین سه جنبش انقلابی عمده غرب به عمل آورده است. وی مرحله‌ی اول را تحت سلطه‌ی عناصر بورژوازی میانه رو می‌بیند؛ در مرحله‌ی دوم اینان مغلوب رادیکال‌ها می‌گردند و ترور و وحشت حکم فرما می‌شود؛ و بالاخره در مرحله‌ی سوم عکس العمل‌های ارتجاعی در جهت عادی گردانیدن اوضاع شکل می‌گیرد و یک حکومت متمرکز تحت حاکمیت ارتش برای تثبیت دستآوردهای بسیار محدود انقلاب استقرار می‌یابد. از نظر اصطلاحات روانشناسی توده‌ای او انقلاب را به هیجانی مقایسه کرده است که با شدت بالا می‌رود، تقریباً همه‌ی بخش‌های هیأت سیاسی را تحت تأثیر قرار می‌دهد، و سپس فرو نشسته و از میان می‌رود.
پیترامان مورخ انقلاب‌های 1848 مدل ابتدایی و ناپخته تری ارائه کرده است. (82) او دولت را نهادی می‌داند که انحصار قدرت مادی، مدیریت، و قانون را در بخش وسیعی از جامعه در دست دارد، انحصاری که بیشتر به عادت مردم در اطاعت و دنباله روی وابسته است تا بر اعمال زور. بنابراین انقلاب را ممکن است واژگونی این انحصار و در نتیجه در هم شکسته شدن عادات مردم در امر اطاعت و پیروی بدانیم. چنین انقلابی با پیدایش دو یا چند مرکز قدرت پدید می‌آید، و با از میان رفتن همه به جز یکی از آنها پایان می‌پذیرد. اِمان نتیجه می‌گیرد که با وجود دو یا چند مرکز قدرت که هنوز تضاد بین آنها آشتی ناپذیر یا قهرآمیز نشده باشد امکان به تعویق افتادن انقلاب یا «انقلاب معوق» (83) وجود دارد.
این امر مسلم است که در این مدل سعی شده است از برخی مشکلات یا مسائلی که در طبقه بندی‌های دقیقتری از انقلاب مطرح شده‌اند پرهیز شود: مشکلاتی نظیراینکه چگونه یک کودتا از یک انقلاب متمایز می‌شود؛ درجه‌ی دگرگونی اجتماعی را چگونه می‌توان تعیین کرد؛ با ضد انقلاب محافظه کار چگونه می‌توان همسازی نمود و مانند اینها. مسلماً این مدل تا حدودی چگونگی پیشرفت انقلاب را از مرحله‌ای به مرحله‌ی دیگر و چگونگی رفع پیروزمندانه موانع قدرتی گونه گون را که بر سر راه واژگون ساختن رژیم‌های حاکم پدید می‌آیند تبیین می‌نماید؛ و این را نیز تبیین می‌کند که چرا هر چه شرکت توده‌های مردم در انقلاب بیشتر باشد عادت به اطاعت هم بیشتر در هم شکسته می‌شود. و بنابراین تجدید استقرار نظم و حاکمیت متمرکز دیرتر صورت می‌گیرد. وضع هیچ یک از جوامع سنتی غیر متمرکز یا جوامع فدرال امروزی با این مدل جور در نمی آید. علاوه براین حتی در آنجایی که این مدل قابل اعمال باشد نه فقط هیچ گونه چارچوبی برای تحلیل ریشه‌های انقلاب، هیچ گونه ملاکی برای تعیین و تشخیص مراکز قدرت و هیچ گونه وسیله‌ای برای ایجاد تمایز بین انواع گونه گون انقلاب‌ها به دست نمی دهد، بلکه مفهومش از «انقلاب معوق» هم طفره‌ای لفظی بیش نیست.
طرحی که رکس دی. هوپر (84) ارائه نموده است، علی رغم ابهام و شکل بسیار انتضاعی اش قانع کننده ترین توصیفی است که از مراحل انقلاب به عمل آمده است (85) او در هر انقلاب چهار مرحله را تشخیص می‌دهد. اولین مرحله‌ی انقلاب با نا آرامی و نارضایتی توده‌ای ناهماهنگ و در هم و برهم مشخص می‌شود، این امر نتیجه‌ی شناخت مبهم مردم است از اینکه ارزش‌های سنتی دیگر پاسخ گوی نیازها یا آرزوهای جاری آنان نیست. در مرحله‌ی بعدی این حالت ابهام در جهت مخالفت سازمان یافته که هدف هایش معین است حرکت می‌کند؛ مشخصه‌ی مهم این مرحله پیوستن روشنفکران به جبهه‌ی مخالف با رژیم حاکم، یا به قولی پیشرفت نظریه‌ی «مردان شرور» (86) و جایگزین شدن آن با نظریه‌ی نهادهای شرور (87) است. در این مرحله دو نوع رهبر پیدا می‌شوند: یکی رهبر پیامبرگونه یا الهام بخشی که شکل یا قالب یک نظام تخیلی را طرح می‌کند که کانون امیدواری‌های مردم باشد، و دوم رهبر مصلح یا اصلاح طلبی که با روشی منظم و در جهت تحقق هدف هایی مشخص کار و فعالیت می‌کند. مرحله‌ی سوم یا مرحله‌ی رسمی همان شروع یا طلیعه‌ی خاص انقلاب است. در این مرحله انگیزه‌ها و هدف‌ها روشن می‌شوند، سازمان و تشکیلات بر پا می‌گردد و یک رهبر سیاسی ظاهر می‌شود. پس از آن تضاد بین جناح‌های راست و چپ انقلاب تشدید می‌شود، و رادیکال‌ها بر میانه روها پیروز می‌شوند. در مرحله‌ی چهارم یا مرحله‌ی آخر، انقلاب جنبه‌ی قانونی به خود می‌گیرد این امر محصول نوعی فرسودگی روانشناختی است، زیرا انگیزه‌های اصلاحی ته می‌کشد، شور و شعف روحی کاهش می‌یابد و فشار اقتصادی افزون می‌شود. مدیران در رأس امور قرار می‌گیرند، و یک حکومت متمرکز قوی استقرار می‌یابد، و جامعه بر روی خطوطی که عناصر اساسی نظام قدیم را در برداشته باشد تجدید سازمان می‌یابد. نتایج واقعی انقلاب از خواسته‌ها و آرزوهای تخیلی رهبران قبلی بسیار فاصله می‌گیرد، با وجود این انقلاب در پیوند آرزوها با ارزش‌ها از طریق جرح و تعدیل نسبی هر دو موفق می‌شود و به این ترتیب موجبات تجدیل استقرار یک نظام اجتماعی پایدار را فراهم می‌سازد.
برخی نوشته‌های دانشمندان اجتماعی معاصر شاهکارهای نبوغ آسای نوعی تردستی کلامی‌اند که به زبانی رمزی و پیچیده بیان شده‌اند و تا آنجاکه چشم کار می‌کند، تعارض مربوط به اصطلاح شناسی و فرمول‌های ریاضی بیهوده‌ای دیده می‌شوند که بر محور یک مدل انتزاعی این نوشته‌ها را احاطه کرده‌اند. جای تعجب نیست که مورخان هضم دست پخت این مدرسی گرایان نوین (88) لقبی که در خور آنند-را مشکل یافته‌اند. اما دانشمندان اجتماعی آشنا با تاریخ می‌توانند خدمات گرانبهایی عرضه نمایند. تاریخِ تاریخ نیز همانند علم نشان می‌دهد که پیشرفت تا حدی به انباشت اطلاعات واقعی، اما بیشتر از آن به تنظیم روابط نامرئی یا کشف نشده موجود در بین واقعیات و پدیده‌های متمایز از یکدیگر بستگی دارد. دانشمندان اجتماعی قادرند جریان جمع آوری صرف واقعیات گذشته را که بسیار مورد علاقه‌ی مورخان است، تصحیح و در روند درستش هدایت کنند. آنان می‌توانند توجه مورخان را به مسائل عمومی معطوف سازند و از تحقیقات تاریخی مبتذل و ناسودمند دور نمایند. دانشمندان اجتماعی آشنا با تاریخ همچنین توانایی این را دارند که مسائل جدیدی را مطرح نمایند و دیدگاه‌های جدیدی را برای امور گذشته ارائه دهند. آنان می‌توانند مقولات جدیدی را تهیه و بالتبع عقاید نوینی را هم پیشنهاد نمایند. (89)

پی‌نوشت‌ها:

1- Typology.
2- Chalmers Johnson, Revolution and the Social System, Hoover Institution Studies 3 (Stanford, 1964).
3- Democracy.
4- Oligarchy.
5- Monarchy.
6- Violence.
7- Force.
8- Sheldon S.Wolin, Violence and the Western Political Tradition, American Journal of Orthopsychiatry, XXXIII, (January 1963), PP. 15 - 28.
9- Crane Brinton.
10- Louis Gottschalk.
11- George S.Pettee.
12- Crane Brinton, The Anatomy of Revolution, (NewYork, 1938); Gottschalk, Causes Of Revolution, American Journal of Sociology, I, (July 1944),PP.l - 8, Pettee, The Process of Revolution, (NewYork, 1938).
13- Coup d,etat.
14- Merle Kling.
15- To ward a Theory of Power and Political Instability in Latin America, Western Political Quarterly, IX(1959).
16- Harry Eckstein, ed., Internal War, (NewYork, 1964), and, On the Etiology of Internal War, History and Theory, No. 2(1965), P.P. 133 - 36.
17- این فرمول توسط مورخی به نام پیتر پارت در اثر زیر به کار برده شده است:
Peter Part In Internal War And Pacification: The Vedee, 1793-96)Princeton 1961).
18- Barrington Moore, The Strategy of the Social Sciences, in his Political Power and Social Theory, (Cambridge, Mass., 1958); Ralph Dahrendorf, out of Utopia:
Toward a Reorientation of Sociological Analysis, American Journal of Sociology, Lxlv (September 1958), 115 - 72;C. Wright Mills, The Sociological Imagination (NewYork 1959). Wilbert E. Moore, Social Change (Englewood Cliffs 1963).
لازم به توضیح است که دیدگاه‌های مبتنی بر تعادل و تضاد هر دو بنیان گذاران معتبری داشته‌اند. مدل تعادل از روسو و شاید هم آکویناس و مدل تضاد از هابس، هگل و مارکس است.
19- Clausewitz.
20- Quoted in Edward Mead Earle, ed., Makers of Modem Strategy, (Princeton 1943), 104 - 5.
21- Revolution and the Social System.
22- Jacquerie.
23- Ket"s Rebellion.
24- Pugachev.
25- Millenarian Rebellion.
26- Anabaptist.
27- Munster.
28- John Mathijs.
29- John Beukels.
30- Sioux Ghost-Dance.
31- Wovoka.
32- Charismatic.
33- N.R.C. Cohn, Pursuit of the Millennium, (NewYork 1961); Eric J.Hobsbawm, Primitive Rebels (Manchester 1959); S.L.Thrupp, Millennial Dreams in Action, Supplement II, Comparative Studies in Society and History (The Hague 1962); A.J.F. Kobben, Prophetic Movements as an Expression of Social Protest, Internationals Archiv Fur Ethnographie, XLIX,No.I(l960), 117 - 64.
34- Anarchistic Rebellion.
35- Pilgrimage of Grace.
36- Vendee
37- Jacobin Communist Revolution.
38- Sigmund Neumann, quoted in Johnson, P.2.
39- Conspiratorial coup d"Etat.
40- Subcategory.
41- Long - run.
42- Precipitants.
43- Model - Building.
44- Anatomy of revolution.
45- Harry Eckstein.
46- On the Etiology of Internal war.
47- Dysfunction.
48- Structural - Functional Equilibrium model.
49- Multiple Dysfunction.
50- Peter Amann.
51- Wilbert Moore.
52- Peter Amann, Revolution: A Redefinition, Political Science Quarterly, LXXVII(1962).
53- Certain.
54- Halevy.
55- Methodism.
56- Paradigm.
57- Puritans.
58- Emile Durkheim, Suicide (Glencoe 1951), 246-54; A.B.Hollinges - Head, R.Ellis, and E.kirby, Social Mobility and mental Illness, American Sociological Review, XIX (1954).
59- Michael L.Walzer, Puritanism as a Revolutionary Ideology, History and Theory, III,
No. I (1963), 59-90.
60- Talcott Parsons.
61- Robert Merton.
62- Parsons, The Social System (Glencoe 1951); Merton, Social Theory and Social Structure. (Glencoe 1957), Chap.4.
63- Sir Arthur Lewis.
64- Mancur Olson.
65- W.Arthur Lewis, Commonwealth Address, in Conference Across a Continent (Toronto 1963), 46-60; Olson, Rapid Growth as a Destabilizing Force, Journal of Economic History XXIII (Dec.1963) P.529-52.
از آقای اولسون به خاطر این که توجه مرا به مقاله‌ی آقای سر آرتورلویس جلب نمود و همچنین بخاطر کمک‌های سازنده اش صمیمانه سپاسگزارم.
66- Charles Tilly.
67- The Vendae (Cambridge, Mass., 1964).
68- Nouveax Rieches.
69- Nouveax Pauvres.
70- Toward a Theory of Revolution, American Sociological Review, XXVII (February 1962), 1-19, esp.the graph on p.6.
71- J - Curve.
72- W.W.Rostow.
73- Barry Supple.
74- W.W.Rostow, The Stages of Economic Growth, (Cambridge.Mass, 1960); Supple, The Experience Of Economic Growth.(New York, 1963) ,11"12.
75- E.J. Hobsbawm,The Crisis Of the Seventeenth Century, in T.H.Aston,ed., Crisis in Europe , 1560-1660 (London,1965) , P.5-58.
76- C.E.Labrousse.
77- La Crise de L"E Economie francais a La fin de L"Ancien Regime et au debut de la Revolution (paris 1944).
78- Gabriel Kalka, Wealth and Power in America(New York 1962); Richard M.Titmuss, Income Distribution and Social Change, (London 1962).
79- Davis, 5, quoting Marx, Selected Works in Two Volumes, (Moscow, 1955), 1,947.
80- Daniel Bell, ed. , The Radical Right, (Garden City 1963).
81- Merton, Chap.9.
82- Revolution: A Redefinition.
83- Suspended Revolution.
84- Rex D.Hooper. •
85- The Revolutionary Process, Social Forces, XXVIII, (March, 1950), 270-79.
86- Evil Men.
87- Evil Institutions
88- Neo-Scholasticism.
89- See Werner J. Cahnman and Alvin Boskoff. eds .. Sociology and History Theory and Rcsearch(New York 1964): H.Stuart Hughes.the Historian and The Social Scientist , American Historical Review. LXVI. No. I(1960). P.20- 46: A.Cobban. History and Sociology. Historical Studies. Ill (1961). P.1-8: M.G.Smith. History and Social Anthropology. Journal of the Royal AnthrnpL1lugical Institue.XC II(1962): K.Y.Thomas.

منبع مقاله :
کاپلان، لورنس؛ (1375)، مطالعه تطبیقی انقلاب از کرامول تا کاسترو، دکتر محمد عبدالهی، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی