تصادف ؛ دشمن داستان نويس
 تصادف ؛ دشمن داستان نويس
تصادف ؛ دشمن داستان نويس
نويسنده:رضا خسروزاد
منبع:روزنامه قدس
تماشاگر فيلم همواره يك درخواست ويژه از فيلمساز(فيلمنامه نويس) دارد:«كاري كن كه دنيا را از زاويه تازه اي ببينم.» به بيان ديگر تماشاگر خواستار غافلگيري يا به عبارتي رو به رو شدن با خلاف انتظارات و پيش بيني هاي خود است. وقتي شخصيتها بر پرده ظاهر مي شوند بيننده انتظاراتي را در ذهن خود شكل مي دهد و احساس مي كند كه آن انتظارات اتفاق مي افتند.
آگر آنچه بيننده انتظار دارد درست به همان شكل در فيلم اتفاق بيفتد، تماشاگر هرگز فيلم را دوست نخواهد داشت، زيرا او همواره مايل است توسط فيلمساز، غافلگير شود. اين غافلگيري به دو صورت شكل مي گيرد: حقيقي و سطحي، غافلگيري حقيقي ناشي از فاش شدن ناگهاني اختلاف ميان پيش بيني و نتيجه است. اين غافلگيري، حقيقي است به اين خاطر كه منجر به آگاهي و بصيرت ناگهاني مي شود و حقيقتي را فاش مي كند كه در زير سطح ظاهري داستان مخفي شده است. در مقابل، غافلگيري سطحي از آسيب پذيري بيننده سوء استفاده مي كند. هميشه مي توانيم بيننده را با نمايش به چيزي كه انتظار ندارد ببيند يا دور از چيزي است كه انتظار دارد در ادامه ببيند، غافلگير كنيم. با قطع ناگهاني و غير قابل توجيه حركت داستان، همواره مي توان مردم را از جا پراند.
ارسطو با اين نوع غافلگيري بشدت مخالف بود و مي گفت:« درآستانه انجام عملي بودن وآن را انجام ندادن، بدترين كار ممكن است. اين تكان دهنده است، بي آنكه تراژيك باشد.» در برخي از ژانرها، غافلگيري سطحي يك سنت و بخشي از لذت تماشاي فيلم است. مثل آنكه زمينه ترس كودك از يك سايه را در شبي تاريك بچينيم و سپس سايه را مربوط به پدر كودك قرار دهيم كه پايه و اساس ترس اوليه را واهي و بي جهت مي نمايد. بدين لحاظ آنچه طراحي شده، بدون نتيجه است.
درحالي كه داستان آفريننده معناست. پس بايد عنصر«تصادف» را دشمن خود تلقي كنيم زيرا تصادف يعني برخورد اتفاقي و پوچ چيزها درجهان، و اين بي معناست. اما با اين همه، تصادف جزئي از زندگي است و بخشي از حقيقت زندگي روزمره محسوب مي شود. بدين لحاظ بايد راه حلي را جست كه تصادف را در داستان دخيل كرد اما پوچي و بي معنايي آن و يا سهل الوصول بودن آن را از بين برد. جهت اين كار بايد تصادف را دراماتيزه كرد. در اين حالت كشش ايجاد مي شود و هر قدر كه ورود تصادف بي معنا بنمايد، بزودي معناي خاص خود را پيدا مي كند، بصورتي كه اتفاقهاي غيرمنطقي خود بدل به منطق شده و واقعي مي نمايند. براي اين كار بايد تصادف را زود وارد داستان كرد تا وقت كافي براي معنا دادن به آن داشته باشيم.
مقصود از معنا دادن، همان پيرنگ بخشيدن به تصادف است. يعني بگونه اي در روند علت و معلولي «تصادف» را بگنجانيم كه بدون دليل وارد داستان نشده باشد. اگرتصادف يك باره وارد داستان شود، موقعيت را دگرگون كند و ناپديد شود، راحت طلبي و سهل انگاري نويسنده را برجسته مي سازد،اما اگر همين تصادف زمينه چيني شود و با علت و معلول همراه باشد، به نظر مي آيد از دل اعمال شخصيتها و موقعيتها بيرون آمده و طراحي شدنش پنهان مي ماند. اما از آنجا كه منطقي جلوه دادن تصادف جنبه صد درصدي پيدا نمي كند، اكثرداستان نويسان معتقدند كه بهتر است از ميانه داستان به بعد از تصادف استفاده نكنيم. بخصوص در فيلمنامه هرگز نبايد از تصادف براي آفريدن نقطه عطف پاياني استفاده كرد. اين كار سبب حل معماي داستان به سادگي و راحت ترين شكل شده و در اغلب موارد تنفر تماشاگر از فيلم را به دنبال خواهد داشت. به اين ترفند در غرب «حلال مشكلات» مي گويند. معروف است كه در قرنها پيش، نمايشنامه نويسان براي به پايان بردن نمايشنامه و ختم به خير كردن حوادث و اعمال شخصيتها، با آوردن خداياني مانند «آپولو» يا «آتنا» مسايل شخصيتها را با قدرت خداگونه حل مي كردند.
امروزه هم بعضي از فيلمنامه نويسان و داستان نويسان قدرت پايان بخشيدن به داستانشان واتمام آن را ندارند. از اين رو با برخي حوادث آن را به خوبي و خوشي پايان مي بخشند. اين عمل شباهت بسياري به تفكيك نمايشنامه نويسان كهن دارد. واژه «حلال مشكلات» تقريباً از همين جا گرفته شده است كه نوعي توهين به تماشاگر فهيم به شمار مي رود. ما همه مي دانيم كه بايد براي معنا دادن به زندگي خود كنشي را، خوب يا بد، انتخاب كنيم. بي عدالتيها و هرج و مرجهايي كه ما را احاطه كرده، هيچ چيز و هيچ كس به شكلي تصادفي سر نمي رسد تا مسأله اي را حل كند. پس نويسنده بايد با هوشياري زمينه هاي پايان مورد نظرش را در داستان فراهم سازد. «حلال مشكلات» يك دروغ است و دروغ هر قدر هم كه راست گفته شود دروغ است!
البته يك استثناء براين قاعده وجود دارد و آن فيلمهاي ضد ساختار است كه «تصادف» را جايگزين «عليت» مي كند. اين گونه فيلمها با تصادف آغاز مي شود، با تصادف ادامه مي يابد و با تصادف نيز به پايان مي رسد. وقتي تصادف بر داستان حاكم مي شود، معنايي كم و بيش مبهم مي آفريند، معنايي شبيه آنكه «زندگي پوچ است»، اما در داستاني كه شما زنجيره اي از علت و معلول را رديف كرده ايد تا معاني مهم مورد نظر خود را به تماشاگر ارايه كنيد، پوچي جايي ندارد. بدين لحاظ نبايد اجازه دهيد با تكيه بر تصادف (راحت طلبي) به بيراهه برويد و از نتيجه بازبمانيد.


نسخه چاپی