آخرين روزهاي مقاومت
 آخرين روزهاي مقاومت
آخرين روزهاي مقاومت
نويسنده:محمود جوانبخت
منبع:روزنامه جام جم
چهارم آبان ماه 1359 در تقويم دفاع مقدس ، روزي تلخ و فراموش نشدني است اما پشت اين تلخي جانگذاز، مقاومتي 45 روزه است که با شنيدن لحظه لحظه آن غروري بزرگ در دل و جان آدم مي نشيند.
در چهارم آبان 1359 ، دشمن بعثي خرمشهر را به تصرف در آورد غافل از آن که رزمندگان ايراني از پاي نخواهند نشست و 18 ماه بعد با خفت وخواري متجاوزان را از اين شهر خرم که نخلهايش به خون نشسته بود ، بيرون خواهند راند.
ياد و نام همه آناني که جان پاکشان را در مقاومت حماسي خرمشهر از دست دادند ، هيچگاه فراموش نخواهد شد.
آنچه مي خوانيد ، برش کوتاهي است از آخرين روزهاي مقاومت مظلومانه رزمندگان در خرمشهر تا روز چهارم که بالاخره دشمن توانست شهر را به طور کامل تصرف کند.
عراقي ها تا 19 مهرماه همچنان در دروازه هاي شهر و حوالي آن درگير بودند. در اين شرايط جبهه اي در برابر دشمن به امتداد بندر، ميدان راه آهن تا کشتارگاه و پليس راه و کمي بالاتر از آن به وجود آمده بود.عقبه نيروهاي خودي نيز با استفاده از پل خرمشهر همچنان باز بود و کماکان تردد از آن انجام مي گرفت. نيروهاي دشمن بتدريج پيشروي مي کردند.
آنها با ايجاد درگيري در ساختمان هاي پيش ساخته ، در واقع جناح راست نيروهاي خودشان را تامين مي کردند تا پس از قطع جاده اهواز خرمشهر به سمت کارون پيشروي و با قطع جاده اهواز آبادان محاصره خرمشهر را از شمال کامل کنند.گرچه مقاومت در داخل خرمشهر نيروهاي عراقي را با تلفات زيادي روبه رو کرد و آنها به کندي پيشروي کردند ولي در عين حال عدم تقويت نيروهاي خودي و نبودن آتش پشتيباني موجب شد که دشمن از کارون عبور کند و هيچ تهديدي را در مقابل خود نبيند.
در 21 مهرماه توان اصلي دشمن معطوف به تصرف ساختمان هاي کوي طالقاني شد؛ چرا که در صورت تصرف آنها اين امکان برايشان فراهم مي شد که در ابتداي شهر با برخورداري از يک موقعيت مناسب ، جاده کمربندي و منطقه پليس راه را کنترل کنند. آنها با تصرف اين ساختمان ها مي توانستند در ورودي شهر براي خود جاي پايي باز کرده و موقعيت خود را تثبيت کنند. روز 22 مهرماه براي خرمشهر روز سرنوشت سازي بود. خبرهايي که از پيشروي دشمن مي رسيد، نشان از قريب الوقوع بودن سقوط شهر مي داد.
دشمن با تسلط بر ساختمان هاي کوي طالقاني و استقرار در ابتداي 40متري ، مسافت زيادي از خياباني که به مرکز شهر ختم مي شد را در تيررس خود گرفت.
محمد نوراني که مسووليت يک گروه 12نفري را به عهده داشت ، همراه نيروهايش راه افتادند تا از سمت راه آهن جلو بروند و دشمن را درکوي طالقاني محاصره کنند.هيچ نيرويي در منطقه وجود نداشت. سکوت مرموزي بر خيابان هاي شهر حاکم بود. نوراني جدا از بقيه بچه ها پيش مي رفت و پس از بررسي اوضاع با اشاره دست ، بچه ها هم به دنبالش مي رفتند. نزديک جاده رسيده بود که به طرفش تيراندازي شد. اهميتي نداد و نيم خيز جلو رفت.گلوله ها از بالاي سرش مي گذشتند و به ديوار اصابت مي کردند. حدود 100متر جلوتر روي زمين دراز کشيد و به بچه ها علامت داد. بعد دوباره بلند شد و با سرعت خود را به نقطه اي که درآن بايد مستقر مي شدند، رساند اما وقتي رويش را برگرداند، بچه ها را ديد که بر زمين افتاده اند و به خود مي پيچيند.
آنها که سالم مانده بودند با کشيدن زخمي ها، عقب نشيني مي کردند. انگار دنيا بر سرش خراب شد. به تنهايي از همان مسيري که آمده بود بازگشت ، سلاحهاي آغشته به خون بچه ها روي زمين افتاده بود. از ناراحتي و اندوه نمي دانست چکار بايد کند.در 23مهرماه مقاومت مدافعين در بندر و پليس راه کاسته شد و پادگان دژ به طور کامل سقوط کرد. در واقع کنترل کامل دشمن بر منطقه شمال پليس راه و جاده کمربندي کامل شده بود. تعدادي از نيروهاي مدافع شهر وقتي به پادگان دژ رسيدند ، آن را در دست دشمن ديدند. در حوالي پادگان صحنه عجيبي در مقابل ديدگانشان قرار گرفت.عراقي ها سر چند افسر ايراني را بريده بودند. بغض راه گلويشان را بسته بود. ارتشي هاي مستقر در پادگان دژ، مظلومانه به شهادت رسيده بودند. نيروهاي دشمن با پيشروي در عمق شهر و در خيابان فردوسي به مسجد جامع نزديک شدند حالا ديگر قلب شهر در آستانه يورش دشمن قرار گرفته بود.
از اين پس مدافعين شهر براي مقاومت با دشواري هاي بسيار زيادي مواجه بودند. به نيروهاي داخل شهر نه تنها افزوده نمي شد بلکه بتدريج با شهادت و مجروح شدن نيروهاي موجود، از تعدادشان نيز کاسته مي شد. با اين همه هر چند ادامه مقاومت دشوار بود اما ترک شهر براي مدافعانش از آن دشوارتر بود. فرماندهان دشمن طي جلسه اي که در 27 مهرماه برگزار کردند، تصرف هر چه سريع تر خرمشهر را ضروري دانستند. آنها در گزارشي به مقر لشکر 3 اعلام کردند: «با توجه به سقوط پادگان دژ به دست يگانهاي ما و با توجه به اين که تدارکات نيروهاي ايراني از طريق پلي که خرمشهر را به آبادان متصل مي کند به شهر مي رسد، تسلط بر پل مذکور و محاصره نيروهاي داخل شهر بايد از مهمترين اهداف ما باشد.»
34 روز مقاومت با دلي خونين و تني خسته ساعت 10 صبح چهارم آبان ماه ، شهر کاملا سقوط کرد و آخرين مدافعان آن پس از 34روز مقاومت با دلي خونين و تني خسته ، عقب نشستند و با قايق خود را به شرق کارون رساندند.
در آن سوي کارون ناگهان بغض يکي از بچه ها ترکيد و بر لب رودخانه ايستاد و رو به شهرش ، شهري که حالا زير چکمه هاي دشمن بود، فرياد کشيد: «خرمشهر، صداي من را مي شنوي؟ خرمشهر به بعثي ها بگو ما برمي گرديم ! آزادت خواهيم کرد!».
همگي گريه مي کردند و بعضي ها سر را به نخلها مي کوبيدند اما در دل همه با خرمشهر وعده مي کردند که بازگردند و از چنگ دشمن عراقي رهايش کنند. آن روز که تقويم ها چهارم آبان ماه سال 1359 ه.ش را نشان مي دادند ، بچه هاي خرمشهر و نيروهاي مدافع شهر به ظاهر شکست خوردند و شهر سقوط کرد و دشمن عراقي پيروز شد اما قضاوت با تاريخ است.
آن که با تفنگ برنو و M1 ، با کوکتل مولوتف و ژ.سه و آخر سر با دست خالي در مقابل تانکها و زره پوش هاي دشمن 34 روز مقاومت کرد پيروز است؟ يا مردان سراپا مجهز و مسلحي که روي زنان و کودکان آتش گشودند و خانه و کاشانه شان را ويرانه کردند؟ کدام يک پيروز و کدام يک شکست خورده اند؟ قضاوت با تاريخ است. از اين پس پيشروي دشمن در مرکز شهر به سمت مسجد جامع و روي جاده کمربندي به سمت پل خرمشهر متمرکز شده بود. دشمن 29 مهرماه را به عنوان زمان اجراي اين طرح تعيين کرد و براي رعايت اصل غافلگيري به يگانهاي خود دستور داد که بي سيم هايشان را خاموش کنند.
با آغاز تهاجم و پيشروي آنها به سمت پل خرمشهر، درگيري به حوالي فرمانداري ، روبه روي پل کشيده شد. از اين پس پل خرمشهر که عقبه تدارکاتي نيروهاي خودي بود بتدريج مورد تهديد قرار گرفت.مدافعان شهر مقاومت سختي در اين منطقه از خود نشان دادند. مي دانستند که رگ حياتي شهر همين پل است. تحمل هرگونه مقاومتي اما براي دشمن که حالا يک ماه بود در خرمشهر معطل شده بود. بسيار دشوار به نظر مي آمد. لشکر 3 به نيروهاي تحت امر خود، ضرب الاجل 48 ساعته تعيين کرد تا هر چه زودتر شهر را به اشغال کامل دربياورند.در اولين دقايق بامداد دوم آبان ماه ، طرح هجوم نهايي قواي عراقي به اجرا درآمد. دشمن از جاده کمربندي قصد نفوذ داشت و مي خواست از دو خيابان آرش و عشاير خود را به فلکه فرمانداري برساند. 30 الي 40 نفر از مدافعان شهر در مقابل انبوه سربازان دشمن مقاومت مي کردند. لحظه به لحظه از تعدادشان کاسته مي شد. مهماتشان نيز اندک بود و مي دانستند ساعتي ديگر حتي يک گلوله براي شليک نخواهند داشت.
يکي از نيروها با مقداري مهمات رسيد و مقاومت رزمندگان جان تازه اي گرفت.
جهان آرا تعدادي از بچه هايي را که در نقطه ديگري جنگيده بودند و براي استراحت به مقر بازگشته بودند، به خيابان آرش فراخواند. او با بي سيم به آنها گفت : «بچه ها بياييد! شهر دارد سقوط مي کند».
ديگر در شهر نيروي چشمگيري باقي نمانده بود. با رسيدن اين نيروها تعدادي از نفرات دشمن کشته شدند و بقيه نيز پا به فرار گذاشتند. بچه ها از فرط خستگي توان ادامه کار را نداشتند. حدود 4 صبح به ساختمان فرمانداري رفتند تا استراحت کنند. هنوز چشمشان گرم نشده بود که با صداي تيراندازي به خود آمدند. دشمن نزديک ساختمان فرمانداري رسيده بود. خود را به خيابان رساندند و در نقاط مناسبي کمين کردند و دشمن را زير آتش سلاحهاي خود گرفتند اما تعداد نيروهاي مهاجم بيش از آن بود که توان مقاومت داشته باشند. دشمن از خيابان عشاير نيز قصد حمله داشت.25سرباز و افسر پادگان دژ تا پاي جان در اين خيابان ايستادگي کردند اما تمام آنها يا به شهادت رسيدند يا به اسارت دشمن درآمدند.دشمن با به کارگيري حداقل 5 گردان از نيروهاي مخصوص و پياده و يک گروهان تانک و آتشبارهاي متعدد ، توپخانه خود را به ساختمان فرمانداري رساند و بر پل خرمشهر مسلط شد. نيروهاي ايراني تمام تلاش خود را براي بازپس گيري ساختمان فرمانداري به کار گرفتند.
«ابوشهيد» فرمانده نيروهاي عراقي در خرمشهر تلگرافي را براي صدام حسين فرستاد و در آن اعلام کرد :

  • نيروهاي پياده با پشتيباني تانکها بر خرمشهر کنترل کامل دارند.
  • ساختمان فرمانداري را تسخير کرده ، پرچم ايران را پايين آورده ، پرچم عراق را بالاي ساختمان برافراشته ايم.
  • تمام مقاومت هاي دشمن را از بين برده و خسارات دشمن در محلها و ساختمان ها و خيابان ها از صدها تن تجاوز کرده است.
  • پل خرمشهر را کاملا در دست داريم و اينک شهر آبادان را نيز از همه راهها محاصره کرده ايم.

    اما اوايل شب ساختمان فرمانداري به محاصره نيروهاي ايراني درآمد و براي چند ساعتي عراقي ها آن را خالي کردند و تسلط دشمن روي پل نيز از بين رفت.
    اواخر شب دشمن يورش سنگيني را دوباره آغاز کرد و ساختمان فرمانداري را بازپس گرفت. حالا ديگر دشمن قصد تصرف آخرين نقطه اميد شهر را داشت. عراقي ها خود را به «مسجد جامع» نزديک تر کردند. دو، سه گروه از بچه هاي خرمشهر و تعدادي نيروهاي اعزامي مقاومت کردند. عده ديگري نيز از راههاي مختلف شهر را ترک کردند. روز سوم آبان ماه ، دشمن به نزديکي هاي مسجد جامع رسيد. شهر در آستانه سقوط کامل بود. فرماندهان ارتشي دستور عقب نشيني دادند. تاکيد مي کردند که هواپيماهاي خودي قصد بمباران شهر را دارند بنابراين هر چه زودتر نيروها بايد عقب نشيني کنند.بچه هاي خرمشهري اما حاضر به تخليه شهر نبودند. حرفشان اين بود که ما مقاومت مي کنيم تا نيروي تازه نفس از راه برسد. فرمانده نيروهاي ارتش در پاسخشان گفت : «ششصد نفر نيرو آمده اما آن سوي پل گير کرده اند. دشمن اجازه ورود به آنها نمي دهد». پل در تسلط کامل نيروهاي عراقي بود. بچه هاي خرمشهري در خيابان 45 متري که به فلکه فرمانداري مي رسيد ، سنگر گرفته بودند و آخرين گلوله هاي خود را به سوي دشمن شليک مي کردند. شب ، سفره سياه خود را بر سر شهر گسترانده بود. مقاومت ها فروکش کرد و دشمن با سربازان مسلح و بي رحمش بر شهر مسلط شده بود. چند نفري به گشت و گذار در شهر پرداختند تا کسي در شهر باقي نماند. آنها براي آخرين بار سراغ مسجد جامع مي روند، در و ديوار آن را مي بوسند و با مسجد وداع مي کنند.تنها راه خروج از شهر، راه باريکي بود از زير پل که دشمن آن را زير آتش گرفته بود. يکي از بچه هاي خرمشهري با تيربار خود مواضع دشمن را هدف قرار داد تا شايد از حجم آتش آنها بکاهد و بچه ها از زير پل بگذرند و شهر را ترک کنند. او آنقدر مقاومت کرد تا همه از زير پل عبور کردند و دست آخر خود به شهادت رسيد.


  • نسخه چاپی