ادله متکلمان درباره‌ی ضرورت وجود امام عالِم در روی زمین
ادله متکلمان درباره‌ی ضرورت وجود امام عالِم در روی زمین

 

نویسندگان:
دکتر محمدزمان رستمی
طاهره آل بویه




 

 

متکلمان در باب ضرورت وجود امام عالم در روی زمین از روایاتی بهره می‌گیرند، از جمله این که امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: اگر امام از زمین بیرون رود، زمین ساکنان خود را دچار لرزه و اضطراب می‌کند، هم‌چنان که امواج دریا با مسافران دریا چنین می‌کند، و زمین از یک حجت عالِم خالی نخواهد شد، زیرا او مصلح زمین و اهل آن است، و از زیاده‌ها و نقصان‌ها آگاه است و می‌تواند جلوی افراط‌ها و تفریط ها را بگیرد و نقص‌ها را به کمال برساند و اگر چنین نمی‌بود، امور بر مؤمنین مورد اشتباه واقع می‌شد و حق از باطل شناخته نمی‌شد؛ از این‌رو، اگر در زمین جز دو نفر باقی نمانند، یکی از آن‌ها حجت خداوند بود. (1)
در روایتی دیگر آمده است: همواره در زمین برای خدا حجتی خواهد بود که حلال و حرام را می شناسد و به راه خدا دعوت می‌کند، به واسطه او باب توبه باز است و زمین از حجت خالی نخواهد بود مگر چهل روز قبل از روز قیامت. (2)
متکلمان با استفاده از روایات اثبات می‌کنند که بالاترین هدف و برترین فایده از ایجاد عالم محسوسات، خلقت انسان است و حتی ملائکه آسمانی و زمینی که تدبیر خلقت را برعهده دارند، خادم انسانف مسخّر او و مطیع اویند و هدف از خلقت انسان، نایل آمدن او به بالاترین درجه کمال و اتصال او به ملأ اعلی و معرفت معبود حقیقی و عبودیت کامل برای اوست، چنان که خداوند می‌فرماید: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (3) و بالجمله غرض اصلی از خلق موجودات به طور مطلق، وجود انسان کامل است، کسی که خلیفه خدا در زمین می‌‌باشد، چنان که در حدیثی قدسی آمده است که ای فرزند آدم، اشیا را برای تو و تو را برای خودم خلق کردم.
پس خلقت سایر کائنات از جمادات و نباتات و حیوانات برای انتفاع انسان از آن‌ها و استخدام آن‌ها توسط او تسخیر آن‌ها برای اوست، چنان که خداوند می‌فرماید: «وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ» (4) این تسخیر انواعی دارد: یک نوع آن، تسخیر طبیعت است که بخشی از آن مانند حرکت خورشید و رویش گیاه بدون اراده انسان است و بخشی مانند شکل دادن به منابع طبیعی با اراده انسان همراه می‌باشد.
نوع دیگر آن، تسخیر حواس و نفس انسانی است که بر دو گونه است: یک گونه از عالم شهادت و گونه دیگر از عالم غیب، اما در گونه اول، آن چه مسخّر انسان است، قادر به مخالفت و تمرد در برابر او نیست، چنان که وقتی اراده کند که چشم خود را بگشاید گشوده می شود و زمانی که زبان خود را به تکلم امر نماید تکلم می نماید و وقتی پای خویش را امر به حرکت نماید حرکت می‌کند و حکم دیگر اعضا نیز همین است.
اما گونه دوم نیز بدین منوال است مگر این که قوه و هم اغوای شیطان را می‌پذیرد و در مقابل برهان‌های دینی به معارضه بر می‌خیزد؛ از این رو، انسان به تأیید جدید اخروی از جانب خداوند نیاز دارد تا بر آن غالب آید و تاریکی‌های آن را طرد نماید.
نوع سوم تسخیر، حقیقی است که عبارت است از این که خداوند، معانی عقلی الهی را برای انسان کامل تسخیر می‌کند و او می‌تواند با نیروی باطنی خود، آن را صورت‌هایی روحانی سازد و یا مثال‌هایی غیبی و موجود در عالم عقلی و خیالی قرار دهد و اشیا را با انتزاع آن‌ها از جزئیات، از عالم شهادت به عالم غیب انتقال دهد و با امداد الهی از اسم قابض او ارواح را از اجسام برگیرد، در حالی که از عالم دنیا به آخرت بازگشت نموده و از حالت تفرقه و جدایی به حالت جمع و دیدار درآید. (5)
وقتی این امر ثابت شد ثابت می‌شود که می‌باید در هر زمان، خلیفه‌ای باشد که قوام امور و تداوم نوع انسانی و حفظ بلاد و هدایت عباد به واسطه اوست و آسمان و زمین به واسطه او ثبات می‌یابند و گرنه همه چیز هباء و عبث می‌گردید، زیرا غایتی نمی‌داشتند که به سوی آن حرکت نمایند. به بیان دیگر، خلقت، غرض و غایتی دارد و اگر انسان کامل نباشد، خلقت به غایت خود نمی‌رسد و دچار خرابی و فنا می‌گردد و زمین اهل خود را فرو می‌برد، یعنی اگر خداوند خلقت را خالی از خلیفه می‌آفرید هر آینه آن را در معرض تلف قرار داده‌بود. (6)
به عقیده متکلمان در اجتماع بشری از آن جا که هر کس به نفس خود علاقه دارد و خود را به غیر ترجیح می‌‌دهد، این سبب تاراج و تنازع می‌شود؛ از این رو، ضروری است رئیس و حافظی قانونی از جانب خداوند منصوب گردد تا قانون را از جانب او به مردم برساند. این شخص باید ممتاز باشد، چرا که علایق دنیوی و هواهای نفسانی انسان را از درک معارف و عمل صالح، به نحوی که بایسته و شایسته است مانع می‌گردد و اگر او دارای عقل کامل باشد، باز هم از تردید و شک سالم نماند و قوه‌ی واهمه با عقل او معاوضه نماید، پس به کسی نیاز است که به علایق دنیویه آلوده نبوده و به دام نفس اماره گرفتار نگشته باشد و بتواند دلیل راه بندگان حیران شود، ادله شافی و کافی را برای ایشان به بیان واضح بیان نماید، شبهاتی که در اذهان ایشان خلجان می‌نماید برطرف کند، آن چه عقول سلیمه به آن راه برده‌اند را پشتیبانی کند و آن چه ایشان به آن ره نبرده و درک نکرده‌اند را برای ایشان بیان نماید،... و معبود و خالقشان را به یادشان آورد. (7)
طبق قاعده لطف نیز هر آن چه مقرب الی الطاعه و مبعد عن المعصیه باشد بر خداوند لازم است؛ از این رو، نصب امام بر خداوند واجب است، زیرا این معنا در امام وجود دارد، یعنی امامی که مردم را به عمل برطبق قوانین عقلی و به جا آوردن وظایف دینی مجبور سازد و از کارهای فاسدی که موجب اختلال نظم امور دنیا و آخرت ایشان می‌گردد منع نماید، بهترین وسیله برای دست‌یابی به طاعت و دوری از فساد خواهد بود. براساس قاعده لطف، وجوب نصب امام، فرقی با وجوب نصب نبی ندارد. (8)

دیدگاه متکلمان (در باب نیاز شرع به حافظ)

حافظ شرع می‌تواند کتاب، سنت مقطوعه، اجماع، قیاس، خبر واحد و یا امام معصوم باشد و ادعای این که شرع، می‌تواند از طریق دیگر محفوظ بماند، خلاف اجماع امت است. اکنون باید بررسی کنیم که کدام یک می‌تواند حافظ شرع باشد؟
می توان گفت که قرآن نمی‌تواند حافظ باشد، زیرا تفاصیل شریعت در آن نیامده است. سنت مقطوعه و اجماع هم نمی‌توانند حافظ شرع باشد، زیرا تمام شرع در سنت مقطوعه و اجماع نیز بیان نشده است. اخبار آحاد و رأی و قیاس نیز نمی‌تواند حافظ شرع باشد، چرا که اعتبار خود آن‌ها هنوز مورد سؤال است، پس تنها معصوم باقی می‌ماند.
اگر این برهان تمام باشد، علاوه بر اثبات اصل امامت، معصوم بودن امام را نیز اثبات می‌کند، به این بیان که اگر امام، معصوم نباشد، تسلسل لازم می‌آید، زیرا اگر امام خطا کند برای رفع خطا باید به امام دیگر مراجعه کرد و اگر او هم معصوم نباشد، رجوع به امام دیگر لازم می‌آید و هیچ وقت رفع خطا و اشتباه نمی‌شود، از آن جا که تسلسل باطل است وجود امام معصوم، ضروری خواهد بود.
دلیل دیگر آن است که اگر امام مرتکب خطا یا گناهی شود، یا باید از او تبعیت کرد که این باطل است، زیرا قرآن می‌‌فرماید: «وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ» (9) و یا این که نباید از او پیروی کرد که در این صورت، فایده‌ی امام، منتفی خواهد بود. (10)

دیدگاه متکلمان (در باب لزوم افضل بودن امام)

بنابر قول متکلمان و مشهور، یکی از شرایط امامت آن است که امام در جمیع جهات، به ویژه در علم از همه افضل باشد و تفضیل مفضول عقلا قبیح است. قرآن می فرماید: «أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ» (11). «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» (12). «فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» (13).
هنگامی که حق تعالی به ملائکه خطاب کرد: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» ملائکه اعتراض کردند، پس خداوند اسما را به آدم تعلیم نمود و حجت را بر ملائکه تمام کرد که چون او از ایشان اعلم است، به خلافت سزاوارتر است و معلوم شد که اعلم بودن، موجب استحقاق خلافت است و هنگامی که بنی اسرائیل، پادشاهی طالوت را قبول نمی‌کردند خداوند فرمود که او در علم و قدرت جسمانی برتر است و معلوم شد که مناط ریاست، برتری در علم و شجاعت است؛ از این رو، خداوند کسی را به امامت منصوب می‌کند که از سایر مسلمانان، افضل باشد و مفضول حق امامت ندارد. (14)

ادله متکلمان (در باب لزوم اعلم بودن امام)

اعلمیت امام از صفات معتبر در افضلیت است. این اعلمیت، به علوم شرعی اختصاص ندارد، بلکه علوم غیر شرعی را هم در بر می‌گیرد. علم فی حد ذاته مطلوب است، هم چنان که آیه «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» (15) بر آن دلالت دارد و اعتبار اعلمیت، از ناحیه عقل هم تصدیق می‌شود، زیرا اختیار نکردن اعلم، به معنای تقدیم مفضول است که قبیح خواهد بود و آیه هم همین معنا را می‌فهماند. حکمت هم نوعی علم است و به پیغمبران داده شده و امام هم، چون جانشین پیغمبر است باید از آن برخوردار بوده و از این لحاظ از هم برتر باشد. امام باید علم مناظره با دیگران را بداند تا در برخورد با آنان که ایجاد تشکیک می‌کنند و می‌خواهند عقاید مردم را سست نمایند پیروز شود و دین را از زوال حفظ نماید.
اما در این باره که امام باید تمام صنایع و فنون مختلفی که در اعصار و زمان‌ها به وجود می‌آید را بداند یا نه اختلاف است، بعضی آن را واجب می‌دانند به این علت که اگر امام، این صنایع و فنون را نداند، آنان که عالم به این‌ها هستند از امام تبعیت نمی‌کنند، زیرا خود را در این علوم از امام بالاتر می‌دانند و اگر امام، این فنون را بداند، آنان به انقیاد و تبعیت، نزدیک‌تر خواهند شد. بعضی دیگر عقیده دارند که آگاهی از این علوم عقلاً بر امام واجب نیست، در عین حال که ممتنع هم نمی‌باشد، گرچه اخباری در زمینه تسلط امام بر همه صنایع وارد شده است، ولکن به نظر شیخ مفید، این اخبار قطع آور نیست. (16)
برای اثبات علم امام به همه امور، راه عقلی وجود ندارد، ولی اگر اخبار بر وجود چنین علمی دلالت کند از آن جهت که از صادق مصدق وارد شده، مورد قبول واقع می‌گردد. عالم به ضمایر بودن هم از شرایط امام و از صفات واجب او نمی‌باشد و هم‌چنین علم به سایر لغات؛ البته درباره ائمه معصومین (علیهم السلام) اخباری رسیده که آنان چنین علومی داشتند و مانع عقلی از وجود چنین علومی برای ائمه نمی‌باشد.
اما دانا بودن امام به همه کارهایی که به فرمان خداوند باید بدانند و پس از آن رفتار نمایند، به این دلیل ثابت می‌شود که او در کارهای دینی، پیشوا می‌باشد و فرمانش در هر کار کوچک و بزرگ باید روا باشد، پس ناگزیر باید به همه آن‌ها آگاه باشد، زیرا از نظر عقلا، واگذاردن کار به کسی که کاردان نباشد یا با بیشتر کارها آشنایی نداشته باشد پسندیده نیست، هر چه بتواند آن کارها را بیاموزد، زیرا از نظر خردمندان، نفس دانایی در کارها مهم است نه توانا بودن بر آموختن آن.
چنانکه اگر پادشاهی بخواهد کار وزارت را به کسی واگذارد و سرپرستی سپاهش را به دیگری بدهد، ناگزیر باید کسی را برگزیند که شناختی استوار به کارها داشته باشد و خوب نیست کسی را برگزیند که به بیشتر آن امور شناخت ندارد، هر چند راهی داشته باشد که از آن آگاهی به دست آورد. اگر چنین کسی را برگزیند، حکومت خود را در معرض نابودی قرار داده است و از سوی خردمندان، سزاوار سرزنش و خشم گرفتن بر او می‌شود، به همین گونه، هر یک از ما هرگاه بخواهد دیگری را در جای خود به کاری بگمارد روا نیست کسی را بگزیند مگر او را آگاه و استوار در انجام آن کار بداند و گرنه کار خود را به نابودی می‌کشاند و از سوی خردمندان، سزاوار سرزنش است و در شمار کم خردان می‌باشد.
در همه این جاها تفاوتی نیست که انسان برای انجام کاری به کسی تکیه کند که هیچ از آن آگاه نباشد و یا بسیاری از آن را نداند. (17)

پی‌نوشت‌ها:

1. صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ص 202 - 204.
2. صفار، بصار الدرجات، ص 484 و صدوق، اکمال الدین و تمام النعمه، ص 229.
3. ذاریات، آیه 56.
4. جاثیه، آیه 13.
5. فیض کاشانی، علم الیقین، ص 504.
6. صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ص 4.
7. علامه حلی، باب حادی عشر، ص 188 - 190.
8. همو، الفین فی امامة امیرالمؤمنین، ص 48؛ منهاج الیقین، ص 446 و باب حادی عشر، ص 215 - 221.
9. مائده، آیه 2.
10. محمود یزدی، امامت پژوهی، ص 145.
11. یونس، آیه 35.
12. زمر، آیه 9.
13. نحل، آیه 43.
14. معتزلی همدانی، شرح اصول خمسه، ص 766.
15. زمر، آیه 9.
16. مفید، اوائل المقالات، ص 37.
17. طوسی، تمهید الاصول، ص 810.

منبع مقاله:
رستمی، محمدزمان و آل بویه، طاهره، (1390)، علم امام (با رویکرد قرآنی، روایی، عرفانی، فلسفی و کلامی)، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیّه قم)، چاپ دوم



 

 

نسخه چاپی