دولت ملی: همزیستی سیاسی میان قوم ها
 دولت ملی: همزیستی سیاسی میان قوم ها

 

نویسنده: رولان برتون
مترجم: ناصر فكوهی



 

دولت ملی در نخستین معنایی كه در اروپای غربی به خود گرفت، تبلوری از مفهوم ملت بود؛ و ملت در معنای اصیل و قرون وسطایی خود به مجموعه ای بوم زاد (1) ‌و طبیعی از مردمی اطلاق می شد كه به وسیله یك زبان مشترك به یكدیگر پیوند می خورند، مجموعه ای كه امروز می توان به آن نام قوم نیز داد. در واقع نخستین دولت های ملی یعنی فرانسه، انگلستان، اسپانیا و پرتغال تقریباً مجموعه های جمعیتی را گرد هم آورده بودند كه به زبان های فرانسوی، انگلیسی، اسپانیایی یا پرتغالی سخن می گفتند؛ و همه این دولت ها بلافاصله پس از تأسیس وظیفه گسترش این زبان ها را به عنوان نماد و ابزار هویت خویش بر دوش گرفتند.
بنابراین استدلال هم آوایی [ هم زبانی ] (2) توانست بسیار زود به مثابه دلیلی برای اتحاد مطرح شود. به این ترتیب بود كه هانری چهارم (3) در سال 1602 توانست الحاق بِرِس (4) و بوژی (5) را به صورت زیر توجیه كند: « عقلانی است كه چون شما به صورت طبیعی به فرانسوی سخن می گویید، تابع پادشاه فرانسه نیز باشید. من خواهان آن هستم كه زبان اسپانیایی در اسپانیا باقی بماند و زبان آلمانی در آلمان، اما زبان فرانسوی باید در اختیار من باشد. » و این استدلال بعدها نیز ادامه یافت به شكلی كه در سال 1860 بر مبنای آن ساووا (6) و نیس (7) به فرانسه الحاق شدند و در سال 1947 تاند (8)(9) و لابریگ (10)(11). البته باید توجه داشت كه استدلال جغرافیایی مرزهای طبیعی، به خصوص آنجا كه استدلال زبان كاربردی نداشته است، بسیار بیشتر برای توجیه فتوحات به كار رفته است. با این همه استدلال زبان مشترك از لحاظ انسانی قابل قبول تر بوده است. زبان فرانسه كه عامل بالقوه اساسی در فرانسوی شدن به حساب می آید، پیش از تشكیل دولت وجود داشته و به همین دلیل دولت با تشكیل خود به ناچار آن را نیز دربرگرفته است؛ و این دقیقاً همان چیزی است كه میشله (12) به صورت زیر بیان می كند: « تاریخ فرانسه با زبان فرانسوی آغاز می شود. زبان نشانه اصلی یك ملیت است. » ( تاریخ فرانسه، كتاب سوم، 1840 ) (13).

می دانیم كه از زمان صدور فرمان ویلر كوتره (14) در سال 1539 كه در ( ماده سوم ) آن تصریح شده است: همه متون باید « به زبان مادری فرانسه و لاغیر » نوشته شوند، فرانسوی به تنها زبان رسمی رایج تبدیل شد. اما تنها 250 سال بعد بود كه با انقلاب فرانسه این فكر شكل گرفت كه برای كامل كردن وحدت مردم در كشور باید زبان فرانسه را در قالب رسمی آن، پیش از هر زبان دیگری، همه جا میان اقشار مردم رواج داد؛ و از این زمان دولت فرانسه است كه زبان فرانسوی را بر تمامی سرزمین خود مستقر كرده، تقویت و حفظ می كند و حتی از این هم بیشتر از زبان فرانسوی استفاده می كند تا حدود سرزمینی فرانسه را گسترش دهد. یك استدلال هستی شناختی (15) در اینجا به صورت كامل درمی آید: زبان فرانسوی در قالب فرانسه تبلور یافته و به همان اندازه فرانسه نیز از زبان فرانسوی زایش می یابد؛ همان گونه كه مرغ از تخم مرغی بیرون می آید كه از مرغی بیرون آمده است. به این ترتیب دولت،‌ سرزمین و زبان، هر سه به سوی همگستری (16)‌ گرایش می یابند؛ و زبان های منطقه ای به ناچار به شكل زبان های اقلیت و حاشیه ای درآمده، از مصرف عمومی خارج می شوند و از لحاظ روانی در قالب « گویش های محلی » (17) تقلیل ارزشی پیدا می كنند. در حالی كه زبان پادشاه، پایتخت و جمهوری، زبان روشنگران، زبان ملت، بدل به تنها زبان حاكم می گردد: [ جمله ی معروفی از فرانسوا ویلون، شاعر فرانسوی، هست كه به صورت ضرب المثل درآمده و می گوید: ] « تنها زبان نیك، زبان پاریس است. » (18)

سناریو مشابهی با آنچه در فرانسه اتفاق افتاد در سایر دولت های ملی هم جوار از قرن شانزده روی می دهد، به شكلی كه زبان هایی چون كاتالانی، گالوایی (19)، ایرلندی و اسكاتلندی نیز به حاشیه رانده می شوند. وحدت زبانی تضمینی است بر وحدت سیاسی و بر وحدت روانی؛ و مابقی كشورهای اروپایی نیز از این حركت پیروی می كنند: توسعه پنداره ملی و تقویت دولت همه جا با توسعه زبان همراه اند. بر گِرد امپراتوری مقدس رومیِ « ملت آلمان » (20)، از سال هزار میلادی به این سو، دانمارك، سپس سوئد، لهستان و مجارستان هریك بر محور یك زبان شكل می گیرند. در همین حال بلغارستان و صربستان موجودیت دولتی خود ( و نه موجودیت مردمی خود ) را زیر فشار موج تركان عثمانی از دست می دهند و مسكو در قالب یك امپراتوری، دیگر سرزمین های روس را متحد می كند. قرن نوزده، قرن ملیت هاست، قرن اتحادهای موازی، قرن سرزمین های آلمانی از موز (21) تا نیمن (22) كه شعار « آلمان بر فراز همه » (23) گویای آن است. قرن نوزده، قرن ایتالیاست، كشوری كه تا آن زمان جز یك معنی جغرافیایی ندارد (24)؛ و قرن ظهور دوباره یونان، صربستان، بلغارستان و مقاومت لهستان است.
از سال 1848 « آزادی و وحدت » مضمون هایی هستند كه به صورت مقاومت ناپذیری همه مردمان را بسیج می كنند و آنها را به سوی تشكیل دولتی با زبان خود و گرد آوردن تمامی هم زبانان خود سوق می دهند. هنرمندان، شاعران، نظریه پردازان و سیاستمداران همه تلاش های خود را معطوف برانگیختن احساس شور و شوق ملی می كنند. كسانی چون مانچینی (25)، ماتزینی (26)، وردی (27)، گاریبالدی (28)، بایرون، باكونین (29)، پتوفی (30) و بسیاری دیگر. بهار مردمان از سوی تمام جنبش رومانتیك، از سوی دولت های جدید از سوی قدرت های نو كه همگی به صحنه بین المللی راه یافته اند تهنیت گفته می شود. اما جنبش های استقلال و وحدت ملی، جنبش های آزادی بخش و گردآورنده مردمان آن گاه كه به اهداف نخستین خود می رسند، در معرض این خطر قرار می گیرند كه دولت های جدید، كه به ندرت از حدود خود راضی هستند، به شكار آنها بیایند.

پی‌نوشت‌ها:

1. native
2. homophoie
3. Henri IV( 1553-1610) پادشاه فرانسه از 1572 تا 1610.
4. La Bresse، منطقه ای در شرق فرانسه.
5. Le Bugey، منطقه ای در شرق فرانسه.
6. Savoy، دوك نشین سابق و منطقه ای در میان فرانسه و ایتالیا بود كه در جنوب غربی كوه های آلپ و در جنوب دریاچه ژنو قرار داشت. فرانسه در جنگ علیه اتریش به حمایت از استقلال ملی ایتالیا، دو منطقه نیس و ساووا را به عنوان پاداش به دست آورد.
7. Nice، نیس شهری در جنوب فرانسه با 342 هزار نفر جمعیت (1990) كه همچون ساووا در سال 1860 پس از جنگ فرانسه با اتریش به فرانسه الحاق شد.
8. Tende
9. شهر كوچكی در نزدیكی نیس كه در سال 1947 به فرانسه الحاق شد.
10. La Brigue
11. La Brigue روستایی در نزدیكی شهر نیس در جنوب فرانسه كه در سال 1947 به فرانسه الحاق شد.
12. Julles Michelet (1798-1874) نویسنده و مورخ فرانسوی.
13. Histoire de France,Liv.III
14. Villers-Cottret، حكم ویلر كوتره در سال 1539 از طرف فرانسوی اول، پادشاه فرانسه، صادر شد و در واقع اولین اقدام تاریخی مهم برای ایجاد یك دستگاه قضایی ملی بود. در این حكم تأكید شد كه از آن پس باید در احكام دولت و در داوری های قضایی به جای زبان لاتین از زبان فرانسوی استفاده شود و این امر مردم را با دستگاه اداری و قضایی در رابطه ای نزدیك تر قرار داد و به علاوه موقعیت زبان فرانسه را به نسبت سایر زبان های رایج در این كشور برجسته ساخت.
15. ontologique
16. coextenditive
17. patois
18. Ii n`est bon bec que de Paris
19. gallois
20. Saint Empire Romain Germanique یا به لاتین Sacrum Imperium Nationis Germanicae امپراتوری ای كه اوتون (Othon) اول ( 912-973) در سال 962 برپا كرد و ناپلئون آن را در سال 1806 از میان برداشت. این امپراتوری پس از امپراتوری كارولنژی (800-924) تا اندازه ای جانشین امپراتوری روم در غرب شد و بر مناطقی بزرگ از آلمان و ایتالیا حاكمیت داشت.
21. Meuse، رودخانه ای در اروپا كه از شمال شرقی فرانسه، جنوب بلژیك و هلند می گذرد.
22. Neman، رودخانه ای در شرق اروپا كه از جنوب غربی شهر مینسك به سوی غرب جاری می شود و به نزدیكی مركز لهستان می رسد و سپس از طریق لیتوانی و روسیه به دریای بالتیك می ریزد.
23. Deutschland uber alles
24. وحدت ایتالیا یا Risorgimento در سال 1861 و پس از جنگ فرانسه با اتریش به وجود آمد. 3 مشكل اساسی كه بر سر راه این وحدت وجود داشت عبارت بود از اشغال لومباردی و نیز از سوی دولت اتریش- مجار، وجود دولت پاپ در مركز ایتالیا، و وجود چند دولت مستقل چون دولت ناپل و ساردنی- پیه مون. وحدت ایتالیا شامل دو مرحله انقلابی (1848)‌ و دیپلماتیك و نظامی بود.
25. Pasquale Stanislao Mancini( 1817-1888) نماینده مجلس ناپل، وزیر دادگستری و امور خارجه در چند كابینه پس از 1860، روزنامه نگار و وكیل كه از رهبران سرسخت وحدت ایتالیا بود.
26. Giuseppe Mazzini(1805-1872) نظریه پرداز سیاسی و انقلابی ایتالیا كه نقش مؤثری در شكل گرفتن وحدت این كشور داشت.
27. Giuseppe Verdi(1813-1901) آهنگساز ایتالیایی كه اپراهای او نظیر تراویاتا، آیدا و... تاریخ موسیقی ایتالیا را دگرگون كرده و شهرت جهانی یافتند.
28. Giuseppe Garibaldi(1807-1882) انقلابی ملی گرای ایتالیایی و رهبر بزرگ جنبش وحدت ایتالیا و خروج آن از سلطه امپراتوری اتریش- مجار.
29. Michael Alexandrovitch Bakounine(1814-1876)، انقلابی آنارشیست روس. باكونین پس از مبارزات ضدتزاری به سیبری تبعید شده بود اما از آنجا گریخت و تقریباً در تمام انقلاب ها و شورش های اروپایی قرن 19 از جمله در انقلاب های 1848 و در قیام كمون پاریس در 1871 حضوری فعال داشت. او همچنین در سازمان ( انترناسیونال ) بین الملل اول، رقیب ماركس و انگلس بود و از همان زمان آینده تیره ای را برای برنامه انقلابی كمونیستی ماركسیست ها پیش بینی می كرد.
30. Sandor Petofiیا در اصل Sandor Petrvincs(1823-1849)، شاعر مجار كه در انقلاب 1848 مجارستان شركت كرد و شعر انقلابی او « برخیز ای مجار! » به سرود ملی مجارستان تبدیل شد.

منبع مقاله :
اسپوزیتو، جان ال؛ ( 1392)، جنبش های اسلامی معاصر، دکتر شجاع احمدوند، تهران: نشر نی، چاپ چهارم



 

 

نسخه چاپی