جریان اسلام گرای شیعه-بخش دوم
جریان اسلام گرای شیعه
جریان اسلام گرای شیعه-بخش دوم
نويسنده: دکتر خواجه سروی
منبع:کتاب،جریان شناسی سیاسی

دوره ی مشروطه

می رسیم به نهضت مشروطه که اولین جایی است که جریان اسلام گرای شیعه به طور جدی در آن مطرح می شود. هر جنبش اجتماعی، پیش از نهضت، شامل دو مرحله است: یکی انهدام و دیگری ایجاد.در مرحله ی انهدام، جریان سیاسی اسلام گرای شیعه با شعار عدالت خواهی با استفاده از نفوذ خودش در میان توده مسلمانان و با راه انداختن بست نشینی و سلطنت قاجاریه تسریع شود. و در حقیقت یکی از دلایلی که شاه قاجار را واداشت تا فرمان مشروطیت را صادر کند، نفوذ و تلاش زیاد علمای شیعه و پیراوان آن ها برای شکستن ساختار استبدادی بود.رهبری انقلاب مشروطه ابتدا در دست جریان سیاسی مذهبی بود، اما مقدمات از دست دادن این رهبری وقتی فراهم شد که جمعی از انقلابیون، در سفارتخانه انگلستان بست نشستند آن جا به تحریک عوامل انگلستان، مقدمات باز پس گیری جریان مشروطه از جریان سیاسی – مذهبی و تحول آن به جریان لیبرالیسم فراهم شد.
بنابراین در مرحله انهدامی، جریان سیاسی مذهبی وارد عمل شد تا رژیم را مجبور کرد که به مشروطه رضایت دهد. شعار اصلی جریان اسلام گرا، در ابتدا تأسیس عدلیه و حکومت قانون شرع بود. اما شعاری که سفارت انگلیس حمایت کرد و به لیبرالیست ها داده شد، کنستیتیسیون(1) یا مشروطه بود؛ که این شعار به سرعت مورد استقبال قرار گرفت و این جا بود که جریان سیاسی اسلام گرا، تلاش کرد تا این کنستیتیسیون را به صورت تئوریک و شرعی توجیه کند.
نوشته شدن کتاب «تنبیه الامه و تنزیه الملّه» توسط علامه نایینی، تلاشی بود برای ارایه طرحی در مرحله ی ایجاد. پس در مرحله ی ساخت، کتاب «تنبیه الامه و تنزیه الملّه» نوشته شد. حاصل این فعالیت ها عبارت بود از توسعه مشروطه و مشروطه خواهی و تشکیل مجلس شورای ملی.این جا اولین جایی بود که جریان اسلام گرای شیعه، مغلوب جریان لیبرالیسم شد. به این شکل که بعد از استبداد صغیر، یکی از پایه های عملیاتی و فکری جریان سیاسی اسلام گرا، که در مشروطه هم فعالیت زیادی داشت یعنی «شیخ فضل الله نوری»، توسط جریان لیبرالیسم به دار آویخته شد و «سید عبدالله بهبهانی» یکی از رهبران نهضت مشروطه، در منزل خود در تهران توسط عناصری که از طرف جریان لیبرالیسم مأمور شده بودند، به قتل رسید و آیت الله «سید محمد طباطبایی» هم خانه نشین و منزوی شد.
به دنبال آن، آیت الله نایینی که کار تئوریک انجام داده بود، کتاب خود را جمع آوری کرد و همه ی آن را به رود فرات ریخت و از کار خود پشیمان شد. این اولین شکست برای جریان مذهبی در تاریخ معاصر ایران است که مغلوب جریان لیبرالیسم شد.
کار علامه نایینی توجیه تئوریک جریان مشروطه بود. او در کتاب خود نوشته بود:
«حکومت مشروع از نظر شیعه عبارت است از: حکومت امام معصوم علیهم السلام یا جانشین آن حضرت، یعنی ولایت فقهای شیعه».
از نظر ایشان چون در آن زمان حکومت امام معصوم علیهم السلام ممکن نبود، مشروطه «غصب» تلقی می شد که در آن استبداد وجود نداشت. بنابراین مشروطه، مصداق «بد» است و در مقابل حکومت استبدادی پادشاهی قرار داد که مصداق «بدتر» است. و ما بد (مشروطه) را از باب دفع افسد به فاسد و نه به عنوان حکومت مطلوب می پذیریم.کار مرحوم نایینی برای مشروطه، مثل طلای بدل به جای طلای اصل بود. الگوی مطلوب نائینی «ولایت فقیه» بود، اما با شرایط آن زمان، آن را این گونه توجیه کرده است. در زمان نوشتن این کتاب مرحوم نایینی حضرت صاحب الزمان علیه السلام را در خواب می بیند و نظر ایشان را جویا می شود و آن حضرت می فرماید: کاری که شما انجام می دهید مثل شستن دست یک کنیز سیاه پوست است. یعنی شما می خواهید دست وی را تمیز کنید و این امکان ندارد. زحمت می کشی ولی به جایی نمی رسی.کاری که آقای نایینی انجام داد و در کشور ما هم خیلی ها به آن استناد می کنند، مصداق همان فرمایش امام عصر علیه السلام است. نسخه نایینی نسخه بدل است و اصل نیست.

زمان رضا خان

هر چه به دوره ی رضا شاه نزدیک می شویم هنوز جریان مذهبی یکی از نمایندگان خود به نام آیت الله «سید حسن مدرس» را به عنوان مجتهد طراز اول در مجلس مشروطه داشت. ولی مدرس نیز در نهایت، بعد از تمام شدن دوره مجلس، دستگیر و تبعید می شود. این پایان حضور نیروهای مذهبی در مشروطه می باشد. در مورد به قدرت رسیدن رضا خان، جریان مذهبی به شدت با نخست وزیری رضا خان موافق بودند. استدلالی که این ها داشتند این بود که مطابق قانون اساسی، شاه باید سلطنت کند و نه حکومت. اگر رضا خان شاه شود، قانوناً نمی تواند برای کشور کار کند، بنابراین باید نخست وزیر باشد.جریان مذهبی در دوره رضا خان به شدت تحت فشار قرار داشت. رضا خان در دو جبهه می جنگید. در یک جبهه با جریان چپ مارکسیست و در جبهه دیگر با جریان مذهبی. وی تلاش کرد جریان مذهبی را بیش از پیش خنثی سازد.
افراد جریان مذهبی نسبت به کارهای رضا خان نظرهای متفاوتی داشتند. آیت الله مدرس می گفت: رضا خان نباید شاه بشود، در مقابل، بعضی از علمای طراز اول قم عقیده داشتند که رضا خان آدم خوبی است. هر چه به انتهای حکومت رضا خان می رسیم، می بینیم که نیروهای مذهبی شیعه با حکومت رضا خان مخالفت بیشتری از خود نشان می دهند.
یکی از کارهایی که در دوره ی رضا خان انجام شد و واکنش جریان سیاسی اسلام گرا، بیشتر برای این قضیه شکل گرفت، پدیده «دین سازی» بود.
جریان دین سازی که توسط حکومت حمایت می شد، هدفش این بود که نابودی جریان مذهبی را آسان تر کند و مذهب شیعه را در تنگنا قرار دهد و از صحنه خارج کند. تلاش کردند تا دینی جایگزین بسازند که بتواند جای مذهب شیعه را بگیرد. این مأموریت را شخصی به نام «سید احمد کسروی تبریزی» انجام داد، سید احمد کسروی، ظاهراً این کار را به طور مستقل انجام می داد، ولی در باطن به شدت مورد حمایت رضا خان بود. هدف وی ایجاد دینی بود به نام «دین پاک». اساس این دین، فردگرایی بود، یعنی هر چه عقل انسان حکم کند درست است. آن ها هر سال دوبار در شهرهای مختلف، جشن کتاب سوزی راه می انداختند و در این جشن اغلب، قرآن و کتاب های معتبر دینی مثل مفاتیح الجنان سوزانده می شد. و این پدیده برای جریان مذهبی بسیار خطرناک بود.
واکنش جریان اسلام گرا به این عمل به شکل نوشتن کتاب و دفاع متقابل بود. در آن زمان کتاب اسرار هزار ساله را یکی از طرفداران کسروی نوشت که محتوای آن، زیر سؤال بردن مکتب شیعه بود. در پاسخ به آن امام خمینی قدس سره کتابی به نام «کشف الاسرار» نوشتند. این کار را حضرت امام قبل از سال 1320 انجام دادند که نشان دهنده ی قدرت علمی حضرت امام در آن زمان است. مسأله دیگری که در آن زمان جریان اسلام گرای شیعه به آن پرداخت عبارت بود از: تأسیس حوزه علمیه قم توسط آیت الله «حائری یزدی» که کار آن تربیت کادر مورد نیاز جریان اسلام گرای شیعه بود. ایشان در سیاست دخالت نمی کرد و رضا شاه نیز احترام وی را نسیتاً نگاه می داشت. آیت الله حائری یزدی عقیده داشت، دشمنی با رضا شاه باعث خواهد شد اساس جریان اسلام گرا شیعه به خاطر قلدری رضا خان از ریشه کنده شود.

دوره ی شاه جوان

با این توصیف می رسیم به سال 1320 و رفتن رضا شاه از ایران، که باعث می شود دوره ای در ایران شروع شود و به نام دوره «شاه جوان»، یعنی 1320 تا 1332. در این دوره آزادی بیشتری بر فضای کشور حاکم است، از مطبوعات گرفته تا سایر موارد.
در این دوره جریان سیاسی اسلام گرا افعال می شود و اولین گروه از این جریان سیاسی اعلام موجودیت می کند که عبارتند از گروه «فداییان اسلام». فلسفه ی وجودی تشکیل فداییان اسلام، مبارزه با پدیده دین سازی کسروی بود. کسروی که «پیغمبر پاک دینی» لقب گرفته بود، کار خود را با افتتاح «باهماد آزادگان» یعنی باشگاه دین پاک آغاز کرد. رهبری فداییان اسلام را سید مجتبی میر لوحی، معروف به «نواب صفوی» به عهده داشت که 9 سال در حوزه علمیه درس خوانده بود. وی جوانی بود که دو صفت معروف داشت؛ شجاعت عملیاتی و قدرت استدلالی. اولین کاری که فداییان اسلام کردند این بود که با کسروی وارد بحث شدند و متوجه شدند که وی می فهمد و عمداً زیر بار حرف حق نمی رود. آن ها سرانجام به این نتیجه رسیدند که کسروی را از میان بردارند؛ چون شیعه را انکار می کرد. این بود که کسروی را در محل کارش کشتند و به این طریق جریان دین سازی علیه شیعه را پایان دادند.
قضیه دیگری که در این دوران نمود آشکار پیدا می کند، ملی شدن صنعت نفت است. در جریان ملی شدن صنعت نفت، آیت الله کاشانی در کنار فدائیان اسلام بود.(2)
در این مقطع جریان لیبرالیسم با جریان اسلام گرای شیعه، برای ملی کردن صنعت نفت ایران متحد می شوند. آیت الله کاشانی اولین اعلامیه علیه شرکت نفت ایران و انگلیس را صادر می کند. ولی مصدق – به عنوان نماینده ی مردم تهران – آن را در مجلس می خواند.فداییان اسلام بازوی اصلی ملی شدن نفت به شمار می رفتند. مهم ترین کاری که فداییان اسلام انجام دادند، کشتن رزم آرا بود که به عنوان نخست وزیر، به شدت با جریان ملی شدن صنعت نفت مخالف بود. و تصمیم گرفته بود به هر ترتیبی که شده، حتی با استفاده از نیروی نظامی، تمام طرفداران ملی شدن صنعت نفت را سرکوب کند. این تصمیم رزم آرا دو علت داشت، یکی این که رزم آرا تحت حمایت انگلیس بود و دوم این که وی، عقیده داشت ملتی که نمی تواند برای خود آفتابه بسازد، چگونه می تواند صنعت نفت را به صورت ملی اداره کند.
فتوای قتل رزم آرا به وسیله ی هر دو جریان لیبرالیسم و مذهبی صادر شد و هر دو گروه در کشتن رزم آرا توافق کردند. به همین دلیل نیز، مجلس بعدی که تشکیل شد نمایندگان آن اکثراً کسانی بودند که با ملی شدن صنعت نفت، موافق و طرفدار تشکیل دولت ملی بودند.این جا برای مرتبه ی دوم، جریان مذهبی از این که خودش حکومت را در دست بگیرد، ابا کرد؛ با این استدلال که آیت الله کاشانی معتقد بود، کادر کافی برای اداره ی کشور نداریم. و باید صبر کنیم تا این ها روی کار بیایند و بعداً ما آرام آرام نیروهای خود را تربیت و داخل تشکیلات کنیم و حکومت را در دست بگیریم. بنابراین برای تشکیل دولت ملی، بین طیف های جریان مذهبی اختلاف نظر بود.
آیت الله کاشانی و طیف او می گفتند: «ما نمی توانیم دولت تشکیل دهیم» ولی فداییان اسلام می گفتند: «ما می توانیم». در نهایت چون نفوذ آیت الله کاشانی زیاد بود، حرف وی مورد قبول واقع شد.اولین کار دولت ملی لیبرال این بود که رهبر فداییان اسلام را به مدت 18 ماه زندانی کرد. یعنی در دوره ی مصدق؛ نواب صفوی یک سال و نیم در زندان بازداشت بود. و تلاش های کلیه ی افراد، حتی آیت الله کاشانی نیز برای آزادی او نتیجه ای نداد. حتی مصدق در برابر سفارش خود شاه، مبنی بر آزادی نواب صفوی زیر بار نرفت و او را آزاد نکرد.
در این میان آیت الله کاشانی نیز آرام آرام متوجه شد که قضیه از چه قرار است، و به این ترتیب بین آیت الله کاشانی و مصدق اختلاف افتاد. اختلاف نظرها نیز فقط فکری بود نه چیز دیگر. مشکل کاشانی با مصدق بیشتر بر سر مسایل مذهبی و دعوا، دعوای مبنایی بود.مصدق و جریان لیبرالیسم به عنوان افراد بوروکراتیک یا تکنوکرات یا فن سالاران ملی شدن صنعت نفت و افرادی که از نظر حقوقی حرفی برای گفتن دارند، مطرح بودند؛ چون مصدق در رشته حقوق تحصیل کرده بود، از لحاظ حقوقی فردی ماهر و در معرکه یکه تاز میدان بود.در داستان ملی شدن نفت، لیبرالیسم و نیروهای مذهبی با هم بودند و متحد شدند. خیلی از کارهای اداری قضیه را آن ها انجام دادند. مثلاً حسین ملکی 11 سال حرف زد تا وقت مجلس تمام شود و نتوانند قرارداد نفت را تصویب کنند. خود مصدق هم به عنوان نخست وزیر به لاهه و آمریکا رفت و حرف زد. اگر بگوییم هیچ کاری نکرد شاید حرف درستی نباشد، ولی این گفته نیز که «همه کارهایی که دیگران نتوانستند حل کنند او حل کرد»، درست نیست.
فرض کنیم که به عنوان آدم فن سالار یک سری کارها را انجام داد، علیرغم این که آدم بسیار دموکرات و قانونی بود، اما وقتی قدرت را در دست گرفت بسیار مستبدانه عمل کرد و به حرف کسی گوش نمی کرد. بعداً نیز شیوه های مختلفی را به کار گرفت و آیت الله کاشانی و نیروهای مذهبی را تخریب و از صحنه خارج کرد.از جمله روش هایی که لیبرالیست ها به کار بردند این بود که، به مطبوعاتی که در اطراف خود داشتند دستور دادند علیه آیت الله کاشانی مطلب بنویسند و فداییان اسلام را به عنوان گروهی تروریست معرفی کنند. علت این که آیت الله کاشانی برای جلوگیری از وقوع کودتای 28 مرداد 32 هیچ اقدامی نکرد این بود که احساس می کرد جریان لیبرالیسم گلویش را گرفته و دارد خفه می کند و هیچ کاری هم نمی تواند انجام دهد. واقعاً به دنبال کسی بود که یقه ی این ها را بگیرد و کنار بگذارد، و به این نتیجه رسیده بود که هر کس که باشد بهتر از مصدق است. یعنی آیت الله کاشانی در پایان کودتای 28 مرداد احساس می کرد که شاه و سلطنت به منزله ی «بد» و لیبرالیسم به منزله ی «بدتر» است.
اگر در 28 مرداد نیروهای مذهبی به کمک لیبرال ها می آمدند، کودتا قطعاً شکست می خورد، ولی آیت الله کاشانی در کودتای 28 مرداد آن طور که قدرت و نفوذ داشت به کار نبست و به مصدق کمک نکرد. البته نمی توان عوامل خارجی را نفی کرد.
معمولاً نفوذ عوامل خارجی، زمانی شکل می گیرد که زمینه ای در داخل وجود داشته باشد. زمینه اختلاف بین دو گروه باعث شد آن ها وارد عمل شوند و بعد از جریان 28 مرداد هم جریان لیبرال به شدت سرکوب شد و هم جریان مذهبی. آیت الله کاشانی خانه نشین گردید و فداییان اسلام هم دستگیر و اعدام شدند.
در آن زمان مرجعیت جهان تشیع را آیت الله بروجردی بر عهده داشت. آیت الله بروجردی را نمی توان با توجه به گفتار و نوشته هایش آدم غیر سیاسی نامید، اما روش وی این بود که در سیاست دخالت نکند و استدلال می کرد که دو نوبت بر سر نیروهای مذهبی کلاه رفته و نباید بدون برنامه عمل شود. در نتیجه فقط به صورت «تذکر به دولت» عمل می کرد.فوت آیت الله بروجردی در سال 1340، باعث شد برای مدتی مشخص نباشد که مرجع تقلید شیعه چه کسی است. ولی بعد از مدتی کوتاه مشخص گردید که آیت الله خمینی از دو جهت برتر از دیگران است.یکی از جهت علوم حوزوی و دیگری از نظر هوش و مدیریت سیاسی. امام قدس سره رهبری جریان مذهبی را با برنامه ی انهدامی در مقابل انقلاب سفید شاه و ملت که از طرف شاه ارایه شده بود، به دست گرفت. روش امام، غیر مسلحانه و فرهنگی بود، یعنی استفاده از کم هزینه ترین راه برای پیروزی بر حریف مقابل مثل سخنرانی، نوشتن اعلامیه و ... .
جریان سیاسی لیبرالیسم بعد از کودتای 32 به چند بخش تقسیم شدند. بخشی از آن مورد عفو شاه قرار گرفت و بخش دیگر به خارج از کشور رفتند و عده ای هم که در داخل بودند مبارزه خود را با شاه تحت عنوان «نهضت مقاومت ملی» ادامه دادند. این ها هم دو قسمت شدند. گروه اول سیاسی بودند و گروه دوم مذهبی که طیف مذهبی، بعداً نهضت آزادی را تشکیل دادند.
کاری که حضرت امام قدس سره در فاصله سال های 1340 تا 15 خرداد 42 انجام دادند، تلاش برای انهدام شاه از راه مخالفت با انقلاب سفید شاه و ملت و نقطه عطف آن، قیام 15 خرداد 42 بود. در سال 1348، نظریه «ولایت فقیه» یا ایجاد حکومت اسلامی از طرف حضرت امام قدس سره – به عنوان رهبر جریان اسلام گرای شیعه – جهت جایگزینی حکومت سلطنت مطرح شد و برای اولین بار در تاریخ ایران، این رهبر اسلام گرا توانست طوری فضا را بسازد که کلیه ی جریانات دیگری که می خواستند رژیم سلطنت را منهدم کنند، احساس کنند که تنها در این فضا می توانند موفق شوند، و لاجرم با این فضا هماهنگ شدند.
حضرت امام قدس سره در طول مبارزات خود به هیچ یک از گروه هایی که در جریان اسلام گرا داخل نبودند، قول نداد که به من کمک کنید تا بعداً به شما پست و مقام بدهم. اما هنرش این بود که فضا را طوری آماده کرد که همه ی گروه ها، تنها راه نجات خود را قرار گرفتن در این راه دانستند، حتی مارکسیست های خالص و نیروهای التقاطی.برعکس، تمام جریان های سیاسی غیر مذهبی موجود می گفتند: خوب است از این آدم قدرتمند که می تواند فضا را بسازد استفاده کنیم، و بعد از پیروزی چون آن ها توان اداره ی حکومت ندارند، خودمان حکومت را در دست می گیریم.در سال 57 برای اولین بار بود که در طول تاریخ، رهبر جریان اسلام گرا توانست رژیم سلطنتی را بشکند و بلافاصله هنر به خرج داد و حکومت را به دست جریانات دیگر نداد و با طرح «جمهوری اسلامی» نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، و با رأی مردم توانست آب پاک را روی دست سایر جریانات بریزد.
سال 1360 سالی است که جریانات دیگر احساس کردند که نیروهای مذهبی نمی توانند کشور را اداره کنند و برکناری بنی صدر بهانه ای شد تا عده ای اعلام مبارزه ی مسلحانه کنند. اما سرانجام فعالیت کلیه ی جریانات سیاسی در داخل کشور در سال 1360 به کلی تعطیل شد مگر بخشی از جریان سوسیالیستی به نام حزب توده که تا سال 62 هم در ایران حضور داشت. بعد از سال 63 حکومت کاملاً در اختیار نیروهای مذهبی قرار گرفت.

پی نوشت ها:

1. Constitution.
2. آیت الله کاشانی روحانی بزرگواری بود که در عراق درس خوانده بود و با پدرش در جنگ هایی که بین نیروهای مردمی آن جا و انگلیس رخ داده بود شرکت کرده و از لحاظ شخصیتی یک آدم نترس، شجاع و قدرت مند و شناخته شده و محبوب بود، که زیر بار شاه نمی رفت. در بین اسلام گرایان آن زمان اولین کسی که علیه شاه و حکومت فتوا داد آیت الله کاشانی بود. به همین جهت کاشانی را دستگیر و به فلسطین تبعید کردند و آن جا زندانی بود.



نسخه چاپی