طرح یک نظریه ی اسلامی در روابط بین الملل
طرح یک نظریه ی اسلامی در روابط بین الملل
طرح یک نظریه ی اسلامی در روابط بین الملل
نويسنده: عبدالوهاب فراتی
منبع:کتاب،رهیافتی بر علم و سیاست و جنبش های اسلامی معاصر
بینش اسلامی در میان نظریاتی که در زمینه ی روابط بین الملل مطرح شده اند تنها بینشی است که از زمان و مکان فارغ است. همین امر سبب می شود که این نظریه هیچ گاه در مسیر زمان رنگ نبازد و وادی خاصی هم تعلق نداشته باشد. قابلیت طرح این نظر در هر زمان، مشروط به آن است که جامعه از عقلانیت برخوردار و از هر آن چه رنگ تعصب و تعلق دارد آزاد باشد. در مورد عناصر اصلی روابط بین الملل از دیدگاه اسلام می توان از دو عنصر به هم پیوسته نام برد: انسان و عقیده ی او. اسلام از این نظر که انسان را اساس هر گونه رابطه ای می داند و به جای طبقه و دولت، انسان را مطالعه می کند از سایر نظریات جدا می شود.(1)

انسان محوری

مقصود از انسان محوری، رَد خدا محوری که اساس تمامی بینش های مکتب اسلام است، نیست بلکه مقصود این است که انسان اساس هر گونه روابط اجتماعی از جمله روابط بین الملل تلقی می شود. در بینش اسلامی انسان آن گونه که هست و آن گونه که آفریده شده است در نظر گرفته می شود؛ یعنی ترکیبی از نیروهای خیر و شر که در یک جدال تکاملی، آزادی و مسوولیت انسان را در بوته ی سخت ترین آزمایش ها قرار می دهد. وظیفه ی انسان به عنوان نگهبان خویش، تقویت نیروهای خیر و پس راندن نیروهای شر است. از این رو، نه خوش بینی افراطی رواقیون در مورد انسان پذیرفته است و نه بدبینی افراطی مسیحیان و فرضیه ی گناه ذاتی که نظریه ی مکتب رئالیسم آمریکایی بر آن بنا شده است. انسان بسته به پرورشی که پیدا می کند ممکن است گاه از فرشتگان برتر شود و گاه از ابلیس بدتر.(2)
بینش اسلامی از همین جا مرزهای خود را با بسیاری از نظریات ابراز شده در روابط بین الملل جدا می کند و اساس مرز بندی را در دورن انسان قرار می دهد. از طرفی دیگر، وقتی عنصر پایه ی نظریه، انسان باشد، خود به خود معنی نفی دیگر عناصر پایه، چون دولت – ملت به عنوان تنها بازیگر، طبقه به عنوان تنها ملاک تقسیم بندی و کشور به عنوان تنها واحد جغرافیایی و غیره خواهد بود. البته وجود این گونه تشکل ها و تقسیم بندی ها انکار نمی شود، بلکه اصالت آن ها مورد تردید قرار می گیرد و به عبارت دیگر، فقط جنبه ی اعتباری و قرار دادی می یابد. به مصداق آیه ی شریفه ی «و جعلناکُم شعوباً و قبائل لتعارفوا»(3)، هر گونه تشکل اجتماعی، مثل ملت ها، قبایل، احزاب و گروه ها فرع بر اصل؛ یعنی گوهر انسانی تلقی می شود.
اگر عناصر نظریه ی اسلامی را از دو نوع ثابت و متغیر یا دو قسمت، یکی لازمان و لامکان و دیگری مقید به زمان و مکان فرض کنیم، آن قسمت که بر انسان بی صورت و گوهری تأکید دارد قسمت ثابت و لازمان و لامکان آن را تشکیل می دهد.
از آن جا که نوع بشر در آفرینش از یک گوهر پدید آمده است، هیچ گونه تجزیه ای در این گوهر متصور نیست.
نژاد، رنگ و ملیت، عوارضی گذرا و تغییر پذیرند. انسان در جهان ناسوت، محصور به زمان و مکان بوده و بین نیروهای خیر و شر در نوسان است، تا آن زمانی که به گوهر خویش بازگردد در پیچ و تاب سیر و سلوکی سخت، منزلگاهی برزخی را می پیماید که تکلیفش متفاوت است و احکام مربوط به این دوره ی سفر گونه، جنبه ی احکام مسافر را دارد و تقسیم بندی های موقتی نیز در آن متصور است.
تقسیم بندی ای که بر این اساس صورت می گیرد، یک تقسیم بندی کلی و در نوع خود منحصر به فرد است که جایگزین تمامی تقسیم بندی های قبلی می شود و آن تقسیم انسان ها به مسلمان و کافر و به تبع آن تقسیم جهان به جهان اسلام و جهان کفر است.

عقیده به عنوان مبنای تقسیم

باورمندی به اسلام تنها وجه مجاز تمایز بین انسان به شمار می رود. آنان که به دین حق و گرویدند و آنان که از آن روی برتافتند در یک دسته بندی قرار نمی گیرند.
اصطلاح اُمّت که به پیروان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اطلاق می شود، یکی از مفاهیم علوم اجتماعی است که در درجه ی اول مبنای فکری و عقیدتی دارد. فرد مسلمان در چنین اجتماعی به پرورش عقیدتی، اخلاقی و رفتاری خود می پردازد و خود را برای ارتباط با خدا آماده می سازد. همان گونه که دو تن از محققان انگلیسی و آمریکایی به نقل از آلبرت حورانی «عقل و سنت در اخلاق اسلامی، 1985» یاد آور می شوند، اندیشه ی امّت، که ملهم از اندیشه های حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است، در زمان خود اندیشه ای انقلابی بود.
زمانی که زندگی اجتماعی و سیاسی بر مبنای زندگی قبیله ای و تعصب های قومی استوار بود، اندیشه ی امّت، مساوات تمامی اعضای خود را فارغ از نژاد و قومیت در پیشگاه خداوند یاد آوری می کرد.
امروز هم این اندیشه می تواند انقلابی باشد، زیرا انسان را از قید ناسیونالیسم تنگ نظرانه و فردگرایی رهایی می بخشد. امّت که بر پایه ی یک اجتماع عقیدتی استوار است، بُردی فراتر از مرزهای ملی و تشکل های قومی و گروهی دارد و جهان مقابل خود؛ یعنی اجتماع غیر مسلمانان را نیز به همین سان یک پارچه می بیند.
اما در عین آن که این تقسیم اساساً عقیدتی و به اعتباری فرهنگی است خود می تواند مبنایی جغرافیایی نیز پیدا کند. زیرا امکان اجتماع امّت در یک سرزمین نیز وجود دارد که در این صورت می توان این سرزمین را با عبارت «دارالاسلام» شناسایی کرد و مرزهای آن را از سرزمین های مسکونی کفار که «دارالکفر» نامیده می شود باز شناخت.
در این بینش، جهان اسلام، جهانی یک پارچه و متحد فرض شده است که هیچ قانونی جز اسلام بر آن حکم فرما نیست و دارای یک حکومت اسلامی و اجماع و وفاق همگانی است. اما چنان که می دانیم از فردای رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، تفرقه ای زیان بار بر جهان اسلام حاکم شد و دیدگاه های متفاوتی پدید آمد. این تفرقه تا به امروز که رژیم های سیاسی متفاوت و اختلافات به وجود آمده بین کشورهای اسلامی جدایی انداخته است، ادامه دارد. ولی بینش اسلامی آن چه هست ملاک نیست، بلکه آن چه باید باشد مورد نظر است.

روابط بین اُمّت ها

در دوره ی قبل از جهان گیر شدن اسلام که دوره ای موقتی محسوب می شود، تکلیف مسلمانان در خصوص رابطه با غیر مسلمانان قدری پیچیده بود. عباراتی نظیر این که هیچ صلحی بین اسلام و کفر متصور نیست، شاید چنین القا کند که جنگی بی امان بین مسلمانان و غیر مسلمانان در جریان است.
عده ای بر اساس اصطلاحات صدر اسلام معتقدند که جهان اسلام که «دارالاسلام» نامیده می شود با جهان کفر که «دالاکفر» یا «دارالحرب» نامیده می شود در جدالی دایمی است. ولی چنان که می دانیم اسلام هدف خود را جنگ قرار نداده است. شاید بتوان تقسیم بندی دیگری در جهان کفر به عمل آورد تا مصادیق روشن تری از بینش اسلامی در ذهن نقش بندد. با استفاده از متون اسلامی می توان چنین نتیجه گرفت که جهان اسلام در صورت عدم احساس خطر می تواند با بعضی از غیر مسلمانان بر اساس تعهدات طرفین، رابطه ی صلح آمیزی برقرار سازد که در آن صورت به این قسمت از جهان کفر که با جهان اسلام رابطه ی مسالمت آمیزی برقرار کرده است «دارالصلح» می گویند.
این تقسیم بندی در ابعاد سیاسی نیز مصداق پیدا می کند. جهان غیر مسلمان را می توان به دو قسمت تقسیم کرد: یکی غیر مسلمانانی که با اسلام سر ستیز ندارند و قصد از بین بردن آن را در سر نمی پرورند و دیگر غیر مسلمانانی که قصد دارند به کیان اسلام ضربه زنند و به محو آثار و اصول آن بپردازند. رابطه ی جهان اسلام با غیر مسلمانان دسته ی اول می تواند بر مبنای هم زیستی مسالمت آمیز باشد و بین آن ها داد و ستد و مراودات سیاسی و اجتماعی برقرار بماند. چنان که این گونه غیر مسلمانان در داخل جامعه ی اسلامی به سر برند اصول و آزادی های مذهبی آن ها رعایت می شود. خداوند هم در قرآن می فرماید:
از مؤمنان و یهودیان و مسیحیان و صایبین و هر کس به خداوند و روز واپسین ایمان آورده و نیکو کاری کرده باشد پاداشش نزد خداوند محفوظ است، نه بیمی بر آن هاست و نه اندوهگین می شوند.(4)
علامه حلّی نیز در «قواعد الاحکام»، به منظور تصریح امر، قتل کفار ذمّی را که متعهد به تعهدات خود باشند حرام می شمارد.(5) بر همین اساس، در جهان امروز، رابطه ی بین کشورهای اسلامی و غیر اسلامی که قصد محو بنیان اسلام را ندارند می توان حسنه و مبتنی بر هم زیستی مسالمت آمیز باشد و این همان «دارالصلح» است.
جنگ با گروه دوم غیر مسلمانان به دلیل اندیشه و رفتار این کفار، ضروری و الزامی می شود و چگونگی تحقق جنگ که خود بحث جهاد را مطرح می کند به شرایطی نیازمند است که به دلیل پیچیدگی، باعث اختلاف نظر فقهای اسلامی شده است. بعضی از علمای شیعه، جهاد را موکول به فرمان امام معصوم علیه السلام می دانند، و برخی دیگر جهاد را تدافعی می شمارند و وجوب آن را به در خطر قرار گرفتن هستی مسلمانان مشروط می کنند.
طبیعی است که مسایل جهاد در صدر اسلام با آن چه امروز می تواند مطرح باشد متفاوت است. در صدر اسلام، مسأله ی گسترش اسلام در صدر برنامه ها و اساس استراتژی اسلام بوده است. شیخ الطایفه طوسی قدس سره می گوید:
قتال احدی از کفار جایز نیست مگر بعد از دعوت آن ها به اسلام و اظهار شهادتین و اقرار به توحید و عدل و التزام جمیع شرایع اسلام، پس زمانی که دعوت شدند و اجابت نکردند قتال آنان حلال می شود و تا وقتی که دعوت نشده اند قتال آن ها جایز نیست.(6)
البته بحث ها بیشتر بر سر چگونگی وجوب جهاد و قتال کفار بوده است، ولی به دقت نمی دانیم که این مسایل در زمان حاضر چگونه مطرح می شود. صاحب جواهر قدس سره «متوفی 1266 ه. ق» موضوع را با بینشی روشن تر چنین مطرح کرده است:
مصلحت مسلمین باید همیشه مورد توجه قرار گیرد و مصلحت به اختلاف احوال تفاوت پیدا می کند و با توجه به تفاوت شرایط است که اولویت جنگ با هر کدام از کفار دور و نزدیک مشخص می گردد. تشخیص مصلحت و اولویت از احکام سیاسی است که به نظر امام و یا مأذون او بر می گردد. بدین ترتیب بر امام یا منصوب او واجب می شود که هنگام کثرت دشمن و اندک بودن مسلمین صبر پیشه کند تا موقعی که مسلمانان اکثریتی نیرومند و مقاوم کسب کنند و سپس اقدام به جهاد واجب می شود.(7)
به هر حال، استنباط از جمیع این مباحث این است که اولاً جهاد، مؤسس نوعی استراتژی نظامی و دفاعی اسلامی است و نه نظریه ای جنگ – محور. ثانیاً موازین آن به گونه ای است که آن را مشروط به شروط ویژه ای می سازد که ثابت می کند جهان اسلام پیوسته در جنگی علنی با تمامی جهان کفر قرار ندارد و در نتیجه نمی توان آن را مبنای این ادعا قرار داد که در بینش اسلامی، جنگ اساس روابط بین الملل تلقی می شود. آیات ذکر شده نیز ما را در تشخیص این امر یاری می کنند.
آیه ی شریفه ی «قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم»، چنین ادامه می یابد:
لکن ستم کار نباشید که خدا ستم کاران را دوست ندارد. هر جا مشرکین را یافتید به قتل رسانید و برانید چنان که آنان شما را راندند و فتنه بدتر از قتل است و در مسجد الحرام با آن ها قتال نکنید مگر آن ها پیش دستی کنند، در آن صورت آن ها را بکشید و این است کیفر کافران. (8)
در واقع، دستور قرآن کریم دایر بر مجازات و معامله به مثل با کفار است. آیات 89 و 90 سوره ی مبارکه ی نساء نیز قتل کفار را مشروط به رفتار خصمانه ی آن ها می کند:
چنان چه دست از جنگ برداشتید، تسلیم شدند، پناه آوردند از قتل آن ها در گذرید.

نظام بین المللی از دیدگاه امام خمینی قدس سره

امام خمینی قدس سره در وصیت نامه خود هشدار داده اند که رابطه با هر کشوری که خوف سلطه ی آن وجود داشته باشد باید قطع شود. در این جمله دو نکته وجود دارد: یکی این که قطع رابطه الزاماً به معنی شروع جنگ نیست؛ دیگر این که حداقل نیمی از این خوف مربوط به توان کشور ایران است.
چنان چه کشور با مدیریتی ضعیف، مدیرانی ناصالح و ضعیف النفس، با دانشی اندک، اداره شود نه تنها این خوف از جانب آمریکا و انگلیس می رود، بلکه شیخ نشین شارجه هم می تواند در کار آن اخلال و اعمال نفوذ نماید.
اما اگر کشور به دست مدیرانی خبیر و مسوولانی دل سوز و دستگاه اداری کار آمدی اداره شود، چه بسا از ایجاد رابطه با دولت های قدرت مند هم خوفی در کار نباشد.
در عین حال، بینش امام خمینی قدس سره از ساختار نظام بین المللی، بینشی واقع بینانه و واقف به نیرنگ های قدرت های بزرگ بود. تعریف ایشان از نظام بین الملل این است:
امروزه مستکبرین عالم که در رأس آن ها آمریکا قرار دارد لحظه ای از ستیز و سلطه گری بر ملل مستضعف جهان دست بر نمی دارند و ملت های ضعیف برای آن ها حکم خروسی دارند که هم در عزا و هم در عروسی ذبح می شوند.(9) در چنین وضعی کشورهای اسلامی تماماً جزو کشورهایی هستند که قدرت های استکباری سلطه بر آن ها را در برنامه ی کار خود قرار داده اند. قسمتی از جهان غیر اسلامی نیز در چنین وضعیتی قرار دارد. در این وضع، نه تنها ملل مسلمان وظیفه دارند با هم متحد باشند، بلکه لازم است که کشورهای اسلامی و غیر مسلمانان تحت سلطه نیز با هم متحد شوند و جبهه ی جهانی مستضعفین را برای مبارزه با مستکبرین به وجود آورند. از این رو، روابط ایران با کشورهای غیر مسلمان جنبش عدم تعهد یا پاره ای از کشورهای آمریکای لاتین، روابطی حسنه و مبتنی بر هم کاری های همه جانبه است، زیرا هم ایران و هم آن ها دشمنان مشترکی دارند که باید در مقابل آن ها به وحدت برسند.
اما امام خمینی قدس سره به خوبی آگاه بودند که با وجود رژیم های تحت سلطله، نه وحدت جهان اسلام به سادگی میسر است و نه تشکیل جبهه جهانی مستضعفین مقدور است. لذا راه حل های کوتاه مدت ضرورت دارد. شاگردان امام، چون حضرت آیت الله خامنه ای حفظه الله تعالی رهنمودهای ایشان را در زمینه ی سیاست خارجی به صورت زیر جمع بندی نموده اند.
کشورهای اسلامی به لحاظ رژیم هی سیاسی به سه دسته تقسیم می شوند:
نخست، کشورهای اسلامی ای که دارای نظامی مستقل هستند و بر اساس موازین و اصول اسلامی اداره می شوند و رابطة ایران با آن ها برادرانه و در جهت ایجاد وحدت بوده است.
دوم، کشورهایی که بر اساس موازین اسلامی اداره نمی شوند، ولی حکومت آن ها مورد قبول مردم است. روابط ایران با این کشورها حسنه است و ایران همواره خواهان گسترش این روابط است.
سوم، حکومت هایی که پایگاه مردمی ندارند و وابسته به خارجند. ایران در صورت وجود نهضت های اسلامی در آن ها به تقویت این نهضت ها می پردازد و به کمک مردم می شتابد و از هیچ تلاشی در جهت رها سازی این کشورهای اسلامی از سلطه ی بیگانگان فروگذاری نمی کند.
بنابراین، می توان چنین نتیجه گرفت که سیاست کشورهای اسلامی در جهان تقسیم شده ی بین اسلام و کفر، باید مبتنی بر تطبیق اصول اسلامی با واقعیات کنونی باشد.
این امر، همگامی همه ی کشورهای تحت سلطه برای مقابله با مستکبران است، زیرا بدون یک تلاش همه جانبه و متحد نمی تواند همزمان با سلطه ی فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان استکبار مقابله کرد. این موضوعی است که کشورهای غیر متعهد نیز در دهه ی 1970 به آن واقف شدند، در حالی که قبل از آن فقط بر حل مسایل داخلی تأکید داشتند.
آن چه اندیشه های اسلامی را از تحلیل های مشابه از ساختار کنونی نظام بین المللی مجزا می سازد این است که انسان در این دیدگاه، محکوم تقدیر یا نیروهای مادی نیست، بلکه آگاهانه در نبردی الهی علیه نیروهای اهریمنی مشارکت می کند.(10)

پی نوشت ها:

1 . از نظر کمونیست ها، در سیاست بین الملل، طبقات و نه دولت ها، بازیگر عمده سیاسی بوده و کشاکش، وجه مشخصه روابط بین المللی و بین طبقات است. برداشت دیگر نسبت به سیاست بین المللی، سیاست قدرت است که به موجب آن، هدف نزدیک دولت ها، قدرت یافتن بر دولت های دیگر است. بر خلاف این دو دیدگاه، اسلام، به جای دولت یا طبقه در تحلیل روابط بین الملل، انسان و عقیده اش را می نشاند و بدون این که درباره ی جنگ ستیزی او قضاوت کند به مطالعه رفتار آن می پردازد.
2 . کسانی که ذات انسانرا شرور و آدم را گرگ آدم دیگری می دانند در واقع روابط بین دولت ها را که برآمدی از همین آدم های شروراند، را روابط بین گرگ ها و دولت های ستیز جو و برتری طلب می پنداشتند که دایماً در جنگند «وضع طبیعی هابز». و در مقابل افرادی نیز به ذات بشر خوش بین و روابط بین آن ها را عقلانی و صلح جویانه می دانستند که جنگ و ستیز عارض بر آن شده است.
اسلام در مقابل این دو دسته می گوید نه افراط بدبینان درست است و نه تفریط خوش بینان. انسان هم نیروهای خیر و نیک دارد و هم نیروهای شر. آن چه که او را به جنگ یا صلح وا می دارد بسته به تربیتی است که پیدا می کند.
3 . سوره ی حجرات، آیه ی 13.
4 . سوره ی بقره، آیه ی 62.
5 . موسوعه ی سلسله ی الینابیع الفقهیه، جلد نه، ص 244.
6 . شیخ الطایفه طوسی، النهاریه فی مجرد الفقه، موسوعه، پیشین، جلد نه، ص 50.
7 . محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، جلد 21، ص 50 – 51.
8 . سوره ی بقره، آیه ی 191.
9 . امام خمینی ره، صحیفه ی نور، جلد 12، ص 132.
10 . نظریه های کلان روابط بین الملل، ص 151.



نسخه چاپی