نگاهی به سروده‌های رکن صاین
 نگاهی به سروده‌های رکن صاین

 

نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

رُکن صاین هروی شاعر قصیده‌سرا و غزلگو در اول‌های قرن هشتم و هجری در هرات ولادت یافت. وی غالباً «رکن» و به ندرت «رُکنِ صاین» تخلص کرده است. رکن پس از طی دوران شباب به خدمت خواجه غیاث الدّین محمد وزیر درآمد و تا پایان حیات آن وزیر ادب دوست در خدمت او بود و قطعه‌ی مؤثری در تأسف بر واقعه‌ی قتل آن وزیر سرود. پس از قتل خواجه غیاث الدّین (رمضان 736 هـ) اقامت رکن الدّین هروی در آذربایجان میسر نبود ناچار از آن دیار به خدمت طغاتیمورخان که از سال 736 تا 753 با دعوی ایلخانی در خراسان و استرآباد حکومت داشت رفت و مورد احترام وی و معلم و پیش نماز او بود، اما پس از چندی این رابطه به تیرگی انجامید، چنان که گویا رکن الدّین مدتی به زندان طغاتیمور افتاد. پس از رهایی از حبس بین سال‌های 740 و 742 هـ به فارس رفت و به مدح امیر جلال الدّین مسعود شاه اینجو و امیرپیرحسین چوپانی پرداخت، اما نابسامانی اوضاع شیراز پس از استقرار شیخ ابواسحاق، رُکنِ صاین را بر آن داشت که آن شهر را ترک گوید و در کرمان به خدمت امیرمبارزالدّین محمد بپیوندد و بر اثر اختلافی که میان آن امیر و شاه شیخ ابواسحاق وجود داشت به بدگویی از شیخ بپردازد. رکن متجاوز از بیست سال در خدمت امیر مبارزالدّین محمد (718 - 765 هـ) به سر برد و در ستایش او قصیده‌های متعدد ساخت. سپس از سال 759 تا چند سال دیگر در خدمت جلال الدّین شاه شجاع (760 - 786) بود و او را مدح کرد تا سرانجام به سال 764 درگذشت.
شعرهای رکن مشتمل است بر قصیده و قطعه و غزل و رباعی و مثنوی و مجموع آن که به طبع رسیده به حدود 4428 بیت بالغ می‌شود.
اثر معروف رُکن مثنوی دَه نامه‌ی اوست در پانصد بیت مرسوم به تحفة العشاق به تقلید از منطق العشاق اَوحَدی در وصف عشق و راز و نیازی که با معشوق خود در عالم خیال داشته و در بحر هزج مسدس مقصور یا محذوف سروده و غزل‌هایی در لابه لای مثنوی از زبان عاشق و معشوق آورده و آن را به سا ل751 به انجام رسانیده است.

قصیده‌های او در مدح شاهان و وزیران و امیران وقت است و در آن از شیوه‌ی استادان پیش از خود چون عبدالواسِع جَبَلی و انوری و ظهیر و اثیر پیروی کرده است. غزل‌های او مضمون‌های زیبا دارد و در میانه‌ی راه تکامل آن از سعدی تا حافظ است و بعضی از آن‌ها مورد استقبال حافظ قرار گرفته است. رکن از استادان بزرگ سخن در قرن هشتم بود و مخصوصاً در قصیده مقام بلند داشت. ردیف‌های دشوار را التزام می‌کرد و واژه‌های عربی صعب در شعر خود به کار می‌برد.

از شعرهای اوست:

تا چشم بوستان به شکوفه منوّر است *** صحن چمن ز روضه‌ی فردوس خوش‌تر است
از رنگ لاله عرصه‌ی هامون مزیّن است *** وز بوی گل دماغ زمانه معطر است
باغ از نسیم طره‌ی شمشاد جانفزاست *** باد از هوای خاک چمن روح پرور است
جان را ز لطف روی به رخساره‌ی گل است *** دل را به طبع میل به شکل صنوبر است
این را چه حالت است که با دل مقابل است *** و آن را چه صورت است که با جان برابر است
اکنون که آب برکه و عکس گل اندر او *** شکل سپهر و صورت مهر منوّر است
هر جا که گلبنی است به از باغ جنت است *** هر جا که برکه‌ای است به از حوض کوثر است
گویی که در کنار چمن ریخت آسمان *** هر دُرّ شبچراغ که در بحر اخضر است
مطرب بساز پرده که هنگام عشرت است *** ساقی بیار باده که دوران ساغر است
آواز دلفریب نی امروز لایق است *** جام جهان نمای می‌امروز درخور است
عالم فروغ چهره‌ی لاله فرو گرفت *** گویی فروغ طلعت شاه مظفر است
شاه جهان مبارز دین سایه‌ی خدای *** کز آفتاب اظهر و از ماه انور است
مقصود کائنات محمد که تیغ او *** حامیّ دین ایزد و شرع پیمبر است
ساقیا یک نفسم بی می‌و معشوق مدار *** که مرا بی می‌و معشوق دمی نیست قرار
در ده آن مایه‌ی شادی ز خودم باز رهان *** که به جان آمدم از درد سر و رنج خمار
ای قرابه نفسی گردن اندیشه بپیچ *** وی صراحی قَدَری خون دل از دیده ببار
ای دل ار کشته‌ی عشقی تن خونین بنمای *** وی تن از خسته‌ی شوقی دل پر درد بیار
شیوه‌ی غنچه مکن روی مپیچ از غم دوست *** عادت سرو مبین سر مکش از صحبت یار
کم‌تر از یار نه ای ساعد مشعوقی گیر *** کم‌تر از شانه نه‌ای زلف نگاری به کف آر
ای همه ساله در آن مانده که از دور فلک *** باقی عمر تو آسان گذرد یا دشوار
گر شمار تو همه عمر چنین خواهد بود *** چه خجالت که به روی تو رسد روز شمار
طایر روضه‌ی قدسی مپر از حرص و هوس ** جهد کن تا برهی از نفس پنج و چهار
مطلب دایره‌ی گنبد دوّار تویی *** چند بیرونی نهی از دایره پا چون پرگار
از پی آن که شوی دست نشین چون خامه *** چند بر خویش بپیچی زغضب چون طومار
کار و بار تو اگر اندک و گر بسیار است *** با تو این اندک و بسیار نپاید بسیار
بنه از سَر کله کبر و ره طاعت گیر *** کآنچه پنداشته‌ای نیست به غیر از پندار
دست در دست قناعت نِه و اندوه مخور *** پای در دامن عزلت کش و اندیشه مدار
ضابط مرکز مقصود شوی همچو محیط *** هیچ اگر بی سر و بی پای شوی دایره‌وار
هیچ شک نیست که بر سطح محکّ تجرید *** حاصل هر دو جهان را نبود هیچ عیار
دوست می‌خواهی، از هر که بود دیده بدوز *** یار می‌جویی، از هر چه بود دست بدار
همچو دف ساز کن از دست تهی نعره‌ی شوق *** همچو نی راست کن از باد هوا ناله‌ی زار
راه دولت سپر و یاد کن از الفت گل *** نام محنت مبر و درگذر از وحشت خار
گرد حرص و حسد از صفحه‌ی خاطر بستر *** در صفا کوش که بر آینه زشت است غبار
بی وفایی است فلک عشوه دِهِ عهدشکن *** اژدهایی است جهان مردکُشِ مردم خوار
چاره ای کن که ندامت نبری ای عاقل *** باده‌ای خور که پشیمان نشوی ای هشیار
ساقیا تا کی از این غصه، بده ساغر می‌*** مطربا تا کی از این قصه، درآ در گفتار
عاشق روی توأم بیش چنانم مپسند *** ساکن کوی توام بیش چنینم مگذار
گر گناهی بجز از عشق تو دارم اینک *** مجلس عالی دستور و من و استغفار
داور دهر غیاث دول و دین که بدوست *** هستی عنصر افلاک و بقای ادوار
منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی