ياد ياران ؛ شهیدان کزازى و کرد قره چوله
ياد ياران
ياد ياران
 

شهيد على اصغر کزازى داراني

شهيد على اصغر کزازى در سال 1349 در شهرستان رى متولد شد. او که خانواده اى مذهبى داشت نامى از ائمه اطهار(ع) برايش انتخاب کردند. على اصغر با وجود عمر کوتاهى که داشت زندگى پر از فراز و نشيب و پر از خاطره اى داشت. او از همان سنين کودکى داراى هوش و استعداد بالايى بود. پدرش مغازه خواربار فروشى کوچکى داشت که با منزلش 50 مترى فاصله داشت. او روزها به مغازه پدر مى رفت. بعد از دوران طفوليت، اصغر که هفت ساله شده بود به دبستان مى رود و خوب درس مى خواند. از همان سال هاى اول دبستان در خانه به کمک پدرش قرآن مى خواند. پدرش هر چند وقت يکبار در خانه هيئت قرائت قرآن برگزار مى کرد و اصغر به همراه برادرش اکبر که از او دو سال بزرگتر بود بعد از خواندن قرآن از مهمان ها پذيرايى مى کردند. از سال هاى چهارم و پنجم دبستان، اصغر به فعاليت هاى هنرى در مدرسه مشغول شد. او که از صداى خوب و رسايى برخوردار بود صبح ها در مدرسه برنامه صبحگاه اجرا مى کرد، قرآن مى خواند و تک خوان گروه سرود بود. او به اين کار در دوره راهنمايى هم ادامه داد تا اينکه از محبوبيت خاصى برخوردار شد به طورى که از طرف مدرسه او را به همراه گروهى از دوستانش به اردوى منطقه جنگى بردند تا براى چند روزى هم براى برادران رزمنده برنامه اجرا کند. او در مدرسه هر ساله در مسابقات سراسرى قرائت قرآن با صوت و سرود و تک خوانى شرکت مى کرد و هميشه صاحب رتبه اول مى شد و لوح و تقدير نامه دريافت مى کرد . اقوام و خويشاوندان هم که از صداى رساى او مطلع بودند هر گاه که صله رحم به جا مى آوردند از اصغر مى خواستند که با صداى گرمش محفل آنها را گرما بخشد. او که داراى شش خواهر و دو برادر بود و در خانواده اى پر جمعيت بزرگ شده بود خانواده اش را خيلى دوست داشت و با آنها بسيار مهربان بود. او داراى اخلاقى خوش و چهره اى خنده رو بود و به همه توصيه مى کرد که خنده رو باشيد. او که حالا ديگر جوانى رعنا و خوش اندام شده بود در ميان اهالى محله هم جايى براى خود باز کرده بود. شبها به مسجد مى رفت و با صوت زيبايش اذان و اقامه نماز را براى نمازگزاران قرائت مى کرد. على اصغر در خانه هم به کارهاى هنرى همچون کشيدن نقاشى با خمير روى شيشه به نام ويتراى و دوختن کوبلن مى پرداخت. حتى او که به مادر علاقه بسيار فراوانى داشت روزها به آشپزخانه مى رفت و با بوسه زدن به صورت مادر و ناخنک زدن به غذا از او مى خواست که به او آشپزى بياموزد. او که به موتور و موتور سوارى خيلى علاقه داشت با کمک خانواده موتورى براى خودش خريد که روزها با آن خواهرش را به کلاس خياطى مى برد. به سن 18 سالگى که رسيد به خدمت مقدس سربازى رفت. او که محل خدمتش در اروميه شهر سلماس بود در ميان رفقا و فرماندهانش هم محبوب شد. او در نوجوانى به فعاليت هاى ورزشى در خانه و باشگاه مثل طناب زدن ، فوتبال و تکواندو مشغول بود. کمربند سياه داشت. در سلماس هم برايش کلاسى داير کردند و مربى تکواندو شد و به آموزش سربازان علاقه مند پرداخت و برنامه هاى صبحگاه پادگان را نيز اداره مى کرد. او 18 سال بيشتر نداشت ولى چون مديرى با تجربه همه کارها را اداره مى کرد و بعد از 3 ماه خدمت به وطن و مردمش در ماموريتى براى شناسايى منطقه به کمين دشمنان داخلى رفت و به همراه فرمانده اش در سن 19 سالگى در سال 1369 شهد شهادت را نوشيد. بعدها، هم دوره اى ها و فرماندهان او مى گفتند که دشمنان، او را زير نظر داشتند و از هوش و ذکاوت اصغر که در اين مدت کوتاه خدمت چنين محبوبيتى به دست آورده بود هراس داشتند و منتظر فرصت بودند. آنها دست و دندانش را با قنداقه تفنگ شکسته بودند و شش تير به بدنش زده بودند و او را به شهادت رساندند که لعنت خدا بر آنها باد.

شهيد مجتبى کرد قره چوله

شهيد مجتبى در سال 1348 شمسى در شهررى چشم به دنيا گشود و در خانواده اى مذهبى تحت نظر پدر و مادر مومن خود در سايه عقايد اسلامى زندگى را سپرى نمود تا اينکه سال 1354 در يکى از مدارس ابتدايى شهر رى شروع به تحصيل نمود. در اين روزهاى عمر رسما فرايض دينى خود را آغاز نمود تا اينکه در سال 1360 دوران متوسطه تحصيلى را باز در يکى از مدارس شهررى شروع نمود. سپس در نهادها و ارگانهاى آن منطقه از هر گونه خدمت و وظيفه اسلامى خويش دريغ ننمود. در سال 1364 به عنوان نيروى امدادگر به منطقه اعزام گرديد و بر حسب وظيفه خويش و رهنمودهاى امام که حضور در جبهه بالاترين فرايض مى باشد لبيک گويان به نداى رهبر خويش با ديگر همرزمان خويش راهى مناطق جنگى شد تا اينکه 1366/01/15 از ناحيه کتف در منطقه شلمچه از گلوله دشمن، مجروح گرديد و پس از مداوا مجددا به ديگر رزمندگان پيوست و پس از 17 ماه حضور در منطقه شلمچه در تاريخ 1367/07/05 به درجه رفيع شهادت نايل آمد. روحش شاد و يادش گرامى باد.

منبع: روزنامه رسالت
نسخه چاپی