برداشت هاي اروپايي از اسلام
برداشت هاي اروپايي از اسلام
برداشت هاي اروپايي از اسلام
نويسنده:مجيد مرادي
اظهارات رسمي مقامات سياسي، از قواعد خاص و پيچيده اي پيروي مي كند؛ آنان براي هر سخني كه خارج از چارچوب مقبول داخلي و بين المللي باشد، مؤاخذه مي شوند؛ براي مثال دولتمردي كه كشورش منافعي خاص در كشور ديگري دارد، معمولا از ميان احساسات شخصي خوددرباره آن كشور، به گونه اي كه منافع كشورش را به خطر بيندازد،خودداري مي كند. نوع و سبك سخنان سياسي نيز متفاوت است. همين دولتمردي كه داراي اطلاعات سياسي و آشنايي بيشتري با ملت هاي جهان است و با توده مردم و انتخاب كنندگان خود ارتباط دارد، معمولااحساسات آنان را كه نسبت به بيگانگان خشن تر است، منعكس نمي كند؛ اما گاه ناچار مي شود، احساسات آنان را در نظر بگيرد. در اين مقال از دنياي دولتمردان و سياستمداران اروپايي، به دنياي افكارعمومي اين قاره منتقل مي شويم تا رويكردهاي سياسي توده مردم اروپارا به اسلام و مسلمانان رصد كنيم. در اينجا تنها به پاسخ مثبت و منفي اكتفا نخواهيم كرد، زيرا هدف اين پژوهش، كشف درون مايه احساسات آنان و يافتن عوامل مؤثر و اسباب تفسير گر اين رويكردها است.
در اين پژوهش، بر يكي از ابزارهاي كشف موضع افكار عمومي اروپا،يعني نظر سنجي ـ به رغم نواقص و عيوب آن ـ تكيه مي كنيم. روش نظر سنجي واقعيت را به طور كامل روشن نمي سازد، زيرا پاسخ هاي مردم غالبا به شيوه طرح سؤال مقيد است ؛ گذشته از اين، پاسخ برخي سؤال ها گاه صريح نيست ؛ به ويژه در شرايط فشار شديد سياسي.وانگهي پژوهش كمي نمي تواند اعماق يك احساس جمعي را درجامعه اي دريابد.به رغم همه اين خلاها و كاستي ها كه روش نظر سنجي از آن رنج مي برد، مناسب مي دانم مهم ترين نتايج نظر سنجي ها و برخي فرضيه هاي پيرامون تحول رفتار انسان عادي اروپايي در برابر اسلام ومسلمانان را در اختيار خوانندگان محترم قرار دهيم. در مقابل، نتايج نظرسنجي هايي از كشورهاي اسلامي را هم ذكر خواهيم كرد. منبع اصلي اين پژوهش، نظر سنجي مؤسسه Pew Global project Atittudeاست كه در 15 كشور انجام داده است. چهار كشور وابسته به اتحاديه اروپا(فرانسه، اسپانيا، انگليس و آلمان) هستند و پنج كشور از جهان اسلام (مصر، اردن، تركيه، پاكستان و اندونزي). علاوه بر اين، موسسه نظرسنجي ياد شده، از ايالات متحده امريكا، روسيه، چين، هند و ژاپن، نيزاز طريق مصاحبه مستقيم و تلفني بهره برده و براي هر كشور شاخص مستقلي تهيه كرده كه غالب گروه هاي اجتماعي را شامل مي شود؛ در هركشور از حدود يك هزار نفر نظر سنجي كرده است. اين مؤسسه تاكيدكرده كه در چين و هند، تنها از ساكنان شهرها نظر سنجي كرده است. اين نظر سنجي از تازه ترين نظر سنجي ها است كه بلافاصله پس ازبحران كاريكاتورهاي توهين آميز پيامبر اكرم (ص) در دانمارك كه پرسش هاي فراواني را براي جامعه شناسان و مردم شناسان پديد آورده بود، انجام شد.

مسئول تيرگي رابطه ميان غرب و جهان اسلام

در پاسخ به اين پرسش كه آيا رابطه جهان اسلام و غرب، رابطه خوب ومناسبي است؟ پاسخ بيشتر مصاحبه شوندگان اروپايي منفي است. 66درصد فرانسوي ها، 61 درصد انگليسي ها، 70 درصد آلماني ها و 61درصد اسپانيايي ها اين رابطه را نامناسب مي دانند؛ البته بايد ميان حكم بر واقعيات كه وضعيت واقعي اين روابط را نامناسب و بد مي داند و ميان حكم ارزشي كه ماهيت اين رابطه را منفي و نامناسب مي داند، تفاوت قائل شد.گام بعدي مقايسه پاسخ هاي مثبت با پاسخ هاي منفي است. درفرانسه 66 درصد پاسخ منفي در مقابل 33 درصد پاسخ مثبت، به معناي نسبت 2 به 1 پاسخ هاي منفي است ؛ در حاليكه در اسپانيا 61 درصدمنفي در مقابل 14 درصد پاسخ مثبت است كه به معناي 4 به 1 به نفع پاسخ منفي است.
در مقابل در كشورهاي اسلامي، تفاوتي به اين شدت، جز در تركيه،مشاهده نمي شود. در مصر و اردن، به ترتيب 58 و 54 درصد اين رابطه رامنفي دانسته اند؛ اما نسبت پاسخ هاي مثبت متوازن تر است ؛ يعني نسبت 1 به 8 و 1 به 4. اما نظر سنجي مستقلي كه از مسلمانان اروپاشده، نشان مي دهد كه نگاه آنان مثبت تر است ؛ اگر چه آنان نيز وضع فعلي را منفي مي دانند؛ براي مثال غالب مسلمانان اسپانيا معتقدند كه رابطه ميان غرب و اسلام، وضعيت خوبي دارد (49 درصد در مقابل 23درصد).
اگر چه غالب مصاحبه شوندگان رابطه كنوني ميان غرب و جهان اسلام را رابطه اي تيره مي دانند؛ اما تحليل، ارزيابي و تفسيرشان از اين وضع متفاوت است. گروهي ريشه اين وضع را تندروي مسلمانان مي دانند وگروهي ديگر اين وضع را عارضي و اتفاقي مي دانند؛ از اين رو پرسش بعدي پرسش از وضع واقعي نيست، بلكه پرسشي ارزشي است، زيراارزيابي مصاحبه شوندگان را از اسلام و مسلمانان طلب مي كند و از آنان مي خواهد، ديگري را توصيف ـ مثبت يا منفي ـ كنند.
پرسش بعدي چنين است : شما چه كسي را مسئول تيرگي رابطه ميان غرب وجهان اسلام مي دانيد؟ اكثريت مصاحبه شوندگان اروپايي، مسئوليت اين وضع را متوجه مسلمانان مي دانند (47 درصد در فرانسه، 32 درصد دراسپانيا)؛ اما اشاره به مسئوليت غرب، در انگليس كمي بيشتر است (27درصد درمقابل 25 درصد)؛ در حالي كه 32 درصد به مسئولان طرفين اشاره كردند. در مقابل غالب مصاحبه شوندگان در كشورهاي اسلامي مورد نظر، مسئوليت را متوجه غرب دانسته اند (56 درصد مصر، 61درصد در اردن و 79 درصد در تركيه).

ارزيابي سلبي متقابل افكار عمومي طرفين

در پاسخ به پرسش (آيا شما نگره اي مثبت به دين اسلام داريد يا نگره اي منفي؟)با جدولي متنوع تر و پيچيده تر مواجه مي شويم. در فرانسه 65 درصد ازمصاحبه شوندگان نگاهي مثبت و 35 درصد نگاهي منفي دارند. درانگليس 65 درصد نگاه مثبت و 20 درصد نگاه منفي دارند؛ اما در اسپانيابا وضعي متفاوت مواجهيم، زيرا 62 درصد نگاه منفي و 29 درصد نگاه مثبت به اسلام دارند؛ اما به دلايلي بايد در مقابل اين اعداد و ارقام احتياط كرد:
1. نسبتي بين 10 تا 15 درصد از مصاحبه شوندگان، نگاهي كاملامنفي به اسلام دارند و اين رقم براي بسيج اقليتي متعصب در ضديت بااسلام كافي است، زيرا اقليت هاي فعال، غالبٹ در جامعه سياسي نقش محرك دارند.
2. نسبت ارزيابي مثبت نسبت به اديان ديگر، در غالب كشورها بيش از70 درصد است. نزديك به 88 درصد نگاه مثبت نسبت به مسيحيت وحدود 70 درصد نسبت به يهوديت.
3. نزديك 30 درصد اسپانيايي ها ارزيابي كاملا منفي نسبت به اسلام دارند و اين پديده اي است كه در تاريخ جديد اسپانيا نمي توان براي آن مشابهي يافت.
در مقايسه وضعيت افكار عمومي كشورهاي اروپايي در اين موضوع، باافكار عمومي كشورهاي بزرگ غير اروپايي، مشاهده مي كنيم كه براي مثال، نسبت ارزيابي منفي در اين كشورها غلبه دارد؛ براي مثال در هند51 درصد نگاه منفي در برابر 41 درصد مثبت، در ژاپن 66 درصد درمقابل 22 درصد و در چين 66 درصد در برابر 23 درصد. اين در حالي است كه در كشوري چون ايالات متحده امريكا، آن هم پس از حوادث يازدهم سپتامبر، 54 درصد نگاه مثبت در برابر 23 درصد نگاه منفي نسبت به اسلام وجود دارد.
بايد به اين نكته اشاره كرد كه بين 2 تا 10 درصد از مصاحبه شوندگان مسلمان، نوعي نگاه منفي به اسلام را جست و جو مي كنند. اين نسبت در اروپا و كشورهاي اسلامي كه تمايل بيشتري به سكولاريسم دارند، به حداكثر خود، يعني 10درصد نزديك مي شود.
در مقابل درصد ارزيابي مثبت مسلمانان نسبت به مسيحيت متفاوت است. مسلمانان اروپا به نسبت هاي مختلف، از 79 درصد در آلمان و 88درصد در فرانسه، نسبت به مسيحيت نگاه مثبت دارند؛ اما در مقابل باتفاوت اين نسبت در كشوري چون اردن 61 درصد و كشورهايي چون تركيه و پاكستان كه 69 و 54 درصد نگاه مثبت به مسيحيت دارند، مواجه هستيم.اما تناقض در موضع مصاحبه شوندگان كشورهاي اسلامي نسبت به يهوديت است. در غلبه نگاه و ارزيابي منفي نسبت به يهوديت،مسلمانان كشورهاي اسلامي با مسلمانان اروپا، اشتراك نظر دارند.درصدنگاه منفي نسبت به يهوديت در كشورهاي اسلامي متفاوت است ؛از تركيه كه 65 درصد نگاه منفي دارند تا مصر كه اين نسبت به 99 درصدمي رسد. موضع مسلمانان فرانسه در اين موضوع يك استثنا شمرده مي شود، زيرا 71 درصد مسلمانان فرانسوي مصاحبه شده، به يهوديت نگاه مثبت دارند.

انسان مسلمان در ذهنيت انسان اروپايي (پاكدامن و بخشنده ؛ ولي تندرو، خشونت طلب و زن ستيز)

برداشت هاي اروپايي از اسلام درباره صفاتي كه مصاحبه شوندگان اروپايي به مسلمانان نسبت داده اند، فهرستي مشتمل بر صفاتي از قبيل تسامح، كرم و احترام به زن از يك سو و تعصب، خشونت، تكبر و بخل از ديگر سو به دست آمده است. غالب مصاحبه شوندگان اروپايي اسلام را با دو صفت تعصب وخشونت مقارن كرده اند. در اسپانيا و آلمان 80 درصد مصاحبه شوندگان،اسلام را با تعصب قرين كرده اند و در مقابل تنها 10 درصد ازاسپانيايي ها نسبت اسلام و تعصب را منكر شده اند و 19 درصد آلماني هانسبت تعصب دادن به اسلام را رد كرده اند؛ اما در فرانسه و انگليس،مصاحبه شوندگان به دو دسته تقريباپ مساوي تقسيم شده اند كه ميان 45 تا 50 درصد در نوسان است. حدود 60 درصد از اسپانيايي ها اسلام رابه خشونت متصف مي دانند و در مقابل 30 درصد اين ادعا را رد مي كنند؛در حالي كه 59 درصد فرانسوي ها و 54 درصد انگليسي ها، خشونت را ازصفات اسلام نمي دانند.
متأسفانه آمادگي براي چسباندن صفت خشونت به اسلام از اروپا فراتررفته است، زيرا 59 درصد از روس ها و 67 درصد از هندي ها، پاسخشان به سؤال (نسبت اسلام و خشونت)، مثبت بوده است. غالب مصاحبه شوندگان تمام كشورهاي اروپايي مورد نظر، صفت تسامح را از اسلام به دور دانسته اند (70 درصد دراسپانيا، 75 درصد در آلمان، 55 درصد درفرانسه و 51 درصد در انگلستان). با اين حال بيش از نيمي از مصاحبه شوندگان به ربط اسلام با صفاتي مثبت مانند كرم و پاكي و رفتار اخلاقي رضايت داده اند. اين موضع شامل مصاحبه شوندگان اسپانيايي و آلماني هم مي شود؛ براي مثال 52 درصد آلماني ها و 64 درصد فرانسوي ها و 56درصد انگليسي ها، اسلام را با پاكي ربط داده اند؛ در حالي كه غالب روس ها و هندي هاي مصاحبه شونده چنين باوري ندارند.
اما تندترين قضاوتي كه مصاحبه شوندگان اروپايي درباره مسلمانان ابراز كرده اند،درباره وضع زنان است. درصد مصاحبه شوندگاني كه معتقدند، اسلام احترام زن رارعايت نكرده است، در اسپانيا به بيش از 83 درصد مي رسد؛ در حالي كه در انگليس از59 درصد فراتر نمي رود و اين پايين ترين درصد در ميان كشورهاي چهارگانه اروپايي است. در مقابل حدود 12 درصد از اسپانيايي ها و 26 درصداز انگليسي ها معتقدند كه اسلام احترام زن را رعايت كرده است.در پاسخ به پرسش بعدي، افكار عمومي اروپا، اهتمام ويژه خود را به مسئله شيوع تندروي و افراطي گري اسلام نشان داد. پرسش اين بود كه گسترش افراطي گرايي اسلامي در جهان، در ايام كنوني چقدر مورد توجه و اهتمام شماست؟ غالب اروپايي ها پاسخ دادند كه اين مسئله بر ايشان بسيار مهم است (50 درصد انگليسي ها، 48 درصد فرانسوي ها و 55درصدآلماني ها). اكثريت اروپايي ها كه نسبتشان از 54 درصد تا 70درصد در نوسان است، معتقدند كه انسان مسلمان پايبند به دين خود، باجامعه جديد هماهنگ و همساز نيست. در مقابل از 14 تا 27 درصدمصاحبه شوندگان در چهار كشور اروپايي مورد نظر، معتقدند كه پايبندي به مسيحيت با ارزش هاي جامعه جديد تضاد دارد؛ اما نسبت كساني كه معتقدند، ميان پايبندي به ارزش هاي دين اسلام با مقتضيات جامعه جديد تضاد وجود دارد، در فرانسه تا 26 درصد پايين آمده است.
اين نگاه منفي در آيه موضع مسلمانان مصاحبه شونده نسبت به غرب انعكاس يافته است، زيرا غالب مسلمانان در كشورهاي اسلامي موردنظر، غرب را قرين خشونت، تكبر و تعصب دانسته اند و غير اخلاقي بودن غرب را هم بر اين موارد افزوده اند؛ براي مثال حدود 83 درصداردني هاي مصاحبه شونده، ملت هاي غربي را به خشونت متصف كرده اند و 67 درصد ترك ها، غربي ها را متعصب دانسته اند. هم چنين اكثريت پاكستاني ها، مصري ها و اردني ها (حدود 53 ـ 52 درصد)معتقدند كه خود غرب احترام زن را رعايت نمي كند؛ اما تناقض آنجا ست كه مسلمانان اروپايي كه به روي ارزش هاي غربي نگاهي گشوده دارند،نگاه متفاوتي دارند و اكثريت آنان اتصاف غرب به خشونت و تعصب وتكبر را رد مي كنند. اكثريت مسلمانان اروپايي از 48 تا 70 درصد دركشورهاي مختلف معتقدند كه غربي ها اهل تسامح هستند. از اين گذشته، بين 70 تا 83 درصد آنان به طور مطلق، توجيهاتي را كه براي هجوم به شهروندان عادي غربي مي شود، رد مي كنند و حتي توجيه وبهانه دفاع از اسلام را نمي پذيرند؛ در حالي كه اين نسبت در مصر و اردن 45 درصد است. اما نسبت كساني كه معتقدند، اين هجوم ها در غالب موارد قابل توجيه است، در دو كشور ياد شده از 5 تا 8 درصد فراترنمي رود.

نگاه منفي به اسلام پس از جنگ سرد

نظر سنجي مورد استناد ما نشان مي دهد كه دو صفت منفي، بر نگره اروپايي ها به اسلام حاكم است و آن دو خشونت و تعصب است ؛ در حالي كه صفات منفي ديگر، مانند بخل و غير اخلاقي بودن، بسيار اندك به مسلمانان و اسلام نسبت داده مي شود؛ اما آن دو صفت (خشونت وتعصب) با رخدادهاي بين المللي پس از حوادث يازدهم سپتامبر مرتبطاست. طبعٹ چنين نگاهي تازگي ندارد و كافي است به نظر سنجي هايي كه اوايل دهه نود انجام شده، مراجعه كنيم تا دريابيم كه اين نگره تازگي ندارد. در نظر سنجي هاي اوايل دهه نود در فرانسه نيز همين دو صفت به مسلمانان نسبت داده شد و علت آن هم بازتاب حوادث برخي كشورهاي اسلامي، مانند الجزاير بر افكار عمومي فرانسه است.گذشته از اين، نقش منفي بسياري متخصصان اديان و مردم شناسان غربي تأثير فراواني بر شكل گيري چنين تصوراتي در درون دانشگاه هاداشته است. پژوهش ها و نوشته هاي بسياري شرق شناسان فرانسوي وآلماني و انگلوساكسون، چنين چيزي را نشان مي دهد؛ براي مثال بيشتردر آن بخش از فقه اسلامي كه به جنگ ها مربوط است، تمركز و تأمل مي كنند و به پاره اي آيات مربوط به جنگ و جهاد، بدون كاوش در زمينه و چار چوب تاريخي آنها توجه مي كنند و اين احكام و آيات نشانه گرايش جنگ طلبانه اسلام مي دانند و در مقابل گرايش و رسالت صلح طلبانه انجيل مي نشانند. غالب علماي مسلمان هم از وظيفه پاسخ گويي به اين ادعاها شانه خالي مي كنند؛ جز شمار اندكي از آنان كه همچنان رهاورد سترگ محمد عبده را در آغاز قرن بيستم ـ در پاسخ گويي به شبهات فرح آنطون ـ ادامه مي دهند.
از اينها گذشته، نقش منفي دستگاه هاي تبليغاتي سمعي و بصري،پس از سقوط ديوار برلين،بسيار روشن است، اين دستگاه ها، در بزرگ نمايي آثار برخوردها و نا آرامي هاي خاورميانه، نقش مؤثري داشته اند.تاثير نقش تصوير تلويزيوني و سينمايي بر وجدان ملت ها، از راه شكل دادن دغدغه ها و نگراني ها، كاملا بديهي و آشكار است.

حوادث يازدهم سپتامبر، نقطه تحول نگره اروپاييان به اسلام

حوادث يازدهم سپتامبر، نقش سرنوشت سازي در تحكيم و تثبيت نگره منفي نسبت به اسلام و مسلمانان داشته است ؛ براي مثال، پس ازاين حوادث بود كه اسلام و مسلمانان در نظر بسياري سياستمداران قوميت گرا و محافظه كار به دشمن اصلي تبديل گرديد، زيرا ساختارايدئولوژيك قومي راست گرايان در جوامع غربي، نيازمند دشمن خارجي است تا توجهات را از مشكلات و تضادهاي داخلي به نقطه اي انحرافي سوق دهد و نيز دستمايه كسب مشروعيت سياسي شود؛ براي مثال گفتمان راست قوميت گرا در دهه نود قرن بيستم دچارنوعي نوسان بود؛يعني به تناسب تفاوت جوامع سياسي وتفاوت چالش ها و تضادهاي هردولت متفاوت بود. براي مثل راست گرايان امريكايي كه از آغاز دهه نود،ايده برخورد تمدن ها را مطرح كردند ـ و اوج آن را در انتشار مقاله هاي هانتينگتون در سال 1993 شاهد بوديم ـ جهان اسلام را تنها منبع خطربراي رهبري غرب بر جهان تلقي نمي كردند، بلكه چين را هم در كنارجهان اسلام مزاحم خود مي دانستند.
حوادث يازدهم سپتامبر اين فرصت را به جناح راست افراطي مسيحي در ايالات متحده داد تا آرايش رويارويي هاي آينده را چنين تعريف كندكه برخورد آينده، ميان غرب متمدن و اسلام است. هم چنين جنبش هاي تندرو در اروپا كه دغدغه خود را به خطر اسلامي محدودنكرده بودند ـ اگر چه اساسٹ معيارهاي نژادي را در طبقه بندي ديگران به كار مي گرفتند ـ پس از اين حوادث، اسلام و مسلمانان را دشمن اصلي خود معرفي كردند. بهترين شاهد اين تحول و تغيير، پيدايش حزب ليوبار نيدرلند ـ كه بعدها به نام حزب بيم فورتوين ناميده شد ـ در سال 2002 در هلند است. اين حزب گسترده ترين حزب راست گراي تندروتوده اي در سراسر هلند و خوش اقبال ترين آنها است كه ميانگين آرايي كه در انتخابات پارلماني اين كشور كسب كرده است، به 25 درصدمي رسد. اين حزب پديده هاي يگانه در اروپا است، زيرا هيچ پيوندي باسنت راست گرايي قوميت گرا ندارد و در ميان رهبران آن برخي همجنس بازان و كارگردانان و هنر پيشه هاي زن فيلم هاي مبتذل وبرخي مرتدان از دين اسلام حضور دارند. اين حزب هم اسلام را دشمن اصلي تمدن اروپايي مي داند و ايده محروم سازي مسلمانان از حقوق فردي و اخراج آنان از كشور تا قدر ممكن و بستن باب مهاجرت به سوي ديگر مسلمانان و تحميل نظارت شديد بر مساجد را در سياست هاي پيشنهادي خود گنجانده است.
جناح راست افراطي در دانمارك هم چنين وضعي دارد؛ اين حزب كه بخشي از ائتلاف راست گراي دولت حاكم كنوني را تشكيل مي دهد،ايده هايي مشابه را در سر مي پروراند. به نظر مي رسد، هر چه حوادث انفجار و ترور، مانند حوادث مادريد و لندن تداوم و تكرار مي يابد، پشتوانه توده اي و حمايت مردمي از چنين احزابي فزوني مي يابد.
اين نگره منفي در افكار عمومي جهان عرب بازتاب يافته است كه به غرب از زاويه تجاوز نظامي امريكا و اسرائيل مي نگرد؛ به ويژه آنكه اين تجاوزها حجم عظيمي از قربانيان را بر جاي نهاده و ساده ترين قواعدرفتاري بين المللي را زير پا گذاشته است. تحول و تكامل ابزارهاي رسانه اي الكترونيكي، ديداري و شنيداري، سهم ويژه اي در تجهيزبينندگان و شنوندگان به دقيق ترين اطلاعات پيرامون جنايات به وقوع پيوسته در هزاران كيلومتر دورتر دارد؛ براي مثال جنايات جنين تأثيرشگرفي بر افكار عمومي عرب ها و مسلمانان در تصوير غرب، به عنوان اردوگاه تمدني مبتكر و عداوت جو دارد و حتي موضع فرانسه، آلمان وواتيكان، در مخالفت با اشغال عراق، از شدت اين بد بيني نكاسته است.

نقش رسانه هاي ديداري و شنيداري

رسانه هاي ديداري و شنيداري، نقشي اساسي در تبليغ نگره اي منفي از اسلام و تصوير چهره اي منفي از مسلمانان در ذهنيت بيننده و شنونده غربي دارند. راهي كه آنان انتخاب كرده اند، پر حرفي و پر چانگي درپرداختن به مظاهر تندروي و افراطي گري در ميان برخي مسلمانان است ؛ براي مثال برنامه هاي سريالي مربوط به مظاهر تندروي، فراوان ازتلويزيون هاي غربي پخش مي شود. جالب توجه آنكه مظاهر تندروي درافغانستان، پاكستان و مانند آنها، پس از يازدهم سپتامبر، موضوع بخش عظيمي از برنامه هاي رسانه هاي غربي بوده است. از صحنه هايي كه بيشتر مورد تاكيد است، محدوديت و تضييقات تحميلي بر زنان و اجراي حدود است و به اكثريت مسلماناني كه رفتار انساني با زنان دارند، توجهي نمي شود. در تلويزيون فرانسه، آنچه توجه بينننده را به خود معطوف مي كند، تصوير امامان جماعات مسلمان تندروي ساكن در انگليس است كه اقليتي بيش نيستند. تلويزيون فرانسه به اكثريت امامان جماعات معتدل در انگليس توجهي نشان نمي دهد و مي خواهد با نشان دادن تصوير امامان تندرو و افراطي،الگوي تكثر گراي انگليسي را كه مخالف با الگوي توتاليتر فرانسوي است، منفي نشان دهد؛ اگر چه مي توان چنين پديده اي را از طريق قواعد خاص رسانه هاي ديداري وشنيداري مانندگرايش به توليد تصوير پر تأثير و مخاطب قرار دادن تخيل پيش از عقل تفسير كرد، اما نقش سرنوشت ساز اين اقدامات رادر تكوين دغدغه هاي جمعي نمي توان ناديده گرفت.
بين المللي شدن مفاهيم و تصاوير تبليغاتي، نقش محوري در ترويج اسلام هراسي در خارج از محيط اروپا و امريكا دارند؛ براي مثال افكار عمومي در دو كشور چين و روسيه، دليل بازتاب نزاع هاي محلي در آن، انگاره هاي منفي از پيش آماده غربي در ارتباط با نگره منفي اسلام را پذيرفته است. دو جنگ چچن درروسيه و كشمير در هند، نقش مهمي در ارائه تصويرهاي تبليغاتي منفي به بينندگان روسي و هندي داشته است ؛ اما به نظر مي رسد كه تأثيردرگيرهاي كشمير از حد كشورهاي همسايه گذشت و حتي به جوامعي كه مسلمانان حضوري حاشيه اي در آن دارند ـ مانند ژاپن رسيده است. ازنظر سنجي مورد نظر چنين به دست آمده كه 66 درصد ژاپني ها،نگره اي منفي نسبت به مسلمانان داشته اندو اين امرنشان قوت تصاويرو مفاهيم رايج و جهت دار غربي در سطح جهاني است. كه در جوامع دوراز مناطق نزاع و درگيري سياسي با جنبش هاي اسلامي، همان دغدغه هايي را پديد مي آورد كه در جوامع درگير با آنان.

عوامل خاص نگره منفي دركشورهاي اروپايي

شدت مواضع كشورهاي اروپايي، متناسب با تحولات خاص هر يك ازكشورهاي اروپايي است ؛ براساس نظر سنجي مورد نظر ما، روشن مي شود كه فزاينده ترين ميانگين منفي در كشورهاي چهارگانه اروپايي در كشورهاي اسپانيا و آلمان است. انفجارهاي سال 2004 مادريد دربسيج احساسات دشمنانه راست گرايان اسپانيا نسبت به اسلام ومسلمانان موثر بوده است. در اين باره مي توان فرضيه هايي را مطرح كرد:
الف. انفجارهاي مادريد بسيار ويران گرتر از آن بود كه اسپانيايي هابدان عادت كرده بودند؛ به ويژه آنكه انفجارات جنبش استقلال طلب باسك (اتا)، معمولا مراكز عمومي و شخصيت هاي سياسي را هدف قرارمي دهد و در حد ممكن، از آسيب رساندن به شهروندان عادي پرهيزمي كرد.
ب. اين جمله، جريان تبليغات انتخاباتي را عوض كرد، پس از آنكه حزب ملت كوشيد، پس از انفجارهاي مادريد نگاه ها را متوجه استقلال طلبان باسك كند، تأسيسات سركوب گرانه خود را در منطقه باسك توجيه كند،كشف هويت اسلامي عوامل اين انفجارات، به شكست حزب ملت در انتخابات انجاميده، زيرا اين حزب تمايل خود را به مشاركت درحمله به عراق نشان داد.
ج. شوك ناشي از شكست، با انفجارات القاعده كه به عطف توجه نسبي حزب راست گرا از دشمن استقلال طلب و توجه دادن آن به خطر اسلام گرايي مرتبط بوده است.
بنابراين، وقوع اين تجاوزات در حين تبليغات انتخاباتي، به شكستي سياسي انجاميد كه يكي از دو حزب حاكم در زندگي سياسي اسپانيا را به بازنگري در گفتمان خود در مقابل دشمني مسلمانان وادار كرد؛ اين مسئله اي بود كه تا پيش از اين سابقه نداشت ؛ براي مثال درخواست خوزه مارياازنار نخست وزير اسپانيا را يادآوري مي كنيم كه اخيرٹ از مسلمانان خواسته است، از جنگ و اشغال اسپانيا عذر خواهي كنند و مقوله هم پيماني اسلام و مسيحيت رانيرنگي بي اساس خوانده و دشمن نخست غرب را تنها راديكاليسم اسلامي دانسته است.
اما موضع منفي حاكم بر جامعه آلماني، از فرضيه هاي ديگري پرده برمي دارد كه مي توان برخي عوامل آنها را بر شمرد:
الف. گفتمان راست گرايان مسيحي در جنوب آلمان ؛ به ويژه آنكه جناح اتحاد اجتماعي مسيحي (حزب دموكرات مسيحي) كه تندروتر وداراي نفوذي گسترده در باواريا است، در دفاع از هويت مسيحي اروپازياده روي مي كند و مواضع سخت گيرانه و تند روانه اش در برابر پيوستن تركيه به اروپا مشهور است ؛ اين حزب بر خلاف جناح راست گراي فرانسه، موضع منفي اش را نسبت به پيوستن تركيه به اتحاد اروپا، به ضرورت حفظ هويت ديني اروپايي و خطر تبديل هويت اروپا و رشدجمعيتي مسلمانان و تهاجم فرهنگي اسلام گرايان مستند مي كند.شايسته يادآوري است كه غالب مهاجران مسلمان در آلمان، اصالتٹ اهل تركيه هستند.
ب. سياست هاي مهاجرتي آلمان ؛ از زمان شكل گيري اتحاديه آلمان در سال 1949 دولت اين كشور، به ادغام مهاجران در جامعه آلماني واعطاي تابعيت به آنان روي خوش نشان نمي داد، زيرا بر آن بود كه مهاجرت پديده اي موقت و مقطعي است كه در چهار دهه نخست جمهوري آلمان رخ داده است و در قانون اساسي اول آلمان هم آمده بودكه كشور آلمان، سرزميني مهاجرپذير نيست. در اينجا با سه عامل مواجه هستيم : رابطه جامعه اروپايي با مهاجرت مسلمانان، سياست هاي دولت ها و گفتمان احزاب راست گراي قوي. اگر اين عوامل را با وضعيت افكار عمومي فرانسه مقايسه كنيم، متوجه مي شويم كه :
1. رابطه جامعه اروپايي ؛ مسئله انفجارها و حوادث خونين، عاملي مؤثردر جهت دهي به افكار عمومي بوده است. اما رابطه ميان اين دو تنهارابطه اي كمي نيست، زيرا براي مثال اگر انفجارهاي مادريد در غير ازمقطع زماني تبليغات انتخاباتي انجام مي شد، اگر چه در انتخابات تأثيرزيادي نداشت، اما از شدت اتهامات راست گرايان نسبت به اسلام گرايان مي كاست و نيز فرانسه شاهد سلسله حملات و خشونت هاي خونيني شد كه جماعت اسلامي مسلح الجزاير در سال 1995 ترتيب داده بود؛ اما دولت راست گراي اين كشور اين خشونت ها را با اقدامات گسترده امنيتي و سركوب گرانه كنترل كرد و كوشيد تا گفتمان حاكم برنخبگان اسلام گراي مقيم فرانسه را تعديل و تبديل كند.
2. سياست هاي مهاجرت، نقشي ويژه در ترسيم رابطه ميان جامعه ومهاجراني دارد كه از كشورهاي اسلامي به غرب رفته اند؛ براي مثال پديده مهاجرت گسترده عرب ها به اسپانيا، پديده اي جديد است وپيش تر تا نيمه دهه نود، بيشتر مهاجران به اين كشور از فرانسه، انگليس و آلمان بوده اند. آمارها نشان مي دهد كه در سال 1997 بيشتر مهاجران به اين كشور، از مغرب عربي (مراكش، تونس و الجزاير) بوده اند. لازم به ذكر است كه شمار عظيمي از اين مهاجران در ده سال اخير از حق اقامت قانوني برخوردار نبوده اند و اين امر، موجب افزايش شمار مهاجران شاغل در زمين هاي كشاورزي شده است. بنابراين تازگي مهاجرت مغربي ها به اسپانيا و جايگاه حاشيه اي آنهاـ تا زمان صدور قانون اعطاي حق اقامت رسمي به آنان در سال 2006 ـ طبيعتا مي تواند بر رابطه مهاجران باجامعه اسپانيايي تأثير بگذارد؛ به عكس، مهاجرت هاي گسترده مغربي ها به فرانسه، به نيمه قرن بيستم به بعد باز مي گردد و در اين دوره،مهاجران شاهد تحولي ريشه اي بودند، زيرا نسل دوم ذهنيت مقيم موقتي مشتاق به بازگشت به وطن را رها كرد تا در جامعه فرانسوي ادغام شود و در مقابل، سياست هاي مهاجرتي فرانسه، فراگير بود؛ يعني جهت گيري اش چنين بود كه از راه فعال سازي نهادهاي آموزشي وتربيتي و اجتماعي دولتي، مهاجران را به لحاظ فرهنگي جذب جامعه فرانسوي كند. نظر سنجي ديگري از سوي مؤسسه بيوگلوبان نشان مي دهد كه اكثريت مطلق مهاجران مسلمان در فرانسه، خود را پيش ازهر چيز، شهروند فرانسوي مي دانند و اين نشان از سياست هاي جذب وادغام فراگير دولت دارد.
از اين گذشته، گفتمان نيروهاي سياسي حاكم تأثير خاصي بر افكارعمومي دارد. اگر چه نيروهاي چپ، به دليل مطالبه حق شهروندي اي كه شامل بيشترين درصد از مقيمان كشور و به حاشيه نكشاندن گروه هاي مهاجر به دليل نژاد و دين، از شكل گيري حملات داراي انگيزه هاي ديني پرهيز مي كند؛ اما نقش مؤثر از آن، نيروهاي راست گرايي است كه بهتر توانسته اند انتخاب كنندگان را نمايندگي كنند. طبعا تندروي در برابرمسلمانان، هيچ تلازمي با گفتمان ديني مسيحي ندارند، زيرا شمار عظيمي از علماي ديني مسيحي از ارزش هاي ديني اشان در مقابل اسلام دفاع نمي كنند، بلكه آن را در مقابل (فرو پاشي اخلاقي و تمدن مادي) قرار داده اند؛ البته ناگفته نگذارم كه برخي نيروهاي راست گراي مسيحي در آلمان در جهت دادن افكارعمومي منفي به سوي اسلام و مسلمانان سهيم اند. در اسپانيا نيز، راست گرايان اسپانيايي، يعني حزب ملت كه هنوز از ساختار عقيده ديني وقومي اش دست نشسته است، همين وضع را دارد. نيروهاي راست گراي اسپانيا، هنوز ايده مرجعي تاريخي (باز پس گيري اسپانيا از مسلمانان)را علم مي كنند. در مقابل جناح راست گراي اسپانيا، جناح راست گراي فرانسه (جمهوري خواه) كه داراي چار چوبي سكولار و ليبرال است، مشي معتدلي دارد و حداقل به لحاظ ديني، بي طرف است ؛ از اين رو حتي نظارت ها و كنترل هايي را كه بر مسلمانان فرانسه اعمال مي كنند، تحت نام سكولاريسم انجام مي دهند و نه به نام جنگ و نزاع ميان اديان ؛ چراكه انگيزه ديني ندارند. هم چنين كنار زده شدن عناصر راست افراطي ناسيوناليست سياسي، تا اندازه زيادي در به حاشيه رانده شدن گفتمان نژاد پرستانه مؤثر بوده است ؛ اما اكنون جرياني در سمت راست اين جريان راست افراطي روييده كه منادي دفاع از ارزش هاي غربي درمقابل چالش اسلامي است.
3. در پايان مناسب است، به فرضيه اي اشاره كنم كه معتقد است، افكارعمومي در زماني كه دولت در دست جناح چپ گرا ست، در تعامل باديگري (بيگانه) به جناح راست گرا تمايل مي يابد و زماني كه دولت دردست جناح راست گرا قرار دارد، به جناح چپ گرا رغبت نشان مي دهد؛براي مثال ميانگين منفي افكار عمومي اسپانيا در تقابل با اقدامات دولت سوسياليست زاپاترواست كه به شمار بيشتري از مغربي ها حق اقامت قانوني و فرصت ادغام در جامعه اسپانيايي بخشيده و پس ازسال ها سركوب شدگي و حاشيه نشيني، زمينه تثبيت حقوق اجتماعي ومدني شان را فراهم ساخت. بر عكس افكار عمومي باز و معتدل فرانسه،در مقابل و تقابل با سياست امنيتي دولت راست گرايان است كه قوانين جزايي و اجرايي را تغيير داده و مهاجران جديد را براي پذيرش ارزش هاي جامعه فرانسوي جهت كسب حق اقامت قانوني تحت فشارقرار داده و امامان جماعات غير معتدل را اخراج كرده است ؛ براي مثال يك امام جماعت الجزايري، به دليل تأييد اجراي حد بر زن زناكار و شانه خالي كردن از محكوميت بن لادن در يك مصاحبه مطبوعاتي از فرانسه اخراج شد.
4. فرضيه ديگري كه توجه به آن خالي از فايده نيست، معتقد است كه افكار عمومي اروپايي متغير و غير ثابت است و به شدت تأثير از حوادث جاري در بستر اروپا و نيز به قدرت رسانه ها در بزرگ نمايي آنها بستگي دارد؛ براي مثال كشته شدن كارگردان سينمايي ابتذال گرا تيروان گوگ،به دست يك تند روي مغربي و دامن زدن رسانه ها به اين حادثه، تأثيري شديد در تحريك و تهييج احساسات ضداسلامي در هلند، بلكه در تمام كشورهاي اسكانديناوي (مانند دانمارك و نروژ) داشت. در فرانسه نيزاكنون صحنه مشابهي پديد آمده است، زيرا يك استاد فلسفه با عداوتي كه نسبت به اسلام ابراز كرده، شهرتي يافته است. وي پيامبر اسلام (ص) را مجرم جنگي و اسلام را خطري مشابه خطر كمونيسم سابق توصيف كرده است.
پس از آن كه اين فرد از طريق تماس تلفني و اينترنتي به قتل تهديدشد، رسانه هاي فرانسه اين چند تماس تلفني را آن قدر بزرگ و مهم جلوه داد كه حمايت بسياري را از او به نام دفاع از آزادي بيان و مبارزه باتروريسم به دنبال داشت.آيا در آينده، توهين به اسلام معيار آزمون آزادي بيان خواهد شد؟ ياآنكه فعالان اسلامي با پيش دستي در مخالفت با تندروي ها، راه را به روي سوء استفاده كنندگان غوغا سالار خواهد بست.

نقش مثبت اقليت هاي مسلمان در اروپا

برداشت هاي اروپايي از اسلام با اين حال اعداد و ارقام نشان مي دهد كه اقليت هاي مسلمان در اروپا،نقش مثبتي داشته اند و ارزيابي منفي از اسلام تنها در برخي جوامع دوردست، مانند ژاپن حاكم است كه اقليتي بسيار اندك از مسلمانان در آن زندگي مي كنند و جامعه فرانسه كه در صفوفش بزرگ ترين اقليت اسلامي اروپا به سر مي برد، نگاه بازتر و معتدل تري نسبت به اسلام داردو همين امر موجب نگاه معتدل اكثريت مسلمانان اروپايي شده است وچنان كه اين نظر سنجي نشان مي دهد، مسلمانان اروپايي نگاهي مثبت به غرب و اديان آن و سبك زندگي غربي دارند.بايد گفت كه صرف حضور اسلام در جوامع اروپايي، براي تحقق تقريب ديني و تمدني كافي نيست، زيرا غالبا رابطه ميان گروه هاديالكتيكي و براساس كنش متقابل است و از مرحله تضاد تا مرحله پيوند را متضمن مي شود و اين امر، وظيفه مسلمانان اروپا را بسيار دشوارمي كند.
پرسشي كه در اينجا رخ مي نمايد اين است كه راه هاي از ميان بردن عناصر نزاع و چالش در رابطه ميان مسلمانان با ديگران در درون جامعه اروپايي كدام است؟ اين امر اقتضاي اموري را دارد كه به برخي آنها اشاره مي شود:
1. متناسب سازي فقه اسلامي با وضعيت خاص جامعه اروپايي وتدوين فقهي براي اقليت مسلمان ساكن در آن.
2. تمييز نهادن ميان امور سياسي و امور ديني در تحولات سياسي، تاچيزي كه از آن اسلام نيست، به آن نسبت داده نشود.
3. اصرار وپافشاري بر گفت و گوي تمدن ها و جدا كردن حساب اديان از تضادهاي سياسي جهان، براي مثال گفت و گوي اسلام و يهوديت دراروپا را بايد از تأثيري از نزاع عرب ها و اسرائيل به دور نگه داشت.
4. تقيد به قواعد رفتار اخلاقي كه مسلمانان اروپايي را براي همگان الگوي اخلاقي قرار مي دهد و احترام غير مسلمانان را بر مي انگيزد.
خلاصه سخن اين كه اقليت هاي مسلمان در اروپا مي توانند، پل ارتباط و اتصال ميان جهان غرب و جهان اسلام باشند تا هم اين دوري كنوني افكار عمومي دو طرف از ميان برداشته شود و هم تصويري منفي كه رسانه هاي ديداري و شنيداري از اسلام و مسلمانان به مخيله افكارعمومي جهاني تزريق كرده اند، زدوده شود.


نسخه چاپی