امکان قضایایِ تألیفیِ پیشین در فیزیک (طبیعیات)
 امکان قضایایِ تألیفیِ پیشین در فیزیک (طبیعیات)

 

نویسنده: دکتر حسین معصوم




 

 از منظر کانت

یکی از پرسش های مهم کانت این بود که «قضایایِ تألیفیِ پیشین در فیزیک چگونه ممکن است.» کانت معتقد است که دو نوع فیزیک وجود دارد: فیزیک تجربی و فیزیک محض. در فیزیک تجربی، از اموری مانند مفهوم حرکت و نفوذناپذیری (که اساس مفهوم تجربیِ ماده است) و لختی (اینرسی) و امثال آن بحث می شود که به کلی محض و مقدم بر تجربه نیست، ولی از سوی دیگر، ما به راستی واجد فیزیک محض هستیم که در آن، قوانین حاکم بر طبیعت اشیا به نحو مقدم بر تجربه با همه ی ضرورتی که لازمه ی قضایای یقینی است عرضه شده است؛ مثلاً، قضایایِ زیر در فیزیک محض قضایایی است تألیفی و پیشین: 1. جوهر باقی و ثابت است. 2. هر موجود حادثی با علت قبلی وجوب یافته است. (1) کانت در پیِ آن است که چگونگیِ امکانِ این گونه قضایا را تبیین کند.

احکام حسی و تجربه و ارتباط آن ها با عینیت و کلیت در شناخت

او بین دو نوع احکام فرق می گذارد: (2) احکام ادراک حسی یا قضایای محسوسه (3) و احکام تجربه. (4) به نظر او، در احکام ادراک حسی به یک مفهوم محض فاهمه نیازی نیست، بلکه آن چه لازم است، صرفاً ارتباط منطقیِ ادراکات در ذهن، یک ادراک کننده است، ولی در احکام تجربه علاوه بر ادراک حسی، مفاهیم پیشینی (پیشین) هم لازم است و همین است که به احکام تجربه اعتبار عینی می بخشد: (5)
احکام تجربه= احکام ادراک حسی+ مفهوم محض فاهمه.
هر ادراک حسی باید نخست در مفاهیم محض فاهمه مندرج شود تا بتواند با آن ها به صورت «تجربه» در آید. احکام ادراک حسی تنها برای خود ما، یعنی برای فاعل شناسایی معتبرند و فقط در مرحله ی بعد است که با افزودنِ مفهوم محض فاهمه، حکمِ ما در همه ی زمان ها و برای همه معتبر است؛ بنابراین، اعتبار عینی داشتنِ حکمِ تجربه همان بالضروره اعتبار کلی داشتنِ آن است و بالعکس، اگر ما به موجب علتی حکمی را بالضروره دارای اعتبار کلی بدانیم، باید آن را عینی نیز بدانیم؛ یعنی باید آن را نه صرفاً مشعر بر نسبتی میان ادراک و فاعل ادراک، بلکه مشعر بر خصوصیتی از شیء تلقی کنیم. (6)
"بدین ترتیب، اعتبار عینی و اعتبار کلیِ ضروری (برای همگان) دو مفهوم مترادف است و ما هرچند شیء را فی نفسه نشناسیم، وقتی حکمی را به نحو کلی و ضروری معتبر بدانیم، مرادمان همان اعتبار عینیِ آن است. ما شیء را از طریق همین حکم، یعنی از طریق ارتباط ضروری و کلیِ مدرکات خود می شناسیم (اگرچه نمی دانیم که آن فی نفسه چگونه است) ... کنه شیء هرگز معلوم ما نخواهد شد، ولی وقتی رابطه ی تصوراتی که از شیء فی نفسه به حساسیت ما داده شده، به وسیله ی مفهوم قوه ی فاهمه (7) اعتبار کلی یافت، شیء با همین رابطه، تعیّن پیدا می کند و حکم، عینیت خواهد یافت (8).(9)"
کانت برای توضیح مطلب مثال هایی می آورد که اعتبار آن ها صرفاً ذهنی است. این احکام درباره ی اشیا و اعیان معتبر نیست، بلکه صرفاً حاکی از حالات ادراکیِ ذهن ماست؛ مثلاً ما اتاقی را گرم و شکر را شیرین احساس می کنیم، اما همین اتاق را ممکن است فرد دیگر سرد و شکر را غیر شیرین احساس کند. احکام ادراک حسی (مانند دو مثال یاد شده) صرفاً ذهنی و برای شخص معینی معتبر است و اعتبار کلی ندارد؛ یعنی عینی نیست. احکام یادشده فقط مُشعر است به ارتباط دو احساس (مانند اتاق و گرم یا شکر و شیرین) با یک شناسانده (سوژه) که در خودِ من باشم، آن هم صرفاً در وضع کنونیِ ادراک من و بنابراین، نمی توان آن ها را درباره ی شیء معتبر دانست.
اما احکام و تجربه این گونه نیست. آن چه در اوضاع و احوال خاصی به من می آموزد، باید همان را به من و دیگران همیشه بیاموزد و اعتبار آن نباید به شناسنده ای بخصوص یا به وضع او در زمانی مخصوص محدود باشد؛ مثلاً در فضیه ی «هوا قابل انبساط است» خواه کسی آن را درک کند یا نکند، هوا در هر زمانی تحت شرایط یک سان قابل انبساط است. من و دیگران حتماً «هوا» و «قابل انبساط» را همیشه در اوضاع و احوال یک سان، بالضروره، به هم مرتبط می سازیم. (10)
پس، حکم تجربی عبارت است از ربط ادراکات حسی در یک وجدان عام و کلی؛
یعنی ربطی ضروری و و دارای اعتبار کلیِ عینی. احکام تجربه در هر زمان و برای همگان صادق و معتبر است و به هیچ
سوژه ی خاص و فرد معیّنی وابسته نیست. البته، چنان که خواهد آمد، مقولات فاهمه شرط اعتبار کلی و ضروریِ شناخت است. از نظر کانت، تساوی زیر برقرار است:
بالضروره اعتبار کلی داشتن= وحدت متعلق شناسایی= عینیت
وحدت متعلق شناسایی، یعنی همه ی افراد یک متعلق شناسایی را ادراک می کنند و این همان عینیت است؛ یعنی ابژکتیویته (11) (عینیت) از نظر کانت همان اشتراک در سوبژکتیویته (12) (ذهنیت) است. (13) عینیت، یعنی اشتراک در امر بین الاذهانی. (14)
اساس تجربه از نظر کانت دو چیز است: 1. شهودی که انسان بدان آگاه است؛ یعنی همان ادراکی که از طریق حواس برای انسان حاصل می شود. 2. اطلاق مفهوم محض فاهمه یا حکم کردن که صرفاً از شئون فاهمه است. توضیح آن که، حکم کردن بر دو نوع است: یا بدین صورت است که من فقط ادراکات حسی را با هم مقایسه می کنم و آن ها را در وجدان یا آگاهی یی (15) که خاص خودِ من است به هم مربوط می سازم و یا این که آن ها را در یک وجدان عام و کلی با هم مرتبط می سازم. حکم اول، صرفاً یک حکم ادراک حسی است و بنابراین، فقط اعتبار ذهنی دارد و صرفاً ارتباطی است که در حالت ذهنیِ من میان ادراکات بر قرار شده است، بی آن که به عین خارجی (ابژه) ربطی داشته باشد. برای آن که یک حکم ادراکی به صورت یک حکم تجربی درآید، لازم است ادراک حسی ذیل یکی از مفاهیم محض فاهمه درج شود؛ مثلاً:
"هنگامی که خورشید به سنگی می تابد، آن سنگ گرم می شود. این حکم صرفاً یک حکم ادراکی است و واجد هیچ ضرورتی نیست و هر اندازه من و دیگران آن را ادراک کرده باشیم، در این امر هیچ تأثیری ندارد؛ ... لکن اگر من بگویم: خورشید سنگ را گرم می کند، در آن صورت است که مفهوم «علت» بر ادراک اضافه می شود و مفهوم گرمی را ضرورتاً با مفهوم تابش خورشید مرتبط می سازد و حکم تألیفی ضرورت و کلیت و بالنتیجه عینیت پیدا می کند و از ادراک به تجربه مبدل می گردد. (16)"
بنابراین، قضیه ای مانند «این سنگ به نظر من سنگین می رسد» یک حکم ادراک است، ولی قضیه ی «این سنگ سنگین است» یک حکم تجربه است؛ بدین ترتیب، می توان گفت که تفاوت احکام ادراک و احکام تجربه در این است که اولاً، احکام ادراک بر انطباع ذهنی (17) دلالت می کند، ولی احکام تجربه بر عین و شیء دلالت دارد.
ثانیاً، احکام تجربه اگر صادق باشد، برای همه صادق است و اعتبار کلی دارد؛ یعنی برای همه یا نزد همه ی آگاهی ها یا به اصطلاح کانت، «نزد آگاهی و وجدان به طور کلی»معتبر است، ولی احکام ادراک «نزد شعور یا وجدان یا آگاهیِ من چنین است» یا «به نظر من این گونه است». (18)
در احکام ادراک، گویا یک جمله ی محذوف وجود دارد و آن این است «به نظر من این گونه است» و این همان ویژگیِ سوبژکتیویته ی آن احکام است که بر جنبه ی شخصی و ذهنی آن ها دلالت می کند، ولی در احکام تجربه، «آگاهی به طور کلی» منظور است که امری همگانی است و بر جنبه ی ابژکتیویته ی (عینیت) آن احکام دلالت دارد. کانت می گوید: این که «اگر من جسمی را نگه دارم، سنگینی را حس خواهم کرد» یک حکم ادراکی است، ولی قضیه ی «جسم سنگین است» یک حکم تجربه است و بدین معنا نیست که دو تمثّلِ «جسم» و «سنگین» در ادراک حسیِ من به هم مربوط اند، بلکه آن ها در ابژه (شیء) به هم مرتبط شده اند و مهم نیست که حالت سوژه (ذهن) چگونه باشد. (19) یعنی قضیه ی «جسم سنگین است» ذهنی و مربوط به سوژه نیست، بلکه عینی و مربوط به اُبژه است.اینک، پرسش این است که احکام تجربی این ویژگیِ اضافی، یعنی عینیت و کلیت را از کجا به دست آورده اند. دو پاسخ قابل فرض است: یکی این که، عینیت و کلیت ناشی از ماده ی قضیه باشد و دیگر این که، این دو از صورت قضیه ناشی باشد. توضیح این که، هر امر متغیر جنبه ای ثابت و لایتغیر هم دارد.
به این ویژگی ثابت و تغییرناپذیرِ شیء «صورتِ» (20) آن گفته می شود، چنان که کانت «بودن در مکان و زمان» را از خصوصیات تغییر ناپذیر ادراک حسی می داند، لذا، زمان و مکان را «صور ادراکی حسی» می داند. به جنبه ی متغیر و ناپایدارِ یک شیء نیز «ماده ی» (21) آن می گویند. به نظر کانت، ماده ی ادراک حسی از عالَم خارج و از طریق حواس می آید و متغیر است، ولی قالب زمان و مکان تغییر نمی کند.
قضیه نیز هم جنبه ی ثابت دارد و هم جنبه ی متغیر: در قضیه، موضوع و محمول ممکن است تغییر کند و به جای آن ها، موضوع و محمول دیگری قرار گیرد، لذا کانت موضوع و محمول را ماده ی قضیه می داند، ولی صورتِ هر قضیه عبارت است از نحوه ی نسبت و ارتباط موضوع و محمول. به نظر کانت، کلیت و ضرورت و عینیت احکام تجربه از ناحیه ی ماده ی قضیه (موضوع و محمول) نیست، بلکه از ناحیه ی مفهوم پیشینی است که در صورت احکام تجربه مندرج است. به ازای هر صورت منطقی، یک «مقوله» در کار است.
توضیح این که، کانت مفهوم را دو نوع می داند: 1. مفهوم تجربی و پسینی که از ادراک حسی انتزاع می شود؛ مانند مفهوم «درخت» و مفهوم «سبز» که از مشاهده ی درخت ها و اشیای سبز انتزاع شده اند. 2. مفهوم پیشینی که از ادراک حسی انتزاع نشده است. مفهوم پیشینی خودش بر دو قسم است:
الف) مفاهیم پیشین ابتدایی (22) یا مفاهیم بنیادین (23) که از ترکیب مفاهیم پیشین دیگر به دست نیامده اند. این مفاهیم یا جزء مفاهیم ریاضی (24) است یا مفاهیم غیر ریاضی.
کانت مفاهیم پیشین ابتداییِ غیر ریاضی را «مقوله» (25) می نامد. (26)
ب) مفاهیم پیشین غیر ابتدایی که از مفاهیم ابتدایی مشتق شده اند؛ مثلاً مفهوم علیت یک مفهوم پیشینی ابتدایی است که از آن مفاهیم غیرابتداییِ نیرو، (27) فعل یا عمل (28) و انفعال (29) مشتق می شود: (30)

شکل

مقولات فاهمه و سهم آن ها در عینیت و کلیت شناخت

بنابر آن چه بیان شد، می توان گفت که «مقوله» از نظر کانت چیزی است که چهار شرط داشته باشد: اولاً: مفهوم باشد. ثانیاً، مفهوم پیشین باشد. ثالثاً، مفهوم ابتدایی و بنیادی باشد و رابعاً، مفهوم غیر ریاضی باشد. به نظر کانت، در مقابلِ هر صورتِ منطقیِ قضیه، یک مقوله قرار دارد و چون صور منطقیِ قضایا در منطق از دوازده عدد بیشتر نیست، (31) پس دوازده مقوله نیز وجود دارد.
قبلاً گفته شد که به نظر کانت، وقتی احکام ادراک حسی در یک مفهوم محض فاهمه (مقوله) مندرج شود، احکام تجربه حاصل می شود که کلیت و ضرورت دارد؛
بنابراین:
حکم تجربه= حکم ادراک حسی+ مقوله.
مثلاً، حکم ادراک حسی این است که «به نظر من چنین می رسد که شیء الف بعد از شیء ب اتفاق می افتد». اگر به این حکم ادراک حسی، مقوله ی علیت اضافه شود، حکم تجربیِ «اگر شیء ب تحقق یابد، ضرورتاً شیء الف محقق خواهد شد» حاصل می شود:
تحقق ضروریِ الف بعد از ب= مقوله ی علیت+ توالی الف بعد از ب.
سؤالی که کانت طرح کرده بود این است که «در فیزیک و طبیعیات، قضایایِ تألیفیِ پیشین چگونه ممکن است» و با توجه به مطالبی که گفته شد، پاسخش این است که «شرط امکان قضایایِ تألیفیِ پیشین در فیزیک محض، مقولات فاهمه است». هر قضیه ای ماده و صورتی دارد. ماده ی قضیه عبارت است از داده هایِ حسی که از عالَم خارج افاده می شود و صورت قضیه، مفاهیم پیشینِ فاهمه است که از ناحیه ی فاعل شناسایی
(فاهمه) بر ماده ی قضیه اطلاق می شود؛ بنابراین، نتیجه ی مهمی که کانت می گیرد این است که ذهن و فاهمه در جریان تشکیل شناختِ عینی از عالَم خارج، «فعال» است و بدین سان، کانت در مسئله ی شناخت و معرفت، انقلابی ایجاد کرده که به «انقلاب کپرنیکیِ (32) کانت» مشهور است.
به نظر وی، معرفتِ پیشین که ضروری و کلی است با فرض مطابقت ذهن با عین (در امر معرفت) قابل تبیین نیست، زیرا ما از عالَم خارج و عین؛ ضرورت و کلیت را نمی توانیم به دست آوریم تا بتوان گفت که ذهن با آن ها مطابقت می کند؛ بنابراین، پرسش این است که ضرورت و کلیت که ویژگیِ اصلیِ معرفت عینی است از کجا آمده است؟ توضیح آن که، کسانی چون کانت با سه نکته یا مطلب رو به رو بودند:
1. معرفتی ضروری و کلی درباره ی عالَم خارج وجود دارد؛ مانند فیزیک نیوتن.
2. ضرورت و کلیت از تجربه ی حسی به دست نمی آید؛ یعنی تجربه ی حسی مفید کلیت و ضرورت نیست.
3. در معرفت، مطابقت ذهن با عین (خارج) معتبر است و ذهن در جریان شناخت فقط منفعل است و نه فاعل.
سه نکته ی فوق با هم ناسازگار است و باید در یکی از این نکات تجدید نظر و آن را اصلاح کرد. نکته ی اول این است که ما معرفت ضروری و کلی داریم. نکته ی دوم می گوید: این ضرورت و کلیت از تجربه و عالَم خارج به دست نمی آید و نکته ی سوم بیان گر این است که ذهن در معرفت فقط منتظر عالَم خارج است و هرچه عالَم خارج به او بدهد منفعلانه می پذیرد؛ بنابراین، ضرورت و کلیت معرفت بی تبیین باقی می ماند.
هیوم برای حل این مسئله و ایجاد سازگاری، مقدمه ی اول را انکار کرد و اظهار داشت که ما اصلاً شناخت کلی و ضروری درباره ی عالَم خارج نداریم، ولی کانت نکته ی اول را نمی تواند منکر شود، زیرا او فیزیک نیوتن را علمی ضروری و کلی قبول دارد.
نکته ی دوم نیز انکار ناپذیر است، زیرا هیوم و هم کانت می پذیرند که تجربه ی مفید کلیت و ضرورت نیست؛ بنابراین، تنها راه حل به نظر کاننت این است که در نکته ی سوم تجدید نظری به عمل آورد و بگوید: باید نسبت میان ذهن و عین را تغییر داد تا معرفت ضروری و کلی تبیین پذیر باشد. به اعتقاد او، در شناخت، عین باید مطابق ذهن و مقولات ذهن باشد، نه این که ذهن با عین مطابقت داشته باشد. وی در این باره
می گوید:
"تاکنون فرض بر این بوده است که همه ی شناخت ما باید مطابق با اشیا (ابژه ها) باشد، اما تمام کوشش هایی که صورت گرفته تا شناخت ما از اشیا به طور پیشین با مفاهیم گسترش یابد، طبق این فرض، محکوم به شکست بوده است؛ بنابراین باید بیازماییم که اگر فرض کنیم که اشیا باید با شناخت ما مطابقت داشته باشند، ممکن است موفقیت بیشتری در وظایف مابعدالطبیعه داشته باشیم. کپرنیک (33) بر اساس این فرض که اجسام آسمانی به دور ناظر می چرخند، در تبیین حرکات آن ها شکست خورد؛ لذا به آزمونِ این مطلب پرداخت که اگر قائل شویم که ستارگان ثابت اند و ناظر به دور آن ها
می چرخد ممکن نیست موفقیت بیشتری حاصل شود؟ در مابعدالطبیعه نیز همین آزمون را درباره ی شهود اشیا می توان ترتیب داد. اگر شهود باید با ساختار (34) اشیا مطابق باشد، من نمی دانم چگونه امکان دارد که به طور پیشین، چیزی درباره ی اشیا بدانیم. اما اگر شیء باید با ساختار قوه ی شهود ما مطابقت کند، مشکلی در تصور کردنِ چنین امکانی نخواهم داشت. (35)"
کانت در تبیین مسئله ی شناخت، نه راه حلِ عقل گرایان را به صورت کامل می پذیرد و نه راه حلِ تجربه گرایان را. به اعتقاد او، اشتباه طرف دارانِ اصالت عقل در این است که معتقد نیستند که شناخت واقعی مستلزم داده های حسی است و اشتباه تجربه گرایان در این است که به جنبه ی ذهنیِ معرفت توجه ندارند و ذهن را در معرفت صرفاً منفعل می دانند؛ لذا به حقایق ضروری و کلی قائل نیستند. به نظر کانت، تمام معرفت ما با تجربه آغاز می شود و البته معنایش این نیست که تمام معرفت ما ناشی از تجربه است. با مثالی ساده و معمولی می توان این مطلب را توضیح داد: ترکیب تمام شربت ها با آب آغاز می شود و البته معنایش این نیست که تمام شرب ها فقط حاصل آب است (زیرا در شربت علاوه بر آب، مواد دیگری هم وجود دارد).
انقلاب کانت در مسئله ی معرفت را با تشبیه دیگری نیز می توان این گونه بیان کرد: تجربی گرایان ذهن را به موم تشبیه می کردند و آن را مناده ی معرفت می دانستند و عین (عالم خارج) را شبیه مُهر می دانستند و آن را صورت معرفت تلقی می کردند. آن گاه، معرفت را عبارت می دانستند از اثر آن مُهر بر این موم و ملاک حقیقت را مطابقت اثر مُهر با خودِ مُهر فرض می کردند، اما کانت در این باره انقلابی ایجاد کرد، بدین ترتیب که صورتِ معرفت را ناشی از ذهن و ماده ی معرفت را ناشی از عین می دانست. (36)

پی‌نوشت‌ها:

1. همان، ص 135.
2. همان، ص 137.
3. Judgements of perceoption
4. Judgements of experience
5. بنابراین، احکام و قضایای تجربه از نوع تألیفیِ ما تقدم است.
6. همان، ص 138.
7. یعنی مفهوم محض فاهمه یا «مقوله ی» فاهمه.
8. یعنی در این صورت، این شیء غیر از آن شیء فی نفسه خواهد بود.
9. همان، ص 138-139.
10. همان، ص 139-140.
11. objectivity
12. subjectivity
13. در این جا، توضیح این نکته بی مناسب نیست که مراد از سوژه (subject) یا موضوع عبارت است از مُدرِک، فاعل شناسا یا عالِم و مراد از اُبژه (object) عبارت است از عین
(در مقابل ذهن)، معلوم، متعلق شناخت یا مُدرِک. در این رساله، بیشتر دو واژه ی سوژه و اُبژه به کار رفته، گر چه گاه از واژه های دیگر هم استفاده کرده ایم.
14. Intersubjectivity.
15. consciousness.
16. همان، ص 141.
17. Impression.
18. اشتفان کورنر، فلسفه ی کانت، ترجمه ی عزت الله فولادوند، ص 176.
20. Immanuel kant, critique of pure Reason, B 142.
20. From.
21. Matter.
22. Elementary
23. Fundemental
24. مقصود از «مفاهیم ریاضی» دو صورتِ «زمان و مکان» است که شرط لازم برای صدور احکام تألیفی پیشین در هندسه و حساب است. البته واژه ی «مفهوم»، در این مورد، تنها به معنای صورت ذهنی است، و الا، اگر مقصود از «مفهوم» تصور کلی باشد، پیداست که زمان و مکان را، به نظر کانت، نمی توان مفهوم نامید، زیرا این دو اموری جزئی (و پیشین) اند.
25. Category of predicament
26. Immanuel kant, critique of pure Reaso, B 106.
27. Force
28. Action
29. Passion
30. ibid, B 108.
31. البته این که صور منطقی قضایا دوازده تاست، تنها از دیدگاه کانت چنین است و اوست که با قرینه سازی های متکلفانه این عدد را به دست آورده، و گرنه در واقع، چنین نیست.
32. Copernican revolution
33. Copernicus
34. Constitution
35. Immanuel kant, critique of pune Reason, Introduction, B 16-17.
36. پل فولکیه، فلسفه ی عمومی، ترجمه ی یحیی مهدوی، ص 218.

منبع مقاله :
معصوم، حسین؛ (1390)، مطالعات عقل محض در فلسفه ی کانت، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیّه قم)، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی