اعتبار و بى اعتبارى سنت
اعتبار و بى اعتبارى سنت
اعتبار و بى اعتبارى سنت
نويسنده:نسرين دميرچى
منبع:روزنامه قدس
سنت چيست؟ نسبت آن با دين، با تجدد، با مدرنيته و با بدعت چيست؟ سنت كجا اعتبار دارد و كجا بى اعتبار است؟ سنت مطلقاً پذيرفتنى است و يا بايد به كلى آن را وانهاد؟ اين ها سوالاتى است كه پاسخ هاى گوناگون به آن داده مى شود. به ويژه رابطه سنت با مدرنيته موضوعى است كه بسيارى را به تحقيق و كاوش واداشته است.براى آشنايى بيشتر با اين موضوع با دكتر حميد پارسانيا محقق و مدرس حوزه و دانشگاه گفت وگويى انجام داده ايم كه مى خوانيد.


به عنوان اولين سوال، بفرماييد سنت چه قدر اعتبار دارد؟

سنت در دنياى متجدد امروز امرى مهجور است در حالى كه در دوره هاى طولانى تاريخ امرى مطلوب بوده است. اعتبار پيشين و مهجوريت امروز علل و عوامل چندى دارد. اعتبار سنت در گذشته موجب شده است تا آنچه سنت نبوده نيز در قالب سنت تقلب شود و با نام سنت عرضه شود.اعتبار و بى اعتبارى سنت تابع نحوه معرفت و آگاهى است. ستيز تجدد و مدرنيته با سنت حاصل پيدايش و بروز ديدگاه معرفتى نوينى است كه بر حوزه هاى علمى دنياى معاصر سنگينى مى كند.

سنت چه تعاريفى دارد؟

تعريف تابع ديدگاه معرفتى تعريف كننده است. سنت در برخى از تعاريف حقيقتى آسمانى، الهى، مقدس و واقعيتى پرنشاط و زنده دارد. سنت در اين تعريف و در برخى از موارد با حفظ خصوصيات ياد شده، از دوام، ثبات و استمرار زمانى برخوردار است و در مواردى هم كه تغيير زمانى را مى پذيرد، همچنان از چهره اى ازلى و باطنى ابدى بهره مند است، اما در برخى تعاريف ديگر از همه اندام سنت مرگ مى بارد. فرسودگى قالب آن است و كهنگى از آن استشمام مى شود. دوام، استمرار و قداست نيز عارضه اى است كه به اصرار پيروان، بر آن تحميل مى شود.

در دنياى مدرن، سنت چگونه تعريف مى شود؟

 در تعاريف مدرن، سنت همان چيزى است كه متعلق به گذشته است. سنت لاشه و نعش رفتار است. رفتار تا زمانى زنده است كه در ستيز و پيكار با محيط و عوامل ناسازگار، به قوت انديشه و ابداع شكل مى گيرد. اين گونه رفتار سنت نيست، ولى همان رفتار زنده وقتى به دليل انس ذهنى عاملان به آن به شكل قالب درمى آيد و تحرك و پويايى خود را كه از ناحيه تعقيب آرمان ها و اهداف است از دست مى دهد و حتى خود به صورت هدف و آرمان درمى آيد، تبديل به سنت مى شود.سنت در نگاه جامع شناختى رايج، ترجمه Traditionو مرادف با آن گرفته مى شود و به معناى شيوه اى از رفتار و كردار است كه پيشينه داشته و در اثر تكرار و ممارست، به صورت عادت هاى مستقر و عميق در ذهنيت مشترك جامعه رسوب مى كند. زمينه معرفتى سنت از اين ديدگاه، شناخت حسى- عاطفى است كه در اثر ممارست و تكرار عمل پديد مى آيد؛ اما تجدد و مدرنيته با واقعيت متحول و متغيير انسان و جهان همساز بوده و در نهايت نيز بر سنت غالب مى آيد. اين تعريف از سنت با «هستى شناسى مادى» و «معرفت حسى» و دانش علمى (علم به معناى Science) به حول محور داده هاى آزمون پذير به صورت تئورى هاى اثبات يا ابطال پذير و مانند آن سامان مى يابد، سازگار است. در نگاه كسانى كه سنت را مبتنى بر ذهنيت انسان و متكى بر شناختى حسى- عاطفى اى مى دانند كه در اثر تكرار رفتار اجتماعى حاصل مى شود، همان گونه كه اشاره شد، مرگ آن از قبل پيش بينى شده و ظهور امر متجددى كه مخالف آن است نويد داده مى شود. به عبارت ديگر اين تعريف، سنت را اگر حياتى هم داشته باشد، مى خشكاند كه سرنوشتى جز زوال و نابودى ندارد.
سنت شيوه اى از رفتار و فعل انسان است؛ شيوه اى از رفتار كه نمى تواند زندگى و حياتى جدا از حيات و زندگى رفتار كنندگان داشته باشد. وقتى عاملان رفتار- انسان ها- سنت را ناشى از ذهنيت منجمد، رسوب يافته و انديشه و عادت دور مانده از واقعيت سيال و متحرك تعريف مى كنند، بى شك اين تعريف به دليل قطع ارتباط سنت با واقعيت رنگ فرسودگى بر آن مى نشاند و زندگى، نشاط، طراوت و حلاوت را از آن مى گيرد.

چه نسبتى ميان دين و سنت وجود دارد؟

سنت در زمان شكوه خود تعريف ديگرى داشت. تعريفى مبتنى بر هستى شناسى، معرفت و آگاهى دينى؛ به همين دليل سنت حتى نزد كسانى كه آن را بى روح و مرده مى بينند، نسبتى نزديك با دين داشته و دارد. اينان معتقدند سنت كه حاصل ذهنيت عقب مانده اجتماع از واقعيت متحول انسان و جهان است، همواره خود را در قالب گزاره هاى دينى و به صورت اديان مختلف توجيه مى كند. سنت ثبات و استقرار ذهنى خود را بر جهان تحميل كرده و از اين طريق، تفسيرهايى دينى از هستى پديد مى آيد. اين گونه توجيهات در مورد دين، به دنبال انكار حقيقت علمى «آگاهى دينى» هستند.
نسبت بين سنت و دين به اين دليل است كه سنت، حيات و دوام خود را از ناحيه نگاه دينى و تعريفى كه دين براى آن عرضه مى كند به دست مى آورد. بدين لحاظ هرگاه آگاهى و معرفت دينى، ارزش و اعتبار جهان شناختى خود را از دست بدهد، سنت نيز از حيات و نشاط ساقط مى شود.

حقيقت آگاهى دينى چيست؟

حقيقت آگاهى دينى، معرفت شهودى و ارزش جهان شناختى قضاياى دينى، نظير قضايايى كه از وجود مبدا و معاد يا خلود و جاودانگى نفس انسان سخن مى گويند، از جمله امورى هستند كه كاوش درباره آن ها مباحثى فلسفى را به دنبال مى آورد.
برخى از ديدگاه هاى فلسفى، «آگاهى دينى» را معرفتى علمى نمى دانند و با تعريفى كه از علم ارايه مى دهند دين را تنها موضوع علم مى خوانند. همچنين در بعضى ديدگاه ها قضاياى دينى با آن كه واقعيتى ندارند، اما با انتخاب، اختيار و ايمان انسان گزينش شده و فرهنگ و تمدنى را شكل مى دهند. در نگاهى ديگر كه البته قوام دين به اين نگاه است، معرفت و آگاهى دينى متن علم است. چون «اول العلم معرفة الجبار» سر سلسله علم شناخت خداوند است.
انتخاب، گزينش و ايمان نيز آنگاه كه بر مدار آگاهى و معرفت دينى- كه همان علم است- نباشد در نگاه دينى انتخابى خطرناك و آسيب پذير است و بدترين تعبد نيز تعبدى است كه با علم قرين نباشد. چون آگاهى و معرفت دينى، خود بيشترين اقتضا را براى معبوديت و بارورى ايمان به همراه دارد.

سنت در فرهنگ و نگاه دينى چگونه تعريف مى شود؟

سنت در اين تعريف مرادف دين و شريعت و مطابق اراده تشريعى خداوند است. سنت شيوه اى از زندگى است كه عقل به تنهايى عهده دار شناخت آن نيست، بلكه وحى و شهود دينى نيز در تبيين آن دخيل است. انسانى كه از شهود الهى محروم باشد سنت را با دو منبع «عقل» و «نقل» شناسايى مى كند.سنت شيوه اى از رفتار است كه براساس آن اصلاح معاش و معاد آدمى تامين شده و فلاح و رستگارى انسان به دست مى آيد. در حقيقت، سنت منطق معرفت و علم ناب و خالص دينى است، زيرا سنت براى طالبان شهود و سالكان طريق وصول همان نقشى را ايفا مى كند كه منطق براى جويندگان دانش و علم حصولى.
تفاوت منطق و سنت در اين است كه منطق مسير ذهنى تردد را نشان مى دهد و سنت مسير عملى زندگى را. اين تفاوت از تفاوت معرفت حصولى و حضورى ناشى شده است. در معرفت حضورى انسان براى وصول به واقعيت معلوم ناگزير بايد به تبديل و تغيير هستى خود دست يازد و اين تبديل و تغيير شيوه اى از زندگى را كه سنت عهده دار آن است، مى طلبد. اين شيوه از زندگى همان تزكيه است كه در متن رسالت انبيا قرار گرفته است. انبيا با تزكيه فلسفه را كه دوستدار حكمت است، نمى آموزند بلكه حكمت را كه با شهود قرين است تعليم مى دهند.
سنت كه در قالب شرايع مختلف ظاهر مى شود، از متن شهود برمى خيزد و به سوى شهود نيز فرامى خواند و به همين دليل همواره داراى عنصرى است كه از دسترس دانش مفهومى و عقل عملى يا نظرى بيرون است.عقل عملى با همه همراهى كه با سنت دارد، هرگز نمى تواند حكم و قانونى را كه جايگزين و بديل سنت هاى دينى باشد، ارايه دهد. سنت سالك را به واقعيت آگاهانه فرامى خواند. اذهان عقل به واقعيتى كه سنت به آن مى خواندش و اعتراف به عجز از شناخت ذات و كنه آن واقعيت و عجز از شناخت راه هايى كه به طور خاص وصول به آن را ممكن و ميسر مى سازند، سنت را براى عقل به صورت رازى مقدس درمى آورد. رازى كه جز با صعود از دانش مفهومى و گذر از وجود و واقعيت نفسانى محدود سالك، آشكار نمى شود.سنت در تعريفى كه براساس ذهنيت معاصر از آن ياد شد، شيوه اى از رفتار بود برپايه شناختى حسى - عاطفى، اما در تعريف اخير، سنت بيش از آن كه شيوه اى از عمل باشد، نوعى از علم است كه از نوع شناخت حسى و دانش تجربى و عقلى نيست. اگر سنت به شناخت حسى - عاطفى متكى باشد ارزشى غيرعلمى و دون عقل پيدا مى كند. ولى اگر به معرفتى شهودى متكى باشد، در عالى ترين مراتب علم قرار گرفته و ارزشى فراعقلى و فرامفهومى مى يابد.

چه چيز باعث زوال سنت مى شود؟

زوال سنت هنگامى آغاز مى شود كه «يقين» اعم از آن كه حصولى يا شهودى باشد از آن گرفته شود. سنت از دل شهود مى جوشد و در امتداد يقين تا نازل ترين مرتبه آن كه همان يقين عقلى و مفهومى است تداوم مى يابد و از آن پس، جز قالبى از آن باقى نمى ماند. قالب سنت، لاشه بى روح آن است كه به عادت متكى است و عادت از معرفت عقلى بى بهره است و از عاطفه اى بهره مى برد كه در اثر ممارست و اصرار مكرر پديد مى آيد.كسانى كه از معرفت عقلى و شهودى بى بهره اند و از شناخت يقينى نصيبى ندارند و علم را تنها در محدوده گزاره هاى محسوس، ابطال پذير و مانند آن مى بينند ناگزير از سنت جز قالب آن را مشاهده نمى كنند و تعريفى را كه براى سنت مى دهند نيز جز بر اين قالب تطبيق نمى شود.

سنت چه تقابلى با بدعت دارد؟

سنت براى كسى كه با نگاه دينى به آن مى نگرد كارى مطابق عادت نيست تا در برابر كار ابداعى و نو قرار گرفته باشد بلكه شريعت، قانون و حكمى الهى است و در برابر بدعت قرار دارد. بنابراين بدعت در برابر سنت است و بدعت هر قانون و كارى است كه براساس دريافت و شهودى الهى سازمان نيافته و يا آن كه با اراده تشريعى خداوند كه عهده دار تربيت و تعالى آدميان است، مطابق نباشد.بدعت نيز كه در تقابل با معناى دينى است، به تازه و نو بودن قائل نيست، بلكه خصوصيت اصلى بدعت در بى بهره بودن از شناخت و شهود دينى است و به همين دليل مى تواند نتيجه رجوع و بازگشت به رسم ديرين و شيوه رايج در جامعه باشد. و از همين جهت نيز بدعت حتى وقتى كه همه جامعه به آن عمل كرده و به صورت عادت مستقر و رسوب يافته يا حتى قانون رسمى و مصوب اجتماع نيز درآيد، همچنان بدعت است.

نسبت ميان سنت و تجدد چيست؟

تقابل ميان سنت با تجدد وقتى حاصل مى شود كه صورت تجسد يافته آن در ظرف نگاه غيردينى تعريف شود، نگاه غيردينى كه از ادراك حقيقت سنت عاجز است، به اين دليل سنت را در تقابل با تجدد مى بيند كه خود از هيچ نوع ثباتى برخوردار نيست و در نتيجه حضور سنت را تنها در چهره ثبات و دوام، به صورتى ناقص احساس مى كند و از تشخيص ناقص آن در حالت هاى ديگرى كه با حركت قرين است، عاجز مى ماند. حال آن كه ثبات و استمرار زمانى، يكى از صورت هايى است كه سنت دارا است.
به رغم ثبات و استمرار احكام كلى شريعت، سنت همواره با معنايى عميق نيز از تجدد قرين است و اين معناى عميق به صورت ثابت سنت، همواره محتوايى متجدد مى دهد و موجب مى شود هيچ گاه گرد كهنگى بر آن ننشيند. زيرا سنت در عين آن كه سازمان معيشت است، راه و مسير ملاقات با خداوند نيز محسوب مى شود و ديدار الهى با تجليات نامحدود و غيرمتناهى آن حاصل مى شود. در تجلى خداوند هرگز تكرار نيست و سالك در عمل به سنت به رغم صورت ظاهرا يكسان آن، هرگز ديدار واحد ندارد. سنت با بدعت در تقابل است و با تجدد نيز در صورتى ناسازگار است كه مصداق بدعت باشد. سر اين ناسازگارى در اين است كه بدعت از حديث نامكرر عشق تهى است. بدعت راه حقيقت نيست بلكه ضلالت و گمراهى است و به همين دليل با نفرت قرين بوده و تاب هيچ نوع قرار و دوامى را نيز ندارد. اگر نشاط و سرورى هم باشد در گريز مدام از آن است و اين نوع از گريز همان نوع از تجدد است كه سنت با آن در ستيز است.


نسخه چاپی