اختلالهای کودکی تا چه میزان رواج دارد ؟
اختلالهای کودکی تا چه میزان رواج دارد ؟

 

نویسنده: ریتاویکس نلسون، الن سی. ایزرائل
مترجم: محمد تقی منشی طوسی



 

پرسشی که غالباً درباره‌ی اختلالهای دوران کودکی شنیده می‌شود این است که: این اختلالها تا چه اندازه متداولند ؟ با شمارش تعداد کودان مبتلا به اختلال رفتار، در هر زمانی می‌توان درجه « شیوع » (1) را به دست آورد. درجه شیوع معمولاً حکم تعداد یا درصد چنین کودکانی را در جامعه دارد ( برای مثال می‌گویند 2000 کودک مبتلا به اختلال رفتار وجود دارد، یا از هر 1000 کودک 10 نفر یا یک درصد تمام کودکان ). « انتشار » (2) را می‌توان با شمردن تعداد کودکان تازه مبتلا شده در یک دوره زمانی خاص به دست آورد. برای تعیین درجه شیوع و انتشار دلیل خوبی وجود دارد. جدا از آن که دانستن آن کنجکاوی انسان را ارضا می‌کند، این اطلاعات زنگ خطری است که نیاز به جلوگیری، درمان، باز پروری و پژوهش درباره‌ی آنها را گوشزد می‌کند. با این حال باید با این موضوع با احتیاط روبرو شد.
اگر فردی بخواهد از وجود اختلالهای کودکی در جامعه اطلاع حاصل کند، بهتر است از محیطهایی مانند کلینیکها، بیمارستانها، اقامتگاههای مخصوص، مطبّهای خصوصی مخصوص کودکان مبتلا به اختلال رفتاری و مکانهایی مشابه اینها بازدید به عمل آورد، در واقع در حال حاضر از این رویه استفاده می‌شود. با این حال، نوجوانانی که به این مکانها آورده می‌شوند، شاخص صحیح و قابل اعتماد اختلالهای رفتاری نیستند. در گذشته دیده‌ایم که معیار قضاوت در مورد وجود اختلال پیچیده است. افزون بر آن غالباً دیده می‌شود که مواردی وجود داشته است که به دلیلِ شرم، ترس از برچسب خوردن، یا غفلت گزارش نشده است. از سوی دیگر، امکان دارد توجه زیاد به رفتار نابهنجار کودکان سبب شود که این رفتار به تکرار، یا حتّی بیش از حد گزارش شود؛ برای مثال، گفتگوی زیاد در مورد یک اختلال رفتاری سبب می‌شود بزرگسالان این اختلال را در کودکی مشاهده کنند که تا قبل از آن او را بهنجار، می‌دانستند. موضوع جدّی دیگر این است که میزانهای تشخیص به صورتی ثابت به کار نمی‌رود: امکان دارد در کلینیکی تخصّصی کودکی را بیش از حدّ پرتحرک تشخیص دهند، در حالی که در کلینیک دیگر همان کودک را ناتوان از یادگیری بدانند. بدیهی است که این تشخصیهای متفاوت سبب بروز شک و تردید نسبت به اطلاعاتی می‌شود که در مورد اختلالهای بخصوصی گردآوری شده است.
راه دومی که می‌توان به وسیله‌ی آن از وجود اختلالهای رفتاری در کودکان آگاهی پیدا کرد، این است که تمامی کودکان یک منطقه‌ی جغرافیایی یا گروه نمونه‌ی کودکان آن ناحیه، معاینه شوند. چنین بررسیهای همه گیر نسبت به مشاهده‌های بالینی چندین نارسایی دارد. از جمله می‌توان از نمونه گیری نادرست و گزارشهای غیرقابل اعتماد پدران و مادران یاد کرد ( برای مثال، گولد Gould، وانچ- هیتزیگ Wunsch- Hitzig و داهرن وند Doh renw:nd 1981 ). با این وجود، نتایج چندین بررسی که با این شیوه در ایالات متحده و اروپا به عمل آمده غیر منتظره بوده است، زیرا درجه شیوع بالایی را در کل جمعیّت نشان می‌دهد که به رفتارهایی دچارند که ما آنها را نشانه‌های اختلال می‌دانیم.
در یک بررسی دقیق که لاپوز (La poude) و مانک (Monk) 1958) به عمل آوردند، آنان با فریب به 500 کادر که نمونه معرّفِ تمام مادرانِ کودکانِ 6 تا 12 ساله ناحیه بوفالوی نیویورک تماس گرفتند. از مادران خواسته شد که جزئیات رفتار کودکانشان را ارزیابی کنند، گزارش آنان حاکی بود که 49 درصد از کودکان در فعالیتهایشان افراط دیده می‌شود، 48 درصد آنان دو نوبت در هفته خلق و خوی خود را از دست می‌دهند، 43 درصد هفت گونه ترس و نگرانی دارند، 28 درصد دچار کابوسهای شبانه می‌شوند، 27 درصد ناخن خود را می‌جوند، 17درصد رختخواب خود را خیس می‌کنند، و 1درصد شست خود را می‌مکند. بسیاری از این ارقام مشابه نتایجی است که از سایر بررسیهای همه گیر به دست آمده است ( آنتونی، 1970 ). نتایج به دست آمده از بررسیهای همه گیر، مجدداً پیچیدگیهایی را نشان می‌دهد که در کار نام گذاری اختلالها مشاهده شد. کودکانی که مورد مشاهده قرار گرفتند، کودکانی نبودند که به کلینیک آورده شده باشند، امّا آنان رفتارهایی را نشان می‌دادند که نشانگر نوعی آسیب روانی بود.

تفاوتهای مربوط به جنسیّت

یکی از فراگیرترین یافته‌هایی که با توجه به درجه‌ی شیوع اختلالهای رفتاری دیده می‌شود، این است که اختلالهای رفتاریِ پسران از تنوع و گستردگی بیشتری برخوردار است تا دختران. این گستردگی شامل اختلال شدید روانی، تحرک بیش از حدّ، خیس کردن رختخواب، رفتار ضد اجتماعی و مشکلات یادگیری است ( آنتونی، 1970؛ اِم Eme،- 1979 ). زمانی که درجه‌ی شیوع در دختران بیشتر باشد، مسأله به شرم، ترس، اضطراب، شکوه گری از وضعیت جسم، مشابه اینها مربوط می‌شود ( آخن باخ Achenbach، 1974؛ کویی Quay، 1972؛ شولتز Schultz، سالویا Salvia، و فین Feinn، 1974 ).
این اختلافها را می‌توان ناشی از چندین عامل دانست. در کل به نظر می‌رسد که پسرها نسبت به دخترها از نظر زیستی آسیب پذیرتر باشند: از همان دوره‌ی جنینی میزان مرگ و میر در پسرها نسبت به دخترها بیشتر است و به نظر می‌رسد بیماریهای جدی، تغذیه‌ی نادرست و فقر در آنان تأثیر بیشتری می‌گذارد ( برنیز Birns، 1976؛ اِم، 1979؛ نابلوچ Knobkoch و پاسامنیک Pasamanick، 1974 ). با این وجود اختلافهایی که در پرورش این دو در اجتماع وجود دارد، در مورد اختلافهای مربوط به جنسیت نیز بی تأثیر نیست. برای مثال، تردیدی نیست که پرخاشگری در پسران سهل تر پذیرفته می‌شود تا در دختران، در هر حال شواهدی موجود است که نشان می‌دهد درجه‌ی شیوع بالاترِ اختلالهای رفتاری نزد پسران را می‌توان ناشی از این دانست که کجرویهای پسران بیشتر شنیده می‌شود. مادران انتظار دارند که گرفتاریهای پسران از دختران طولانی تر شود! شپرد، اوپن‌هایم، و میچل 1966، معلمان و والدین نسبت به تحرّک بیش از حدّ، ناپایداری، حواس پرتی، نفاق و از هم گسیختگی پسران تاب تحمل کمتری دارند ( بَتِل battle لیسی Lacey، 1972؛ چس Chess و توماس Thomas، 1979؛ ام، 1979؛ سربین Serbin و اُلِری O Leary، 1975 ). در همین حال، امکان دارد تحمل بزرگسالان نسبت به کارهای پسران به این دلیل کمتر باشد که اداره کردن پسران از بدو زندگیشان مشکل تر بوده است. از این رو، مکان دارد ویژگیهای زیست شناسی با پرورشها و انتظارات اجتماعی در هم آمیزند تا حلقه‌ای از بدکاری و شرارت برای پسران به وجود آورند.

پایدار بودن مشکلات

از برخی مطالعه‌هایی که پیرامون درجه‌ی شیوع اختلالهای رفتاری به عمل آمده است، می‌توان نتیجه گرفت که اختلالهای دوران کودکی، دست کم آنهایی که زیاد جدی نیستند، بتدریج کاهش می‌یابد و خودبخود از بین می‌رود. در نتیجه می‌توان آن‌ها را نشانگر بحرانهای زودگذر رشد دانست. این نتیجه گیری زمانی تقویت می‌شود که می‌بینم بسیاری از مسائل دوران کودکی بدون درمان فرو می‌نشیند ( لوِیت Levitt، 1957، 1963، شپرد، اوپن‌هایم، و میچل، 1966 ). در صورتی که مشکلات رفتاری اولیه از بین برود، یا تا سنین بزرگسالی کاهش یابد، یا رابطه‌ای با ناراحتیهای بعدی نداشته باشد، نگرانی در مورد آنها کمتر از زمانی است، که تا حد زیادی پیش بینی شود، آنها پیش درآمدی بر مشکلات بعدی هستند.
چه رابطه‌ای بین اختلالهای رفتاری اولیه و مشکلات بعدی وجود دارد ؟ بسیاری از کودکان مبتلا به اختلالهای جدی، در زندگی آینده‌ی خود نیز از دست آنها خلاصی نمی یابند ( لوتر Lotter، 1974، 1978 ). همچنین شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد رفتار ضداجتماعی دوران خردسالی با ناتواناییهای دوران بزرگسالی در ارتباط است ( رابینز Robins، 1966، 1964 ) و نیز دیده شده است کودکانی که تحرّک بیش از حد دارند در امر تحصیل با نارسایی روبرو بوده و دست کم تا دوران نوجوانی رابطه‌های اجتماعی نادرستی داشته‌اند ( بارکلی Barkley، 1978؛ هوی Hoy، ویس weiss، میند Minde، و کُهن Cohen، 1978؛ میلیچ Milich و لونی LOoney، 1979 ). با این وجود به نظر نمی‌رسد رفتارهای اولیه مانند ناخن جویدن، عصبانیت، استمنا، ترس، شرم، خودداری آگاهانه از عمل و تسلیم در برابر منع (3)، و تند مزاجی در پیش بینی اکثر اختلالهای دوران بزرگی نقشی داشته باشد ( کانر Kanner، 1960؛ کُلبرگ Kohlberg، لامرئس LaCrodde، و ریکز Ricks، 1972؛ رابینز 1966 ).
از این رو بر اساس اطلاعات حاضر مشکل بتوان تصویر ساده‌ای از تخفیف و بهبودی خود بخودی رفتار ترسیم کرد و نیز ارتباط بین اختلالهای اولیه و بعد را به دست آورد. شاید این موضوع تعجب آور نباشد، زیرا پیش بینی در مورد فرایند رشد بسیار دشوار است. از جایی که رفتار نهایی شخص برآیندی از تأثیر ویژگیهای فردی و متغییرهای محیطی است، پیش بینی وضع رفتاری کودک در آینده امری مخاطره آمیز است. همچنین پی گیری ثبات و تغییر رفتار موضوع ساده‌ای نیست. در سطوح مختلف رشد، رفتارهایی که به ظاهر کاملاً متفاوت می‌نمایند در حقیقت ممکن است در طبقه واحدی جای گیرند. برای مثال امکان دارد کودک پنج ساله‌ای پرخاشجویی‌اش را با زدن سیلی به یک همبازی نشان دهد، در حالی که یک نوجوان احتمالاً بیشتر از طعنه و کنایه استفاده می‌کند. به نظر می‌رسد سیلی زدن و طعنه زدن، رفتارهای کاملاً مختلفی باشند؛ در حالی که می‌توان آنها را در واقع نشانگر طبقه‌ی واحدی از رفتار دانست که در جریان اجتماعی شدن و رشد فکری کودک به صورتهای متفاوتی بروز می‌کند. از طرف دیگر، اعمالی که به نظر می‌رسد در طبقه‌های مختلفی جای می‌گیرند. ممکن است در واقع در خدمت عمل واحدی باشند؛ برای مثال، واکنشهایی را که در برابر ترس ابراز می‌شود در نظر بگیرید. ممکن است کودک خردسال در موقعیتی ترسناک کاملاً بترسد، امّا بعدها بر اثر تجربه اجتماعی به دست آمده احتمالا سعی می‌کند با ابراز شجاعت و دلاوری بر ترس خود غلبه کند. در حالی که می‌توان ترس و شجاعت را در دو طبقه جدا قرار داد، در این مورد از نظر عملکرد مشابه همدیگرند. بدین قرار، آیا صحیح است که نتیجه بگیریم مسأله کودک در روبرو شدن با ترس از بین رفته است، یا بهتر است بگوییم صرفاً شکل دیگری به خود گرفته که به همان اندازه ناسازگار است.
حتی با همین چند نمونه اندک دیدیم که پایداری و ناپایداری رفتار چه پیچیدگی‌هایی دارد. اگر بگوییم چون اختلاهای رفتاری به هر حال از بین خواهند رفت پس کوشش برای درمان آنها بیهوده است، بدیهی است که خطا گفته ایم. افزون بر این، اگر از دید بشر دوستانه‌ای به قضیه بنگریم، بهتر است در تسکین مشکل و رنج حاصل از آن بکوشیم، حتی اگر نوع مشکل موقتی باشد. باید دقت شود که مشکل رفتاری را بیش از حد بزرگ نکنیم، امّا اگر کودکان در همان هنگام دچار ناراحای هستند، یا اگر دلیلی در دست است که رشد بالقوه‌ی آنان در حال توقف است، درمان ضرورت دارد. در حالی که امکان دارد این وضعیت روشن به نظر آید، امّا در نتایج نوع بشر نسبةّ جدید است.

پی‌نوشت‌ها:

1. pervalence
2. incidence
3. inhibition

منبع مقاله :
ریتا ویکس - نلسون، الن سی. ایزرائل؛ (1387)، اختلالهای رفتاری کودکان، محمد تقی منشی طوسی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ هشتم



 

 

نسخه چاپی