سايه سار نخل ولايت
 سايه سار نخل ولايت
سايه سار نخل ولايت
نويسنده:محمدکاظم کاظمي
منبع:روزنامه جام جم
مضامين شعرهاي ولايي براي حضرت علي ع ، بسيار متنوع است و اين تنوع از شخصيت جامع ايشان سرچشمه مي گيرد. يک شخصيت يک بعدي را که مثلا فقط در شجاعت يا عدالت يا زهد مشهور است ، همه يکسان مي ستايند، ولي شخصيت هاي چند بعدي و جامع ، در مقام ستوده شدن از زاويه هاي گوناگون نگريسته مي شوند. چنين است که علي (ع) در هر عصر در چشم مردم و شاعران ، جلوه اي دارد متناسب با نياز آن عصر.
آنان در عصر مبارزه بيش از هر چيز به شجاعت حضرت متوسل مي شوند و در عصر بي عدالتي به عدالت و در عصر مباحث فکري ، به آموزه هاي علمي و اعتقادي ايشان. همه اين جلوه ها، در زمانه هاي مختلف در شعر فارسي قابل رديابي است. با مروري کوتاه به نخستين مناقب شاعران فارسي زبان براي آن حضرت (در قرنهاي سوم و چهارم هجري) درمي يابيم که در آن عصر، پيش از هر چيز، دفاع از حقانيت ايشان مطرح است. در آن دوره معتقدان به آن حضرت بايد غبار تهمتها و ناروايي هاي بني اميه را از اين سيماي روشن مي زدودند و عامه مردم را از جايگاه حقيقي ايشان در اسلام آگاه مي کردند. شعرهايي که از کسايي مروزي ، فردوسي و بعضي شاعران ديگر عصر ساماني و اوايل عصر غزنوي باقي مانده است ، حکايتگر اين تلاش است ، مثلا اين شعر از کسايي:
مدحت کن و بستاي کسي را که پيمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کيست بدين حال که بوده است و که باشد
جز شير خداوند جهان ، حيدر کرار
اين دين هدي را به مثل دايره اي دان
پيغمبر ما مرکز و حيدر خط پرگار
علم همه عالم به علي داد پيمبر
چون ابر بهاري که دهد سيل به گلزار
اين تلاش ، تا عصر ناصرخسرو ادامه مي يابد و با جهد ويژه او در شناساندن مقام والاي آن حضرت در اسلام ، به اوج مي رسد. اوضاع اجتماعي آن عصر هم دقيقا بر همين تلاش دلالت مي کند و ما اکنون حس مي کنيم که تا چه مايه آن شعرها بر حسب ضرورت بوده است. بعد از اين دوره ، که مي توان آن را دوره بيان حقانيت ناميد، وارد يک مرحله تعليمي مي شويم. از حوالي قرن ششم و هفتم ، شاعران فارسي زبان که اينک در حقانيت حضرت کمتر ترديدي دارند مي کوشند آموزه هاي عملي آن حضرت را چراغ راه خويش سازند و البته بيش از هر چيز به زهد و اخلاق توجه دارند که عصر، عصر همين مفاهيم است. نمونه بسيار برجسته از اين نگاه ، داستان «اخلاص عمل» در مثنوي معنوي است. مولانا در اينجا حکايتي از يک جنگ را دستاويز قرار مي دهد. اگر اين دوران حماسه سرايي بود، شايد او بيش از هر چيز به جنگاوري آن حضرت اشاره مي کرد، ولي چنين نيست و مولانا فقط در حد يک مصراع به غزا اشاره مي کند.
در غزا بر پهلواني دست يافت
زود شمشيري برآورد و شتافت...
اينجا حتي از اين پهلوان که با هزار نفر هماورد بوده است هم نامي به ميان نمي آيد، چون در ديد مولانا، اين قضيه آنقدرها اهميت ندارد. او بيش از آن که شيفته پهلواني حضرت باشد، دلبسته اخلاص اوست و چنين است که حکايت را به آن سوي مي کشاند. باري اين گرايش تعليمي با تکيه بر زهد و اخلاق ، قرنها در شعرهايي که براي حضرت امير سروده مي شود، غلبه دارد. به گمان من ، شاعران فارسي در اين عصر، در مناقبشان سازنده ترين موضع را داشته اند و ما بيشترين آموزه ها و يادگيري ها از خصايل حضرت را در اين دوره داريم.
دوره سوم ، به گمان من از عصر صفوي آغاز مي شود و تا پايان قاجاريه ادامه مي يابد. در اين عصر، باز به تبع جريان هاي سياسي و اعتقادي ، يک مرحله اثبات حقانيت آغاز مي شود ؛ ولي اين بار، شاعران نيز به بيانهاي کلي و اغراق آميز روي مي آورند. بر مبناي اين شعرها، سيمايي که از حضرت ترسيم مي شود، يک سيماي بسيار ملکوتي و نوراني است ، ولي آن قدر ملکوتي که ديگر براي انسانهاي زميني خطدهنده نيست.
اما در چند دهه اخير، بيش از هر دوران ديگري به ابعاد مختلف شخصيت حضرت امير نگريسته شده است. البته مقتضيات اين عصر هم اين را ايجاب مي کرده است ، بدين معني که با تلاش متفکران ديني ما در اين اواخر، بيش از زمانهاي ديگر امکان بازشناسي بزرگان دين فراهم شد. از همين روي ، اطلاعات عمومي مردم از ابعاد مختلف شخصيت آن حضرت نيز در اين عصر، بيش از ديگر زمانه ها بوده است. اگر پيش از اين ، فقط زهد و شجاعت حضرت مطرح بود، امروز عدالت و سياست ايشان هم به مدد اين متفکران تا حدود زيادي طرح شده است. پس بي جهت نيست اگر شاعران فارسي در اين چند دهه ، به طور بي سابقه اي به «عدل علي» متوجه شوند، چون تشکيل حکومت اسلامي و انتظارهايي که مردم از آن دارند، لاجرم الگوپذيري از حضرت امير را الزامي مي کند. مسلما يکي از لوازم اين عدالت ، ساده زيستي است. يعني اينجاست که زهد و عدل دست به دست هم مي دهند و اين هم از مضاميني است که دستمايه شاعران امروز بوده است. توجه به اين نکته هم جالب است که در شعر کهن فارسي ، کمتر از اين خصوصيت حضرت سخن به ميان مي آيد. حتي برخلاف ، در شعر، نگارگري و ديگر هنرهاي ما نيز حضرت همواره شخصي فاخر با زندگي اي باشکوه تصوير مي شده است ، تا جايي که ما دلدل را اسپي گران قيمت از نوع رخش و شبديز گمان مي بريم و در تصويرهايي که از آن حضرت مي کشند، ذوالفقار همواره با قبضه و نيامي مجلل نشان داده مي شود. ولي در شعر امروز، حضرت امير چنين ترسيم مي شود و اين ، البته هم به واقعيت زندگي ايشان نزديک است و هم براي مردم امروز، از صدر تا ذيل ، بسيار آموزنده:
پيش از تو هيچ خدايي را نديده بودم
که پاي افزاري وصله دار به پا کند
و مشکي کهنه بر دوش کشد
و بردگان را برادر باشد
در همين شعر «در سايه سار نخل ولايت» از موسوي گرمارودي که ما پاره اي از آن را نقل کرديم ، شايد به اندازه چند ديوان از گذشتگان ما به ويژه شاعران قرن نهم به بعد اطلاعات سودمند و ارزنده و خطدهنده درباره حضرت بتوان يافت.
ولي با اين همه بايد پرسيد آيا شاعران معاصر ما توانسته اند از اين خوان گسترده اطلاعات و آگاهيها درباره شخصيت آن حضرت ، به تمام و کمال استفاده کنند؟ به گمان من چنين نيست و به نظر مي رسد بيشتر شاعران اين نسل ، از کمبود آگاهي در مورد آن بزرگوار رنج مي برند. گواه ما بر اين سخن ، شعرهاي بسياري است که آنها، فقط چند نماد «نخل» و «کوفه» و «چاه» و ديگر مضامين شايع تکرار شده است. به نظر مي رسد بسياري از شاعران ما، بيش از آن که متکي به مطالعات و دريافتهاي مستقيم يا غيرمستقيم خود از متون تاريخي و مذهبي باشند، متکي به «سنت ادبي رايج » هستند. به گمان من ، يکي از عوامل اين نگاه محدود، پيروي از سنت شعري اي است که در اين سالها رايج شده است و عامل ديگر، اين که شاعران گويا بيش از حد مناسبت زده شده اند.
آنان مي دانند که بيشتر کاربرد شعرهايشان در مناسبتهاي ولادت و شهادت است و لاجرم براي حفظ مخاطب ، موضوع شعرها را هم تابع اين مناسبتها مي سازند.
بيان متفاوت و جذاب
در قرن اخير، ستايش حضرت امير و ديگر بزرگان دين ، تا حوالي دهه 50 در شعر زنده و پوياي فارسي غايب است. البته شاعران منقبت سرا همچنان کار مي کنند، ولي در عمل دنباله رو پيشينيان هستند و غالبا از همان شعرهايي کلي و فاقد کاربردهاي عملي مي سرايند. در اين ميان ، البته شعرهاي مرحوم استاد شهريار براستي استثناست و ما در آثار او علاوه بر نوعي بيان متفاوت و جذاب ، يک خطدهندگي عملي هم مي بينيم.
در اين بيتها، ديگر حضرت کسي نيست که در آسمانها منزل داشته باشد و دست آدميان به دامنش نرسد، بل ، کسي است که مي توان نوع برخورد با يک اسير، يک سائل و يک حکومت جابر را از او آموخت:
برواي گداي مسکين! در خانه علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
به جز از علي که گويد به پسر، که قاتل من
چو اسير توست اکنون ، به اسير کن مدارا
به جز از علي که آرد پسر ابوالعجايب
که علم کند به عالم شهداي کربلا را


نسخه چاپی