دلایل بی‌توجهی کنونی به فلسفه‌ی تاریخ
دلایل بی‌توجهی کنونی به فلسفه‌ی تاریخ

 

نویسنده: مایکل استنفورد
مترجم: احمد گل محمدی



 

1. کم شماری کتاب‌های منتشره درباره‌ی این موضوع

دست کم سالی یک بار، ناشران معتبر کتاب‌های دانشگاهی فهرست کتاب‌های فلسفی خود را عرضه می‌کنند.(1) این گونه کتاب‌ها زیر عناوینی مانند متافیزیک، اخلاق، منطق، فلسفه‌ی علم، فلسفه‌ی ریاضیات، فلسفه‌ی ذهن، فلسفه‌ی محیط‌نگر، فلسفه‌ی علم‌الاجتماع، فلسفه‌ی فمینیستی، فلسفه‌ی ادبیات، فلسفه‌ی سیاسی، فلسفه‌ی آموزش، زیبایی شناسی و فلسفه‌ی دین دسته‌بندی می‌شوند. در این فهرست‌ها به ندرت بخشی با عنوان "فلسفه‌ی تاریخ" پیدا می‌کنیم. پس آشکار است اکثر افرادی که امروزه به خواندن، نوشتن و تدریس تاریخ سرگرم هستند، چندان علاقه‌ای به آن نوع فلسفه ندارند.
این‌گونه همسنجی اندک آثار مربوط به فلسفه‌ی تاریخ با کتاب‌های فراوان مربوط به دیگر جنبه‌های فلسفه تکان دهنده است. چرا چنین است؟ نمی‌توان صرفاً پاسخ داد که تلاش فکری عظیمی با عنوان مطالعه‌ی تاریخ، هیچ موضوع دارای اهمیت فلسفی عرضه نمی‌کند. پس چگونه می‌توان بی‌توجهی فعلی فلاسفه به این موضوع را تبیین کرد؟

2. دو نوع فلسفه‌ی تاریخ

پیش از تلاش برای پاسخ دادن به این پرسش، لازم است دو نوع فلسفه‌ی تاریخ را متمایز کنیم که به فلسفه‌ی تاریخ واقعیت محور یا نظری و فلسفه‌ی تاریخ تحلیلی یا انتقادی معروف هستند. این تمایز با تمایزی دیگر یا دو معنای متمایز واژه‌‎ی "تاریخ" پیوند می‌یابد. این واژه ممکن است به جریان رویدادها که در واقع رخ می‌دهد معطوف باشد (تاریخ 1) (1) یا به آنچه درباره‌ی آن رویدادها باور داریم و می‌نویسیم (تاریخ2). گاهی این دو معنای متمایز را "تاریخ - چونان - رویداد" و "تاریخ - چونان- گزارش"می نامند. پیش از سده‌ی بیستم واژه‎‌ی " فلسفه‌ی تاریخ" معمولاً به تأملاتی نظری درباره‌ی کل جریان رویدادها (تاریخ1) اطلاق می‌شد. آثار اندیشمندان نظام‌ساز بزرگی مانند هگل، مارکس، اشپنگلر و توین‌بی شاید شناخته شده‌ترین فلسفه‌ی تاریخ‌های نوع اول باشند. این آثار را می‌توان نظریه‌های درباره‎ی همه‌ی داده‌ها و واقعیت‌های (شناخته شده) توصیف کرد. در طول سده‌ی بیستم هم فلاسفه و هم مورخان با این دلیل مناسب که داده و شواهد کافی برای توجیه چنان ادعاهایی جاه‌طلبانه وجود ندارد، آن گونه طرح‌های کلان را رد کرده‌اند. در این دوره، فلاسفه به جای نظریه‌پردازی های کلان، به فعالیت "درجه دوم" پرسش‌گری و نقد شیوه‌های کار مورخان روی آورده اند. این نوع فلسفه‌ی تاریخ همه‌ی داده‌ها و واقعیت‌های تاریخی را کنار می‌گذارد و نه با آنچه در واقع اتفاق افتاده، بلکه با این موضوع سروکار دارد که ما چگونه درباره‌ی آنچه اتفاق افتاده سخن می‌گوییم و می‌نویسیم؛ به بیان دیگر، با تاریخ 2 سروکار دارد. این همان فلسفه‌ی تاریخ تحلیلی یا انتقادی است و امروزه معمولاً منظور از "فلسفه تاریخ" همین نوع است.
ولی هنوز ارزش دارد بپرسیم که آیا نوع قدیمی‌تر فلسفه‌ی تاریخ بسیار آسان و بدون تأمل کنار گذاشته نشده است، زیرا فلسفه‌های نظری نویسندگانی مانند هگل و مارکس دست کم می‌کوشیدند به برخی پرسش‌های عمده‌ی تاریخ چونان رویداد بپردازند. همه‎‌ی مسائل فلسفی درباره ی تاریخ 2 نیستند. تاریخ 1 ما را به پرسیدن درباره‌ی اینکه مثلاً آیا جریان تاریخ یک فرایند است و اگر چنین است چه ماهیتی دارد و به چه معنایی می‌تواند باشد، رهنمون می‌شود. از آنجا که کل تاریخ 2 در برگیرنده‌ی نوعی تفسیر است، بی‌اهمیت نیست که درباره‌ی آنچه تفسیر می‌شود بپرسیم.
حتی اگر فلاسفه در کنار گذاشتن فلسفه‌ی نظری تاریخ برحق بوده باشند، نیمی از مسئله‌ی حل می‌شود و پرسش دیگر همچنان باقی است: چرا فلاسفه عمدتاً به فلسفه‌ی تاریخ تحلیلی یا مطالعه‌ی انتقادی آثار مورخان (تاریخ2) هم بی‌توجهی هستند؟

3. در جست و جوی شناخت قابل اعتماد

به نظر من این موضوع با علاقه‌مندی به شناخت بسیار ارتباط دارد. به طور کلی تصور بر این است که فلسفه‌ی مدرن با رنه دکارت آغاز شد که در اوایل سده‌ی هفدهم با مسائل مربوط به شناخت و حقیقت دست به گریبان بود. او می‌گفت، هرگز چیزی را که شناخت بدیهی و آشکار درباره‌ی درستی آن نداری، حقیقتی مپندار (Descartes, 1970,p.20). اینکه دقیقاً چه نوع شواهد و ادله‌ای ضامن شناخت هستند، مدت‌هایی مدید موضوع بحث بوده است، ولی جان لاک در پایان سده‌ی هفدهم چندان تردیدی در این مورد نداشت و از دیدگاه او تجربه پایه و اساس هر شناختی بود. اگر دکارت بنیاد‌گذار فلسفه‌ی مدرن باشد، لاک پدر تجربه باوری (3) انگلیس است. این تجربه باوری در فلسفه ی سده ی بیستم انگلیس گرایشی مسلط بود، ولی به هیچ روی تنها گرایش مسلط نبود؛ یعنی علاقه مندی به شناخت و حقیقت و تمایل به یافتن پاسخ پرسش‌ها با رجوع به تجربه. دیگر ویژگی فلسفه‌ی مدرن در انگلستان و ایالات متحده رهیافت تحلیلی آن است. هر چند بیش از یک روش فلسفی را می‌توان تحلیلی به شمار آورد، این تصور اساسی که میزان درک ما با تجزیه و خرد کردن یک چیز به اجزا و عناصر تشکیل دهنده‌اش افزایش می‌یابد، وجه مشترک هم‌ی آنهاست. یک راه برای انجام این کار یافتن کوچک‌ترین جزء معنادار و سپس ساختن یک نظام مصنوعی است- همان رهیافت فرگه، راسل و ویتگنشتاین اولیه؛ راه دیگر، تلاش برای روشن ساختن معناها از طریق شناسایی و بررسی کاربرد واقعی، عینی و عادی واژه‌ها و جمله‌هاست- همان رهیافت ویتگنشتاین متأخر، ج. ل. آستین و گیلبرت رایل.
در این شیوه‌‌ی مسلط فلسفه‌ی تجربه باور متوجه سه نکته می‌شویم: علاقه و توجه به داده‌ها و واقعیت‌های مربوط خودمان و جهان؛ علاقه و توجه به زبان که به واسطه‌ی آن درباره‌ی خودمان و جهان می‌اندیشیم و سخن می‌گوییم، و علاقه و توجه به معنا - مفهومی که در برقراری ارتباط میان موجودات ذی شعور وهمچنین موجودات دیگر جایگاهی محوری دارد. ولی نکته‌ی درخور توجه جذابیت علم تجربی برای تجربه باوران است. از میان سه شاخه‌ی سنتی فلسفه - متافیزیک، منطق و شناخت‌شناسی - فلاسفه‌ی تحلیلی به رد اولی، توجه نسبی به دومی، و تأکید و تمرکز بر سومی تمایل داشته‌اند. آنان بر این باور بوده‌اند که پرسش‌های مربوط به شناخت و حقیقت بسیار مهم هستند و علم تجربی بهترین پاسخ‌ها را عرضه می‌کند. از دیدگاه آنان، تجربه باور راستین دانشمند علوم طبیعی است. بنابراین، از نظر اکثر فلاسفه‌ی تحلیلی، شمار اندکی از آنها عملاً درگیر پژوهش عملی بوده‌اند و علم تجربی پارادایم یا الگوی واقعی شناخت تجربی دارای نظم منطقی تلقی شده است.(1) به بیان ویتگنشتاین «کل گزاره‌های درست برابر است با کل علوم طبیعی ... فلسفه معطوف است به تشریح منطقی اندیشه ها. [فلسفه] مجموعه‌ای از آموزه‌ها نیست بلکه یک فعالیت است». (Wittgenstein,1947,p.25, Sections 4.11 and 4.112). در این واژه‌های نوشته شده توسط یک افسر ارتش اتریش- مجارستان حاضر در جنگ جهانی اول را می‌توان تقریباً نگرش و دیدگاه اساسی بسیاری فلاسفه‌ی تحلیلی در بقیه‌ی سال‌های سده‌ی بیستم تلقی کرد.
اکنون روشن است که برای افراد دارای چنین ذهنیتی، مطالعه‌ی تاریخ شاید چندان چنگی به دل نزند. تاریخ چندان به الزامات و شرایط این رهیافت تجربه باور، دست‌کم شکل پوزیتیویستی آن، تن نمی‌دهد . واقعیت‌های تاریخی قطعی و معین نیستند؛ آرا و عقاید تاریخی اغلب موضوع بحث و مشاجره قرار می‌گیرند؛ و گزاره های تاریخی، واقعیت را به روشنی گزاره‌ای مانند "گربه روی فرش است "منعکس نمی کنند. چنانکه بیان کرده‌ایم، تاریخ از چند جنبه خاص است. نداشتن روش شناسی واحد در زمینه‌ی پژوهش یا تبیین، نداشتن زبان ساختگی و فنی مخصوص به خود که فراهم کننده‌ی دقت در زمینه‌ی واژه‌های علمی باشد، نداشتن مبنای ریاضی که در علوم تجربی پیشرفته تر وجود دارد، و مهم تر از همه، نداشتن ساختار تئوریکی یا سلسله مراتب قوانین دارای عامیت و کلیت فزاینده، باعث می‌شوند تا به آسانی نتوان تاریخ را یک علم تجربی به شمار آورد. بر پایه‌ی چنین معیارهایی، به نظر می‌رسد تاریخ از لحاظ شناخت شناسی فاقد صلاحیت [لازم برای علم بودن] باشد.

4. آیا تاریخ و فلسفه رقیب یکدیگر هستند یا مکمل یکدیگر؟

یک چنین عدم صلاحیتی مفروض و مشکوک شاید قوی‌ترین دلیل برای نا‌دیده گرفته شدن نسبی فلسفه‌ی تاریخ باشد، ولی احتمالاً تنها دلیل نیست. البته اکنون از بحث تفصیلی در این مورد خودداری و به بیان این نکته بسنده خواهم کرد که تاریخ و فلسفه دو شیوه‌ی متفاوت نگاه به جهان هستند. هر کدام مستقل و دارای قلمرویی بسیار فراخ بوده، در واقع چیزی را کنار نمی‌گذارند. هر کدام جایگاه ما را در جامعه و در عالم نشان می‌دهند. "هیچ کدام" از نقطه نظر خاص خود، نمی‌توانند جایگاهی معین روی نقشه‌ی اندیشه و فعالیت انسان داشته باشند، بلکه هر یک شیوه‌ی ترسیم نقشه‌ی مورد نظر هستند هر چند البته حوزه‌ای معین را روی نقشه‌ی یکدیگر اشغال می‌کنند،.(Atkinson, 1978,p.8).

پی‌نوشت‌ها:

1. سه تا از آنها را در اختیار دارم که به سال‌های پیش از انتشارکتاب خودم مربوط هستند.
2. این واژه ممکن است به جریان رویدادها که در واقع رخ می دهد معطوف باشد (تاریخ‌1) یا به آنچه درباره آن رویدادها باور داریم و می نویسیم (تاریخ 2). گاهی این دو معنای متمایز را "تاریخ - چونان - رویداد" و "تاریخ - چونان- گزارش" می‌نامند.
3.empiricism که مانند experiment (آزمایش) یا experience (تجربه) از ریشه‌ی یونانی peira به معنای امتحان می آید.
4. شگفت اینکه هدف علم عرضه‌ی فرضیه‌های آزمون‌پذیر دارای میزان بالایی از کلیت است که چیزهایی انتزاعی هستند و نه به هیچ وجه تجربی. آیا اقدام تجربه‌باوران در ستایش و تمجید یک چنین سناریوی افلاطونی، آشکارکننده‌ی تأثیر آموزش دیدن در زمینه‌ی ادبیات یونان و روم باستان و نه در زمینه‌ی تاریخ نیست؟

منبع مقاله :
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفه‌ی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم



 

 

نسخه چاپی