زندگی در قرن21 به«تفكر خلاق»نياز دارد
زندگی در قرن21 به«تفكر خلاق»نياز دارد
زندگی در قرن21 به«تفكر خلاق»نياز دارد
نويسنده:محمد صبوری
منبع:روزنامه قدس
اهداف متعالي جنبش نرم افزاري در چشم انداز بيست ساله كشور، بازسازي تمدن اسلامي و احياي دوران طلايي توليد علم در جوامع اسلامي است. از ديگر هدفهاي مهم آن ارتقاي سطح تفكر و فرهنگ، ارتقاي توليدات علم و فناوري، خردورزي در جامعه، زمينه سازي براي نوآوري و ايجاد تعامل ميان دانشمندان و نوآوران در همه بخشهاي علمي كشور مي باشد . كشوري كه با رشد فرهنگ علمي انتخاب اصلح نموده و با صرفه ترين و مهمترين راهها را در تمام عرصه ها برگزيند، قادر است جايگاه خود را در سطح جهاني ارتقا بخشد. بدون شك با ايجاد زمينه هاي مناسب كه شرط تحقق اهداف اين جنبش است، مي توان به تربيت نسلي پژوهشگر، خلاق، نوآور و توليد كننده علم انديشيد و بي ترديد آموزش و پرورش و محيط پوياي آن در مدرسه و كلاس درس، كانون اصلي اين مهم به شمار مي رود.بنابر اين ضروري است براي ايفاي نقش خود درجنبش نرم افزاري و توليد علم، با برنامه هاي از پيش طراحي شده به اقدامهاي اساسي در اين زمينه مبادرت نماييم، تا از اين طريق زمينه اي مناسب براي دستيابي به اهداف جنبش نرم افزاري با مشاركت كارشناسان، صاحبان انديشه، نخبگان فكري و ساير نوآوران آموزشي فراهم نمايد.در مصاحبه پيش رو كه دبيرخانه نهضت آزاد انديشي و توليد علم در اختيار ما قرار داده است، دكتر علي اصغر جويباري استاد دانشگاه و پژوهشگر حوزه علوم تربيتي ديدگاههاي خود را در خصوص اهميت بهره مندي از «تفكر خلاق» و جامعه پذيري آن بيان كرده است...

علم نيز همچون پديده هاي اجتماعي در پيشرفت افراد در به دست آوردن دستاوردهاي اجتماعي مؤثر است. با وجود اين، توليد علم بايد داراي چه شاخصه هايي باشد تا از يك جهت توسعه علمي را باعث شود و از سوي ديگر بر جامعه پذيري افراد تأثير گذارد؟

اگر توسعه علمي را به عنوان يك نياز توسعه تمدني، ملي و تاريخي در درون كشور در نظر بگيريم، شرايطي كه در حال حاضر از منظر تعليم و تربيت بويژه در گسترش قرن بيست و يكم وجود دارد، نياز اساسي آن در آماده نمودن افراد براي جامعه پذيري هر چه بيشتر است. توسعه علمي در قرن بيست و يكم بيشتر به تربيت نسلي معطوف است كه بتواند ارزشها و هنجارهاي اجتماعي را بپذيرد. شاخص اصلي چنين پذيرشي براي توسعه علمي، «تفكر خلاق» است. با توجه به شرايطي كه بر تحولات جهان حاكم است، نسلي كه به لحاظ علمي در مسير «تفكر خلاق» قرار مي گيرد، لازم دارد به نوعي، اعتماد به نفس فردي، علمي و مدني را نيز كسب كند. توليد علم در جامعه، همراه با «تفكر خلاق» بايد بسترهايي را فراهم كند تا افراد شخصيتهاي بالنده اي داشته باشند. اين شخصيت نه تنها به او كمك مي كند با سرمايه علمي و فرهنگي خود جامعه پذير شود و هم ارزشهاي اجتماعي را بهتر كند، بلكه در سازندگي تمدن مناسب تر نيز گام برخواهد داشت. يك ايراني بايد آنقدر رشد علمي كند تا به درجه اي از اعتماد به نفس فردي و اجتماعي برسد كه بتواند در مسير تحولات فرهنگي جهان، قدرت حفظ فرهنگ فردي را داشته باشد. لذا توليد علم بايد با شاخصه هايي چون «تفكر خلاق» و اعتماد به نفس فردي و جمعي همراه باشد، تا در عين حفظ و احياي فرهنگ ملي، در مسير شكوفايي استعدادهايش نيز گام بردارد.

در شرايط كنوني، نظام تعليم و تربيت تا چه حد در راستاي فراهم كردن مبناهاي علمي براي آماده سازي افراد در جامعه پذيري و تمدن سازي گام برمي دارد؟

در حال حاضر، نظام تعليم و تربيت ما، اين مبناها را ندارد؛ ولي بستر تعليم و تربيت فرهنگي ما، امكان بناي «تفكر خلاق»، توسعه اعتماد به نفس فردي و اجتماعي و مهارتهاي اجتماعي را دارد و مي تواند آنها را رشد دهد. براي گسترش آزاديها و آماده كردن افراد براي ورود به جامعه و ساختن تمدني بالنده تر، بايد اين سه شاخصه اصلي، در نظام تعليم و تربيت ما، جايگاه خود را بيابند. اگر آموزش دانش آموزان امروز ما كه در بيست سال آينده، اداره كنندگان جامعه خواهند بود، مبتني بر «تفكر خلاق» و تقويت اعتماد به نفس فردي و جمعي نباشد، چطور مي تواند نسلي پويا در مسير توسعه تمدني تربيت كند؟ تا وقتي چنان مهارتهايي را كسب نكند و «تفكري خلاق» براي حل مشكلات و معضلات جامعه اش نداشته باشد، هرگز نخواهد توانست در مسير جامعه پذيري گام بردارد و تمدني پاينده بسازد.

آقاي دكتر! شما به لزوم «تفكر خلاق» در مسير توسعه علمي اشاره كرديد. چنين تفكري بايد مبتني بر چه شاخصه هايي باشد تا مهارتهاي اجتماعي دانش آموزان را در پذيرش ارزشهاي اجتماعي افزايش دهد؟

نياز به «تفكر خلاق»، به عنوان يك نياز اساسي قرن بيست و يكم، وابسته به بسترهايي در نظام تعليم و تربيتي است كه بدان اشاره كردم. براي اينكه اين نياز را شفاف تر براي شما توضيح دهم، به واقعيتهاي موجود و نيازهاي آينده به تفكيك اشاره مي كنم. در حال حاضر، دانشآموز ما به طور گسترده، كمتر از امكان آزمون انتخاب و آزمون مسؤوليت برخوردار است. زيرا دانش آموز، هيچ گونه اختياري در مدرسه و در هيچ برنامه اي از آن ندارد، تا احساس مسؤوليت كند و از كنار چنين انتخاب و مسؤوليتي، اعتماد به نفس خودش را در آنچه مي آزمايد، كشف كند. به عنوان مثال، اگر قرار است گروه دانش آموزي در كلاس تشكيل شود، دانش آموزان هيچ اختياري در انتخاب گروهها ندارند. در حالي كه اگر آنها، حق انتخاب گروه و اعضاي آن را داشته باشند، از فكر و درايت خود استفاده كرده، بر اساس خلاقيتها و امكان انتخابها و گزينه هاي وسيع تري، به فعاليت مي پردازند. سپس در يك مدت معين، آموزشهايي را كه براي يادگيري و مهارتهاي اجتماعي بنا مي كنند. لذا براساس آن تجربه هاي، اثر بخشي انتخاب خود را تجربه كرده، نسبت به انتخاب خود در مراحل بعدي، بر اساس تجربه هاي قبلي تصميم مي گيرد. اين يك نمونه از فرصتهاي انتخاب، آزمون اثر بخشي انتخاب و تقويت احساس مسؤوليت در قبال انتخاب و اعتماد به نفس فردي و اجتماعي است كه در عرصه زندگي اجتماعي مورد نياز است. آنها را در مسير پذيرش ارزشها و هنجارهاي جامعه و بارور كردن و فرهنگ آن كمك مي نمايد كه در نهايت به بالندگي اجتماعي خود آنها مي انجامد. منظور من اين است كه توسعه علمي در مدارس بايد در فراهم كردن چنين بسترهايي كمك كند. فرض كنيد در يك نظام انتخاباتي، وقتي مردم دست به انتخاب فرد يا افرادي براي اداره جامعه خودشان مي زنند، طي مدتي اثربخشي انتخاب خود را آزمون مي كنند و در صورت مشاهده كاركردهاي مثبت يا منفي، به ماهيت انتخابشان پي برده، سعي مي كنند در انتخابات بعدي خط مشي خود را دقيق تر تعيين نمايند، لذا بايد برنامه ها و سياستهاي آينده آموزش و پرورش به سمتي برود كه در مسير توسعه علمي، بسترهاي «تفكر خلاق» كه مبتني بر فرصت انتخاب بيشتر و يادگيري مهارتهاي اجتماعي است، آماده كرده تا نسل جديد را براي زندگي بهتر و كار آمدتر در جامعه و پذيرش ارزشهاي اجتماعي آماده كند.

دانش آموزان ما در انتخاب محتواي درسي خود مختار نيستند! گمان نمي كنيد چنين انتخابي مي تواند پايه تجارب فردي و اجتماعي آنها را بنا كند؟

قطعاً. اكنون دانش آموزان ما در كلاس درس نسبت به آنچه قرار است ياد بگيرند، اختياري ندارند. البته منظور من معطوف به اين نيست آنچه را كه دانش آموز قرار است ياد بگيرد، خودش انتخاب كند؛ بلكه معتقدم بايد امكان انتخاب يك نوع آموزش غير مستقيم اساسي كه دانش آموز آن را تجربه كند، فراهم شود. تا جايي كه دانشآموز در مورد آنچه ياد مي گيرد، نقش داشته باشد. اين خود يك درس زندگي است و چنين حق انتخابي در محتوا اساس تجارب فردي و اجتماعي را بنا مي كند و همين تجارب به اعتماد به نفسهاي فردي و جمعي و افزايش مهارتهاي اجتماعي كارآمدتر منجر مي شود؛ ولي آنچه تاكنون در نظام آموزشي ما رخ داده است، نبود هرگونه فرصت انتخابي است. در حالي كه اين نياز در ابعاد مختلف احساس مي شود. چنين شاخصه هايي، افزايش بالندگي تمدني را در يك دوره تأمين مي كند تا اين فرهنگ بتواند بايك تمدن كارآمدتر در جهان قرن بيست ويكم با فرهنگها تعامل كرده، سهم خودش را در بهبود زندگي جهاني ارتقا ببخشد.

عده اي بر اين باورند علم در انحصار عده اي معدود است؛ چنانكه در قرن هفدهم، پيشرفت علم را مديون تفكر خلاقانه دانشمندان انگليسي مي دانستند؛ ولي جامعه شناسان، عوامل اجتماعي ديگري را نيز در اين پيشرفت دخيل مي دانند؛ عواملي چون ميراث فرهنگي، جريان آزاد انديشه ها، و انتقاد سازنده، آزادي تحقيق و اهتمام به پژوهش كه همگي در جامعه پذيري افراد و ساختن تمدني گسترده تأثير مي گذارند. تحليل شما از اين مسأله چيست؟

انحصارگرايي در حوزه تعليم و تربيت و فرهنگ، در درون يك نظام مديريتي سياسي- اجتماعي اتفاق مي افتد. اين، يك نوع آسيب شناسي توسعه علمي است. به نظر من اگر نظام سياسي- اجتماعي به اين نتيجه برسد كه براي تداوم آن نظام، به قابليتهاي دروني تمدن نياز دارد و اين توسعه تمدن و علم در درون، مستلزم نسلي است كه از فرصتهاي «تفكر خلاق»، فرصتهاي آزمون آزادي و فرصتهاي اعتماد به نفس فرهنگي برخوردار باشد، آن نسل نه تنها خود را به نوعي با ارزشهاي اجتماعي وفق مي دهد، بلكه ارزشهاي ملي و ديني خودش را نيز حفظ مي كند. عواملي كه شما اشاره كرديد، بخصوص جريان انديشه ها، انتقاد سازنده و آزادي تحقيق، مي تواند در جريان جامعه پذيري افراد و سازندگي تمدني مناسب تر، بسيار مؤثر باشد. اگر نخبگان اجتماعي- سياسي جامعه به اين نتيجه برسند كه لازمه توسعه علمي كشور، گسترش چنان تعاملاتي است، اين موانع انحصارگرايي مي تواند كاهش پيدا كند. طبيعي است توليد مسير علمي، همچون هر راهبرد سياسي كه در يك نظام اجتماعي اتخاذ مي شود، مي تواند آسيب پذيريهاي خاص خودش را داشته باشد. اما آنچه در اين مسير، براي توليد علمي و در حوزه تعليم و تربيت نياز است، گسترش مباني «تفكر خلاق»، تربيت نسلي آزاد انديش و تربيت نسلي با اعتماد به نفس علمي و ديني در حوزه تعاملات جهاني است و آنچه بايد در اولويت فعاليتهاي حوزه تعليم و تربيت قراربگيرد، تدوين چند برنامه پنج ساله است. به استنباط من تنها در اين صورت است كه علم شمول عام تري پيدا خواهد كرد.

ولي در عين حال نمي توان لزوم نخبه پروري را انكار كرد.

منظور من اين است كه اگر چه توسعه هر تمدني، به نخبگان نياز دارد، ولي نخبه پروري بدين معنا كه انحصار علمي در حوزه خاص توليد شود، ديگر نخواهد بود. من معتقدم اين نوع نگاه نسبت به تعليم و تربيت، ترديد ما را به حداقل مي رساند. در واقع ما با اين روش با تكيه بر «تفكر خلاق» در حوزه تعليم و تربيت به اين سمت مي رويم كه در ساده ترين شغلها نيز، امكان خلاقيت وجود داشته باشد. در ساده ترين سطوح زندگي اجتماعي نيز، فرد براي حل مسايل فردي خودش از ذهن پوياتر و توليد كننده تر بهره مي برد و چنين امكاني بايد از مقاطع تحصيلي آغاز شود تا سطوح گسترده اي را فرا گيرد و امكان انحصار را كاهش دهد. به عنوان مثال، وقتي پژوهش و علوم و فنون در انحصار طبقه خاص تري قرار مي گيرد، ناشي از تعليم و تربيت بسته اي است كه در درون آن نظام، رخ داده و آحاد دانش آموزان را از امكان رشد و بلوغ محروم كرده است. مهم، امكان تربيت نسلي در مسير توسعه و توليد علمي است كه بتواند با كسب مهارتهاي فردي و اجتماعي در مواجهه با پيچيدگي هاي زندگي اجتماعي، خود را هر چه بيشتر جامعه پذير كند و در عين حال تمدن و فرهنگ جامعه را بسازد. زندگي در قرن بيست و يكم و مواجهه نسل جديد با چنان تهديداتي، به افزايش مهارتها و اعتماد به نفس فردي و جمعي نياز دارد تا تصميمات مناسب تري بگيرد. چنين سياستهايي را بايد به همه آحاد نسل جديد تعميم دهيم.

اغلب اعتقاد بر اين است كه رشته هاي فني- حرفه اي، شخصيتهاي واقع گرايي را تربيت مي كنند. شخصيت هايي كه خود را به راحتي با اجتماع، فرهنگ و تمدني كه در آن زندگي مي كنند، هماهنگ كرده، ارزشهاي جامعه را بهعنوان اصول كلي مي پذيرند. چطور مي توان افراد را براي شركت در اين رشته ها و نيز محيطهاي واقع گرا در مؤسسات آموزشي تشويق كرد؟

رشته هاي فني و حرفه اي، به دليل ماهيت دروني خود، امكان انتخاب آزاد و به عهده گرفتن مسؤوليت از طرف مسؤولان را به گونه اي فراهم مي سازد كه همه آنهايي كه در چنين رشته هايي فعاليت دارند، آنچه را انتخاب مي كنند، مي آزمايند؛ لذا مسؤولانه شركت مي كنند. اين نسل شخصيتهاي واقع گرا هستند؛ زيرا ميل دارند همه چيز را عيني و محسوس به آزمون كشند. حتي همواره درصددند آرمانهاي آزمون نشده را بدون در نظر گرفتن شرايط و واقعيتهاي موجود بيازمايند. قصد من، تبيين سياسي از پديده ها نيست، بلكه تبيين تربيتي از پديده هاي اجتماعي است. اگر ما در تحولات سياسي يك جامعه با نسلي جديد و نخبگاني مواجه شويم كه تصميمي مبتني بر واقعيتهاي موجود نگيرند، يعني تصميم آنها درجه اي از تصميم آرماني باشد كه بر اساس واقعيتهاي موجود، امكان تحقق آن نباشد، خواهيم گفت چنان جامعه اي اعم از نسل جوان و نخبگانش، در تجربه تعليم و تربيتي خود، امكان آزمون و خطا را نداشته اند و از فرصتهاي يادگيري آزاد كمتر برخوردار بوده اند؛ زيرا آزمون واقع گرايي آنها كارآمد نيست. وقتي در حوزه هاي اجتماعي و سياسي، تصميماتي مي گيرند كه ما امكان وصول به نتيجه را نداريم و بر اساس واقعيتهاي موجود، سنجيده نشده و عوامل مؤثر بر اين تصميم، مورد موافقت قرار نگرفته، نتيجه آن مي شود كه بعد از بارها آزمون، جامعه دچار ركود مي شود. بنابراين هموارهبايد به ياد داشته باشيم كه جامعه را به سمت رشته هاي فني- حرفه اي و عملي سوق دهيم و با در اختيار قرار دادن امكان آزمون و خطا و «تفكر خلاق» براي دانش آموزان، محيطهاي واقع گراتر و عيني تري براي آنان فراهم نماييم تا شخصيتهاي واقع گراتري نيز نسبت به اجتماع، ارزشها و آرمانهايش از بطن چنان محيطهايي رشد كند تا از يك طرف روند جامعه پذيري خود را تسهيل كنند و از طرف ديگر به زواياي فرهنگ و تمدن خود آشنا شده، در راستاي باروري آن بكوشند.

از آنجا كه فناوري به سرعت متحول مي شود و تغيير در نهادهاي اجتماعي به كندي صورت مي گيرد، ما معمولاً دچار تأخر فرهنگي هستيم. چه بايد كرد تا ميزان اين تأخر به حداقل برسد؟

من همه جانبه بودن اين تحولات را در حوزه علم، فناوري، فرهنگ و تعاملات تمدني مي پذيرم. همه به يكديگر وابسته ايم و با هم رشد مي كنيم؛ ولي به نوعي به تقدم بنيانهاي تعليم و تربيتي اعتقاد دارم. اگر ما نهادها و زيرساختهاي لازم براي تقويت بينش و نگرش افراد را بارور كنيم و آنها را با ارزشهاي اجتماعي- فرهنگي و ملي خود سازگار نماييم - به طوري كه با تغيير علم و رشد فناوري، ويژگي هاي لازمه رانيز كسب نمايند- در آن صورت مي توانيم انتظار داشته باشيم دچار چنين تأخر فرهنگي نشويم. از همه مهمتر فراهم نمودن بستر آزادي در نهادهاي تعليم و تربيتي است. آزادي يك نوع فرهنگ است كه بنيانهايش در مدرسه و در بازيهاي كودكانه ساخته مي شود، نه در بازيهاي حزبي و جناحي كشور. در بازيهاي حزبي و سياسي، آموزش آزادي، نوعي آموزش روبنايي است كه به دليل برخورد با منافع حزبي، به مخاطره مي افتد؛ ولي اگر بنيادهايش در مدرسه، در تعاملات و بازيهاي كودكان و دانش آموزان ساخته شود، اين نسل بهتر مي تواند زندگي خود و نهادهاي جامعه اش را در مسير توسعه علم و فناوري هدايت كند و زندگي بالنده اي را تجربه نمايد. او در طي چنين مسيري مي آموزد كه بقاي يك جامعه، در مرگ جامعه ديگر نيست، بلكه در رشد نهادها و زيرساختهاي جامعه خودش در كنار نهادهاي ديگر جوامع است، در چنين وضعيتي مي توان انتظار داشت افراد از طريق درست و مناسب، يك مسير جامعه پذيري را طي كنند و تمدني مناسب تر و پوياتر بسازند.


نسخه چاپی