کانت: صور شهودی و مقولات متناقض
 کانت: صور شهودی و مقولات متناقض

 

نویسنده: تروند برگ اِریکسن
برگردان: اردشیر اسفندیاری



 

کانت ادراک زمانی را در جایی از معرفت ما جایگزین می کند که خارج از انتظار است. او فکر می کند که تمام آگاهی بشر از واقعیت ها به دلیل گره خوردگی فعال احساسات و تجریدات است و این دو نیرو با ابزار معینی که در طبیعت و سرشت خود دارند به سمت عملی معرفتی حرکت می کنند. کانت در "نقد عقل محض" (1781) تلاش می کند که سهم احساسات از شناخت شیء را از سهم تجریدات جدا کند. او فکر می کند در فعالیت هر یک از این دو قوه یک عامل تجربی پیدا می شود، یک مضمون که از واقعیتی معین ریشه می گیرد، و یک صورت، یک عامل "از پیشی" که به دلیل سرشت قوه ی معرفت است.
وقتی کانت احساس را دقیق تر بررسی می کند، درمی یابد که زمان و مکان ابعاد صوری احساس اند که می تواند تنها به دلیل سرشت خودِ احساس باشد. او زمان و مکان را "صور شهودی" می نامد. این بدان معناست که آنها شروط هر شناخت واقعی هستند، به همین دلیل نمی توانند از واقعیت ها ی معین متأثر بشوند. برای کانت زمان در جهان بیرونی نه یک شیء است و نه یک رابطه، بلکه یک نظم است که شناخت بشری همچون نظم مکان یا صور تجرید از آن استفاده می کند.
کانت انکار می کند که زمان یک مفهوم تجربی است، مفهوم تجربی به این معنا که مفهوم راجع به زمان از ادراک زمانی مشتق شده باشد. او می گوید، اگر ما از پیش ندانیم که زمان چیست، نخواهیم توانست چیزهایی چون "همزمان" و "پیامد" را تعیین کنیم. این بدان معنا نیست که کانت واقعیت ادراک زمانی را منکر می شود یا آن را به مثابه یک پندار می داند، بلکه او را به عنوان وابسته ی یک صورت (فرم) توضیح می دهد که تواتر حوادث ادراک می بایست خود را در آن بگنجاند. در فلسفه ی کانت "شهود" ترجمه ی مفهوم اگوستینی درباره ی موجود (contuitus) است، یعنی آن شیوه ای که ما لحظه را با آن درمی یابیم، که با تصورات ما راجع به زمان گذشته و انتظاراتمان درباره ی زمانِ آینده متفاوت است.
به نظر کانت نقش زمان و مکان در احساسات دارای یک سلسله جنبه ها ی مشترکند. تجرید فعال است، اما احساس دقیقاً برخلاف آن از بنیاد منفعل، تأثیرپذیر و گیرنده است. هم زمان و هم مکان اشکال گیرنده ی ماده ی حس هستند. بیرون از تجربه و یا مستقل از آن زمان و مکان واقعیتی ندارند. بشر نمی تواند بیرون از مرز شناخت شیء به زمان و مکان بیندیشد. ماده یا درونمایه ی احساس اشیاء معین اند، در حالی که صورت حس- یعنی زمان و مکان- طرح ها یا قالب هایی هستند که بر همه ی چیزهایی که احساس آنها را می گیرد، تأثیر می گذارند.
وقتی که کانت از "احساس" حرف می زند، به دو چیز می اندیشد؛ اول به احساس بیرونی که از مکان اطراف تأثیر می گیرد و سپس به احساس درونی که به دریافت ها ی پیشین به ترتیبی خاص خاص نظم می دهد. به نظر کانت زمان شکل احساس درونی و مکان شکل احساس بیرونی است، یعنی آنکه تمام اشیاء باید اساساً در زمان و مکان تعیّن یابند تا معرفت بشر بتواند به عنوان شیء آنها را دریابد. صورت یا شکل احساس مثل اداره ی گمرک است و در آنجا تنها کالاهایی اجازه ی خروج دارند که جنبه ها ی آشتی ناپذیر با صورتهای زمان و مکان را کنار بگذارند.
اما زمان و مکان تنها صورتهای احساس نیستند. آنها همچنین مستقل از دیگر چیزها مضمونی برای شهود محض هستند. کانت فکر می کند که ما می توانیم راجع به زمان و مکان چیزهای زیادی بگوییم بدون وابستگی به اینکه این اشکال با کدام ماده ی احساس پُر شوند. آنچه مربوط به بخشی از زمان یا مکان است، مربوط به تمام بخش ها ی دیگر می شود. هم زمان و هم مکان دارای شخصیت ها ی همگون هستند. کانت از شیوه ای انتزاعی سود می برد که گاه می تواند تصادفی جلوه کند. شناخت شیء نظام به هم پیوسته و مفصلی از فرآیندها و اشکال است. کانت فکر می کند که او می تواند به طور موقت از بعضی حلقه ها ی رابط صرف نظر کند تا به جزء مستقلی برسد که بتواند آن را جدا از دیگر اجزاء بررسی کند. زمان و مکان در وهله ی اول به عنوان اجزاء شناخت واقعیت ادراک می شوند، آنجا که تجرید نیز فعال است. اما کانت فکر می کند که از طریق تجرید و با صرف نظر کردن از تأثیرات تجرید بر ادراک می توان احساس را تحلیل کرد. بشر می تواند با چشم پوشی از مضمون احساس، صور احساس را تحلیل کند و سپس با چشمپوشی از تأثیر مکان، زمان را تحلیل کند.

با وجود این، زمان و مکان مفهومهایی انتزاعی نیستند، بلکه شهودهای چیزی فردی و جزئی اند. تنها یک زمان و یک مکان وجود دارد. کانت فکر می کند که زمان و مکان می توانند بدون نیاز به اشیایی که آنها را پُر می کنند، نمودار شوند، اما اشیاء هرگز نمی توانند احساس شوند بدون آنکه به یک لحظه و یا یک مکان گره خورده باشند.

کانت درک معین از زمان و مکان به عنوان مفاهیم را رد می کند. یک مفهوم یک ایده ی عام است درباره ی چیزی که بسیاری اشیاء در آن مشترکند. اما یک شهود همیشه یک مضمون فردی و معین دارد. همچنین زمان و مکان از تجریدات نیستند، به این معنا که این دو به عنوان نتیجه ای از یک مقایسه ی میان رشته ای از پدیده ها خود را نشان می دهند. با این حال آنها "زمان و مکان" تجریدات هستند، به این معنا که کانت در فکر آنها را از دیگر عناصر و اجزاء شناخت شیء جدا می کند.
شهود همیشه به سمت کلیت ها ی فردی اشاره می کند. زمان و مکان چنین کلیت هایی هستند. تمام زمانها بخش ها ی یک زمانند. تمام جاها نقطه هایی در یک مکانند. طبعاً بشر می تواند مفاهیمی درباره ی زمان و مکان نیز برای خود خلق کند، اما مثل مفاهیم نیستند که در آن زمان و مکان شروط ضروری برای شیء مورد شناخت اند. مفاهیم چیزهایی هستند که طبق سرشت و طبیعت خود به تأخیر و در پایان ساخته می شوند. شهودات چیزهایی هستند که طبق سرشت و طبیعت خود از نخستین لحظه فعالند.
به عنوان صور شهود، هم زمان و هم مکان بی مُنتها هستند. چیزی بیرون از زمان و مکان پیدا نمی شود. یک مفهوم نمی تواند نمونه ها ی بی شماری را در خود جای دهد. اما یک شهود می تواند تعداد بی شماری از زمانها و مکانها را دربرگیرد. تمام بخش ها ی مکان به طور همزمان وجود دارند، اما بخش ها ی مختلف زمان این طور نیستند. زمان درست به عکس عمل می کند. او با به هم پیوند دادن بخش ها ی خود به ترتیب "از پیشی" و "پسین" نظم خاص خودش را ایجاد می کند.
اینکه زمان و مکان به مثابه شهود محض با زمان و مکان به عنوان مفهوم تفاوت دارند، به این صورت خود را نشان می دهد که صور شهودی را می شود در عرصه ی علم خود که مستقل از مضمون ادراک پیش می رود، بیان کرد. کانت گمان می کند هندسه علمی است که شهود مکان را تعمیق می بخشد، به همان صورت که علم حساب با روشنگری خاص خود شهود زمان را به ترتیب و تواتر ژرفا می دهد. در این نکته کانت نیز به تحلیل ها ی نظری فیزیک از تغییر و حرکت برخورد می کند. اما او هرگز دانشی را پیدا نخواهد کرد که زمان را به عنوان شهود محض توضیح و ژرفا بدهد، آن چنان که هندسه مکان را به مثابه شهود محض توضیح و تعمق می بخشد. به همین خاطر توازن دقیق میان زمان و مکان در آخرین مرحله به رغم تمام ویژگی ها ی مشترک چیزی لنگ می شود.
نیوتن به زمان و مکان چون اندازه هایی عینی در جهان بیرون فکر می کند. لایب نیتس نزد خویش زمان و مکان را به عنوان مفهومهایی راجع به رابطه ها در جهان تصور می کرد. کانت می گوید: اگر نیوتن حق داشته باشد، می بایستی زمان و مکان شروطی برای وجود خدا باشند. اگر لایب نیتس حق داشته باشد توضیح این موضوع که حقایق فیزیک نظری و هندسه ضرورتاً مستقل از، و مقدم بر هر مضمون ادراکی است، غیرممکن می شود. زمان و مکان می بایستی چیزی بیشتر از مفهوم باشند، زیرا آنها شروطی برای هر شناخت واقعی هستند. اجزاء ضروری و کلی در شناخت اشیاء نمی توانند از خود چیزها ریشه گرفته باشند. آنها تنها از شیوه ی تأثیر شناخت ریشه می گیرند. اشیایی که شناخته می شوند، مشروط به موجودیت زمان و مکان هستند، اما زمان و مکان مشروط به اشیاء معینی که شناخته می شوند نیستند.
کانت درباره ی رابطه ی میان زمان و مکان با اِبهام حرف می زند. شرط آنکه بتوان توازنی بین آنها کشید، آن است که اندازه هایی کاملاً از هم جدا شده باشند. اما رابطه ی آنها به این سادگی نیست. زیرا احساس درونی و بیرونی به شیوه ها ی گوناگون به هم وابسته هستند. این تنها وضعیتِ درونی ما نیست که با تواتر زمانی تغییر می کند. جهان بیرون نیز، آن چنان که ما آن را می شناسیم، تحت فرمان قوانین زمان است. در اینجا آن طور به نظر می رسد که کانت فکر می کند شهود آنی زمانی به صورت درونی حادث می شود، در حالی که زمان در نقش واسطه و رابط چون قانون برای حوادث برونی نیز اعتبار دارد. بیرون باید درونی گردد تا فهمیده بشود. راه مخالف تمامی آن ماده ای است که از احساس بیرونی حل شده است و زمان آن را به نظم درمی آورد.
زمان و مکان به اَشکال گوناگون به هم گره خورده اند، و تنها از طریق مرزبندیهای تجریدی است که می شود به آنها چون دو چیز نگاه کرد. به همین خاطر شهود درونی و بیرونی نیز به هم وابسته هستند. تجسمات اشیاء در مکان به دلیل وضعیت ها ی درونی است که زیر نظارت زمان به مثابه صور شهود است. با این حال نه زمان و نه مکان را نمی توان به چیز دیگری کاهش داد و یا از چیز دیگری استخراج کرد.
کانت موضوع را هم برای خود و هم دیگران دشوار می کند، زیرا با خود فکر می کند که زمان و مکان می توانند هم شهود، هم صور شهود و هم مفاهیم باشند. در محض ترین و مستقل از ادراکترین صورت فقط شهودها هستند که می توان از طریق علومی که به آن وابسته اند و بدون ماده ی ادراک به آنها قابلیت بیان شدن داد. در مرحله ی بعد گویی آنها ضروری ترین شروط برای شناخت تمام اشیاء هستند. با این حال در معنایی به مراتب غیراختیاری تر بشر می تواند مفاهیمی راجع به زمان و مکان نیز داشته باشد. زمان و مکان شروطی ضروری برای شناخت اشیاء هستند، اما نه به مثابه مفاهیم، و نه به مثابه آنچه که به "احکام ترکیبی پیشینی" موسوم است. زمان و مکان به عنوان مفاهیم به تعقل وابسته اند، ولی به عنوان شهود و صور شهود متعلق به احساس اند.
توصیف کانت از زمان پُرسش ها ی بسیاری را برمی انگیزد. آیا آن چنان که کانت عمل می کند، می توان میان درون و بیرون، روح و جسم، و بشر و طبیعت چنین مرز قاطعی کشید؟ چرا زمان باید تنها یک صورت شهودی بشری باشد؟ آیا تمام چیزهایی که حیات دارند، اَعم از اینکه ماده ای برای شناخت بشر باشند و یا غیر آن به طور مطلق از قانون زمان تبعیت نمی کنند؟ استدلال بر علیه نظرات کانت و یا غلط گرفتن بر نظام اندیشه ها ی او، کار ساده ای نیست. کسی که می خواهد تصویر دیگری از زمان ارائه دهد، شاید می بایستی از جای دیگری شروع کند و فرصت ندهد به دام همان اسطوره ی قدیمی گرفتار شود که جایگاه ویژه ای در طبیعت به بشر داده است، طوری که گویی مرزهای بشری یگانه چیزی بود که می توانست ضرورت و کلیت حقایق را ثابت کند.
وقتی که از کانت درباره ی ذات حقیقی چیزها پُرسش می شود، می گوید: چه کسی به این موضوع اهمیت می دهد؟ برای شناخت بشر کافی است که قوانین را بشناسیم. چشم انداز را می شود وارونه کرد. وقتی که کانت به ما می گوید که ذات چیزها نامعلوم است و سپس ما را به قوانین شناخت بشری ارجاع می دهد، ما نیز می توانیم از او بپرسیم که: چه کسی به این موضوع اهمیت می دهد؟ اگر طبیعت حقیقتاً مخلوق شناخت خود ماست، پس بگذارید آن را همان طور که ظاهر می شود مطالعه کنیم، بی آن که آن قدر خود را نگران شروط تولید پیچیده ی دانش خود کنیم. برای ما- آن طور که برای کانت بود- امتیازی نیست که بشر را سوگلی طبیعت فرض کنیم. زیرا زمان تنها در ذهنیت وجود ندارد، زمان در عینیت ها نیز حضور دارد.
به نظر کانت تمام اشیاء باید متعلق به زمان یکسانی باشند تا بشود آنها را درک کرد. او مدعی است هر بار که ما از مقولات تجرید در ماده ی ادراک استفاده می کنیم، زمان در خاطر ماست و یا حضور دارد. وقتی که ما مفاهیمی چون "علت" و "معلول" را به کار می بریم، وجود زمان به عنوان تسلسلی ضروری حتمی است. کسی می تواند چگونگی وقوع یک جنایت را توضیح دهد که تواتر حوادث و مسئله ی پیش و پس را روشن کند. وقتی مُهره ها ی یک بازی به ترتیب مکانی در جای خود قرار گرفتند، گره یک حادثه گشوده می شود. وقتی ما مقوله ی جوهر را به کار می بریم، به عبارت دیگر وقتی ما دو چیز را به کمک نامهای مختلف از هم جدا می کنیم، وجودِ زمان به عنوان زمینه ای برای درک فعل و انفعالات هویت و تغییرناپذیری حتمی است. کانت می گوید، مقولات نمی توانند بدون "شمایی" شدن یعنی بدون ترجمه ی آنها به پدیدارهای با زمان تعریف شده به کار برده شوند. بدون چنین ترجمه ای مقولات نمی توانند همراه پدیدارهایی که خود را در زمان نشان می دهند به فکر درآیند.
همچنین درسهای کانت درباره ی مقولات متناقض در تاریخ فلسفه ی زمان جایی محوری دارد. کانت می فهمد که چرا مابعدالطبیعه در ادعاهای خود راجع به جهان و زمان به بی راهه رفته است. او فکر می کند که در خودِ عقل امکانات وهمی پیدا می شود: زمانی که متافیزیک به عقاید خود چون واقعیت می نگرد، به خطا می رود. کانت فکر می کند که این نقطه ضعف متافیزیک بوده است. جهان ماده ای برای ادراک نیست، بلکه یک کلیت است که ما فقط می توانیم یک پندار از آن داشته باشیم.

جهان به عنوان یک کلیت به ادراک ممکن تعلق ندارد. با این حال اگر عقل خود را در این عرصه درگیر کند و مدعی شود جهان همان شیء است، در آن صورت دچار تناقض خواهد شد. به عبارت درست تر: آنگاه عقل می تواند جهان و ماده را یکی فرض کند. کانت چهار عدد از چنین مقولات متناقض کلی را مطرح می کند. دو تا از مقدمترین آنها "ریاضی ها " هستند که از جمله به نوعی با زمان سروکار دارند.

عقل می تواند مدعی شود و استدلال کند که یا جهان از نظر زمانی سرآغازی دارد و در مکان محاصره شده است، یا اینکه نه سرآغازی و نه حدودی دارد. در هر دو صورت، بشر جهان را تبدیل به فاعل نوعی جمله می کند. بشر می تواند آن را درباره ی چیزی که در تجربه یافت می شود، بر زبان بیاورد. کانت تصور می کند که هر دو ادعا به یک اندازه چرندند، زیرا در هر دو مورد به یک ایده چنان برخورد شده است که انگار یک شیء است. کانت دقیقاً می خواهد این ظاهرفریبی را به عنوان پیامد استفاده ای غلط از پندارهای عقل و یا به عبارت دیگر تجسماتی درباره ی کلیّت ردّ کند.
همچنین دومین مقوله ی متناقض از یک جعل و فریبندگی پرده برمی دارد که ما در تاریخ فلسفه- از جمله نزد زنون الئایی- با آن مواجه بوده ایم. عقل می تواند ادعا کند که در جهان همه چیز از اجزاء ساده تشکیل شده اند، و اینکه این اجزاء و آنچه از به هم پیوستگی این اجزاء تشکیل شده، یگانه چیزی است که وجود دارد. با این حال عقل می تواند همچنین مدعی شود و ثابت کند که چیزی در جهان یافت نمی شود که از به هم پیوستگی اجزاء ساده به وجود آمده باشد، آری اساساً چیزی در جهان به صورت مجزا وجود ندارد. بشر با قائل بودن پندار به عنوان بنیان جهان وجود چیزی عینی را توصیف خواهد کرد. اما پندار چیزی نیست که آدمی بتواند آن را به تجربه درآورد. هیچ جمله ای پیدا نمی شود که در آن جهان به مثابه فاعل آن توانسته باشد چیزی را بگوید جز آنکه پندار در خود دارد. کانت می گوید، با وجود این، به نظر می رسد عقل میلی عملی به این دارد که پندار و شیء را با هم عوض کند.
وظیفه ی فلسفه ی انتقادی افشای چنین تخطی هایی و انگشت نهادن بر این مسئله است که ادعاهای عقل برای توصیف جهان نادرست است. در تاریخ فلسفه به ندرت موضوعی یافته می شود که به اندازه ی زمان درباره اش نتیجه گیریهای غلط شده باشد، زیرا زمان پنداری است درباره ی یک کلیت که پیوسته به عنوان یک شیء با آن رفتار شده است. همه از این دَم می زنند که زمان چیست و یا چه انجام می دهد، گویی یک جریان یا باید استعاره ای باشد و یا جریانی معین، تجربی و اَخته شده. شاید به همین دلیل است که فیزیکدانان و فیلسوفان در این زمینه کمتر به نقطه ی مشترکی رسیده اند. بدتر از همه زمانی است که فیلسوفان نقش فیزیکدانان و فیزیکدانان نقش فیلسوفان را بازی می کنند. درباره ی زمان، بشر تنها می تواند جملات بسازد که پندار را ژرفا می بخشد، و نه جملاتی که گوشه ای از جهان واقعی را توصیف کند. این پُرسش موضوع اصلی در تصفیه حساب انتقادی کانت با شناخت نظری متافیزیکی درباره ی مسئله ی زمان است.
بسیاری از اندیشمندان از نظر کانت درباره ی زمان خُرده گرفته اند. بویژه رُمانتیک ها با حرارت تمام مدعی بودند زمان تنها یک صورت ندارد، زیرا کانت سعی می کرد زمان را تنها محدود به "صورتی شهودی" کند. اما به اعتقاد رُمانتیک ها زمان پدیدارهای مختلف بسیاری بود. فیلسوف تاریخ " گوتفرید هردر" در انتقادش به کانت می گوید:
"در حقیقت هر چیز متغیری زمان سنجی خاص در خود حمل می کند، و این زمان سنج در آن وجود دارد، حتی اگر چیز دیگری وجود نداشته باشد. در تمام جهان دو چیز پیدا نمی شود که دارای زمان سنجی همانند باشند. به همین خاطر در هر زمان معین در هستی زمانهای بی نهایت متنوعی یافت می شود. "
به زبان دیگر: "برای هر چیزی زمانی هست". هردر این چنین انتقاد خود را تنظیم می کند، انتقادی که نه تنها کانت بلکه تمام کسانی که به گونه ای تلاش می کنند تنوع پدیدارشناسانه ی زمان را ساده کنند و یک نوع زمان ساده را اساس همه چیز قرار بدهند، مورد خطاب قرار می دهد.
منبع مقاله :
اِریکسن، تروند برگ؛ (1385)، تاریخ زمان، ترجمه ی اردشیر اسفندیاری، تهران: نشر پرسش، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی