انواع جوامع اسلامی
 انواع جوامع اسلامی

 

نویسنده: ایرا ماروین لاپیدوس
برگردان: علی بختیاری زاده



 

جوامع اسلامی که در جریان قرون دهم تا نوزدهم در سطح جهان تشکیل یافتند همه دارای ساختارهای پیچیده‌ای بودند. در برخی مناطق گروه‌های مسلمان تنها اقلیت‌های شبانکاره، روستایی یا شهری بودند که در درون جوامع غیر اسلامی زندگی می‌کردند ( دو نمونه از این نوع عبارت بودند از گروه‌های تاجر ساکن در آفریقای غربی و چین، و گروه‌های خانوادگی که بر پایه‌ی تکریم و تقدیس مرقد یک صوفی خاص در استپ‌های شمالی آسیای مرکزی و در بخش‌هایی از صحرای آفریقا تشکیل شده بودند ). اما در عین حال در مناطق مختلفی ما شاهد تشکیل جوامع بزرگی از مسلمانان می‌باشیم که هر یک تحت اداره‌ی یک دولت اسلامی قرار داشتند. این جوامع از مردمان روستایی و قبیله ای، جمعیت‌های شهری، امیرنشین‌های فئودالی، مکاتب فقهی، انجمن‌های صوفیگری، و انجمن‌های مذهبی مختلف متشکل می‌شدند. به طور کلی هر یک از این جوامع دارای سه رکن اصلی بودند: جمعیت‌های قبیله ای، روستایی و شهری؛ انجمن‌های مذهبی اسلامی؛ و یک دولت اسلامی.
دولت‌های اسلامی در این جوامع بر پایه‌ی نظام حکومتی سلجوقیان ایران قرار داشتند. نظام حکومت اسلامی سلجوقیان که در ایران پدید آمد با جرح و تعدیل‌هایی به وسیله‌ی فاتحان و مهاجران ترک مستقیماً به آسیای مرکزی، هند، و خاورمیانه‌ی عربی انتقال یافت و از طریق آناتولی نیز به امپراتوری عثمانیان، بالکان، و شمال آفریقا منتقل شد. در عین حال جوامع اسلامی که در هر یک از این مناطق تشکیل شدند اگرچه بر پایه‌ی یک الگوی حکومتی مشترک قرار داشتند اما از نظر تشکیلات حکومتی، نهادهای مذهبی، مبانی مشروعیت دولتی، و اعتقادات دینی با یکدیگر اختلاف‌هایی داشتند. عثمانیان، مغولان کبیر، ممالیک مصر، و حفصیان دارای حکومت‌های شدیداً متمرکزی بودند. اما در ایران، الجزایر، مراکش، و بخش‌هایی از جهان عرب دولت‌های حاکم به دلیل مواجهه با مخالفت‌های گروه‌های قبیله‌ای ( این گروه‌ها گاهی تحت رهبری صوفیان قرارداشتند ) از تمرکز چندانی برخوردار نبودند. به علاوه در امپراتوری عثمانیان، امپراتوری صفویان، و دولت بخارا نخبگان مذهبی تحت کنترل دولت قرار داشتند اما علما و صوفیان هند، الجزایر، و مراکش نسبتاً دارای استقلال بودند. به همین ترتیب مبانی مشروعیت رژیم‌های اسلامی نیز تا حد قابل توجهی با یکدیگر تفاوت داشتند. مشروعیت پادشاهان عثمانی و صفوی بر پایه‌ی ترکیبی از مفاهیم اسلامی و جهان شمول قرار داشت، اما در ایالات عربی خاورمیانه و شمال آفریقا مشروعیت دولت‌های حاکم عمدتاً بر پایه‌ی مفاهیم اسلامی قرارداشت. تفاوت‌های دیگر در جهت گیری‌های مذهبی بود. در امپراتوری عثمانیان، آسیای مرکزی، و ایران اسلام علما مورد توجه بود، اما در هند و شمال آفریقا صوفیگری مرقدگرا از اهمیت خاصی برخوردار بود. به هر حال برای شناخت کامل تفاوت‌های جوامع اسلامی این دوره نه تنها باید ویژگی‌های اختصاصی هر یک را مد نظرقرار داد بلکه باید روابط بین دولت، تشکیلات مذهبی، فرهنگ، و دسته بندی‌های محلی در آن‌ها را نیز با هم مورد بررسی و مقایسه‌ی کلی قرار داد. در این قسمت از کتاب ما با توجه به این مطلب، جوامع اسلامی مهمی را که در طی قرن دهم تا قرن نوزدهم بوجود آمده اند مورد مقایسه و مطالعه قرار می‌دهیم.
جامعه‌ی اسلامی ایران را با بررسی روابط میان دولت، گروه‌های مذهبی، و مردمان قبیله‌ای آن می‌توان شناخت. این جامعه در دوره‌ی صفویان پا به عرصه‌ی وجودگذاشت و تا کنون توانسته است به حیات خود ادامه دهد. صفویان با استفاده از نیروهای قبایل و اویماق‌های طرفدار خود در ایران به حکومت رسیدند. اما امپراتوری آن‌ها به تدریج بر پایه‌ی ارتشی متشکل از غلامان و یک دستگاه اداری منظم قرار داده شد. در این امپراتوری شاه، حاکم مطلق ایران تلقی می‌شد. در عین حال عملاً این کشور توسط رهبران قبیله‌ای که از تبار خانواده‌های مغول آسیای مرکزی بودند اداره می‌گردید. هر یک از رهبران مذکور در گوشه‌ای از ایران حکومت محلی کوچکی را برای خود تشکیل داده بودند.
صفویان همواره سعی داشتند تا مشروعیت خود را بر پایه‌ی مفاهیم اسلامی قرار دهند. از این رو آن‌ها همیشه خود را از تبار امام هفتم و لذا اشخاصی نیمه الهی معرفی می‌کردند. آنان به عنوان رهبران جنبش صوفیگری بر اطاعت کامل طرفدارانشان تأکید می‌کردند. در عین حال سلسله صفوی برای اعتبار بخشیدن به حکومت خود و با شکوه و قدرتمند جلوه دادن آن از فرهنگی اسلامی - ایرانی ( با تأکید بر نقاشی، شعر، و معماری ) حمایت می‌کرد. این فرهنگ هم دارای بعدی اسلامی بود و هم ریشه در میراث سنتی ایران داشت.
در دوره‌ی صفویان مردمان ایران از اسلام تسنن به اسلام تشیّع گرویدند. صفویان با فتح ایران تشیّع را به عنوان دین رسمی این کشور قرار دادند، علمای شیعی را در قالب تشکیلاتی منظم سازمان دادند، و بی رحمانه فرقه‌های مذهبی دیگر را سرکوب کردند. رژیم صفویان کلیه‌ی علمای سنی و جنبش‌های صوفیگری ( حتی حامیان خود در این جمع ) را از میان برداشت و یا آن‌ها را از کشور اخراج کرد. بدین تریب تا قرن هفدهم کلیه‌ی فرقه‌ها و گروه‌های مذهبی غیرشیعی از صحنه‌ی ایران حذف گردیدند.
با این حال نمی‌توان به طور یقین گفت که علمای شیعی همه در کنار رژیم صفویان قرار داشتند و هیچگونه اختلافی با آن نداشتند. چنانچه در تاریخ آمده است علمای ایران در دوره‌ی صفویه وابسته به حمایت دولت بودند، از دولت فرمانبرداری داشتند، و از سوی رژیم حاکم به مناصب مذهبی و سیاسی گماشته می‌شدند. آن‌ها همچنین واسطه‌ی بین مردم عادی و رژیم حاکم بودند، از حکومت مرکزی در مقابل رقبای قبیله‌ای و مذهبی آن حمایت می‌کردند، و به پادشاهان مشروعیت می‌بخشیدند. در عین حال علمایی نیز وجود داشتند که خواستار استقلال طبقه‌ی علما از دولت بودند و به علاوه مشروعیت رژیم صفویان را زیر سؤال می‌بردند. با رو به ضعف گذاشتن این رژیم و فروپاشی نهایی آن برخی از علمای شیعی مدعی شدند که علما رهبران راستین مسلمانان می‌باشند نه پادشاهان نه این افراد علما را به عنوان تنها کسانی که دارای عقل و آگاهی لازم برای راهنمای مردم ( در امور معنوی ) می‌باشند معرفی کردند و بر لزوم اطاعت مردم از آن‌ها تأکید نمودند.
علمای شیعی ایران در دوره‌ی صفویه با علمای سنی مذهب از چندین جهت تفاوت داشتند. علمای شیعی گروه منسجم و متحدی را تشکیل می‌دادند، در محدوده‌ی مرزهای ایران فعالیت می‌کردند، و با یکدیگر در ارتباط بودند. به علاوه آن‌ها از نفوذ بسیاری در بین مردم برخوردار بودند و برخلاف علمای سنی امپراتوری عثمانیان، هند، و اندونزی جنبش‌های صوفیگری یا اصلاح طلبانه مهمی را بوجود نیاوردند. خلاصه این که وجود یک حکومت پادشاهی متمرکز و مشروع اما ضعیف، وجود امیرنشین‌های قبیله‌ای متعدد، و وجود یک تشکیلات مذهبی انعطاف ناپذیر ازجمله مشخصه‌های جامعه‌ی اسلامی ایران در قبل از قرن هیجدهم می‌باشند.
در امپراتوری عثمانیان روابط متفاوتی بین دولت، نهادهای مذهبی، و جامعه وجود داشت. این امپراتوری دارای رژیم شدیداً متمرکزی بود. ارتشی متشکل از غلامان، یک دستگاه مالی بوروکراتیک، و یک بوروکراسی مذهبی برقرارکننده‌ی کنترل حکومت مرکزی بر مردمان تحت سلطه بودند.
با این وجود میزان تمرکز قدرت در امپراتوری عثمانیان از ایالتی به ایالت دیگر فرق می‌کرد. در حالی که حکومت مرکزی در بالکان از قدرت و نفوذ بسیاری برخوردار بود در اکثر مناطق آناتولی، دره‌ی رود نیل، تونس، عراق، مصر علیا، بخش‌هایی از الجزایر، تونس جنوبی، و سوریه این حکومت نفوذ چندانی نداشت. در این مناطق بیشتر رهبران قبیله‌ای و صوفیان قدرت داشتند. البته در تونس دولت متمرکزی وجود داشت که تابع و مطیع حکومت مرکزی بود، اما این دولت تنها در مناطق شهری و شدیداً یکجانشین دارای نفوذ بود و در مناطق قبیله‌ای جنوب از نفوذ چندانی برخوردار نبود. در الجزایر نیز دولتی توسط حکومت مرکزی تشکیل شده بود که تنها بر برخی از نواحی ساحلی کنترل داشت و بیشتر بخش‌های الجزایر تحت کنترل رهبران قبیله‌ای و صوفیان قرار داشتند. در جریان دو قرن هفدهم و هیجدهم به دلیل رو به ضعف نهادن عثمانیان رهبران و نخبگان محلی در درون این امپراتوری از قدرت و نفوذ بسیاری برخوردار گردیدند.
رژیم عثمانیان رژیمی متمرکز بود. موفقیت عثمانیان در بوجود آوردن رژیمی متمرکز به چند عامل بستگی داشت. عامل اول قدرتمندی حکومت مرکزی و ضعف نسبی مردمان قبیله‌ای بود. مردمان اغوزی که در جریان قرون یازدهم و دوازدهم وارد آناتولی شدند برخلاف اغوزهایی که در این مدت وارد ایران شدند مفاهیم و تعاریف مغولان و جغتاییان از حکومت را با خود به این منطقه ( آناتولی ) نیاوردند. آن‌ها همچنین برخلاف اغوزهای مهاجر به ایران در گروه‌های پرجمعیتی، متشکل از یک طایفه‌ی بزرگ و چند طایفه‌ی کوچکتر، سازماندهی نشده بودند. آنان درواقع به گروه‌های کوچکی تقسیم شده بودند که هر یک تحت رهبری یک جنگجوی موفق و یا یک صوفی قرار داشتند. با توجه به این که این گروه‌ها نسبتاً کوچک بودند رژیم عثمانیان به آسانی می‌توانست آن‌ها را سرکوب کند، رهبران آن‌ها را جذب دستگاه اداری خود نماید، و قدرت نظامی و سیاسی صوفیانی را که رهبری این گروه‌ها را در دست داشتند در هم بشکند.
از نظر مبانی مشروعیت نیز بین رژیم عثمانیان و رژیم صفویان تفاوت‌های مهمی وجود داشت. برخلاف صفویان مشروعیت رژیم عثمانیان هیچگاه توسط علمای این امپراتوری زیر سؤال نرفت. مشروعیت رژیم عثمانیان بر چهار پایه قرار داشت: میراث سنتی آن‌ها؛ میراث دولت‌های اسلامی گذشته‌ی آناتولی و خاورمیانه؛ موفقیت آن‌ها در تسخیر و براندازی امپراتوری بیزانس؛ و تلاش‌های موفقیت آمیز آن‌ها در انجام فریضه‌ی جهاد، تأمین امنیت شهرهای مقدس شبه جزیره‌ی عربستان، و سازماندهی کاروان‌های زیارتی برخلاف رژیم صفویان مخالفت علمای این امپراتوری با مشروعیت سلسله‌ی حاکم بسیار کم و ناچیز بود.

تشکیلات مذهبی در امپراتوری عثمانیان نیز با تشکیلات مذهبی رژیم صفویان تفاوت‌هایی داشت. عثمانیان نیز همانند صفویان علما را در یک دستگاه بوروکراسی مذهبی سازمان دادند اما برخلاف صفویان آن‌ها توانستند علما را همواره به خود وفادار نگه دارند. طراحی خوب و کارشناسانه‌ی این دستگاه و حمایت دولت از آن تضمین کننده‌ی وفاداری علما به حکومت بودند. وجود سلسله مراتب قضایی در این دستگاه، پرداخت حقوق ازسوی دولت به کارکنان فعال در این دستگاه، و وقف زمین‌ها و املاک متعدد از سوی دولت ازجمله عوامل وفادار ماندن علما به رژیم عثمانیان بودند. حتی بسیاری از انجمن‌های صوفیگری نیز در امپراتوری عثمانیان علی رغم این که طرفداران بسیاری داشتند خود را مطیع و حامی دولت قرار دادند و یا موضع بی طرفی را اتخاذ کردند ( انجمن‌های صوفیگری که به مخالفت با عثمانیان برخاستند نیز سرکوب گردیدند ). به طورکلی اکثریت قریب به اتفاق رهبران مذهبی در امپراتوری عثمانیان وجود دولت را برای اسلام ضروری می‌دانستند. آن‌ها کاملاً نسبت به اطاعت از سلطان متعهد بودند و بر مشروع بودن رژیم حاکم از نظر اسلام تأکید می‌کردند. برعکس، در ایران صفوی علما به سمت استقلال از دولت و دشمنی با وی گرایش پیدا کردند.

خلاصه این که تا قرن هیجدهم عثمانیان توانستند رژیم سیاسی متمرکز ( رژیمی که مشروعیت آن بر پایه‌ی مفاهیم اسلامی و جهان شمول قرارداشت ) و تشکیلات مذهبی یکپارچه‌ای را پدید بیاورند. تا این زمان عثمانیان توانستند کلیه‌ی بخش‌های مختلف امپراتوری خود را تحت کنترل حکومت مرکزی قرار دهند؛ تنها مناطق بادیه نشین جهان عرب و شمال آفریقا تا حدودی خود مختار باقی ماندند.
تاریخ ظهورجامعه‌ی اسلامی در شبه قاره‌ی هند به دوران امپراتوری مغولان کبیر باز می‌گردد. رژیم مغولان کبیر همانند دو امپراتوری صفویان و عثمانیان رژیمی موروثی بود. در این رژیم امپراتور و خانواده‌ی سلطنتی با کمک نخبگان نیمه فئودال چندی بر هند حکومت می‌کردند. در رأس ارتش مغولان کبیر افسران مسلمانی قرار داشتند که عمدتاً از تبار مردمان افغانستان و یا آسیای مرکزی بودند. در عین حال خراجگزاران هند و ازجمله راجپوت‌ها نیز نقش مهمی در ارتش داشتند. به طورکلی هنوها در رژیم مغولان کبیر از اهمیت بسیاری برخوردار بودند؛ آن‌ها به عنوان فرمانروایان تابع، مقامات دستگاه اداری، مأموران امور مالی، نیروهای نظامی، بازرگانان و زمینداران در این رژیم فعالیت می‌کردند. این رژیم همچنین دارای یک دستگاه بوروکراتیک بود که وظیفه‌ی جمع آوری مالیات‌ها و تثبیت درآمدهای ملکی را برعهده داشت. کارمندان این دستگاه هم از بین مسلمانان انتخاب می‌شدند و هم از بین هندوها.
مغولان کبیر پذیره‌های اجتماعی و فرهنگی اسلامی را با پذیره‌های فرهنگی و اجتماعی هندوها درهم آمیختند و لذا فرهنگ حکومتی مرکبی را پدید آوردند. نخبگان این رژیم همواره از بین خانواده‌های خاصی انتخاب می‌شدند. این خانواده‌ها از طریق برگزاری مراسم مشترک و دادن هدیه به یکدیگر با هم ارتباط داشتند. کشاورزان و شبانکارگان مسلمان در این رژیم ازدرجه‌ی شهروندی برابری با درجه‌ی شهروندی کشاورزان و شبانکارگان هند و برخوردار بودند.
رژیم مغولان کبیر رسماً رژیمی اسلامی بود اما با این وجود هویتی مرکب داشت. این امپراتوری از اسلام دفاع می‌کرد، اجرای آئین‌های اسلامی را مورد حمایت قرار می‌داد، و علمایی را برای پرداختن به امر قضاوت و یا انجام امور مذهبی مسلمانان به کار می‌گماشت. اما در عین حال این رژیم از فرهنگ درباری مرکبی حمایت می‌نمود که آمیزه‌ای از میراث فرهنگی اسلامی و میراث فرهنگی هندی بود. برخلاف دوامپراتوری صفویان و عثمانیان هویت فرهنگی و سیاسی مغولان کبیر تا حد زیادی غیراسلامی بود.
از نظر دسته بندی‌های فرقه‌ای و تشکیلات مذهبی نیز بین امپراتوری مغولان کبیر و امپراتوری‌های خاورمیانه‌ای تفاوت‌هایی وجود داشت. مسلمانان شبه قاره‌ی هند برخلاف مسلمانان ایران پیرو مذهب واحدی نبودند و جامعه‌ی مذهبی واحد با تشکیلات مذهبی یکپارچه‌ای را تشکیل نمی‌دادند. آنان بر پایه‌ی مکاتب فقهی مختلف، انجمن‌های صوفیگری متعدد، و تعالیم شخصی علما، شیخ‌ها، و مردان مقدس به گروه‌های مذهبی عدیده‌ای تقسیم می‌شدند.
این تکثر و تنوع، روابط بین گروه‌های مذهبی اسلامی و دولت مغولان کبیر را عمیقاً تحت تأثیرخود قرارداده بود. علی رغم حمایت مغولان کبیر از تشکیلات مذهبی علما، به طورکلی علما و صوفیان هند از استقلال برخوردار بودند و اغلب فرهنگ جهان شمول دولت، استخدام هندوها در دستگاه حکومتی، و حتی موروثی بودن رژیم مغولان کبیر را به باد انتقاد می‌گرفتند. البته صوفیان بسیاری نیز زیر چتر حمایتی دولت قرارداشتند و از رژیم حاکم انتقاد نمی‌کردند. خلاصه این که جامعه‌ی اسلامی هند نه تحت کنترل دولتی مانند دولت عثمانیان قرار داشت و نه مانند جامعه‌ی اسلامی ایران از یکپارچگی و وحدت مذهبی برخوردار بود.
جوامع اندونزیای- مالایای هیچگاه از نظر شکلی، کاملاً شبیه جوامع اسلامی خاورمیانه و جنوب آسیا نبودند. آسیای جنوب شرقی همانند خاورمیانه و جنوب آسیا دارای اقتصادی کشاورزی- تجاری بود و شاهد حضور رژیم‌هایی در خود بود که مشروعیتشان بر پایه‌ی یک فرهنگ پیشرفته‌ی مذهبی قرارداشت، اما این منطقه برخلاف خاورمیانه و جنوب آسیا فاقد یکپارچگی سیاسی بود. منطقه جنوب شرق آسیا به دلیل عدم تصرف توسط فاتحان مسلمان و ناتوانی کلیه رژیم‌های بومی آن در غلبه بر یکدیگر هیچگاه رنگ اتحاد و یک پارچگی سیاسی را به خود ندید. به علاوه با ورود اسلام حکومت‌های جدیدی در این منطقه شکل نگرفتند بلکه همان رژیم‌های حاکم به اسلام گرویدند و به رژیم‌های اسلامی تبدیل شدند. رژیم‌های اسلامی که بدین ترتیب بوجود آمدند مشروعیتشان بر پایه‌ی مفاهیم و تعالیم دو دین هندوئیسم و بودائیسم قرار داشت. حتی در مقایسه با رژیم مغولان کبیر فرهنگ درباری رژیم‌های اسلامی جنوب شرق آسیا عناصر غیراسلامی بیشتری داشت.
گروه‌های مذهبی- اسلامی آسیای جنوب شرقی به عدم اتحاد و پیوستگی با هم تمایل داشتند. در واقع مسلمانان این منطقه برگرد معلمان و مردان مقدس سازمان یافته بودند و لذا انجمن‌های صوفیگری و مکاتب فقهی حضور چندانی در این منطقه نداشتند و گروه‌های قبیله‌ای بزرگی نیز در این منطقه بوجود نیامده بودند. علما و صوفیان این منطقه مستقل و بی ارتباط با یکدیگر بودند. آنان در روستاها از نفوذ خوبی برخوردار بودند. در اندونزی توده‌ی روستاییان خود را مسلمان تلقی می‌کردند اما اسلام در بین آن‌ها حضور عملی چندانی نداشت. در واقع زندگی مردمان روستایی اندونزی بر پایه‌ی قوانین و قواعد عرفی قرار داشت نه بر پایه‌ی اسلام. به هرحال با ورود اسلام به جنوب شرق آسیا تشکیلات اجتماعی جدیدی در این منطقه پدید نیامد. البته در این زمینه استثناءهایی نیز وجود دارد. برای مثال در منطقه‌ی مینانگ کابائو فرقه‌های صوفیگری تشکیلات گسترده‌ای را بوجود آوردند و برای حمایت از اجرای اصول اسلامی در این منطقه جنبش‌های اصلاح طلبانه بسیاری را به راه انداختند.
در منطقه‌ی جنوب شرق آسیا برخلاف خاورمیانه حکومت‌های اسلامی نقش چندانی در زندگی مذهبی مردم مسلمان نداشتند. علما، صوفیان، و معلمان مذهبی این منطقه کاملاً از دولت مستقل بودند و حتی علمای جاوه و جزایر اطراف آن همواره در مقابل حکومت قرار داشتند. مردم عادی نیز در جنوب شرق آسیا معتقد بودند که نهایتاً یک ناجی و رهایی بخش ظهور خواهد کرد و با سرنگون کردن همه‌ی دولت‌های اسلامی موجود حکومت اسلامی راستین را در این منطقه برقرار خواهدکرد. در آسیای جنوب شرقی نیز همانند هند ابتکار عمل در دست صوفیان و علمای اصلاح طلب و رهبران کاریزماتیک مسلمان قرارداشت؛ آن‌ها نقش مهمی در شکل دهی به هویت اسلامی این منطقه در عصر مدرن داشتند.
منبع مقاله :
ایرا ماروین، لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ دوم



 

 

نسخه چاپی