مدرنیسم و اصلاح طلبی اسلامی
 مدرنیسم و اصلاح طلبی اسلامی

 

نویسنده: ایرا ماروین لاپیدوس
برگردان: علی بختیاری زاده



 

سلطه استعماری و اقتصادی اروپا اثرات بسیار و متعددی بر جوامع اسلامی داشته است که حتی برخی از آن‌ها در حال حاضر خود را آشکار می‌کنند. برهم خوردن تعادل نهادهای تشکیل دهنده‌ی جوامع اسلامی، سقوط حکومت‌های اسلامی، و خارج شدن برخی مناطق از تسلط مسلمانان از جمله اثرات ناشی از سلطه اروپاییان بر دنیای اسلام بوده اند. امپراتوری عثمانیان منطقه‌ی بالکان را از دست داد و مسلمانان آسیای مرکزی نیز تحت کنترل روسیه و چین درآمدند. امپراتوری مغولان کبیر نیز از بین رفت و به دنبال آن شبه قاره‌ی هند به بخش‌های مختلفی تجزیه گردید که بزرگترین آن‌ها هند بود. دولت‌های جهادی آفریقا نیز با شکست و فروپاشی مواجه شدند. به علاوه در مناطق بسیاری مسلمانان به اقلیت‌هایی در درون جوامعی غیراسلامی تبدیل شدند.
تقریباً در کلیه مناطق اسلامی سلطه‌ی اروپاییان منجر به ظهور نخبگان جدیدی شد. در این مناطق قدرت سیاسی از دست نخبگان حاکم خارج شد و در دست قشر جدیدی از نخبگان نظامی، بوروکرات و یا زمیندار قرارگرفت. پس از گذشت یک نسل نیز در برخی از این مناطق روشنفکران، تکنسین‌ها، و سربازان نوخاسته و تحصیل کرده‌ای که از طبقات متوسط یا پایین جامعه بودند به قدرت رسیدند. همچنین در مناطق معدودی در اثر تحولات اقتصادی حاصل از سلطه‌ی اروپاییان سه طبقه‌ی بازرگانان، کشاورزان محصول فروش، و کارگران صنعتی پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند. به طور کلی این اقشار و طبقات در عین این که از نظر اندازه بسیار کوچک بودند (زیرا هنوز اثرات ناشی از سلطه‌ی اروپاییان به توده‌های مردم نرسیده بود) به پیشگامان و حامیان اصلی مدرنیزاسیون در جوامع خود تبدیل شدند. اینان در برابر فشارهای اروپاییان دو نوع واکنش اساسی از خود بروز دادند. یکی واکنش نخبگان سیاسی و روشنفکران نوخاسته‌ای بود که در نظام‌های آموزشی غربی تحصیل کرده بودند و شیفته‌ی ارزشی‌ها و دستاوردهای فرهنگی غربی بودند. این افراد از مدرنیسم اسلامی یا ملی گرایی سکولار (غیردینی) برای توسعه‌ی جوامع خود سخن به میان می‌آوردند و تمایل داشتند تعریف جدیدی را از اسلام ارائه دهند که با تعاریف اروپاییان از دولت و اقتصاد سازگار و هماهنگ باشد. واکنش نوع دوم واکنش رهبران قبیله ای، بازرگانان، و کشاورزان محصول فروش بود. رهبری این گروه را علما و صوفیانی در دست داشتند که خواستار سازماندهی مجدد جمعیت‌های مسلمان و اصلاح افراد براساس اصول مذهبی بودند. جالب توجه است که همه‌ی نخبگان مسلمان دارای جهت گبری‌های سیاسی یا فرهنگی بودند و تمایل داشتند مشکلات ناشی از مداخلات اروپاییان را مشکلاتی اجتماعی- فرهنگی معرفی کنند نه اقتصادی.
چگونگی انجام واکنش از سوی مسلمانان از منطقه‌ای به منطقه‌ی دیگر متفاوت بود. در قلمرو عثمانیان، مصر، هلال خصیب، و تونس واکنش اصلی (و تقریباً تنها واکنشی) از سوی نخبگان حاکم و روشنفکران سیاسی، فنی، و ادبی انجام گرفت. در این مناطق اروپاییان عمدتاً در سه بعد دییلماتیک، تجاری، و آموزشی نفوذ یافتند. وجود رقابت بین قدرت‌های اروپایی باعث تداوم حیات امپراتوری عثمانیان در قرن نوزدهم شد اما درعین حال در این قرن امپراتوری مذکور در برابر فشارهای دیپلماتیک بریتانیا و روسیه آسیب پذیر شد و بعدها از نظر نظامی به آلمان وابسته گردید. این امپراتوری همچنین در معرض نفوذ و سلطه‌ی تجاری اروپا قرار گرفت. تجار اروپایی به خرید مواد خام از این منطقه پرداختند و در رقابت با بازرگانان و صنعتگران بومی سیل محصولات اروپایی را وارد این منطقه نمودند. در اثر دخالت‌های اروپاییان تولید غلات، خشکبار و کتان در آناتولی، ابریشم در لبنان، کتان در مصر، و روغن زیتون در تونس افزایش یافت و صنایع دستی و صنعتی این مناطق نابود گردیدند. اروپاییان همچنین در زمینه‌ی احداث خطوط آهن، استخراج معادن، و کشاورزی در این مناطق سرمایه گذاری کردند. به علاوه دولت‌ها و بانک‌های اروپایی مبالغ هنگفتی را به امپراتوری عثمانیان، مصر، و تونس وام دادند. به طورکلی این تحولات به عنوان اساسی برای ظهور نظام‌های تحت الحمایگی در مصر و تونس عمل کردند و باعث تقویت موقعیت واسطه‌های یهودی و مسیحی در تجارت بین اروپا و کشورهای اسلامی و کاهش فرصت‌های اقتصادی تجار مسلمان گردیدند. تضعیف موقعیت بورژواهای مسلمان و متمرکز شدن قدرت در دست نخبگان حاکم از دیگرنتایج این تحولات بودند. البته لازم به ذکر است تحولات اقتصادی که در اثر دخالت‌های اروپاییان در این مناطق به وقوع پیوستند به دو حوزه‌ی تولید و توزیع درآمد محدود می‌شدند و لذا باعث بروز تحولات ساختاری در اقتصاد یا تغییرات اساسی در ساختار طبقاتی مناطق مذکور نگردیدند.
واکنش نخبگان سیاسی و روشنفکران این مناطق را در طی چند نسل می‌توان مورد بررسی و مطالعه قرار داد. در اواخر هیجدهم و اوایل و اواسط قرن نوزدهم به ترتیب نخبگان سیاسی و روشنفکران فلسطین، عثمانی و مصر، و تونس درصدد برآمدند تا نیروهای نظامی خود را سازماندهی کنند، به دستگاه اداری خود تمرکز ببخشند و آن را عقلانی کنند، و با افزایش فعالیت‌های اقتصادی دولت درآمدهای آن را بالا ببرند. آن‌ها همچنین به لزوم تأسیس مدارس جدید برای تربیت کادر اداری و تخصصی لازم پی بردند و در این زمینه گام‌هایی را برداشتند. نسل بعد دریافت که برای بوجود آوردن دولتی قوی باید جامعه‌ای مولد و یکیارچه داشت و لذا تلاش‌هایی را برای بوجود آوردن جامعه‌ای مولد و یکیارچه انجام داد. این نسل همچنین برنامه‌های اجتماعی، حقوقی، و آموزشی متعددی را برای کاهش نفوذ نخبگان مذهبی در جامعه به اجرا درآورد و نظام‌های آموزشی و قضایی مدرنی را بنیان نهاد.
در نتیجه‌ی برنامه‌های اصلاحی دولتهای مناطق مذکور قشر جدیدی با نام روشنفکران در این مناطق پا به عرصه وجود گذاشتند. در امپراتوری عثمانیان این قشر شامل فیزیکدانان، مهندسان، افسران نیروی دریایی و زمینی، و مدیران اجرایی می‌شد که در مدارس تخصصی امپراتوری و یا در غرب تحصیل کرده بودند. معدودی از نخبگان مذکور جذب دستگاه دولتی عثمانیان شدند اما اکثر آن‌ها به فعالیت‌های روزنامه نگاری، ادبی، و قضایی روی آوردند، علیه نخبگان حاکم به پا خاستند، و سعی کردند کنترل دولت را در دست بگیرند.
در مصر نیز برنامه‌ی اصلاحی دولت منجر به ظهور قشر روشنفکران در این منطقه گردید. برنامه‌ی مذکور سعی داشت اقتصاد مصر را تحت کنترل دولت درآورد. در راستای اجرای این برنامه محمد علی (48-1805 ) سیستم آبیاری را در مصر بهبود بخشید و توسعه داد، تولید کتان را افزایش داد، تجارت برخی کالاها را در انحصار دولت قرار داد و کارخانجاتی را برای تهیه تجهیزات جنگی احداث نمود. در نتیجه‌ی این اقدامات و بروز تحولات اقتصادی دیگر طبقه‌ی جدیدی با نام طبقه‌ی بوروکرات‌های زمیندار در مصر به ظهور رسید که فرزندان آن‌ها به مقامات، سیاستمداران، روزنامه نگاران، و حقوقدانان اواخر قرن نوزدهم تبدیل شدند. با برقراری سلطه‌ی بریتانیا بر مصر در سال 1882 نخبگان محلی کنترل خود بر دولت را از دست دادند و به مشاغل اداری، مشاغل آزاد، و یا روزنامه نگاری روی آوردند و جنبش ملی واحدی را در مخالفت با سلطه‌ی بریتانیا بنیان نهادند.
هلال خصیب تا پایان جنگ جهانی اول با هیچ گونه تحول ساختاری و سیاسی در درون خود مواجه نشد اما در عین حال در اواسط و اواخر قرن نوزدهم دو بخش آموزشی و ادبی این منطقه سخت تحت تأثیر اروپا قرار گرفتند. دراین زمان منطقه مذکور با ظهور دو پدیده‌ی رنسانس فرهنگی و ملی گرایی ادبی در درون خودرو به رو گردید. قشر روشنفکران سوریه و لبنان در این دوره را کسانی تشکیل می‌دادند که در مدارس مدرن عثمانیان و یا در غرب تحمیل کرده بودند. به دنبال تشکیل دولت‌های مستعمراتی در این دو منطقه (1920 ) افراد مذکور که شامل سربازان و مقامات اداری، زمینداران، اشراف مذهبی، و گاهی رهبران قبیله‌ای و بازرگانان می‌شدند با یکدیگر متحد گردیدند و علیه سلطه بریتانیا به پا خاستند. در دهه‌های 1930 و 1940 نیز در اثر توسعه‌ی آموزش نسل جدیدی از سربازان، تکنوکرات‌ها، و روزنامه نگاران در سوریه و لبنان به ظهور رسیدند؛ آن‌ها که از طبقات متوسط یا پایین جامعه بودند بعدها به مقابله و رقابت با اولین نسل از رهبران ملی خود پرداختند.
تونس نیز با تحولات مشابهی روبه روگردید. تا قبل از قرارگرفتن تونس به عنوان تحت الحمایه فرانسه (درسال 1881) تنها عکس العملی که در برابر سلطه‌ی اقتصادی اروپا در این منطقه به ظهور رسید از سوی مقامات دولتی بود و شامل تلاش برای مدرنیزه کردن و عقلانی کردن رژیم تونس می‌شد. اما بعد از این زمان تونسی‌های تحصیل کرده (براساس الگوهای آموزشی غربی و الگوهای آموزشی مدرن اسلامی) مردم را به مقابله با سلطه‌ی اروپا و به ویژه فرانسه تحریک کردند و خواستار اعاده‌ی حقوق سیاسی ملت خود شدند. تقریباً از سال 1890 تا 1920 مقامات حکومتی، علمای اصلاح طلب، و اشراف تحصیل کرده در فرانسه رهبری مردم تونس را در دست داشتند. اما در دهه 1930 و بعد از آن رهبری مردم در د ست روشنفکرانی قرار گرفت که در فرانسه تحصیل کرده بودند و عمدتاً از طبقات متوسط و پایین جامعه بودند. این افراد نهضت استقلال طلبی تونس را رهبری کردند و آن را به سر منزل مقصود رساندند.
به طور کلی در تحولات کلیه‌ی مناطق مذکور علما و بازرگانان نقشی حاشیه‌ای داشتند. البته علما در مراحل اولیه نهضت استقلال طلبی مصر، سوریه و تونس مشارکت داشتند. اما آن‌ها بلافاصله توسط روشنفکران تحمیل کرده‌ی غرب از صحنه‌ی مبارزه کنار زده شدند. به علاوه علی رغم بروز تحولات مهم اقتصادی و اجتماعی تا دهه‌ی 1930 طبقه‌ی بزرگی از بازرگانان یا کارگران که بتواند نقش سیاسی مهمی را ایفا کند در این مناطق شکل نگرفته بود. ظهور شرایط فرهنگی و اجتماعی جدید در این مناطق نیز به هیچ وجه بر نفوذ و تسلط نخبگان سیاسی حاکم خدشه وارد ننموده بود.
در دیگر مناطق اسلامی هم روشنفکرانی شبیه روشنفکران امپراتوری عثمانیان، مصر، هلال خصیب و تونس پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند؛ البته نه در اثر اقدامات و برنامه‌های اصلاحی دولت (همچنان که در امپراتوری عثمانیان، مصر، هلال خصیب و تونس شاهد بودیم) بلکه در نتیجه سلطه مستقیم اروپاییان و خارج شدن نخبگان حاکم از صحنه‌ی قدرت یا متابعت آن‌ها از استعمارگران. درهند، دولت بریتانیا نخبگان مسلمان را از صحنه قدرت کنار زد، تحولاتی اقتصادی را در این منطقه پدید آورد و فرهنگ اسلامی این منطقه را با مخاطره مواجه کرد. نخبگان سیاسی مسلمانی که بدین ترتیب از قدرت محروم شدند به افرادی مدرن و تجددخواه تبدیل گردیدند. آن‌ها تحت رهبری سیداحمدخان ( 98-1817 ) دانشکده‌ای را در علیگر تأسیس کردند و نظام آموزشی مدرن و درعین حال اسلامی را در این دانشکده پیاده کردند. فارغ التحصیلان این دانشکده در قرن بیستم رهبری مسلمانان هند در مقابله با سلطه‌ی بریتانیا را در دست گرفتند و نهایتاً نیز به تلاش برای تأسیس کشور اسلامی پاکستان روی آوردند.
در اندونزی در اثر سلطه هلند نخبگان حاکم (پریایی‌ها) به کارمندان مطیعی برای دستگاه اداری هلند تبدیل شدند. دولت هلند پریایی‌ها را براساس الگوهای غربی آموزش داد و سپس آن‌ها را به عنوان کادر اجرایی تشکیلات اداری خود به استخدام درآورد. به علاوه هلندی‌ها دانشکده‌ها و مدارس فنی، حقوقی، و پزشکی متعددی را در اندونزی احداث کردند و بدینوسیله به گسترش علوم جدید در این منطقه کمک شایانی کردند.
به طورکلی تقریباً در همه‌ی کشورهای اسلامی نخبگان سیاسی حاکم، نخبگان سیاسی کنار گذاشته شده از قدرت، متخصصان، تکنسین‌ها، و روشنفکران در پی ارائه ایوئولوژی‌های سیاسی جدیدی بودند که بتوانند جوامعشان را به سوی توسعه سوق دهند. آن‌ها بنا بر عقیده‌ی خود یکی از سه ایدوئولوژی مدرنیسم اسلامی، ملی گرایی سکولار، و یا سوسیالیسم را برای توسعه‌ی جوامعشان برگزیدند.
مدرنیسم اسلامی دکترین نخبگان و روشنفکران سیاسی مسلمان در قرن نوزدهم بود و باید بین آن و اصلاح طلبی اسلامی که دکترین علما بوده است تمایز قایل شد. مدرنیسم اسلامی معتقد بود تسلط یافتن قدرت‌های اروپایی بر مسلمانان ناشی از ضعف آن‌ها می‌باشد. مسلمانان برای این که قدرت سیاسی خود را مجدداً بازیابند باید تکنیک‌های نظامی اروپایی را فرابگیرند، دولت‌های متمرکزی را پدید بیاورند، اقتصادهای خود را مدرنیزه نمایند، و نظام‌های آموزشی مدرنی را در مدارس خود به اجرا بگذارند. مدرنیسم اسلامی تأکید داشت که باید اشکال قرون وسطایی تمدن اسلامی را کنار گذاشت اما اسلام را هیچگاه نباید فراموش کرد. این دین باید براساس اصول جدایی ناپذیر خود یعنی عقلانیت، اخلاق، و میهن پرستی تجدید سازمان شود.
دکترین مدرنیسم اسلامی برای اولین بار توسط «عثمانیان جوان» در دهه‌های 1860 و 1870 مطرح و مورد توجه قرار گرفت. آن‌ها در حالی که به اصول اسلامی متعهد بودند از برقراری نظام پارلمانی، حاکم کردن اصول اخلاقی جدید بر جامعه، و ارائه فرهنگ جدیدی بر پایه زبان ترکی حمایت می‌کردند. به همین ترتیب در هند نیز سیداحمدخان معتقد بود برای حفظ و تداوم بقای مسلمانان هند در دوران سلطه‌ی بریتانیا بر این کشور باید نسل جدیدی از رهبران اسلامی پا به عرصه‌ی وجود بگذارند که در عین وفاداری و اعتقاد به اصول اسلام با فرهنگ سیاسی و علمی دنیای مدرن نیز موافق و همراستا باشند. درحالی که روشنفکران عثمانی و هند تنها در محدوده‌ی کشورهای خود فعالیت می‌کردند سیدجمال الدین افغانی (97-1839) در راه برقراری اتحادی جهانی بین مسلمانان تلاش می‌کرد و سعی می‌نمود مسلمانانی را که طالب اسلامی مدرن بودند به هم نزدیک کند. به هر حال مدرنیسم اسلامی ایدوئولوژی نخبگانی بود که آرزوی قدرت یافتن مجدد دولت‌های اسلامی را در سر می‌پروراندند و نسبت به حفظ مبانی فرهنگی و اجتماعی بومی خود توجه نشان می‌دادند.

پس از مدتی ملی گرایی سکولار جایگزین ایدوئولوژی مدرنیسم اسلامی گردید. در امپراتوری عثمانی ترک‌های جوان جانشین عثمانیان جوان شدند و در واکنش نسبت به سیاست‌های حمایتگرانه‌ی سلطان عبدالحمید دوم ( 1908-1876 ) از اسلام، خواستار یک نظام مشروطه‌ی سکولار شدند. در تونس نخبگان این منطقه ابتدا آمیزه‌ای از مدرنیسم اسلامی و سکولاریسم را مورد توجه قرار دادند اما بعدها یعنی در دهه ی1930 که نهضت استقلال طلبی تونس احیا گردید به ترویج و تبلیغ ملی گرایی سکولار روی آوردند. در دمشق با پایان یافتن جنگ جهانی اول نخبگان این منطقه از پان- اسلامیسم به پان- عربیسم روی آوردند. در همین زمان در مصر نخبگان معتقد به مدرنیسم اسلامی از صحنه‌ی قدرت کنار رفتند و احزاب سیاسی سکولار- لیبرال جایگزین آن‌ها شدند. در هند فارغ التحصیلان دانشکده‌ی علیگر در صحنه‌ی زندگی خود سکولار و مدرنیست بودند و در عین حال به دلایلی از تشکیل یک دولت ملی اسلامی در شبه قاره حمایت می‌کردند. در اندونزی نیز نخبگان حاکم (پریایی‌ها) بدون این که در ابتدا ایدوئولوژی مدرنیسم اسلامی را اتخاد کنند مستقیماً به ملی گرایی سکولار روی آوردند و برای مقابله با سلطه‌ی هلند آن را مورد استفاده قرار دادند؛ حضور کمرنگ و سطحی ارزش‌های اسلامی در فرهنگ نخبگان سیاسی اندونزی توضیح دهنده‌ی اقبال زودهنگام آن‌ها به ملی گرایی سکولار می‌باشد. به طورکلی ترک‌های جوان، ملی گرایان عرب، روشنفکران پان- ترک، اشراف ماله، و دیگران نهایتاً بعد اسلامی میراث سیاسی و فرهنگی خود را کنار گذاشتند و در راه تشکیل جوامعی مدرن، ملی، و سکولار گام برداشتند. لازم به ذکر است که در الجزایر و اندونزی ملی گرایی با مفاهیم سوسیالیستی از جمله لزوم کنترل دولت بر اقتصاد عجین و آمیخته گردید.(1)

گرایش و اقبال نخبگان سیاسی و روشنفکران مسلمان به ملی گرایی نتیجه و حاصل چندین عامل مختلف بود. تحصیل این افراد در نظام‌های آموزشی غربی مهمترین عامل در این بین بود. آن‌ها اگرچه مخالف سلطه‌ی بیگانگان بودند اما به هرحال در دوران سلطه‌ی اروپاییان بزرگ شده بودند و به طور خودآگاه یا ناخودآگاه جذب عقاید ملی گرایانه و سکولاریستی آنان گردیده بودند. از دست دادن پیوندهای محلی و دور افتادن از جوامع محلی خود را نیز می‌توان یکی دیگر از دلایل گرایش این افراد به ملی گرایی و سکولاریسم برشمرد؛ افراد مذکور از تشکیل دولت‌های ملی مستقل در مناطق خود شدیداً حمایت می‌کردند زیرا که از این طریق می‌توانستند هویت جمعی از دست رفته‌ی خود را بازیابند و به جایگاه و موقعیت بهتری در جامعه دست یابند.
دلایل تاکتیکی متعددی را نیز می‌توان در خصوص اتخاذ ایدوئولوژی «ملی گرایی سکولار» توسط روشنفکران سیاسی مسلمان ذکر کرد. آن‌ها با اتخاذ این موضع می‌توانستند مرز بین خود و نخبگان موجود را مشخص تر نمایند، از این ایدوئولوژی به عنوان وسیله‌ای برای جلب حمایت طبقات دور افتاده از خاستگاه خود استفاده نمایند، و با تکیه بر این ایدوئولوژی مدعی رهبری توده‌ها شوند. در امپراتوری عثمانی ترک‌های جوان ایدوئولوژی مذکور را اتخاذ کردند و از آن به عنوان وسیله‌ای برای مقابله با سلطان عثمانی و مقامات محافطه کار و متعصب این امپراتوری استفاده نمودند. در لبنان و سوریه این ایدوئولوژی مورد توجه مسیحیان قرار گرفت. در تونس نیز روشنفکران تحصیل کرده فرانسه این ایدوئولوژی را برگزیدند و از آن برای مبارزه با نخبگان اصلاح طلب حاکم استفاده نمودند. در اندونزی نیز پریای‌ها برای مقابله با جنبش‌های اصلاح طلبی بازرگانان ایدوئولوژی مذکور را اتخاذ کردند. به طور کلی می‌توان گفت که ایدوئولوژی ملی گرایی سکولار از یک سو روشنفکران را عناصر مترقی و ییشرفته‌ی جامعه معرفی می‌کرد و از ادعاهای آن‌ها برای مشارکت در رژیم‌های مستعمراتی حمایت می‌نمود و از سوی دیگر مقاومت علیه سلطه‌ی بیگانگان را امری مشروع و موجه جلوه می‌داد.
در حالیکه نخبگان و روشنفکران یکی از دو ایدوئولوژی مدرنیسم اسلامی و ملی گرایی سکولار را اتخاذ کردند علما، بازرگانان، صنعتگران، و قبایل مختلف رویکردها و جهت گیری‌های دیگری را برگزیدند. در بسیاری از کشورهای اسلامی علما علاوه بر اینکه با سلطه‌ی استعمارگران به مخالفت برخاستند مشروعیت نخبگان حاکم را نیز زیر سؤال بردند. یکی از این کشورها ایران بود. به طورکلی جامعه‌ی ایران در برابر توسعه طلبی‌های ارضی روسیه و نفوذ اقتصادی روس‌ها و بریتانیای‌ها (نفوذی که در قالب انحصارها، امتیازات، سرمایه گذاری‌های متعدد در زمینه‌ی استخراج معادن و آبیاری، تأسیس بانک‌ها، و اعطای وام‌های کلان به شاه تجلی پیدا کرده بود) دو نوع واکنش از خود بروز داد. یکی واکنش نخبگان حکومتی بود. آنان سعی کردند دو دستگاه اداری و نظامی خود را مدرنیزه کنند و از طریق تأسیس مدارس تخصصی و ارسال افرادی برای تحصیل به خارج قشر تحصیلکرده و متخصصی را در جامعه پدید بیاورند. واکنش دوم واکنش علما بود. علما به مخالفت با توسعه طلبی‌های روسیه برخاستند، نفوذ بیگانگان در اقتصاد ایران را محکوم کردند، و حتی برنامه‌های اصلاحی دولت در امور نظامی، اداری، و آموزشی را به باد انتقاد گرفتند. در آغاز قرن بیستم این گروه ائتلافی را با بازرگانان، صنعتگران، و روشنفکران تشکیل داد و از این طریق توانست رژیم مشروطه‌ای را بنیاد نهد. به طورکلی به دلیل ضعیف بودن دولت و برخورداری علما، قبایل، و اصناف از تشکیلات قوی همواره امکان رقابت بین طرفداران این دو نوع واکنش و بروز کشمکش‌های آشکار بر سر قدرت بین آن‌ها وجود داشت.
در جاوه که نخبگان سیاسی حاکم به همکاران مطیع هلندی‌ها تبدیل شده بودند، علمای روستایی رهبری جنبش‌های ضداستعماری را در دست گرفتند. آن‌ها برای مثال در بانتن (جاوه‌ی غربی) توانستند مخالفت کشاورزان را علیه سلطه‌ی هلند و حاکمیت پریایی‌ها برانگیزند و بدینوسیله شورش‌هایی را در این منطقه پدید بیاورند. برخلاف امپراتوری عثمانی که در آن علما، عمدتاً مطیع نخبگان حاکم بودند و نقش مهمی را در مقاومت علیه سلطه‌ی استعمارگران بازی نکردند در اندونزی شورش‌های ضداستعماری گسترده و متعددی به رهبری علما بوجود آمدند.
برپای نهضت‌های اصلاح طلبی متداول ترین راه ابراز مخالفت علمای مسلمان با سلطه‌ی استعمارگران بود. البته سنت اصلاح طلبی اسلامی از قرون هفدهم و هیجدهم یعنی قبل از برقراری سلطه اروپائیان بر جهان اسلام آغاز گردیده بود اما بعد از این واقعه نهضت مذکور بیش از پیش تشدید گردید. به هرحال در ابتدا گروه‌های مطالعاتی علما و صوفیان، مستقر در قاهره و عربستان، سعی کردند اسلامی خالص برپایه‌ی چهار عنصر قرآن، حدیث، فقه، و ریاضت کشی عارفانه ارائه دهند. آن‌ها از موضع نرم و انعطاف پذیر دولت‌های مسلمان در برابر غیرمسلمانان و فرهنگ‌های آن‌ها شدیداً انتقادکردند و تلاش نمودند تا شخص پرستی، بدعت‌های مذهبی، و خرافات را از جامعه‌ی مسلمین بزدایند. اسلام مورد حمایت این گروه‌ها بر سه پایه‌ی نظم و انضباط شخصی، مسؤولیت اخلاقی، و تعهد و توجه نسبت به یک جامعه‌ی جهانی اسلامی قرار داشت. این گروه‌ها همچنین اعتقاد داشتند که برای ازبین بردن فرقه‌های ضاله‌ی اسلامی و ایجاد یک جامعه‌ی اسلامی راستین می‌توان به اقدامات نظامی دست زد (البته درصورت لزوم).
افکار مذکور سپس توسط علما، محصلان، صوفیان، بازرگانان، و صنعتگران از قاهره و عربستان به هند، انونزی، و شمال و غرب آفریقا انتقال یافت. این افکار مورد توجه دو گروه قرار گرفت: یکی جوامع روستایی و خاندان‌های از هم پاشیده و دیگری کشاورزان و بازرگانان. جوامع روستایی و خاندان‌های از هم پاشیده این جنبش را به عنوان وسیله‌ای برای برقراری اتحاد بین خود و مقابله با رقبای محلی و رژیم‌های سیاسی حاکم می‌دیدند. آن‌ها با هدف تصرف سرزمین‌های اطراف خود، تشکیل دولت‌های جدید، و ریشه کن کردن سلطه‌ی استعمارگران به جرگه‌ی اصلاح طلبان ییوستند و جنبش‌های اصلاح طلبی متعددی را برپا کردند.
جنبش وهابیت که در شبه جزیره‌ی عربستان به ظهور رسید اولین نمونه از این نوع می‌باشد. این جنبش که حاصل اتحاد یک مبلغ اصلاح طلب با خانواده‌ی سعودی بود توانست حمایت گروه‌های قبیله‌ای مختلف را به خود جلب کند و اکثر مناطق شبه جزیره را متصرف شود. جنبش‌های اصلاح طلبی که در آفریقای غربی به وقوع پیوستند نیز از این نوع می‌باشند. این جنبش‌ها هم ریشه‌های بومی داشتند و هم ریشه‌های غیربومی. فرقه‌ی تیجانیه در گسترش اندیشه‌های اصلاح طلبی در آفریقا نقش مهمی داشت. در اثر تلاش‌های مبلغان این فرقه اندیشه‌های اصلاح طلبی به سراسر الجزایر، مراکش، و غرب آفریقا انتقال یافتند و نهایتاً منجر به تشکیل رژیم حاج عمر (1864-1794 ) در منطقه‌ای متشکل از نیجر تا سنگال گردیدند. در لیبی نیز سنوسی توانست با استفاده از افکار و اندیشه‌های اصلاح طلبانه گروه‌های قبیله‌ای مختلف را با هم متحد کند و اتحادیه‌ی سازمان یافته اما سستی را از قبایل و آبادی‌های مختلف بوجود بیاورد. در قفقاز و آسیای مرکزی نیز سنت اصلاح طلبی مورد توجه قرار گرفت و به مبنایی برای مقابله و مقاومت علیه استعمار تبدیل شد. فرقه‌ی نقشبندیه منادی اصلاح طلبی در قفقاز و آسیای مرکزی بود. این فرقه نهایتاً مردم را به مقاومت علیه توسعه طلبی‌های روسیه و چین برانگیخت. در شمال غربی هند نیز فردی با نام سیداحمد بارلوی سعی کرد تا با استفاده از اندیشه‌های اصلاح طلبانه پشتون‌ها را علیه بریتانیایی‌ها و سیک‌ها برانگیزد.
همان طور که گفتیم کشاورزان و بازرگانان دومین گروهی بودند که به سوی جریان اصلاح طلبی روی آوردند. گروش آن‌ها به این جریان واکنش مستقیمی در برابر تحولات اقتصادی و مداخلات سیاسی اروپائیان بود. در بنگال به دنبال برقراری سلطه‌ی بریتانیا بر این منطقه جنبش اصلاح طلبی فرایضی پدید آمد. در مناطق شمالی هند نیز پس از برقراری سلطه‌ی بریتانیا و سقوط امپراتوری مغولان کبیر جنبش‌های اصلاح طلبانه‌ی متعددی پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند که علما نیز در آن‌ها نقش داشتند. (علمایی که در این جنبش‌ها سهیم بودند به منظور تربیت مبلغان دینی اقدام به تأسیس دانشکده‌هایی در سراسر شمال هند کردند). جنبش‌های اصلاح طلبانه‌ای که در مناطق شمالی و دیگر بخش‌های هند به وقوع پیوستند نقش مهمی در ایجاد هویتی اسلامی در این منطقه داشتند.
به دنبال برقراری سلطه‌ی اروپاییان بر آسیای جنوب شرقی موج‌های اصلاح طلبی پی در پی و متعددی نیز در این منطقه پدید آمدند. جنبش پادری یکی از جنبش‌های اصلاح طلبی آسیای جنوب شرقی بود که به دنبال تجاری شدن کشت قهوه در سوماترا (در اوایل قرن نوزدهم) پا به عرصه‌ی وجود گذاشت. این جنبش توسط علما و زائران اصلاح طلبی که به مکه و مدینه سفر کرده بودند بنیاد نهاده شد و بلافاصله مورد توجه کشاورزان تولید کننده‌ی قهوه در سوماترا قرارگرفت. به علاوه در جریان قرن نوزدهم افکار اصلاح طلبانه به شدت در بین بازرگانان مالایایی و اندونزیایی ساکن در سنگاپور و دیگر بنادر آسیای جنوب شرقی نفوذ پیدا کرد. به طور کلی در جریان قرن نوزدهم به دلیل گسترش تجارت و افزایش سفرهای زیارتی به مکه و مدینه، شکل گیری اقتصادهای سرمایه داری در سوماترا و مالایا، ظهور یک طبقه‌ی پرولتاریای کشاورز پیشه و معدنچی، و بروز دو پدیده‌ی تجاری شدن و شهرنشینی ساختارهای خانوادگی و اجتماعی در منطقه‌ی جنوب شرقی آسیا درهم شکسته شدند، طبقه‌ی بازرگانان مسلمان در سنگاپور و دیگر بنادر و طبقه‌ی کشاورزان محصول فروش در سوماترا و مالایا رشد قابل توجهی بپدا کردند، و افکار اصلاح طلبانه در بین طبقات نوظهور جنوب شرق آسیا طرفداران بسیاری پیدا کردند. جنبش‌های محمدیه در اندونزی (اوایل قرن بیستم) و کائوم مودا (گروه جوان) در مالایا نتیجه‌ی همین تحولات بودند. در آسیای مرکزی نیز بازرگانان و روشنفکران این منطقه در واکنش نسبت به سلطه‌ی روس‌ها و نیاز برای احیای جامعه‌ی اسلامی خود جنبش «اصول جدید» را برپا کردند.
برخی از اصلاح طلبان مسلمان افکاراصلاح طلبانه‌ی خود را با مدرنیسم اسلامی درهم آمیختند. محمدعبده (1905-1849 ) یکی از این افراد بود. او اصول اصلاح طلبانه‌ی خود- بازگشت به قرآن و گفته‌های پیامبر، برخورداری مسلمانان از حق استنباط آزادانه‌ی احکام اسلامی، ترک سنت‌های منسوخ، و مخالفت با آئین‌های فرقه‌ای صوفیان- را با افکار مدرنیستی اش که پاسخی در برابر فشارهای سیاسی و فرهنگی اروپا بودند درهم آمیخت و بدینوسیله باعث پدید آمدن جنبش سلفیه در مصر، خاورمیانه‌ی عربی، و شمال آفریقا شد. جنبش سلفیه در شمال آفریقا به ایدوئولوژی بورژواهای بازرگان فاس و دیگر شهرهای مراکش تبدیل شد (دهه‌ی 1920) و هچنین مورد توجه خرده بورژواها و مهاجران روستایی ساکن در شهرهای الجزایر قرار گرفت.(2) به طورکلی جنبش‌هایی که حاصل ترکیب

مدرنیسم و اصلاح طلبی اسلامی

نقشه1: جنبش‌های اصلاح طلب و نهضت‌های مقاومت اسلامی


شبه جزیره‌ی عربستان

تبلیغ و ترویج اصلاح طلبی در مکه و مدینه.
وهابیت- تأسیس شده توسط محمدبن عبدالوهاب (92-1703 )؛ متحد ابن سعود برای تشکیل دولت سعودی. ادریسیه- تأسیس شده در مکه توسط احمدبن ادریس (وفات 1837).

قفقاز

نقشبندیه- از 1785 تا حال حاضر، مخالف سلطه‌ی روس‌ها.

آسیای مرکزی

نقشبندیه- صوفیان اصلاح طلب این فرقه مردم مسلمان را به مخالفت با روسیه و چین بر می‌انگیزند و رهبری آن‌ها را در این راه به دست می‌گیرند.
«تعالیم جدید»، 1761 تا 1877- انشعابی از نقشبندیه که در اواخر قرن هیجدهم و اواخر قرن نوزدهم علیه سلطه‌ی چین برمی خیزد.
خواجه‌ها و یعقوب بیگ- پادشاهان پیشین کاشغر که سعی کردند دولتی اسلامی را بوجود بیاورند اما در سال 1878 از چین شکست خوردند.
یونان ، 73-1856 - شورش علیه سلطه‌ی چینی‌ها و تلاش برای ایجاد دولتی اسلامی.
«اصول جدید»- ارئه شده توسط روشنفکران کازان، کریمه، و بخارا، این جنبش از تأسیس مدارس جدید بر پایه‌ی ترکیبی از الگوهای آموزشی اسلامی و الگوهای آموزشی روسی حمایت می‌کرد و همچنین خواستار مدرن شدن مردمان مسلمان بود.

هند

مدرنیسم و اصلاح طلبی اسلامی

آسیای جنوب شرقی

جنبش پادری - سوماترا 37-1803.
دیپانگارا شورشی را در جاوه بوجود می‌آورد، 30-1825 .
بانتن، شورش‌های جاوه‌ی غربی، قرن نوزدهم.
کائوم مودا- نهضت سوماترا و مالایا برای اصلاحات و مدرنیزاسیون.
آچه- مقاومت علیه اشغالگری هلند، به رهبری علما، 1908-1873 .
محمدیه- 1912 ؛ اصلاحات آموزشی و اجتماعی.

مصر و شمال آفریقا

سلفیه- تأسیس توسط محمدعبده (وفات 1905)، بر جنبش‌های اصلاحی و ملی شمال آفریقا تأثیر گذاشت؛ تونس، تونسیان جوان؛ الجزایر، بن بادیس؛ مراکش، علّال فاسی.
عبدالقاهر- رهبرفرقه‌ی قادریه که سعی می‌کند دولتی را در الجزایر بوجود بیاورد اما از فرانسه شکست می‌خورد.
رحمانیه- انجمنی مذهبی که با استفاده از زوایای خود در الجزایر و تونس سعی می‌کند به سلطه‌ی فرانسویان پایان دهد.
تیجانیه- یک فرقه‌ی اصلاح طلب صوفیگری که باعث برانگیختن جهادهایی در غرب و شمال آفریقا می‌شود.
خلوتیه- یک انجمن صوفیگری اصلاح طلب.
سنوسیه- یک انجمن اصلاح طلب که حکومتی را در لیبی پدید می‌آورد، این جنبش توسط محمدبن علی سنوسی (وفات 1859) پدید آمد و بعدهابه مخالفت با سلطه‌ی ایتالیا بر این منطقه پرداخت.

آفریقای شرقی

ظهور جنبش‌های راشدیه در الجزایر، میرقانیه در سودان و نوبیه، و سنوسیه در لیبی.
سودان- سمّانیه که باعث ظهور محمدبن احمدالمهدی (وفات 1898) می‌شود.
سومالی- محمدعبدالله حسن رهبری مقاومت ضدبریتانیایی را برعهده می‌گیرد، 1920-1899 .

آفریقای غربی

جهاد عثمان دُن فودیو( 1817-1754 )- جنبشی اصلاح طلبانه در نیجریه‌ی شمالی که مخالف دولت‌های هوسایی بود.
ظهور خلافت سوکوتو(1903-1809) و جهادهای مرتبط با آن در آداماوا و ماسینا.
ظهور سه دولت اصلاح طلب بوندو، فوتاجالون و فوتاتورو در منطقه‌ی سنگامبیا.
ظهور جنبش مابا- جهاد قرن نوزدهم سنگال.
ظهور جنبش ساموری (98- دهه‌ی 1860) - این جنبش «دولت آفریقای غربی» را بوجود آورد.
اصلاح طلبی با مدرنیسم اسلامی بودند، از اصلاح نظام آموزشی، ریشه کنی شخص پرستی و مرقد پرستی، و طرد آئین‌های مذهبی سحرآمیز حمایت می‌کردند و همچنین بر لزوم هماهنگی با شرایط اقتصادی و تکنولوژیک جدید تأکید می‌کردند. جنبش‌های مذکور اغلب به صورت پنهانی و گاهی نیز به صورت آشکار به فعالیت‌های سیاسی می‌پرداختند. در اثر فعالیت‌های سیاسی این جنبش‌ها بود که مردمان مسلمان دریافتند برای بازگرداندن حیات و سرزندگی به جوامع و دولتهای خود باید استقلال خود را از قدرت‌های اروپایی بازیابند.
به هرحال اصلاح طلبی واکنش سیاسی و اخلاقی علما و جوامع قبیله‌ای و شهری در برابر تحولات بوجود آمده در ساختارهای سنتی جوامع اسلامی و تهدیدهای اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی اروپاییان بود. این جریان برای نخستین بار به عنوان واکنشی در مقابل شرایط داخلی- نه واکنشی در برابر فشارهای اروپا- پا به عرصه‌ی وجود گذاشت (در جریان دو، قرن هفدهم و هیجدهم) و بعدها چهره‌ای ضداستعماری به خود گرفت. دو گروه از جریان مذکور حمایت کردند. یکی جوامع قبیله‌ای که در پی برقراری اتحاد سیاسی بین خود بودند و دیگری محیط‌های بازرگان نشین و کشاورزنشین که به ترتیب با دو پدیده‌ی تجاری شدن و شهرنشینی مواجه بودند. نهصت اصلاح طلبی اگر چه در وادی سیاست اغلب موضعی انفعالی داشت، اما در مجموع به بسیج روانی مردم تحت سلطه کمک کرد و به عنوان ابزاری برای احیای مجدد هویت سیاسی جوامع مسلمان در قفقاز، آسیای مرکزی، هند، و اندونزی مورد استفاده قرار گرفت. این نهضت همچنین به پایه و اساسی برای برپایی جنبش‌های ملی در الجزایر و مراکش تبدیل شد.
خلاصه این که روشنفکران و علمای مسلمان در برابر سلطه‌ی اروپا و فروپاشی جوامع خود دو نوع واکنش از خود نشان دادند. در جوامعی مثل امپراتوری عثمانی و ترکیه که علما تحت تسلط شدید دولت قرار داشتند ابتکار عمل در دست روشنفکران بود و تقریباً این گروه تنها گروه ضداستعماری فعال بود. اما در جوامع اسلامی تکثرگراتر سلطه‌ی استعماری به ظهور گروه‌های ضداستعماری متعددی از جمله سکولارهای مدرنیست، ملی گرایان، سوسیالیست‌ها، سنت گرایان، و اصلاح طلبان منجر گشت (گروه‌های مذکور علاوه بر فعالیت‌های ضداستعماریشان بر سر کسب قدرت نیز با یکدیگر مبارزه می‌کردند). در این جوامع دولت تا حدودی مدرنیزه شد و نخبگان حاکم به حمایت از منافع تجاری بیگانگان روی آوردند. ایران یکی از جوامع مذکور بود. در اثر حمایت نخبگان حکومتی ایران از منافع بیگانگان منافع بازرگانان و صنعتگران ایرانی صدمه دید، امنیت فرهنگی علما به خطر افتاد، و نهایتاً ائتلافی بین علما، بازرگانان، و روشنفکران علیه تعدّیات بیگانگان ظهور پیدا کرد. این تحولات درگیری و تضاد مستقیمی را بین دولت و نخبگان مذهبی بر سر هویت ملی، سیاست‌های توسعه‌ی اقتصادی، و روابط دولت با دیگر کشورها به دنبال داشتند.
به همین ترتیب مسلمانان هند نیز در برابر از دست دادن قدرت سیاسی، تسلط اقتصادی و برتری فرهنگی خود واکنش‌های چندی را بروز دادند. نخبگان سیاسی امپراتوری مغولان کبیر که از قدرت برکنار شده بودند جنبشی را بوجود آوردند تا از طریق آن یک دولت اسلامی ملی را در شبه قاره‌ی هند بنیان نهند. علمای اصلاح طلب این منطقه نیز در واکنش نسبت به تحولات مذکور تلاش‌های مکرّری را برای تعریف هویت مردمان مسلمان هند در قالب ارزشی‌های مذهبی فردی انجام دادند.
اندونزی نیز کانون ظهور کشمکشی پیچیده بین گروه‌هایی بود که تجارب متفاوتی در خصوص سلطه‌ی استعماری داشتند، دارای منافع طبقاتی و گروهی متفاوتی بودند، و از فرهنگهای متفاوتی برخوردار بودند. این گروه‌ها در برابر استعمار و تحولات اقتصادی جدید واکنش‌های متفاوتی را از خود نشان دادند. پریایی‌های اندونزی که با تحصیل در مراکز آموزشی هلند به روشنفکرانی سکولار تبدیل شده بودند به سوی ملی گرایی روی آوردند و جنبش ملی گرایی را علیه استعمار به راه انداختند. بازرگانان، علما، و کشاورزان محصول فروش این منطقه نیز ایدوئولوژی اصلاح طلبی را انتخاب کردند. به طورکلی وجود کشکش (سیاسی و ایدوئولوژیک) بین ملی گرایان، اصلاح طلبان، و محافظه کاران مشخصه‌ی بارز جامعه‌ی اندونزی در قبل و بعد از استقلال آن بوده است.
جامعه‌ی الجزایر نیز واکنش‌های متفاوتی را در برابر اشغال و استعمار فرانسه از خود بروز داد. تسلط فرانسه بر این منطقه نابودی جامعه‌ی سنتی آن را در پی داشت. در طی دو دهه‌ی 1920 و 1930 در اثر پدیده ی شهرنشینی و مهاجرت به شهرها طبقه‌ی جدیدی از نخبگان در الجزایر پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند. این طبقه به سه بخش تقسیم می‌شد. یکی الجزایری‌هایی بودند که در فرانسه تحصیل کرده بودند و شدیداً جذب این کشور شده بودند. این افراد از مستحیل شدن الجزایر در فرانسه (چه از نظر فرهنگی و چه از نظر سیاسی) و شناخته شدن مردم این منطقه به عنوان شهروندان فرانسوی حمایت می‌کردند. گروه دوم علمای اصلاح طلبی بودند که مورد حمایت خرده بورژواهای شهری و برخی از جوامع روستایی قرار داشتند. آن‌ها سعی داشتند تا در قالبی اسلامی و عربی هویتی ملی را برای الجزایر تعریف کنند. گروه سوم نیز رهبران پوپولیستی بودند که توانستند با سازماندهی کارگران الجزایری مشغول در الجزایر و فرانسه جنبش سیاسی رادیکالی را بوجود بیاورند. هیچ یک از این گروه‌ها نتوانستند به پیشرفت‌های قابل توجهی در راه کسب استقلال نائل شوند و لذا در اواخر دهه 1940 رهبری مردم برای اخراج استعمار فرانسه و تشکیل دولت مستقل الجزایر در دست سربازان انقلابی و نوظهور این منطقه قرارگرفت. در نتیجه‌ی تلاش‌های این سربازان نهایتاً دولت مستقل الجزایر تشکیل گردید؛ در عین حال دولت مذکور بر پایه دو ایدوئولوژی اصلاح طلبی اسلامی و سوسیالیسم پوپولیستی که ایدوئولوژی‌های گروه‌های ناموفق پیشین بودند قرار داده شد.

پی‌نوشت‌ها:

1- علت این امر در الجزایر این بود که مهاجران روستای ساکن در شهرها و کارگران مهاجر در فرانسه پایگاه مردمی نهضتهای ملی این منطقه را تشکیل می‌دادند و در اندونزی نیز این امر ناشی از آن بود که جنبش کارگران و حزب کمونیست در این منطقه از قدرت بسیاری برخوردار بودند.
2- البته به طورکلی می‌توان گفت که اصلاح طلبی در الجزایر و مراکش به طبقه یا طبقات خاصی اختصاص نداشت و حتی برای مدتی به عنوان محوراتحاد اقشار مختلف برای مقابله با سلطه‌ی فرانسویان عمل کرد.

منبع مقاله :
ایرا ماروین، لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ دوم



 

 

نسخه چاپی