پرنده‌های بیگانه؟
پرنده‌های بیگانه؟

 

نویسنده: دکتر رحیم مسلمانیان قبادیانی

 





 

پرندگانی هستند که مرز و بوم را نمی‌دانند. زمستان جایی وطن می‌کنند و تابستان، جایی دیگر را. (1)
واژگانی هم هستند که به همان پرندگان می‌مانند. با این تفاوت که واژه در هر فصلی تغییر مکان نمی‌کند، بلکه هر جای رفت، ماندگار می‌شود، برای همیشه، شاید بهتر است گفته شود: تا پایان عمر خود. واژه‌ای که به خانه‌ای دیگر رفت، خانگی می‌شود، یعنی اهل همان خانواده.
و اما جای شگفتی اینجاست که ما صاحبان زبان فارسی تاجیکی، عادتی داریم غریب: واژه‌های بیگانه را پیوسته هشدار می‌دهیم و در پیشانی‌اش می‌چسبانیم که: «تو بیگانه‌ی! تو بیگانه‌ی!» چنانکه در کتاب‌های فرهنگ، دنبالِ هر واژه‌ی بیگانه، علامت‌هایی مانند «ع» یا «ت» آورده می‌شود، یعنی: عربی یا ترکی.
ولی غریب‌تر این است که گاهی واژه‌های خودی را نیز دو دسته تیله (هول) می‌دهیم که: «بیگانه‌ی! بیگانه‌ی!...»
توجه شود به این دو واژه‌ی شیرین و زیبا که چون پرندگان خوش‌خوان و خوش‌پرواز، در آسمان ناپیدا کنار بال کشاده‌اند، در نیمی از جهانِ متمدن خودی شده، و اما در خانه‌ی خود بیگانه مانده‌اند.

1. بالکانه

دانشمند فرزانه، روانشاد دهخدا در «لغت‌نامه» ضمن «بالکانه» و «پالکانه» با استناد از لغت فرس، برهان قاطع، آنندراج و... تفسیری داده که چندان روشن نیست:
«دریچه‌ی مشبکی را گویند از طلا و نقره و امثال آن که در درونِ خانه، بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید.»
دکتر معین گفته: «بالکانه - bālkāna [= پالکانه = پالگانه = پادگانه]... پنجره‌ای که از میله‌های فلزی سازند.»
در لغت‌نامه واژه‌ی «بالکن» مدخلی جداگانه شده و ضمن آن آمده: «فرانسوی است.» و همین تعیّنات در فرهنگ و کتاب‌های دیگر نیز به چشم می‌خورد. نزدیک‌ترین منبع معتبر، خبرنامه‌ی فرهنگستان زبان و ادب فارسی است که «بالکن» [balcon] را «فرانسوی» خوانده و نوشته که: آن را به فارسی «ایوانک» و «ایوانگاه» باید گفت. (2)
گمان می‌رود اصل این واژه از «بال» باشد، به معنیِ بالِ خانه.
در دانشنامه‌ی ادبیات و صنعت تاجیک مدخلی جداگانه درباره‌ی «پالکانه» - با قلم پژوهشگر جوره‌یف نوشته شده و در آن از جمله آمده: «عنصر معماری، پیش ایوانِ خُرد و برجسته و به خانه پیوست را گویند که اطرافش (3) با تواره، ستونچه‌ها، پنجره‌های گوناگون شکلِ فلزی یا بتونی و یا... احاطه شده باشد.» (4)
همین مؤلف، با استناد بر پژوهش و بازیافت‌های باستان‌شناسان، می‌نویسد که: «در تاجیکستان، یکی از پالکانه‌های قدیم‌ترین بنای دو آشیانه‌ی پنجیکت (سده‌های 7-8 م.) به شمار می‌رود.» (5)
یعنی بخشِ به بیرون برجسته‌ی خانه را «پالکانه» می‌گفته‌اند. اینکه «پالکانه» - همان «بالکانه» است، جای شکی ندارد، چرا که تفاوت «ب» و «پ» در تعداد نقطه است و بس.
اکنون باید دید که همین واژه در ادبیاتمان حضور داشته است؟ اگر حضور داشته، به چه معنی آمده؟
آدم‌الشعرا رودکی سمرقندی می‌گوید:

بهشت آیین سرایی را بپرداخت، *** ز هر گونه درو تمثال‌ها ساخت.
ز عود و چندن (6) او را آستانه، *** درش سیمین و زرین بالکانه. (7)

یعنی سرایی بهشت مانند، با آرایش‌هایی، چنان‌چه درش سیمین و بالکانه‌اش زرین.
سنایی غزنوی گفته:

ای جسمِ جان‌پذیر تو خوش خوش ز روی لطف، *** هنجار جان گرفته و چون جان نهان شده.
و آنگه ز بالکانه‌ی روحانیان چو دل *** جای روان بدیده و با دل روان شده. (8)

تصویری زیبای شاعرانه را حکیم خاقانی شروانی ساخته است:

از برون تا به‌خانه‌ی طبع یابی نزهتم *** وز ورای بالکانه‌ی چرخ بینی منظرم. (9)

بالکانه‌ی چرخ – واقعاً بازیافتی نادر است. همین واژه را این شاعر باز هم به کار برده، این بار در کنار «قصرِ بلقیسِ دهر»:

قصرِ بلقیس بین که شاه پری *** حارس بام و بالکانه‌ی اوست.
(همان، ص 83)

در پهلوی مفهوم‌های «قصر» و «بام» آمدنِ «بالکانه» بی‌سببی نیست.
خاقانی کشفی دیگر هم کرده – بالکانه‌ی جنت:

بر آستانه‌ی وحدت سقیم خوشتر دل، *** به پالکانه‌ی جنت عقیم به حورا.
(همان، ص 11)

کمال اسماعیل اصفهانی خیلی روشن و برجسته می‌گوید:

دلم از این ظلمات حواس بگرفتست، *** رهِ گریز از این بالکانه می‌جویم. (10)

شاعر تمثالی از حال خود را به قلم داده. از بالکانه راهِ گریز می‌جوید – یعنی که به پرتگاهِ بی‌ته.
همین شاعر تشبیهی برجسته‌ی دیگری آورده که نیازی به تفسیر را ندارد و برای همیشه در خاطر نقش خواهد بست:

ترسم، ز بالکانه‌ی دیده برون جهد *** این چند قطره خون که محل وفای توست.
(همان، ص 573)

بدین ترتیب، می‌توان گفت:
1. «پالکانه» یا «پالگانه»، همان «بالکان» است.
2. این واژه در زبان و ادبیات از قدیم کاربرد داشته است.
3. «بالکانه» این در اصل بخشی از بنا بوده که تصویرش را دانشنامه‌ی نامبرده از ساختمانی در پنجیکت باستانی به چاپ رسانده.
به احتمال یقین، این واژه «بالِ خانه» (bāli khāna) بوده که زمان سبکترش کرده: بالکانه (bālkāna).

2. سوژه

این واژه در بسیاری از فرهنگ‌نامه‌ها دیده شده. نخست، نگاهی می‌افکنیم به لغت‌نامه که گفته‌های دیگران را در خود گِرد آورده است.
«سوژه» - خِشتکِ پیراهن و جامه، آن را بَغَلَکْ نیز گویند، برهان. خشتکِ جامه و سوجه، رشیدی. خشتکِ پیراهن، آنندراج. خشتچه، سوژه‌ی پیراهن و جبه، فرهنگ اسدی. آن پارچه که از سرِ تریز ببُرند، تا خشتک بر آن دوزند، برهان، رشیدی. نوعی از رستنی باشد مانند اسفناج، و آن را در آش‌ها کنند، و به عربی فثابری خوانند، و اهل خراسان برغست گویند، برهان. رجوع به سوجه شود. در تداول که از فرانسه مأخوذ است، آنچه درباره‌ی آن بحث یا آزمایش کنند».
و اما ذیل «سوژه» آمده: «تریز جامه است که چاپق باشد، برهان، آنندراج. تریزجامه، غیاث». سپس، شعرهایی از نظامی، عمید لومکی و شمس طبسی جهت مثال نقل شده.
ادامه‌ی تفسیر در لغت‌نامه چنین است: «تکمه‌ی قبا و در رشیدی به معنی پارچه‌ی مربع که در بغل پیرهن دوزند، غیاث. پارچه‌ی مثلثی که از سر تریز ببرند تا بغلک را بر آن دوزند، ناظم الاطباء. بغلک و خشتکِ پیراهن و جامه، آنندراج...»
و اما تفسیر دکتر معین چنین است:
«سوجه [sūǰa]، سوچه [sūča]: 1. پارچه‌ای چهارگوشه که در زیر بغلِ جامه دوزند، بغلک. 2. پارچه‌ی مثلثِ متساوی‌الساقین که از سرِ تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند.»
«تریز: دو مثلث که از دو طرفِ دامنِ جامه برآورند، شاخِ جامه و قبا».
یک مثال از اسرارالتوحید درباره‌ی تریز: «شیخ یکی آستین با تریز جدا کرد و بنهاد.» (11)
احساس می‌شود، اصطلاحات «سوژه» (که آن بار دیگر چون «سوزه» مدخل شده است)، «خشتک»، «بغلک» و «تریز» - را با یکدیگر آمیخته‌اند.
در عرف تاجیکان، تا جایی که نگارنده آگاهی دارد، هر یکی از اصطلاحات نامبرده جای ویژه‌ی خود را دارد و یکی نمی‌تواند جای دیگری را بگیرد. بدین ترتیب:
1. خشتک (khishtak)، مخصوصِ اِزار (شلوار). تکه‌ای سه گوشه که بخشِ اِزار پاچه را با بخش بالایی می‌پیوندد. اما باید افزود که سخن از شلوار ملی می‌رود، نه اروپایی.
2. بغلک [baghalak]، بیشتر آن را قلفک [qulfak] می‌گویند. ویژه‌ی پیراهن و جامه است. آن هم پاره‌ای سه گوشه خواهد بود که آستین را با بخشِ اساسی پوشاک پیوند می‌زند. همین بخش را، اگر خاطره فریب ندهد، «تیریز» هم می‌گویند.
3. سوژه [sūzha]، تکه‌ای است دراز، از قلفک تا دامن پیراهن (هر دو طرف) و جامه (هر دو بَر)، معلوم که در جامه و پیراهن، اندازه‌ی بخش‌های بالایی و میانه و پایانی یکسان و برابر نیستند و برای تنظیم اندازه‌ی آنها همان پاره‌ی سوژه خدمت خواهد کرد.
حالا نوبت آن است تا دیده شود که شاعران چه گفته‌اند.
حکیم نظامی گنجوی در مخزن‌الاسرار می‌گوید:

پُر زر و دُر گشته ز تو دامنش، *** خشتکِ زر سوزه‌ی پیراهنش. (12)

از عمید لومکی:

دواج آسمان در پیش قدرت، *** کمینه سوژه‌ای از پیرهن گیر.
(آنندراج)

شمس طبسی گفته:

گرنه به همت سزای سبز دواجی، *** از چه ز مه سوزه قبای تو آمد؟!
(آنندراج)

اگرچه واژه‌ی مورد نظر را در شکلهای «سوژه» و «سوزه» آورده‌اند، شکی نیست که در اصل هر دو یکی باشد.
طوری که دیده می‌شود، وظیفه‌ی سوژه – پیوستنِ بخش‌های پوشاک بوده است. همین معنی را از بیت‌های بالایی نیز می‌توان برآورد.
در شعر شاعران پیشین و فرهنگ‌نامه‌های معتبر زبان فارسی، مانند «السامی فی الاسامی»، «فرهنگ نظام» و... آمدنِ «سوژه» - گواهِ روشنی از آن است که این واژه بیگانه نیست، بلکه خودی است.
امروزه سوژه جایی دیگر نیز کاربرد دارد: در ادبیات و هنر. خط یا رشته‌ای که واقعات را، یا بخش‌های یک واقعه را، در اثر بدیعی پیوند می‌زند، سوژه نامیده می‌شود. سوژه، معمولاً دو نوع دارد: ساده و مرکب که بحث آن از حوصله‌ی این گفتار بیرون است. (13)
روشن است که آثار ادبی به دو گروه جدا می‌شوند: غنایی (مانند: غزل، رباعی، دوبیتی و...). حماسی (قصه، داستان، رمان و...) سوژه را گروه یکم ندارد، ولی برای گروه دوم حتمی است.
می گویند سوژه، واژه‌ی فرانسوی است (sujet) (14). امکان دارد، در معنی اصطلاح ادبی از اروپا آمده باشد. و اما نکته اینجاست که سوژه در فرهنگ ما همان وظیفه‌ی پیوندگری را ادا می‌کرده (و می‌کند) و دور نیست که همین اصطلاح را برای ادای همان وظیفه، ولی برای فرهنگی دیگر - ادبیات و هنر - کوچانده باشند.

پی‌نوشت‌ها:

1. چاپ شده در: کیهان هوایی. 11 شهریور 1377، ص 11.
2. خبرنامه‌ی فرهنگستان زبان و ادب فارسی. سال 3، ش 26 (بهمن 1376). ص 5.
3. بهتر بود: «سه طرف» گفته شود، چرا که یک طرف بالکان با دیوار خانه پیوند می‌خورد.
4. Ensiklāpediyai Adabiyāt va San'ati Tājik, j. 2. Dushanbe, 1989, s. 543.
5. جوره‌یف. همانجا.
6. چَنْدَنْ: صندل.
7. رودکی. دیوان شعر. پژوهش، تصحیح و شرح دکتر جعفر شعار. (تهران، مهد مینا، 1378). ص 47. تفسیر - پالکانه: پنجره، دریچه.
8. سنایی غزنوی. دیوان. به سعی و اهتمام مدرس رضوی. (تهران، سنایی، 1380). ص 78.
9. خاقانی شروانی. دیوان. به کوشش دکتر ضیاءالدین سجادی. (تهران، زوار، 1368). ص 248.
10. کمال اسماعیل اصفهانی. دیوان. به اهتمام حسین بحرالعلومی. (تهران، 1348). ص 642.
11. اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابوسعید. به کوشش حسین بدرالدین. (تهران، سنایی، 1377). ص 398. و اما تفسیر آقای بدرالدین ناکامل به نظر می‌رسد: «نوعی افزوده بر سر آستین مردان و زنان و پایین دامن زنان، می‌باشد که به لحاظ تزیین البسه مورد استفاده قرار می‌گرفته است.»
12. نظامی گنجوی. کلیات خمسه. مقدمه و شرح از شبلی نعمانی. به اهتمام م. درویش. (تهران، جاویدان، 1366). ص 16.
13. برای کسب اطلاعات بیشتر نک:
Rahim Musulmāniyān. Nazariyai adabiyat, Dushanbe: Maārit, 1990, s. 200 – 204.
14. از جمله نک: Ensiklāpediyai sāvetii Tājik, j.7, s. 10.

منبع مقاله:
مسلمانیان قبادیانی، رحیم؛ (1383)، پارسی دری، تهران: امیرکبیر، اول.



 

 

نسخه چاپی