فلسفه اي از دل نور و ظلمت
فلسفه اي از دل نور و ظلمت
فلسفه اي از دل نور و ظلمت

نويسنده:حسين فرزانه
منبع:روزنامه قدس-شماره 5715
  • 1) فلسفه ابن سينا پس از مرگش توسط شاگردان وي چون بهمنيار و لوكري ادامه يافت. با اين همه، اين فلسفه مخالفاني جدي هم داشت كه معروفترين آنها، فقيهان و اهل تصوف بودند. در اين ميان، در قرن چهارم دشمني تازه به صف مخالفان پيوست و اين رقيب، كلام اشعري بود. اين كلام اولين بار توسط «ابوالحسن اشعري» پي ريزي شد و پس از آن توسط افرادي چون «ابوبكر باقلاني» در سده هاي چهارم و پنجم گسترش يافت. در قرن چهارم هجري، قدرت خلفاي عباسي محدود بود و اميران محلي كه بسياري از آنها شيعي مذهب بودند، توانستند علوم عقلي را در كنار علوم نقلي مطرح كنند.
    با تسلط سلجوقيان بر بخش عظيمي از تمدن اسلامي و همكاري نزديك آنها با حكومت عباسي و با تأكيد آنها بر جنبه هاي ظاهري دين و اشعريت، عظمت تمدن اسلامي كم رنگ شد. با تسلط سلجوقيان، مراكزي براي ترويج كلام اشعري رواج يافت. اين فضا زمينه را براي حضور غزالي و حملات وي به فلسفه هموار كرد. غزالي فردي ناآشنا با فلسفه نبود و كتاب «مقاصد الفلاسفه» وي اين نكته را به خوبي نشان مي دهد. اين كتاب مهمترين آراي فلسفي ابن سينا را منعكس كرده و به گمان عده اي، ترجمه «دانشنامه علايي» ابن سينا به عربي نوشته شده است. غزالي در كتاب «المنقذ في الضلال» اشاره مي كند، هنگامي كه شكي ديني او را در برگرفت، براي نجات از آن به جانب تصوف روي آورد و يقين و رستگاري را باز يافت. به همين دليل، او درصدد برآمد جانب تصوف و عرفان را بگيرد و از عرفان در مقابل فلسفه دفاع كند.
    او كتاب «تهافت الفلاسفه» را در اين راستا مي نگارد و البته در آن به شدت به فيلسوفان مسلمان حمله مي كند. با تكيه بر اين نكته مي توان گفت، غزالي صرفاً از منظر شريعت و فقه به فلسفه حمله نمي كند و حمله وي بيشتر خاستگاه هاي عرفاني و تصوفي دارد. به نظر وي، تنها تصوف است كه وسيله رسيدن به سعادت و يقين آدمي است. با توجه به كارهاي غزالي است كه فقها نگاه مثبت تري نسبت به عرفان و تصوف پيدا كردند. با حمله غزالي به فلسفه دين، معرفت بشري ديگر نتوانست در جهان اسلام كمر راست كند و حتي دفاع ابن رشد از فلسفه با كتاب معروفش «تهافت التهافت» نيز نتوانست زيانهاي وارد شده را جبران كند.
  • 2) سهروردي پس از ابن سينا در شرق جهان اسلام و در ايران، طرحي نو در انداخت. او فيلسوفي است كه تا همين اواخر قدر و ارجش شناخته نشده بود و در بسياري از كتابهاي تاريخ فلسفه اسلامي تأكيد چنداني بر انديشه هايش نمي شد. بدين دليل، اگر مي گوييم فلسفه اسلامي پس از غزالي در جهان اسلام كم رنگ شد، اين نكته را بايد به استثنائاتي پذيرفت؛ چون با مدد فيلسوفاني مانند سهروردي، فلسفه در جهان ايراني همچنان به راه خود ادامه داد؛ هرچند وجوه عرفاني و معنوي و ذوقي به آن اضافه شد. به سهروردي «شيخ مقتول» هم مي گويند. مكتب سهروردي از يك سو با فلسفه ابن سينا و از سوي ديگر با نظرات عرفاني «حلاج» درهم آميخته و در اين بين، رنگ و بوي شيعي هم به خود گرفته است. شيعه را به درستي اسلام ايراني دانسته اند، زيرا در تشيع ما گونه اي همنشيني حكمت ايران قبل از اسلام و آموزه هاي اسلامي را مي بينيم و سهروردي به يقين يكي از افرادي است كه مي توانست مؤلفه هاي شيعي اسلام را به بهترين وجه نشان دهد.
  • 3) سهروردي در سال 549 هجري در روستاي سهرورد زنجان به دنيا آمد. او براي ادامه تحصيل به اصفهان رفت و آنجا بود كه با «فخر رازي»، يكي از معروفترين متكلمان زمانه و مخالفان فلسفه همدرس شد. او با توجه به سفرهاي زيادي كه داشت، با اهل تصوف آشنا شد و شيفته مشي و مرام آنها گشت. در سفرهايي كه به خارج داشت، به دمشق و حلب رفت و در آنجا با «ملك ظاهر»، پسر «صلاح الدين ايوبي»، حاكم معروف اسلامي كه با مسيحيان در جنگ بود، آشنا شد. او به خاطر علاقه اي كه به مناظر آنجا داشت، در آن ديار ماندگار شد، اما بي پروايي اش در مكالمه با فقيهان، آنها را نسبت به خود بدگمان كرد و چون «ملك ظاهر» حاضر به قتل وي نبود، فقيهان شكايت سهروردي را نزد خود ايوبي بردند و صلاح الدين ايوبي كه تازه سوريه را از دست صليبيان خارج كرده بود و به حمايت فقيهان نياز داشت، در سال 877 او را به زندان افكند و سهروردي در همانجا فوت كرد. علت مرگ وي مشخص نيست، اما برخي معتقدند او را در زندان به قتل رسانده اند. او در هنگام مرگ بيش از 38 سال نداشت. سهروردي با وجود عمر كمي كه داشت 50 كتاب به فارسي و عربي نگاشت كه معروفترين آنها «حكمت الاشراق» است. سهروردي هم تحت تأثير ابن سيناست و هم مؤلفه هاي عرفاني انديشه هاي غزالي و كتاب معروف وي «مشكوة الانوار» او را متأثر كرده اند. او هم از حلاج متأثر است و هم حكمت معنوي پيش از اسلام بر او مؤثر افتاده است. به طور مثال، مفهوم «نور» كه در انديشه هاي فلسفي، عرفاني و اشراقي سهروردي اهميت بسزايي دارد، در آيينهاي معنوي قبل از اسلام ريشه دارد.
  • 4) التقاط ميان انديشه ها و آراي مختلف، ايرادهايي است كه به انديشه سهروردي وارد شده است. در جواب به اين ايراد، موافقان و طرفداران سهروردي گفته اند، سهروردي جمع ميان آرا و مؤلفه هاي مختلف ايجاد كرده و گونه اي همنشيني به وجود آورده است. سخن گفتن درباره تفاوت اين دو مشي، مجالي مستقل مي طلبد، اما اين تقسيم بندي و تفاوت قايل شدن ميان التقاط و بهره مندي فكري، نه تنها هنگام بررسي آراي سهروردي و يا ملاصدرا، كه در هنگام بررسي آرا و مشي هر متفكر، هنرمند و عالمي، سودمند و حتي ضروري است. در اين ميان، شيخ اشراق خود را همچون نقطه كانوني مي داند كه دو ميراث حكمي كه از شاخه واحدي پيدا شده، دوباره به آن نقطه رسيده اند؛ يعني حكمت زرتشتي و افلاطون با وي دوباره تركيب شده و به هم پيوسته اند.
  • 5) درباره اين موضوع كه «اشراقيان» چه كساني هستند و خاستگاه و رهبر فكري - معنوي آنها كيست، اختلاف نظر بسيار است. اما در يك نكته شكي نيست و آن اينكه، همه حكمت اشراقي را به دوره پيش از سقراط مربوط مي دانند؛ يعني زماني كه فلسفه هنوز جنبه استدلالي به خود نگرفته بود. در اين منظومه، تمثيل مشرق و مغرب از سوي وي به كار گرفته مي شود. «حكمت شرق» يعني جهان نور و فرشتگان كه از هر ماده اي تهي است و «جهان غرب»، جهان ماده است. اين معنا بعدها از سوي سنت گرايان بسيار مورد توجه قرار گرفت و آنها بدين گونه درصدد نفي غرب برآمدند. سهروردي داستاني با نام «غربت غريبيه» دارد كه آن تمثيل اين نكته را به خوبي نشان مي دهد. در اين داستان، هبوط انسان به صورت افتادن در جايي به نام شهر قيروان تعبير شده است. اين شهر در غربي ترين نقطه جهان اسلام بوده است. انسان درصدد است به جايگاه اصلي خود برگردد و جايي كه مي خواهد به آن برگردد، يمين است كه در لغت به معناي راست و شرق است.
  • 6) «حكمت الاشراق» مهمترين اثر سهروردي قلمداد مي شود. اين كتاب نه تنها از جنبه فلسفي بلكه از جهت ادبي نيز بسيار غني است. كتاب از يك مقدمه و دو بخش تقسيم شده است. اثر از منطق آغاز مي شود و با موضوع اتحاد با حق و مقام وجد و سرور تمام مي شود. سهروردي در مقدمه كتاب توضيح مي دهد كه كتاب را براي چه تأليف كرده و پس از آن منطقش را شرح مي دهد. در اينجا ضمن پذيرش منطق ارسطويي، انتقاداتي هم بدان وارد مي كند و به طور مثال، تعداد اعراض را به جاي 9، 4عرض مي داند؛ يعني «كم» و «كيف» و «حركت» و «نسبت». اما مهمترين انتقاد سهرودي به ابن سينا و ارسطو اين است كه تعريف ماهيت به معناي حد وجود را قبول ندارد. در نظر سهروردي تنها ماهيت است كه واقعيت دارد و اصيل است و وجود نقش فرعي را براي ماهيت بازي مي كند. اين ديدگاه بود كه بعداً از سوي ملاصدرا رد شد.
    سهروردي همچنين به ارسطو از آن نظر كه «جهان مثل» را رد كرده، ايراد وارد مي كند. او همچنين تقسيم صورت و ماده را هم قبول ندارد و جهان را درجاتي از نور و ظلمت مي داند. اجسام از آن جهت كه مادي هستند، وجهي از ظلمت را دارند و جنبه معنوي و ذهني اجسام را نور مي داند.
    همچنين سهروردي نظريه هاي موجود در خصوص «رؤيت» را هم قبول ندارد. پيروان ارسطو معتقد بودند هنگامي كه رؤيت صورت مي گيرد، نوري از جسم به مردمك چشم مي تابد و از آنجا به حس مشترك منتقل مي شود و سرانجام نفس آن را تشخيص مي دهد. رياضيدانان آن زمان برعكس معتقد بودند كه در عمل رؤيت مخروط نوري از چشم صادر مي شود و رأس آن در جسم است و قاعده آن بر شيئي است كه ديده مي شود.
    اما سهروردي با رد هر دو نظريه، عمل رؤيت را به اشراق نسبت مي دهد. هركس تنها شيئي را مي بيند كه روشن است. در چنين حالتي، نفس شخص ناظر، آن شيء را احاطه مي كند و با نور آن روشن مي شود. درواقع در بحث ديدن هم گونه اي اشراق موجود است. سهروردي پس از خرده گيري بر آراي پيشينيان، آنگاه ديدگاه خود را كه با تكيه بر مفهوم نور شكل مي گيرد گسترش مي دهد. به نظر سهروردي، واقعيتهاي مختلف چيزي جز نور نيستند كه از لحاظ شدت و ضعف با يكديگر اختلاف دارند. او معتقد است همه اشيا با نور آغاز مي شوند و بايد با آن تعريف شوند. در اين ميان، نور محض كه وي آن را «نورالانوار» مي نامد منبع هر وجود است و جهان در همه جهات واقعيت خود جز درجات مختلف نور و ظلمت نيست.


  • نسخه چاپی