نخستین ریشه‌های داستان سیاوش
 نخستین ریشه‌های داستان سیاوش

 

نویسنده: دکتر سید مهدی علایی حسینی (1)





 

چکیده:

داستان سیاوش، یکی از زیباترین و دلکش‌ترین داستان‌های شاهنامه است، که چون اکثر داستان‌های شاهنامه ریشه‌ای کهن و تاریخی دارد. شاید اگر ماجرای سیاوش را به سه هزار سال پیش از میلاد، یعنی بیش از پنج هزار سال پیش بدانیم، چندان به راه خطا نرفته باشیم. امروز به یاری مطالعات تطبیقی اساطیری چنین باور دارند که افسانه سیاوش یک داستان کهن اقوام سومری - سامی است، که به صورت « ایشتر » و « تموز » در سومر و بابل و به صورت « سیبل » و « آتیس » در سوریه و فنیقیه و آسیای صغیر رایج بوده است و به احتمال قوی در غرب ایران و حتی با توسعه تمدن بین‌النهرین و رسیدن آن به ماوراءالنهر ( تمدن آنو ) در هزاره سوم پیش از میلاد در شمال شرق ایران نیز اثر گذاشته است. داستان سیاوش در واقع دو بخش یا دو داستان است: یکی داستان مادری ناتنی که به عشق پسر خوانده‌ی خویش دچار می‌شود و ناکام می‌ماند. داستان دوم، داستان شاهزاده‌ای است که به سرزمین دشمن خود پناه می‌برد و در آن‌جا محبوب و گرامی داشته می‌شود. بخش نخست این داستان هند و اروپایی نیست. نخست این‌که هیچ نشان و اشاره‌ای به سیاوش در اساطیر « ودائی » وجود ندارد و این می‌رساند که ماجرای سیاوش و بخش نخست این داستان متعلق به دوره تمدن ایرانی ماوراءالنهر است. دیگر این‌که با مطالعه تطبیقی اساطیر ایران و اساطیر ملل آسیای غربی و ساکنان غیر هند و اروپایی کرانه‌های دریای مدیترانه می‌توان ارتباط این بخش داستان را با اعتقادات اساطیری و آیین‌های سومری - سامی - مدیترانه‌ای دریافت. در این مقاله کوشش می‌شود نخستین ریشه‌های داستان سیاوش از پنج هزار سال پیش تا زمان فردوسی با توجه به انعکاس این داستان در متون مختلف، بررسی، تشریح و تبیین شود.

نخستین ریشه‌های داستان سیاوش

داستان سیاوش یکی از زیباترین و دلکش‌ترین داستان‌های شاهنامه است که چون اکثر داستان‌های شاهنامه ریشه‌ای کهن و تاریخی دارد. شاید اگر ماجرای سیاوش را مربوط به سه هزار سال پیش از میلاد یعنی بیش از پنج هزار سال پیش بدانیم، چندان راه خطا نرفته باشیم.
باستان‌شناس روسی الکساندر مون‌گیت در حوالی سمرقند سنگ نگاره‌ای مربوط به سه هزار سال پیش به دست آورده که آیین سوگواری بر مرگ سیاوش به روشنی بر آن نقش بسته است ( کوباجی، 1350: 43 ).
امروزه به یاری مطالعات تطبیقی اساطیری چنین عقیده دارند که افسانه سیاوش یک داستان کهن اقوام سومری - سامی است که به صورت « ایشتر » و « تموز » در سومر و بابل به صورت « اسیبل » و « آتیس » در سوریه و فینیقیه و آسیای صغیر رایج بوده است و به احتمال قوی در غرب ایران و حتی با توسعه تمدن بین‌النهرین و رسیدن آن به ماوراءالنهر ( تمدن آنو ) در هزاره سوم پیش از میلاد در شمال شرقی ایران نیز اثر گذاشته است ( Hamlyn. 1960:143 ).
به عقیده صاحب‌نظران سیاوش « پهلوانی چنین ظریف و به تعبیری منفی نمی‌تواند مظهر یک پهلوان جامعه پدر سالاری هندواروپایی باشد. در عوض او معرف پهلوان خدایی در یک جامعه کهن مادر سالاری است که با ورود عناصر بیگانه در اساطیر ایران اثر گذاشته است » ( بهار، 1352: 11 )
این داستان سوگ‌آور طی هزاران سال و سرانجام به دست فردوسی به صورت یکی از درخشانترین داستانهای سوگ‌آور جهان درآمده و بی‌گمان از آثار با عظمت ادبیات ایران گشته است.
داستان سیاوش در واقع دو بخش یا دو داستان است: یکی داستان مادری ناتنی که به عشق پسر خوانده خویش دچار می‌شود و چون پسر دل بدین عشق نمی‌سپارد و تن به آغوش نامداری خویش نمی‌دهد مورد خشم زن قرار می‌گیرد. زن با حیله و نیرنگ او را به آتش می‌فرستد ولی جوان از آتش درست و سالم گام بیرون می‌نهد.
داستان دوم داستان شاهزاده‌ای است که به سرزمین دشمن خود پناه می‌برد و در آنجا محبوب و گرامی داشته شاه کشور می‌گردد و به دامادی شاه می‌رسد و بدو سرزمینی فراخ را می‌سپارند تا خود بر آن شاهی کند. سرانجام در اثر فتنه‌ی انگیزی‌ها، به فرمان شاه کشته می‌شود از خون او گیاهی می‌روید.
بخش نخست این داستان هندوایرانی نیست. نخست اینکه هیچ نشانی و هیچ اشاره‌ای در اساطیر « ودایی » به داستان سیاوش وجود ندارد و این می‌رساند که ماجرای سیاوش و بخش نخستین این داستان متعلق به دوره تمدن ایرانی ماوراءالنهر است. دیگر این‌که با مطالعه تطبیقی اساطیر ایران و اساطیر ملل آسیای غربی و ساکنان غیر هندواروپایی مدیترانه می‌توان ارتباط این بخش از داستان را با اعتقادات اساطیری و آیین‌های سومری - سامی - مدیرانه‌ای دریافت. تحقیقات باستان‌شناسی از نظر تاریخی نیز ارتباط فرهنگ‌های آسیای میانه را با فرهنگ نجد ایران و بین‌النهرین از هزاره پنجم قبل از مسیح به این سو ثابت کرده است.
مردم اقوام این مناطق که در هزاره‌های پنجم و چهارم پیش از مسیح دارای ساختهای اجتماعی و نهادهای فرهنگی مادر سالاری بوده‌اند، به الهه بزرگ زمین و آب اعتقاد داشته‌اند و بنا به اساطیری که از این ملل بازمانده است، این الهه پسری یا معشوقی داشته که خدای گیاهی بوده است. در این افسانه مادر به فرزند یا معشوق زیبای خویش عشقی سخت می‌ورزد و در اثر روی برگرداندن معشوق و نپذیرفتن عشق، الهه فرزند یا معشوق خویش را می‌کشد، یا بر او چنان ضربتی می‌زند که وی دیوانه‌وار خود را به آغوش مرگ می‌سپارد. پس از مرگ فرزند یا معشوق، مادر یا عاشق سراسیمه به دنبال او می‌رود و دوباره وی را حیات می‌بخشد. این اساطیر که گویای مرگ هر ساله گیاهی و باز رویاندن آن است، به گونه‌های مختلف در غرب آسیای دوران کهن دیده می‌شود.
داستان « سیبل » و « آتیس » در فریجیه ( قسمتی از آسیای صغیر ) رواج داشته و سپس به یونان رفته است. داستان « ایشتر » و « تموز » در بابل، داستان « آدونیس » در فینیقیه و داستان « ایریس » و « اوزیریس » در مصر و بسیاری از داستانهای دیگر از این جمع‌اند ( Hamlyn. 1960:142 ).
فریجی‌ها الهه بزرگ خود را « سبیل » می‌نامیدند که الهه زمین بود و او را بر سر کوه‌ها ستایش می‌کردند. او علاوه بر ویژگی‌های دیگر، بر جانوران وحشی نیز فرمانروا بود. خدایی که نگهبان گیاهان بود « آتیس » نام داشت و افسانه‌ها چنین آوره‌اند که « آتیس » پسر و معشوق « سبیل » بود. این آیین فریجی‌ها به یونان نیز رسید. بنا به روایات بازمانده یونانی، « آتیس » جوان زیبا و خوش اندامی بود که « سبیل » دل به او باخته و او را به عنوان کاهن معبد خویش برگزیده بود و از او پیمان گرفته بود که ازدواج نکند. ولی « آتیس » پیمان را شکست و دختر رودخانه « سانگاریوس » را به زنی گرفت.
سبیل بر او ضربه دیوانه کننده‌ای فرود آورد و آتیس در اثر آن خویشتن را تکه‌تکه کرد و آهنگ نابود کردن خویش را داشت که سبیل وی را به صورت درخت صنوبری درآورد. مردم هر سال در آغاز بهار، آیین باز خاستن آتیس را در طی پنج رو زبر پا می‌داشتند. نخستین روز به سوگواری می‌گذشت و در میان گریه و زاری، مردم صنوبری کفن کرده را به کوچه و بازار می‌آوردند. در روز دوم رقص‌های تند و وحشیانه‌ای برپا می‌شد. روز سوم را مردم به ضربت زدن بر خویش می‌گذرانیدند. روز چهارم با رقص‌های شادمانه‌ای که در طی آن انجام می‌یافت، معرفت بازخیزی آتیس بود و روز پنجم را مردم به استراحت می‌پرداختند ( همان. 150 ).
در آیین « ایشتر » و « تموز » در بابل نیز همین داستان تکرار می‌شد. ایشتر الهه بابلی - آسوری که الهه عشق بود به تموز که خدای برداشت محصول بود، دل باخت ولی چون تموز به عشق او پاسخ مناسب نداد، در اثر خشم ایشتر، این خدای محصول گرفتار تباهی شد و پس از مرگ به جهان مردگان در زیر زمین رفت.
از آن پس ایشتر به زاری نشست و برای بازیافتن تموز به جهان زیر زمین رفت و وی را باری دیگر به جهان باز آورد. مردم بین‌النهرین هر ساله مرگ تموز را با سرودهای اندوهبار یاری می‌کردند و آیین مفصلی را در این عزاداری برپا می‌داشتند ( همان. 161 ). آیین دیگری که شبیه به این دو آیین بود به مردم فینیقه تعلق داشت و آیین آدونیس خوانده می‌شد. بنا به بعضی روایات، الهه عشق که مادر آدونیس بود، دچار عشق به فرزند شد و از بیم آنکه مگر آدونیس، این خدای کشت و زرع به هنگام شکار کشته شود، او را از شکار بازداشت و چون آدونیس بی‌اعتنا به هشدار وی در شکار کشته شد، الهه عشق در حالی که نام وی را بر زبان می‌آورد به زاری نشست. نام این خدای فینیقی در اصل آدونی به معنای خداوندگار من بوده است. در مراسمی که برای او در فینیقیه برپا می‌شد، زنانه به زاری و فریاد نام او ا برمی‌خواندند. مردم را گمان چنین بود که آدونیس هر سال به زادگاه خویش برمی‌گردد و باری دیگر زخمی مرگبار برمی‌دارد، آن‌گاه آبها چون خون سرخ رنگ می‌گردند. مراسم مربوط به آدونیس هر سال به هنگام برداشت محصول برپا می‌شد و مردم به خصوص زنان به شیوه و زاری برمی‌خاستند. مردم به هنگام این مراسم در ظرفها سبزه می‌رویاندند و آن ظرفهای سبزه را « باغهای آدونی » می‌نامیدند و این عمل از مراسم حتمی آیین او بود. پس از چند روز از سوگواری می‌گذشت، رستاخیز آدونیس فرا می‌رسید و مردم آن روز را جشن می‌گرفتند و سبزه‌ها را به چشمه‌ها یا به دریا می‌افکندند. افسانه مرگ « اوسیر » ( یونانی = اوزیریس ) در مصر که خدای باروری بود و باز ساختن او توسط مادرش « آست » ( در یونانی = ایزیس ) و بسیاری دیگر از افسانه‌های مردم غرب آسیا و مدیترانه، نشانه‌های دیگری از این آیین گسترده مادر سالاری بوده است ( همان. 172 ).
شباهت داستان سیاوش با این داستانها بسیار است، نخست این ‌که سیاوش نماد یا خدایی نباتی است زیرا با مرگ وی، از خون او گیاهی می‌روید و این شبیه همان درخت شدن آتیس و آدونیس است. دوم اینکه سیاوش نیز بی گمان خدای کشتزارها بوده است و نشان این امر را از به آتش رفتن او باز می‌شناسیم که بنا به بعضی روایات در پائیز انجام گرفته است ( بهار، 1352: 52 ) که هنگام خشک شدن و زرد گشتن گیاه و در واقع آغاز انقلاب صیفی و هنگام برداشت محصول است. دلیل دیگر برای این امر این که آیین سیاوش در ماوراءالنهر که سرزمین اصلی افسانه اوست، در آغاز تابستان انجام می‌یافته است که نیز آغاز انقلاب صیفی است. تقویم‌های سغدی و خوارزمی با آغاز تابستان شروع می‌شد ( بیرونی، 1342: 233 ). مردم خوارزم روز ششم نخستین ماه سال را ابتدای سال قرار می‌دادند و تاریخ خود را با ورود سیاوش به خوارزم آغاز می‌کردند ( بیرونی، 235 )؛ اما این ششمین روز آغاز سال یا نوروز بزرگ، روزی است که بنا به اساطیر زردشتی در آن روز آیین سیاوش گرفته می‌شود ( pahlvi texts. 52 ) و در واقع برابر است با رستاخیز خدای بین‌النهرین. هم چنین در تاریخ بخارا آمده است: « هر سالی هر مردی آن‌جا یک خروس بهو ( = سیاوش ) بکشند، پیش از برآمدن آفتاب روز نوروز و مردمان بخارا را در کشتن سیاوش نوحه‌هاست. ( نرشخی، 1338: 28 ). بدین‌گونه سیاوش در نوروز، در آغاز تابستان می‌میرد، کشته می‌شود و در ششمین روز سال نو یا نوروز بزرگ رستاخیز می‌کند. در تقویم زرتشتی این پنج روز بنام « پنجه دزدیده » به آخر اسفند منتقل شده است و جشن رستاخیز عملاً به اول فروردین افتاده است ( بهار، 1352: 54 )
بر این اساس، عزاداری‌های مرسوم در دین زردشت که در « پنجه دزدیده » انجام می‌یابد و به یاد مردگان، آیین‌ها برپا می‌دارند، مربوط به داستان سیاوش و در حدی وسیع‌تر مربوط به همان عزاداری‌هایی است که برای خدای میرنده در غرب آسیا برپا می‌داشتند احتمال دارد که این عزاداریهای سیاوشی با آیین‌های مربوط به سوگواری برای مردگان نیز تطبیق داده شده باشند و از آن جایی که فرود آمدن فرشتگان دین زرتشتی بنا به « فروردین یشت » ظاهراً در آغاز بهار انجام می‌یافته است، آیین سوگواری سیاوش که با آن ادغام شده، نیز از اول تابستان به اول بهار افتاده است ( Frumkin. 1960:78 ).
صادق هدایت در کتاب ترانه‌های عامیانه می‌نویسد که در مراسم سوگواری در کوه کیلویه از توابع شیراز زنهایی هستند که تصنیف‌های خیلی قدیمی را با آهنگ غمناکی به مناسبت مجلس عزا می‌خوانند و ندبه و مویه می‌کنند و این عمل را « سوسیوش » یا « سوگ سیاوش » می‌نامند ( هدایت، 1345: 36 ). سیمین دانشور و نویسنده و داستان‌نویس مشهور معاصر نیز در رمان معروف « سووشون » به این مراسم اشاره می‌کند و به تفصیل آن را در همین داستان شرح می‌دهد ( دانشور، 1345: 173 ).
به هر حال داستان رفتن سیاوش به توران زمین، ازدواج با فرنگیس و به شاهی رسیدن و سرانجام کشته شدن و روییدن گیاه از خون، نیز بیانی دیگر از همین باور داشتهای مادر سالاری است و نوعی تقلید جادویی از این افسانه الهه زمین با آب و خدای جوان و میرنده است.
از سوی دیگر آثاری در دست است که اثبات می‌کند در تمدن‌های کهن آسیای غربی - مدیترانه‌ای، کاهنه‌های شهرهای باستانی در نقش زمینی - جادویی الهه مادر، هر سال با یکی از دلاوران شهر ازدواج می‌کردند و آن دلاور در اثر این ازدواج به فرمانروایی موقت شهر می‌رسید و در پایان سال دلاور - فرمانروای مزبور را قربانی می‌کردند، خون او را بر گیاهان پراکندند و گمان می‌داشتند که این تقلیدی جادویی از مرگ خدای گیاهی است و ریختن خون او بر زمین سبب رویش و پرباری گیاهان خواهد شد. حتی گوشت این دلاور را اطرافیان کاهنه خام‌خام می‌خوردند ( Graves. 1960:16 ).
در ادامه، سیر افسانه سیاوش را از قدیم‌ترین متون تا عهد فردوسی بازمی‌یابیم. در اوستا که تألیف آن را حدود قرن دهم پیش از میلاد می‌دانند ( صفا، 1349: 84 )، از سیاوش بنام « کوس سیاورشن » نام برده می‌شود ( Darmesteter. 1960:320 ). گرچه سیاوش بنا به روایت فردوسی و دیگران پادشاهی نکرده است، اما با ذکر عنوان کوی یا کی باید او را مانند کیان دیگر یکی از پادشاهان خاور ایران در روزگار پیش از زرتشت یا نزدیک به عهد زرتشت دانست. سیاورشن که نام سیاوش در اوستاست از دو جزء سیا یعنی سیاه و ارشن یعنی نر و حیوان نر تشکیل شده است و می‌توان آن را « دارنده اسب سیاه » - با توجه به روایت فردوسی که سیاوش را صاحب اسبی بنام شبرنگ بهزاد می‌داند - معنی کرد ( پورداوود، 1335: 226 ).
این نام در متون پهلوی « سیاوش » یا « سیاوخش » و در فارسی نیز به همین صورت آمده است. از ماجرای سیاوش در کهن‌ترین متنی که در اختیار داریم یعنی اوستا و بنا به فقره 18 از « دروسپ یشت » ( یشت 9 ) چنین آمده است که « سیاوش نامور به خیانت توسط افراسیاب مجرم تورانی کشته شده و کیخسرو پسرش انتقام گیرنده اوست ». عین این معانی به تقریب در فقره 22 از همین یشت و فقره 38 از یشت 17 ( ارت یشت ) یاد شده است. در فقره 132 از یشت 13 ( فروردین یشت ) و در فقره 17 از ( زامیاد یشت ) نام کوی سیاوش در شمار اسامی دیگر کویان آمده است ( Darmesteter. 1960:436 ). در فقره 3 از یشت 23، آفرین پیامبر زرتشت، زرتشت کی گشتاسب را به دعای خیر یاد می‌کند و آرزو می‌کند که گشتاسب چون سیاوش « زیبا پیکر و بی آلایش گردد » ( پورداوود، 1335: 234 )، گویی پیامبر پاک‌تر از او کسی را نمی‌شناسد.
غیر از اوستا از متون کهن دیگری که به نام سیاوش اشاره می‌شود، کتاب دینکرت است که مهم‌ترین و مفصل‌ترین کتب پهلوی موجود و متعلق به قرن دوم و سوم هجری است ( صفا، 1349: 64 ). در دینکرت چنین از سیاوش یاد می‌شود: « چون کاووس به آسمان هجوم برد، ایزد « نریوسنگ » خواست تا جان او را بگیرد. کیخسرو که هنوز از مادر نزاده بود گفت: ‌ای نریوسنگ، کاووس را مکش، زیرا اگر این مرد را به قتل آری، یکی از بزرگان ویران کننده توران ظهور نمی‌تواند کرد، زیرا از پشت این مرد سیاوش و از پشت سیاوش من پدید خواهم آمد. من که خسروم، من که از توران او را بیرون می‌کنم، او را که از همه دلیرتر است، او را که بزرگترین درهم شکننده دلیران و سپاهیانست... » ( کریستن‌سن، 118 ).
کتاب دیگر و مهم زبان پهلوی کتاب بندهش است. که نام مؤاف آن « فرنبغ » است که در حدود قرن هفتم میلادی می‌زیسته و از خاندان موبدان بزرگ زرتشتی بوده است. ( بهار، 1352: 7 ) مهم‌ترین فصل بندهش برای ما فصل 33 است که در آن یک دوره از تاریخ باستانی ایران تا پایان دوره ساسانی مندرج است. در فصل 33 از کتاب بندهش ( فقرات 8 تا 9 ) ماجرای سیاوش به نحو روشنی بیان شده است و آنچه در کتابهای کهن بعد از بندهش از این ماجرا یاد می‌شود، صورت تکمیل شده داستان است.
در متن کهن دیگری که از سیاوش نام برده می‌شود متن داتستان دینیک است که در قرن نهم میلادی به دست موبدی موسوم به « یودان بیم » تألیف شده است ( صفا، 1349: 94 ). در این کتاب از سیاوش با لقب آزاده و در ردیف مردان اساطیری دیگر چون تهمورث، جمع فریدون، گرشاسب، کیقباد و غیره یاد می‌شود ( Mole. 1963:403 ).
در کتاب مینوی خرد یا مینوک خرد نیز که از کتب دینی مهم ایرانیان است و ترجمه اوستایی آن در قرن 15 میلادی به وسیله یکی از موبدان بزرگ بنام « نریوسنگ » صورت گرفته است ( Darmesteter. 1960:380 )، از سیاوش نام برده می‌شود. فصل 27 این کتاب شامل شرح اعمال پادشاهان ایرانی تا عهد گشتاسب است. در فصل 62، فقرات 13 و 14 این کتاب در شرح قلعه کنگ دژ گفته می‌شود که این قلعه بوسیله سیاوش به هنگام تبعید از ایران بنا شده و در آنجاست که کیخسرو به دنیا آمده است.
شهرستان‌های ایران نیز یک رساله جغرافیایی است که در قسمتی از آن به سیاوش اشاره شده است. این رساله مهمترین کتاب جغرافیایی به زبان پهلوی است که شامل اسم و شرح احداث برخی از شهرهای بزرگ توسط شاهزادگان و پادشاهان ایران می‌باشد. این متن صورت یادداشت را دارد و مانند اغلب متون پهلوی گردآورنده آن گمنام می‌باشد اما از آنجایی که در فقره 21 کتاب، ابومنصور ( ابوالدوانیق ) به عنوان بنا نهنده بغداد معرفی شده است، ثابت می‌شود که متن مزبور تقریباً 800 سال بعد از میلاد گردآوری شده است زیرا ابوجعفر در سنه 754 میلادی به خلافت رسیده است. احتمال می‌رود بعدها اضافاتی به متن اصلی شده باشد. در این کتاب سیاوش پسر کایوس از بنیان‌گذاران شهر سمرقند معرفی شده است ( هدایت، 1345: 86 ).
از اوستا و متون پهلوی که بگذریم باید نشانه‌های ماجرای سیاوش را در متون کهن و عربی و فارسی جستجو کنیم. نخستین کتاب از این مجموعه کتاب اخبار الطّوال، تألیف ابوحنیفه احمد بن داوود دینوری است که بین سالهای 227 تا 282 هجری ( حدود سال‌های 840 تا 880 میلادی ) به زبان عربی نوشته شده است. در این کتاب نویسنده در فصل « کیاکوس پسر کیقباد » بعد از توصیف اخلاق و عادات کیکاوس و گمراهی و غرور او چنین می‌نویسد:
« کیکاوس درباره یگانه فرزند بدگمان شد و آهنگ کشتن وی را نمود، سیاوش گریخت و به پادشاه ترکستان پناهنده شد. پادشاه مزبور سیاوش را پس از آزمایش و پس از آگاهی بر عقل و فرهنگ و دلیری و جوانمردی او به مقام شایسته برگزید و زمام امور کشور را بدو سپرد. کسان و نزدیکان شاه به سیاوش حسد می‌بردند و ترسیدند مبادا او پادشاهی را از کف آنها برباید. پس دسیسه‌هایی برایش ترتیب دادند تا این‌که پادشاه فرمان به کشتن او داد. دختر پادشاه همسر سیاوش بود و از او فرزندی در شکم داشت. از این رو پادشاه دستور داد تا شکم دختر را نیز بشکافند و طفل را به قتل برسانند. وزیرش که « برایان » نام داشت به شفاعت برخاست و از پادشاه تقاضا کرد به دختر بیگناهش آزار نرساند. پادشاه درخواست وزیر را پذیرفت و دختر را به او سپرد بشرطی که فرزندش را پس از ولادت به قتل رساند. دختر نزد وزیر بماند تا پسری بزائید و او همان کیخسرو است که پس از وی پادشاه شد. پس وزیر نوزاد را به خارج فرستاد و از میان زنان کوه‌نشینان کسی را برای شیر دادن و تربیت آن برگماشت و به پادشاه گفت نوزاد دختر بود و او را به قتل رساندم... » ( دینوری، 1348: 14 ).
بطوری که ملاحظه می‌شود در این متون تا این تاریخ - جز در متن کهن بندهش - نامی از سودابه زن کیکاوس که منشا اصلی ماجرای سیاوش است برده نمی‌شود و نقش او در این ماجرا به سکوت برگزار می‌شود، ولی در متون باقی مانده از سال 840 میلادی به بعد اندک اندک سیمای سودابه شکل می‌گیرد تا آن‌جا که در شاهنامه فردوسی و تاریخ غررالسیر ثعالبی این زن با تمام مشخصاتش ظاهر می‌شود.
نخستین کتاب این مجموعه کتاب کهن تاریخ طبری است که توسط ابوحنیفه محمد بن جریر طبری در حدود سال 900 میلادی به زبان عربی تألیف شده و در سال 352 هجری ( 963 میلادی ) توسط ابوعلی محمد بلعمی به فارسی ترجمه شده و اول بار، دانشمند فرانسوی زوتنبرگ این کتاب را از روی ترجمه فارسی آن، معروف به تاریخ بلعمی، در چهار جلد در پاریس انتشار داده است ( Zotenberg 1867-75 ).
طبری هم داستان سیاوش را در کتاب خود بازگو کرده است اما در بیان ماجرا، نکاتی بدین شرح وجود دارد: اول آنکه سودابه - بی‌آنکه نامش برده شود - دختر افراسیاب قلمداد شده در حالی که فردوسی و دیگران او را دختر پادشاه هاماوران می‌دانند. دوم آنکه داستان اثبات بی‌گناهی سیاوش و عبور وی از آتش در تاریخ طبری مسکوت مانده است و بالاخره آنکه شرح زندگی سیاوش و مرگ او در سرزمین توران به اختصار و بدون جزئیات خاص شاهنامه بیان شده است. بعد از تاریخ طبری و حدود نیم قرن بعد از نگارش این کتاب، ابوبکر محمد بن جعفر النرشخی تاریخ بخارا را در سال 322 هجری ( حدود 950 میلادی ) به عربی تألیف نموده و در سنه 574 هجری محمد بن زفربن عمر آن را بنام برهان‌الدین عبدالعزیز به اختصار نگارش درآورده و این نگارش جدید است که نسخ متعدد آن در کتابخانه ملی پاریس و کتابخانه موزه بریتانیا در لندن موجود است و متن فرانسوی آن در سال 182 میلادی توسط « شفر » در پاریس به طبع رسیده است.
در تاریخ بخارا ضمن اشاره به داستان سیاوش از موضوع جالبی هم یاد می‌شود و آن بزرگداشت سیاوش توسط مردم بخارا است در این کتاب آمده است که: « اهل بخارا را برکشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مطربان آن سرودها را « کین سیاوش » می‌گویند... مردمان بخارا را در کشتن سیاوش نوحه‌هاست چنانچه در همه ولایت‌ها معروف است. و قوالان آن را گریستن مغان خوانند و این سخن زیادت از سه هزار سال است... » ( نرشخی، 28 ).
چند سالی بعد از تألیف تاریخ بخارا، ابوالحسن علی بن حسین مسعودی در حدود 346 هجری ( حدود سال 963 میلادی ) در مروج الذهب به ماجرای سیاوش اشارتی کرده است، اما روایت مسعودی از بسیاری جهات با روایات دیگر فرق دارد:
« دختر پادشاه یمن که سعدی نام داشت به کیکاووس دل باخت و نهان از پدر با او و همراهانش نیکی می‌کرد و چهارسال به زندان بود تا رستم پسر دستان کیکاوس را برهانید و به ملکش بازگردانید. سعدی نیز همراه وی بود که بر او تسلط یافت و درباره پسرش سیاوش فریبش داد و حکایت او با افراسیاب ترک رخ داد که مشهور است از پناه بردن سیاوش بدو و به زنی گرفتن دخترش که کیخسرو را از او آبستن شد و کشته شدن سیاوش پسر کیکاوس به دست افراسیاب و کشته شدن سعدی به دست رستم پسر داستان و انتقام سیاوس که رستم گرفت و گروهی از سران ترک را بکشت... » ( مسعودی، 1356: 222 ).
اکنون به شاهنامه می‌رسیم که کامل‌تر از متون دیگر ماجرای سیاوش را در بردارد و جزئیات متون دیگر را با مقایسه با حماسه فردوسی می‌توان ارزیابی کرد. فردوسی به هنگام نگارش داستان سیاوش 58 ساله بود و با توجه به سال تولد و درگذشت وی می‌توان به تقریب گفت که این زمان سال 387 هجری ( حدود 998 میلادی ) بوده است یعنی همان سالی که سلطان محمود غزنوی به جای پدر برتخت سلطنت نشست بی‌آنکه هنوز فردوسی را بشناسد و با اثر بزرگ او آشنایی حاصل کند.
داستان سیاوش در شاهنامه او ورود سیاوش به دربار کاووس شروع و به مرگ غم‌انگیز سیاوش و عزیمت کیخسرو پسر و فرنگیس همسر او به ایران کشته شدن سودابه به دست رستم و لشرکشی ایرانیان به توران زمین و بالاخره به پادشاهی رسیدن کیخسرو خاتمه می‌یابد. به نظر بسیاری از صاحب‌نظران فردوسی در این 4215 بیت شعر در حد خود شاهکاری آفریده است که با بسیاری از شاهکارهای عالی ادبیات جهان قابل قیاس و در مواردی برتر از آنهاست.
در ادبیات جهان ماجرای سیاوش و سودابه به طرز عجیبی شبیه است به یک داستان یونانی یعنی دلدادگی فدر زن تزه پادشاه آتن به هیپولیت پسر تزه و این هر دو قصه، سرگذشتی گناه آلود و نافرجام‌اند، در این هر دو قصه، تیز خشمی و سبکسری شاهان پیر، دو شاهزاده جوان را به کام مرگ می‌فرستد و در هر دو جا سخن از بازی ایام و تیرگی سرگذشت آدمی است ( اسلامی ندوشن، 1349: 185 )
در میان گویندگان چندی که از این ماجرا سخن گفته‌اند، اوری‌پید تراژدی پرداز یونانی ( حدود 400 پیش از میلاد ) و ژان راسین شاعر و تراژدی‌پرداز قرن 17 فرانسه از همه نامدارترند. در مورد شباهت‌های تراژدی فدر اثر راسین و داستان سیاوش در شاهنامه فردوسی یک کار تحقیقی در دانشگاه سوربن پاریس نیز انجام گرفته است ( 1975 Alaei ).
چند سال بعد از اتمام کار بزرگ فردوسی، ابونصر ثعالبی نیشابوری در کتاب غررالسیر معروف به غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، به زبان عربی، که به احتمال قوی بین سالهای 408 تا 412 هجری ( 1020 میلادی ) تألیف شده است، در مهم‌ترین قسمت کتاب که به ماجرای زندگی پادشاهان قدیم ایران اختصاص یافته، داستان سیاوش را تقریباً به طور کامل و با شباهتی بسیار با سیاوش شاهنامه بیان کرده است. این امر خود دلیلی برای این نکته است که در زمان ثعالبی شاهنامه فردوسی و یا مأخذ کار فردوسی حداقل نزد نویسندگان و اهل قلم معروف بوده است؛ هم چنانکه خود ثعالبی نیز در کتابش در همه مورد به شاهنامه و کتابها یا آثاری به این عنوان اشاره می‌کند ( Zotenberg. 1960:12 )
در هر حال سیاوش عزیزترین پهلوان شاهنامه است. او نیز مانند ایرج به سبب خوبی سرشت خود قربانی نبرد میان خیر و شر می‌گردد. گویی برای آنکه درخت خوبی از خشکیدن مصون بماند، باید گاه به گاه از خون یکی از بی‌گناه‌ترین و آراسته‌ترین فرزندان آدمی آبیاری شود ( اسلامی ندوشن، 173 ). گرچه در زندگی سیاوش موهبتها و فضیلت‌های فرد در رویارویی با جهان و اجتماع لگدمال می‌شود، ولی در مرگ او همان موهبتها و فضیلتها، گردش روزگار را دگرگون می‌سازد. در اینجا مرگ از زندگی تواناتر است ( مسکوب، 79 ).

پی‌نوشت‌ها:

1. استادیار دانشگاه پیام نور مشهد

کتابنامه :
- اسلامی ندوشن، دکتر محمدعلی، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، انتشارات توس، تهران، 1349
- بهار، مهرداد، اساطیر ایران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1352
- بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1342.
- پورداود، ابراهیم، یشتها، تهران، 1335
- دانشور، سیمین، سووشون، انتشارات خوارزمی، تهران، 1345
- دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، اخبار الطوال، ترجمه صادق نشأت، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1348
- صفا، دکتر دبیح الله، حماسه‌سرایی در ایران، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1349
- کریستین‌سن، آ، کیانیان، ترجمه دکتر ذبیح الله صفا، تهران، 1345
- کوباجی، جهانگیر، مقایسه روایت چینی و ایرانی داستان سیاوش، مجله فرهنگ و زندگی، شماره 7، تهران، دیماه 1350، صفحه 43
- مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، جلد اول، انتشارات بنگاه، ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1356
- مسکوب، شاهرخ، سوگ سیاوش در مرگ و رستاخیز، انتشارات خوارزمی، تهران، 1354
- نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، تصحیح مدرس رضوی، تهران، 1338
- هدایت، صادق، ترانه‌های عامیانه، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1343
هدایت، صادق، شهرستانهای ایران ( نوشته‌های پراکنده صادق هدایت )، تهران، امیرکبیر، 1345.
- Alaei Hosseini, Kehdi, phdre de Racine et Liver des rois de firdoussi, unversite de paris-sorbonne, 1975.
Darmestetcr. J. Lc zand-Avesta. 3 voL pans 1960.
Frunski. A. Archaeology in soviet ccntnal Asia. Leiden. 1970.
Graves. R.the Greek Myths. England. 1960.
Hamlyn. P. New Larousse Encyclopedia of Mythology. Hong kong. 1960. Mole. Marijan. culte. Mythe et cosmologie dans L'Iran ancient. Paris. 1963. Zotenberg. chronique de Tabarie. 4 vol. paris 1967-74.
Zotenber. Histoire des rois du perscs. paris 1960.

منبع مقاله :
مجموعه مقاله‌های شاهنامه و پژوهش‌های آیینی؛ (1392) به کوشش فرزاد قائمی، ویراسته‌ی سیما ارمی اول، مشهد، مؤسسه‌ی چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ نخست.



 

 

نسخه چاپی