غزانامه‌ی روم از کاشفی و شاهنامه‌ی فردوسی
غزانامه‌ی روم از کاشفی و شاهنامه‌ی فردوسی

 

نویسنده: دکتر محمود حسن آبادی (1)





 

چکیده

در دوره‌های مختلف برخی ایرانیان به دلایل مختلف به سرزمین‌های دیگر کوچیده‌اند. سرزمین عثمانی نیز پذیرای جمعی زیاد از بزرگان، شعرا و هنرمندان ایرانی بوده است. از این رو، زبان فارسی در قلمرو امپراتوری عثمانی رواج بسیار داشت و حتی سرودن شعر به فارسی نشانه‌ی فضل به شمار می‌آمد و آثار بسیاری در حوزه‌های مختلف به فارسی نشانه‌ی فضل به شمار می‌آمد و آثار بسیاری در حوزه‌های مختلف به فارسی پدید آمد. در محافل ادبی - فرهنگی عثمانی، شاهنامه‌ی فردوسی در مرکز توجه شعرا قرار داشت؛ مجالس شاهنامه‌خوانی، تقلید از شاهنامه، استنساخ و ترجمه‌ی تمام یا قسمتی از شاهنامه به ترکی از جمله خدمات بسیاری بوده که جامعه، فرهنگ و ادبیات عثمانی به شاهنامه‌ی فردوسی کرده است.
غزانامه‌ی کاشفی یک حماسه‌ی تاریخی و از قدیم‌ترین نمونه‌های تقلید و یا استقبال از شاهنامه در سرزمین عثمانی به شمار می‌آید. در مورد این حماسه و ناظم آن در کتب تاریخ ادب و تذکره‌ها اطلاعات چندانی جز ذکر نام نیست. در این مقاله ابتدا در مورد سراینده‌ی غزانامه، کاشفی اطلاعاتی ارائه و سپس به توصیف مفصّل غزانامه پرداخته شده است؛ از جمله ویژگی‌های زبانی، ادبی، حماسی و سایر ویژگی‌های برجسته‌ی غزانامه توصیف و بررسی شده است. سپس از راه مقایسه‌ی غزانامه و شاهنامه و بیان توانایی‌ها و ناتوانی‌های کاشفی در تقلید از فردوسی و نیز شناخت یا عدم شناخت او از روح حماسه و ضروریات آن، تلاش شده نسبت این اثر با شاهنامه و جایگاه آن در میان آثار حماسی روشن گردد. سرانجام به صحنه‌ها و آیین‌هایی پرداخته‌ایم که معمولاً در شاهنامه و سایر حماسه‌های ملی ایرانی دیده نمی‌شود مانند قلعه‌گیری، چگونگی ساخت و استفاده از توپ در میدان جنگ، کله منار و نحوه‌ی برپا کردن آن و... اما در غزانامه‌ی کاشفی با جزیئات مورد توجه و توصیف واقع شده است.

مقدمه

در دوره‌های مختلف برخی ایرانیان به دلایل اجتماعی، سیاسی، دینی و... به سرزمین‌های دیگر کوچیده‌اند. ثروت سرشار سلاطین عثمانی و تسلط آنان بر بخش‌های پهناوری از کشورهای اسلامی باعث شد که دربارشان مرکز اجتماع گروه بزرگی از دانشمندان و ادیبان مهاجر ایرانی گردد. علاوه بر این بر اثر توجه و عشق و علاقه‌ی خاصی که پادشاهان و بزرگان عثمانی از آغاز تشکیل دولتشان به زبان و ادب فارسی داشتند، پایتخت آنان از پناهگاه‌های مهم شاعران و ادیبان زمان گردید. گذشته از اینها چون زبان فارسی در حوزه‌ی این امپراتوری پهناور به عنوان زبان نیمه رسمی دولتی و اشرافی به کار می‌رفت، در سراسر خاک عثمانی حتی در شبه جزیره‌ی بالکان، زبان فارسی و آثار استادان بزرگ ایرانی خاصه سعدی و مولوی و حافظ و فردوسی رایج بود و در خاندان‌های رجال و بزرگان تعلیم می‌شد ( صفا، 1370: 6-45 ). « نامه‌نگاری سلاطین عثمانی به فارسی بود و حتی برخی از آنها همچون سلطان سلیم و سلطان سلیمان شاعران خوبی بودند؛ آنان از بذل مال و اظهار کمال لطف و عنایت نسبت به فضلای ایرانی و یا پارسی‌دانان و پارسی‌گویان، اعم از آن‌که در دربارشان حاضر بودند یا در بلاد ایران و دور از قلمرو تسلطشان زندگی می‌کردند، ابا نداشتند و به همین سبب در دستگاه آنان همیشه عده‌ای از بزرگان علم و ادب ایرانی به سر می‌بردند » ( صفا، 1364: 139 به جلو ).
علاوه بر کسانی مانند حروفیان ( ریاحی، 1369: 1347 به جلو ) که به دلایل دینی و یا سیاسی از ایران به آسیای صغیر می‌رفتند، دانشمندان، ادیبان، شاعران و هنرمندان طبقه‌ی دیگری بودند که از ایران - و دیگر نقاط - به عثمانی مهاجرت می‌کردند و مقدمشان از سوی سلطان محمد فاتح ( متولد 18 رجب 835، متوفی 24 صفر 886 ) (2) و دیگر سلاطین عثمانی گرامی داشته می‌شد. دربار عثمانی از ایشان بیشترین بهره را می‌برد؛ چنان‌که در ساخت مساجد از بهترین هنرمندان یونانی و ایتالیایی استفاده می‌شد.
به هر روی در آن ایام زبان فارسی، نه تنها زبان شعر و ادب و مکاتبه و تألیف کتاب در دربار عثمانی و مورد استفاده‌ی شعرا و نویسندگان آن سامان بود ( رک: محمد امین ریاحی، 1369: 133 به جلو و 225 به جلو )‌ بلکه گستره‌ی آن تا یوگسلاوی و اتریش نیز کشیده شده بود ( رک: بوگدانوویچ، 1343: 6-61 ).
از جمله شاعرانی که خود را به درگاه سلطان محمد رسانده‌اند، کاشفی، سراینده‌ی غزانامه، حامدی اصفهانی ( در گذشته پس از 884 هجری ) و قبولی هروی ( در گذشته 883 هجری ) و... را می‌توان نام برد. و از این میان کاشفی مأموریت یافت تا غزانامه را به صورت حماسه‌ای تاریخی به سبک و شیوه‌ی شاهنامه در باب فتوحات سلطان مراد و سلطان محمد فاتح بسراید.
در کتاب‌های تاریخ و تذکره اطلاعات چندانی درباره‌ی کاشفی و کتابش نمی‌توان یافت. استوری در مکورد غزانامه نوشته است: « غزانامه‌ی روم، گزارشی [ است ] از لشکرکشی سلطان مراد دوم ( حکومت 824/1421 ه‍ - 855/1451 ه‍ ) در مقابل نیروهای صلیبی در 1444 ( جنگ وارنا )» ( Storey, 1927-39: 412 ). سعید نفیسی ( 1363، جلد اول: 338 ) نوشته است: « کاشفی از شاعران مقیم خاک عثمانی [ است ] که منظومه‌ای به نام غزانامه‌ی روم در تاریخ جنگ سلطان مراد دوم (855-824) با دول اروپا یعنی جنگ معروف وارنه در 848 به فرمان ابوالفضل احمد بن ولی‌الدین پاشا سروده است ». (3) از قرار معلوم استوری و احتمالاً نفیسی از معدود کسانی هستند که شخصاً نسخه‌ی کتاب را دیده اند و دیگران مانند ریاحی (1369: 145) و خزانه دارلو (1375: 491) غالباً بدون دیدن و خواندن کتاب، در مورد آن و گاه مؤلفش سخنان دیگران را تکرار کرده‌اند.
آنچه از غزانامه (4) در مورد کاشفی و زندگی او استنباط می‌شود این است که شهرت او کاشفی بوده و خود صریحاً در غزانامه یازده مرتبه از این شهرت یاد می‌کند. وی اهل نواحی عرب زبان بوده اما به دلیل اوضاع نامناسب و هرج و مرج ترک وطن کرده و در قسطنطنیه ساکن شده؛ به مدح سلطان عثمانی - محمد فاتح - روی آورده و میان خاص و عام شهرتی به هم رسانده است، اما با این حال در فقر و افلاس می‌زیسته، تا آن که ابوالفضل احمد بن ولی‌الدین معروف به احمد پاشا ( متوفی به 902 )، بزرگ‌ترین شاعر عثمانی ( در مورد او، ر.ک: دهخدا، ذیل احمد بن ولی‌الدین حسینی ) به کاشفی توصیه می‌کند که برای رفتن به دربار سلطان، ابتدا به سراغ وزیر او محمد برود. می‌دانیم که دو تن از وزرای سلطان محمد فاتح موسوم به محمد بوده‌اند: یکی محمد پاشا روم که در 872 وزارت یافت و سه سال بر آن مقام باقی بود؛ دیگری محمد پاشا قره مانلی که در 882 ه‍ق وزارت یافت و چهار سال بر آن مقام بود تا در تاریخ 5 ربیع‌الاول 886 در اِنکشاریه او را کشتند ( زامباور، 2-1951: 241 و نیز: یاغی، 1996: 266 ). بنابراین کاشفی بعد از 872 و یا بعد از 882 و به هر حال بعد از فتح قسطنطنیه - که او مدتی را در گمنامی در آن شهر می‌زیسته - به دربار محمد فاتح پیوسته است. با به کار بستن این توصیه به دربار راه می‌یابد و ابتدا کتاب خود یعنی انیس القلوب را عرضه می‌دارد و سپس مأمور سرودن غزانامه می‌گردد. از آن پس در هر یک از فتوحات محمد فاتح برای او فتح نامه‌ای می‌سراید ( رک: غزانامه، بیت 105 تا 142 ). شاعران دیگری از جمله حامدی اصفهانی و قبولی هروی به دربار محمد پیوسته بوده‌اند که ظاهراً میان این سه شاعر اختلافاتی وجود داشته است. حامدی چیزی در این مورد ننوشته اما قبولی با زبانی هزل‌آمیز کاشفی را هجو نموده است و از آنجا که قبولی در 883 فوت کرده، پس بس دور نیست که کاشفی بعد از 872 یعنی در زمان وزارت محمد پاشا روم به دربار محمد فاتح پیوسته باشد. از این هزلیات ( قبولی، 1948: 216-209 ) اطلاعات ارزشمندی درباره‌ی کاشفی استنباط می‌شود:
در شهر حلب مشکلی برای کاشفی پیش آمده، او را پیش نایب برده‌اند و او کاشفی را به جلاد سپرده. جلاد او را شکنجه کرده. با وجود این، او به چیزی اقرار نکرده به گونه‌ای که جلاد از سخت جانی و سرسختی او تعجب نموده. آثار داغ و شکنجه بر گردن او مانده بوده است؛ نییز برمی‌آید که احتمالاً کاشفی به نوعی مرض جذام مبتلا بوده و نشانه‌های آن در صورتش باقی مانده بوده است؛ دیگر این‌که او مدتی به شروانیان متصل بوده ولی بعداً آنها را هجو نموده و قبولی این نمک ناشناسی را بر وی خرده گرفته است؛ کاشفی در یک مجلس بدیهه‌گویی شرکت نموده، ولی پذیرفته نشده و قبولی بعداً از طریق دوستی عمربگ نام وساطت او را می‌کند گرچه در مجلس عمربگ هم شعر او را به جد نمی‌گیرند و کاشفی به این دو جهت او را می‌نکوهد؛ کاشفی در سنین پیری یعنی در حدود پنجاه سالگی وارد روم و دربار عثمانی شده است؛ از دیوان مرسوم زر می‌ستده؛ با قبولی و حامدی اختلاف شدید داشته؛ قبولی او را با زبانی هزل‌آمیز بشدّت هجو نموده است؛ کاشفی هم پیش از آن قبولی را هجو کرده بوده؛ مرتبه‌ی شاعری او پایین‌تر از قبولی و حامدی بوده و قبولی بر شعر او و الفاظش خرده گرفته که:
این بود الفاظ بی‌معنیت کاندر مدح و هجو *** گاه می‌گویی ملوکان، گاه گویی قوچ نر
چون ترا در شعر گفتن صحت الفاظ نیست *** از معانی کی تواند بود شعرت را اثر
( قبولی، 1948: 216 )
ظاهراً کاشفی مثنوی‌ای داشته موسوم به سموره نامه و در آن برخی شاعران را هجو نموده اما به خاطر آن در تبریز منشوری دریافت نموده و از آن پس شهرت یافته:
آن سموره نامه کز الفاظ بی‌معنی خویش *** گفته‌ای و شاعران را هجو کرده اندر آن
( قبولی، 1948: 216 )
مطالب فوق تنها چیزی است که از دیوان قبولی به دست می‌آید و ناگفته پیداست که در مقام هجو و هزل از بزرگی‌ها و فضای شخص سخن نمی‌گویند.
تنها نسخه‌ی موجود از غزانامه 1053 بیت است اما پیداست که غزانامه مفصل‌تر از این بوده و نسخه‌ی حاضر ناکامل است. از طرف دیگر کاشفی خود می‌گوید:
چو بشنید جانم ازو این سخُن *** کهن داستان را نو افکند بُن
بگفت این حکایت ز سر تا به پای *** ولیکن به عون جهان کدخدای
به هر فتحِ مُلک از آن آستان *** خوش آینده می‌گفت یک داستان
که تا یادگاری بماند از آن *** ز شه، نام و از من، سخن در جهان
(42-139) (5)
بنابراین دور نیست اگر تصور کنیم غزانامه منظومه‌ی مفصلی بوده؛ آغاز آن تولد محمد فاتح بوده و سپس از جنگ وارنا که در واقع آغاز فتوحات و بزرگی‌های محمد بوده، تا روزگار خود شاعر را دربرمی‌گرفته؛ دوره‌ای سرشار از جنگ‌ها، فتوحات و لشکرکشی‌های سلطان محمد فاتح در غرب و شرق، (6) اما از آن همه تنها 1053 بیت مانده است.

خلاصه‌ی غزانامه

کاشفی منظومه‌ی خود را با پیروی از سنت رایج و مرسوم در منظومه‌های فارسی آغاز می‌کند: به ترتیب حمد و سپاس باری تعالی، سپس نعت پیامبر و مدح ممدوحش، سلطان محمد فاتح ( غازی )، به دنبال آن مناجات با خداوند و سبب نظم کتاب که در ضمن آن اشاراتی به زندگی‌اش می‌کند.
سپس کتاب و موضوع اصلی آن آغاز می‌شود: مولود سلطان محمد فاتح، تحصیلات و تعلیمات محمد فاتح، واگذاری سلطنت از مراد به محمد فاتح و عزم مراد برای عزلت و انزوا، خبر آوردن پیک و آغاز حمله‌ی قوای اروپایی ( کفار ) به قلمرو عثمانی، درخواست محمد از مراد برای بازگشت و جنگ با قوای متحد اروپایی، رفتن محمد غازی و سلطان مرادخان به جنگ و حملات ابتدایی و فتح چند قلعه و حصار با استفاده از توپ و بندقه، جنگ نهایی در وارنا با سپاه کفار روس و انکروس به فرماندهی قرال و ینکو، و پیروزی نهایی
به تاریخ این فتح شد « خرّمی » (7) *** جهان خرمی یافت در هر دمی (907)
شنیدن شاه ونادک خبر کشته شدن قرال راو به کشتی نشستن و گریختن، جنگ دیگر محمد فاتح در کوسه اوا ( کوزوو ) در سه شبانروز، ظهور علائم شکست در سپاه عثمانی در جنگ‌های اولیه، پایداری در جنگ و سرانجام در روز سوم ظفر یافتن، ساختن هفتاد کله منار از سر دشمنان، و سرانجام ازدواج محمد فاتح.
نسخه‌ی کتاب در اینجا به طور ناگهانی به پایان می‌رسد اما قراین حاکی از آن است که منظومه بسیار مفصل‌تر از این بوده و احتمالاً بقیه‌ی آن از میان رفته است.

شعر و شاعری کاشفی در غزانامه‌ی روم

شروع کتاب در توحید باری و سپس در مناجات است و این مطلب اگرنه تحت تأثیر سنت رایج باشد، نشان از اعتقاد دینی اوست؛ در برخی اشعارش به آیات قرآن اشاره داشته و آنها را تضمین نموده است؛ نیز به داستان‌های قرآنی و تاریخ صدر اسلام اشاراتی نموده است؛ کاشفی با توجه به روحیه‌ی دینی‌اش، در توصیفات و تشبیهات از عناصر دینی بهره گرفته است:
- دو لشکر نگویم که در شور و شر *** دو دریای شمشیر و تیر و تبر
و زین سو چو اهل قیامت به حشر *** تو گویی که کردند فی الحال نشر
وز آن سو چو یأجوج با جان شخّ *** به هم رفته مانند مور و ملخ
(8-946)
- بشد روح پاک از تن او روان *** سوی حور و غلمان به دارالجنان
(969)
- چنان زد بر آن گبر، داوود گرد *** که جان را بر اصحاب دوزخ سپرد
(731)
- بزد تیز چرخی بر آن ارجمند *** بیفکند وی را ز پشت سمند
به تیر قضا ناگه آن نوجوان *** به عشق شهیدان دین داد جان
(1-830)
تمام دشمنان سلاطین عثمانی ( مراد دوم و محمد دوم ) را کافر، یهود، مجوس و اهل زنّار، بت‌پرست و... می‌نامد:
- دو گبرند آن قوم را پیشوا *** که هرگز نبردند نام خدا (232)
- صف آرای کردند قلب و جناح *** زلات و عزی خواست هر کس فلاح (631)
- چو گبر لعین دید وی را چنان *** برآورد فی الحال گرز گران (656)
- که با ما و با قوم دلخواه ما *** منات و عزی باد همراه ما (465)
- ز کفار مغرب بسی کشته گشت *** وز آن کشته پر گشت وادیّ و دشت (847)
- بسی نیز از گبر و قوم یهود *** چنان گشت گویی که هرگز نبود (479)
با اصطلاحات موسیقی آشنا بوده و در شعرش آنها را ذکر می‌کند:
- چو می‌نوش کردند برنا و پیر *** به قول و عمل‌های با زار و زیر
به چنگی همی گفت عودی به راز *** که قول حسینی به قانون بساز
دف و نی به آهنگ راه عراق *** همی گفت این قصه با صد مذاق (7-295)
- نخوردی کسی گوشمالی ز وی *** مگر چنگ و قانون به اجلاسِ نی (325)
از اطلاعات نجومی‌اش نیز در شعر وارد نموده است:
- چو سالار گردون ز ماهی گذشت *** به سوی حمل کرد آهنگ گشت (94)
- که خورشید را هست جا در حمل *** چو در خوشه، مریخ عالی محل
به میزان درآید یقین مشتری *** به دلوست زهره، به خنیاگری
زحل رخت خود را به ماهی کشید *** چو مه در موازی ثور آرمید (9-167)

برخی آرایه‌های بلاغی:

غلو:

- چنان گشت شهزاده زورآزمای *** که گر چرخ گردون برفتی ز جای
گرفتی روان قطب چرخ کبود *** فکندی دگرباره آنجا که بود (6-205)
- بکشتند از یکدیگر آن قدر *** که سر زیر پا خفت و پا زیر سر (667)
- خروش نفیر آمد از کرّنا *** به چرخ چهارم رسید این صدا (843)
- چکاچاک شمشیر و تیر و سنان *** گذشت اندر آن دم ز هفت آسمان (973)
- به کوه ار گذشتند از بهر گشت *** ز سمّ ستوران شدی کوه، دشت (528)
- همه رزمگاه از یسار و یمین *** تن و دست و پا بود و فرق و جبین (620)
- به شب ماه گردون، به روز آفتاب *** نشینند با شاه دین بی‌حجاب (71)
- بدان گرز پولاد و آن ضرب دست *** سر و مغز البرز درهم شکست (213)

مراعات نظیر:

- درآمد به میدان و جولان نمود *** به چوگان کین گوی فرصت ربود (874)

جناس مرکب:

- کمان کیانی به قربانش بود *** که جان هنرپیشه قربانش بود (585)
- سواری به مانند رویینه تن *** نهان کرده در درع رویینه، تن (606)
- یکی تیغ پولاد الماس روی *** که از وی بپیچید الماس، روی (718)

تلمیح

تلمیحات کاشفیی عموماً اشاره به آموزه‌های قرآنی و باورهای اسلامی است:
- چو بنمود از چرخ چارم جمال *** به عون خداوند باری تعال (928)
- چو یونس برون آمد از بطن حوت *** عرب این مثل گفت کالبحر موت
ز ملاح بانی و ماهی رهید *** چو موسی عمران شبانی گزید (8-387)
- خدایی که در کشور داد و دین *** سلیمان ازو یافت تاج و نگین
خدایی که بر دفع سِحر و بلا *** به موسی فرستاد علم و عصا
خدایی که بخشید بی‌عون کس *** به عیسی مریم خواص نفس (10-7)
و گاه آرایه‌هایی آورده که کمتر در حماسه‌ها کاربرد داشته است، مانند:

ماده تاریخ:

- به تاریخ مولود شه گفت این *** محمد بنام است این سدّ دین (177)
- به تاریخ این فتح شد، خرّمی *** جهان خرّمی یافت در هر دمی (907)

تشبیه ( مرکب و یا عقلی ):

- پس آنگه درآمد شبی چون شبه *** چو بخت بداندیش بس رو سیه (688)
- بزد بر علمدار آن گبر دون *** که همچون علم شد ز مرکب نگون (1029)
- همی تاخت مرکب چو مه بر سپهر *** به چوگان دولت زدی گوی مهر (215)
- عدم گشت از تاب مهر، آب شب *** به قاقم بدل گشت سنجاب شب (321)

استعاره:

- بنات سپهر از ره آفتاب *** کشیدند بر چهره، زرین نقاب (319)
گاه ابیات ضعیفی در غزانامه می‌توان یافت:
- به نادان چنان می‌رساند نصیب *** که دانا در آن حال ماند عجیب (20)
- و گر هم لعیبش بدی جبرئیل *** به هر سو که می‌تاخت می‌کرد میل (216)
- ز نا فرّخی همچو عاد و ثمود *** به گوهر همه از نژاد و ثمود (231)
- طرب آن چنان داشت اوقات خوب *** که حسنی دلاویز مرآب خوب (326)
- برآورد شمشیر آیینه گون *** که از پشت و رو بود در غرق خون (676)
- مویید این قصه با هیچکس *** که این داستان نشنود هیچکس (492)
- که خورشید را هست جا در حمل *** چو در خوشه، مریخ عالی محل (167)
- بگسترد در دهر خوان کرم *** جهان را همی داد نان کرم (50)
- پس آنگه کشیدند خوان کرم *** جهان را بدادند نام کرم (303)

ابیات و تعابیر تکراری:

- به میدان درآمد به صد شور و شر *** چو کوهی نشسته به کوهی دگر (724)
- نشسته به شمشیر و تیر و تبر *** چو کوهی ز آهن به کوهی دیگر (788)
- به نظم آور این قصه را سربه‌سر
به لفظ نه بسیار و نه مختصر (136)
- بگفتند این قصه را سربه‌سر *** به الفاظ و معنی بسی مختصر (464)
- ز کفار مغرب بسی کشته گشت *** وز آن کشته پر گشت وادیّ و دشت (847)
- ز هر دو گروه آن قدر کشته گشت *** کز آن کشته پر گشت وادی و دشت (972)
- سپاهی بیاورد بس باشکوه *** که پر گشت از آن جمله وادی و کوه (368)

بی‌توجهی به وزن:

- خدایی که از بهر دین‌پروری *** فرستاد احمد به پیغامبری (11)
- عطا کرد وی را به دین‌پروری *** کتاب مبین، وحی پیغامبری (30)
- جز او هیچ پیغامبر پاک دین *** ندیده خدا را به عین‌الیقین (34)

یا تغییر کلمه به خاطر وزن:

- چنان گشت از آن سنگ، برج حصار *** که شد در زمان با زمین هاموار (458)

برخی ویژگی‌های دستوری:

- عدم مطابقت فعل و فاعل در شمار:
- پس آنگه نشستند در بزم شاه *** به می‌دست بردند هر نیکخواه (287)
- در آن دم که کفار نزدیک شد *** ز گرد سپه دهر تاریک شد (599)
- ولی قوم کفار با ضرب دست *** یمین و یسار مسلمان شکست (734)
- بکشتند بسیار از بت‌پرست *** به رعد تفک مهره از دوردست
بسی نیز کفار زان قوم پاک *** به رعد تفک کرد در دم هلاک (8-867)
- مصدر صناعی:
- بتندید از این قصه در انجمن *** پس آنگه چنین گفت با خویشتن (345)
- چو بشنید خسرو ز پیک این خبر *** بتندید از این قصه چون زال زر (405)
- پس آنه از این‌جا گرازیم زود *** بر المان و لکیان گبر و یهود (495)
- آوردن فعل ( سوم شخص جمع ماضی ) به شیوه‌ای خاص:
- کواکب نمودند از چرخ، چهر *** پرندی فکندید بر روی مهر (468)
- سپاه شهنشاه با نام و ننگ *** فکندید بر قلعه اطراف سنگ (474)
- ماندن در معنی متعدی:
- به گرز گران و به شمشیر و تیر *** نمانیم از این قوم طفلی به شیر (624)
- از این نامداران و گردنکشان *** نمانند کفار، نام و نشان (1013)
- « ش » فاعلی:
- به لعب سپر تیغ او کرد رد *** گرفتش کمربند آن گبر بد (611)
- به قسم هنر تیغ آن نامور *** ز خود دور کردش به لعب سپر
پس آنگاه آن کافر بدگمان *** بدو حمله کردش به نوک سنان (7-806)
- ضمیر او برای غیر جاندار:
- بیامد ز هر سو یکی پهلوان *** نهادند بر برج او نردبان (504)
- استفاده از کسره‌ی اضافه به جای‌ی و برعکس:
- شهی اولین قوم یزدان‌پرست *** که بر اهل دین سدّ اسلام بست (25)
- و گه میل کردی به چوگان و گوی *** گه لهو و لعبش بدی آرزوی (214)
- گهی خدمت شاه چون راستان *** سری خود نهادند بر آستان (263)
- به هر فتحِ مُلکِ از آن آستان *** خوش آینده می‌گفت یک داستان (141)
- بکردند جنگ شه و لشکری *** نه جنگی که بودی چو دیو و پری (1025)

غزانامه‌ی روم و شاهنامه‌ی فردوسی

شاهنامه‌خوانی در دربار سلجوقیان روم و دربار عثمانی رواجی تمام داشته است؛ نیز هر دو دربار شاعران را به سرودن شاهنامه‌هایی در شرح حوادث دوره‌ی آنان تشویق می‌کردند؛ دیوارهای تالارهای کاخ‌ها را با تصاویری از داستان‌های شاهنامه می‌آراستند؛ در میان شاهان و بزرگان آسیای صغیر نام‌های کیانی رواج داشته و این همه میزان نفوذ حماسه‌ی ملی ایران را در آن سرزمین روشن می‌کند ( ریاحی، 1369: 38 )؛ در کتب تاریخ ادبیات، فصل مربوط به منظومه‌هایی که در چنین فضایی، به تقلید از شاهنامه و تتبع از فردوسی در آسیای صغیر پدید آمده، فصلی مفصل است. از جمله نسخه‌ای از اختیارات شاهنامه از علی بن احمد در دست است که به نام محمد خان ( محمد فاتح ) بن سلطان مراد خان کتابت شده است. گرچه این کتاب از نظر علمی هیچ‌گونه ارزشی ندارد، این قدر هست که توجه به حماسه‌ی ملی ایران را در آن قرون در گوشه و کنار آسیای صغیر نشان می‌دهد ( ریاحی، 1369: 36 ) و « فردوسی طویل » ( درگذشته پس از سال 914 ) شاعری است که از شدت علاقه به فردوسی نام و تخلص خود را به فردوسی تغییر داده؛ و جالب این‌که تذکره‌نویسان آن عصر او را شدیداً مورد ملامت و انتقاد قرار داده‌اند که چرا خود را به استاد بزرگی مثل فردوسی تشبیه کرده و نام او را بر خود نهاده است ( ریاحی، 1369: 148 ) وجود نسخه‌هایی از شاهنامه در « دفاتر ماترکی » که علی‌الرسم بعد از مرگ بزرگان و اتباع عثمانی تنظیم می‌شد، علاقه‌ی همگانی به شاهنامه را می‌توان یافت ( ریاحی، 1369: 229 ). این فضا از یک سو باعث غنا و رونق ادبیات ترک عثمانی شده و از سوی دیگر سبب بقا و گسترش شاهنامه در داخل و خارج مرزهای ترکیه گردیده است. به عبارت دیگر شاهنامه، که بخشی از فرهنگ غنی ایران زمین در آن عرضه شده است، هم بر غنای فرهنگ‌های دیگر از جمله فرهنگ عثمانی افزوده است و هم سبب گسترش فرهنگ ایرانی در اقصی نقاط جهان گردیده است ( قوام، واعظ‌زاده، 1388: 234 )
از قضا قدیم‌ترین منظومه‌ای که به تقلید از شاهنامه‌ی فردوسی در آن دیار سروده شده، غزانامه‌ی روم است از کاشفی ( ریاحی، 1369: 145 ) و به دنبال آن تعداد بسیاری حماسه‌ی تاریخی تحت تأثیر شاهنامه و شهرت آن در دیار روم پدید آمده است ( رک: ریاحی، 1369: 144 تا 148 ). کاشفی با شاهنامه و شخصیت‌های اساطیری و حماسی آن آشنا است و در سراسر غزانامه‌اش نفوذ و تأثیر شاهنامه بوضوح آشکار است. به عنوان مثال در تشبیهات از شخصیت‌های شاهنامه در جایگاه مشبه‌به بهره می‌گیرد:
- نشستند با هم، گرفتند می‌*** مثال سیاووش و کاووس کی (911)
- مگر بود آن شاه صاحب کرم *** به تخت کیانی چو کاووس و جم (149)
- همآورد گشتند هم در زمان *** چو هومان و چون بیژن قهرمان (661)
- بتازم در اقلیم آن دیه و شهر *** چو رستم به اقلیم ترکان به قهر (351)
- همه پهلوانان با نام و ننگ *** به مانند سهراب و رستم به جنگ (579)
- جوانی بُد آن قوم را پیشوا *** ز تخم فریدون فرّخ‌لقا (581)
- خجسته شهی بود صاحب کرم *** به فرّ فریدون و با رای جم (147)
- سواری دگر از گروه قرال *** نگویم چو هومان که چون پور زال (720)
- درو تاخت مرکب گو پیلتن *** به شمشیر هندی چو پور پشن (826)
- قراچه به نام آن یکی پیلتن *** هنرپیشه مانند پور پشن (981)
- درآمد به میدان مردان کار *** به مانند هومان و اسفندیار (956)
- دلیر و سرافراز و هم نامدار *** به نیروی بازو چو اسفندیار (644)
- هزبران غازی رومی‌نژاد *** چو سام نریمان و چون کیقباد (845)
- برآورد تیغ آن هنرپیشه مرد *** چو سام نریمان برای نبرد (984)
- چو شه دید برخاست از روی تخت *** چو بهرام و بهمن ز اقبال و بخت (291)
- برون آمد آن پهلوان از یسار *** چو بهرام چو بینه در کارزار (983)
و یا ترکیبی از عناصر اساطیری ایرانی با عناصر اسلامی:
- زمانه ز جمشید (8) بسته لباس *** چو عباس پوشیده گردون پلاس (990)
یا دربار عثمانی را همچون دربارهای باشکوه شاهنشاهان ایران توصیف می‌کند ( 149 به جلو ) و حتی فقیهان حاضر در دربار سلطان عثمانی را موبد می‌نامد:
- ز سوی دگر زمره‌ی موبدان *** خجسته پزشکان و هم بخردان (152)
نیز حضور ستاره شمران در دربار و شناختن طالع محمد فاتح در هنگام تولد ( 164 به جلو )؛ نیز افرادی که با حساب تهجی آینده را پیشگویی می‌کردند و حتی انتخاب فرمانده برای جنگیدن با دشمن از این راه و با این شیوه حساب مشخص می‌شد؛ نکته‌ی جالب و کم نظیر این است که فرد پیشگو جزییات شیوه‌ی خود را برای شاه و درباریان توضیح می‌دهد:
- عزیزی مگر بود بسیاردان *** به علم و به حکمت بسی کاردان
چنین گفت کای شاه روشن ضمیر *** ز روی بزرگی و رای خبیر
گرفتم ز مغلوب و غالب حساب *** چنین دیدم‌ای شاه فرخ جناب
به غیر محمد بگ کامران *** کسی نیست غالب برین کافران
چو اسمای ایشان شمردم یقین *** وز آن نه، نه انداختم این چنین
به علم تهجّی ز اسم قرال *** بود هفت افزون ز روی مثال
هم از اسم ینکو فزونست و گنج *** برو‌اید البته صد درد و رنج
ز اسم محمد دو مانند تمام *** بر ایشان بود غالب‌ای نیکنام
چنین است قانون این مختصر *** که کم غالب‌اید به هر بیشتر
و گر بیش خواهد که غالب شود *** به هر کمتر آن به که طالب شود
اگر جفت با جفت گردد دچار *** شود راست مطلوب را جمله کار
وگر طاق با طاق شد همنشین *** شود پیش‌دستان به نصرت قرین
جز این شاهزاده بر آن کافران *** نخواهد شدن هیچکس کامران
( 241 به جلو )
یا شیوه‌ی تربیت محمد فاتح که شباهت بسیار به سرگذشت بهرام گور دارد ( 178 به جلو ) حتی کاشفی محمد فاتح را، همچون بهرام گور، شاعر می‌داند و او را با دقیقی می‌سنجد:
دقیقی گرش پیش آمد به حق *** به شعرش گرفتی به صد جای، دق (200)
در حالی که محمد فاتح به شهادت دیوانش ( نسخه‌ی خطی کتابخانه‌ی دانشگاه اوپسالا، به شماره‌ی Tg. 191 ) تنها یک بیت فارسی زیر را سروده:
اگر آن گبر افرنجی به دست آرد دل ما را *** به خال هندویش بخشم ستنبول و قلاتا را
که آن هم تقلیدی از حافظ است و بقیه‌ی دیوان شعر او تماماً ترکی است؛ مگر این‌که مقصود کاشفی شعر ترکی باشد و یا آن‌که محمد فاتح اشعاری به فارسی داشته ولی از میان رفته است؛ البته چنین چیزی تقریباً غیرممکن است.
کاشفی علاوه بر آوردن عناصر اساطیری و حماسی شاهنامه در تشبیهات و استعارات، گاه ابیات و مصراع‌هایی از شاهنامه را می‌آورد و گاه نظیره‌هایی بر آنها؛ از جمله:
- که طفل است این شاه روشن ضمیر *** هنوز از لبان آیدش بوی شیر (265)
- بپوشیده خفتان روز نبرد *** ز ماهی رسانیده بر ماه، گرد (872)
- به جولان درآورد خنگ نبرد *** ز ماهی رسانیده بر ماه، گرد (957)
- چنان تیزرو بود آن ره نورد *** که در پویه انگیخت بر ماه، گرد (588)
و گاه کلمات همین تعبیر را چنین تغییر می‌دهد:
- سواره به یک مرکب راهوار *** ز غبرا رسانیده بر مه غبار (800)
توصیف آرایش سپاه که تفاوت چندانی با آنچه در شاهنامه و دیگر حماسه‌ها می‌بینیم، نیافته است ( 700 به جلو )؛ کاشفی به شیوه‌ی فردوسی بارها به توصیف طلوع و غروب خورشید و ماه، آمدن بهار و در آمدن شب می‌پردازد اما گاه در این توصیفات از عناصر سامی در کنار اساطیر کهن بهره می‌گیرد.
- سحرگه که جمشید زرین کلاه *** چو یوسف برون آمد از قعر چاه (926)
گاه به شیوه‌ی فردوسی پس از مرگ یک پهلوان به بدگویی از دنیا می‌پردازد (7-685).
در غزانامه همچون شاهنامه نام و ننگ اهمیت بسیار دارد و شجاعت و دلیری برای کسب نام صورت می‌پذیرد؛ چنان که سلطان مراد می‌گوید:
- مرا مردن اولی به ناموس و نام *** که دشمن به من بر شود شادکام (1018)
داستان غزانامه قضیه‌ی جنگ وارنا است مربوط به اواخر سلطنت سلطان مراد، اما کاشفی خود شاهد آن جنگ نبوده بلکه داستان را از دیگرانی که در جنگ حضور داشته‌اند، شنیده یا از نوشته‌های مربوط به آن جنگ نقل کرده و به رسم سایر حماسه‌ها به راوی خود اشاره می‌کند:
- چنین گفت دانای عالی نسب *** ازین داستان قصه‌ای
بوالعجب (547)
- چنین گفت دانا از آن روزگار *** که همراه شه بود در کارزار (669)
- چنین گفت راوی ز قول کهن *** در آن دم که این قصه افکند بن (1043)
- جهاندیده دانای عالی گهر *** کز اوضاع این قصه بودش خبر
چنین گفت از آغاز این سرگذشت *** که شه را به گیتی چه بر سر گذشت (3-222)

برخی ارزش‌های غزانامه

چنان‌که آشنایان حماسه می‌دانند، دنیای پر راز و رمز حماسه‌ها، گاه، با غلوها و اغراق‌های برخاسته از ذهن حماسه‌سرایان آمیخته است؛ و این اساساً ویژگی حماسه‌هاست. با این همه، غزانامه بیکبارگی بر خیال و تخیّل بنا نهاده نشده و همچون شاهنامه ریشه به واقعیت‌ها رسانده است. گاه صحنه‌هایی واقعی در آن می‌توان یافت که تا این زمان کمتر در شعر فارسی بویژه شعر حماسی راه یافته است.
در شاهنامه گشودن دژها - که چندان زیاد هم نیست - به سه طریق انجام می‌پذیرد: نیرنگ، خیانت و جادو ( سرامی، 1373: 441 و 512 و 561 ) و تقریباً در هیچ یک، روش‌های مرسوم قلعه‌گشایی دیده نمی‌شود. در غزانامه گشودن دژها و قلعه‌ها به گونه‌ای دقیق و جزیی نگرانه توصیف می‌شود:
- بفرمود خسرو که تا روم و روس *** بکوبند از هر طرف طبل و کوس
دلیران بپوشند یکسر زره *** گشایند از عقد این دژ گره
پس آن لحظه گردان با نام و ننگ *** که آماده بودند از بهر جنگ
برفتند از آنجا سوی کارزار *** هزبران هشیار و مردان کار
به رعد تفک از یسار و یمین *** گشادند هر یک بر آن دژ کمین
بیامد ز هر سو یکی پهلوان *** نهادند بر برج او نردبان
ز اطراف قلعه به تیر و تبر *** شکستند کفّار را سربه‌سر
بکشتند بسیار قوم فرنگ *** به تیغ و تفک مهره و تیر [و] سنگ
بکردند کفّار آن در هلاک *** به عون جهاندار جان بخش پاک
گرفتند دژ را دلیران شاه *** بکردند فی الحال چون خاک راه
(508-499)
- تا آنجا که می‌دانیم در حماسه‌های ملی گرچه صحبت از کشتن تعداد زیادی از دشمنان و ساختن پشته از کشته‌ها فراوان است اما ظاهراً ساختن کله منّار از ابداعات ترکان و مغولان بوده است. در غزانامه از چنین کاری با افتخار سخن گفته شده است و اساساً شخص یا اشخاصی استادکار ساختن کله منار بوده اند:
- چنین گفت خسرو به گندآوران *** که سرها بیارند از کافران
برفتند هر یک ببردند سر *** به نزدیک آن خسرو تاجور
بفرمود خسرو به استاد کار *** که از فرق گبران برآرد منار
بدان‌سان که فرمود شاه جهان *** چنان کرد آن کامل کاردان
چنین گفت راوی ز قول کهن *** در آن دم که این قصّه افکند بن
مناره‌ی سر گبر و قوم یهود *** شمردم ز هفتاد کمتر نبود
از آن رو چنین کرد شاه جهان *** که عبرت بگیرند خلق جهان
(45-1039)
- حماسه‌های ملی ایران پیش از اختراع توپ سروده شده اند. بنابراین به طور طبیعی اثری از این جنگ افزار مدرن در آنها نیست. عثمانی‌ها در ساخت و استفاده از توپ بسیار چیره بودند و نقطه‌ی برتری آنها در جنگ با ایرانیان و اروپاییان توپ‌های بزرگ و سهمگین بوده که گاه آن را در همان میدان نبرد می‌ساختند. در غزانامه ساخت توپ و نحوه‌ی دقیق استفاده از آن با جزییات توصیف شده است:
- بفرمود شه با بزرگان کار *** که ریزند رعد تفک بی‌شمار
دژی را از این‌گونه بی رعد و سنگ *** نشاید گرفتن به هنگام جنگ
پس آنگه بزرگان همه یک به یک *** هنرپیشه در کار رعد تفک
به قردیر و اسرب، مس آمیختند *** وز آن جمله رعد تفک ریختند (3-440)
- استفاده از توپ و تفنگ در جنگ‌ها:
در آن لحظه فرمود شاه جهان *** به رعّاد دانادل خرده دان
که پیوسته با سمگ و رعد تفک *** برآور دمار از همه یک‌به‌یک
چو رعاد شاه این حکایت شنود *** به آهنگ رعد تفک رفت زود
بیاورد بارود و کبریت ناب *** فرو ریخت در رعد بس با شتاب
برو کرد ترکیب از چوب و سنگ *** کزان سنگ آرد عدو را به تنگ
فتیلی درو راست کردی عجیب *** که آتش ز بالا رساند به شیب
چو آورد آتش به نزد فتیل *** به امر جهاندار حیّ جلیل
برآمد ز کبریت و بارود خام *** دخانی که شد چرخ ازو تیره فام
(99-992)
بستن شاه پای اسب خود را بر زمین برای نشان دادن نهایت عزم و اهتمامش در جنگ و تشجیع لشکریان برای پایداری:
- چو بشنید خسرو حدیث وزیر *** بدو گفت کای نیک و روشن‌ضمیر
به یزدان پاک و به چرخ بلند *** بیا و کمیت مرا پا ببند (6-1015)
و وزیرش هم امر او را کار می‌بندد:
- فرود آمد از مرکب آن دین‌پرست *** کمیت شهنشاه را پا ببست (1020)
شگفت این‌که عقیده‌ی رایج در میان اروپاییان که هامر پورگشتال ( ج اول، 1367: 30-429 ) آن را نقل می‌کند، چین است که: سپاه اروپاییان با حمله‌ای سخت و شدید به قلب سپاه عثمانی، به سراپرده‌ی سلطان مراد رسیدند و آن را غارت نمودند. « سلطان مراد از مشاهده‌ی آن حالت مستعد فرار بود. قراجه پاشا [ بیگلربیگی روم ایلی، برادر زن سلطان مراد و فرمانده‌ی میمنه‌ی سپاه عثمانی ] جلو اسب سلطان را گرفته، التماس نمود که پشت بر دشمن ننموده، اندکی صبر و پایداری فرماید. یازیجی طغان که ینگی چریک آقاسی بود، خواست بیگلربیگی مذکور را به واسطه‌ی جسارتی که از او در ممانعت [ از ] فرار کردن سلطان ملاحظه کرده بود، به سیاست برساند [ اما ] خودش به ضرب شمشیر یکی از سواران هونگری به قتل رسید. بالجمله سلطان با سپاه ینگی چریک سخت ایستادگی کرد و حملات پی‌درپی سپاه هونگری را رد و رفع می‌فرمود ». پیدا نیست که کاشفی واقعیت را نوشته یا پورگشتال. ممکن است هر دو چنین کرده باشند منتهی کاشفی صورت داستانی قضیه را واگو کرده باشد و پورگشتال صورت واقعی را. فرجام کار البته یکسان است: سلطان عقب‌نشینی نکرد؛ پای کار ماند و سرانجام پیروز گشت.
همچنین است آمدن سپاهی از ایران به کمک مراد برای جنگ با نیروهای متحد اروپایی که کمتر در کتب تاریخ مورد اشاره قرار گرفته است ( 577 به جلو )؛ نماینده‌ی آنان سلطان را چنین می‌گوید:
- دعا و ثنا گفت بر شاه روم *** که‌ای مسند آرای هر مرز و بوم
ترا باد بر ملک جم سروری *** که بر جای قیصر چو اسکندری
(2-591)
و در مقابل:
- پس آنگه شهنشاه با فخر و فر *** نشاند آن جوان را به کرسیّ زر
مر ان زمره را در میان سپاه *** غریبان لشکر همی خواند شاه (4-593)
گاه در غزانامه به صحنه‌هایی برمی‌خوریم که در حماسه‌های ملی و تاریخی کمتر دیده می‌شود و احتمالاً از فرط اعتقاد و یا جبر روزگار پدید آمده اند مانند دعا کردن شاه در میدان رزم برای پهلوانی که در حال جنگ و احتمالاً شکست است (9-885) و یا این که پهلوان در میدان نبرد، نبی را ثنا می‌گوید (801 و 3-810). و غزانامه از جهت بیان چنین جزییاتیاهمیت است.
از دیگر ارزش‌های این منظومه، واژه‌ها و تعبیرات خاص در کاربردهای خاص است؛ لغات و تعابیری که یا کاملاً نو هستند و یا در معناهای نو به کار رفته اند و یا لغاتی هستند که مدت‌ها در فارسی کاربرد نداشته اند. این لغات و تعابیر علاوه بر دیگر فواید، نشانگر نوع و ویژگی‌های زبان فارسی رایج در امپراتوری عثمانی نیز می‌تواند باشد، مانند:
بُرجاس ( آماجگاه و نشانه‌ی تیر ):
به هر جا که بُرجاس گیرد نخست *** به بُرجاس‌اید خدنگش درست (58)
ضمیران ( اسم عربی شاهسفرم یا سپرغم است؛ آن را ریحان و نازبو نیز گویند ):
ضمیران برآورد چندان زمین *** که گویی جهان شد چو خلد برین (97)
بلابل ( جمع بلبل ):
بلابل ز اطراف هر گلستان *** به گل دسته می‌گفت کای دلستان (102)
روان و روانی ( سریع و بسرعت ):
محمد روانی سپر داشت پیش *** که تا رد کند ضرب گرزش ز خویش (657)
هنرپیشه ( هنرمند و صاحب کمالات ):
بزد اسب او را روان پی برید *** هنرپیشه ناگه چو آن حال دید (680)
پس از طعن شمشیر و تیر و سنان *** گرفت آن هنرپیشه گرز گران (730)
پروردگار ( دایه و پرستار بچه ):
بفرمود پس خسرو نامدار *** سپارند وی را به پروردگار (178)
اختطاب ( در زبان عربی به معنی خواستگاری و درخواست ازدواج است، در فارسی نیز به همین معنی است، اما شاعر آن را به معنی « گفت و گو » به کار برده است ):
نبودش تأمل در آن اختطاب *** بدیهه همی گفت وی را جواب (199)
از طریق ( از نظر و از جهت ):
سؤال مرا از طریق صواب *** ز روی بزرگی چه گویی جواب (365)
خیل و حشر:
سپاه مسلمان به تیغ و تبر *** گرفتند و کشتند خیل و حشر (916)
خرابی کردن ( ویران نمودن ):
جنیبت برانم در آن سرزمین *** خرابی کنم از یسار و یمین (350)
بسیجی شدن ( عزم کاری کردن ):
روان بادبان‌ها برافراختند *** بسیجی شدن را بپرداختند (623)
قنطار ( وزنی در حدود صد رطل و نیز مال بسیار و پوست گاو که پر از زر باشد. ):
در آن بزم می‌بود آمیخته *** به قنطار نُقل و شکر ریخته (293)
غریبان لشکر ( ظاهراً افراد غیر ترک که در سپاه عثمانی مزدور بوده‌اند ):
غریبان لشکر چو دیدند آن *** برفتند سوی شه کامران (635)
غریبان ستادند در پیش صفت *** گرفته همه تیغ سندی به کف (703)
هنجار ( به سمت و سوی ):
بتازید مرکب به هنجار او *** که آخر کند در زمان کار او (678)
گرازیدن ( رفتن با شوق ):
به عزم غزا سوی مغرب زمین *** بخواهم گرازیدن‌ای پاکدین (364)
بار کردن ( آماده‌ی رفتن شدن، رفتن ):
ز جنگ گلی بولی آن کینه‌ور *** روان بار کردند خیل و حشر (921)
روان بار کردند بر عزم شاه *** سوی کوسه اُوا لشکر پادشاه (944)
به قسم هنر ( از روی هنر و هنرمندی ):
به قسم هنر تیغ آن نامور *** ز خود دور کردش به لعب سپر (806)
در آن آستان کرده خود را مقام *** به قسم هنر شهره‌ی خاص و عام (980)
اقنچی ( سوارکار و سواره نظام و به این معنی در لغت نامه نیامده است ):
آقنچی مگر بود هم صد هزار *** همه جنگجوی و همه نامدار (522)
دچار گشتن ( روبرو شدن ):
اگر جفت با جفت گردد دچار *** شود راست مطلوب را جمله کار (251)
مگر گشت او را در آن کارزار *** سواری ز گبران مغرب دچار (605)
بهرمان ( در فرهنگ‌ها نیامده اما معادل قهرمان می‌تواند باشد ):
چو گبر لعین دید آن بهرمان *** بسی گرم و تندست هم قهرمان (804)
کشان کردن ( کشیدن روی زمین ):
ز فتراک زین آن یل هوشمند *** در آن لحظه بگشود پیچان کمند
بینداخت در گردن آن لعین *** کشان کرد وی را به روی زمین (6-815)
استفاده‌ی فراوان از تعبیر « که یعنی » وقتی که عزم کاری را از سوی کسی می‌خواهد نشان دهد):
- برآورد بر پهلوان زمان *** که یعنی تهی سازد از وی جهان (609)
- بتازید سوی قرال آن زمان *** که یعنی تهی سازد از وی جهان (787)

برخی ضعف‌های غزانامه

پیداست که کاشفی در سرودن غزانامه به الگوی شاهنامه‌ی فردوسی توجه بسیار داشته است؛ با این همه مثل بسیاری دیگر از حماسه‌سرایان مقلّد فردوسی، درک درست و کاملی از اجزای حماسه و ضروریات و لوازم آن ندارد؛ در جایی می‌گوید:
- مگر لشکری از گروه قرال *** در آهن نهان گشته چون پورِ زال (645)
- بپوشید از فرق سر تا به پای *** به آیین رستم ز آهن قبای (652)
در حالی که در شاهنامه از زره آهنین رستم سخنی به میان نیامده بلکه تن پوش رزمی رستم، ببر بیان بوده. علاوه بر این کاشفی به اشتباه ببر بیان را نوعی حیوان می‌داند و نه زره:
- به نیروی بازو و نوک سنان *** دریده جگرگاه ببر بیان (959)
- به تیر و کمان و به تیغ و سنان *** دریده جگرگاه ببر بیان (722)
گاه از شمشیرهای زهرآلود سخن می‌گوید که بیشتر مربوط است به عیاران و فداییان تا پهلوانان میدان‌های نبرد:
- مگر گبر با تیغ زهرآبخورد روان رمح او را به دو پاره کرد (965)
- یکی تیغ پولاد زهرآبخورد که در چنگ بودش برای نورد (608)
توصیفات او گاه فاقد روح و زبان حماسی است:
- بزد آنچنان بر سر نابکار *** که تا سینه بشکافت همچون خیار (663)
- به یک زور بازو که بر وی نمود *** چو طفلش روانی ز زین در ربود
برآورد وی را به بالا ز کین *** وز آنجا روانی بزد بر زمین
ز مرکب فرود آمد آن ارجمند *** سرش را ببرّید چون گوسفند
سپهبد سر گبر آورد چست *** بیفکند بر پای خسرو نخست
پس آنگه چنین گفت با شهریار *** که اعدات بادا بدین روزگار
در آن لحظه سلطان با فخر و فر *** بدو داد بسیار گنج و گهر (7-892)
و سلطان نیز:
- بفرمود در دم سرِ نابکار *** که بر نیزه کردند در کارزار (898)
- بپیوست در دم از آن‌گونه جنگ *** که روبه شد آنجا مثال پلنگ (971)
- زدند آن چنان تیغ بر یکدگر *** که هیزم‌شکن تیشه بر چوب‌تر (1023)
- بکردند جنگی شه و لشکری *** نه جنگی که بودی چو دیو و پری (1025)
- ز سهم خدنگ و ز نوک سنان *** شغالی شد آن لحظه شیر ژیان (836)
- ز درع و زره تیر آن نامور *** چو سوزن ز کرباس کردی گذر (210)

نتیجه

فرجامین سخن این‌که اگر غزانامه در میان آثار حماسی اثری ممتاز و درجه‌ی یک به شمار نتواند آمد، چه باک ؟ کدام حماسه در قیاس با شاهنامه و عظمت آن اثری ممتاز محسوب تواند شد ؟ افزون بر بسی اطلاعات نو و جزییات ارجمند تاریخی موجود در غزانامه که در کمتر کتب تاریخی به آنها اشاره شده و نیز بسیاری واژه‌ها و تعابیر نو یا معناهای نو و اعلام خاص تاریخی و جغرافیایی، در اهمیت غزانامه این بس که این حماسه‌ی تاریخی می‌تواند چند و چون نفوذ و تأثیر شاهنامه را در زمان‌ها و مکان‌های دیر و دور بنماید و در نهایت خواننده را به شناخت هرچه بیشتر از درک و دریافت مردمان گذشته نسبت به حماسه‌ی ملی ایران رهنمون گردد.

پی‌نوشت‌ها:

1. گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سیستان و بلوچستان
2. برای دیدن اطلاعات بیشتر در مورد سلطان محمد فاتح، ر.ک:
http://www.britannica.com/EBchecked/topic/373174/Mehmed-II
3. تاریخ 848، سال جنگ وارنا است نه سال تألیف غزانامه.
4. تنها نسخه‌ی موجود از غزانامه‌ی روم به خط نستعلیق خوانای 13 سطری است، در 47 برگ؛ این نسخه از آخر ناقص است و تاریخ ندارد. می‌توان ان را به حدود 350-300 سال پیش تخمین زد. پیدا نیست که افتادگی آخر نسخه چقدر است. البته نسخه در میانه هم گسیختگی دارد. پیداست که اصل اولیه نیز مغشوش و درهم بوده است و برگ‌هایی از آن افتاده بوده است.
5. ارقام داخل پرانتز، شماره‌ی بیت یا ابیات کتاب غزانامه به تصحیح نگارنده‌ی این جستار ( با همکاری و همراهی دوست دانشمندم علی محدث ) است که از سوی انتشارات دانشگاه اوپسالای سوئد زیر چاپ می‌باشد. برای هر یک از موارد مثال‌های بیشتری می‌توان از غزانامه جست اما اختصار را به همین مقدار اکتفا شد.
6. در مورد جنگ‌ها و فتوحات سلطان مراد و سلطان محمد فاتح، بنگرید به:
- Halil Inalcik, 2000: 17-34.
- Ira M. Lapidus, 1988: 303-343.
7. « خرمی » به حساب ابجد معادل سال 850 است.
8. جمشید استعاره از خورشید است.

منابع تحقیق :
- بوگدانوویچ، دیان (1343)؛ « نویسندگان و شعرای فارسی گوی یوگسلاوی »، ماهنامه‌ی وحید، ش 8، مرداد 1343، صص 66-61.
- خزانه دارلو، محمدعلی (1375)؛ منظومه‌های فارسی، تهران: روزنه.
- ریاحی، محمدامین (1369)؛ زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، تهران، انتشارات پاژنگ.
- زامباور (2-1951)؛ معجم الانساب و الأسرات الحاکمه‌ی فی التاریخ الاسلامی، ترجمه‌ی دکتر زکی حسن بک، حسن محمود و دیگران، قاهره.
- سرّامی، قدمعلی (1373)؛ از رنگ گل تا رنج خار، چاپ دوم، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
- سلطان محمد فاتح؛ دیوان اشعار، نسخه‌ی خطی کتابخانه‌ی دانشگاه اوپسالا، به شماره‌ی Tg. 191.
- صفا، ذبیح‌الله (1364)؛ تاریخ ادبیات در ایران ( جلد چهار )، چ سوم، تهران: فردوس.
- ــــ (1370)؛ تاریخ ادبیات در ایران ( جلد پنجم - بخش اول )، چ ششم، تهران: فردوس.
- قبولی هروی (1948 م)؛ کلیات دیوان قبولی، به کوشش‌ی. ه‍. ارتایلان، استانبول.
- قوام، ابوالقاسم و واعظ‌زاده، عباس (1388)، « تعامل شاهنامه با فرهنگ و ادبیات عثمانی »، چکیده‌ی مقالات همایش بین‌المللی ایران فرهنگی و جهانی شدن: چشم‌اندازی به آینده، تهران: مؤسسه‌ی مطالعات ملی، 1388، ص 234.
- لغت نامه‌ی دهخدا ( نسخه‌ی الکترونیکی )‌ موجود در سایت: http://www.loghatnaameh.com
- نفیسی، سعید (1363)؛ تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، جلد اول، تهران: کتابفروشی فروغی.
- هامر پورگشتال (1367)؛ تاریخ امپراطوری عثمانی، ترجمه‌ی میرزا زکی علی آبادی، به اهتمام جمشید کیان‌فر، تهران، زرین، جلد اول.
- یاغی، اسماعیل احمد (1416 ق / 1996 م)؛ الدولة العثمانیة التاریخ الاسلامی الحدیث، ریاض ( عربستان ).
- Inalcik, Halil (2000), Ottoman Empire, the Classical Age 1300-1600, London: Phoenix.
- Lapidus, Ira M. (1988), A History of Islamic Societies, Cambridge: Cambrige University Press, Reprinted 1999, Chapter 14: The Turkish migrations and Ottoman Empire, pp. 303-343.
- Storey, C. A (1927-39), Persian Literature, A Bio-Bibliographical Survey, Luzac&co., Ltd. Vol. 1, Part 1.
- http://www.britannica.com/EBchecked/topic/373174/Mehmed-H

منبع مقاله :
مجموعه مقاله‌های شاهنامه و پژوهش‌های آیینی؛ (1392) به کوشش فرزاد قائمی، ویراسته‌ی سیما ارمی اول، مشهد، مؤسسه‌ی چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ نخست.



 

 

نسخه چاپی