نبرد تا وقت معلوم
 نبرد تا وقت معلوم

 

نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی




 
جهان اسلام در دوران معاصر و طیّ دویست سال اخیر، دو جریان مهمّ فرقه سازی استعماری را تجربه کرده است. شاید بتوان از این دو جریان که در شرایط مهمّی از حیات تاریخ ساکنان این سرزمین اتّفاق افتاده‌اند، به عنوان دو نقطه عطف یاد کرد. دامنه و میدان تأثیرگذاری این دو نقطه عطف گسترده بوده و بسیاری از ساحت‌های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و حتّی امنیّتی را در نوردیده است.
اوّلین جریان، متعلّق به اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم هجری قمری است و تقریباً هم زمان با شروع عصر مستعمره سازی غرب در جهان شرق و پوست ترکاندن جریان فرهنگی و تمدّنی فرنگی.
در این مرحله، استعمارگران فرنگی با دسیسه و سوء استفاده از غفلت ساکنان شرق اسلامی به هوای چپاول و سلطه، پهنه‌ی دریاها و همه‌ی جغرافیای فرهنگی و خاکی این منطقه را در نوردیدند.
با شروع نهضت بیداری مسلمانان و شکل گیری جریانات بزرگ ضدّ استعماری، فرنگیان ناگزیر به تغییر روش‌ها و تاکتیک شدند و اداره‌ی نظام سیاسی، اجتماعی کشورهای شرقی را - در ظاهر - به خودشان واگذاردند؛ امّا میراث بر جای مانده تا حدّ زیادی بیماری و آلودگی را در شرق تثبیت نهادینه ساخته بود و از جمله‌ی این آلودگی‌ها به موارد زیر می‌توان اشاره کرد:
1. فراگیر شدن ویروس روشنفکری و قد کشیدن نسلی از روشنفکران بی‌ریشه و منفعل که دل و دین به عروسی فرنگی باخته بودند؛
2. نظام آلوده و بی‌بنیاد سیاسی، اجتماعی و جریان تمدّنی معلّق میان دو صورت سنّتی و مدرن؛
3. ویرانی بنای فرهنگی مستقلّ مذهبی و ملّی که به روزگاری همه‌ی عناصر و ساحات حیات مادّی و مناسباتش را به هم می‌پیوست و مدیریّت می‌کرد؛
4. و بالأخره فرقه‌های دست پرورده، همچون بهائیّت و وهّابیت که در سیری تدریجی، میوه و بر و بار خود را آشکار می‌ساخت.
و ...
در این وضعیت که آشفتگی و پریشانی، همه‌ی پهنه‌های حیات فرهنگی و جغرافیای خاکی شرق اسلامی را در خود گرفته بود، شرق، وامانده از دین و دین داری و درمانده از به سامان آوردن امور دنیایی، منفعل در میان آسمان و زمین و حیران به خود و جهان پیرامونش می‌نگریست:
در این وضع، میراث مانده و تأثیرات فراگیر استعمار کارگر افتاد و سبب شد تا در این حیرانی:
* شرق از روی اضطرار دست تقاضا و تمنّا به سوی مهمان ناخوانده‌ی جفاکار دراز کند؛
* دامان خود را بیش از پیش مهیّای مقبول طفل نامشروع فرهنگ و تمدّن فرنگی سازد؛
* فرنگی شدن را سرنوشت محترم و شرط ضروری برای ماندن بشناسد و دور شدن از قافله‌ی تمدن را عین خسران تلقّی کند؛
* به نمایندگی از طرف غرب، خود منتقد و پشت پا زننده به بنیادهای فرهنگی شرقی شود؛
* برای جای گیر شدن همه‌ی عناصر فرهنگی و تمدّنی غربی با دست خود، باقی مانده‌های صورت و سیرت حیات فرهنگی شرقی و مذهبی را منهدم سازد و آن را نشان پیشرفت و ترقّی به حساب آورد.
همین وضع کافی بود تا جریانات نوظهور فرقه‌ای به نمایندگی از سوی استعمار، مجال عرض اندام بیابند و نسل اوّل خود را تربیت و معرفی نمایند. این عمل بی‌شباهت به غدّه‌ای سرطانی در میان بافت سالم بدن شرق اسلامی نیست. از اینجا به بعد:

1. فرقه‌های نوظهور بر حجم و گستره‌ی شبهات در میان مسلمانان و به ویژه جوانان و عوام مردم افزودند؛
2. میان صفوف مسلمانان و پیوستگی‌هایشان تفرقه افکندند و جمله‌ی آنان را به خود درگیر و مشغول ساختند؛
3. به انتشار نوعی از سکولاریسم (جدایی دین از سیاست) دامن زدند تا رویکرد اجتماعی، سیاسی دین، تضعیف یا حذف شود؛
4. ریشه‌ها و بنیادهای مقاومت و مجاهدت را تضعیف ساختند تا دین و شریعت، منحصر به صورتی کم جان و منحصر به حیات فردی شود؛
5. و ...

این عناوین تنها بخشی از مأموریّت فرقه‌های وارداتی استعماری - با صورتی اسلامی و شرقی - بودند.
با شروع قرن بیستم میلادی، بنا به دلایلی که مجال پرداختن به آنها نیست و در شرایط تاریخی جدیدی که اتّفاق افتاد، درست در هنگامه‌ای که غرب عصر افول و پایان تاریخ خود را به تجربه می‌نشست، دین و دین داران مجالی دوباره یافتند و سبب رواج نوعی اصول گرایی مبتنی بر آموزه‌های مذهبی شدند.
در این وقتِ شریف، مستضعفان ساکن مغرب هم در میانه‌ی بحران و بن بست حاصله از غلبه‌ی تاریخ چهار صد ساله، متوجّه و متذکّر نوعی بازگشت به عالم معنا و بنیادهای دینی شدند و برای دست‌یابی به آموزه‌های ویژه‌ی آن، حرکتی نو را آغاز کردند و این واقعه، خلاف انتظار جوامعی بود که در پشت پرده، در کار تأسیس جهان تک حکومتی خودکامگان از اشرار یهود بودند.
در این مقطع مهم که در واقع می‌توان از آن به عنوان نقطه عطف جدیدی یاد کرد، همگان (در شرق و غرب عالم) با صرافت طبع، متوجّه پوست ترکاندن زمین و بروز جوانه‌ی تاریخ جدید شدند. تاریخی نو به نام دین و دین داری.
از اینجا، دیگر بازگشت به صورت‌هایی از ماتریالیسم، الحاد و اباحی‌گری و مخالف خوانی ضدّ مذهبی قادر به سد ساختن این تندباد نبود؛ بلکه مقابله با آن نتیجه‌ی مخالف و معکوس نیز می‌داد. از همین رو، غرب، در ادامه‌ی روش‌های قبلی، سر در پی تجربه‌ی روش‌هایی گذاشت تا شاید آب رفته به جوی باز گردد.
با توجّه به مرکزیّت شرق در معرفی، انتشار و بازخوانی فرهنگ‌های مذهبی و دینی، شروع نهضت‌های بزرگ اجتماعی مبتنی بر دین در انتهای قرن بیستم میلادی و رویکرد جدید ساکنان غربی به آموزه‌های فرهنگی شرقی، غرب برای مقابله با این شرایط از سویی، تقویت جریانات فرقه‌ای قبلی را که متعلّق به شرایط قرن سیزدهم هجری قمری بودند، در دستور کار جدید وارد ساخت و از دیگر سو، برای تأسیس و راه اندازی فرقه‌های جدید و فراگیر شبه مذهبی اقدام نمود تا شاید از این طریق، فرقه‌های شبه مذهبی متکثّر، جریانات اصیل دینی را تحت الشّعاع قرار داده و تضعیف کنند و از دیگر سو، مستضعفان غربی جویای معنویّت، کالای کاذب و مجازی دست ساز کانون‌های فساد را پذیرفته و پی جویی زلال فرهنگ دینی شرق را متوقّف کنند تا شاید جریان فرهنگی و تمدّنی غربی، مجال تجدید قوا و ماندگاری بیشتر را به دست آورد.
این جریان، رقم و تعداد انشعابات فرقه‌ای معاصر را به بیش از 2000 مورد (ثبت شده) رساند و ضمن شبهه افکنی در آموزه‌های اصیل دینی، زمینه‌های آلوده ساختن میلیون‌ها جوان را به خرافات، افیون‌ها و روابط ناپسند فراهم آورد و با عرضه‌ی پاسخ کاذب به طلب و نیاز حقیقی، وظیفه‌ی مقابله‌ی گسترده با جریان توفنده‌ی مذهبی و عصر دین داری را عهده‌دار شد.
دامن زدن غرب به پلورالیسم وحشتناک شبه مذهبی، شرق اسلامی را وارد مرحله‌ی جدید از چالش با غرب و انحرافات و خرافات ساخت.
متأسّفانه، سرعت شکل گیری و توسعه‌ی این جریان در عصر ارتباطات نوین و فقدان آمادگی در حوزه‌های فرهنگی اصیل شرقی، بر حجم گستره‌ی خسارات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتّی امنیّتی این جریان افزود. نباید فراموش کرد که دلّالگی شیطان در این میان، نقش مؤثّری داشته است.
بالندگی موج معناگرایی اقتضای شرایط تاریخی جدیدی بود که در دهه‌های آخر قرن بیستم میلادی نمودار شد؛ امّا ظهور و بروز نهضت‌های اسلامگرا و ضدّ استعماری در این مقطع و پیشرفت سریع آن در مناطق مختلف؛ مثل « ایران » ، « عراق » ، « لبنان » ... و حتّی غرب، آن هم در وضعی که غرب پایان تاریخ خود و افول حوزه‌ی فرهنگی و تمدّنی‌اش را به تجربه می‌نشست، پیامد دیگری هم داشت و از آن جمله اسلام هراسی (Islamo phobia) است.
پوشیده نیست که اسلام و ایران اسلامی و رویکرد مجاهدانه‌ی ایرانیان مسلمان به وجوه اجتماعی، سیاسی اسلام، باعث بوده تا اسلام و ایران اسلامی به عنوان بزرگ‌ترین جریان پرسشگر، منتقد و مقابله کننده با حوزه‌ی فرهنگی و سیاسی، اجتماعی غرب شناسایی شود.
نباید از یاد برد که خاستگاه ویژه‌ی شیعی ساکنان این منطقه و رویکرد آنها به وجه جهادی و مغفول اسلام برای تجربه‌ی وضع مطلوب و دیدار موعود و منجی، در کنار موارد یاد شده، به ویژه واسپس انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 هـ. ش باعث بوده تا غرب، از روی کین و هراس، از اسلام، ایران و جریان فرهنگی شیعی مثلثی برای کین ورزی بسازد و تمامی تیرهای زهرآگین خود را متوجّه این سیبل نماید. به عبارت دیگر، این مثلث، راز عموم چالش‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای غرب و شرق و حتّی جهان معاصر را بر ملا می‌سازد.
بازنگری در پرونده‌ی اسلام ستیزی، ایران سیتزی و شیعه ستیزی سی سال گذشته‌ی غرب، راز اتّفاق و اتّحاد دو جریان صلیبی و صهیونی و فرزندخواندگان فرقه‌ای آنها را در منطقه و سراسر جهان بر ملا می‌سازد. در واقع در این عصر، تمامی کارکرد فرقه سازی مرحله‌ی اوّل در قرن سیزدهم هجری قمری، آشکار می‌شود و وظیفه‌ی اصلی وهّابیت و بهائیت به نمایندگی از طرف استعمار خود را می‌نماید.
اتّفاق صلیب و صهیون علیه مسلمانان و کیان فرهنگی آنها، خسارات بزرگی را به شرق اسلامی وارد آورد؛ امّا ورود ضلع سوم و متّحد آنها، یعنی فرقه‌های استعماری، چنان باعث جدایی و تفرقه میان صفوف مسلمان و ساکنان شرق اسلامی گردید که می‌توان مدّعی شد که عوامل صلیب و صهیون، با استفاده از تمامی امکانات مالی و عوامل انسانی مسلمانان؛ علیه مسلمانان عمل می‌کنند. آنها:
* از اتّحاد و اتّفاق مسلمانان زیر یک پرچم علیه اردوگاه صلیبیّون و صهیونیست‌ها ممانعت به عمل می‌آورند؛
* جریانات مقاومت کننده و مقابله‌گر را از درون تضعیف و به خود مشغول می‌دارند؛
* مانع از شکل گیری هر جریان اصیل عدالت خواه و ضدّ استعماری در منطقه می‌شوند و از بالندگی‌اش می‌کاهند؛
* چهره‌ای خشن، غیر نسانی، لاابالی و بی‌حرم از مسلمانان به جهان معرفی می‌کنند.
این مقابله و معارضه، طیّ سه دهه و به تدریج به اوج خود رسیده و صورت‌های نظامی، رسانه‌ای تبلیغی، تجاری و امنیّتی خود را که جملگی به ضرر اسلام، نهضت‌های عدالت خواه و مستضعفان طالب معنویّت در سراسر عالم می‌باشد، بارز ساخته است.
امروزه، مستضعفان در چند جبهه در حال مبارزه‌اند و البتّه همین تقابل به تدریج موجب خلوص صفوف دو طرف نیز می‌شود؛ صف بندی ویژه‌ای که تا وقت معلوم پیش می‌رود و تنها در تداوم مبارزه است که ناخالصی‌ها جدا شده و صف بندی‌ها صریح‌تر و روشن‌تر می‌شود.
در این میدان، در سویی طالبان دیانت و عدالتند و در دیگر سو، طالبان دنیا و دین گریزان. عبودیّت، به عنوان مخ و جانِ دیانت ورزی، رویارو با انانیّت و به منزله‌ی جان مایه‌ی دین گریزی، مظهر تامّ و تمام خود را طلب می‌کنند و بی‌هیچ گفت وگو در پی این مظهر و امام راه می‌پویند.
مظهر تمام عبودیّت، عبد صالح خداوند، حجّت حّی، حضرت صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که رویارو با مظهر تمام عیار انانیّت، ابلیس علیه اللّعنه، نبرد را تا وقت معلوم، یعنی انتهای عصر آخرین تداوم می‌بخشد تا با بروز خالص‌ترین دو جبهه و تفکیک نیروهای دو جناح برای همیشه، تکلیف انسان و شیطان معلوم شود. واقعه‌ای که به مرگ ابلیس و سپاهیانش می‌انجامد تا واسپس هزاران سال نبرد، مجال تأسیس دولت کریمه زیر پرچم حجّت حیّ خداوند فراهم آید.
این آگاهی دو سویه است. هراس ابلیس و جنودش از این وقت معلوم و قهرمان میدان، یعنی عبد صالح و مصلح کل، موجب بوده تا همه‌ی قوا را علیه مثلث عبودیّت و بندگی در کار وارد آورد. در این شرایط، گمان امکان تجدید حیات لیبرال سرمایه داری و تفکّری که تمامی ذخایر خود را از دست داده و تاریخش سر آمده، گمان ساده اندیشان فاقد تفکّر و تذکّر تاریخی است.
ارتجاعی‌ترین گمان، گمان بازگشت عصر رفته‌ی لیبرال سرمایه داری بر مدار جوانی و تنومندی قرن هجدهم میلادی است؛ در حالی که سال‌هاست که عصر جدید با شرایط تاریخی ویژه‌اش آغاز شده است. این شرایط، ادب و ادبیات ویژه‌ی خودش را دارد. مراحل خود را تا تنومندی تمام و کمال طی می‌کند و بالأخره و ناگزیر، میوه و بر و بار خود را آشکار می‌کند؛ « ولو کره المشرکون ».
درک این موقعیّت و سوگیری با آن، بر سرعت دست یابی به نتایج و سهولت آن می‌افزاید و غفلت از آن، خسارت و خستگی را سبب می‌شود.
طرّاح تقدیر، حسب قول رسول گرامی (صلی الله علیه و آله وسلم) و حضرات معصومان (علیهم السَّلام)، نقش ویژه‌ای را برای ساکنان این سرزمین و همراهی آنها با عبدصالح خداوند در سال‌های قریب الوقوع ظهور رقم زده است. همراهی با این سرزمین و ساکنانش برای درک وسیع این نقش و ممارست برای ایفای آن، شرط ضروری امارت و ریاست بر این دیار نشان شده است.
مقاومت در برابر تاریخ در حال ظهور، نتیجه‌ی محتومش سقوط با همه‌ی جلوات تاریخ در حال سقوط است. عمر تاریخ غرب سال‌هاست که سرآمده؛ چنان که همه‌ی فرهنگ و تمدّنش عناصر زندگی بخش را از دست داده‌اند. بازگرداندن این تاریخ و مظاهر فرهنگی و تمدّنی‌اش، همان اندازه محال است که بازگشت ما به دوران کودکی. کاش همگان قادر به درک این معنی شوند و همراهی با تاریخ در حال شکل گیری را امام خویش سازند؛ شاید که به دیدار فرّهی و شکوه آخر الزمانی دولت کریمه‌ی امام مبین نائل شوند. ان شاء الله.
منبع مقاله :
شفیعی سروستانی، اسماعیل؛ (1391)، زنجیرهای نامرئی، تهران: هلال، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی