نگاهی به شعر أبوتمّام الطائی
 نگاهی به شعر أبوتمّام الطائی

 

نویسنده: دکتر محمد شیخ‌الرئیس کرمانی




 

1. نسبت و نسب ابوتمّام

اسم او حبیب است و در یک خانواده مسیحی که ساکن «جاسم»، از دیه‌های حوران شام بوده، تولد یافته است. اسم پدرش را برخی «اوس طائی» (1) و برخی دیگر «ثدوس» یا «ثیودویوس» عطّار (2) نوشته‌اند.
مسعودی در مروج الذهب می‌نویسد: «جاسمی منسوب به جاسِم است و جاسم قریه‌ای از اعمال دمشق است که بین اردن و دمشق، در منطقه‌ای به نام «جولان» واقع است. (3)
ابن‌خلکان او را منسوب به قبیله مشهور «طی» می‌داند و می‌نویسد: «کلمه طائی از باب انتساب به قبیله مذکور است و اضافه می‌کند که این نسبت برخلاف قیاس است، قیاس آن «طیئی» است و جاسم را قریه‌ای از قرای جیدُرور که بخشی از بلاد حوران در نزدیکی دمشق است، معرفی کرده است. (4)
ترجانی‌زاده می‌نویسد: «حبیب ابوتمام در یکی از قرای دمشق از پدری نصرانی و غیرعربی (شاید یونانی) به دنیا آمده و پس از مسلمان شدن، نام پدرش را از ثدوس به اوس تغییر داده و به قبیل طی منتسب و به طائی شهرت یافته است. (5)
در تفصیل سلسله نسب او تا چندین پشت، به اختلاف ضبط کرده‌اند که فایده‌ای از نقل آنها در این نوشته نمی‌بینیم و از این رو به نقل نمی‌پردازیم، ولی تذکر این نکته لازم است که ابوالفرج اصفهانی، او را به طور صُلبی و واقعی از قبیله طی می‌داند، نه اینکه منتسب به قبیله مزبور باشد. (6) جرجی زیدان نیز او را عرب و از قبیله طی توصیف کرده است. (7) ابن‌خلکان نیز، او را از قبیله طی دانسته و اجداد او را تا طی و قحطان می‌رساند. (8)
در مجموع به نظر می‌رسد که ابوتمام، طائی‌الاصل باشد، زیرا کسانی که با او اتصال داشته‌اند و نیز کسانی که ممدوح او بوده‌اند، هیچ کدام در نسب او تردید نکرده‌اند.

2. ولادت و وفات او

محل ولادت او به طوری که گفته شد و بیشتر مورخان نیز به همین صورت نوشته‌اند، قریه جاسم است که در کشور فعلی سوریه و نزدیکی‌های دمشق واقع است. سال ولادت او را نیز به اختلاف ضبط کرده‌اند؛ مثلاً عمر فروخ سال 188 و حناالفاخوری سال 180 هـ.ق گفته‌اند. جرجی زیدان مسکوت گذاشته است. کارل بروکلمان و آیت‌الله صدر ولادتش را در اواخر خلافت هارون الرشید، سال 192 یا 172 یا 188 یا 190 هـ.ق ذکر کرده‌اند. (9) مرحوم سید محسن امین تولد او را، به نقل از منابع مختلف عیناً به همان صورت که آیت‌الله صدر نوشته نقل کرده و تفاوتی در دو نقل نیست. (10)
وفات او در موصل اتفاق افتاده و قبرش در آنجا معلوم و معروف است. لیکن در تاریخ وفات او نیز اختلافاتی است که مرحوم سیدمحسن امین آنها را یک جا آورده و لازم به تکرار و نقل از مراجع مختلف آنها نمی‌باشد. این اختلافات عبارتند از: سالهای 228، 231، 232 و 229 هـ.ق که فاصله حداقل و حداکثر آنها، بیشتر از 4 سال نیست. (11) ولیکن اختلافات در نقل تاریخ تولد او، حدود بیست سال است.

3. زندگی او

«ثدوس» از «جاسم» به دمشق نقل مکان کرد و در آنجا دکان شراب فروشی باز کرد و «حبیب» نیز به حریر فروشی با بافندگی مشغول شد، حبیب به تشویق بعضی دوستان به آیین اسلام درآمد و چون پدر و مادرش بر نصرانیت باقی بودند، نخواست با آنان زندگی کند، از این رو به حمص رفت و به خاندان «عتیبة بن عبدالکریم طائی» پیوست و به «ولاء»، به آن خاندان منسوب و از این تاریخ به «ابوتمّام طائی» معروف شد. البته برخی از نویسندگان او را طائی صلبی می‌دانند. مانند ابوالفرج و جرجی زیدان که قول آنان قبلاً آمد. وقتی در حمص بود، با دیک‌الجن دیدار کرد و از او، بعضی اسالیب شعری و بخصوص صنایع لفظی را آموخت و به شاعری پرداخت و در سال 214 هـ.ق به شام بازگشت.
سال بعد مأمون در بازگشت از جنگ رومی‌ها گذارش به دمشق افتاد. ابوتمام، مدیحه‌ای برای او سرود. مأمون اعتنایی به او نکرد، بلکه او را به خاطر میل به علویان (تشیع) سرزنش کرد. ابوتمام از ترس غضب مأمون، به قسمت‌های شمال شام و عراق و ارمینیه رفت و بیشتر عمر خود را در موصل گذراند. معتصم او را به دربار دعوت کرد و ابوتمام پس از مرگ مأمون (سال 218 هـ.ق) در ردیف شاعران مدیحه‌گوی دربار معتصم درآمد. در جنگ «عموریه» (12) همراه معتصم بود (223 هـ.ق) و پس از بازگشت معتصم به بغداد، قصیده معروف «السّیف اصدق انباءً مِن الکتب» را سرود. بعد به موصل رفت و مورد احترام حسن‌بن وهب - کاتب ابن زیارت - قرار گرفت که به او مقامی داد. (برای مدتی، شغلی دولتی اداره پست موصل را به او داد) و بالاخره به شرحی که گذشت، در سال 232 یا 228 هـ.ق یا غیر آن در موصل درگذشت. (13)

4. مقام شاعری، شعر و تألیفات او

ابوتمام شاعری است مطبوع، که غواص معانی سخت است. بعضی درباره او افراط کرده و او را بر همه گذشتگان و آیندگان برتری داده‌اند و برخی دیگر، اشعار بی‌مایه و زشت او را، گرفته و محاسن او را پشت سر گذاشته‌اند و به طور اجمال در تجلیل و یا تحقیر او و شعرش، دشمنان و دوستان، زیاد کار کرده‌اند.
ابوالفرج اصفهانی مواردی را در الاغانی با سندهای خود از قول بزرگان نقل کرده که ابوتمام را اشعر اهل زمانه و اشعرالناس وصف کرده‌اند. (14)
ابن رشیق در عمده می‌نویسد: «در مولّدین، کسی مشهورتر از حسن، سپس حبیب و بحتری نیست» گفته می‌شود این دو نفر، پانصد شاعر مُجید معاصر خود را به گمنامی کشاندند. (15) بدیهی است که منظور از حسن، حسن بن هانیء ابونواس و از حبیب، حبیب‌بن اوس ابوتمام و از بحتری ابوعباده بحتری است.
صاحب الفهرست می‌نویسد: «ابوتمام حبیب بن اوس طائی، از کتابهای او، کتاب «حماسه» است و دیگر کتاب «الاختیارات من شعرالشعراء» و «الاختیار من شعرالقبائل» و «الفحول» (16)
ابوتمام در تمام موضوعات عربی، شعر سروده و با کوشش فکری خود معانی جدیدی را تقدیم کرده و در بکار بردن صنایع شعر نیز به شکل گسترده‌ای عمل نموده است.
تتبّع احوال او در کتب ادب و کتبی که مستقلاً راجع به او نوشته شده است، مثل «اخبار ابی‌تمام»، او را مردی مسلط بر شعر و دارای معلومات ادبی، تاریخی، حکمی و فلسفی و دارای محفوظات فراوان و قریحه توصیف می‌کند. ابیات فراوانی دارد که یک بیت یا مصرع آن به صورت مثلی سائر درآمده که برخی از آن را، در نمونه اشعار او می‌آوریم.
بسیاری از قصاید مدیحه خود را با وصف طبیعت، مانند: بهار، شکوفه و باران. استهلال می‌کند که در این فن، جز ولید بن مسلم، کسی بر او سبقت ندارد. (17) و در شعر حرب، معانی جدیدی را ابداع کرده است مانند: «حربیه» مربوط به فتح عموریه.
دیوان ابی‌تمام را، اول بار، صولی به ترتیب الفبا جمع کرد و بعد از او پسر حمزه اصفهانی برحسب مطالب مرتب نمود و بارها به طبع رسیده است.
و اما داستان «دیوان حماسه» او این است که در سفری به همدان، به علت نزول برف، مدتی در خانه ابوالوفاء بن سلمه توقف کرد و با استفاده از کتابخانه او، به جمع آثار شعرا پرداخته و چند مجموعه شعر گردآوری کرده که دوتای آن که به عنوان دیوان حماسه و در ده باب است، به ما رسیده است. «چون باب اوّل آن درباره حماسه بوه، به دیوان حماسه معروف شده است.» (18)
بیش از همه شعرا در بکار بردن فنون بدیعی، از طباق، جناس، مراعات النظیر، ارسال المثل و غیره، اصرار ورزیده که نمونه‌های فراوانی از آنها را کتاب اعیان الشیعه آورده است.
از ابوالعلاء معرّی پرسیده شد: «از این سه نفر: ابوتمام، بحتری، متنبّی، کدام شاعرترند؟» در جواب گفت ابوتمام و متنبّی حکیم‌اند، شاعر، بحتری است. (19)
حسین بن اسحاق گوید: «به بحتری گفتم، مردم خیال می‌کنند تو از ابوتمام شاعرتری. در جواب گفت: به خدا قسم این سخن، نه به من نفع می‌رساند و نه به ابوتمام ضرر می‌زند. به خدا من به وسیله او نان خوردم. دوست می‌داشتم که آن طور که می‌گویند می‌بود، ولی این طور نیست. به خدا من تابع و متمسک به اویم و از او استفاده می‌کنم و وقتی که باد او بوزد، نسیم من از اعتبار می‌افتد «نسیمی یرکُدُ عند هوائه» و زمین من، در برابر آسمان او پست می‌شود «و أرضی ینخَفض عند سمائه» (20)

5. تشیع وی

شیخ محمدبن حسن حرعاملی در الأمل، آنجا که شرح زندگی ابوتمام را نوشته، می‌نویسد: جماعتی از علما معتقدند که او اشعرالشعراست و تصریح کرده‌اند که او شیعه امامیه است. علامه جمال الدین بن مطهر حلی در خلاصة الاقوال فی احوال الرجال گوید: حبیب بن اوس ابوتمام طائی، امامی بوده و شعر زیادی راجع به اهل بیت (علیهم‌السلام) دارد. (21)
شیخ ابوعلی رجالی در کتاب منتهی المقال فی احوال الرجال از ابن‌شهر آشوب در مناقب نقل کرده که او شعر ابوتمام را درباره ائمه اثنی‌عشر تا مهدی (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) دیده است. و در دائرة المعارف تشیع آمده: «همه تذکره‌نویسان به تشیع ابوتمام تصریح کرده‌‌اند.» (22)
بهترین دلیل بر تشیع او، اشعار خود اوست. ابیاتی از «قصیده غدیریه» او ضمن نمونه اشعار او خواهد آمد.

6. نمونه‌هایی از اشعار ابوتمام

1- آرزوی حسن:


اُنظُرُ فَما عاینتَ مِن غیرِه *** من حسن فَهو لَه کلُّه
لو قیل للحسنِ تَمنّی المُنی *** اذاً تَمَنّی انّه مثلهُ ( 23)

2- الحبیب الاوّل و المنزل الاوّل:


نَقِلٌ فؤادَک حیث شئتَ من الهوَی *** ما الحبُّ الا لِلحَبیبِ الاَوّلِ
کَم منزلٍ فی الارضِ یالِفُهُ الفَتی *** و حَنینُه ابداً لِاوّلِ مَنزِلٍ (24)

3- پیرامون پیری و جوانی:


لَعِبَ الشَیبُ بالمَفارقِ بَل جَدَّ *** فَأَبکی تَما ضُراً و لُعوباً
خَضِبَت خَدّها اِلی لؤلؤِ العقـ *** دِ دَماً اَن رَأت شواتی خَضیباً
کُلُّ داءٍ یرَجَّی الدَواء له اِلّ *** لا الفظیعَین مِیتةً و مَشیباً
یا نَسیبَ الثِغامِ ذنبُک اَبقی *** حَسَناتی عندَ الحِسان ذُنوباً
وَ لَئِن عِبنَ ما رأینَ لقد اَنـ *** کَرنَ مُستَنکراً و عِبنَ مَعیباً
او تَصَدَّعنَ عَن قِلی لِکَفِیَّ بالشّیـ *** بِ بِینِی وبینهن حسیباً
لو رأی الله ان فی الشیب فضلاً *** جاوَرته الابرارُ فِی الخلدِ شَیباً (25)

4- ابیاتی از قصیده «بائیه» در حادثه فتح عموریه:


السَّیفُ اصدَقُ اِنباءً مِنَ الکُتُبِ *** فی حَدَهِ الحدُّ بَینَ الجدَّ و اللَّعِبِ
بِیضُ الصَفائِحِ لاَسُودُ الصحائِفِ فِی *** مُتوُنِهِنَّ جَلاهُ الشکِ و الرّیب
و العِلمُ فی شُهُب الأرماحِ لامعةً *** بینَ الخَمیسَینِ لا فِی السّبعة الشُهُبِ
اَینَ الرّوایةُ بَل این النّجُومُ و ما *** صاغُوهُ من زُخرُفٍ فیها وَ مِن کَذِبٍ
لو بُینّت قَطُ امراَ قَبلَ مَوقِعِهِ *** لَم تَخفِ ما حلّ بالأوثانِ و الصُلُبِ
فتحُ الفُتُوحِ تعالی اَن یحبطَ به *** نظمٌ مِن الشعرِ او نَثرٌ مِنَ الخُطُبٍ
فتحٌ تفتَحَّ اَبوابُ السّماء لَهُ *** و تَبرِزُالارضُ فِی أثوابِهَا القُشُبِ
یا یومَ وقعَةَ عُمُورِیةَ انصَرَفَت *** مِنکَ المُنی خُفُلاً مَعسُولةَ الحُلُبٍ
ابقَیتَ جدَّ بَنِی الأسلامِ فی صُعُدٍ *** و المشرِکینَ و دارَالَّشرکِ فی صَبَبٍ
اِن کانَ بینَ صَروفِ الدّهرِ من رَحِمٍ *** مُوصولَةٍ اَو ذِمامٍ غیرَ مُنقَضِبٍ
فَبینَ ایامِکَ الّاتی نُصِرَتَ بِها *** وَبَینَ ایامِ بدرٍ اَقربُ النَسَبِ
اَبقَت بِنَی الأصفَرِ المُصفَرَّ کَاسِمِهِمِ *** صُفرُالوجوهِ وَ جَلَّت اَوجَهُ العَرب (26)

5- از حِکَم ابی تمام


وَ طولُ مَقامِ المرء فِی الحی مُخلِقٌ *** لِدیبا جَتیهِ فَاغتَرِب تَتَجَدَّد
فَأنّی رأیتُ الشَّمسَ زِیدَت مَحَبَّةً *** اِلی الناسِ ان لَیسَت علیهِم بِسرمَدٍ (27)
لَیسَ الغَبّیُ بِسیّدِ قَومِهِ *** لکَّن سَیِّد قومِهِ المُتَغابی (28)
ینالُ الفَتی مِن عَیشِهِ وَ هُوَ جاهِلٌ *** و یکدِی الفتی فِی دهرِهِ وَ هُو عالِمٌ
وَ لو کانت الاَرزاق تأتی عَلَی الحِجی *** هَلَکنَ اذاً مِن جَهلِهنَّ البَهائِمٌ (29)
اِنَّ الکِرامَ اذا ما اَیسَروا ذَکَرُوا *** مَن کان یألِفُهُم فِی المنزِلِ الخَشِنِ (30)

6- تشبیهی دلپذیر در بیان معنای جود، از قصیده لامیه، در مدح معتصم:


هُو الیمُ مِن ایَّ النواحِیِ اَتَیتَهُ *** فَلُجَّتُهُ المَعروفُ وَ الجودُ ساحِلُه
تَعَوَّدَ بَسطَ الکفَّ حَتی لواَنَّهُ *** ثناها لِقبضٍ لم تُجِبهُ اَنا مِلُهُ
وَ لَو لَم یکُن فِی کَفَّهِ غَیرُ رُوحِهِ *** لَجادَبِها فَلیتَّقِ اللهَ سائِلُهُ (31)

7- ابیاتی از قصیده غدیریه به ابوتمام:


فَعَلتُم بِأبناء النبی وَ رَهطِهِ *** أفاعیلَ أدناها الخِیانَةُ و الغَدرُ
وَ مِن قَبیلِهِ أخلَفتُم لِوَصِّیهِ *** بِداهیةٍ دَهیاءَ لَیسَ لَها قَدرٌ
فَجِئتُم بها بِکراً عَواناً وَلَم یَکُن *** لَها قَبلَها مثلٌ عَوانٌ و لابِکرُ
اَخُوهُ اذا عُدّ الفِخارُ و صِهرُهُ *** فلا مِثلُهُ اَخُّ ولا مِثلُهُ صِهرٌ
و شُدَّ به أزرُ النبی محَمّدٍ *** کَما شُدَّ مِن موسی بِهارونِه الأزرُ
وَ ما زال کَشّافاً دیا جیرَ غَمرَةٍ *** یمزِّقُها عَن وجهِه الفَتحُ و النَّصرُ
هوالسِّیفُ سیفُ اللهَ فِی کلِّ مَشهدٍ *** وَ سیفُ الرَّسُول لادِدانٌ و لا دَثرُ
یُسدُّ به الثُّغرُ المَخوف مِنَ الرَّدی *** وَ یعتاضُ مِن أرضِ العَدُّوِ به الثغرُ
بِاُحدٍ وَ بدرٍ حَینَ ماجَ بِرَجلِهِ *** وُ فُرسانِهِ اُحدٌ و ماج بِهِم بَدرٌ
وَ یومَ حُنینٍ و النَّضیرِ و خیبَرٍ *** و بِالخندقِ الثاوی بعُقوَتِهِ عَمروٌ
مَشاهدُ کانَ اللهُ کاشِفَ کَربِها *** و فارِجُه و الأمرُ مُلتبسٌ إمرُ
وَ «یومَ الغدیرِ» إستوضَحَ الحقُّ أهلَهُ *** بِضَحیاَءَ لا فیها حجابٌ ولا سُترُ
أقامَ رَسُولُ اللهِ یدعوهُم بِها *** لِیُقرِبَهُم عُرفٌ و ینآهُم نکرُ
یمُدُ بضِبعَیه و یُعلِمُ: انه *** وَلیّ وَ مَولاکُم فَهل لَکُمُ خُبٌر!؟
فکان لَهُم جَهرٌ باءِ ثباتِ حَقَّهِ *** وَ کان لَهُم فی بَزَّهم حَقَّه جَهرٌ (32)

پی‌نوشت‌ها:

1. حناالفاخوری، تاریخ الادب، العربی الادب القدیم، جزء 2، ص 729 و جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغة العربیه، جزء 2، ص 374.
2. عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، جزء 2، ص 252.
3. ابوالحسن علی‌بن الحسین المسعودی، مروج الذهب، ج 4، ص 66.
4. امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج 4، ص 39.
5. ترجانی‌زاده، احمد، تاریخ ادبیات عرب، ص 126.
6. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 16، ص 414.
7. جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغة العربیة، جزء 2، ص 374.
8. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 4، ص 390.
9. صدر، حسن، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ص 197 و کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربی (نقل به عربی توسط دکتر عبدالحلیم نجار)، ج 1، جزء 2، ص 71.
10. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 4، ص 390.
11. همان.
12. عموریه شهری است در خاک رم، که ابن خلدون آن را در بحث جغرافیایی خود، در مثال بخش پنجم، یاد کرده و نام این شهر را به عموریه بنت الروم بن الیقر بن سام بن نمح نسبت داده‌‌اند. شهر عموریه را معتصم، خلیفه عباسی، در سال 223 هـ.ق به همراه شهر انقره فتح کرد و آن اعظم فتوحات اسلام به شمار می‌رود. در این سفر ابوتمام همراه خلیفه بود و به مناسبت این فتح، قصیده مشهور خود رابه مطلع «السیف آصدق انباءً من الکتب / فی حده الحد بین الجدّ و اللعب» خواند (لغتنامه دهخدا، ج 10، ص 14440) در تاریخ فخری درباره فتح عموریه چنین آمده است: «سبب اقدام معتصم به جنگ عموریه آن بود که پادشاه روم به بلاد مسلمین شورش آورده بود و یکی از قلعه‌های ایشان را که به آن «زبطِره» می‌گفتند، غارت کرد و هر چه مرد آنجا بود، کشت و زنان و کودکان ایشان را اسیر کرد. گویند در میان اسیران زنی هاشمیه وجود داشت که هنگام اسارت شنیدند «فریاد وامعتصماه» برکشید. چون خبر رفتار پادشاه روم با مسلمانان به گوش معتصم رسید، آن را بزرگ شمرد و بسیار بروی گران آمد و چون شنید زنی هاشمیه در آن هنگام استغاثه نموده و فریاد می‌زده است: «وامعتصماه»، همانجا در مجلس خود فریاد زد: لبیک لبیک و همان دم برخاست و در قصر خود آواز داد: الرحیل الرحیل. سپس یک پای بند ستور و میخی آهنین و توشه‌دانی که توشه‌ی سفرش را در آن نهاده بود، برداشته، بر ترک اسب خود بست و سوار بر آن شده از شهر خارج گردید و فرمان داد سپاهیانش نیز به حرکت درآیند.
معتصم پس از فراغ از تجهیزات و وصیت نسبت به اموالش در حضور قضات و شهود به راه خود ادامه داد و در میان راه از یکی از رومیان پرسید، کدام یک از شهرهای شما استوارتر و با اهمیت‌تر است؟ گفت: عموریه چشم بلاد ماست. معتصم به همان سو رفت و عموریه را محاصره کرد و آن را گشود و در آن شهر و در سایر بلاد روم کشتاری فراوان کرد و اسیر و برده بسیار گرفت و عموریه را ویران کرد و آثار آن را بکلی محو ساخت و دری از دروازه‌های آن را که آهنین و بسیار بزرگ بود، به بغداد آورد و آن اکنون، در یکی از دروازه‌های دارالخلافه کوفه که «باب العامه» نامیده می‌شود، نصب است. در جنگ عموریه، ابوتمام طائی (شاعر) همراه معتصم بود. وی معتصم را در قصیده «بائیه» معروف خود مدح کرده است و بیت اول آن این است: «السیفُ اصدق...» (نقل با اندکی تلخیص و تصرف از تاریخ فخری، تألیف ابن طقطقی، ترجمه وحید گلپایگانی، ص 318).
13. حناالفاخوری، تاریخ الادب، العربی الادب القدیم، جزء 2، ص 73 و عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، جزء 2، ص 254 - 252.
14. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 16، ص 427 - 414.
15. آیت‌الله صدر، سید حسن، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام (به نقل از عمده ابن رشیق)، ص 195.
16. الفهرست، ص 190.
17. مصطفی شکعه، الشعر و الشعرا فی العصر العباسی، ص 665.
18. عمر فرّوخ، تاریخ الادب العربی، ج 2، ص 252.
19. علامه امینی، شیخ عبدالحسین، الغدیر، ج 2، ص 334.
20. علامه امینی نجفی، عبدالحسین احمد، الغدیر، ج 2، ص 334 (به نقل از تاریخ خطیب).
21. آیت‌الله صدر، سیدحسن، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، به نقل از منبع نام برده در متن، ص 195.
22. صدر سیدجوادی، احمد، دائرة المعارف تشیع، ج 1، ص 391.
23.علامه امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، (به نقل از کتاب: خاص الخاص ثعالبی) ج4، ص 516.
24. علامه امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 4، ص 515 و 516.
25. همان.
26. پطرس البستانی، ادباء العرب فی الاعصر العباسیه، ج 4، ص 63 - 55.
27. عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، ج 2، ص 254.
28. همان.
29. همان.
30. همان.
31. مصطفی شکعه، الشعر و الشعرا فی العصر العباسی، ص 165.
32. امینی، علامه شیخ عبدالحسین، الغدیر، ج 2، ص 330.

منبع مقاله :
شیخ‌الرئیس کرمانی، محمد؛ (1388)، شعر شیعی و شعرای شیعه در عصر اول عباسی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی