اعجاز بياني قرآن
اعجاز بياني قرآن
اعجاز بياني قرآن

نويسنده: محمدرضا هفت تنانيان
منبع: سایت اندیشه قم
قرآن از جهات مختلفي معجزه است يكي از موارد اعجاز قرآن جنبه فصاحت و بلاغت آن است، آيات تحدي كه تمام انسان‎ها و جنيان را به مبارزه طلبيده است يكي از موارد تحدي قرآن مسأله فصاحت و بلاغت آن است زيرا قرآن زماني نازل شد كه عرب در باب فصاحت و بلاغت به كمال خود رسيده بود در چنين فضايي بود كه آيات قرآن به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شد و مردم عرب با آن قدرت فصاحت و بلاغتي كه داشتند آنها را به تحدي با قرآن دعوت كرد، زيبايي و رسايي و شيوايي آيات به حدي اعجاب آور است كه تمام شاعران و سخنوران و اديبان را با آن قدرت زياد خود به بهت وا داشت و آنها مجبور شدند به ناتوانايي خود در مقابل قرآن اعتراف كنند.

اعترافات:

وليد بن مغيره مخزومي شخصي است كه در ميان عرب به حسن تدبير مشهور بود او را گل سر سبز قريش مي‎ناميدند پس از نزول آيات اوليه سوره مباركه غافر، پيامبر در مسجد حضور يافت و اين آيات را در حالي كه وليد در نزديكي آن حضرت بود قرائت فرمود. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ چون توجه وليد به آيات را مشاهده نمود بار ديگر نيز آيات را قرائت فرمود، وليد بن مغيره از مسجد خارج شد و در مجلسي از طائفه بني مخزوم حاضر شد و اين گونه شروع به سخن گفت: به خدا سوگند از محمد سخني شنيدم كه نه به گفتار انسانها شباهت دارد و نه به سخن جنيان، گفتار او حلاوت خاصي دارد و بس زيباست. بالاي آن (نظير درختان) پر ثمر و پائين آن (مانند ريشه‎هاي درختان كهن) پر مايه است، گفتاري است كه بر همه چيز پيروز مي‎شود و چيزي بر آن پيروز نخواهد شد.[1]
ابن ابي العوجاء و ابوشاكر الديصاني و عبدالملك البصري و ابن المقفع در مسجد الحرام جمع شده بودند و حجاج را مسخره مي‎كردند و به اسلام و قرآن طعنه مي‎زدند، ابن ابي العوجاء گفت: ما چهار نفر هستيم بيائيد هر يك از ما يك چهارم قرآن را نقض كند و اگر قرآن را نقض كرديم دين محمد را هم باطل كرده‎ايم و اسلام از بين مي‎رود لذا توافق كردند كه در سال آينده در همين مكان جمع شوند و آثار خود را بياورند، سال آينده آمدند ولي چيزي همراه خود نياوردند.
ابن ابي العوجاء گفت: از آن موقع كه از اين جا رفته‎ام در اين آيه كه مي‎گويد: فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نجياً[2]، فكر كردم و نتوانستم در فصاحت و بلاغت مثل آن بياورم و اين آيه مرا به طور مشغول كرده بود.
عبدالملك گفت: من هم از آن موقع كه از پيش شما رفتم در اين آيه تفكر مي‎كردم: يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ[3]، و نتوانستم با آن مقابله كنم.
ابو شاكر هم گفت: از آن موقع كه از اين جا رفتم در اين آيه تفكر مي‎كردم: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا[4]، و نتوانستم مثل آن را بياورم.
ابن مقفع گفت: اين قرآن از جنس كلام بشر نيست و از آن موقع كه رفته‎ام در اين آيه تفكر كردم: وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَي الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ[5].[6]
طفيل بن عمرو رومي كه مردي شاعر پيشه و با انديشه و از اشراف عرب بشمار مي‎رفت عازم خانه خدا گرديد كساني از قريش به گرد او آمدند تا او را از حضور و شنيدن سخن پيامبر باز دارند، مي‎گويد محمد را در مسجد يافتم، سخن او را شنيدم و خوشم آمد به دنبال او روانه شدم و با خود گفتم واي بر تو گوش فرا ده اگر سخن راست گفت بپذير و اگر نادرست بود ناشنيده بگير، در خانه به خدمت او شتافتم و عرضه داشتم آن چه داري بر من عرضه كن. او اسلام را بر من عرضه كرد و آياتي از قرآن براي من تلاوت نمود به خدا سوگند چنين سخني شيوا و جالب نشنيده بودم و مطالب ارجمندتر از آن نيافته بودم از اين رو اسلام آوردم و شهادت به حق را از دل و جان بر زبان جاري ساختم.[7]
اعترافات و اظهار عجز اديبان و سخنوران عرب بيش از آن است كه در اين مختصر آورده شود لذا به همين مقدار بسنده مي‎كنيم.

تعريف فصاحت و بلاغت:

تعريف فصاحت: كلام فصيح كلامي است كه روان و رسا باشد و كلمان آن، آن چنان مرتب شده باشد كه از هر گونه پيچش و مشكل و گره‎هاي كور خالي باشد و عبارات آن زننده نباشد و كلمات داراي تنافر و ضعف تأليف و تعقيد لفظي و معنوي خالي باشد.[8]
تعريف بلاغت: بلاغت در لغت به معناي به نهايت رساندن معنا و اكمال آن است.[9]
كلام بليغ عبارت است از: آوردن كلام مطالبق با مقتضاي مقام و حال مخاطب به شرط فصاحت، زيرا مقامات و حالات مخاطب مختلف است مثلاً اگر مقام اقتضاء تأكيدي كند كلام را با تأكيد بياورد و اگر مقتضي خلوّ از تأكيد است خالي از تأكيد بياورد.[10]
فصاحت و بلاغت قرآن: تعابير قرآن اعم از حروف و كلمات، اعراب جايگاه خاصي دارد، به طوري كه اگر هر تعبيري از تعابير قرآن بخواهد جايگزين با تعبير مشابه آن شود و يا حذف گردد فصاحت و بلاغت آن دچار خدشه مي‌شود، لذا امتياز قرآن يا ديگر كتب در اين است كه هر كلمه و عبارتي در جاي خودش واقع شده، از ديگر لطائف قرآن گزينش الفاظ مناسب، رواني و بلاغت آنها است كه تلفظ قرآن را روان مي‌كند، قرآن اسلوب ويژه‌اي دارد كه نه نثر است و نه شعر. بلكه اسلوب ويژه‌اي است، ضمن آن كه تمام محاسن شعر و نثر را دارا است. قرآن اراي تمام ويژگي‌هاي ادبي است كه در بحث آينده به بعضي از آنها اشاره مي‌كنيم.[11]

مورد اول

آيه «و لكم في القصاص حيوة»؛[12] كه در مورد فلسفه قصاص در مقايسه با مثل مشهوري كه در اين مورد وجود دارد فصاحت و بلاغت قرآن معروف مي‌شود. عربها در اين باره مي‌گويند: القتل انفي للقتل، امتيازاتي كه اين آيه قرآن بر اين جمله دارد بعضي از آنها عبارتند از:
1. حروف في القصاص حيوة از جمله القتل انفي للقتل كمتر است.
2. تعبير قصاص در آيه حساب شده است زيرا هرگونه قتلي نافي قتل ديگر نيست بلكه چه بسا قتلي كه خود موجب قتل ديگري شود، مثل اين كه كشتاري از روي ظلم صورت گرفته باشد، بنابراين قتلي كه موجب حيات است يك قتل خاص است كه از آن تعبير به قصاص مي‌گردد.
3. آيه مراد خويش را به صورت جامع‌تر و كامل‌تر بيان كرده است، زيرا قصاص هم قتل را شامل مي‌شود و هم جرح و قطع عضو را، در حالي كه در مثل عرب تنها مسأله قتل عنوان گرديده است.
4. جمله عرب كلمه القتل تكرار شده و عدم تكرار (حتي اگر وجود آن مخلّ به فصاحت نيز نباشد) از تكرار بهتر است.
5. آيه داراي صنعت بديعي است چرا كه در يكي از دو چيز يعني فناء و مرگ را ظرف ضد ديگر قرار داده است و با آوردن كلمه «في» بر سر قصاص آن را منبع و سرچشمه حيات دانسته است.
6. فصاحت كلمات آن گاه آشكار مي‌گردد كه در كلمه توالي حركات وجود داشته باشد، ‌در اين صورت زبان در حال نطق به خوبي به حركت در مي‌آيد برخلاف جايي كه در كلمه بعد از هر حركت سكوني وجود داشته باشد و اين اختلاف در مقايسه آيه با مثل به خوبي پيدا است.
7. جمله القتل انفي للقتل در ظاهر كلامي متناقض است چرا كه چيزي نافي خويش نمي‌تواند باشد.
8. آيه از تعبير به قتل كه لفظي خشن بوده و بوي مرگ و فنا مي‌دهد خالي است، و در عوض همان معنا را با جاذبه‌اي كه در لفظ «حيوة» نهفته است بيان مي‌كند.
9. بيان آيه مبتني بر اثبات است و بيان مثل مبتني بر نفي است و واضح است كه اثبات بر نفي برتري دارد.
10. لفظ قصاص به امر ديگري نيز كه مساوات باشد اشاره دارد و در واقع قصاص خبر از عدالت مي‌دهد كه اين معنا از مطلق قتل فهميده نمي‌شود.[13]

مورد دوم

«و قيل يا ارض ابلعي ماءك و يا سماء اقلعي و غيض الماء و قضي الامر و استوت علي الجودي»؛[14]
نكات ادبي زيادي در اين آيه وجود دارد از جمله:
1. حذف فاعل و آوردن فعل به صورت مجهول «قيل» كه به عنوان تعظيم حذف شده چون غير از خدا فاعلي تصور نمي‌شود.
2. مخاطب قرار دادن «ارض» با آن كه ارض از ذوي العقول نيست و نزد ما مردم قابل خطاب نمي‌باشد.
3. مطابقت ميان ارض و سماء كه معمولا در رديف همديگر قرار مي‌گيرند.
4. مراعات سجع در ابلعي و اقلعي.
5. نسبت دادن حال را به محل كه گفته و يا سماء اقلعي؛ يعني اي آسمان از جا بر كن (باران خود را نگه دار).
6. جناس غير تام در ابلعي و اقلعي. 7. ايجاز و اختصار كلام.
8. موازنه در جملات كوتاه آيه.
9. حسن تقابل معاني جملات كه جوشيدن آب از زمين باريدن باران و فرو رفتن آب در زمين است.
10. ائتلاف الفاظ. 11. انسجام الفاظ با همديگر.
12. ترصيع. 13. استعاره
14. شبه اشتقاق در قضي الامر و غيض الماء. 15. هماهنگي خاصي كه در آيه وجود دارد.[15]

مورد سوم

«و اوحينا الي ام موسي ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه في اليم و لاتخافي و لا تحزني انارادوه اليك و جاعلوه من المرسلين»؛[16]
خداوند در اين آيه به مادر موسي دو خبر از آينده مي‌دهد: 1. موسي را به مادرش بر مي‌گرداند؛ 2. او را از پيامبران قرار مي‌دهد. چون در اين جا دو خبر داده است به مناسبت جفت اين خبرها معنا را به صورت جفت جفت آورده است.
لذا در اين آيه: 1. دو فعل ماضي، يكي اوحينا و يكي خفت آورده است؛ 2. دو فعل امر، يكي ارضعيه و ديگري القيه آمده است؛ 3. دو فعل نهي، يكي لاتخافي و ديگري لا تحزني آورده شده؛ 4. دو وزن اسم فاعل «رادوه، جاعلوه» آورده؛ 5. دو خبر؛ 6. دو وعده؛ 7. دو «فاء»؛ 8. دو «الي»؛ 9، دو ماده خوف.
همه اينها در آيه جمع شده‌اند كه نشانه فصاحت و بلاغت و محسنات بديع است به حد نهايي رسانده است.[17]

مورد چهارم

صاحب تفسير جوامع الجامع در مورد سوره كوثر مي‌فرمايد: اين سوره با اين كه سوره كوچكي است امّا نكته‌هاي زيادي در آن وجود دارد، از جمله:
1. فعل اعطي را در اول سوره به مبتداء (نا) كه اسم ان الله است نسبت داده است، تا اختصاص را برساند. يعني ما فقط كوثر را به تو عطا كرديم.
2. ضمير متكلم را به صورت جمع آورده تا عظمت و كبريايي ذات خود را اعلام دارد.
3. در اول جمله حرف تأكيد «انّ» را آورده كه به منزله قسم است.
4. كوثر را كه موصوف آن حذف شده ذكر كرده تا به طريق اتساع بر شمول و شياع بيشتر دلالت كند.
5. بعد از كوثر «فاء» را آورده تا اقدام به شكر فراوان نشأت گرفته از برخوردار از بخشش بيشتر باشد.
6. جمله لربّك كنايه است، به دين و عقيده عاص بن وائل و نظاير او كه با اين گفتار رنج آور متعرض رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ شدند، همان‌هايي كه عبادت و نحركردنشان براي غير خداست (يعني تو به خلاف آنها براي پروردگارت نمازگذار و نحر كن).[18]

مورد پنجم

مقايسه‌اي بين كلام پيامبر و وحي الهي: قرطبي گفته است كه بلاغت قرآن آن قدر در حد اعلي است حتي با آن كه پيامبر بسيار فصيح و بليغ بود ولي كلامش قابل مقايسه با قرآن نيست، مثلاً پيامبر در مورد صفات بهشت مي‌فرمايد: فيها مالاعين رأت و لا اذن سمعت و لاخطر علي قلب بشر، امّا كلام خداوند كه مي‌فرمايد: «و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذّ الاعين»[19] يا آن كه مي‌فرمايد: «فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرة اعين»[20] با آن كه كلام پيامبر در نهايت زيبايي است امّا به مرتبه كلام الهي نمي‌رسد، زيرا: اين آيات از نظر وزن و حسن تركيب و شيوايي لفظ بسيار بالاتر است، همچنين حروف اي آيات كمتر است.[21]

پی نوشت:

[1] . مجمع البيان، طبرسي، (بيروت، دارالمعرفه، چ 2، 1408هـ) ج 10، ص 584.
[2] . يوسف، 80.
[3] . حج، 73.
[4] . انبياء، 23.
[5] . هود، 44.
[6] . التمهيد، محمد هادي معرفت، (قم، ناشر موسسه النشر الاسلامي) چ 2، ج 4، ص 243.
[7] . التمهيد، همان، ص 196.
[8] . ر.ك: فرهنگي فارسي، محمد معين، (تهران، موسسه انتشارات امير كبير، چ 8، 1355) ج 2، ص 2550ـ سروش آسماني، كاظم محمدي، (تهران، انتشارات وزارت ارشاد، چ 1، 1381) ص 428.
[9] . معجم مقائيس اللغة، ابي الحسن احمد بن فارس، ج 1، ص 202.
[10] . ر.ك: فرهنگي فارسي معين، همان، ج 1، ص 556 ـ سروش آسماني، همان.
[11] . ر.ك: اعجاز قرآن، رضا مؤدب، قم، موسسه احسن الحديث، چ1. 1379، ص 152، اعجاز قرآن و بلاغت محمد، مصطفي صادق رافعي، بنياد قرآن، چ 2، 1361، ص 175.
[12] . بقره، 179.
[13] . ر.ك: التمهيد، محمد هادي معرفت، قم، موسسه النشر الاسلامي، ج 5، ص 62؛ الميزان، علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، قم، انتشارات جامعه مدرسين، ج 1، ص 433.
[14] . هود، 44.
[15] . التمهيد، محمد هادي معرفت، قم، موسسه النشر الاسلامي، ج 5، ص 76؛ مجموعه مقالات، تنظيم سيد عبدالوهاب طالقاني، تهران، دار القرآن الكريم، چ اول، 1410 هـ ، ص 294.
[16] . قصص، 7.
[17] . مجموعه مقالات، همان، ص 158.
[18] . جوامع الجامع، طبرسي، مترجم: عبدالعلي صاحبي، مشهد، انتشارات قدس رضوي، چ 1، 1377، ج 6، ص 721.
[19] . زخرف، 71.
[20] . سجده، 17.
[21] . علوم القرآن عند المفسرين، مركز الثقافه و المعارف القرآنيه، قم، مكتبه الاعلام الاسلامي، ج 2، ص 450.



نسخه چاپی