ماهیت انسان در مکتب روان درمانیِ «واقعیت درمانی»
 ماهیت انسان در مکتب روان درمانیِ «واقعیت درمانی»

 

نویسنده: لوئیس شیلینگ
مترجم: دکتر سیده‌ خدیجه آرین



 

«واقعیت درمانی بر این فرض بنا شده است که همه‌ی انسانها در فرهنگهای مختلف از تولد تا مرگِ نیاز روانی دارند و آن نیاز به داشتن هویت است. نیاز به اینکه احساس کند او به گونه‌ای جدا و متفاوت از دیگر موجودات زنده‌ای است که روی زمین زندگی می‌کنند». (گلاسر و زونین 1973، صفحه 292)
دیدگاه گلاسر از ماهیت انسان احتمالاً در رویکرد تعلیم و تربیتی او آشکار می‌شود. به نظر گلاسر (1969) تعلیم و تربیت سنتی دانش‌آموز را نوعی سطل خالی می‌بیند که معلم قرار است مسیل واقعیت‌های بی‌پایان را در درون آن سرازیر کند. بسیاری از این واقعیت‌ها با زندگی دانش‌آموزان نامربوط هستند که خود آنها واقعیتی نامربوط یا بی‌ربط تلقی می‌شوند. در نظام سنتی تأکید بر معلم است نه دانش‌آموز. از طرف دیگر در نظام گلاسر معلم یک تسهیل کننده‌ی یادگیری است و نه نسخه پیچ واقعیت‌ها (راجرز 1969) و تأکید بر دانش‌آموز و رشد و پیشرفت او در مورد مهارتهای حل مشکل و تفکر منتقدانه است. گلاسر مانند راجرز (1969) معتقد است که انسانها (بخصوص دانش‌آموزان) ظرفیت و توانایی استفاده از استعدادهای خود جهت یادگیری و رشد را دارند. هر انسانی در نهایت، خودمختار است. چنانچه افراد بیشتر بر تصمیمات خود متکی باشند تا بر شرایط آنوقت آنها با احساس مسئولیت بیشتری زندگی می‌کنند و زندگی موفق و ارضا کننده‌تری خواهند داشت.طبق نظر گلاسر انسانها یعنی آنچه که انجام می‌دهند و آنها آنچه را که تصمیم می‌گیرند، انجام می‌دهند. چنانچه از زندگی خود ناراضی باشند می‌توانند تصمیم دیگری برای تغییر آن بگیرند. (السون 1979)
از آنجایی که ما همان هستیم که انجام می‌دهیم، پس هر یک از ما باید مفهوم آنچه که هستیم را خلق کند. ما باید خود را به عنوان افراد منحصر بفرد و جدا از دیگران تعریف کنیم. ما باید به خاطر داشته باشیم که در هر صورت وقتی گلاسر بر هویت جدا و یگانه برای هر فردی تأکید می‌کند، مفهوم حرفهای او همان است که آدلر آن را «علاقه اجتماعی» نام نهاد. هویتی که گلاسر از آن دفاع می‌کند مخالف و ضد بقیه انسانها نیست بلکه در عوض خودپنداره یگانه‌ای است که درگیری با دیگران را تسهیل می‌کند. این نیاز به داشتن هویت در همه فرهنگها وجود دارد.
گلاسر دو نوع هویت را از یکدیگر متمایز می‌سازد: هویت موفق و هویت شکست. انسانهایی که هویت موفق دارند خود را توانا، با کفایت و با ارزش می‌دانند عقیده‌ی آنها در مورد خودشان این است که قدرت مقابله با محیط را دارند و اعتماد به نفس و توانایی هدایت زندگی خود را نیز دارا می‌باشند. انسانهایی که هویت شکست دارند خود را ناتوان، بی‌کفایت و بی‌ارزش می بینند. (گلاسر و زونین 1973)
گلاسر (1972) معتقد است که جامعه گرایش به سوی تعیین هویت دارد. «و این بدان معناست که مردم کمتر از گذشته برای دستیابی به اهدافی که به آنها در سلسله مراتب قدرت امنیت می‌دهد مشتاق هستند. به عبارت دیگر مردم امروز بیشتر در پی ایفای نقش مستقل و اهمیت دادن به هویت خود هستند.

ساختار شخصیت

گلاسر دیدگاه مقدسی از شخصیت دارد. او مفهوم فروید در مورد تقسیم بندی روان به عناصر ساختاری و سائقهای ناهوشیار را رد می‌نماید. او معتقد است که نیاز به داشتن هویت به ارث برده می‌شود. (گلاسر و زونین 1973)
گلاسر دو نیاز اساسی و بنیادی را شناسایی کرد «نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن و نیاز به احساس ارزشمندی» چه در رابطه با خود و چه در رابطه با دیگران؛ (1965، صفحه 9) اگرچه این دو نیاز از هم جدا هستند اما معمولاً وابسته به هم عمل می‌کنند. فردی که یکی از این نیازها را ارضا کرده باشد مثل این است که دیگری را هم ارضا کرده است. در هر صورت در رابطه با احساس ارزشمندی چه فرد را دوست بدارند و یا ندارند، او می‌بایست استانداردهای رضایتبخشی از زندگی را به دست آورد. معنی این مطلب تصحیح رفتار غلط و امتیاز دادن به خود زمانی که رفتار درستی را انجام می‌دهد، می‌باشد. (گلاس 1965)
منبع مقاله :
شیلینگ، لوئیس؛ (1391)، نظریه‌های مشاوره، ترجمه سیده خدیجه آرین، تهران: مؤسسه اطلاعات، چاپ دهم



 

 

نسخه چاپی