افلاطون و نظریه های او درباره حکومت
افلاطون و نظریه های او درباره حکومت
افلاطون و نظریه های او درباره حکومت

افلاطون پایه گذار آکادمی و شاگرد سقراط ،در جوانی به شعر و خطابه میپرداخت ولی به توصیه سقراط ذوق خویش را به نور عقل هدایت نمود و متوجه اخلاق و سیاست شد.
بیست ونه ساله بود که مرگ دلخراش استاد را بچشم خود دید و به او ثابت شد که همواره بین آرمان ذهنی و واقعیتهای اجتماعی شکافی ژرف وجود دارد. اونخستین اندیشمندی است که در کتاب (قوانین) خود به کارکرد (دین) در کمک به حفظ نظام سیاسی دقیق شد و بعدها ماکیاول،ژان ژاک روسو و آلکسی دو توکویل از جمله فلاسفه ای هستند که به این موضوع توجه ویژه نمودند.او از سقراط آموخته بود که همه مردم با استفاده از شعورشان میتوانند پی به واقعیتها ببرند. او میدانست که یک برده نیز میتواند همانند یک اشراف زاده به کمک شعور خود مسائل فلسفی را حل کند.برتری نژادی یونانیان را مردود میشمرد و بر این باور بود که زنان هم مانند مردان میتوانند رهبری حکومت را در دست بگیرند . افلاطون وظیفه اصلی دولت را تعلیم و تربیت افراد میشمرد و بر این نکته تاکید داشت که در مدینه فاضله او زنان نیز باید آموزش ببینند و به پرورش دست یابند و اگر چنین کاری صورت نگیرد درست مانند آنست که انسان فقط به پرورش دست راست خود بپردازد و دست چپش را فراموش کند . افلاطون با تک گوئی( monologue) که امروزه یکی از ابزارهای شناخته شده استبداد است مخالف بود و در رسالات خود به حکم قطعی نمیرسید و حتی استاد او سقراط هم حکم کننده نهائی نیست.
افلاطون ، گروه سالاری (اولیگارشی) را نوع فاسدی از حکومت به شمار میاورد و آن را نوع فاسد آریستو کراسی میدانست ، همان گونه که جباریت ، فساد سلطنت است و غوغا سالاری فساد دموکراسی!
افلاطون پایه گذار آکادمی و شاگرد سقراط ،در جوانی به شعر و خطابه میپرداخت ولی به توصیه سقراط ذوق خویش را به نور عقل هدایت نمود و متوجه اخلاق و سیاست شد. بیست ونه ساله بود که مرگ دلخراش استاد را بچشم خود دید و به او ثابت شد که همواره بین آرمان و واقعیتهای اجتماعی شکافی ژرف وجود دارد. اونخستین اندیشمندی است که در کتاب (قوانین) خود به کارکرد (دین) در کمک به حفظ نظام سیاسی دقیق شد و بعدها ماکیاول،ژان ژاک روسو و آلکسی دو توکویل از جمله فلاسفه ای هستند که به این موضوع توجه ویژه نمودند.او از سقراط آموخته بود که همه مردم با استفاده از شعورشان میتوانند پی به واقعیتها ببرند. او میدانست که یک برده نیز میتواند همانند یک اشراف زاده به کمک شعور خود مسائل فلسفی را حل کند.برتری نژادی یونانیان را مردود میشمرد و بر این باور بود که زنان هم مانند مردان میتوانند رهبری حکومت را در دست بگیرند . افلاطون وظیفه اصلی دولت را تعلیم و تربیت افراد میشمرد و بر این نکته تاکید داشت که در مدینه فاضله او زنان نیز باید آموزش ببینند و به پرورش دست یابند و اگر چنین کاری صورت نگیرد درست مانند آنست که انسان فقط به پرورش دست راست خود بپردازد و دست چپش را فراموش کند . افلاطون با تک گوئی( monologue) که امروزه یکی از ابزارهای شناخته شده استبداد است مخالف بود و در رسالات خود به حکم قطعی نمیرسید و حتی استاد او سقراط هم حکم کننده نهائی نیست.
افلاطون ، گروه سالاری (اولیگارشی) را نوع فاسدی از حکومت به شمار میاورد و آن را نوع فاسد آریستو کراسی میدانست ، همان گونه که جباریت ، فساد سلطنت است و غوغا سالاری فساد دموکراسی!


نسخه چاپی