ريشه هاي انديشه هاي بي خدايي نوين
ريشه هاي انديشه هاي بي خدايي نوين
ريشه هاي انديشه هاي بي خدايي نوين

نويسنده:Haruh yahya
مترجم: مرجان مصطفي پور

نگاهي به جايگاه علم در تفكر سكولار

طرفداران علم نوين معتقدند جهان دقيقاً مطابق اصول مكانيكي سازمان يافته و هيچ مبناي هدفمندي در طبيعت وجود ندارد.
آنان مي گويند هيچ خدايي و هيچ نيروي آگاهي كه از نظر منطقي قابل كشف باشد، وجود ندارد و جامعه انساني نمي تواند اصول هدايتگر مطلقي داشته باشد.
از ديدگاه آنان، انسانها ماشينهاي پيچيده اي هستند و انسان با دو مكانيزم عمده وراثت و تأثيرهاي محيطي، يك شخصيت اخلاقي مي گردد. بنابراين، طبق گفته ويليام پرووينس، استاد دانشگاه «كورنل» «ما خود نتيجه مي گيريم كه مرگ ما يعني آخر ما.»
«كافران گفتند كه زندگي ما جز همين نشان دنيا و مرگ و حيات طبيعت نيست و جز دهر و طبيعت، كسي ما را نمي ميراند. حشر و نشر و قيامتي نخواهد بود و اين سخن را نه از روي علم و دليل، بلكه از روي جهل و وهم و خيال مي گويند.» (قرآن. 24:45)
تمامي اطلاعات ثبت شده به اين موضوع اشاره دارند كه تكامل گرايان يا كساني كه ناآگاهانه انديشه تكاملگرا دارند، حتي اگر خود را چنين نامند - به نوعي در دايره بسته و نادرست فكري قرار دارند. مهمترين عاملي كه اين گروه را از تفكر عميق تر باز مي دارد، باورشان در مفهوم «علم نوين» است. آنها علم نوين را مذهب مطلق و حقيقي مي انگارند و در تلاشند تا اين تفكر را به همه انسانها تحميل كنند.
ما مي توانيم نظام فكري و درك رو به انحطاط آنان را چنين خلاصه كنيم:
شناخت علمي و يا به عبارت ديگر تجربي، تنها راهنمايي براي بشريت است. شناخت تجربي، شناختي است كه مي توان آن را از طريق آزمايش، اثبات يا رد كرد. علم تمام آن چيزي است كه بشر مي تواند با انجام آزمايشها و مشاهدات، آن را به دست آورد.
براساس ديدگاه تكاملگرايان و نيز پيروان علم نوين، حتي مفاهيم مطلقي چون عشق، نفرت يا غم از طريق آزمايشهاي روان شناسانه قابل مشاهده است.
نتايج چنين ديدگاهي بي اعتقادي و يا شك نسبت به اموري است كه از طريق مشاهدات قابل اثبات نمي باشد.
اين رويكرد، نخستين بار از رنسانس قرن هجدهم ريشه گرفت و هسته اصلي اثبات گرايي قرن نوزدهم را شكل داد و در نهايت نظريات بنيادي ديدگاه ماترياليستي را منعكس كرد.
براساس اين باور از علم، تمامي اطلاعات مذهبي، غيرواقعي و مشكوك به نظر مي رسند. به همين دليل، در درك ماترياليستي كه به علم نوين پيوند خورده است، وجود آخرت و خدا قابل اثبات نيست؛ زيرا از طريق «تجربه» قابل مشاهده نمي باشد.
تكاملگرايان معتقدند: مذهب زماني شكل گرفت كه علم در بيان دلايل، ناموفق شد. با توجه به اين مسأله، ادعا مي شود كه تمدنهاي قديمي، اموري را كه نمي توانستند از طريق تجربه تبيين كنند، تحت عنوان «نيروهاي فوق طبيعي» توجيه مي كردند و در نتيجه مطابق انديشه آنان، هر چه بستر شناخت تجربي گسترش يابد، بستر اطلاعات مذهبي كاهش پيدا مي كند.
براساس باور اين گروه، زماني خواهد آمد كه هر پديده اي در جهان از طريق شناخت تجربي روشن گردد و در نهايت بشر به مذهب نيازي نداشته باشد.
طبق انديشه اثبات گرايانه، با محور قراردادن علم نوين در هر جامعه اي با آگاهي ناكافي، بشر به شدت به باورهاي بيهوده رو آورده و آزادي روح را ويران مي سازد، به طوري كه انسان به سوي اخلاقيات ترس و اميد هدايت مي شود؛ فرد به خاطر ترس از خدا و جهنم و يا اميد به بهشت به انجام كاري دست مي زند. چنانچه فردي عميقاً بينديشد و به مطالعه مباحثات و انتقادات بپردازد، خواهد فهميد كه ترسها و اميدهاي ذكر شده تنها نتايج تصورات هستند. لازم است كه اصول علم، عقل و داده هاي اثبات گرايي محور قرار گيرند.
چنين دركي است كه تكاملگرايان را وادار مي كند تا طبيعت را بدون قبول وجود خدا در هر پديده، تشريح كنند. اگر آنها بپذيرند طبيعت خلق شده توسط خالق مي باشد، سپس مجبورند تبيين اموري را بپذيرند كه از طريق شناخت تجربي قابل اثبات نيست و در پي آن اين مسأله، طرد آنها را از حوزه علم نوين به همراه دارد، زيرا با پذيرش مذهب و يا به عبارتي جايگزين كردن شناخت به جاي شناخت تجربي، از سوي پيروان اين حوزه، طرد شده محسوب مي گردند.

چرا و چگونه انديشه اثبات گرايي خطا مي باشد؟

قبل از پاسخ به اين سؤال، بايد تفاوت ميان اثبات گرايي قرن نوزدهم و شناخت علم در قرن بيستم روشن شود، زيرا غالب مردم بر اين پنداشت نادرست هستند كه اثبات گرايي قرن نوزده، بسيار افراطي بوده، در قرن بيست اين حوزه به توازني مطلوب مي رسد و از شكل اغراق آميز اوليه خارج مي گردد.
در حقيقت، اساس انديشه اثبات گرايي كه در بالا توضيح داده شد، متعلق به قرن نوزده بوده است و سپس بتدريج محبوبيتش را از دست داده، با تأثير شديد نظريه نسبيت انيشتين، ديگر فاقد اعتبار شد.
از نظريه او، چنين دريافت مي شود كه علم راهنماي مطلق براي تبيين و تشريح هر پديده اي نيست و نمي تواند باشد.
فلاسفه مختلفي از جمله «كارل پوپر» نيز بر اين باورند كه علوم قادر به شرح همه امور نيستند. پس حوزه هاي ديگري جدا از علم وجود دارد.
پيامدهاي طبيعي اين مباحث، چنين نتيجه گيري غيرصحيحي است: «علم و مذهب ميدانهاي متفاوت و مجزاي خود را دارند و نبايد در امور يكديگر مداخله كنند.»
در واقع، هنوز باوري نهفته در اين شعار وجود دارد كه از شناخت تجربي به عنوان «مهمترين راهنما» حمايت مي كند. تفاوت در اين است كه اين «مهمترين راهنما» نبايد به تشريح حوزه هاي «متافيزيك» بپردازد، زيرا حوزه متافيزيك خاص مذهب است و مسلماً اگر كشفي وجود داشته باشد كه در تضاد با آموزه هاي ديني قرار گيرد، علم ارجح است و حمايت مي شود.
به طور قطع، اين ديدگاه نيمه اثبات گرايانه قرن بيستم برخي پيامدهاي سياسي - اجتماعي به همراه دارد.
اين توازن علم - مذهب، انسانيت را از مذهب جدا مي سازد، زيرا انسانيت به وسيله «شناخت و مشاهده تجربي» قابل تبيين است و شامل تمامي تنظيمهاي سياسي، اقتصادي، حقوقي و اجتماعي مي گردد. تنها دو حوزه محدود براي مذهب باقي مي ماند كه باورها و اخلاقيات شخصي را شامل مي شود و اين امر به طور كلي به معناي تداوم نظريه سكولار جديد - پايه گذاري شده در قرن نوزده مي باشد. علاوه بر اين، اين نظريه با دادن حوزه محدودي به مذهب، يك «دريچه اطمينان» براي خود ايجاد مي كند. مدافعان نظريه سكولار جديد، اكنون اين فرصت را دارند تا ادعا كنند «ما مخالف مردم ديندار نيستيم و در حقيقت آنان را دوست داريم. اين مذهب، مذهبي است كه در آن تنها ديوارهاي پرستشگاه وجود دارد.
به طور خلاصه، هيچ تفاوت اساسي ميان اثبات گرايي قرن نوزده و نيمه اثبات گرايي قرن بيست وجود ندارد؛ چنانكه تفاوتي اساسي ميان اگوست كنت و كارل پوپر وجود ندارد.
هر دوي اين نمونه ها در اين مسأله با يكديگر توافق دارند كه شناخت تجربي قابل اعتمادتر از شناخت مذهبي (شناختي كه توسط وحي از طرف خدا به بشر داده شده) مي باشد.
از ديدگاه هر دوي آنها، علم نوين مهمترين راهنما در نظر گرفته شده است، تنها با اين تفاوت كه نيمه اثبات گرايان با دادن حوزه كوچكي به مذهب، كمي واقعي تر به ارزيابي پرداخته اند. اگر چه اين تفاوت كوچك، فايده بزرگي براي آنان به همراه داشت و آن ايجاد «دريچه اطمينان» بود؛ اما خطاي عمده اثبات گرايي و يا نيمه اثبات گرايي در چه بود؟

معناي حقيقي علم

به منظور درك دلايل خطا بودن پذيرش علم به عنوان تنها راهنما، ابتدا بايد بدانيم علم چه هست و چه نيست؟
كساني كه علم را راهنما و هدايتگر اصلي مي دانند، در حقيقت، از اين باور كه علم، مطلق و مستقل از هر فرهنگ و جهان بيني است، حمايت مي كنند. براساس اين باور، علم يك معيار جهاني و متفاوت از ساير منابع دانش است، هسته اصلي هر چيزي است و هر پديده اي بايد مطابق آن نظم گيرد.
اشتباه دقيقاً در همين نكته است. بر خلاف اين تصورات، چنين علم با ثبات و پايداري، در نقطه اي برتر از مذهب، فرهنگ و جهان بيني وجود ندارد. علم راهنماي جهاني نيست، بلكه بر عكس خود راهنمايي مي شود.
مفهوم «نظريه جهاني» (paradigm) علم آمريكايي را «توماس كوهن» به شكل واضح تري توضيح مي دهد. براساس نظريات كوهن كه مانند پوپر نيمه اثبات گرا نمي باشد، همه انواع علوم كه براساس مجموعه اي از فرضيات بنا شده اند حدسيات نظري كلي، قوانين و فنوني كه به وسيله انسانها در علم ساخته و به كار گرفته مي شوند، «نظريه جهاني» را مي سازند. تا زماني كه حقيقت علمي جديدي ظاهر شود، اين «نظريه جهاني» معتبر خواهد بود؛ اما پس از پيدايش نظريه جديد، كاملاً از بين خواهد رفت.
به عنوان مثال، فرضيه علمي نيوتن يك نظريه جهاني علمي است. با ظهور نظريه جهاني» انيشتين كه امروز نيز معتبر است، نظريه جهاني نيوتن اعتبار خود را از دست داد؛ بدين معنا كه هرگاه بحران علمي جديدي پديدار شود، نظريه جهاني قبلي اعتبار خود را از دست خواهد داد.
نكته مهم اينكه نظريات جهاني نمي توانند به عنوان قوانين كلي بيان شوند. نظريه جهاني چيزي نيست مگر حدس يا گماني كه براي يك دوره موقت از زمان، به عنوان حقيقت پذيرفته شده است. دانشمنداني كه علم را هدايتگر خود مي دانند، در واقع نظريه جهاني خاصي را به عنوان حقيقت مطلق پذيرفته اند.
به عبارتي ديگر، يك فرضيه، حدس يا گمان راهنماي آنها قرار گرفته است.
قرآن اشاره مي كند كه كافران «چيزي غيرگمان باطل و هواي نفس فاسد خود را در بت پرستي پيروي نمي كنند...» (23:53)
براساس ديدگاه ديگري در نظر گرفتن علم به عنوان مافوق هر آموزش ديگري، نتيجه يك نوع اولويت بندي ذهني است. بنابراين، دولت بايد سياست آموزش را كه در آن علم، راهنما و مافوق ساير رشته ها فرض شده است، رها كند.
اين نكات نهايي به ما نشان مي دهد علم مانند هر عقيده يا جهان بيني ديگري «ذهني» است و هيچ نظريه جهاني را نمي توان «مطلق» انگاشت.
در نتيجه، هيچ كس نمي تواند ادعا كند فلان حقيقت توسط دانش كشف شده است، پس تمامي باورها و انديشه ها بايد مطابق با آن ارزيابي شود.
با اين همه، نكته انحرافي در پشت مفهوم «علم نوين» نهفته است: گروه سكولار جديد، نظريه جهاني اي را در علم نوين مطرح ساخته اند كه با جهان بيني خودشان سازگار است. آنان اين علم به عمل آمده را به عنوان «راهنماي جهاني» به تمامي فرهنگها تحميل مي كنند و اين عرضه جهان بيني با برچسب علم است.
مفهوم واقع در پشت اين نظريه جهاني و مرتبط با علم نوين، «انكار وجود خداوند» است. بدين منظور كه جهان به طريق غيرمذهبي تشريح شود، در حالي كه هدف نيز خلق جامعه اي جدا از مذهب مي باشد.
تحليل زيست شناس آمريكايي «روبرت شاپيرو» از كتاب «مايكل بهه» تحت عنوان جعبه سياه داروين، مثال خوبي براي نظريه جهاني مطرح شده در بالاست.
«بهه»، دانشمند ميكروب شناس، توضيح كاملي براي منشأ زندگي و زنده بودن ارايه داده است: «طراحي هوشمند» «شاپيرو» نگرش علمي اش را به اين شكل بيان مي دارد:
«مايكل بهه در بيان و روشن سازي يكي از تكان دهنده ترين سؤالها در علم زيست شناسي، كار عظيمي انجام داده است؛ پاسخگويي به سؤال منشأ پيچيدگي كه بر همه انواع زندگي موجود در كره زمين حاكم است. پروفسور بهه پاسخي را برگزيده كه خارج از حوزه علم قرار مي گيرد: خلق اصل زندگي به وسيله طراحي هوشمند. بسياري از دانشمندان ترجيح مي دهند براي يافتن پاسخ اين سؤال در قلمرو علم به تحقيق بپردازند. با اين حال، اين كتاب بايد در فهرست مهمترين و اساسي ترين خواندني ها براي تمامي كساني قرار گيرد كه به دانستن پاسخ اين سؤال علاقه مندند: « ما از كجا آمده ايم؟» زيرا كامل ترين، دقيق ترين و ظريف ترين تحليلي است كه من تا به حال در مبحث طراحي و خلق ديده ام.»
روشن است، در علمي كه شاپيرو و بسياري از دانشمندان بر آن تكيه مي زنند - علم نوين - نمي توان خلق زندگي را پذيرفت.
چنانكه قبلاً گفته شد، نيروهايي كه گروه سكولار جديد را بنا نهادند، بر اينكه نظام سياسي - اجتماعي ضد مذهب باشد اصرار دارند و درصددند علم نوين را به گونه اي هدايت كنند تا پايه هاي اين نظام سياسي - اجتماعي ضد دين شكل گيرد.
بدين ترتيب، مي بينيم انسانها اموري را كه خود به آنها شكل مي دهند، راهنما در نظر گرفته، آنها را بت مي سازند. در نتيجه، علم نوين به بت مهمي براي جهان معاصر تبديل مي شود. اين درك چنان قوت گرفته كه آنان براي اثبات موجوديت و يا عدم موجوديت هر چيزي، تنها علم را معيار قرار مي دهند.
به طور مثال، تعدادي افراد متجدد، اسلام را علمي نمي دانند.
نكته كليدي و توجيه اصلي آنان اين است كه برخي از معجزات پيامبران، به وسيله «قوانين طبيعي عالم» قابل توضيح نيستند.
«گويي اموري كه آنان «قوانين طبيعي» مي نامند، مستقل از خدايي مي باشد كه معجزات را خلق كرده است. علاوه بر اين، برخي از آنان ضمن پذيرفتن وجود خدا، تنها آخرت را انكار مي كنند.
اگر چه سؤال در اينجا اين نيست كه آيا اسلام علمي مي باشد يا خير، بلكه سؤال اين است كه آيا علم در مسير اسلام است يا نه؟ آنچه در اينجا لازم است اثبات شود، علم است، نه اسلام.

راهنماي علم نوين

علم با هدف آموختن و كشف جهاني كه زندگي در آن جاري است، با آنچه علم نوين ناميده مي شود و گروه سكولار جديد به عنوان راهنما مي پذيرد، متفاوت است.
با توجه به مطالب ذكر شده، علم نمي تواند راهنما باشد، بلكه برعكس، اين باور و جهان بيني انسانهاست كه علم را در زمينه هاي مختلف رهبري مي كند.
علم نه هدايتگر است و نه هدفي در درون خود دارد، بلكه تنها ابزار است؛ ابزاري كه مي توان از آن در جهت رسيدن به هدف استفاده كرد.
در اين راستا، نكته جالب يافتن هويت راهنمايان علم نوين است. به طور قطع، هدايتگر آموخته هاي علمي جديد با هدف حمايت از جنگ عليه مذهب، نيروهاي اجتماعي هستند كه گروه سكولار جديد را بنيان نهادند.
علم نوين كه مهمترين ركن آن، نظريه تكاملي است؛ بزرگترين دام را براي سرپيچي و تمرد انسان مي گستراند. با توجه به چنين اصولي، بايد با واقع نگري از اين اغفال بگريزيم و هر چه زودتر به درك كاملي از علم نايل آييم.
بدين شكل، به جاي درك آميخته با تعصب از نبود خالق، با كمك گيري از علم، به دنبال پاسخگويي به اين سؤال باشيم:
«چگونه جهان خلق شده است؟»
منابع:
: Philipe.Jhonson, Darwin on Trial,2th edition
.Intervarsy Press, P126
:Behe, Darwins BlacK Box , New york.Michael.j
Free Press.
Mendel, The Roots Of Apocalypse,.Arthur.P
P372.prageger:NewYork قدس


معرفی سایت مرتبط با این مقاله


تصاویر زیبا و مرتبط با این مقاله

نسخه چاپی