نسبت جامعه شناسی با سایر علوم انسانی
نسبت جامعه شناسی با سایر علوم انسانی
نسبت جامعه شناسی با سایر علوم انسانی

من واژه الزام را نمی پسندم. جامعه شناسان بر حوزه های مختلف متمرکز می شوند، ممکن است برخی از ایشان هیچ گاه به طور حرفه ای با هنر و ادبیات سرو کار پیدا نکنند؛ البته این درست است که علم انسانی معمولا با روشنفکری ملازمه دارد و هیچ تحصیلکرده روشنفکری نمی توان یافت که به هر حال تا حدی به هنر و ادبیات دلبستگی نداشته باشد. در هر حال، من ترجیح می دهم از رابطه هنر و ادبیات و جامعه شناسی سخن بگویم تا از الزام.
من حداقل دو نوع رابطه میان این دو می توانم تشخیص دهم؛ اول اینکه هر دو به حوزه شناخت و معرفت انسانی تعلق دارند. ما جامعه شناسی را علم به معنای مدرن آن می دانیم. علم یعنی آگاهی مبتنی بر مشاهده منظم. به نظر من اگر جامعه شناس شوق توانایی عمیق مشاهده زندگی روزمره را نداشته باشد یا از دست بدهد، بهتر است این حرفه را رها کند. افزون بر این، عالمان اجتماعی می بایست روزبه روز روش ها و ابزارهای دقیق تری برای مشاهده زندگی اجتماعی فراهم آورند تا بتوانند مشاهده های خود را هرچه بیشتر تکرارپذیر و روشمند سازند؛ البته علم با مشاهده پایان نمی پذیرد؛ هر مشاهده ای می بایست به تبیین، یعنی گفتن چرایی پدیده ها بینجامد. برای رسیدن به تبیین، استدلال و تخیل هم لازم است. از اینجاست که یکی از پیوندگاه های علم انسانی و هنر روشن می شود و آن عنصر تخیل است.
ببینید هنرمند چه می کند اگر اثر هنری از لحاظ محتوا و نه سبک، واقع گرا باشد، یعنی به دنبال فهم و احساس واقعیت باشد (توجه کنید که گفتیم از لحاظ دید و محتوا، نه سبک. اینکه هنرمند از چه سبکی پیروی می کند، هیچ تاثیری بر بحث ما ندارد) هنرمند با مشاهده زندگی اجتماعی، موضوع و شخصیت های کار خود را برمی گزیند و بعد براساس تخیل، قهرمانان خود را در وضعیت های فرضی قرار داده، واکنش ها و افکار و احساسات آنها را با توجه به تجربه ای که خود از زندگی اجتماعی دارد، شرح می دهد. نتیجه کار، ترکیبی از واقعیات زندگی اجتماعی و واکنش های عقلانی و عاطفی هنرمند به آنهاست. در واقع هنرمند خود را به جای شخصیت های فرضی (الهام گرفته شده از مشاهده زندگی واقعی) قرار می دهد و با تخیل، واکنش های آنان را بازسازی می کند.
▪ آیا در علوم اجتماعی هم چنین فرآیندی رخ می دهد؟
ـ بله! در اینجا هم شبیه این فرآیند اتفاق می افتد. یک فرق مهم میان پدیده های طبیعی و پدیده های اجتماعی وجود دارد؛ در جهان طبیعی پدیده های مورد مطالعه در مورد خودشان نظری ندارند و به اعمال خود معنایی نسبت نداده و اعمال خود و دیگران را تفسیر نمی کنند، بنابراین با مشاهده کنش ها، پدیده ها را تبیین علی می کنیم؛ یعنی رابطه علت و معلولی میان آنها را در می یابیم. مثلا می بینیم که سنگ های لایه میانی زمین شکاف می خورند و حرکت می کنند. بعد متوجه می شویم لایه رویی زمین می لرزد و زمین لرزه اتفاق می افتد. پس نتیجه می گیریم که علت زمین لرزه، شکاف سنگ هاست. برای اینکه این مطالب را بفهمیم، اصلا لازم نیست که ما خودمان سنگ باشیم و درباره زمین لرزه احساس مطبوع یا نامطبوعی داشته باشیم، اما در زندگی اجتماعی، اوضاع کمی فرق می کند؛ البته در این حوزه هم بعضی موضوع ها بیرونی هستند؛ مثلا بهداشت که وارد می شود، مرگ ومیر کم می شود، پس جمعیت افزایش پیدا می کند و می گوییم: معرفی بهداشت علت انفجار جمعیت است.
اما بسیاری موضوع های اجتماعی اینگونه نیستند، مثلا فرض کنید اگر شما هیچ آگاهی از ادیان و بویژه اسلام نداشته باشید (مثلا از یک جزیره متروک یا از کره ای دیگر آمده باشید) و با هلی کوپتر از بالای شهری در کشوری مسلمان عبور کنید و ببینید مردم صف بسته اند و یک نفر هم با فاصله، جلوی آنها ایستاده و چیزهایی می گویند، خم می شوند و دستان بر زانو می گذارند و دوباره راست می ایستند و الی آخر، چطور می توانید بفهمید که این افراد چه می کنند چگونه می توانید مشاهده خود را تبیین کنید. در واقع شما هیچ راهی ندارید جز اینکه بدانید موضوع مطالعه شما، از رفتار و اعمال خود چه برداشتی دارد و چه معنایی به آن نسبت می دهد. درک این مطلب فقط از آنجا برای شما ممکن است که شما هم مثل موضوع مطالعه خود انسان هستید و می توانید خود را به جای سایر انسان ها قرار داده، فکر و احساس آنها را فهمیده و واکنش های آنها را حدس بزنید. تجربه زندگی اجتماعی به ما اجازه می دهد که خود را به جای مردم قرار دهیم و واکنش های ایشان را حدس بزنیم و درک کنیم. این همان چیزی ست که وبر اسم آن را فهمیدن یا آنطور که ما ترجمه کرده ایم، تفهم یا درون فهمی گذاشته است.
آقای دکتر به نظر می رسد، این روش که در علوم اجتماعی از آن گریزی نیست، بسیار به تخیل هنری نزدیک است.
درست است. البته نمی توان گفت هنرمند و دانشمند یک کار می کنند. بدیهی ست که جامعه شناسی به عنوان یک علم می کوشد تا حد امکان بر ابزارهای عینی متکی باشد و بر روایی و پایداری روش های خود تاکید دارد، اما ابزارهای جامعه شناسان نسبی هستند و نمی توان گفت که با آنها می توان به نتایج مطلق رسید، زیرا روش های علمی در علوم اجتماعی صددرصد عینی نیستند و پیش فرض ها و ذهنیت محقق برآنها تاثیر می گذارند. به هر حال، همه ما مثل هنرمندان در مراحلی برای تبیین پدیده های اجتماعی از تخیل جامعه شناسانه بهره می گیریم.
این رابطه اول میان جامعه شناسی، هنر و ادبیات، از تعلق هر سه به حوزه معارف انسانی سرچشمه می گیرد. همین رابطه باعث شده که برخی آثار هنری بتوانند تحلیل های جامعه شناختی دقیقی از زندگی اجتماعی ارائه دهند که در تاریخ ماندگار شود. به عنوان نمونه، مارکس عقیده داشت که هیچ کس به خوبی بالزاک - منظور کتاب آرزوهای برباد رفته است - نتوانسته است در آثار خود ویژگی های طبقه بورژوا و جامعه سرمایه داری را در مرحله تجمع سرمایه نشان دهد، هرچند که شاید وی، مشخصا چنین قصدی نداشت، زیرا مخالف وضع موجود آن روز فرانسه نبود یا کدام کتاب بخوبی ژرمینال اثر امیل زولا، زندگی نکبت بار طبقه کارگر قرن نوزدهم را در اروپای در حال صنعتی شدن نشان داده است چرا راه دور برویم آثار ادبی فارسی نیز از این لحاظ بسیار غنی هستند و اخیرا سینمای ایران نیز در این مسیر نمونه های خوبی خلق کرده است. انواع آثار هنری، از شعر و رمان گرفته تا نمایش و فیلم و دیگر هنرها، همواره سرشار از ارزش های جامعه شناختی بوده اند و جامعه شناسان خوب هرگز از این ارزش ها غافل نبوده اند.
حال به یک رابطه دیگر اشاره می کنم و آن استفاده از آثار هنری و فرهنگی به عنوان ابزار و اسناد مطالعات اجتماعی، بویژه مطالعه فرهنگ است. ببینید! وقتی شما به عنوان یک جامعه شناس می خواهید فرهنگ یک جامعه را مطالعه کنید، اغلب نمی توانید با پرسش مستقیم از مردم به این مهم دست یابید؛ البته مشاهده دقیق رفتار مردم می تواند مفید باشد، اما یکی از روش هایی که همواره برای مطالعه فرهنگ، مورد توجه جامعه شناسان و برخی دیگر از عالمان اجتماعی بوده، استفاده از اشکال فرهنگی به عنوان پدیده هایی که ارزش ها و ترجیحات فرهنگی مردم را جذب کرده و در خود حفظ می کنند، بوده است. بعضی از اشکال فرهنگی عبارتند از: ویژگی های معماری و بناها، آثار ادبی - هنری، مراسم و آئین ها. وقتی از مردم معمولی درباره فرهنگ خودشان می پرسید، جواب های کلیشه ای به شما می دهند که اغلب، تکرار آن چیزهایی ست که در وسایل ارتباط جمعی آمده یا در مدرسه به آنها گفته اند. اغلب اینها چیزهایی ست که در چنین مواقعی باید گفت و نه آنچه در عمل به آن باور دارند و براساس آن زندگی می کنند ، اما اگر به جای پرسش مستقیم از مردم، آثار فرهنگی و هنری ایشان را مورد تحلیل و تبیین جامعه شناختی قرار دهید، کاملا امکان دارد به درک واقع بینانه تری از فرهنگ مردم نایل آیید. پس آثار هنری و ادبی می توانند موضوعات مناسبی برای تحلیل و مطالعه باشند و به همین جهت، مورد توجه جامعه شناسان قرار دارند.
▪ آقای دکتر، اندیشمندان و عالمان حوزه فلسفه معتقدند که وقتی انسان شروع به تامل در محیط پیرامون خود می کند، وارد قلمرو فلسفه می شود. حتی پاره ای از جامعه شناس ها بر این عقیده اند که فرضیه ها از تفکر فلسفی می آید. به نظر شما آیا ما می توانیم از الزام به آموختن دانش فلسفی از سوی یک جامعه شناس سخن بگوییم؟
ـ از یک سو میان جامعه شناسی و فلسفه، تفاوت است؛ یعنی اصولا جامعه شناسان بیشتر گرایش به مشاهده دارند تا تجزیه و تحلیل عمیق معنای زندگی یا غایت حیات. اینها مسائل حوزه فلسفه است؛ البته شناخت انسان، هم در بعد انتزاعی و آرمانی و هم در بعد عینی و تجربی، لازم است، اما تاکید جامعه شناسی بر بعد عملی زندگی اجتماعی انسان هاست.
از سوی دیگر، فلسفه و جامعه شناسی با هم یک سابقه تاریخی دارند؛ جامعه شناسی از زیر سایه فلسفه بیرون آمده است، از این رو بسیاری از جامعه شناسان تمایل دارند به نحوی مطالعات خود را پیش ببرند که کارشناسان تا حد امکان نسبت به مکاتب و نظرات فلسفی، ایدئولوژی ها و مذاهب، نوعی استقلال داشته باشد. ایشان ترجیح می دهند عضوی از یک رشته علمی باشند که جنبه جهانی دارد؛ از این رو درباره زندگی انسان ها در تمام جوامع می اندیشند و البته بدون وابستگی فلسفی و دینی خاص. این سخن به این معنی نیست که جامعه شناس ها نباید فلسفه بدانند یا فلسفه ها بر جامعه شناسی تاثیر نمی گذارند یا جامعه شناسان نمی توانند باورهای فلسفی، مذهبی یا ایدئولوژیک خود را داشته باشند، اما بسیاری از جامعه شناسان علاقه دارند که مرز بین این دو مشخص باشد. جامعه شناسی، فلسفه نیست، ایدئولوژی نیست، مذهب هم نیست؛ جامعه شناسی دانش تجربی زندگی انسان هاست، آن هم در چارچوب قواعد و روش های قراردادی و علمی مختص به خودش.
▪ آیا فلسفه در نظریه پردازی به جامعه شناس کمک نمی کند فرضیه ای که هنوز به مرحله اثبات نرسیده است و در ذهن جامعه شناس ساخته شده است، یک امر فلسفی نیست آیا گام اولیه در رسیدن به نظریه، توسط ذهنیت فلسفی برداشته نمی شود تا در مرحله بعد به دست جامعه شناس در محیط اجتماعی محک زده شود؟
ـ البته فلسفه می تواند ایده بدهد، اما در جامعه شناسی تاکید بر مشاهده جامعه است.
جامعه شناس کمتر از اندیشه فلسفی شروع می کند. یک جامعه شناس واقعی، مشاهده گر بسیار خوبی ست. فیلسوف بیشتر می اندیشد، اما جامعه شناس بیشتر نگاه می کند. جامعه شناس تا چیزی را به صورت عینی نبیند، کمتر برایش به صورت مسئله درمی آید. برای او تماس چهره به چهره با جامعه داشتن و با مردم گفت وگو کردن بسیار مهم است. جامعه شناسی به زندگی روزمره و مسائل آن بیشتر اهمیت می دهد. به همین جهت، از فلسفه کاربردی تر است.
▪ به نظر می رسد که در جامعه ما فیلسوف ها حضوری بیشتری دارند. این امر هم در بعد نظری و هم در بعد عملی قابل مشاهده است. در اکثر محافل فکری و مسائل اندیشه ای، چه در سطح جهانی و چه در سطح جامعه خودمان مطرح شود، حضور فلاسفه قابل لمس است. آنها هستند که به تجزیه و تحلیل مسائل می پردازند. شما دلیل این امر را در چه می بینید؟
ـمن این فیلسوف هایی که می گویید در جامعه روشنفکری حضور دارند را نمی شناسم. مگر ما چند تا فلسفه دان داریم اما در مورد جامعه شناسان، حضور، معانی مختلفی دارد. آیا معنی حضور این است که جامعه شناسان در هر واقعه ای که اتفاق می افتد، باید اظهار نظر کنند در جامعه ما به علت اینکه در دوران معاصر با مسائل سیاسی حادی روبه رو بوده، بسیاری از افراد اهل علم وارد مسائل سیاسی شده اند. البته یک جامعه شناس می تواند عضو یک حزب باشد و مشارکت سیاسی داشته باشد، اما به عنوان جامعه شناس همین که بتواند در پژوهش های علمی خود مسائل اجتماعی را درست تحلیل کند و آن را در اختیار جامعه قرار دهد یا در دانشگاه، انسان هایی آگاه و خردمند تربیت کند، وظیفه خود را انجام داده است.
پس جایگاه انتقادی جامعه شناسی چه می شود اگر جامعه شناس ها به این صورت عمل کنند، به دامان محافظه کاری می افتند و دیگر نمی توان گفت جامعه شناسی یک علم انتقادی ست.
بله، نگاه انتقادی جزو اصول مسلم جامعه شناسی ست. بینش انتقادی در ذات علم اجتماعی ست.
جامعه شناس نسبت به مسائل جامعه اش همیشه تردید می کند و سعی می کند که مدل بهتری را در ذهنش بیافریند. جامعه شناس از علم برای توجیه وضع موجود استفاده نمی کند، بلکه مسائل را با صدای بلند مطرح می کند؛ چه کسی خوشش بیاید چه خوشش نیاید. نکته اینجاست که وقتی او به عنوان جامعه شناس حرف می زند، می بایست حرف هایش با استانداردهای علمی مطابقت داشته باشد، البته او به عنوان یک شهروند، آزاد است در هر مسئله ای که می خواهد وارد شود.
▪ زمانی که یک جامعه شناس که دارد در مورد یک وضعیت اجتماعی تحقیق می کند، اگر در آن وضعیت حضور مشاهده مشارکتی نداشته باشد، چگونه می تواند ابعاد مختلف آن را شناخته و تحلیل کند دستاوردهایش تا چه اندازه می تواند اعتبار علمی داشته باشد؟
ـ البته من قبول دارم که هر شهروندی می بایست در جامعه مشارکت داشته باشد، اما این تصور که همه برای اینکه بفهمند خودکشی چیست، باید بروند خودکشی کنند، درست نیست. عرض من این نیست که جامعه شناسان در زندگی اجتماعی مشارکت نکنند، قطعا آنها به عنوان یک شهروند باید مشارکت کنند، ولی ملاک عالم بودن، مشارکت در حوزه مسئولیت علمی ست.
اما نکته دیگری هم در پرسش شما هست و آن این است که می گویید برای اینکه مسائل اجتماعی را بفهمیم، باید برای اصلاح جامعه وارد عمل شویم، یعنی همان بحث پراکسیس؛ اینکه تغییر دادن جامعه و فهمیدن آن با هم رابطه دارند. من این حرف را قبول دارم، اما تغییر و اصلاح در هر دوره و مرحله ای یک معنا دارد. کوشیدن برای اینکه ما مردم (بویژه اقشار تحصیلکرده و روشنفکر) وضع خودمان را بهتر بفهمیم، یعنی کمک به شناخت بهتر خودمان و جست وجو برای یافتن راه حل برای مشکلات موجود و سعی در فهمیدن زبان و روح مردم برای اینکه بهتر بتوانیم بر آنها تاثیر بگذاریم. همه این مشارکت در پیشرفت جامعه است. همه اینها مشارکت و حضور است. در مجموع، همه اینها از وظایف یک جامعه شناس است.
▪ آقای دکتر به نظر می رسد که جامعه شناسی پیوند بسیار نزدیکی با تاریخ دارد؛ به نوعی که تاریخ، در دل تمامی تحلیل های اجتماعی قرار دارد. مثلا تحلیل و تبیین تحولات اجتماعی بدون ارجاع به زمینه تاریخی آن، غیرممکن است. نظر شما درباره پیوند بین تاریخ با جامعه شناسی چیست؟
ـ به نظرم این دو تقریبا یکی هستند، زیرا تاریخ یعنی جریان زندگی اجتماعی. اگر مورخی تحولات اجتماعی را به صورت علمی و همراه با نظریه توضیح دهد، می شود جامعه شناس. اگر جامعه شناسی بخواهد ریشه های حرکات اجتماعی را دریابد، باید به گذشته و حوادث اتفاق افتاده توجه ویژه ای داشته باشد. من نمی توانم جامعه شناسی را متصور شوم که تاریخ نمی داند (جالب است بدانید در برنامه درسی رشته جامعه شناسی، درس تاریخ وجود ندارد). مثلا چگونه می شود بدون دانستن تاریخ اروپا، اندیشه غرب را فهمید، در صورتی که این اندیشه ها پاسخ هایی بوده اند به مسائل و تحولات جامعه بشری.
می توانیم بگوییم که هنر، ادبیات و فلسفه به جامعه شناسی کمک می کنند، اما تاریخ یعنی خود جامعه شناسی، تاریخ یعنی حوادث، حوادث هم یعنی کنش های اجتماعی در توالی زمانی؛ چیزی که مورد مطالعه جامعه شناسی ست. منتها تاریخ دانی که جامعه شناسی نداند، تبدیل می شود به وقایع نگار. جامعه شناسی هم که تاریخ نداند، بحث های انتزاعی می کند. من معتقدم که پدیده های کلان اجتماعی را فقط در دامنه های وسیع زمانی می شود، درست درک کرد و فهمید، مثلا نمی شود فقط با داده های ۲۰ سال پیش به تحلیل رفتار مردم ایران پرداخت. جامعه و فرهنگ، کند تغییر می کنند. بسیاری از ویژگی های ما، همان ویژگی های هزار سال پیش است. در مقابل، ویژگی های ظاهری یا فیزیکی خیلی زود تغییر می کنند. آیا شما می توانید یک موضوع اجتماعی مهم در ایران پیدا کنید که ریشه های قدیمی نداشته با شد به دشواری می توان چنین چیزی پیدا کرد، زیرا بیشتر ویژگی های ما کهنه است، البته اگر تاریخ ندانیم متوجه این مسئله نخواهیم شد.
توجه داشته باشید که منظور من از تاریخ، صرفا تاریخ خودمان نیست، از گذشته های بسیار دور ملل عالم با هم در ارتباط بوده اند، به گونه ای که بسیاری از چیزهایی که ما فکر می کنیم مختص به خودمان است، متعلق به ما نیست. هیچ فرهنگ خالصی وجود ندارد. همواره فرهنگ ها با هم بده بستان داشته اند. در این باره بی شمار می توان مثال آورد، مثلا در شرق دور، اگر کسی صبحانه، نان و پنیر و چایی بخورد، می گویند: دارد صبحانه آمریکایی می خورد. در حالی که ما فکر می کنیم نان و پنیر و چای، خیلی سنتی و خیلی ایرانی ست. منظور من از شناخت تاریخ، آگاهی از تاریخ خود و ملل دیگر است.
▪ در پایان یک جمع بندی از مباحث مطرح شده بفرمایید.
ـ هدف جامعه شناس، شناخت زندگی اجتماعی ست، اما شناخت زندگی اجتماعی منحصر به جامعه شناسان نیست، بلکه در قلمروهای هنر، ادبیات، تاریخ و علوم دیگر هم وجود دارد، بنابراین ما بی نیاز از بینش های کسانی نیستیم که جامعه شناس نیستند، اما به مسائل اجتماعی توجه نشان می دهند. علم اجتماعی ذاتا میان رشته ای ست، زیرا پدیده اجتماعی چند وجهی ست. پس برای اینکه از یک سو پدیده های اجتماعی را بهتر بفهمیم و تبیین کنیم و از سوی دیگر بر جنبه های کاربردی رشته های علوم اجتماعی بیفزاییم، بهتر است متخصصان رشته های علوم اجتماعی عادت کنند با هم همکاری بیشتری داشته باشند و به تولید علمی بین رشته ای بپردازند. با این امید که این نوع همکاری ها به درک عمیق تر مسائل جامعه که این همه به آن نیاز داریم، یاری رساند. افزون بر این، در برنامه های درسی این رشته ها نیز باید تحول ایجاد کنیم تا فارغ التحصیلان این رشته ها از توانایی های میان رشته ای برخوردار شده و عمیق تر و کاربردی تر بیندیشند.

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله


نسخه چاپی