اوضاع سياسى ايران در دوره شاه طهماسب صفوى
چكيده
واژگان كليدى: شاه طهماسب، تاجيكها، قزلباش، عثمانى، ازبك، شاملو و تكلو.
مقدمه
شاه طهماسب وارث مشكلات پيچيده دوران شاه اسماعيل اول بود كه آثار آن در مناسبات بيرونى صفويان، بهويژه در برخورد با همسايگان قدرتمند سنى در شرق و غرب ايران، بروز يافت؛ پيچيدگى نظام اجرايى و ادارى كشور، تلاقى مردان قلم و مردان شمشير، استحكام پايههاى فرمانروايى صفويه در داخل مرزهاى سنتى ايران و سپس دفاع از اين مرزها در برابر ازبكان و عثمانيان، از مسائل مهم دوره آغازين صفويان است.
شاه طهماسب با دو همسايه مبارزهجو، به كشمكش پرداخت؛ يكى سلطان سليمانخان قانونى كه سرحدات شمال غربى ايران را مورد تهاجم قرار داد و ديگرى عبيداللهخان ازبك، جانشين رهبر و مؤسس قدرتمند دولت شيبانيان در ماوراءالنهر، يعنى محمدخان شيبانى كه از قتل و غارت و اغتشاش در نواحى شرقى ايران، فروگذار نكرد. اين جانشين پرتوان و قدرتمند كه وارث شكستى سنگين در سال 916 ق بود، با پيروزى در ماوراءالنهر در سال 918 ق و قتل ياراحمد اصفهانى، ملقب به اميرنجم ثانى كه داراى مقام وزارت اعظم و وكالت نفس همايون و نيابت شخص شاه و قدرتمندترين امير تاجيك ايرانى بود، نشان داد كه مرگ بنيانگذار دولت ازبكان و فروكش كردن ايدئولوژى مذهبى و سياسى آن، در دربار ماوراءالنهر بىتأثير بوده و آن دولت به رياست عبيداللهخان، دوران نوينى را در حيات سياسى ازبكان گشوده است. او با گردآوردن عالمان و فقيهانى چون فضلالله بن روزبهان خنجى، بر حيات مذهبى پيشين و اميال ناكام شيبانىخان تداوم بخشيد. بنابراين، در دوران شاه طهماسب، آتش بحران مذهبى و سياسى در شرق ايران، مشتعل بود.
براى تبيين منازعات مرزهاى شرقى ايران، ارزيابى جنبههاى اقتصادى و مذهبى چشمانداز مهمى به دست مىدهد. عبيداللهخان ازبك، جانشين محمدخان شيبانى، با در اختيار داشتن فقيهى كه طرح حكومت اسلامى را بر مبناى خلافت در «ملوكالملاك» تدوين كرده بود، روحيات رزمنده مذهبى و عقيدتى را در قوم خويش حفظ كرد. از سوى ديگر، نخستين هدف يورشهاى شرقى علاقهمندى به تجملات و عناصر تمدن شهرى از سوى بيابانگردانى بود كه به سوى زندگى پيشرفتهترى گام نهاده بودند. استقرار در ماوراءالنهر و خراسان كه بخشى از يك حوزه تمدنى گسترده و غنى بود نيز در اين امر مؤثر بوده است. اين تأثير در شكل مناسبات فرهنگى و اقتصادى بروز نيافت، بلكه به صورت ستيزهاى خونين نظامى ظهور كرد.1 اوج اين منازعات در جنگ جام، در سال 935 ق تجلى كرد. بررسى عوامل پيروزى در اين جنگ، در تحليل شخصيت شاه طهماسب كه منابع به سادگى از آن چشم مىپوشند و آثار بعدى آن در تحولات داخلى حكومت طهماسب، از اهميت بسيار برخوردار است. ايستادگى طهماسب جوان، بهرغم گريز سران سپاه قزلباش در جام و شكست دادن ازبكان، افزون بر تثبيت حاكميت ايران در خراسان، از جنبه داخلى نشان داد كه شاه طهماسب توانايى بازيافتن حقوق سلطنت را دارد و اندكى بعد نيز وى اقتدار شاهى را بر اميران قزلباش برقرار ساخت.
در مرزهاى غربى ايران، دولت عثمانى در دوره اوج عظمت خود بود، به طورى كه دولتهاى بزرگ اروپايى از اين قدرت در هراس بودند و آن را تهديدى جدى ارزيابى مىكردند. فتوحات سلطان سليمان در اروپاى مسيحى، واقعى بودن اين تحليل را نشان داد. مسلّم است كه جنگهاى ايران و عثمانى و تضعيف قدرت عثمانيان، براى دولتهاى اروپايى بسيار مغتنم بود و از تسلط تركان بر ممالك اروپايى مجاور عثمانى جلوگيرى كرد.
جنگ جام در زمانى رخ داد كه سلطان عثمانى در اروپا، بر ضد دنياى مسيحى، به فتوحات نظامى پرداخته بود. از اين رو، ايران صفوى از يورش تركان عثمانى مصون ماند. مشكل همزمانى و تقارن حملات ازبكان و عثمانيان از شرق و غرب، همواره مانعى عمده در دفع كامل خان ازبك بود. سلطان عثمانى كه در سال 939 ق، پس از صلح با فرديناند و شارل پنجم، به طور موقت، از جنگهاى اروپاى مسيحى رهايى يافته بود، توانست در جهت تداوم سياست پدرش، سلطان سليم اول، براى ايجاد مركزى به منزله پايگاه جهان اسلام گام بردارد. بدينسان، در فاصله سالهاى 930 تا 940 ق كه دولت عثمانى درگير جنگ در اروپاى مسيحى بود و اتحاد دولتهاى اروپايى بر ضد امپراتورى عثمانى شكل گرفته بود، قدرت نظامى ايران توانست در نواحى شرقى متمركز گردد. پيروزى در جام و تجلى قدرت نظامى ايران، براى امپراتورى عثمانى كه به جنگهاى اروپايى اشتغال داشت، خطرناك و هشدار دهنده بود.
اوضاع سياسى ايران
الف) قدرتطلبى اميران قزلباش
با بر تخت نشستن شاه طهماسب، قزلباشها بىدرنگ، براى به دست گرفتن قدرت و ايفاى نقشى برجستهتر در نظام سياسى كشور، به رقابت پرداختند. كشمكش قزلباشها و تاجيكها و رقابت ديرين طوايف گوناگون قزلباش بر سر مناصب عالى كشور، همچنان ادامه يافت. اسكندر بيك تركمان تصوير روشنى از ابتداى حكومت شاه طهماسب به دست مىدهد: در اين هنگام، ميان امرا و اركان دولت، به جهت امر وكالت و «تعصب اويماقيت» منازعه پديد آمد و شيرازه كشور را از هم پاشيد و شاه به جهت «حداثت سن، در امور دولت تغافل ورزيد».2
از سوى ديگر، قزلباشها از اين وضعيت، براى بازگرداندن روند واگذارى سهم بيشترى در اداره كشور به ايرانيان، بهره بردند. اين امر ناشى از سياست شاه اسماعيل اول، از سال 915 ق به بعد، در تحديد قدرت قزلباشها بود. اصرار در گماردن تاجيكها به امر وكالت و نيابت سلطنت و واگذارى مقام اميرالامرايى به صاحبمنصبان گمنام قزلباش، سياستى بود كه به تضعيف قدرت قزلباشها انجاميد. عزل حسين بيگاللّه شاملو از مقام اميرالامرايى و نصب محمد بيك سفرهچى، ملقب به چايان سلطان نمونه اين سياست است.
بهرغم مخالفتهاى قزلباشها، شاه اسماعيل به گماردن ايرانيان به مقام وكالت ادامه داد و با مرگ ميرزا شاه حسين اصفهانى، ايرانى ديگرى را به نيابت سلطنت برگزيد. تحديد قواى قزلباش سياست درازمدت وى بود و در دوران جانشينان اسماعيل اول، با قدرت بيشترى تداوم يافت. شاه عباس اول كوشاترين و مصرترين آنان است. البته راهكارهاى اين سياست كوتاهمدت بود و بذر زوال زودهنگام را در بطن خود پرورش مىداد. ظهور «نيروى سوم» از عناصر نژادى جديد، يعنى گرجىها و تشكيل ارتش دائمى از آنان، مشكل عاجل تحديد قدرت قزلباشها را حل كرد؛ اما به تضعيف قدرت نظامى كشور انجاميد. همچنين تبديل ولايات ممالك به ولايات خاصه، مشكل عاجل حقوق اين ارتش دائمى را حل كرد؛ اما در درازمدت، اين سياست، افزون بر ساير پىآمدهاى آن، به افزايش فشار مالياتى و كاهش كيفيت اداره اين ولايات انجاميد. اين عوامل در تحليل سقوط صفويان، از اهميت بسيار برخوردار است.
طبيعى بود كه سلطنت طهماسب جوان با نزاع و رقابت آغاز گردد. دوران فترت پس از مرگ اسماعيل و تجديد اقتدار سلطنت پس از يك دهه توسط طهماسب، دوران صفآرايى تاجيكها و قزلباشها، از يك سو و جاهطلبىهاى درونى سران قزلباش، از سوى ديگر بود. اميرالامرا و وكيلالسلطنه نمايندگان دو قوميت عمده بودند كه در حيات دولت صفوى، نقش عمدهاى داشتند و نمونه رقابت قزلباش و تاجيك، در درون نظام حاكم بهشمار مىآمدند. ديوسلطان روملو و خواجه جلالالدين محمد خواند امير تبريزى، دو نمونه عينى اين كشاكش قومى و فرهنگى در جامعه صفوى هستند. ديوسلطان مركز و كانون توطئه بر ضد خواجه تبريزى بود و زمانى كه توانست زمام امور را در دست گيرد، فرمان سوزاندن خواجه را صادر كرد. در زمينه دستاويز اين اقدام، بيشتر منابع اين دوران «انجام امور قبايح» را علت اصلى قتل خواجه تبريزى مىدانند؛ اما عبدىبيك شيرازى يك گزارش انحصارى دارد: «كشف تصرفات و تقلبات او، در اندك زمانى كه صاحب اختيار شده بود».3
بهرغم تلاشهاى ديوسلطان براى راندن تاجيكها از مناصب و مقامات عاليه، شاه جوان همچنان نظارت دواوين دولتى و امر صدارت را بر عهده بزرگان ايرانى باقى نهاد. قاضى جهان حسنى سيفى قزوينى كه جانشينى ميرزا شاه حسين اصفهانى و خواجه تبريزى را بر عهده داشت، به نظارت دواوين دولتى منصوب گشت و كار صدارت بهصورت مشترك، بر عهده ميرقوامالدين حسين نقيب اصفهانى و امير جمالالدين محمد قرار گرفت.4
تعصب شديد ايلى و كوشش مشترك قبايل قزلباش در برابر خطر قدرتيابى عنصر تاجيك، نتوانست بر جاهطلبى سران قبايل نسبت به يكديگر فايق آيد. ديوسلطان روملو در مجمع طوايف قزلباش، با استناد بر وصيت شاه اسماعيل، خود را اميرالامرا و لله شاه طهماسب جوان خواند. اين امر واكنش استاجلويان، به رهبرى كپك سلطان را برانگيخت. تدبير نايبالسلطنه ديو سلطان موجب اتحادى سهگانه، متشكل از خودش و چوهه سلطان تكلو و كپك سلطان استاجلو گرديد. در نهايت، كوشش براى تضعيف استاجلويان، موجب جنگ داخلى و شكست آنان گرديد.
در اين هنگام، عبيداللّه خان و كوجم خان ازبك به خراسان آمدند و ديوسلطان به بهانه دفع ازبكان و براى آرايش نظامى، به ييلاق لار رفت و حاكمان نواحى ديگر نيز مأمور يارى وى شدند.5 خطر اتحاد اميران قزلباش در پايتخت و نزديكى تبريز به گرجستان كه در تيول طايفه استاجلو قرار داشت، ديوسلطان را براى خروج از كانون خطر و برپايى اردو در لار رهنمون گرديد و هنگام خروج از تبريز، به ناچار به كپكسلطان، منصب وكالت داد. بهرغم گرد آمدن حاكمان نواحى مختلف در اردوى جنگى، ديوسلطان از ييلاق لار فراتر نرفت و در جنگ با ازبكان شركت نكرد. ييلاق لار به كانون توطئه و مركز تجمع طوايف تكلو و ذوالقدر و روملو، يعنى طرفداران ديوسلطان در برابر طوايف مخالف و در رأس آنان، طايفه استاجلو درآمده بود. اسكندربيك تركمان ملاحظات سياسى ديوسلطان در لار را جلب قلوب و حمايت بزرگان لشكر مىداند تا «در گرفتن منصب وكالت از كپكسلطان، او را يارى كند».6 حسنبيك روملو، با بيان دلايل دشمنى ديوسلطان و كپكسلطان، موضوع مهم را منصب وكالت مىداند.7
سرانجام، كپكسلطان منصب مورد منازعه را به ديوسلطان واگذار كرد. بىترديد، اين امر ناشى از ناتوانى و ضعف سياسى وى در برابر اتحاد سهگانه بود. ديوسلطان پس از قدرتيابى مجدد، براى استحكام مبانى قدرت خويش، به تقويت نقش روملويان و متحدان آنان در ساختار سياسى كشور پرداخت. وى براى اين كار، مىبايست از قدرت قوميت رقيب مىكاست و واكنش آنان در برابر اين تدبير، به جنگهاى ويرانگر داخلى انجاميد. در نخستين اقدام احتياطآميز از سوى وكيل، ايل استاجلو به جنگ گرجستان فرستاده شدند تا از خطرات احتمالى حضور آنان در پايتخت كاسته شود و اندكى بعد، تيول آنها در گرجستان قطع گرديد. عزل قاضى جهان سيفى قزوينى از وزارت دواوين دولتى و گماردن ميرجعفر ساوجى از روملويان و قتل ملازمان كپكسلطان، بر پيچيدگى روابط ميان دو رقيب قدرتمند افزود. سرانجام، استاجلويان به سال 932ق در سلطانيه، از دو قوميت روملو و تكلو شكست خوردند و به جنگلهاى گيلان پناه بردند و كپكسلطان در آخرين نبرد، در شرور كشته شد. اين نزاعهاى داخلى زمانى است كه به دنبال محاصره شهر طوس به دست ازبكان، مردم به دليل فقدان آذوقه، از چرم و خون اسبان خويش تناول مىكردند؛8 در حالى كه در پايتخت، سپاه ايران براى جاهطلبى بهكار گرفته شده بود.
بهرغم قتلعام استاجلويان و نابودى اميران آنان، نهتنها اوضاع آرام نگرديد، بلكه همچنان دامنه اختلافات داخلى فزونى يافت. چوههسلطان كه در نزاعهاى داخلى قدرتنمايى كرده بود، درصدد برآمد بهصورت مستقل، وكالت سلطنت را بر عهده گيرد و به طهماسب چنين القا كرد كه نايبالسلطنه ديوسلطان موجد اصلى اختلاف ميان قزلباشهاست. با گذشت يك ماه، دومين امير قدرتمند كشته شد. آنگاه، چوههسلطان تكلو وارث اتحاد سهگانه گرديد و بر مسند وكالت نشست.
در همين سال، ازبكان هرات، دومين تختگاه صفويان را در محاصره طولانى قرار دادند و هرج و مرج و خيانت داخلى در پايتخت، مانع از هرگونه توجه به شرق ايران گرديد. حسينخان شاملو، به جهت مسامحه در فرستادن سپاه به خراسان، رهسپار اصفهان شد و به نوشته اسكندربيك تركمان، در همان زمان، شاه طهماسب از زيادهروى تكلويان ناراضى بود. پيوستن رهبر شاملويان فرصتى فراهم كرد تا شاه از موقعيت برتر آنان در قدرت بكاهد و اشتباه سياسى چوههسلطان در سوء قصد به جان خان شاملو، اين فرصت را مهيا كرد.
از آن پس، در ساختار سياسى و ادارى كشور، تحولاتى در شرف تكوين بود. شاه طهماسب شورش تكلوها را سركوب كرد و كوشيد حقوق سلطنت را در برابر امراى قزلباش حفظ كند. حسينخان شاملو، قدرتمندترين رئيس قزلباش و وارث مقام وكالت، حقوق سلطنت را رعايت نكرد و با كشتن اميرجعفر ساوجى وزير، در سال 40 ـ 939 ق و نيز به جهت سوء ظن در تغيير شاه و به تخت نشاندن سامميرزا و قصد پيوستن به عثمانيان، خشم شاه را برانگيخت و كشته شد. اين دوره به برقرارى سلطه مجدد شاه و تنزل جايگاه قزلباش و افزايش نقش ايرانيان و عمدتاً وزير مىانجامد.
ب) شورش شاملويان در هرات
قرار گرفتن ايالات در تيول سران قزلباش و قبايل قدرتمند تركمن كه خود را تاجبخشان و فرمانروايان واقعى ايران دوره صفوى مىانگاشتند، پيآمدهايى دشوار و پايدار براى دولت صفويه در پى داشت؛ حكومت ولايات مختلف، به شكل تيول، به سران قزلباش اختصاص مىيافت و حاكمان ولايات مىتوانستند از بخش اعظم عايدات استفاده كنند؛ به شرط آنكه در هنگام لزوم، تعداد معينى سپاه به دستور شاه اعزام دارند. اين ولايات «ممالك» خوانده مىشد و شورش شاملويان در شرق ايران، پديده اين شيوه اداره كشور بود. بنابراين، شورش سال 932 ق مىتواند در ارزيابى نظام ايالات در دوره صفوى، بر حقايقى تأكيد ورزد.
شاه عباس اول گامهايى براى حل اين مشكل برداشت. تبديل املاك ممالك به خاصه و اداره آن توسط يك مميز يا ناظر شاه، هرچند از تعداد حكام قزلباش كاست و در كوتاهمدت، مشكلات را حل كرد؛ اما در درازمدت، ايرادهاى جدى بر آن وارد بود. ويرانى اقتصاد ولايات به دليل دريافت ماليات و عوارض گوناگون كه موجب تنزل سطح زندگى در ولايات شد و نيز تضعيف كشور به لحاظ نظامى، از پيآمدهاى آن بهشمار مىآمد.
شورش هرات در نتيجه ضعف بنيان اقتصادى خراسان، به دليل حدود سى سال لشكركشىهاى ويرانگر در منازعات ازبكان و صفويان روى داد.9 سوزاندن مزارع و از بين بردن سرزمينهاى حاصلخيز، نظام كشاورزى خراسان را مختل كرد و غارت شهرها از رونق اقتصادى و تجارى خراسان كاست. از اين رو، عايدات ولايت كاهش يافت و به تعويق افتادن حقوق سپاهيان مستقر در خراسان، به سبب تهى بودن خزانه، از عواقب ظاهرى شورش سال 932 ق در هرات است.10
قبايل شاملو در هرات، تحت حكومت حسينخان شاملو، لله سام ميرزا، برادر شاه طهماسب، از طريق مرسومات و انعامهاى دريافتى كه عاملى مهم براى استحكام ارتباط قومى و نژادى ميان قزلباشها و خان قبيله بود، زندگى مىكردند. عدم دريافت مواجب، در درازمدت، به شورش و خيانت انجاميد و منجر به قتل خواجه حبيباللّه ساوجى، وزير حسينخان شاملو شد. فرمانى كه خواجه حبيباللّه ساوجى به مهر خويش، درباره آزاد كردن شورشيان از نوكرى صادر كرد، نشانگر تهى بودن خزانه و آثار اقتصادى منازعات بر حكومت خراسان است.
ج) شورش در بغداد
در تحليل حوادث درونى و بيرونى اين دوران، موضوع نزاع اميران قزلباش بايد بهصورت اصلى پنهان و آشكار، مورد ارزيابى قرار گيرد. در سال 934 ق، هنگامى كه شاه صفوى براى حل مشكل ازبكان، رهسپار هرات گرديد، بار ديگر پراكندگى قزلباشها بروز يافت. اين تلاطمهاى سياسى و بحران قوميتها در پايتخت، كه پديدهاى نوظهور نبود، با گذشت چهار دهه از اتحاد سياسى قبايل تركمن و پيدايش دولت صفوى، از عوامل بازدارنده حل نهايى نزاع عقيدتى و سياسى در خراسان و ماوراءالنهر بود.
به گزارش قاضى احمد قمى، زوجه شاه اسماعيل براى جلوگيرى از شدت اختلافات امراى قزلباش در پايتخت، از والى بغداد خواست نقشى ايفا كند.11 آثار آشفتگى در پايتخت، از دو جنبه قابل بررسى است؛ يكى اينكه دعوت از والى بغداد، بر اساس قرابت خونى و قبيلهاى صورت گرفت و ديگر اينكه آثار زيانبارى در جنگهاى شرقى ايران بر جاى نهاد.
با حضور والى بغداد در تبريز، برادرزاده او در پى تصرف بغداد برآمد. هرچند عمل او «جنون و جهالت»12 قلمداد شده است؛ اما عواملى در دولت صفويه وجود داشت كه اين شورش را قدرت بخشيد؛
1. نفاق و عناد عميق امراى قزلباش كه زمينه شورش را در نواحى گوناگون فراهم مىساخت؛
2. بحران در شرق ايران و حضور ارتش ايران در نواحى دور از پايتخت كه به مخالفان فرصت خودنمايى مىداد؛
3. حضور شاه طهماسب و نايبالسلطنه در اردوى جنگى، به سبب اهميت خراسان و ماوراءالنهر.
اگرچه شورشيان توانستند به بغداد دست يابند؛ اما در نهايت، چوههسلطان، نايبالسلطنه كشور بعد از رهايى از جنگهاى خراسان، بهسوى بغداد رهسپار شد و شورشيان را قتلعام كرد و حكومت بغداد تحت اختيار صفويان باقى ماند.
نكته جالب ارتباط شورشيان بغداد و واگذارى شهر به عثمانيان سنىمذهب است كه بايد در بررسى شورش بغداد در دوره شاه طهماسب، مورد توجه قرار گيرد. به گزارش منابع ترك، ذوالفقارخان، برادرزاده والى بغداد پس از به قدرت رسيدن در بغداد، باب مراوده را با سلطان سليمان قانونى گشود و كليدهاى شهر را براى سلطان عثمانى فرستاد و اين امير قزلباش، با خواندن خطبه به نام عثمانيان، سر به اطاعت آنان نهاد.13
د) رويارويى شاملويان و تكلويان
در سال 936 ق، شعله جنگ ميان قبايل قزلباش زبانه كشيد. سياست خشن تكلويان در درون حكومت نسبت به سران ديگر قبايل، به رهبرى چوههسلطان، موجب صفآرايى شاملويان به رهبرى حسينخان شاملو، در برابر اين جاهطلبى گرديد. در دوران حاكميت چوههسلطان، موقعيت تكلويان از طريق عزل و حتى قتل امراى طوايف ديگر، تثبيت گرديد. در اين راه، طوايف روملو و استاجلو در هم شكسته شده بودند؛ اما تهديد احتمالى از جانب حسينخان شاملو، لله سام ميرزا در هرات ارزيابى گرديد. از سوى ديگر، رابطه سببى حسينخان با خاندان صفوى، اين نگرانى را افزايش داد. بنابراين، با سعايت چوههسلطان، حكومت خراسان در اختيار تكلويان قرار گرفت و از طايفه شاملو خلع يد شد.14 افزون بر آن، تحولات خراسان در سال 935 ق و مصالحه حسينخان شاملو با عبيداللّه خان ازبك براى واگذارى هرات، عامل ديگرى بود كه شاه طهماسب را براى خلع وى مصمم گرداند. در اين سال، هرات براى چندمين بار، در محاصره عبيدخان ازبك قرار گرفت. چوههسلطان، تنها به دليل غرضورزى با حسينخان شاملو، از اعزام نيروى امدادى سر باز زد و خان شاملو با تسليم هرات، به همراه سام ميرزا و شمارى از شيعيان هرات، رهسپار دربار شدند. اين اقدام كه شاه طهماسب آن را عملى «خودسر»15 مىدانست، وى را نسبت به اهداف آنان بدبين ساخت و توطئهاى براى به سلطنت رساندن سام ميرزا قلمداد گرديد.خان شاملو به سبب سوء ظن به وكيلالسلطنه، پس از دريافت اماننامه، به حضور شاه طهماسب رسيد. اگرچه اين اقدام تحريكآميز بود؛16 ليكن تهديد موقعيت برجسته وكيلالسلطنه با رسيدن قدرتمندترين امير شاملو به پايتخت و استقبال گرم طهماسب از وى، موجب گرديد كه چوههسلطان خطرات احتمالى توطئه به قتل رسانيدن خان شاملو را متحمل شود. او در تكميل توطئه و با وعده واگذارى تيولى بهتر از خراسان، خان شاملو را به يك ميهمانى فرا خواند؛ اما تحليل تيزبينانه حسينخان شاملو و يورش او به اردوى قزلباش در گندمان، موجب پناه بردن خان تكلو به خيمه شاهى گشت و سرانجام، به دست طايفه ذوالقدر، از متحدان شاملويان كشته شد.17
جسارت تكلويان و قدرت فزاينده آنان شاه را بهسوى اويماقات ديگر قزلباش متمايل كرد. در نهايت، با قتلعام طايفه تكلو به فرمان شاه طهماسب، حسينخان شاملو منصب اميرالامرايى يافت. تكلويان همچنان مىكوشيدند موقعيت برجسته خود را بازيابند و الامهسلطان تكلو كه اميرالامراى آذربايجان بود، براى بهدست آوردن منصب اميرالامرايى طغيان كرد. ناكامى در حصول به اين مقام، موجب پناهنده شدن وى به امپراتورى عثمانى شد و او سلطان ترك را در آن شرايط حساس، در حمله به ايران ترغيب كرد. يكى از عوامل تهاجمهاى عثمانيان به ايران، خيانت اميران برتافته از صفويان در دربار عثمانى بود.
ه) بازيافتن قدرت و تجديد حقوق سلطنت
منازعات طوايف قزلباش، اگرچه به قتلعام اميران مقتدر انجاميد و آثار ناگوارى بر حيات سياسى ايران نهاد؛ ليكن نابودى سران قزلباش زمينه قدرتيابى و تجديد اقتدار مقام سلطنت را فراهم آورد. خان شاملو به منزله وارث جنگ قدرت قزلباشان، حقوق سلطنت را رعايت نكرد و با قتل ميرجعفر ساوجى، حتى در پى قتل مرشد كامل برآمد تا سام ميرزا را بر تخت سلطنت بنشاند و امور پادشاهى به نام او و به كام خودش باشد.18 اين سوء ظنى بود كه در شاه طهماسب، اثرى شگرف نهاد. با آشكار شدن توطئه دو تن از طايفه شاملو، آن دو به ماوراءالنهر گريختند و حسينخان شاملو نيز در پى آن بود كه به سلطان عثمانى پناه برد.19
شاه طهماسب كه از جاهطلبىهاى شاملويان به تنگ آمده بود و در جنگ قدرت تكلو و شاملو در سال 936 ق، دو تير بر تاج شاهى نشانده بود، فرمان قتل خان شاملو و پايان قدرت طايفه شاملويان را صادر كرد. شورش ناموفق شاملويان در هرات، در سال 940 ـ 941 ق و تلاش براى تصرف قندهار، با قتل رهبر شاملوها به دست بابريان و اظهار ندامت سام ميرزا به دربار صفوى به پايان رسيد. اين تحولات نشان از برقرارى سلطه مجدد شاه و تنزل جايگاه اميرالامرا و قدرتيابى رئيس ديوانسالارى، يعنى ايرانيان است.
حاصل سخن
بدين سان، حكومت صفويه در اغتشاشهاى داخلى دوران اوليه حكومت شاه طهماسب، ثبات و انسجام خود را از دست داده بود. افزايش بحرانهاى داخلى امرا و شاه جوان را از توجه به خطرهايى كه از سوى همسايگان سنىمذهب شرق و غرب، حكومت صفويان را تهديد مىكرد، بازداشت. آنان زمانى از اين سياستهاى توسعهطلبانه و ويران كننده عثمانيان و ازبكان آگاه شدند كه هرات، جانشين بلافصل پايتخت به تصرف ازبكان درآمده بود و تبريز، پايتخت سابق صفويان در دست عثمانيان قرار داشت.
پيروزى در جنگ جام و آثار درازمدت آن به استحكام دولت ايران در خراسان انجاميد. خطرناكتر از پنج تهاجم ويرانگر عبيداللّه خان ازبك به خراسان، چهار تهاجم عمده عثمانيان به ايران در سالهاى 939 ـ 960 ق بود كه به رهبرى سلطان سليمان كبير، در اوج قدرت بودند. نكته قابل توجه اين نيست كه در اين يورشها، صفويان اراضى بسيارى از دست دادند، بلكه اين است كه شاه طهماسب، بهرغم اختلافهاى عميق اميران و خيانتهاى آنان و خاندان شاهى، توانست دولت صفويه را بيش از نيم قرن، يكپارچه نگاه دارد. قدرت رهبرى طهماسب در پيروزى جام و جسارت او در قتلعام دو امير قدرتمند قزلباش و تكلويان، تصوير ديگرى از شخصيت جانشين بنيانگذار دولت صفوى است. اين امر بيانگر يكى از اين دو نكته ـ يا شايد بخشى از هر دو ـ است: يا چارچوب تشكيلات اوليه صفويه كه به دست شاه اسماعيل پىريزى شد، از استحكام كافى براى حفظ كشور برخوردار بود، يا اينكه شاه طهماسب داراى ويژگىهايى بود كه منابع غربى و شرقى، به سادگى از آن گذشتهاند.
منابع
1 . تركمان، اسكندربيك، تاريخ عالمآراى عباسى، به كوشش ايرج افشار، تهران، اميركبير، 1344.
2 . حقى اوزون چارشلى، اسماعيل، تاريخ عثمانى، ترجمه ايرج نوبخت، تهران، كيهان، 1369.
3 . روملو، حسنبيك، احسنالتواريخ، تصحيح عبدالحسين نوايى، تهران، انتشارات بابك، 1357.
4 . سفرنامههاى ونيزيان در ايران، ترجمه منوچهر اميرى، تهران، انتشارات خوارزمى، 1349.
5 . شاه طهماسب صفوى، تذكره شاه طهماسب، به كوشش امراللّه صفرى، تهران، انتشارات شرق، 1363.
6 . عبدىبيك شيرازى، تكملهالاخبار، تصحيح عبدالحسين نوايى، تهران، نشر نى، 1369.
7 . غفارى كاشانى، احمد بن محمد، تاريخ جهانآرا، تهران، كتابفروشى حافظ، 1343.
8 . قمى، قاضى احمد منشى، خلاصهالتواريخ، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1359.
9 . مجهول، جهانگشاى خاقان، به كوشش اللّه دتا مضطر، اسلامآباد، مركز تحقيقات فارسى ايران و پاكستان، 1986 م.
پي نوشت :
1. مسافران ونيزى كه ناظر اين روابط خونين نظامى بودند، «جاهطلبى و همچشمى» را منشأ جنگ ارزيابى مىكنند ر.ك: سفرنامههاى ونيزيان در ايران، ترجمه منوچهر اميرى، ص 257.
2. اسكندربيك تركمان، تاريخ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 46.
3. عبدىبيك شيرازى، تكملهالاخبار، تصحيح عبدالحسين نوايى، ص 60.
4. حسنبيك روملو، احسن التواريخ، تصحيح عبدالحسين نوايى، ج 12، ص 242.
5. شاه طهماسب در تذكره خويش، اين رويداد را بيان مىكند. ر.ك: تذكره شاه طهماسب، به كوشش امراللّه صفرى، ص 4.
6. اسكندربيك تركمان، ج 2، ص 47.
7. روملو، همان، ج 12، ص 246.
8. همان، ص 256.
9. تاريخنويس گمنام عصر شاه اسماعيل اول آثار زيانبار اقتصادى تهاجمهاى نظامى به خراسان را تصوير مىكند. ر.ك: جهانگشاى خاقان، به كوشش اللّه دتا مضطر، ص 516.
10. روملو، احسنالتواريخ، ج 12، ص 258. براى شرح شورش شاملويان ر.ك: قاضىاحمد منشى قمى، خلاصهالتواريخ، ج 1، ص 175ـ176.
11. اين مورخ جزئيات شورش ذوالفقاربيك و دخالت ابراهيمخان موصلو را در حوادث پايتخت صفوى آورده است. ر.ك: خلاصة التواريخ، ج 1، ص 175 ـ 176.
12. روملو، همان، ج 12، ص 272.
13. اسماعيل حقى اوزون چارشلى، تاريخ عثمانى، ترجمه ايرج نوبخت، ج 2، ص 375.
14. قاضى احمد بن محمد غفارى كاشانى،تاريخ جهانآراء، ص 285.
15. تذكره شاه طهماسب، ص 14.
16. عبدىبيك شيرازى دلايل خشم چوههسلطان را بيان مىدارد. ر.ك: تكملة الاخبار، ص 67 ـ 68.
17. شاه طهماسب دليل مخالفت ذوالقدرها و ديگر طوايف تركمان را بيان مىكند: «امراى استاجلو و ذوالقدر و افشار چون مدتها تسلط طايفه تكلو را كشيده بودند، تاب نياوردند و بنياد عربده را در خفيه مىكردند». ر.ك: تذكره شاه طهماسب، ص 15.
18. روملو، همان، ج 12، ص 332.
19. همان
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله