پند اثر بخش به مصيبت ديده
پند اثر بخش به مصيبت ديده
پند اثر بخش به مصيبت ديده

نویسنده: محمد عوفي
در روزگاران پيشين يک نفر قاضي پسري جوان و دانشمند و پرهيزکار داشت، از قضا آن جوان درگذشت، قاضي در سوگ او بسيار سوخت و اندوهگين شد، به طوري که صبر و تحمل از دستش رفت و قرار و آرامش نداشت و به همين خاطر ديگر به محکمه براي قضاوت نمي رفت و در نتيجه مشکلات و کارهاي مسلمانان، بدون حل مي ماند.
تا اينکه روزي يکي از عارفان دورانديش و صاف دل نزد قاضي آمد و به او چنين گفت:« اي قاضي! اگر يکي از شاگردانت را نزديکي از عوام بفرستي، تا او را نزد تو آورد، آيا روا مي داني و خشنود مي شوي که او نزد تو نيايد و اطاعت دستور تو نکند؟!»
قاضي گفت:نه، روا نمي دانم و نسبت به او ناخشنود مي شوم.
عارف گفت: اي قاضي! آفريدگار تو فرزندي به تو داده بود، ولي اکنون حکم کرد و مرگ را به سوي او فرستاد، چرا راضي به حکم خود نمي شوي؟! [ تو که اگر به يک نفر عوام حکم کني، او به حکم تو گردن ننهد، ناراحت مي شوي، چرا حکم خدا را در مورد فوت فرزندت، نمي پذيري و موجب ناخشنودي خدا مي گردي؟]
قاضي از اين سخن عميق، پند گرفت و بيدار شد و آرامش خود را بازيافت و از آن پس، بر مسند قضاوت نشست و به کار خود ادامه داد[آري:
پند حکيم عين صواب است و محض خير
فرخنده بخت آنکه به سمع رضا شنيد
منبع: کتاب داستانهاي جوامع الحکايات

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله


نسخه چاپی