جهاني شدن و واگرايي در خاورميانه
جهاني شدن و واگرايي در خاورميانه
جهاني شدن و واگرايي در خاورميانه

نويسنده: محسن قنبري

چکيده

جهاني شدن فرايندي است که چونان اختاپوس، عرصه هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي بشر امروز را در چنبره ي سلطه ي خود درآورده و استقلال دولت - ملت ها را در جهان به چالش کشيده است. اين پديده به دليل سياليت طبيعت آن و در حال «شدن» بودنش، همواره جلوه هاي نويني را در دهکده ي جهاني از خود نشان داده و تفاسير و پردازش هاي زاينده اي را نمايانده است. فراواني رويکردها به اين پديده و قلمرو هژمونيک آن، موجب سردرگمي پژوهشگران اين عرصه شده و ورود و خروج منطقي و جهان گسترانه به آن را با دشواري مواجه ساخته است.
بر اين اساس، رسيدن به تعريفي واحد و تحديد دقيق قلمرو آن و مهم تر از همه، برون رفت از بافت شبکه اي جهاني شدن و اتخاذ شيوه اي واحد در برابر آن، امري مشکل مي نمايد. نشان دادن نمودهاي واگرايانه ي جهاني شدن در خرده نظام هايي مانند «خاورميانه» در سه عرصه سياست، اقتصاد و فرهنگ و معرفي راه کارهاي مواجهه با آن که همواره در ميان انديشمندان مسلمان چالش برانگيز بوده، تلاشي است که در متن مقاله ي حاضر براي اثبات فرضيه ي اصلي صورت گرفته است.
کليدواژه ها: جهاني شدن، خاورميانه، همگرايي، واگرايي، جهاني سازي.

مقدمه

جهاني شدن (1) پديده اي است که مرزهاي دولت - ملت را درنورديده و با شتابي فزاينده، دهکده ي جهاني (2) را با ابعاد اقتصادي، سياسي و فرهنگي خود مسخر ساخته است. مؤلفه هاي اين فرايند يکسره غربي است و کره ي زمين را به سمت جهان وطني آمريکايي سوق مي دهد. به گفته ي رهبران سياسي آمريکا، هر کسي که در جبهه ي آنها نباشد برعليه ايشان بوده و محکوم به فناست. اين ادعا پس از حادثه يازده سپتامبر 2001 و تهاجم نظامي گروه ائتلاف براي صلح و مبارزه با تروريسم جهاني به رهبري ايالات متحده آمريکا در افغانستان و پس از آن در عراق به طور عملي به نمايش گذاشته شد.
به ديگر سخن، جهاني شدن روند سلطه گرايي کشورهاي شمال (جهان اول)، به ويژه ايالات متحده، بر کشورهاي جنوب (جهان سوم) است. جهاني شدن علاوه بر کشورهاي جهان سوم و خاورميانه، مخالفان اروپايي بي شماري دارد.
منطقه ي خاورميانه به لحاظ موقعيت جغرافيايي سياسي و جغرافياي راهبردي، همواره در اثر تاخت و تاز قدرت هاي بيگانه، منطقه اي بحران زده و بي ثبات بوده است. واگرايي و توسعه نايافتگي کشورهاي خاورميانه معلول دخالت دولت هاي بزرگ جهان در سرنوشت آنهاست که در طول تاريخ، براي اعمال نيات امپرياليستي خود، به شگردهاي فريبنده اي همچون نوسازي، اصلاحات و اسطوره فرانوين (3) جهاني شدن متوسل شده اند.
موج هولناک جهاني شدن با ورود به کشورهاي فاقد قدرت چانه زني مناسب، آنها را به کشورهايي ضعيف، وابسته و بله قربان گوي قدرت هاي جهاني، تبديل مي کند.
پرسش هاي اساسي که در اين باب مطرح مي شوند عبارتند از اينکه اساسا تأثيرات جهاني شدن بر خاورميانه چه بوده است؟ چه رابطه اي بين جهاني شدن و واگرايي و توسعه نايافتگي کشورهاي خاورميانه وجود دارد؟ آيا پيوستن به روند جهاني شدن همواره با کام يابي کشورها همراه بوده و خواهد بود؟
به طور خلاصه، مي توان گفت: جهاني شدن هر چند به طور محدود منجر به همگرايي شده، اما در نگاه کلان، موجب افزايش روند واگرايي در ميان کشورهاي خاورميانه و وابستگي فزاينده به کشورهاي پيشرفته ي صنعتي گرديده است.

تبارشناسي موضوع

پيش از ورود به بحث، ذکر اين نکته مهم است که بين دو مفهوم «جهاني شدن» و «جهاني سازي» تمايزي عميق متصور است. هر دو مفهوم از دل واژه ي لاتين گلوباليزيشن «Globalization» استخراج مي شوند، با اين تفاوت که «جهاني شدن» معناي لازم «گلوباليزيشن به مثابه ي يک فرايند)، (4) و «جهاني سازي» معناي متعدي اين واژه (گلوباليزيشن به مثابه يک طرح)، (5) است. «جهاني شدن» به معناي فراگردي است که سيري طبيعي داشته و نشانگر حرکت کلي جهان است. مطابق اين تعريف، بشر امروز به اين جمع بندي رسيده که به تنهايي قادر به حل معضلات خويش نيست و وابستگي فزاينده اي را به ديگر ملت ها و فرهنگ ها در خود احساس مي کند. او اساسا به درک بهتري از خود و هويت جديدش در مقايسه ي خود با ديگران مي رسد. نياز به حاکميت جهاني واحد، که در آن ارزش هاي مشترک انساني لحاظ شده و عدالت و مساوات جايگزين تبعيض و شکاف بين جوامع گرديده، انسان ها را بر آن مي دارد تا به طور طبيعي و فطري به اين انديشه برسند که در سايه ي جهان وطني و تقسيم عادلانه ي منابع کمياب بين همه ي انسان ها، سعادت واقعي و فراگير نصيب شهروندان کشورهاي جهان خواهد شد.
«جهاني شدن» به معناي «جهان براي همه ي شهروندان جهاني، با رعايت عدالت در دست رسي به منابع» حول محور توحيد جرياني مثبت بوده و انبيا و اديان الهي جزو اولين بشارت دهندگان آن بوده اند. قرآن کريم با تأکيد بر آموزه هاي راستين اديان سابق، آينده خوشي را براي جهان و صالحان و فرودستان زمين ترسيم مي کند: (و نريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمه و نجعلهم الوارثين) (قصص: 5)؛ و مي خو اهيم بر کساني که در زمين، فرودست شده اند منت نهيم و آنان را پيشوا گردانيم و ايشان را وارث زمين کنيم.
و در جاي ديگر مي فرمايد: (و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر أن الأرض يرثها عبادي الصالحون) (انبياء: 105)؛ در زبور (6) پس از تورات نوشتيم که زمين را بندگان شايسته ي ما به ارث خواهند برد.
اما «جهاني سازي» معنايي کاملا متفاوت دارد. نگاه طرح ريزانه به گلوباليزيشن برخلاف جهاني شدن، حاکي از هدايت جهان به سمت منافع مشخص و رسيدن به اهدافي خاص است که سلطه ي مطلق بر منابع انساني و طبيعي جهان را در پي دارد. طبق اين معنا، جهاني سازي پديده اي منفي است و صدمات ناگواري بر پيکره ي جهان، به ويژه کشورهاي جهان سوم، فرود خواهد آورد.
پيشينه ي جهاني سازي - به مثابه ي شمشير دو دم در دست جهان خواران - چندان زياد نيست. امپرياليسم بريتانيا و در پي آن، آمريکا، بخصوص پس از جنگ جهاني دوم، از اين حربه نهايت سوءاستفاده را براي گسترش هيمنه ي خود کرده اند.
در سال 1891 سيسيل رودس (Cecil Rhodes) صاحب يک شرکت چند مليتي انگليسي به فکر بنيان گذاري يک سازمان سراسري جهاني به منظور حفظ امپراتوري بريتانيا افتاد. جملات ذيل ماهيت جهان خواري او و بريتانيا را نشان مي دهند:
تقريبا سراسر جهان تقسيم شده است و آنچه از آن باقي مانده نيز در حال تقسيم، تسخير يا مستعمره شدن است. به ستارگاني فکر کن که شب هنگام در بالاي سر خود مي بينيم؛ دنياهاي وسيعي که ما هرگز نمي توانيم به آنها دست يابيم. من اگر مي توانستم، سيارات را نيز به اموال خود ضميمه مي کردم. من اغلب در اين باره فکر مي کنم. (7)
آمريکا به دنبال بريتانيا، انديشه ي سلطه بر کل جهان را داشته و همواره به دنبال تحقق اين آرمان بوده است؛ چنان که ويلسون پس از جنگ جهاني اول، نظريه ي دولت فدرال را مطرح کرد و اظهار داشت: اگر بخواهيم صلح برقرار باشد، بايد همه ي دنيا از يک حکومت پيروي کنند. مراد وي چيزي جز سرسپاري جهانيان به حکومت آمريکا و تمدن غربي نبوده است. آمريکا پس از جنگ جهاني دوم نيز روند اعمال اين ايده را پي گرفت. به عقيده ي روزولت، جامعه ي جهاني يک خانواده فاقد پدر و مادر است، اما به جاي پدر و مادر، برادران بزرگ تري دارد که مسئوليت آنان را انجام مي دهند. بدين سان، نظريه ي «برادران بزرگ» (8) مطرح شد که به موجب آن، آمريکا و قدرت هاي بزرگ به عنوان برادران بزرگ حق مجازات برادران کوچک تر خاطي را دارند و برادران کوچک بايد مطيع و فرمانبردار بزرگ تر از خود باشند. (9) نظريه ي «حق وتو» نيز از همين باب به کشورهاي فاتح جنگ داده شد؛ به اين معنا که برادران کوچک هر وقت اقدامي انجام دادند که مورد رضايت برادران بزرگ نبود، مي توانند با وتوي آن اقدام، قدرت خود را هر چه بيشتر به رخ اعضاي خانواده ي جهاني بکشند.
از سال 1970 دهکده اي در سوئيس به نام «داووس»، (10) مرکز تلاش هاي اصلي پديده ي جهاني شدن بوده که همه ساله در اواخر ژانويه و اوايل فوريه، اجلاس اصلي و عمومي جهاني سازي در اين دهکده برگزار مي شود و خطوط اصلي رهنمودهاي جهاني سازي توسط بلندمرتبه ترين رهبران اقتصادي، سياسي و برجسته ترين متخصصان علوم انساني و تجربي جهان سرمايه داري مشخص مي شود. امروزه همايش هاي سالانه ي «داووس» به «اجلاس اقتصاد جهاني» (11) تغيير نام يافته است و پس از يازده سپتامبر 2001، نشست سال 2002 از داووس به نيويورک منتقل شد. (12) اين انتقال حکايت از به دست گرفتن رسمي و علني رهبري طرح «جهاني سازي» از سوي ايالت متحده آمريکا دارد و به جهانيان اعلام مي کند که تعبير گلوباليزيشن به معناي غربي سازي(13) و به تعبير دقيق تر، «آمريکايي سازي» (14) است.
فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در اواخر سده ي بيستم، روند جهاني سازي را سرعت بيشتري بخشيد؛ چنان که اريک هابز، تاريخدان مارکسيست، معتقد است: در پايان قرن بيستم، جهان به مرحله اي رسيده بود که بايد تغيير مي کرد. (15) بوش پدر اولين کسي بود که بلافاصله پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، طرح «نظم نوين جهاني» را ارائه داد. وي در تبيين خود از جهاني شدن، به مردم دنيا فهماند که آمريکاييان دنبال جهاني تک قطبي هستند که خود در رأس آن قرار داشته باشند و ديگران در بدنه يا قاعده ي اين هرم تک قطبي قرار مي گيرند. (16)
آمريکا از وقتي که به عنوان يک ابرقدرت وارد عرصه ي نظام بين الملل شده، خود را «انسان جديد» (17) و دنياي پس از جنگ جهاني دوم را «دنياي جديد» (18) خوانده و هميشه داعيه ي تسلط بر جهان را با شعارهاي عالم فريب «آزادي» و «دموکراسي» داشته است. آلن دالس، رئيس سازمان «سيا» در زمان آيزنهاور، روي نقشه ي جهان از برلين تا کره خطي کشيد و گفت: بالاي اين خط به تعبير چرچيل، پشت پرده ي آهنين و پايين آن دنياي آزاد است. ما آمريکايي ها از دنياي آزاد دفاع مي کنيم. (19) فروپاشي شوروي و آزادي همه ي کشورها از پرده ي آهنين، آمريکا را وارد فاز عملياتي جديدي کرد تا سلطه ي فرهنگي - سياسي خود، يعني ليبرال - دموکراسي را در قالب «دفاع از آزادي در سرتاسر جهان آزاد»، به نمايش بگذارد.
جهاني شدن رامي توان به وضوح، در آثار انديشمندان قرن 19 و 20 يافت؛ از آثار کارل مارکس و سن سيمون گرفته تا مطالعه کنندگان جغرافياي سياسي همچون مک کيندر، که به چگونگي تلفيق جهان از طريق مدرنيته پي برده و نيم نگاهي بدان داشته اند. اما واژه ي «جهاني شدن» تا دهه ي 1960 و اوايل دهه ي 1970 رواج آکادميک و گسترده اي نيافت. (20)

تعاريف «جهاني شدن»

به دليل آنکه جهاني شدن در مرحله ي «شدن» قرار دارد و با گستردگي و شتاب وصف ناپذيري پيش مي رود، ارائه ي تعريفي جامع و مانع از آن بسيار دشوار به نظر مي رسد. در اينجا، تعاريفي که هر کدام به بعدي از اين پديده ي چند وجهي اشاره دارند، به اختصار ذکر مي شوند:
1. جهاني سازي تحميل سلطه ي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي ايالت متحده ي آمريکا بر جهان، بخصوص شرق و جهان سوم، و بالاخص جهان اسلام است. آمريکا به خاطر برتري علمي و فناورانه و قدرت نظامي و امکانات اقتصادي، خود را ارباب جهان مي داند. جهاني سازي تعامل ارباب و رعيت و مستکبر و مستضعف است. (21)
2. گيدنز جهاني شدن را اين گونه تعريف مي کند: تشديد روابط اجتماعي در سراسر جهان که مکان هاي دور از هم را چنان به هم مرتبط مي سازد که رخدادهاي هر محل، زاده ي حوادثي است که کيلومترها دورتر به وقوع مي پيوندند. (22)
3. مانوئل کاستلز با اشاره به عصر اطلاعات، جهاني شدن را ظهور نوعي جامعه ي شبکه اي مي داند که در ادامه ي حرکت سرمايه داري، پهنه ي اقتصاد، جامعه و فرهنگ را دربرمي گيرد. (23)
4. مک گرو از افزايش شمار پيوندها و ارتباطات متقابلي که فراتر از دولت ها دامن مي گسترند و نظام جديد جهاني را مي سازند، (24) به «جهاني شدن» تعبير مي کند.
5. مايکل تايرز بر اين باور است که جهان گرايي به گونه اي که از آن بحث مي شود، به رشد انفجارآميز 20 تا 25 سال گذشته ي شرکت هاي چندمليتي غول آسا و ذخاير انبوه سرمايه اي اشاره دارد که از مرزهاي ملي گذر کرده و در همه جا رخنه نموده است. اين جهاني شدن خود به طور عمده، پيامد يک انفجار فناورانه است که همزمان در رايانه اي کردن کارها، ارتباطات راه دور و حمل و نقل سريع مشاهده مي شود. (25)
6. هري آرتورز در مقاله ي خود تحت عنوان «جهاني شدن و پيامدهاي آن» با اذعان به اينکه مهم ترين دل مشغولي جهاني شدن، پول، سرمايه و قدرت است، يک تعريف اقتصادي از آن ارائه مي دهد: عالمان اقتصاد سياسي، جهاني شدن را نوعي نظم اقتصادي مي دانند که در آن جريان سرمايه، توليد، تجارت و اطلاعات بدون کمترين الزام و فشاري از ناحيه ي مرزهاي جغرافيايي و حاکميت دولت ها، به سوي اهداف خود در حال حرکتند. در اين فرايند، تلفيق موادخام و نيروي کار ارزان کشورهاي جهان سوم با سرمايه گذاري، فناوري و مهارت هاي مديريتي کشورهاي صنعتي، موجب به حرکت درآمدن چرخ هاي توليد و گشوده شدن بازارهاي مصرف جهاني شده است. (26)
شايد بتوان در تعريف «جهاني شدن» به اين جمع بندي رسيد که «جهاني شدن» عبارت است از: فرايند فشردگي فزاينده ي زمان و فضا که به واسطه ي آن مردم دنيا کم و بيش و به صورتي نسبتا آگاهانه در جامعه ي جهاني ادغام مي شوند. به بيان ديگر، جهاني شدن معطوف به فرايندي است که در آن فرد و جامعه در گسترده اي جهاني، با يکديگر پيوند مي خورند. (27) به تعبير ديگر، جهاني سازي به معناي وابستگي متقابل ملت ها در سطح جهاني، (28) رشد نظام جهاني (29) و انباشت در مقياس جهاني (30) است که در عام ترين معنايش، به جريان بي المللي کالا، سرمايه، توليد و فناوري اشاره دارد. از نظر بسياري از حاميان نظريه ي «جهاني سازي»، دامنه وعمق اين جريانات يک نظم نوين جهاني (31) را ايجاد کرده که نهادها و اشکال قدرت خاص خود داشته و جايگزين ساختارهاي مرتبط با دولت - ملت گرديده است. (32) اين همان «نظم نوين جهاني» است که به زعم کلينتون، فراتر از اقتصاد است و بيشتر شامل صدور ليبرال - دموکراسي به تمام جهان مي شود:
هدف ما بايد اين باشد که جهان را با محوريت آزادي، دموکراسي و صلح گرد هم آوريم و با کساني که قصد خدشه دار کردن اين روند را دارند، مبارزه کنيم. ولي ما براي شکل دادن به قرن بيست و يکم با مشکلات زيادي رو به رو هستيم. (33)
شکل قرن 21، که کلينتون از آن حرف مي زند، همان سلطه ي ليبرال - دموکراسي غربي و آمريکايي است و کساني که بخواهند در مقابل اين جهاني سازي مقاومت کنند، پس از دريافت برچسب هاي سياسي گوناگون همچون تروريسم، بنيادگرا و ناقض حقوق بشر، به شدت درهم کوبيده خواهند شد.

ابعاد جهاني شدن

علي رغم تصور برخي از انديشمندان که جهاني شدن را تنها در اقتصاد خلاصه مي کنند، به نظر مي رسد که اين پديده ي هزار رنگ، چند وجهي است و جلوه هاي گوناگوني دارد. هر چند جهاني شدن در آغازين گام هاي خود، در عرصه ي اقتصاد مشاهده گرديد، ولي به تدريج، پاي در مباحثي همچون قاچاق مواد مخدر و تروريسم گذاشت و در نهايت، همه شئون زندگي انسان را بدون ملاحظه ي حد و مرزهاي ملي درنورديد. (34) به تعبير ديگر، جهاني شدن اختاپوسي است (35) که اقتصاد، سياست، فکر، دين، اخلاق و فرهنگ را دربر مي گيرد.

جهاني شدن اقتصاد

نظريه پردازان پرشماري وجه غالب جهاني شدن را «اقتصاد» مي دانند. از لحاظ تاريخي نيز وجهه ي جهاني شدن متعلق به اقتصاد است. حتي برخي مورخان پيشينه ي آن را به سده ي شانزدهم بازمي گردانند. جهاني شدن اقتصاد، قدرت کنترل دولت ها را بر نقل و انتقالات مالي و فناوري کاهش داده و به تعامل ملت ها مي افزايد. همچنين رقابت سرمايه را از محدوده هاي جغرافيايي خاص خارج کرده و در سطح جهاني، فراگير مي کند. (36) پرواضح است که فعاليت اقتصادي به صورت بين المللي، پديده جديدي نيست، اما رشد همگرايي و يکپارچگي بين المللي، از لحاظ کيفي، با گسترش اوليه تجارت بين المللي کاملا متفاوت است؛ چرا که ويژگي آن تشديد پيوندهاي اقتصادي غالبا در سطح کارکردي در وراي مرزهاي ملي است. (37)
جهاني شدن اقتصاد در آستانه ي قرن بيست و يکم چهره ي ديگري به خود گرفته است و کشورهاي صاحب سرمايه با بهره گيري از پيشرفته ترين فناوري ها و ادغام شرکت هاي چندمليتي و هضم اقتصادهاي محلي و منطقه اي، حيطه ي فرمانروايي شان را بر بازار مصرف و کالا، گسترش دادند تا يکي از مهم ترين مأموريت ها و کارکردهاي جهاني سازي، که پيچيدن نسخه اي واحد براي تمام دنيا باشد، تحقق يابد. (38)
آقاي فيدل کاسترو در جلسه ي افتتاحيه ي اجلاس جنوب، که در 24 فروردين 1379 در «هاوانا» تشکيل شد، به وضوح ماهيت جهاني شدن را «برخوردار کردن اقليت و تهي دست نمودن اکثريت مردم جهان» دانست:
اقليت بسيار کوچکي در کابين هاي لوکس و مجهز به تلفن هاي همراه و اينترنت، و اکثريتي عظيم در شرايطي سفر مي کنند که يادآور تجارت هولناک بردگان مابين آفريقا و آمريکا در تاريخ گذشته ي مستعمراتي ماست؛ يعني 85 درصد سرنشينان اين کشتي که در انبار کثيف کشتي جا داده شده اند، از گرسنگي، امراض مختلف و درماندگي رنج مي برند. آنچه که جهاني شده است، توسعه نيست، بلکه فقر است؛ اقدام به حاکميت ملي کشورهاي در حال توسعه نيست، بلکه نقض آن است؛ تقويت همبستگي مابين مردمان ما نيست، بلکه تحکيم قانون اعمال زور و تقويت رقابت نابرابر موجود در عرصه ي بازار است. (39)
جهاني شدن موجب بروز شکاف طبقاتي بين شمال و جنوب شده و 80 درصد جهان را درکام 20 درصد ساکنان آن شيرين کرده است و 80 درصد بقيه دندان به دندان مي سايند و هر روز اميدشان به زندگي کم مي شود و در انتظار مرگ عمرشان را سپري مي کنند. اين همان پديده اي است که نه تنها واجد کمال نيست، (40) بلکه بشر امروز را هر چه بيشتر به سوي پرتگاه هاي ضلالت و گم راهي مي کشاند.
کاسترو در همان سخنراني، به توسعه ي انساني در جهان اشاره مي کند که حاکي از برتري نژاد سفيد بر ساير نژادها و پستي تمامي رنگين پوستان، به ويژه سرخ و سياه، است:
درآمد سرانه در بيشتر از 100 کشور کمتر از 15 سال پيش است و در حال حاضر، امرار معاش 1/6 ميليارد نفر از مردم جهان بدتر از آغاز دهه ي 1980 است. بيش از 820 ميليون نفر سوءتغذيه دارند که 790 ميليون نفر آنها در جهان سوم زندگي مي کنند. برآورد مي شودکه 507 ميليون نفر از مردمي که در جهان جنوب زندگي مي کنند ، چهل سالگي خود را نخواهند ديد. در آن تعداد از کشورهاي جهان سوم که در اين اجلاس نماينده دارند، از هر 5 کودک، 2 نفر از بيماري کندي رشد رنج مي برند و يک کودک از 3 کودک کمبود وزن دارند، و هر روز 30 هزار نفر از کساني که مي توان آنها را از مرگ نجات داد، جان مي دهند. 2 ميليون نفر از دختران اجبارا به فحشا کشانده مي شوند. 130 ميليون کودک به تحصيلات ابتدايي دست رسي ندارند و 250 ميليون نفر زير 15 سال، براي امرار معاش مجبور به کار کردن هستند. (41)
جهاني شدن اقتصاد، اقتصادهاي محلي کشورهاي جنوب را، که قدرت چانه زني و رويارويي با ابرشرکت هاي فراملي را ندارند، نابود کرده و آنها را صرفا به صورت مصرف کننده اي مطيع براي کالاهاي وارداتي نظام سرمايه داري غربي و در رأس آنها ايالات متحده آمريکا، تبديل نموده است. آنتوني گيدنز هم به اين بعد منفي جهاني شدن اشاره دارد:
جهاني شدن پيامدهاي منفي بسياري را به بار مي آورد که از آن جمله، نابرابري اقتصادي است، و علت اين نابرابري اقتصادي وجود دو اقتصاد محلي و جهاني در کنار يکديگر است. (42)

جهاني شدن سياست

جهاني شدن از لحاظ سياسي، رهايي امر اجتماعي از سيطره ي دولت است و اينکه زمام امور در عرصه هاي اطلاعاتي، محيط هاي زيستي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي به سازمان ها و شرکت هاي فراملي واگذار گردد. الگوي سياسي را، که جهاني شدن براي جامعه ي جهاني پيشنهاد مي کند، دموکراسي از نوع غربي و آمريکايي است که ريشه در ليبراليسم سياسي و مدرنيته دارد. (43) پس از جنگ جهاني دوم، نظريه هاي متعددي مطرح شدند که ناظر به سياستي جهاني بودند. از جمله ي آنها، نظريه ي «پايان ايدئولوژي» دانيل بل (1966) بود که موفقيت بازسازي پس از جنگ و پيدايش جامعه هاي پساصنعتي را پايان ايدئولوژي هاي نازيسم، فاشيسم و چپ مي داند؛ همچنين نظريه ي «پايان تاريخ» فوکوياما (1989) که سرمايه داري و سياست ليبرال کثرتگرا و غلبه ي آن بر ديالکتيک تاريخ را پايان تاريخ قلمداد کرده و استدلال نموده است:
فرايندي بنيادي در جريان است که الگوي مشترک تطورگرايانه اي را بر همه ي جوامع بشري تحميل مي کند؛ به طور خلاصه، چيزي شبيه تاريخ عمومي بشر در مسير ليبرال - دموکراسي. (44)
اين نوع نگاه ها به جهان، با نگاهي بدبينانه و هابزي به قدرت و وضع بشريت، که به نوعي مي توان آن را «پايان مدنيت» ناميد، جايگزين گرديد. افرادي همچون ساموئل هانتينگتون در نظريه ي «برخورد تمدن ها» (1993) و رابرت کپلن در «ظهور هرج و مرج» (194) طرحي سرشار از جنگ و خشونت را براي آينده ي بشريت ترسيم کردند و با تکيه بر رئاليسم بين الملل، تمدن غالب را ليبرال - دموکراسي آمريکايي تلقي کردند.
رهيافت بدبينانه و ستيزه جوي هانتينگتون چراغ راهنما و منشأ عمل سياسي ايالات متحده شد و به انزوا کشيدن نظام هاي مخالف سرمايه داري و بازار آزاد را سرلوحه ي خويش قرار داد. عملي کردن اين ايده پيش از فروپاشي شوروي، از طريق محاصره ي نظامي و اقتصادي اردوگاه شرق ميسر مي گرديد. در نهايت، در سال 1989 با فروپاشي شوروي و سقوط ديوار برلين، رقيب اصلي ليبرال - دموکراسي از بين رفت و آمريکا سرخوش از اين پيروزي، رجز «هل من مبارز» سر داد . نبود مانع در برابر قطار سريع السير جهاني سازي، براي آمريکا اين امکان را فراهم ساخت تا با گسترش «ناتو» به شرق اروپا و اقمار شوروي سابق و تغيير رژيم هاي ناتوان در کشورهاي جهان سوم، زمينه ي تغييرات سياسي، اجتماعي و اقتصادي و گشودن بازارهاي کشورهاي مزبور به سوي غرب را فراهم آورد.
تغيير رژيم هاي استبدادي و تماميت خواه کشورهاي جهان، به ويژه کشورهاي خاورميانه، يکي از طرح هايي است که آمريکا به شدت آن را دنبال مي کند. به تعبير هانتينگتون، بين سال هاي 1974 تا 1990 نظام هاي حکومتي بيش از 30 کشور در جنوب و شرق اروپا، آمريکاي لاتين و شرق آسيا، از نظام هاي اقتدارگرا به نظام هاي دموکراتيک تغيير يافته اند.(45)
به دليل آنکه سردمداران آمريکا، نظام ليبرال - دموکراسي را ايده آل ترين نوع حکومت مي دانند، صدور آن را نيز به تمام دنيا، از وظايف انساني خويش برمي شمارند. توجيه آمريکا از حمله به عراق و افغانستان، در ظاهر رهاسازي دو کشور از يوغ استبداد و رساندن آنان به ساحل آزادي و مردم سالاري بود.
حکومت ليبرال - دموکراسي، که آمريکا مدعي آن است، دو ويژگي اساسي دارد: انتخاب آزاد و طبيعت سکولار؛ جداي از آرمان گرايي و آرمان خواهي که مي تواند اسلام يا هر دين ديگر و يا يک آرمان گرايي مثل مارکسيسم باشد. (46)
در نگاه خوش بينانه، مي توان جهاني شدن سياست را به رشد سازمان هاي بين المللي و فراملي - از سازمان ملل و دفترهاي نمايندگي هاي تخصصي آن گرفته تا گروه هاي فشار و جنبش هاي اجتماعي بين المللي - تعبير کرد که شکل و پويايي دولت و جامعه ي مدني را تغيير داده اند. دولت به عرصه ي تکه تکه ي سياست گذاري تبديل شده است؛ عرصه اي که هم شبکه هاي فراملي آن را دربرگرفته و هم کارگزاري هاي داخلي.(47)

جهاني شدن فرهنگ

جهاني شدن فرهنگ به همگون شدن فرهنگ ها در قالب يک فرهنگ فراگير اطلاق مي شود که با اعمال سلطه، ديگر فرهنگ ها را به چالش کشيده، آنها را تابع خويش مي سازد. روشن است که در صحنه ي رقابت و مبارزه براي کسب عنوان قهرماني، طرف پيروز همواره آن طرفي است که صاحب قدرتي افزون بر رقيب است و آن را عملا به رخ حريف کشيده. در کشاکش رقابت براي کسب عنوان اربابي براي دهکده ي جهاني، به دليل آنکه آمريکا براي خود دستي بالاي دست نمي بيند، طبيعتا فرهنگي را بر جهان غالب خواهد کرد که تابع خواست او باشد. امروزه فرهنگ «سرمايه داري» و «ليبرال - دموکراسي» اتوپياي آمريکا براي تسخير کل جهان است؛ پديده اي که همان «امپراتوري فرهنگي است و عبارت از اراده ي معطوف به همگون سازي فرهنگي جهان يا به تعبير ديگر، غربي کردن جهان با استفاده از ابزار اقتصادي و سياسي است.» (48) به ديگر سخن، امپرياليسم فرهنگي چيزي جز صدور کالاها، ارزش ها و اولويت هاي شيوه ي زندگي غربي نيست. آنچه در عرصه هاي جهاني فرهنگ رايج و مسلط مي شود، تصورات و مصنوعات و هويت هاي تجدد غربي است که صنايع فرهنگي غرب عرضه مي کنند.
رسانه ها ابزارهاي خوبي براي بسط امپرياليسم فرهنگي در دنيا هستند. اشکال جديد وسايل ارتباطي، که از مرزها فراتر مي روند، مردم و سازمان ها را به يکديگر، پيوند مي دهند. رسانه هاي تصويري در سراسر جهان، روزانه اخبار مشابه پخش مي کنند. جوانان در گوشه و کنار جهان، تلقيات و آرزوهاي همانندي دارند و هر روز تعصبات قومي و مذهبي کم رنگ مي شوند. فرهنگ مسلط، فرهنگ تکثرگرا و طرفدار تساهل و تسامح است که تنها کام دل گرفتن از لذايذ دنيوي و مواهب مادي را تبليغ مي کند.(49)
براساس نظريه ي «تعيين دستور کار»، رسانه ها معمولا بر موضوعات خاصي تمرکز مي کنند و ساير موضوعات را ناديده مي گيرند و به ملاحظاتي که مردم در تصميمات اجتماعي و سياسي خود مدنظر دارند، شکل مي دهند. بر اساس اين نظريه، به مردم نمي گويند «بينديشيد»، بلکه به آنها مي گويند: درباره ي چه چيزي بينديشيد. (50) آرتور برگر با اشاره به جهاني سازي فرهنگي آمريکا، ماهيت امپرياليستي و سکولار آن را به وضوح بيان مي کند:
فرهنگ ايالت متحده، فرهنگ هاي شکننده ي جهان سوم را درهم مي شکند و باورها، ارزش ها و در مواردي فرهنگ مردم پسند آمريکا و اروپاي غربي را اشاعه مي دهد. بنابراين، ما آمريکايي ها باورهاي ايدئولوژيک خود را به شکلي پنهاني اشاعه مي دهيم و در عين حال، فرهنگ هايي را که گفته مي شود شکننده هستند، نابود مي کنيم و اين نهايتا به نوعي يکنواختي منجر مي شود و زندگي در همه ي نقاط کره ي زمين به نوعي شبيه به مرکز خريد همگن و جهان شمول انعطاف پذير خواهد شد.(51)
امروزه جهاني شدن مولد جرايم جديد و گسترش جرم و جنايت با استفاده از ابزارهاي نوين شده است. بخش اعظم دنياي امروز در تسخير امواج راديويي، تلويزيوني، اينترنت و وسايل ارتباط جمعي قرار گرفته است. بنابراين، به همان مقدار که راه هاي گسترش و شيوع جرايم بيشتر شده، به همان مقدار مبارزه با گروه هاي مافيايي و تروريستي دشوارتر شده است.(52)
جدول ذيل نشان دهنده ي اتصالات و ارتباطات مردم به همديگر در بين سال هاي 1990-2002 است. (53)
1990، خطوط اصلي تلفن (ميليون): 520، مشترکان تلفن همراه (ميليون): 11، دقايق ترافيک تلفن بين المللي (ميليارد) (54): 33، رايانه هاي شخصي (ميليون) 120، کاربران اينترنتي (ميليون) (55): 2/6
1991: خطوط اصلي تلفن (ميليون): 546، مشترکان تلفن همراه (ميليون): 16، دقايق ترافيک تلفن بين المللي (ميليارد) (54): 38، رايانه هاي شخصي (ميليون): 130، کاربران اينترنتي (ميليون) (55): 4/4
1992: خطوط اصلي تلفن (ميليون): 574 ، مشترکان تلفن همراه (ميليون): 23 ، دقايق ترافيک تلفن بين المللي (ميليارد) (54): 43، رايانه هاي شخصي (ميليون): 150، کاربران اينترنتي (ميليون) (55): 6/9
1993: خطوط اصلي تلفن (ميليون): 606، مشترکان تلفن همراه (ميليون): 34، دقايق ترافيک تلفن بين المللي (ميليارد) (54): 48، رايانه هاي شخصي (ميليون): 170، کاربران اينترنتي (ميليون) (55): 9/4
1994: خطوط اصلي تلفن (ميليون): 645، مشترکان تلفن همراه (ميليون): 55، دقايق ترافيک تلفن بين المللي (ميليارد) (54): 56، رايانه هاي شخصي (ميليون): 190، کاربران اينترنتي (ميليون) (55): 16
1995: خطوط اصلي تلفن (ميليون): 692، مشترکان تلفن همراه (ميليون): 91، دقايق ترافيک تلفن بين المللي (ميليارد) (54): 62، رايانه هاي شخصي (ميليون): 230، کاربران اينترنتي (ميليون) (55): 34
1996: خطوط اصلي تلفن (ميليون): 740، مشترکان تلفن همراه (ميليون): 145، دقايق ترافيک تلفن بين المللي (ميليارد) (54): 71، رايانه هاي شخصي (ميليون): 260، کاربران اينترنتي (ميليون) (55): 54
1997: خطوط اصلي تلفن (ميليون): 794، مشترکان تلفن همراه (ميليون): 214، دقايق ترافيک تلفن بين المللي (ميليارد) (54): 80، رايانه هاي شخصي (ميليون): 320، کاربران اينترنتي (ميليون) (55): 90
1998: خطوط اصلي تلفن (ميليون): 848، مشترکان تلفن همراه (ميليون): 319، دقايق ترافيک تلفن بين المللي (ميليارد) (54): 90، رايانه هاي شخصي (ميليون): 370، کاربران اينترنتي (ميليون) (55): 149
1999: خطوط اصلي تلفن (ميليون): 906، مشترکان تلفن همراه (ميليون): 472، دقايق ترافيک تلفن بين المللي (ميليارد) (54): 100، رايانه هاي شخصي (ميليون): 430، کاربران اينترنتي (ميليون) (55): 230
2000: خطوط اصلي تلفن (ميليون): 970، مشترکان تلفن همراه (ميليون): 650، دقايق ترافيک تلفن بين المللي (ميليارد) (54): 110، رايانه هاي شخصي (ميليون): 500، کاربران اينترنتي (ميليون) (55): 311
2002: خطوط اصلي تلفن (ميليون): 1115، مشترکان تلفن همراه (ميليون): 1000، دقايق ترافيک تلفن بين المللي (ميليارد) (54): 130، رايانه هاي شخصي (ميليون): 670، کاربران اينترنتي (ميليون) (55): 500

خاورميانه

خاورميانه را مي توان به لحاظ جغرافياي سياسي، يک خرده نظام بين المللي به شمار آورد و آن را به صورت يک کل مورد مطالعه قرار داد. بنابراين، مي توان هويتي متمايز براي آن قايل شد. ظاهرا نخستين بار درياسالار آمريکايي، آلفرد ماهان، در سال 1902 ميلادي اين واژه را به کار برد. در تعبيرات جديد، خاورميانه از افغانستان تا شمال آفريقا، از يمن تا ترکيه، از مديترانه تا شاخ آفريقا امتداد پيدا مي کند. (56) خاورميانه علاوه بر امتيازاتي در زمينه ي اقتصادي، از لحاظ فرهنگي نيز در تاريخ تمدن جهان، نقش اساسي دارد. آقاي توين بي در کتاب خود، بررسي تاريخ، به اين نقش مهم اشاره مي کند:
از مجموع 21 تمدن، که جهان ما شاهد آن بوده است، 12 تمدن به همين منطقه ي خاورميانه تعلق دارند. تمدن اسلامي، که مي توان آن را درخشان ترين مدنيت هاي اين منطقه فرض کرد، دو تمدن ايران باستان و امپراتوري روم را تحت الشعاع خود قرار داد. (57)
خاورميانه به علت واقع شدن بين سه قاره ي اروپا، آسيا و آفريقا (حلقه ي ارتباط ملل جهان)، دربر داشتن رودها، درياچه ها و تنگه هاي راهبردي مهمي همچون بسفر، داردانل، آب راهه ي سوئز و تنگه ي هرمز در اين منطقه و اشتمال بر يک چهارم توليدات نفتي جهان و بيش از 60 درصد ذخاير شناخته شده، موقعيتي جغرافيايي - راهبردي و جغرافيايي - سياسي پيدا کرده است. (58) اطراف خليج فارس براي يک دوره ي 50 ساله، داراي نفت و گاز است که هر بشکه اي بيش از يک تا دو دلار بيشتر هزينه ي استخراج ندارد. اما هر بشکه نفت تصفيه شده در اروپا 100 دلار است که تنها قريب 20 دلار آن به کشورهاي توليد کننده ي نفت تعلق مي گيرد، در حالي که يک بشکه آب تصفيه شده در اروپاي پرآب، 200 دلار است. (59)
براي اينکه نقش جهاني شدن را در واگرايي کشورهاي خاورميانه بيشتر روشن سازيم، لازم است عوامل همگرايي منطقه اي را علي رغم درنظرگرفتن طرح «جهاني سازي» مورد بحث قرار دهيم و سپس به اين جمع بندي برسيم که چگونه در خلال اين طرح، روند همگرايي جاي خود را به واگرايي و عقب ماندگي از قافله ي تمدن و پيشرفت مي دهد.
عوامل متنوع اقتصادي، سياسي، فرهنگي و حسي همگن در برابر دشمن مشترک در هر چه نزديک تر شدن کشورهاي اين منطقه به يکديگر مؤثر هستند که در ذيل، به اختصار بيان مي شوند:

همگرايي اقتصادي

اگر به قرن شانزدهم نظري بيفکنيم، يک ساختار منحصر به فرد تجاري و حمل و نقل را شاهده خواهيم بود که دنياي عربي - اسلامي را به هم متصل کرده است.
در طول هزار سال، اعراب يک ساختار قوي و مؤثر تجاري فراملي را توسعه دادند که اوج آن در طول دو قرن هشتم و شانزدهم بود. (60)
نظام گسترده ي کاروان هاي شتر، که به مثابه ي حلقه ي اتصال شهرها و قبايل عمل مي کرد، منجر به نوعي همگرايي و ارتباطات ملل مسلمان و عرب مي گرديد. نمود بارز اين شبکه در سفر حج به چشم مي خورد؛ جايي که برحسب سنت، هر زائري کشورش را با کالايي ترک مي کرد تا در مسير شهر مقدس مکه به داد و ستد نيز بپردازد.
يکي ديگر از عوامل همگرايي اقتصادي، تک محصولي بودن و وابستگي اين کشورها به نفت است. امروزه کشورهاي خاورميانه عمدتا مضرات «رانتيريسم» را متوجه شده و در تلاشند تا وابستگي خود را به اين سرمايه ي ملي کاهش دهند. از اين رو، ايجاد بازار توليد و مصرف منطقه اي، که کاهش هزينه ي حمل و نقل و افزايش سود طرفين معامله را در پي دارد، (61) فکر مي کنند و به نظر مي رسد تجارت هاي منطقه اي و تقويت بنيه ي اقتصادهاي بومي به همگرايي هر چه بيشتر منجر شود.

همگرايي سياسي

امروزه از ديدگاه اقتصاد سياسي، سياست هرگز از اقتصاد جدا نمي شود. وجود ذخاير عظيم نفتي در حوزه ي خاورميانه، سياستي نفتي و سوددهي را به بار آورده که با تغيير قيمت نفت، در حال نوسان مي باشد. کشورهاي صادرکننده ي عمده ي نفت در خاورميانه به دنبال اتخاذ سياست هاي مشترک براي ايجاد امنيت خليج فارس و ثبات منطقه، براي صدور بدون دغدغه ي نفت به سراسر جهان هستند.
وجود دشمن مشترک براي کشورهاي مسلمان خاورميانه يعني رژيم نژادپرست اسرائيل و حس مشترک در برابر او و عزم عمومي براي حذف قدرت نامشروع آن از صحنه ي بين المللي، به مثابه ي حلقه اي نامرئي درآمده که جهان اسلام را به هم پيوند مي دهد. از سوي ديگر، ايالات متحده آمريکا نيز به دليل حمايت آشکار از اقدامات تروريستي اسرائيل عليه فلسطينيان، به ويژه پس از حملات 11 سپتامبر و اشغال افغانستان و در پي آن، تهاجم به عراق، نفرت فزاينده اي در بين مسلمانان منطقه پيدا کرده است. حتي برچسب «محور شرارت» (62) آمريکا، به هم پيمانان منطقه اي خود همچون عربستان نيز تعميم يافت و موجب رنجش اين هم پيمان قديمي گرديد. بدين روي، همبستگي نظامي و اتخاذ سياست هاي يگانه در قبال مداخله گري هاي آمريکا و اسرائيل، حربه ي تفرقه افکني و سوءاستفاده از سياست هاي چندگانه دشمن را خنثا مي کند. (63)

همگرايي فرهنگي

مذهب، زبان، خون و نژاد، و خاک همه از امور دوپهلو هستند که هر يک مي توانند عامل مؤثر همگرايي در منطقه باشند.(64)
با توجه به مشترکات مذهبي و نژادي کشورهاي خاورميانه، که در بيشتر کشورهاي منطقه ي عرب موجود است و اسلام مذهب رسمي غالب آنها را شکل مي دهد، جهان اسلام بيش از همه ي مناطق دنيا مي تواند به همگرايي برسد. خوراک و پوشاک ملهم از شريعت اسلامي نيز از وجوه مشترک اين منطقه به شمار مي آيد.
هنر و معماري، که جلوه ي آن در کاشي کاري هاي مزين به آيات قرآني، اجتناب از به تصوير کشيدن انسان و موجودات جاندار و در مقابل ،استفاده از تزيينات اسليمي و اسلامي، در تمام نقاط کشورهاي اسلامي به چشم مي خورد. مساجد همواره زيباترين و محترم ترين بناها در ميان ساختمان هاي شهرها و روستاهاي کشورهاي اسلامي بوده اند. کاربرد خطوط منحني و محراب گونه در معماري اسلامي، القاکننده ي حرکت از کثرت به وحدت (نقطه ي اوج و تلاقي خطوط در محراب ها و رواق ها) است. در نهايت، معماري اسلامي با حالت تجريدي و آسماني خود، انسان را از ناسوت به لاهوت پرواز مي دهد و اين همان چيزي است که آن را «همگرايي هنري» مي ناميم. در يک نگاه کلان مي توان اسلام را مهم ترين عامل فرهنگي در جهت همگرايي به شمار آورد؛ چرا که اسلام بر امت اسلامي تأکيد مي کند. تقسيم جهان اسلام به مرزهاي ساختگي و تحميلي استعمار، و به مليت ها و ناسيوناليسم، عامل از هم گسيختگي و تفرقه ي هرچه بيشتر جهان اسلام مي شود.

جهاني شدن عامل واگرايي در خاورميانه

امروزه شاهد روند واگرايي در خاورميانه هستيم. جهاني شدن عامل مهمي در اين جريان واپسگرا به شمار مي رود.
هر يک از اين جوامع به شيوه ي خاص خود و به صور و درجات مختلف، به روند جهاني شده مي پيوندند. اين اختلاف فاز مي تواند در بلندمدت، باعث افزايش فاصله ي کشورهاي خاورميانه از يکديگر، کاهش ارتباط برخي از آنها با کشورهاي همسايه و الحاق آنها به روندهاي يکپارچه سازي در خارج از خاورميانه شود. دو نمونه ي آن، نحوه ي ارتباط کشورهاي شمال آفريقا و ترکيه با اتحاديه اروپايي است. (65)
ترکيه با دور شدن از فرهنگ اسلامي خود و پي گرفتن روند سکولار و لائيک، به سمت برهم زدن نظم در خرده نظام خاورميانه پيش مي رود؛ چرا که تغيير در هر جزء از اجزاي يک کل، موجب از بين رفتن موازنه ي آن کل مي شود.
نکته ي ديگري که بر اثر سلطه ي فناوري غرب بر اين منطقه ايجاد شده، «مسابقه ي تسليحاتي» است، به گونه اي که برخي از دولت هاي خاورميانه از عمده ترين خريداران سلاح در جهان محسوب مي شوند. براي مثال، در سال 1995 عربستان با پرداخت 8/1 ميليارد دلار، مصر با پرداخت 1/9 ميليارد دلار و کويت با پرداخت يک ميليارد دلار در صدر فهرست اين خريداران قرار داشتند. (66)
بنيان ناسيوناليسم هم به دليل آنکه زاده ي استعمار پير انگليس و حمايت شده از سوي امپرياليسم آمريکا بود، رقابت وکشمکش عربي را نه تنها کاهش نداد، بلکه روز به روز بر شدت آن افزود.
رقابت هاي بين عربي مسابقه بر سر رهبري جهان عرب، تفسير از «عربيت» و همچنين بر سر قلمرو آب و ايدئولوژي در کنار مسائل قبيله اي و جانشيني سلطنتي را دربر مي گيرد. (67)
اينها خود عمل واگرايي در عصر جهاني شدن در منطقه هستند. به طور کلي، دو ديدگاه متفاوت در بين روشن فکران عرب نسبت به جهاني شدن وجود دارد:
اقليتي از آنان مزاياي پديده هاي جهاني را ملاحظه مي کنند و بر سودمندي هاي وابستگي متقابل فزاينده تأکيد مي کنند؛ اما اکثريت با آن تحليلگران و ناظراني است که جهاني شدن را با سوءظن و ترديد مي نگرند. (68)
روشن فکران مخالف جهاني شدن خطر اين طرح را در سه بعد سياسي، اقتصادي و فرهنگي خاطرنشان مي کنند.

واگرايي سياسي

جهاني شدن به لحاظ سياسي، گرايش دارد تا نقش دولت را به خاطر نيروهاي مهاجم بازار، به حاشيه براند و علاوه بر آن، کشورها را بار ديگر از لحاظ ايدئولوژيک دست مايه قرار دهد. (69) توليد نظريه ي خوش بينانه ي «پايان تاريخ» (70) فرانسيس فوکوياما (1989)، که پس از فروپاشي جبهه ي کمونيسم ارائه گرديد، نوع طبيعي و مسالمت آميز سلطه ي بي چون و چراي ليبرال - دموکراسي آمريکا را نويد داد و به تعبير ديگر، جهاني سازي طبيعي را به نمايش گذاشت. وي در کتاب خود تحت عنوان پايان تاريخ و انسان واپسين چنين استدلال مي نمايد:
طي چند سال اخير، اجماعي قابل ملاحظه در سرتاسر جهان راجع به مشروعيت ليبرال - دموکراسي به مثابه ي يک نظام حکومت به وجود آمده است؛ نظامي که رقباي از نوع پادشاهي، فاشيسم و اخيرا کمونيسم را از صحنه خارج کرده است. ليبرال - دموکراسي مي تواند «پايان تاريخ» را رقم بزند. (71)
پيروزي ليبرال - دموکراسي بر جهان همان جهاني سازي سياسي و آمريکايي است که فوکوياما به آن اشاره مي کند و اين همان چيزي است که در اثر مرعوب شدن برخي از کشورهاي اسلامي و غيراسلامي خاورميانه در برابر مار خوش خط و خال مردم سالاري غربي، عامل از هم گسيختگي منطقه مي شود. تغيير رژيم هاي کشورهاي خاورميانه به سمت رژيم هاي دموکرات، تحميل ارادي ليبرال - دموکراسي بر گرده ي جهانيان است که در نظريه ي بدبينانه ي «برخورد تمدن ها»ي (72) ساموئل هانتينگتون (1993) تبلور يافت. هانتينگتون با اشاره به نبرد آينده ي تمدن غرب با اسلام، چراغ راهنماي خوبي براي عمل سياسي رهبران ايالات متحده گرديد. آمريکا در باب تحقق آمال توسعه طلبانه ي خود و تعميم آن به همه ي جهان، حوادث 11 سپتامبر 2001 را بهترين فرصت براي اعمال منظور خود ديد و تهاجم خود را به افغانستان و عراق شروع کرد و تغيير رژيم در کشورهاي اوکراين، قرقيزستان و اخيرا رژيم بعث سوريه به بهانه ي ترور رفيق حريري در دستور کار خود قرار داده است.

واگرايي اقتصادي

از نظر اقتصادي، جهاني سازي به نوعي جهان خواري تفسير مي شود که «بدين وسيله، اقتصادهاي مسلط غربي به راحتي مي توانند همه ي ما را فرو ببلعند، به اسطوره ي حاکميت ملي براي هميشه پايان دهند و مبارزه ي همه مردم جهان سوم را - مردمي که مي خواهند بر مقررات خود حاکم باشند - به سخره بگيرند. اگر قرار است يک جهان تحقق يابد، بايد جهان مردم باشد، نه جهان خدايان و بندگان.» (73) جهاني سازي با ابزاري همچون بانک جهاني، صندوق بين المللي پول، سازمان تجارت جهاني و ساير نمايندگي هاي سازمان ملل و شرکت هاي بزرگ چندمليتي در تسخير کشورهاي جنوب و جهان سوم، هر چه بيشتر گام برمي دارد. مجريان طرح جهاني سازي با شعارهاي فريبنده ي «توسعه و پيشرفت»، براي کشورهاي در حال توسعه، نسخه اي از وابستگي اقتصادي جهاني سازي را به خورد اين کشورها مي دهند.
محققان دانشگاه هاي «ساسکس» و «تل آويو» در سال 2000 به اين نتيجه رسيدند که کشوري که دروازه هاي اقتصاد خود را هر چه بيشتر به روي سرمايه گذاري هاي خارجي باز کند، سريع تر به کشورهاي پيشرفته مي رسد. (74)
اين در حالي است که عکس قضيه در خاورميانه صادق است؛ پيوستن به اقتصاد جهاني، وابستگي اقتصادي و عدم توسعه آنها را در پي داشته است.
به طور کلي، در شرايط ورود به نظام جهاني، اقتصاد هيچ کنترلي بر هرج و مرج اقتصادي، که هيچ کس هم پاسخگوي آن نخواهد بود، به شمار نمي آيد؛ چرا که تصميمات اصلي در جاي ديگر گرفته مي شوندکه خارج از حوزه کشورها هستند. اين امر به شدت منجر به شکاف طبقاتي در جوامع مي شودکه مقدار ثروت 400 نفر از بزرگ ترين ثروتمندان جهان برابر با کل ثروت بقيه ي افراد بشر است. (75)

واگرايي فرهنگي

پاک کردن هويت ديگر جوامع براي تحميل فرهنگ کشورهاي محور، به ويژه آمريکا، از جلوه هاي منفي جهاني شدن فرهنگي است. به گفته ي محمود اعوده، يکي از روشن فکران عرب، «جامعه ي عرب تحت تهاجم فرهنگ "همبرگر" قرار دارد و وسايل نوين تهاجم، غذا و تغيير عادت هاي غذايي اعراب را در پي دارد.» (76) به اعتقاد وي، تحول در عادت هاي غذايي با ديگر تغييرات در قشربندي اجتماعي و افزايش شکاف اجتماعي پيوند دارد. محمد عابد الجبري، استاد فلسفه ي مراکشي، معتقد است:
«جهاني شدن» به معناي نابود شدن ديگري است و براي هويت ها يا ارزش هاي متفاوت احترامي قايل نيست. (77)
زبان عربي نيز از سوي سلطه ي فزاينده ي زبان انگليسي به عنوان زبان جهاني سازي در خطر نابودي و رنگ باختن است.
شايد بتوان جهاني شدن فرهنگ را از خطرناک ترين ابعاد جهاني سازي دانست که به معناي تحميل فرهنگ يک ملت قوي و غالب بر دولت هاي ضعيف و مغلوب و به عبارت روشن تر، تحميل فرهنگ آمريکايي بر همه ي جهان به وسيله ي رسانه هاي تبليغاتي صوتي و تصويري و شبکه ي اطلاعاتي اينترنت است. از جمله مظاهري که جهاني سازي بر فرهنگ خاورميانه داشته عبارت است از: ترويج فرهنگ مصرف کالاهاي توليد غرب، ترويج فرهنگ اباحيگري و کم رنگ شدن ارزش ها و غيرت ديني، اشاعه ي فرهنگ زنا و مجاز دانستن استمتاع زن از مرد و مرد از زن بدون هيچ قيد و شرطي، فراگير کردن فرهنگ صلحي که به معناي تأييد بي چون و چراي آمريکا و اسرائيل در منطقه است.(78)
دين هم امروز از جمله ابزاري شده است که جهاني سازي براي مشروع و مقبول جلوه دادن خويش بدان متوسل مي شود.
تلاشي سخت درکار است تا عقايد مسيحيت را به عنوان دين جهاني (تنصير العالم) مطرح کند. به تعبير ديگر، امپرياليسم ديني مسيحي به دنبال تبديل جهان به دنياي مسيحيت مي باشد. (79)
و اين دقيقا به منظور مبارزه با ساير اديان و عمل به نظريه ي «برخورد تمدن ها»ي هانتينگتون است.

روند جهاني سازي پس از حادثه ي 11 سپتامبر 2001

تحولات 11سپتامبر، موجبات پي ريزي موفق نظم نوين جهاني را، که تنها بازيگر آن ايالات متحده ي آمريکاست، فراهم آورد. طرف داران استقرار سلطه ي آمريکا در عرصه ي بين المللي، اين تهديد بزرگ را به فرصتي استثنايي تبديل کردند و در جهت منافع امپرياليستي خويش، گام برداشتند. آمريکا براي توجيه مداخله گري در مسائل بين المللي براي افکار عمومي، نياز به يک «مفهوم وحدت بخش» (80) دارد. در طول دوران جنگ سرد، اين اقدامات به مفهوم «بازدارندگي» (81) در برابر کمونيسم و مقابله با تهديد جدي شيطان سرخ توجيه مي شد. در دهه ي 90 مفهوم «مداخله ي بشر دوستانه» جايگزين مفهوم «مقابله با کمونيسم» شد و پس از 11 سپتامبر، مفهوم «مقابله با تروريسم» در آموزه ي سياست خارجي آمريکا و آموزه ي «امنيت ملي» آن کشور مطرح شد. (82) حمله ي آمريکا به افغانستان و در نهايت، اشغال عراق در قالب همين شعار به مرحله ي اجرا درآمد و آمريکا توانست کشورهاي زيادي را به اعزام نيرو به اين کشورها و کمک رساني به آمريکا راضي کند.
آمريکا در ادامه ي روند سلطه گرايي خود، اخيرا طرحي تحت عنوان «طرح خاورميانه بزرگ» مطرح کرده است که به گفته ي برخي از صاحب نظران، اين طرح را مي توان طرح «هلسينکي خاورميانه» ناميد. همان گونه که معاهدات هلسينکي از مهم ترين عوامل فروپاشي شوروي (سابق) به حساب مي آيند، اين طرح نيز در صورت اجرا، به فروپاشي حاکميت کشورهاي عربي و اسلامي منجر خواهد شد؛ چرا که برخي از مفاد آن عينا در معاهدات هلسينکي آمده بود.

طرح خاورميانه ي بزرگ

اين طرح به زعم طراحان، فرصتي براي جامعه ي جهاني (آمريکا و هشت کشور صنعتي) فراهم مي آورد تا دو نقيصه ي مهم در کشورهاي خاورميانه را رفع کنند:
1. آگاهي در مورد ضرورت نهادينه سازي مفهوم «آزادي»؛
2. ايجاد بستر مناسب براي مشارکت زنان در توسعه ي سياسي، اجتماعي و فرهنگي. تا زماني که مردم از فعاليت هاي سياسي دور نگه داشته شوند و قدرت در دايره ي بسته باقي بماند، فعاليت هاي تروريستي، ميزان جرايم و مهاجرت هاي غيرقانوني به کشورهاي غربي روند صعودي خواهد داشت. در اين طرح، آمارهايي نشان داده شده که گوياي وضع وخيم اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي کشورهاي خاورميانه است:
- مجموع درآمد ناخالص ملي 22 کشور عربي کمتر از کشور اسپانياست.
- از مجموع 162 ميليون نفر بالاي 18 سال در کشورهاي عربي، 65 ميليون نفر بي سوادند که دو سوم اين تعداد را زنان تشکيل مي دهند.
- تا سال 2001 ميلادي، شمار بيکاران در کشورهاي عربي به مرز 25 ميليون نفر خواهد رسيد.
- متوسط درآمد يک سوم کشورهاي خاورميانه از دو دلار در روز تجاوز نمي کند.
- تنها 6/1 درصد مردم کشورهاي خاورميانه قادر به استفاده از شبکه ي اينترنت هستند.
- براساس نظرسنجي در سال 2003، 51 درصد از جوانان عرب خواهان مهاجرت دايم به کشورهاي اروپايي هستند. (83)
اين طرح تأکيد مي کند که تنها گزينه ي برون رفت از دايره ي بسته ي فقر و عقب ماندگي، اجراي اصلاحات در همه ي زمينه ها و اجراي نتايج تحقيقات کارشناسان و دانشگاهيان به وسيله ي حکومت هاي عرب است. در اين بين، مشارکت اقتصادي کشورهاي حوزه ي مديترانه، طرح مشارکت کشورهاي خاورميانه و آمريکا، هدف اجراي اصلاحات بنيادين و کوشش هايي است که براي بازسازي افغانستان و عراق مي شود، همگي بخشي از سياست هاي کلان هشت کشور صنعتي جهان براي خروج از وضعيت نابسامان در کشورهاي خاورميانه هستند.
با سرنگوني طالبان و رژيم بعثي صدام، کشورهاي صنعتي غرب، رهبري اصلاحات را در خاورميانه به دست گرفتند؛ اصلاحاتي که بخش هايي از آن را مي توان حمايت از نهادينه شدن اصول دموکراسي، روي کارآمدن حکومت هاي منتخب مردمي، و گسترش دانش و فناوري در جوامع خاورميانه دانست. طرح مذکور تنها گزينه ي پيش روي کشورهاي در حال رشد خاورميانه را فعال کردن بخش هاي خصوصي و الگو قرار دادن سياست هاي اقتصادي کشورهاي اروپاي شرقي پس از فروپاشي بلوک شرق مي داند. (84)
چنان که از اين طرح روشن مي شود، رهبران نظم نوين جهاني (آمريکا و کشورهاي شمال) در تلاشند با مداخله ي مستقيم در امور داخلي کشورهاي خاورميانه و به دست گرفتن رهبري اصلاحات اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي آنها، سلطه ي خود را در سايه ي جهاني شدن بر کشورهاي جهان سوم، به ويژه خاورميانه اعمال کنند.

چه بايد کرد؟

اکنون که جهاني سازي چونان سيل به راه افتاده و هر چه را به عنوان مانع، سد راه آن شود نابود مي سازد، چه بايد کرد؟
جيهان سليم در مقاله ي خود تحت عنوان « جهاني شدن فرهنگ و استراتژي هاي تعامل با آن در بستر جهاني شدن» ،(85) سه نوع راه کار براي تعامل با پديده ي جهاني سازي مطرح مي کند و در نهايت، راه کار سوم را به عنوان نظريه ي مورد قبول برمي گزيند.
1. انعزال: «انعزال» به معناي منفک شدن کامل از نظام سرمايه داري جهاني با تأکيد بر رشد داخلي و همکاري با دولت هاي منطقه است. طرف داران اين راه کار بر سلبي بودن آثار جهاني شدن پافشاري کرده، مقاومت در برابر آن را خواستارند.
2. اندماج: «اندماج» به مثابه ي همراهي بي چون و چرا با جهاني شدن است. حاميان اين راه کار جهاني شدن را مثبت قلمداد کرده، دستاوردهاي آن را براي کشورها، بيش از آثار منفي آن مي دانند. آنها معتقدند: پديده ي «جهاني شدن» امري محتوم بوده و انفکاک از آن ممکن نيست. از اين رو، همکاري هر چه بيشتر با آن، منافع بي شماري را نصيب دولت ها مي کند.
3. تعامل ايجابي: اين راه کار ترکيبي است از دو راه کار سابق، که بر همکاري و تعامل محدود، تأکيد دارد و به تعبير ديگر، خواهان وارد شدن در گفتماني حقيقي است که ضررها را به حداقل مي رساند و منافع را حداکثر کند.
به نظر مي رسد کشورهاي خاورميانه بهتر است براي رسيدن به توسعه و اجراي راه کار سوم تلاش کنند و به نوعي خودباوري برسند؛ به اينکه اسلام سعادت دنيا و آخرت را به صورت توأمان براي بشريت در تمام ابعاد زندگي به ارمغان آورده است، يقين و باور داشته باشند. به تعبير ژاک استرون، استاد دانشگاه هاي فرانسه، اقتصاد جهاني محدود به نظام سرمايه داري و کمونيستي نمي شود، بلکه اقتصاد ديگري به نام «اقتصاد قرآني» وجود دارد که اگر مورد تحقيق و پژوهش قرار گيرد، به طور حتم جهاني خواهد شد. (86)
اين نکته را هم نبايد از ذهن دور داشت که توسعه يافتگي لزوما دست شستن از سنت ملي و پناه بردن به دامان مدرنيته نيست. کشورهايي را مي توان نام برد که علي رغم پاي بندي به سنت خويش، توسعه يافته اند. کشوري مثل ژاپن به سنت هايش محکم چنگ زده است، اگرچه قشر کوچکي از مردم آن تغييراتي کرده اند، ولي توده ي مردم ژاپن همچنان سنت ها را حفظ کرده اند؛ خانم ها لباس «کيمونو» مي پوشند و آقايان با همان لباس سنتي گذران زندگي مي کنند. چيني ها نيز همانند ژاپني ها هنوز درهاي خود را به طور کامل به مدرنيته باز نکرده اند. (87)

پي نوشت :

1- Globalization.
2- «Global Village» واژه اي بود که اولين بار توسط مارشال مک لوهان در کتاب جنگ و صلح در دهکده جهاني سال 1968 استفاده شد.
3- Post-Modernity.
4- Globalization as a process.
5- Globalization as a project.
6- ر.ک. زبور 37:29، سرودهاي داود يا مزامير «صالحان وارث زمين خواهند بود.»
7- محمد حسين رفيعي، آن سوي جهاني سازي، تهران، صمديه، 1381، ص 12.
8- Big Brothers Theory.
9- براي مطالعه بيشتر، ر.ک. منوچهر محمدي، نشست هاي جهاني سازي، قم، مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس سره، 1384، ص 69 و 91.
10- Davos.
11- World Economic Forum.
12- ر.ک. محمدحسين رفيعي، پيشين، ص 47.
13- Westernization.
14- Americanization.
15- جرمي فاکس، چامسکي و جهاني شدن، ترجمه ي ماندانا حضرتي، تهران، تکنواز، 1381، ص 28.
16- ر.ک. علي اکبر ولايتي، نشست هاي جهاني شدن، قم، مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس سره، 1384، ص 51.
17- New Man.
18- New World.
19- علي اکبر ولايتي، پيشين، ص 52.
20- ر.ک. ديويد هلد و آنتوني مک گرو، جهاني شدن و مخالفان آن، ترجمه ي مسعود کرباسيان، تهران، علمي و فرهنگي، 1382، ص 18.
21- يوسف القرضاوي، المسلون و العولمه، القاهره، دارالتوزيع و النشر الاسلاميه، 1421، ص 10.
22- محمدرضا مالکي، جهاني شدن اقتصاد از رؤيا تا واقعيت، تهران، دانش و انديشه ي معاصر، 1382، ص 26.
23- همان، ص 27.
24- زهرا پيشگاهي فرد، نگرشي ژئوپوليتيکي بر جهاني شدن، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، دانشکده فرماندهي و ستاد، دوره ي عالي جنگ، 1380، ص 16.
25- همان، ص 21.
26- هري آرتورز، «جهاني شدن و پيامدهاي آن»، ترجمه ي مرکز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، مجله ي سياحت غرب، سال اول، ش 4 (مهر 1382)، ص 71.
27- احمد گل محمدي، جهاني شدن فرهنگ، هويت، تهران، نشر ني، 1381، ص 20.
28- The global interdependency of nations.
29- The growth of a world system.
30- Accumulation on a world scale.
31- New World Order.
32- براي مطالعه ي بيشتر، ر.ک.
James Pateras & Henry Veltmeyer, Globalization Unmasked, New York, Nova Scotia, Fern Wood Publishing, Zed Books, 2001, p.26.
33- جرمي فاکس، پيشين، ص 40.
34- ر.ک. اصغر افتخاري، جهاني شدن: چالش ها و ناامني ها، تهران، پژوهشکده ي مطالعات راهبردي، 1380، ص 26.
35- محمد قطب، مسلمانان و مسئله ي جهاني شدن، ترجمه ي زاهد ويسي، تهران، اميرکبير، 1382، ص 17.
36- ر.ک. زهرا پيشگاهي فرد، پيشين، ص 74-76.
37- محمدرضا مالکي، پيشين، ص 32.
38- هري آرتورز، پيشين، ص 73.
39- محمدحسين رفيعي، پيشين، ص 91.
40- هري آرتورز، پيشين، ص 73.
41- محمدحسين رفيعي، پيشين، ص 93.
42- زهرا پيشگاهي فرد، پيشين، ص 75.
43- همان، ص 79.
44- فرهنگ رجايي، پديده ي جهاني شدن: وضعيت بشري و تمدن اطلاعاتي، ترجمه ي عبدالحسين آذرنگ، تهران، آگاه، 1380، ص 56.
45- همان، ص 34.
46- ر.ک. علي اکبر ولايتي، پيشين، ص 34.
47- ديويد هلد و آنتوني مک گرو، پيشين، ص 98.
48- زهرا پيشگاهي فرد، پيشين، ص 36.
49- محمدرضا مالکي، پيشين، ص 35.
50- محمد توحيدفام، مجموعه مقالات فرهنگ در عصر جهاني شدن: چالش ها و فرصت ها، تهران، روزنه، 1381، ص 310.
51- همان، ص 311.
52- ر.ک. هري آرتورز، پيشين، ص 74.
53- ر.ک. ديويد هلد و آنتوني مک گرو، پيشين، ص 56.
54- از سال 1994 تردد ميان کشورهاي اتحاد جماهير شوروي سابق را نيز شامل مي شود.
55- اندازه گيري دقيق ارقام کاربران اينترنتي دشوار است و روش شناسي هاي متفاوتي براي اين منظور وجود دارد. برخي تخمين مي زنند که رقم کاربران دايمي بيش از ارقام کنوني باشد.
56- ر.ک. جهانگير معيني علمداري، «ملاحظاتي درباره ي طرح نظم امنيتي جديد در خاورميانه»، فصل نامه ي مطالعات خاورميانه، ش 28، سال هفتم (1380)، ص 65.
57- نصر الله سخاوتي، همگرايي در خاورميانه، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس سره، 1380، ص 113.
58- همان، ص 114.
59- محمدحسين رفيعي، پيشين، ص 12.
60- کيهان برزگر، «فن آوري: عامل واگرايي در جهان عرب»، فصل نامه ي مطالعات خاورميانه، سال هفتم، ش 2 (تابستان 1380)، ص 176.
61- نصرالله سخاوتي، پيشين، ص 116.
62- axis of evil.
63- نصرالله سخاوتي، پيشين.
64- همان، ص 117.
65- جهانگير معيني علمداري، پيشين، ص 67.
66- همان، ص 68.
67- بري بوزان، «خاورميانه: ساختاري همواره کشمکش زا»، ترجمه ي احمد صادقي، مجله ي سياست خارجي، سال شانزدهم، ش 3 (پاييز 1381)، ص 638.
68- بهجت کراني، «جهاني شدن و تحليل سياست خارجي در خاورميانه: کشتن يا درمان کردن»، ترجمه ي محمدحسين حافظيان، مطالعات خاورميانه، سال نهم، ش 3 (پاييز 1381)، ص 172.
69- همان، ص 173.
70- The End of History.
71- Francis Fukuyama, The end of history and the last man, New York, 1993. p, xi.
72- The Clash of Civilizations.
73- فرهنگ رجايي، پيشين، ص 75.
74- جرمي فاکس، پيشين، ص 41.
75- ر.ک. فرهنگ رجايي، «نظريه ي روابط بين الملل در دنياي جهاني شده»، ترجمه ي پيروز ايزدي، مجله ي سياست خارجي، سال چهاردهم، ش 2 (تابستان 1379)، ص 373.
76- بهجت کراني، پيشين، ص 174.
77- همان.
78- ر.ک. يوسف القرضاوي، پيشين، ص 46-48.
79- همان، ص 79.
80- بهادر امينيان، «پي افکندن نظام نوين جهاني: تبيين رفتار آمريکا پس از 11 سپتامبر». مجله ي سياست خارجي، سال شانزدهم، ش 3 (پاييز 1381)، ص 853.
81- Deterrence.
82- بهادر امينيان، پيشين.
83- براي مطالعه ي بيشتر ر.ک.
www. whitehouse. gov/news/relea ses/2004.
نص مشروع (الشرق الاوسط الکبير)، دارالحياه، 1322004 قابل دسترسي در سايت: www.daralhayat.com.
84- براي مطالعه ي بيشتر، ر.ک. سيد جلال الدين دهقاني، «طرح خاورميانه بزرگ و امنيت ملي جمهوري اسلامي ايران»، فصل نامه ي مطالعات راهبردي، سال هفتم، ش 3 ( پاييز 1383).
85- براي مطالعه ي بيشتر، ر.ک. جيهان سليم، «عولمه الثقافيه و استراتيجيات التعامل معها في ظل العولمه»، المستقبل العربي، السنه 26، العدد 293 (تموز 2003).
86- افق حوزه، بخش اخبار کوتاه جهان، سال سوم، ش 13 (22 تير 1383)، ص 8.
87- علي اکبر ولايتي، پيشين، ص 64.

منبع: مجله معرفت

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله


نسخه چاپی