آيا نويسندگان امروز جهان حرفي براي گفتن دارند؟
آيا نويسندگان امروز جهان حرفي براي گفتن دارند؟
آيا نويسندگان امروز جهان حرفي براي گفتن دارند؟

نويسنده: جان پيلگر
يازدهم سپتامبر به هيچ وجه به اين معني نبود که همه چيزبطور ناگهاني "تغيير پيدا کرد".بلکه حوادث اين روز عجيب بطور آشکاري، به استمرار حوادث سياسي جاري در سطح بين المللي سرعت ديگري داد، ودلايل کافي بدست زمداران سياسي اقتصادي داد تا دموکراسي اجتماعي را درهم بشکنند.
کاهش آزاديهاي اجتماعي در ايالات متحده (2)، دستکاري دوباره در سيستم حقوقي انگليس (کاستن تعداد افراد هيئت ژوري) و همچنين تضييق و از بين بردن و يا محدود کردن حقوق شهروندان در ساير کشورها منجر به تقليل حقوق دمکراتيک مردم گشته وامروز در اکثر مناطق دنيا، دموکراسي تبديل به يک مراسم انتخاباتي شده، بديگر بيان مسابقه اي دربين احزاب تقريبن يکرنگ در باره ي هدايت کشورهايي که در آن فقط يک ايدئولوژي وجود دارد در گرفته است.
براي رشد دولت هائي که در آنها فقط "صنعت و اقتصاد" است که مطرح هست، کارتل هاي وسايل ارتباط جمعي، يعني صاحبان روزنامه، کانال هاي تلويزيوني، بنگاه هاي انتشاراتي، مراکز توليد فيلم، دومن هاي (Doman) کامپيوتر، که به قدرت غير قابل تصوري دست يافته اند، اهميت بسزايي دارند.
اين مراکز قدرت يک دنياي تصويري و خيالي ارايه مي دهند که تغيير ناپذير بوده و نشاندهنده ي "دوراني" است که روزنامه ي تايمز از آن بعنوان "عصر سياست، جنگ، عدالت، و عزاداري توسط وسايل ارتباط جمعي" نام مي برد.
آنچه که مسلم است "اقتصاد جهانشمول" بزرگترين تغذيه کننده ي مالي و فکري آنهاست. اين پروسه تکامل يک ترم جديد جرج ارولي (3) است که افشا کننده ي يک سيستم بسيار پيچيده، تکامل يافته و غارتگري است که از دهه ي 1980 به بيش از نود کشور تحميل شده است. اين سيستم در تمامي دنيا بويژه افريقا همانند يک سيستم استعماري و با عنوان" برنامه ي تغيير ساختار اقتصادي"(4) (Structural Adjustment Program) عمل مي کند. اجراي اين برنامه طبق گزارشات ارگان توسعه ي سازمان ملل نتيجه اي به غير از افزايش شکاف بين کشورهاي شمال و جنوب نداشته. اين روند با ترمهاي ارولي همچون "ساختن دولتهاي ملي" و حکومت هاي خوب (Good Government)، توسط يک محور چهارگانه در "سازمان تجارت جهاني" و توسط آمريکا، ژاپن، اتحاديه اروپا و کانادا، هماهنگ با مثلثي شامل بانک جهاني، صندوق بين المللي پول و وزارتخانهء مالي آمريکا هدايت مي شود.
نتيجه ي اين سياست اجتماعي اين است که کشور هاي بزرگ صنعتي غرب سياست اقتصادي و اجتماعي کشورهاي در حال توسعه را حتي در مسايل ريز هم هدايت مي کنند. و آن روي ديگر سکه اين است که جمعيتي معادل 18% از مردم دنيا، 80 % ثروت و دارايي هاي دنيا را کنترل مي کنند.
اين روند خيلي پيش تر از حادثه ي 11 سپتامبر آغاز شده و بعضي از محققين شروع اين پروسه را به مسافرت کريستوفر کلمب يعني قريبا 500 سال پيش رجعت مي دهند. امروز سرمايه داري کازينوئي با عنوان کردن "مبارزه بر عليه تروريسم" تمرکز جديدي براي اشغال مجدد مناطق تقريبا" آزاد، تقويت عمليات نظامي، دنيا را با يک دست آهني هدايت مي کند.
بعد از 11 سپتامبر ايالات متحده ي امريکا حضور نظامي خود را به بيش از 140 کشور افزايش داده است. آسياي ميانه، که زماني حضور و وجود شوروي اجازه ي نفوذ به غرب نداده بود امروز زير سلطه ي ايالات متحده قرار دارد. داشتن چنين قدرتي به آمريکا اين امکان را داد که بيش از 5000 افغاني غير نظامي را در بمباران از بين ببرد. اين واقعيتها مي بايست به قدر کافي گويا باشند ولي متاسفانه نيستند.

راستي چرا؟

عليرغم داد و فريادهاي گويندگان اخبار، سکوت دهشتناکي در وسايل ارتباط جمعي حاکم است. در اين رسانه ها از حرکتها و حقه بازي قدرتهاي مسلط بين المللي، اغلب بعنوان يک اخلاق اجتماعي ياد مي شود: در اين اخبار هميشه ما (غربي هاي) خوب در مقابل آنها (جهان سومي هاي) خبيث و بد قرار مي گيريم.
اکثر روزنامه نگاران از مدتها پيش زبان قدرت جهانشمول (گلوبال) را پذيرفته و آنرا تقليد مي کنند، خبرنگاران بي بي سي از مدتها پيش علامت "گيومه" از مقابل "جنگ بر عليه تروريسم" را برداشته اند.
در دانشگاها و اکثر موسسات تحقيقاتي علوم اجتماعي، ايده ي خشونت امپرياليسم از گفتمان هاي علمي خارج شده است. امروزه چنين سيستمي با عنوان "ليبراليسم واقعي"جايگزين شده است و آن پژوهشگراني که جرات بالا بردن صداي خود را داشتند و افشا کننده ي امپرياليسم در همه ي ابعاد آن، اکنون تحت اعمال فشاررژيم هاي بوش، بلير و برلسکوني، بعنوان مرتد محسوب مي شوند و نه رئاليست هاي واقعي.(5)
من از خيلي پيش از اين بر اين باور بودم که روايت هاي رمان ها و داستان ها بعنوان "نوعي روش ديدن" هستند که کمتر از ديگر شاخه هاي ادبيات مبتلابه بيماري ها و محدوديتهايي ژورناليستي شده اند. خوشه هاي خشم جان اشتين بک براي ما ازفقردر يک کشور ثروتمند تعريف مي کند، جرج ارول در يکي از جلد هاي کتاب "بزرگداشت کاتالونين" در باره ي واقعيت هاي پشت پرده ي جنگ داخلي اسپانيا، که پيش در آمدي براي جنگ جهاني دوم بود سخن مي گويد و کتاب "امريکايي ساکت" گراهام گرين با ارزش تر از اخبار هزاران روزنامه است که در باره ي جنگ ويتنام گزارش مي دادند. و شما خود حديث مفصل بخوانيد از اين مجمل.
در ماه ماي 2002 روزنامه ي گاردين لندن مقاله اي از مارتين آميس با عنوان "صداي اجتماع خلق تنها" چاپ کرد. اين مقاله در باره ي 11 سپتامبر 2001 و نقش نويسندگان بعد از اين حادثه بود. سئوال اين است که اين نام بسيار شناخته شده در ادبيات مدرن در صدد گفتن چه چيزي در باره ي اين روز سرنوشت ساز است؟ جواب البته جالب است. کار او همانند عمل "ژوزفين، موش خواننده ي اپرا در نوول کافکا است. خواندن؟! اين چه حرفي است او حتي توانايي در آوردن صدا هم از خود نداشت".
منظور مارتين از تعريف اين روايت اين بود که او در باره ي "اين چنين تشنجات و درگيري ها که در رودر روي ماست و يا ما از آن وحشت داريم حرفي براي گفتن ندارد...".

راستي چرا نه؟

کجاست آن شجاعت و جسارت جرج ارول و گراهام گرين؟ کجاست پذيرش، اگر چه شده محدود و شرمگينانه تاريخ؛ يا عکس العملي در باره ي نتايج وجود امپرياليسم و به چنگ در آوردن حقيرانه و غير انساني تمامي منابع قدرت توسط آن، و تاثير مستقيم منفي اين سيستم روي جوامع آسيب پذير که دليل وجود تروريسم دوران حال هم هست؟
عليرغم اينکه آميس نوشت حرفي براي گفتن ندارد ولي بطور ضمني اشاره اي داشت به حرافي هاي وحشتناک نويسندگان. تعداد زيادي از نام هاي شناخته شده در سطح بين المللي البته سعي کردند چيزي بنويسند. دفاع خشن و زشت سلمان رشدي از مدرنيسم آمريکايي و از تفکرات درونگرايانه و بي معني ايان مک ايوان درمقالاتي در همين مورد از آن جمله بودند.هيچ نويسنده ي انگليسي که بقدر کافي شناخته شده باشد تابه عنوان يک نام عمومي و شناخته شده اعلام شود مطلب قابل توجهي در باره ي بهره برداري سياسي/ اقتصادي که از 11 سپتامبرمي شود، ننوشت. طبيعي است که مثل هميشه بايد هارولد پينتر را از اين قاعده استثنا کرد.
"حرافي" و سکوت آنها را با کارهاي شاعر محبوب فلسطيني «محمود درويش» مقايسه کنيد. شاعري که با يک پرتره و مقاله بسيار با شکوه در گاردين توسط مايا ياگي تصوير شده است.
درويش پرآوازه ترين شاعر عرب زبان است، ناميدن او با عنوان "شاعر خلق" شايد واژه ي کهنه و فرسوده اي شده، ولي واقعيت اين است که هزاران علاقمند به شعرهاي او در شعرخواني هايش جمع مي شوند. شاعري که باغزل هاي خود که انعکاسي از زندگي مردمش است قدرت و بي عدالتي را قابل فهم مي کند. در آخرين شعرش"وضعيت فوق العاده"از زبان يک شهيد چنين مي گويد:

"من عاشق زندگي ام

در ميان درختان بيد و درختان زيتون در هر جاي اين دنيا که باشم در جستجوي آن هستم ولي شما ميدانيد که هيچ کدام از آنها در دسترس من نيستند چاره ام چيست؟
اينک با تنها چيزي که دارم (زندگي ام) قراول گرفته ام"
دستخط و نوشته هاي درويش در مرکز فرهنگي در رام الله در زير لگد هاي سربازان اسرائيلي تکه پاره شد جائي که درويش در آن جا کار مي کرد. من در ماه مه، مدتي کوتاه بعد از اينکه مرکز از اشغال اسرائيلي ها در آمد بازديدي از اين محل کردم.
اسرائيلي ها روي زمين و همه جا کثافت کاري کرده بودند، کثافت تا دستگاه کپي هم ماليده شده بود، روي کتاب ها، دست نوشته ها و ديوارها ادرار کرده بودند و بطور سيستماتيک تمامي دست نوشته ها حافظه ي کامپيوتر ها را تخريب کرده بودند. حقيرتر از همه اين بود که نقاشي هاي کودکان را با پاشيدن رنگ از بين برده بودند.
"محمود درويش مي گويد که اسرائيلي ها با اين رفتارشان مي خواهند به ما بگويند که هيج چيزي - حتي زندگي و کار فرهنگي هم در امان نيست. مثل همه ي مردم دنيا فلسطيني ها به زندگي عشق مي ورزند. اگر دنياي پيراموني آنها به آنها اميدواري بدهد – يعني اميد به يک گشايش سياسي- طبيعي است که اميد به زندگي سبب خواهد شد که آنها از عمليات انتحاري دست بردارند".
شايد ناعادلانه باشد که درويش را با آميس مقايسه کنيم. اين يکي قبل ازهر چيز از جرم هايي که بر عليه مردم او بکار مي رود سخن مي گويد، آن ديگري يعني آميس مشکل بزرگتري را نمايندگي مي کند، سخن از آن نويسندگاني بسيار شاخصي هست که بعنوان نويسنده بر امکانات زيادي تکيه زده اند، بزبان قدرت، يعني انگليسي مي نويسند و طبيعتن با تکيه بر اين امتيازات بخود اجازه مي دهند در رابطه با "مسايل مهمتري" که به زندگي خيلي از ما ها مربوط است بنويسند.
چه کساني، کدامين نويسنده اي ميتوانند بر عليه اين جنايات اعتراض کند؟ آيا آنهايي که مزين به لقب ها و جوايزي چون Booker and whithbread هستند، در اين مقام قرار دارند که به جناياتي که در چهارچوب طولاني ترين و کثيف ترين اشغال نظامي عصر مدرن روي مي دهد اعتراض کنند؟
چه کسي، از قداست کلمه و زبان دفاع مي کند؟ ونشان مي دهد که چگونه از آ نها جهت خدمت به عناصر قدرت و شارلاتان بازي استفاده مي شود؟
چه کساني، کدامين نويسنده اي بهانه ها و عذرهاي جنگ بر عليه "تروريسم" را بعنوان انتظارات اخلاقي و روشنفکري افشا مي کند و نشان ميدهد که چگونه عکس العمل هاي انساني ما به 11 سپتامبر توسط سرآمدان تروريسم آريل شارون و يار همپيمانش جرج بوش کسي که موفق شد پنج هزار افغاني بي گناه را بمباران کند، مصادره ميشوند.
روي هشدار گنگ و بي هدف آميس از آن تضادها و اختلافاتي که بعد از 11 سپتامبر که ما يا مواجه با آن هستيم و يا در وحشت از ... اندکي تامل کنيد. ميدانيد که فلسطيني ها بيش از سي و چند سال زير اشغال يا وحشت از اشغال زندگي کردند: تحت شرايط بسيار ناگوار، توام با انتطار و بي تکليفي. اين وضعيت بعد از ليندون جانسون توسط تمامي سازمان هاي دولتي حمايت شده و در ماه جولاي مجددا توسط بوش هم تائيد گشت.
نيرو هاي فکري که بخود اجازه داده اند زبان انگليسي را تا حد يک زبان کليشه اي براي تبليغ و حمايت از جنگ بر عليه تروريسم به سقوط بکشانند، همان هايي هستند که خريد پنجاه هواپيماي اف16 G.A.M.D ، بيش از صدها توپ گالتين گان و تعداد زيادي هليکوپتر هاوارد توسط اسرائيل را تائيد کرده اند. هم اکنون (هنگام نوشتن اين مقاله) يک اسکادران بزرگ از هليکوپتر هاي آپاچي در راه اسرائيل هستند. شايد شما در تلويزيون شاهد شليک موشک ها توسط اين هليکوپتر ها بسوي مردم و خانه هاي مردم بي پناه بوده ايد.،
چندي پيش در خيابان هاي غزه در فلسطين اشعالي، بطور تصادفي به تعدادي کودک و نو جوان برخورده و با آنها سر صحبت را باز کردم. در صورت آنها لبخند تلخي بود که نشان دهنده ي خرد و پايمال شدن دوران کودکي و آروزهاي آنها توسط اشغال اسرائيلي ها بود، کودکاني که در مقابل سنگين ترين سلاحها با تير و کمان لاستيکي از خود و آرمانهايشان دفاع مي کنند. شايد در بين اين کودکان باشند کساني که بر مصداق شعر درويش مجبور شوند که "تنها و آخرين چيزي که دارند قرباني کنند". زماني که همه چيز آنها، از آنها گرفته شده؛ خانه، سرزمين، مزارع، گاو و گوسفند و مهمتر از همه عزت، شرف و غرورشان. هيچ روزي نيست که زنان جوانان و مردان فلسطيني توسط سربازان اسرائيلي همچون گله اي به صف نشده و بازرسي نگردند.
راستي در غرب کدامين نويسنده اي را مي توانيم در مقابل درويش قرار دهيم. کسي که خرد و دانش خود را در اختيار آن سياستمداراني که مي توانند در از بين بردن اين ترور ياريشان دهد مي گذارد.
در دهه ي هشتاد آميس مجموعه مقالات با ارزشي انتشار داد که افشا کننده ي خطر جنگ اتمي بود. امروز هندوستان و پاکستان همديگر را با سلاح هاي اتمي و موشک هاي دوربرد مسلح به اين سلاح ها تهديد ميکنند، جهان بعد از 11/9-2001 پر است از تهديد و خطر. دنيايي که شعار "يا با ما هستي يا در مقابل ما (6)" در دنيايي که اول بمباران مي کنند و بعد دعوت به مذاکره؛ جاي سياستي که صلح و امنيت مردم را تامين کند خالي بنظر مي رسد.
راستي آميس و يا هر نويسنده ي ديگر انگليسي چه پيامي مي تواند براي آن ژنرال جنگ طلب ضد تروريستي که در کاخ سفيد واشنگتن نشسته و مي گويد که ما "تنها ابرقدرت باقي مانده از دوران بعد از جنگ سرد هستيم" و استفاده از سلاح اتمي را بعنوان يک سياست رسمي در نظر ميگيريم و اينکه ايالات متحده بايد آماده ي کوبيدن دشمن در هر لحطه و هر گوشه اي از دنيا که لازم است باشد، داشته باشد؟
رفتار زماداران انگليس و سياست اين کشور بعد از 11 سپتامبر همانند آمريکاست. ما يک شکل ديگري از اين ادعا و بيانيه را در ماه ژوئن از زبان جفري هوون معاون وزارت جنگ و بازتاب صداي آمريکا در انگليس ابراز شد، شنيديم.
آميس نوشت:
"بعد از 11/9-2001 نويسندگان در مقابل يک تغييرات کمي قرار گرفتند و نه تغييرات کيفي(...)، آنهايي که در تقابل بي حد و مرز با صداي آن اجتماع ساکت قرار گرفتند و مشتاقانه هم دنبال قدرت بودند و هم تخريب، به مثال ويرانگرترين صدايي بودند که مي شد شنيد".
کساني که اين سخنان تهي را بازاريابي کرده و انتشارش مي دهند و بگونه اي سعي در حفظ آبروي ادبيات انگليس دارند، يک مسئوليت بلاواسطه و بلافاصله اي بر عهده دارند و آن اينکه ميدان را براي ديگران خالي کنند. زبان انگليسي بايست واژگان زيباي جرج ارولي خود را باز پس بگيرد. مفاهيم زيبايي چون "دمکراسي" و "آزادي" بايد حفظ شوند و توان و نيروي آن بايد در مقابل هر نوع بنيادگرايي، بويژه بنيادگرايي انگليسي قرار گيرد.
ما بايست در پي يافتن محمود درويش هاي خودمان باشيم؛ ادوارد سعيد خودمان، آروندهاتي روي خودمان، ادهاف سائف خودمان، ادواردو گاليانوي انگليسي بگرديم، اين کاربايد بدون کوچکترين اتلاف وقت هم صورت گيرد (7).

پي نوشت:

1- جان پيلگر (John Pilger) ژورناليست، سينماگر و نويسنده انگليسي، در سال 1941 در استراليا متولد شد. در سال 2002 پيلگر کتابي با نام "آنچه که نشد ما بدانيم" منتشر کرد. نويسنده همکار دائمي بخش فرهنگي روزنامه ي عصر سوئد به نام افتون بلادت است. در سال 1999 اورد فرونت کتاب مشهور پيلگر را بنام " سياست هاي پشت پرده" چاپ و منتشر ساخت.
2- اخبار رسيده از آمريکا در باره ي بد رفتاري پليس امنيتي و اداره ي مهاجرت با مهاجرين ايراني و ساير مهاجرين آسيايي دليل آشکاري است بر اين ادعا (توضيح از مترجم)
3- اشاره ي نويسنده به اثر جرج ارول نويسنده ي کتاب 1984 است که در آن دوران و نظم نوين جهاني جديدي که مبتني به رقابت دولت هاي "ملي" و جنگ در بين سه منطقه و صاحبان قدرت اقتصادي روي مي دهد، موضوع اصلي کتاب است (مترجم).
4- در پشت برنامه ي تغيير ساختار اقتصادي که در کشور هاي در حال توسعه بعد از سالهاي 1980 اجرا شد بانک جهاني، صندوق بين الملل پول و وزارتخانه ي دارائي/مالي آمريکا قرار داشت. بعد از به ورشکستگي کشاندن اقتصاد دولت هاي مقروض افريقايي و امريکاي لاتين، اين سياست در مطبوعات و محافل عمومي، تقبيه مي شود ولي هنوز هم اين برنامه "باصطلاح توسعه و رشد" توسط اين مراکز به کشور هاي عقب نگه داشته شده تحميل ميگردد (مترجم).
5- تجربه ي خود من از دانشگاه هاي سوئد اين ادعا را تائيد مي کند. اساتيدي که معترض به نظم جديد جهاني هستند به گونه اي غير مستقيم از تقسيم سهميه هاي تحقيق محروم شده اند.
6- اشاره اي است به اولين سخنراني و موضع گيري جرج بوش بعد از حادثه ي 11/9/ 01 (يازده سپتامبر)
7- اين مقاله همراه با 16 مقاله از ديگر نويسندگان سوئدي و خارجي در مجموعه مقالاتي به نام "11 سپتامبريک سال بعد" توسط روزنامه عصر سوئدي به نام افتون بلادت در سالگرد حادثه ي 11 سپتامبر به چاپ رسيده است(مترجم).



تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله


نسخه چاپی