اصول سياست خارجى دولت اسلامى: اصل استقلال‏
اصول سياست خارجى دولت اسلامى: اصل استقلال‏
اصول سياست خارجى دولت اسلامى: اصل استقلال‏

نويسنده: سید صادق حقیقت

استقلال ملت‏ها و دولت‏ها (و نفى سلطه)

استقلال ملت‏ها و دولت‏ها از قاعده‏ى نفى سبيل منتج مى‏شود. دولت اسلامى نه به دنبال سلطه بر ديگران است و نه سلطه قدرت‏هاى بزرگ را مى‏پذيرد. نفى حاكميت و سلطه يا نفوذ بيگانگان در قلمرو هر قوم، قبيله يا ملتى، از قديم الايام در ميان جوامع بشرى مطرح بوده است، و افراد هيچ جامعه‏اى با برخوردارى از توان و نيروى لازم براى دفاع از كيان خويش، دخالت غير را در امور و سرنوشت خود برنمى تابيده اند. اين ايده بر اثر تجربه تاريخى استعمار و استعثمار اقوام نسبت به هم ديگر تقويت شده است، ليكن منشأ آن تنها اين امر نيست، از اين رو حتى اگر سوی ظن منفعت طلبى و استثمار هم در كار نباشد، باز غالب انسان‏ها به ويژه كسانى كه از قدرت انديشه و تعقل بالاترى برخوردارند، حاضر به پذيرش دخالت يا نفوذ ديگران در سرنوشت خويش نيستند، مگر آن كه اين امر بر آن‏ها تحميل گردد.
بنابراين، مفهوم كلى استقلال عبارت از داشتن قدرت تصميم گيرى و سياست گذارى و اراده‏ى اجراى تصميمات و سياست‏ها در حيطه‏ى حاكميت كشور مى‏باشد. جلال الدين فارسى اين اصطلاح را چنين تعريف مى‏كند:
استقلال يك ملت يا دولت در صحنه‏ى بين المللى، در واقع آزادى عمل آن براى تأمين مصالح خويش يا بشريت است، و همان آزادى اراده‏ى ملى است كه براى اداره‏ى امور داخلى و خارجى خود از خلال سازمان سياسى دولت پديدار مى‏شود(1).
در تبيين واژه «استقلال» و «وابستگى» در سطح خرد و تعيين مصاديق، تعدد و اختلاف ديدگاه وجود دارد، اما مفهوم كلى آن براى عموم روشن است، چرا كه استقلال خواهى ريشه در فطرت آدمى دارد و حق طبيعى بشر محسوب مى‏شود و اسلام نيز بر اين مسأله تأكيد فراوان دارد. منشأ اين اصل را مى‏توان در دو اصل آزادى و مساوات افراد بشر جست و جو كرد.
1. مشأ استقلال ملل: براى استقلال افراد بشر مى‏توان مبانى زير را نظر گرفت:
الف) آزادى آحاد بشر، در مورد اين مبنا گفته شده است:
آزادى و استقلال و هر گونه مزايايى مانند آن، از طبيعت عقلانى كه موجوديت وى (انسان) را در ميان ساير حيوانات ممتاز و تكامل يافته نشان مى‏دهد، ريشه گرفته است و اين آزادى يك آزادى معقول و انسانى و خردمندانه است، و همين آزادى معقول و خردمندانه او است كه لزوماً به مسؤوليت و تعهد عقلانى گراييده مى شود(2).
اساسا اگر انسان را بدون آزادى لحاظ كنيم، نعمتى را كه خداوند در نهاد هر انسانى قرار داده و سبب تفاوت او با ديگر انواع حيوانات شده است، ناديده انگاشته ايم. شناسه‏ى انسان، ناطق بودن وى، يعنى قدرت و توان انديشه مى‏باشد و آزادى در عمل و رفتار و تعيين سرنوشت است كه قوه‏ى عاقله انسان را به انديشه وامى دارد و آن را به ثمر مى‏نشاند. از اين رو، مى‏توان گفت بعد از نعمت حيات، آزادى برترين نعمت الهى است كه به انسان عطا شده است، بنابراين آزادى ريشه در فطرت بشر دارد.
اسلام مكتبى است كه عقلانيت را ترويج مى‏دهد. سراسر قرآن سفارش به تعقل و انديشيدن است و كسانى كه در پا فشارى از تعصبات و آداب خرافى خويش، تقليد از پدران را مطرح مى‏كنند، مورد مذمت قرآن قرار گرفته اند. پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم نيز ساعتى تفكر را بر هفتاد سال عبادت بى انديشه وتقلید ی ترجیح داده است(3) .حال آن که اگر انسان آزادی و اختیار نداشته باشد و آن چه به نام خدا و دين به او القا مى‏شود، بى چون و چرا بپذيرد يا جمعى مجوز سلب اختيار و آزادى وى را داشته باشند، آن همه توصيه به عقل و تفكر لغو مى‏نمود. قرآن افزون بر اين، در آياتى آزادى عمل را تصريح كرده، مى‏فرمايد:
(انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا)؛ ما راه صحيح را به انسان نشان داديم، خواه شكر گذار و خواه كفران كننده و پوشاننده‏ى آن باشد.
اين فراز از آيه به دنبال آيه‏اى نازل شده كه خلقت انسان و ويژگى‏هاى آن را كه سبب تفاوت ميان آنان مى‏شود، بيان مى‏كند و سپس دو صفت «سميع» و «بصير» را كه توان تشخيص واقعيت و حقايق جهان و انتخاب راه است، يادآور مى‏شود و آن گاه به اختيار (اما شاكرا و اما كفورا) اشاره مى‏كند. آزادى عمل انسان در اين جهان هم در برابر خداوند و هم در برابر ديگر آحاد بشر مى‏باشد. از ديدگاه اسلام، افراد بشر در برابر يك ديگر نيز آزادند و كسى حق سلب آزادى ديگران را ندارد.
در روايات نيز شواهد متعددى وجود دارد كه آزادى انسان در مكتب اسلام را در برابر ديگران تصريح مى‏كند. اميرمؤمنان على عليه‏السلام مى‏فرمايد:«لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا(4)؛ بنده غير خود مباش و حال آن كه خداوند تو را آزاد آفريده است». سخن مشهور امام حسين عليه‏السلام در ميدان جنگ كربلا نيز بيان همين حقيقت است كه اگر بنده خدا نيستيد، بندگان طاغوت نيز نباشيد:»ان لم يكن لكم دين فكونوا احرارا(5)؛ اگر دين نداريد دست كم آزاده باشيد«. از اين آيات و روايات، اطلاقى قابل استفاده است كه در مبحث سياست خارجى نيز كاربرد دارد.
قاعده‏ى فقهى سلطه‏ى غير بر اموال ديگران «الناس مسلطون على اموالهم»(6)كه در ابواب مختلف فقه به آن استدلال مى‏شود، به طريق اولى نفى سلطه بر انفس را در برمى گيرد.هنگامى كه كسى مجوز سلطه بر مال ديگرى را ندارد، به قاعده‏ى اولويت مجوز سلطه‏ى بر جان وى را هم نخواهد داشت. اين امر اختصاص به افراد ندارد، بلكه همه‏ى افراد بشر، اقوام و ملل را شامل مى‏گردد. البته وقتى آزادى در تزاحم با آزادى ديگران قرار مى‏گيرد، تحديد مى‏شود. اين محدوديت اگر به طور يك‏سان براى همه باشد نتيجه‏ى آن در صحنه‏ى بين الملل همان استقلال است، ولى اگر آزادى عمل برخى محدود شود و برخى ديگر مزيت‏هاى حقوقى و حق وتو قوانين بين الملل را داشته باشند، استقلال به امرى نسبى تبديل مى‏شود و يا به سلب استقلال برخى كشورها و سلطه و نفوذ ديگران مى‏انجامد. امام خمينى در اين باره مى‏فرمايد:
ما مى‏خواهيم مردم ما آزاد باشند، تحت فشار و تحت سلطه ديگران در داخل و خارج نباشند. ما مى‏خواهيم مملكت مان از خودمان باشد، مستقل باشد، تحت رهبرى ديگران نباشد(7).
ب) مساوات بشر: برابرى افراد بشر در برخوردارى از امكانات و منافع مشترك و نيز يكسان بودن محدوديت‏ها و قوانين از امورى است كه عقل و فطرت انسانى همواره خواستار آن بوده است و حتى از زمان كودكى، شايد نخستين درخواست ابناى بشر آن باشد كه با همنوعان خويش يك‏سان تلقى گردد و امتيازى براى ديگرى نسبت به آنان قایل نشوند.
خداوند متعال با علم به ماهيت افراد بشر و چگونگى سازمان خلقت و تفاوت آنان از حيث مظاهر مادى و معنوى و لياقت‏ها و استعدادها، همه‏ى آنان را يكسان دانسته و امتيازى براى برترى و تبعيض ميان آنان قرار نداده، و تنها تقوا را معيار امتياز معرفى كرده است. اين امتياز چيزى است كه تمام افراد به كسب آن قادرند و كسانى كه به اين امتياز دست يابند و واقعا متلبس به لباس تقوا شوند، هرگز بر ديگران برترى نخواهند داشت، بلكه تواضع آنان نسبت به بندگان خدا و ديگر همنوعان خويش بيش تر مى‏شود(8). بنابراين، رنگ، نژاد، مال و ثروت و موقعيت اجتماعى هيچ كدام از ديدگاه اسلام سبب امتياز و برترى طلبى نخواهد بود. قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد:
(و من آياته خلق السموات و الارض واختلاف السنتكم و الوانكم ان فى ذلك لآيات للعالمين)(9)؛ و از نشانه‏هاى [قدرت] او، آفرينش آسمان‏ها و زمين و اختلاف زبان هاى شما و رنگ‏هاى شماست. قطعا در اين [امر نيز] براى دانشوران نشانه هايى است.
در آيه‏اى نيز مى‏فرمايد:
(يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبايل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم ان الله عليم خبير)(10)؛اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد. در حقيقت، ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. بى ترديد، خدا داناى آگاه است.
نبى اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بارها مى‏فرمايند:
ايها الناس ان ربكم واحد و ان اباكم واحد كلكم لآدم و آدم من تراب اكرمكم عندالله اتقيكم و ليس لعربى على عجمى و لا لاحمر على ابيض ولا لابيض على احمر فضل الا بالتقوى(11)؛اى مردم، خداى شما يكى است و پدر شما يكى است، همه‏ى شما از نسل آدم هستيد و آدم از خاك است. گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. هيچ گونه فضيلت و برترى نه براى عرب بر عجم، نه براى سرخ پوست بر سفيد پوست و نه براى سفيد پوست بر سرخ پوست وجود ندارد.
آن حضرت در جايى ديگر افراد را در مساوات، به دانه‏هاى شانه مثال مى‏زند:
«الناس كلهم سواء كأسنان المشط(12)؛ مردم مانند دانه‏هاى شانه با هم برابرند».
امام باقر عليه‏السلام شرافت‏هاى انسانى را اين گونه بيان مى‏دارند:
اصل المرء دينه و حسبه خلقه و كرمه تقواه و ان الناس من آدم شرع سواء(13)؛ حقيقت و اصالت آدمى به آيين او؛ شخصيت او به اخلاق وى و بزرگوارى اش به پرهيزگارى اوست. همانا مردم از زمان آدم تاكنون در انسانيت مساوى اند.
آزادى انسان در تعقيب خواسته‏هاى خويش بهره گيرى از منابع طبيعى، در عمل موجب تزاحم بين آنان مى‏شود. تساوى آنان در اصل خلقت و انسانيت، سبب عدم امتياز و برترى در استفاده از طبيعت مى‏گردد، بنابراين تنها راه منطقى، توافق و تصالح بين آنان در تزاحمات مى‏باشد، و نتيجه‏ى ان قانون است كه آزادى عمل را در موارد تزاحم محدود، و حقوق را مشخص مى‏كند. پس، قانون چه در تصويب و تعيين محدوديت‏ها و حقوق و چه در اجراى آن بايد در مورد همه يكسان باشد.
در صحنه جهانى و روابط بين الملل نيز اين اصل اقتضا مى‏كند كه قوانين بين المللى به صورتى تدوين و اجرا گردد كه همه دولت‏ها و ملت‏ها در برابر آن مساوى باشند؛ حق عدم دخالت در امور داخلى ملت‏ها و تعيين سرنوشت آنان مراعات شده باشد و در استفاده از منابع مشترك، حقوق و محدوديت‏ها براى همه يكسان باشد. لزوم رعايت اين اصل در حقوق داخلى و بين الملل مبنايى مشترك دارد. اميرمؤمنان عليه‏السلام درباره‏ى اين اصل مى‏فرمايد:
ثلاث ان حفظتهن و عملت بهن كفتك ما سواهن و ان تركتهن لم ينفعك شى‏ء سواهن [قال: و ما هن يا اباالحسن؟ قال:] اقامة الحدود على القريب و البعيد، و الحكم بكتاب الله فى الرضا و السخط و القسم بالعدل بين الأحمر و الأسود؛ سه چيز است كه اگر آن‏ها را پاس دارى و بدان‏ها عمل نمايى از ساير امور بى نياز باشى و اگر آن‏ها را ترك كنى چيزى جز آن‏ها براى تو سود ندارد. [پرسيد: يا اباالحسن، آن‏ها چيست؟ فرمود:] اجراى حدود (قانون) به طور يك‏سان در مورد نزديك و دور (خويش و بيگانه)؛ حكم به كتاب خدا در خشنودى و خشم و تقسيم [بيت المال] به عدالت ميان سفيد و سياه(14).
سيره‏ى عملى آن حضرت نيز شاهد گويايى بر اهتمام ايشان به رعايت تساوى حقوق نسبت به همه‏ى مردم است. آن حضرت چه در زمان حاكميت و چه در زمانى كه از قدرت بر كنار بود، تبعيض و امتياز قایل شدن را براى هيچ كسى بر نمى‏تافت؛ براى نمونه، به حكايتى از قضاوت درباره‏ى آن امام عليه‏السلام در زمان حاكميت عمربن خطاب اشاره مى‏كنيم: فردى يهودى بر ضد على عليه‏السلام اقامه‏ى دعوى كرد و كار به محكمه كشيد. عمر، على عليه‏السلام را براى اقامه‏ى دليل به محكمه دعوت كرد و در آن جا على عليه‏السلام را با كنيه‏ى «ابوالحسن» خطاب نمود. رنگ چهره‏ى حضرت از اين گونه بيان متغير شد. پس از اتمام مرافعه، خليفه به على عليه- السلام گفت: گويا از اين كه با يك يهودى در محكمه حاضر شدى، ناراحت گشتى؟ حضرت فرمود:
«كلا، و انما ساءنى انك كنيتنى، و لم تساو بينى و بين خصمى و المسلم و اليهودى امام الحق سواء(15)؛ هرگز، ناراحتى من از اين بود كه مرا با كنيه ياد كردى و رعايت مساوات ميان من و مدعى را ننمودى، حال آن كه مسلمان و يهودى در پيشگاه حق و از نظر قانون مساوى اند».
در زمان حاكميت على عليه‏السلام نيز داستان ربوده شدن زره‏ى آن حضرت به وسيله‏ى فرد مسيحى و عدم وجود شاهد بر مدعى در دادگاه و حكم به نفع مسيحى، مشهور است(16).
امام عليه‏السلام باز درباره‏ى اجراى قانون مى‏فرمايد:
الحق لا يجرى لاحد الا جرى عليه و لا يجرى عليه الا جرى له(17)؛ قانون به نفع كسى جارى نمى‏شود، نگر آن طورى كه عليه او عمل مى‏گردد و عليه او جارى نمى‏شود، مگر همان طور كه به نفع او عمل مى‏گردد.
در مجموع، تساوى حقوق در صحنه جهانى و آزادى عمل در داخل، براى هر ملتى مبناى استقلال تلقى مى‏شود.
در روابط بين الملل واحد تحليل، «دولت»ها هستند، اما به هر حال اصل برابرى انسان ها- هم در خلقت و هم در برابر قوانين- مبنايى براى تساوى دولت‏ها به شمار مى‏رود. اگر دليلى براى برترى فرد يا افراد بر ديگران نباشد، در نتيجه جوامع انسانى و دولت‏ها نيز در حقوق با هم برابرند. امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد:
فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق(18)؛ مردم دو گروه اند: يا برادر دينى تو هستند و يا مشابه تو در خلقت.
عميد زنجانى مى‏گويد:
همه انسان‏ها در آفرينش يك‏سان آفريده شده اند و اين برابرى، اساس روابط بين انسان‏ها را در سطح روابط اجتماعى و در مقياس روابط بين المللى تشكيل مى‏دهد(19).
2. اصل استقلال در قرآن و روايات: آيات فراوانى در قرآن وجود دارد كه استقلال افراد و عدم دخالت غير را در امور آنان، گوشزد مى‏كند. خداوند كريم خطاب به پيامبرش مى‏فرمايد:
(... و ما انت عليهم بجبار فذكر بالقرآن من يخاف وعيد)(20)؛ تو آنان را با زور وادار نمى‏كنى، پس به [وسيله] قرآن هر كه را از تهديد [من] مى‏ترسد، پند ده.
قرآن در جاى ديگر مى‏فرمايد.
(و ما جعلنك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوكيل)(21)؛ ما تو را بر ايشان (مشركان) نگهبان نگرده-ايم و تو وكيل آنان نيستى.
اطلاق اين گونه آيات مى‏تواند براى بحث حاضر ثمر بخش باشد.
با دقت در مفهوم حفيظ كه نشان دهنده‏ى نوعى قيموميّت از يك سوء و عدم توانايى در استيفاى حقوق از سوى ديگر است و نيز دقت در معناى وكيل كه معمولا در مواردى كه كسى از جانب ديگرى عهده دار مسؤوليت و يا استيفاى حقى مى‏شود، معلوم مى‏گردد كه در اين آيه آزادى، استقلال و حاكميت ملت‏ها به نوعى مورد تأييد قرار گرفته است(22).
خداوند در آيه‏اى نيز مى‏فرمايد:
(فذكر انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر)(23)؛ پس تذكر ده كه تو تنها تذكر دهنده اى. بر آنان تسلطى ندارى.
كلمه «مصيطر» در قرآن به معناى مراقبت و مسلط و اختيار دار تفسير شده است(24).
خداوند در اين آيه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اعلان م يكند كه حق تسلط ندارى. حال آن كه اگر بنا بود كسى حق سلطه بر ديگران داشته باشد براساس آيه‏ى (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم)، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم از هر كسى اولى و برتر بود تا بر آنان سلطه داشته باشد، و خداوند مي توانست اعمال چنين حقى را امضا كند.
قرآن همان گونه كه با آيات نفى ولايت كفار و نفى سبيل، تسلط و نفوذ آنان را بر مسلمين نفى كرده، و فقهاى اسلام آن را به صورت قاعده‏اى جارى در همه‏ى ابواب فقه و حاكم بر احكام فرعيه مورد استفاده قرار داده اند، سلطه‏ى مسلمانان را نيز بر ملت‏هاى ديگر نفى نموده است و حتى به كسانى كه پيسش تر سر جنگ داشته اند، ولى اكنون كناره گيرى كرده اند، مى‏فرمايد:
(فان اعتزلوكم فلم يقتلوكم والقوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا)(25)؛ پس اگر از شما كناره گيرى كردند و با شما نجنگيدند و با شما طرح صلح افكندند، [ديگر] خدا براى شما راهى [براى تجاوز] بر آنان قرار نداده است.
دلالت اين آيه كه نفى سلطه گرى مسلمانان نسبت به ملت‏هاى ديگر و به طريق اولى سلطه آنان را بر مسلمين گوشزد مى‏كند، كم تر از آيه‏ى(26)(نفى سبيل) -كه بنا بر تفسير غالب بر نفى، سلطه كفار نسبت به مسلمين دلالت دارد- نخواهد بود، از اين رو بر دولت اسلامى لازم است همان گونه كه در حفظ استقلال خود م يكوشد، به استقلال همه ملت‏ها احترام بگذارد و تجاوز به آنان راز از جانب هر دولتى بر نتابد.
دقت در سيره‏ى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم نيز بيان گر آن است كه آن حضرت در امورى كه سرنوشت جامعه به آن بستگى داشت، نظر ديگران را با وجود آن كه مخالف نظر خود بود، مقدم مى‏كرد تا مبادا تحميل و سلطه‏اى بر آنان شمرده شود. نمونه اين رفتار را مى‏توان در جنگ بدر و احد مشاهده كرد. در جنگ بدر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم منشور مدينه را ياد آور شد و فرمود: شما ملزم به جنگ در خارج از مدينه و دفاع از ما نبوده ايد و آنان با بيعت مجدد، همراهى و آمادگى خودش را اعلام نمودند(27). آن حضرت در جنگ احد نيز پس از نظر خواهى، نظر اكثريت كه خروج از شهر را پيشنهاد كردند، پذيرفت(28). ايشان در روابط با قبايل اهل كتاب نيز با امضاى قرار دادهاى امنيتى، خطرات و برخوردهاى احتمالى آنان را پيش گيرى مى‏كرد و بدون دخالت در امور داخلى آنان زمينه را براى همزيستى، و رساندن آيات الهى به آنان فراهم مى‏نمود(29).
اميرمؤمنان على عليه‏السلام هنگام رفتن به سوى شام و جنگ معاويه مى‏فرمايد: اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسة فى سلطان و لا التماس شى‏ء من فضول الحطام...؛(30) خدايا، تو خوب مى‏دانى آن چه هدف ما است، تمايل به سلطه گرى و رسيدن به بهرهاى ناچيز دنيا نمى‏باشد.
ايشان در كلامى ديگر درباره‏ى استقلال و آزادى انسان مى‏فرمايد:
الناس كلهم احرار الا من اقر عل نفسه بالعبوديه(31)؛ تمام مردم آزادند، مگر كسى كه خود بر بندگى خويش براى غير اعتراف كند.
و باز در عهد نامه‏ى خويش براى مالك اشتر چنين مى‏فرمايد:
ولا تقولن انى مؤمر امر فاطاع فان ذلك ادغال فى القلب و منهكة للدين و تقرب من الغير(32)؛ مبادا بگويى من اكنون بر آنان مسلط هستم. از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت كردن كه اين عين راه يافتن فساد در دل، و خرابى دين و نزديك شدن تغيير و تحول مى‏باشد.
از سخنان امام عليه‏السلام به خوبى استفاده مى‏شود كه آن حضرت در حاكميت خويش كه به عنوان الگويى نيكو براى دولت‏هاى اسلامى مطرح است، از اين كه خود و كارگزاران وى به سلطه گرى بر مردم متهم شوند، ابا دارد، بنابراين مى‏كوشد تا خود و كارگزارانش خادمانى اصلاح طلب براى مردم باشند.
به طور خلاصه، آن چه از مجموعه سيره‏ى عملى و گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ديگر معصومين عليهم‏السلام استفاده مى‏شود، تأييدى بر آيات قرآن است كه سلطه جويى، خواه از جانب مسلمانان و خواه از جانب ديگران، نفى كرده است، و چگونه مكتبى كه با وجود جهانى بودن اش، با شعار (لا اكراه فى الدين قدتبين الرشد من الغى)(33)- اكراه را نفى مى‏كند، مى‏تواند مردم و ملت‏هاى ديگر را در تعيين سرنوشت مختار نداند و سلطه جويى بر آنان را نهى نكند.
3. انواع استقلال: هنگامى كه سخن از استقلال ملت‏ها به ميان مى‏آيد، نخست استقلال سياسى، و سپس استقلال اقتصادى و فرهنگى متصور مى‏شود. اما بايد اين نكته را ياد آور شد كه اين سه نوع استقلال از هم ديگر تأثير و تأثر مى‏پذيرند؛ براى مثال، در بين كشورهاى توسعه نيافته كم تر كشورى را مى‏توان يافت كه با وجود وابستگى اقتصادى، استقلال لازم را در مشى سياسى خويش داشته باشد.
در فرهنگ نيز كشورهاى جهان سوم كه از فرهنگى سنتى برخوردارند، در دهه‏هاى اخير به ويژه اكنون كه ارتباط و اطلاع رسانى از طريق اينترنت و ماهواره همه ى مرزها را در نور ديده است، با مشكلى اساسى مواجه هستند؛ به عبارت ديگر، تضاد فرهنگى به بحران هويت كه از تقابل سنت و مدرنيسم ناشى شده، اساس روابط اجتماعى و آداب و سنن را به چالش طلبيده است. جوامع اسلامى امروز با نسلى كاوش گر، تنوع طلب و تجدد خواه روبه رو است كه بر خلاف اسلاف خود، هويت خويش را پيروى از الگويى نو و جلوتر از زمان مى‏يابد و شكوفايى را در استقلال فكرى، پويايى و آزادى و نه وابستگى و جمود، مى‏جويد. اين نسل تقيد و مرزى جز يافته‏هاى روزانه خود نمى‏شناسد، از اين رو نخبگان فرهنگى اين جوامع اگر طالب حفظ استقلال فرهنگى هستند، بر آنان لازم است با هماهنگى و هم فكرى و نظر به مقتضيات زمان و فرهنگ اصيل اسلام، راهى نو عرضه كنند و گرنه موضع گيرى دفاعى در برابر تهاجم ثمرى نخواهد بخشيد. امام خمينی رحمت الله علیه در اين باره مى‏فرمايد:«وظيفه مسلمانان نفى سلطه فرهنگى اجنبى و نشر فرهنگ غنى اسلام است»(34).

پي نوشت:

1. فرهنگ واژه‏هاى انقلاب اسلامى، ص 84-86.
2. مهدى حایرى، حكمت و حكوت، ص 112.
3. مستدرك الوسایل، ج 11،ص 183:«تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة».
4. نهج البلاغه، نامه 31.
5. بحارالانوار، ج 45، ص 50.
6. همان، ج 1، ص 154.
7. صحيفه نور، ج 11، ص 212-213.
8. سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 18، ص 331.
9. روم(30) آيه‏ى 22.
10. حجرات(49) آيه‏ى 13.
11. فروع كافى، ج 5، ص 320 و وسایل الشيعه، ج 7، ص 44.
12. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 272.
13. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 89.
14. التهذيب، شيخ طوسى، ج 6، ص 227.
15. باقر شريف القريشى، النظام السياسى فى الاسلام، ص 210.
16. ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 401.
17. نهج البلاغه، خطبه 207، ص 681.
18. همان، نامه 53.
19. فقه سياسى، ج 3، ص 443.
20. ق(50) آيه‏ى 45.
21. انعام(6) آيه‏ى 107.
22. عميد زنجانى، همان.
23. غاشيه(88) آيه‏ى 21 و 22.
24. فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 728.
25. نساء (4) آيه‏ى 90.
26. همان، آيه‏ى 141.
27. جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ج 1، ص 403-404.
28. همان، ج2، ص 450و واقدى، المغازى، ج 1، ص 211.
29. همان، ج 2،ص783-784.
30. نهج البلاغه، خطبه 131، ص 406-407.
31. محمدبن حسن حرعاملى، همان، ج 3، ص 143.
32. نهج البلاغه، نامه 53، ص 993.
33. بقره(2) آيه‏ى 256.
34. صحيفه نور، ج 6، ص 218-221.

منبع:مبانی اصول واهدف سیاست خارجی دولت اسلامی

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله


نسخه چاپی