سير پيدايش انديشه‏ي شخصيت حقوقي وقف در فقه اسلام
سير پيدايش انديشه‏ي شخصيت حقوقي وقف در فقه اسلام
سير پيدايش انديشه‏ي شخصيت حقوقي وقف در فقه اسلام

نويسنده: ناصر کاتوزيان
نهادهاي حقوقي نيز مانند موجودهاي زنده يکباره به طور کامل خلق نمي‏شوند. نيازهاي اجتماعي در آغاز، فکر حقوقدان را مشغول مي‏دارد که چگونه بايد خرق عادت کرد، سنتها را شکست و نياز تازه را برآورد.
نخستين گامها با تمهيدهاي زيرکانه برداشته مي‏شود تا نهادها در استخدام نيازها قرار گيرد؛ ولي همين که انديشه‏ي اصلي پخته و ذهنها آماده شد، آهنگ حرکت نيز تغيير مي‏يابد و نظريه‏هاي نو پا به ميدان مي‏نهد. دوران انتقالي نيز به تناسب دلبستگي جامعه به وضع پيشين، کم و بيش به درازا مي‏کشد تا سرانجام نهادي تازه متولد شود و خود نيز در معرض تحولها و تغييرها قرار گيرد.
ساده‏انديشان و کوته‏نظران، اين سير تاريخي را نمي‏بينند و زير نامهاي «تجددخواهي» و «نوآوري» مايلند سازمانهاي اجتماعي را چنانکه هم اکنون هست در نظر آورند و پيوند آن را با گذشته قطع کنند، غافل از اينکه جهان، کهنه‏سرايي است که در آن کون و فساد دايمي جريان دارد. هيچ نيرويي نمي‏تواند آن را از حرکت باز دارد يا مسير تاريخي موجودهاي کنوني را به دست فراموشي سپارد. نگاهي تيزبين، همه چيز را در حال حرکت مي‏بيند و دل به صحنه‏اي ساکن از اين کاروان خوش نمي‏دارد. کمال در اين است که گذشته و آينده هر دو در نظر باشد و انسان بداند که وضع کنوني او مقطعي از دو جريان تاريخي است که يکي را پشت سر و ديگري را پيش رو دارد، پس توجه به هيچ سو نبايد او را چنان فريفته سازد که از سوي ديگر غافل بماند، چرا که نيمي از حقيقت را نديده مي‏گيرد.
بنيادهاي خيريه نيز از اين قانون مستثني نيستند. نهاد وقف را نياز به جاودانه ماندن و گرايش مالکيتهاي خصوصي و فردي به سوي مالکيتهاي جمعي و عمومي به وجود آورد. رفته رفته نظرها بر اين جلب شد که به مجموعه‏اي از اموال، شخصيت حقوقي داده شود تا رسيدن به هدفهاي واقف آسانتر گردد و ناپايداري عمر انسان نتواند به اين هدفها زيان برساند.
مسأله‏ي تعيين سرنوشت حق مالکيت، يکي از دشوارترين مباحثي است که در وقف با آن روبه‏رو هستيم. شايد امروز، به دليل آشنايي کافي حقوقدانان ما با مفهوم «شخصيت حقوقي» از دشواري مبحث کاسته شده باشد؛ ليکن از نظر مطالعه‏ي تاريخي در فقه، اين اشکال باقي است که با وجود ناشناخته بودن شخصيتي که بتواند مستقل از انسان باشد، چگونه مي‏توانستند اداره‏ي وقف را به عنوان سازماني جداي از دارايي واقف يا موقوف عليه توجيه کنند؟
نکته‏ي جالبي که نبايد از نظرها دور بماند اين است که فقهاء از راه تمهيد نظريه‏ي کلي درباره‏ي مالکيت اموال وقف شده، به راه‏حلهاي عملي اداره‏ي وقف دست نيافته‏اند؛ بلکه با توجه به زمينه‏هاي اجتماعي و نيازهاي عاطفي مردم و استفاده‏ي از اخبار، قواعد حاکم بر وقف را به دست آورده‏اند: يعني از طبيعي‏ترين راه، نهاد اجتماعي وقف و نياز و گرايش به مالکيت جمعي را به يک سازمان حقوقي تبديل کرده‏اند، آنگاه بدين فکر افتاده‏اند که چگونه اين سازمان پيش ساخته را در قالب نظريه‏هاي حقوقي، توجيه کنند. بدين ترتيب، جستجوي مالک عين موقوفه اهميت عملي شاياني براي آنان نداشت، چندان که مرحوم سيد محمد کاظم طباطبايي، در عين حال که با کمال دقت و ظرافت، بنيان يکي از مهمترين نظريه‏هاي حقوق جديد (شخصيت حقوقي) را بررسي مي‏کند، از اين بحث تنگ حوصله مي‏شود و آن را بي‏فايده يا از لحاظ عملي کم‏فايده مي‏بيند.
در هر حال، با قبول اداره‏ي وقف به شکل سازمان حقوقي و قطع اختيار واقف در اين بخش از دارايي خود، با اين پرسش منطقي (روبرو شده‏اند که مالک عين موقوفه کيست؟ آيا همچنان واقف، مالک است و عين موقوفه در دارايي او حبس شده است؟ آيا موقوف عليهم، مالک است و حقوق اين مالکيت را براي باقي نگاهداشتن بنيان مؤسسات خيريه محدود کرده است؟ آيا اين گونه اموال، خود اصالت و شخصيت پيدا مي‏کند و از دايره‏ي تعلق به آدميان بيرون مي‏رود؟ و در اين مباحث است که مايه‏هاي فکري اعتقاد به وجود شخصيت حقوقي را مي‏توان آشکارا ديد:
اين سؤالها ناشي از وجود اصولي است سنتي که در حقوق بيشتر کشورها مورد احترام است و همين امر نيز يافتن پاسخ درست را دشوارتر مي‏سازد: از جمله اينکه هيچ ملکي بدون مالک تصور نمي‏شود، پس بايد ديد مالک عين موقوفه کيست؛ ملک بايد به شخص تعلق يابد تا او صاحب حق و ملک موضوع حق قرار گيرد؛ ساليان دراز، حقوقدانان، تنها انسان را به عنوان شخص طبيعي مي‏شناختند، سپس به ياري فرضهاي حقوقي و بعدها به عنوان موجودي حقيقي به وجود شخص حقوقي پي بردند؛ ولي هنوز هم در اينکه مجموعه‏اي از اموال بتواند چنين شخصيتي يابد به شدت ترديد دارند و تنها پاره‏اي از قوانين جديد، وجود اموالي را که اختصاص به هدف و مصرف خاص داده شده است، به عنوان شخص حقيقي، شناخته‏اند. بدين ترتيب، اهميت و ضرورت پاسخ به پرسشهاي مطرح شده روشن مي‏گردد و بايد ديد قوانين و حقوقدانان ما چه وضعي را در برابر اين دشواريها برگزيده‏اند:
1- معدودي از فقهاي اماميه و بعض از عامه (1)اعتقاد دارند که عين موقوفه حبس و در ملک واقف باقي مي‏ماند، زيرا ظاهر از لزوم حبس عين (2)با انتقال آن به ديگري منافات دارد؛ پس تنها ثمره‏ي مال است که به موقوف عليهم مي‏رسد.
بر اين نظر انتقاد شده است که لزوم حبس عين با انتقال آن به ديگري يا خروج از ملکيت واقف منافات ندارد؛ زيرا مي‏توان عين را در ملکيت موقوف عليهم نيز حبس کرد.(3). وانگهي، وقتي شخص نتواند عين يا منفعت مالي را بفروشد يا ببخشد و مال از او به ميراث نرسد، چگونه مي‏توان ادعا کرد که او مالک است؟ در اثر وقف، رابطه‏ي مالک با عين موقوفه قطع مي‏شود: عين از ملکيت او بيرون مي‏رود و ديگر به او بازنمي‏گردد. از مفاد ماده‏ي 61 قانون مدني نيز همين معني استفاده مي‏شود؛ زيرا به موجب آن: «وقف، بعد از وقوع آن به نحو صحت و حصول قبض، لازم است و واقف نمي‏تواند از آن رجوع کند يا در آن تغييري بدهد يا از موقوف عليهم کسي را خارج کند يا کسي را داخل در موقوف عليهم نمايد يا با آنها شريک کند يا اگر در ضمن عقد، متولي معين نکرده بعد از آن متولي قرار دهد يا خود به عنوان توليت دخالت کند».
با وجود اين، فقيهاني که وقف منقطع (مانند وقف بر کساني که منقرض مي‏شوند) را درست و از اقسام وقف مي‏دانند و همچينن وقف درباره‏ي بعض از منافع را نافذ مي‏شمرند، در اين دو مورد عين حبس شده را ملک واقف مي‏بينند (4)ولي، چنانکه گفته شد، منقطع بودن وقف نيز با لزوم فک ملک واقف منافات ندارد. از ظاهر ماده‏ي 55 قانون مدني نيز برمي‏آيد که براي تحقق وقف بايد تمام منافع تسبيل شود، و بر فرض هم که چنين وقفي درست باشد، تنها در مورد بعضي از منافع که براي واقف باقي مانده ملکيت او از بين نمي‏رود(5).
2- بين فقهاي اماميه، مشهور است که مال وقف به موقوف عليهم تمليک مي‏شود(6)مبناي استدلال اين گروه بر دو اصل استوار است: اول اينکه در اثر وقف، رابطه‏ي حقوقي بين مالک و عين قطع مي‏شود. دوم اينکه تصور ملک بدون مالک امکان ندارد. بر اين مبنا، اعتقاد دارند که ناچار بايد موقوف عليه را مالک شمرد. اينان، در برابر ايراد کساني که مي‏گويند، چگونه موقوف عليه را مي‏توان (مالک شمرد، در حالي که نه حق فروش آن را دارد و نه از او به ميراث مي‏ماند، پاسخ مي‏دهند که عدم امکان فروش مال، مالکيت را محدود مي‏سازد؛ ولي ميان تهي نمي‏کند، به ويژه که در پاره‏اي موارد نيز بيع وقف تجويز شده است. رابطه‏ي حقوقي موقوف عليه با مال وقف، نشانه‏هاي اصلي مالکيت را دارا است؛ زيرا، منافع ملک را موقوف عليه مي‏برد و اگر کسي مال وقف را تلف کند در برابر او ضامن مثل يا قيمت است.
اين گروه، حتي در مورد موقوفات عام (مانند فقراء) و بر جهات (مانند پل و مدرسه و مسجد)، اعتقاد دارند که موقوف عليهم مالکند؛ جز اينکه در چنين مواردي موقوف عليه کلي است و هيچ مانعي ندارد که ملکيتي به کلي نسبت داده شود، مانند وصايا و نذور و اموال عمومي.
ايراد مهمي که بر اين استدلال‏ها مي‏شود کرد در اين نکته خلاصه مي‏شود که، اگر موقوف عليهم تنها حق انتفاع از مال وقف را داشته باشند، هم منافع از آن ايشان است و هم ضمان تلف به سودشان به وجود مي‏آيد. پس، اين نشانه‏ها را نبايد دليل مالکيت شمرد. آنچه در اين ميان اهميت شايان دارد و در حقوق ما به روشني انجام شده، تميز ميان مالکيت «عين» و «منافع» و پرهيز از اختلاط اين دو است. موقوف عليهم بر عين حبس شده حق انتفاع دارند؛ ولي اين امتياز دليل نمي‏شود که مالک عين باشند، آن هم مالکيتي که هيچ نشانه‏اي از سلطه‏ي اختصاصي و دائم، يعني جوهر اين حق، را دارا نيست.
درست است که پس از وقف، مالک نسبت به آن بيگانه است؛ ولي اين واقعيت نيز دليل تمليک مال به موقوف عليه نيست؛ زيرا مي‏تواند همچون مال بدون مالک (مانند ملکي که از آن اغراض شده و هنوز تمليک نگرديده است) تلقي شود. وانگهي، چه مانع عقلي وجود دارد که اين اموال به دليل اختصاص يافتن به جهت معين و به دليل حبس قانوني آنها، خود، اصالت يابد و همچون شخصيتي اعتباري و حقوقي در اجتماع زندگي ويژه‏ي خود را داشته باشد. به ويژه، در مورد اوقاف عام، پذيرش چنين موجودي به مراتب آسانتر از اين است که تمليک به سود کساني قبول شد که وجود خارجي ندارند (مانند تمليک بر دانشجويان مدرسه‏اي که هنوز تأسيس نشده است) يا به سود جهتي که تنها نشانه‏ي مصرف وقف است؛ بدون اينکه مالک آن معلوم باشد (مانند وقف بر مساجد و پلها و مدرسه‏ها)(7).
2 - جمعي از محققان، که موقوف عليه را مالک وقف مي‏دانند، در مورد اوقاف عام، مال موقوف را از آن خدا مي‏پندارند. اشکال در اين است که در وقف برجهت پا بر غير محصور، همه در برابر انتفاع از عين، وضعي برابر دارند و نمي‏توان عين موقوفه را ملک همه شمرد؛ مصرف وقف در مرحله‏ي نخست اهميت دارد که خدمت به مردم و در راه خدا است، پس براي اشکال بهترين تمهيد اين است که وقف، ملک خدا دانسته شود و اشخاص منتفع از اين خوان نعمت بهره‏مند گردند(8).
در نظر اينان، سه نوع وقف وجود دارد: تمليک در وقف خاص، فک در مساجد و جهات، خروج ملک از ميان مردم و تعلق آن به خدا، در موفات عام (9)بدين ترتيب، نخستين نشانه‏هاي اعتقاد به وجود شخصيت و اصالت وقف، در سايه‏ي منسوب کردن آن به خداوند ديده مي‏شود. در واقع، اين تعبير نوع مجاز و فرض حقوقي است که براي نماياندن اصالت مالکيت وقف به کار رفته تا عين حبس
شده از هر گونه تعلقي برهد و به منبعي بالاتر از خاکيان وابسته شود، وگرنه همه‏ي محققان اسلامي بر اين باورند که خدا، قادر و مالک همه چيز است و هنگامي که سخن از مالکيت مي‏رود مقصود اين است که در روابط اجتماعي، ملک به چه شخصي اختصاص داده شده است. پس منسوب کردن مال به مالک نخستين جهان، رفع اشکال در روابط آدميان نمي‏کند، جز اينکه به ملک اصالتي بيرون از تعلقهاي متعارف مي‏بخشد. به هر حال، بعض از فقهاء اين فکر را در مورد همه‏ي اقسام وقف به کار برده‏اند.
4- مرحوم سيد محمد کاظم طباطبايي، در عين حال که هيچ مانعي نمي‏بيند که حتي در وقف دائم نيز مال در ملکيت واقف باشد، تعبيراتي دارد که زمينه‏ي فکري و مربوط به قبول شخصيت حقوقي وقف را آشکارا نشان مي‏دهد. اين محقق، مالکيت موقوف عليهم و خداوند را مردود مي‏داند و اعتقاد دارد که خروج مال از ملک واقف، ملازمه با تمليک آن به ديگري ندارد؛ زيرا آنچه نامعقول به نظر مي‏رسد ملک بدون مالک است، نه مال بدون مالک (مانند مال مورد اعراض). وقف مانند مالي بي‏مالک است و ضرورتي ندارد که در جستجوي مالک آن باشيم؛ مالي که به طور مستقل اداره مي‏شود و به مصرف مي‏رسد، بدون اينکه تعلق به شخص داشته باشد(10).
در مورد اوقاف عام مي‏افزايد، هيچ ضرورتي ندارد که مالک آن موجود باشد؛ زيرا مالکيت، رابطه‏اي است بين مالک و مملوک و از حيث لزوم وجود، هيچ تفاوتي بين اين دو پايه‏ي «ملکيت» نيست. پس، همان گونه که مملوک مي‏تواند معدوم باشد (مانند کلي در ذمه و منافع و ثمره‏ي درخت پيش از بروز آن) مالک نيز مي‏تواند کلي و معدوم باشد. پس، چرا بايد در مالکيت «فقراء» يا «دانشجويان» به دليل اينکه مفهوم کلي است و وجود خارجي ندارد ترديد کرد؟ (11).
به اضافه، ملکيت از امور اعتباري است و لزومي ندارد که مانند سپيدي و سياهي داراي محل خارجي باشد و کافي است داراي محلي اعتباري باشد و حتي مي‏توان گفت، وجود ملکيت با اعتبار عقلايي يکي است (مانند وجود حرمت و وجوب و مانند اينها). پس لزومي ندارد که وجود ملکيت، فرع بر وجود محل خارجي آن شود، چنانکه حرمت زنا نيز پيش از وقوع آن وجود دارد(12).
بدين ترتيب، اين فقيه روشن‏بين مي‏کوشد، خود را از قيود سنتي مالکيت برهاند و وجود آن را قطع نظر از شخص مالک تصور کند. اين گونه تلاشها که شايد ناخواسته يا مبني بر تصوري کنگ از وجود شخصيت حقوقي براي جمع اموال باشد، زمينه‏ي فکري و نهاد وجود يک سازمان حقوقي مستقل را براي وقف نشان مي‏دهد. بويژه که از نظر آثار اداره، وقف چيزي از يک سازمان يا شخصيت حقوقي کم ندارد، جز اينکه وجود آن مبتني بر «حبس عين موقوفه» و بقاي آن است.
به هر حال، چنانکه گفته شد، قانون اوقاف، وقف عام را داراي شخصيت حقوقي مي‏داند (ماده‏ي 3). اين حکم، خود نوعي پيشرفت حقوقي بود، ولي اين سؤال را به وجود مي‏آورد که چرا وقف خاص مشمول آن نباشد؟ اگر وقف عام، شخصيتي در حقوق عمومي باشد، آيا نبايد وقف خاص نيز شخصيتي در حقوق خصوصي به حساب آيد؟ به نظر مي‏آيد که ماده‏ي 3 متأثر از نظر فقهايي است که بين وقف عام و خاص در تعيين اثر وقف تفاوت گذارده‏اند، در حالي که واقعيت جز اين است(13).

پی نوشت:

1- ابوالصلاح، فقيه امامي در کافي (نقل از: جوهر، ج 28، شماره‏ي 88) و متأخران، شيخ محمد حسين کاشف الغطاء تحرير المجلة، ج 5 ص 71. و فقهاي عامه، مالک و اقليت و از شافعي (ابن‏قدامه، المغني، ج 6، ص 4).
2- حديث نبوي: «حبس الاصل سبل الثمرة».
3- شيخ محمد حسن نجفي، همين کتاب - شهيد ثاني، مسالک، ج 1، ص 356 - بعضي در مورد زوال ملک از واقف دعوي اجماع کرده‏اند: سيد محمد جواد عاملي، مفتاح الکرامة ج 9، ص 88.
4- سيد محمد کاظم طباطبايي ملحقات عروة الوثقي، ج 2، ص 232.
5- سيد محمد کاظم طباطبايي، همين کتاب، ص 233 - علاوه بر آنچه گفته شد، اين نويسنده خبري از معصوم نقل مي‏کند که قطع رابطه‏ي ملکيت با واقف مي‏رساند. متن خبر اين است که «بتلا بتا» و سيد محمد کاظم در معني مي‏نويسد: «اي منقطعة عن صاحب الاول و مبانة عنه، فان البت و البته بمعني القع (ص 232).
6- محقق، شرايع، کتاب وقف علامه‏ي حلي، قواعد، وقف - محقق ثاني جامع المقاصد، ج 1، ص 52 - محمد حسن نجفي، جواهر الکلام، 28، ص 88 به بعد - مامقاني، منافي المتقين، ص 325 - و از فقهاي عام ابن‏قدامه، المغني، ص 7.
7- مانند اين ايرادها بر کساني هم که وصيت برجهات را در زمره‏ي وصاياي تمليکي آورده‏اند وارد است. شگفتي در اين است که صاحب جواهر که بيش از همه بر اثبات مالکيت موقوف عليهم در اوقاف عمومي اصرار دارد (ج 28، ص 91)، در وصيت، متوجه اين اشکالها هست و به همين دليل وصيت بر جهات عمومي را در شمار وصاياي عهدي آورده است (ناصر کاتوزيان، وصيت، شماره‏ي 11).
8- علامه‏ي حلي، قواعد، کتاب وقف، به اين عبارت: «ثم ان کان مسجدا، فهو فلک ملک کالتحرير و ان کان علي معين، فالاقرب انه يملکه و ان کان علي جهة عامه، فالاقرب ان الملک لله تعالي» - شهيد ثاني، مالک، ج 1، ص 356 و 357 - شيخ يوسف بحراني، حدائق، ج 5، ص 484 و 485.
9- تفکيک بين وقف بر مسجد (فک ملک) و وقف عام (ملک خدا) مستفاداز نظر علامه در قواعد است، ولي در مسالک هر دو را در شمار ملک خدا و در يک تقسيم آورده است و از بعض فقهاء نقل شده است که همه‏ي موقوفات را، اعم از عام و خاص، بيرون از مالکيت واقف و موقوف عليه و ملک خدا مي‏دانند (نقل از سيد محمد کاظم طباطبائي، همان کتاب، ص 232) - شمس الدين محمد رملي، نهاية المحتاج، ج 5، ص 385 - ابن‏قدامة، المغني، ج 6، ص 6) در مورد حنبليها).
10- ملحقات عروة الوثقي، ج 2، ص 232 و 233.
11- اين تعبير در جواهر (ج 28، ص 91) نيز ديده مي‏شود که مرحوم طباطبايي اقتباس و تکميل کرده است.
12- همان کتاب، ص 209 و 210.
13- ماده‏ي 3 قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه، مصوب 1363 اين نقص را برطرف کرد و با اعلام اين حکم که: «هر موقوفه داراي شخصيت حقوقي است و متولي يا سازمان حسب مورد، نماينده‏ي آن مي‏باشد». شخصيت حقوقي وقف را، خواه عام باشد يا خاص، شناخت.



تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله


نسخه چاپی