دل نوشته هایی به مناسبت روز عرفه(1)
دل نوشته هایی به مناسبت روز عرفه(1)
دل نوشته هایی به مناسبت روز عرفه(1)

نويسنده: روح الله حبيبيان

...باز هم عرفه

باز هم عرفه، با همه راز و رمزهايش از راه رسيد؛ روزى پر از شور و شيدايى و شناخت؛ روز خوشه‏چينى بندگان از پهن دشت معرفت الهى؛ روزى كه نگاه قلب‏ها، بيش از هميشه به آسمان است؛ روز چشم‏هاى بارانى و نيازهاى آسمانى.
آرى، عرفه، روز بازگشت عارفانه است از كج‏راهه گمراهى و تاريكى، به شاه‏راه هدايت و نور...

همراه با امام حسين عليه‏السلام

باورت نمى‏شود كه اينجا، ميان اين جمعيت نشسته‏اى. ناخواسته به اينجا كشانده شده‏اى. مى‏خواهى برخيزى و بروى؛ اما فضاى محفل اجازه نمى‏دهد. نگاهى به اطراف مى‏اندازى؛ همانند خود بسيار مى‏بينى، قوّت قلبى براى ماندنت مى‏شود. پيرمردى روحانى قارى دعاست؛ صداى گرمى دارد و با هر كلامش، اشك از ديده‏ها جارى مى‏شود. انگار هنوز نمى‏دانى كه چرا بايد اشك ريخت.
قارى مى‏خواند:
در همين روزها،امام حسين عليه‏السلام ، در مكه از خيمه بيرون رفت؛ در حالى كه خاندان و فرزندانش در پى ايشان بودند و در كنار كوه. با چشمان اشكبار و دست‏هاى رو به آسمان، همين دعاى عرفه را زمزمه كردند؛ شما هم خود را همراه فرزندان امام حسين عليه‏السلام بدانيد كه از خانه بيرون آمده‏ايد و پشت سر آن حضرت، بر دعاى امام آمين مى‏گوييد.
ناگهان، قلبت متلاطم مى‏شود. احساس همراهى با فرزندان امام حسين عليه‏السلام دلت را تكان مى‏دهد؛ گويى گرماى وجودشان را احساس مى‏كنى! اشك‏هايت چون سيل جارى مى‏شود؛ احساس مى‏كنى گمشده‏ات را يافته‏اى. هم‏نواى جمعيت مى‏شوى: «الهى العفو»

اگرچه دير...؛ ولى آمديم

چه‏قدر شيرين است ساعت‏ها در بر دوست نشستن و زمزمه «الهى الهى» بر لب داشتن؛ ساعت‏ها بر كرانه اقيانوس معرفت دعاى عرفه نشستن و پاى در خنكاى آب زلالش شستن!
چه‏قدر زيباست بازگشت همگانى بندگان فرارى به آغوش مهربان خدايى كه همه را خواهد پذيرفت؛ مگر نه آنكه خود فرموده: «اگر روى گردانان از من شدت شوق مرا به بازگشت‏شان مى‏دانستند، از نهايت شعف جان مى‏دادند»؟!
الهى! اين كهكشان بى‏نهايت رحمت تو و اين بندگان كوچك شرمسار؛ شايد دير آمده‏ايم، ولى آمده‏ايم. به زلال اشك‏هاى جارى بندگان صالحت در صحراى عرفات قسم، ما دور افتادگان از حريم عشق و عرفان را بپذير!

نيايش چند صفحه‏اى عشق

محمدكاظم بدرالدين
عرفه، دلكده‏اى است وسيع كه روشنى‏اش را هزاران قلم هم نمى‏توانند بنگارند. هر كسى در اين روز مى‏آيد و كلمات پر از اشك خود را از لابه‏لاى نيايش چند صفحه‏اى عشق بيرون مى‏كشد.
زيباترين جشن رهايى زير اين چرخ كبود، ساعات خوش اشك‏ريزى است. شايد بتوان گفت لحظه تولد فلسفه اشك، عصر عرفه است.
نام بهارى عرفه نسيمى است كه غبار رنج‏ها را از دل مى‏زدايد.

رو به روى دريا دلى حسين عليه‏السلام

روز عرفه، تفسير آشكارى را رو به دل‏ها مى‏گشايد و مى‏گويد كه حسين عليه‏السلام از كدام سرچشمه عرفان مى‏نوشيد، كه آنچنان با لب تشنه در كربلاى پر بلا شهيد مى‏شود. آب‏هاى همه درياها، اشك‏هاى همه چشم‏ها، چه‏قدر پر حسرت‏اند در برابر دريا دلى حسين عليه‏السلام !
عرفه، ما را به ياد رأفت حسين و رحمت خدا مى‏اندازد. هر كس با كوله‏اى از دغدغه‏هاى نگفته و زمزمه‏هاى پنهانى، رو به سمت ساعت‏هاى بخشودگى مى‏آيد.
امروز، روز اقتدا به واژه‏هاى پر سوز حسين عليه‏السلام است و دل، اشتغال ديگرى جز تطهير نخواهد داشت.

نقش عرفه در تكامل انسان

عرفه، اكسير شفابخش بر پوست تاول‏زده شب انسان است.
با هر كدام از هق‏هق‏هاى عبارات مفاتيح، دست‏هاى استغاثه اشك بالا مى‏رود و روح را مى‏برد تا آن سوى نقش‏هاى جذاب بندگى و رهايى.
در حقيقت، هر دلى كه از عرفه بويى برده باشد، صداى چينش خشت‏هاى تكامل را در روح خويش مى‏شنود.
گزافه نيست، اگر بگوييم هر دل به امروز كه نقطه شروع سازندگى است، هزاران تحسين بدهكار است. از هر مصراع عاشقى‏اش، كتاب‏ها مى‏توان نوشت و انسان‏هايى را از نو مى‏توان ساخت.

عرفه و داغ انتظار

عرفه، يادواره‏اى از اشك‏هاى چشم به راهى نيز هست. صفحات پر تأمل امروز، دل‏ها را به تمناى وصال آن يگانه مى‏كشاند.
امروز در عرفات، حضور موعود(عج) رونق صفا است. و ما اين سو با اشتياقى پر رنگ، آرزوى آن يار و ديار را داريم. اين سو به شيوه محفل جمعه‏هاى پر ندبه نشسته‏ايم و با كلمات ذى الحجه در خيمه‏هاى تنهايى خويش، بهار بهار از فراق آخرين ذخيره خدا مى‏گرييم.

شهادت حضرت مسلم بن عقيل

دروغ‏هاى خيس كوفه را باور نكن!
محمد على كعبى
«حرف‏هايم مثل يك تكه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابى لب درگاه شماست
كه اگر در بگشاييد، به رفتار شما مى‏تابد...
و من آنان را، به صداى قدم پيك بشارت دادم».
دروغ‏هاى خيس:
پيك، با بارى از لبيك، به سوى هجده هزار بيعت ترك خورده مى‏تازد.
سفير! آرام‏تر برو؛ در آن شهر هزار چهره، اجابت دليرى براى دعوت تو نيست. خدا مى‏داند اگر ديو نعره برآرد، پيكر تُردت چگونه مى‏خواهد زير آوار هجده هزار بيعت شكسته شده خرد نشود!
شهادت از روى بلنداى تمام خانه‏ها و دارالاماره كوفه، براى در آغوش كشيدنت پر مى‏زند. در آن كوچه‏هاى تنگ و باريك، غيرت، تنها در هيئت پيرزنى كه پناه تنهايى‏ات خواهد بود، خراميده است.
پس اشك‏ها را باور نكن! اين دروغ‏هاى خيس را آن‏گاه كه نامه مهربانى حسين عليه‏السلام را مى‏خوانى
ـ «بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن على الى الملأ من المؤمنين و المسلمين:... وانى اقدم اليكم وشيكا اِن شاءَالله».
ـ اگرچه حرف‏هايش مثل يك تكه چمن روشن باشد.
«واژه‏اى در قفس است»
نه؛ محمد ابن اشعث به پيمان خود با تو وفا نمى‏كند و براى مسافرى كه در راه است، نامه‏اى نخواهد فرستاد كه نيايد؛ پس كربلا اتفاق خواهد افتاد.
مسلم! اين دعوت تو نيست كه او را به كربلا مى‏كشاند؛ اين جنايت پيمان‏هاى شكسته است؛ اين فاجعه سكوت است.
و حالا كيست كه پيغام تو را به حسين عليه‏السلام برساند؟
به كوفه نيا اى مهربان؛ در اين خانه تاريك، چراغى نيست. اين برق شمشيرهاى پنهان است كه تو را مى‏خواند.
«به تماشا سوگند
و به آغاز كلام
و به پرواز كبوتر از ذهن
واژه‏اى در قفس است».
تنهايى‏ات را با ما قسمت كن
از كوير لب‏هاى زخمى‏اش، شرمى به رنگ سرخ مى‏جوشد و در كاسه آب مى‏ريزد.
مسلم بن عقيل عليه‏السلام ، هر بار كه كاسه آب را به دهان نزديك مى‏كند تا بنوشد، آب، رنگ خون مى‏گيرد. اسبى تير خورده از عمق كاسه خونين مى‏آيد؛ اسبى بى سوار؛ اسبى كه زينش بر بالين سفيد خالى‏اش يله شده است؛ اسبى كه زخم‏هايش هر بار كه مسلم مى‏خواهد آب بنوشد، كاسه را از خون سيراب مى‏كنند. تشنگى مقدس، از زخم لب‏هاى او متولد مى‏شود و در ادامه جوانه خواهد زد.
تنهايى‏ات را با ما قسمت كن؛ آن‏قدر كه چيزى از آن باقى نماند؛ آن‏گونه كه در امتداد زمان، سفيران هدايت در اقصى نقاط جهان، آفتاب را بر رفتار انسان بتابانند.
تو الگوى جان‏فشانى در راه تبليغ باش و ما، مشق‏هاى همانند، آن گونه كه مناره‏ها، انفجار دمادم خود را و اشهدهاى بى‏ريا را بر سردارالاِماره بريزند.

دعوت‏نامه

محبوبه زارع
امام نامه را گشوده است. مسلم...هانى... عبدالله بن يقطين...، بغض بر حنجره اهل حرم چنگ مى‏اندازد. خبر تلخى است. اين كاروان خسته، سهمش از اين همه آزادى جويى و آزادگى خواهى اين نيست كه دريابد، اهل كوفه دعوت‏نامه‏هاى خود را از ياد برده‏اند و ديگر پسر فاطمه عليهاالسلام را نمى‏خواهند. حقشان نيست كه بشنوند، قاصد امام عليه‏السلام را بى‏وفايى اين شهر، به شهادت رساند.

سفير

همين چند وقت پيش بود كه دوازده هزارنامه مقابل امام عليه‏السلام ، دعوت عطش‏ناك اهل كوفه را مويه مى‏كرد. امام عليه‏السلام را بر آن داشت كه قلم بردارد و پاسخ بنويسد: «... از سوى حسين بن على عليه‏السلام ؛ به بزرگان كوفه! اما بعد، آخرين نامه شما به وسيله هانى و سعيد به دستم رسيد. درخواست شما در اين نامه‏ها، امام و پيشوا بود. اينك من مسلم بن عقيل را به سوى شما مى‏فرستم. اگر خواسته اكثريت شما همان چيزى بود كه در نامه‏ها نوشتيد، من نيز سريعا خود را به شما مى‏رسانم.» آن‏گاه رو به مسلم مى‏فرمايد: «حركت كن! خدا پشت و پناهت! اميدوارم به مقام شهدا نائل گرديم!»
همين جمله كافى بود تا مسلم، رها از همه تعلقات عالم و جدا از همه دل‏بستگى‏هاى خاك، دهانه اسب را به سمت شهر كالِ كوفه بكشد؛ در حالى كه شيهه اسب، كوفيان را پيشاپيش نفرين مى‏كرد؛ در حالى كه جرعه‏هايى از جنس آتش گلوى ولايت را به سوزشى عميق فرا مى‏خواند؛ در حالى كه روزگار، نگران‏تر از هميشه بود.

قاصد شهيد

اينك امام، دست‏هاى مهربانش را بر سر يتيمان مسلم مى‏كشد و در حالى كه مى‏كوشد اشك خويش را پنهان بدارد، بر مسلم و تمام قاصدان خود در طول زمان‏ها و مكان‏ها درود مى‏فرستد.
مسلم بن عقيل، قاصد شهيد امام در راه وفادارى و ابلاغ بود. باشد كه همه ما «مسلم»هاى حسين عليه‏السلام در عصر خويش باشيم.

اينجا كوفه است

فاطمه‏سادات احمدى ميانكوهى
ذكر خدا بر لبان تشنه‏اش جارى بود؛ خون نيز از زخم‏هاى تنش.
بزرگ‏ترين جرمش اين بود كه مسلم بود؛ صحابى و پسر عمّ رسول اعظم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ؛ شيعه و پسر عمّ و داماد على مرتضى عليه‏السلام ؛ پسر عم؛ شيعه، يار و ياور و فرستاده حسين بن على عليه‏السلام سرور جوانان اهل بهشت!
سفير عشق بود و پيام عزت و آزادگى با خود داشت. دعوت به آخرت و حيات جاويد، نزد مردمى كه زندگى زودگذر دنيا را برگزيده‏اند، جرم است! ولى افسوس صحبت از عزت و سربلندى براى قومى كه ذلت و بدبختى را انتخاب كرده‏اند گناه است.
فرياد زدن بر «شنوندگان كر» و انتظار فرياد از «سخن‏گويان لال» بى‏معناست!
امر به فرمان خدا براى مردمى كه از فرمان خدا مى‏گريزند كيفر دارد! جايى كه باطل، اميرالامراست، پيروى از حق جسارتى است بزرگ!
اينجا كوفه است؛ بر ميهمان خوانده شده، شوكران بى‏وفايى مى‏نوشانند و از ناخوانده، يوغ بندگى پيش‏كش مى‏گيرند.

مسلم؛ سند مظلوميت

سر مسلم را از تن جدا كردند؛ آن هم پيش چشم انبوه مسلمانان! اسلامشان را چه سود؟! بردگان در شكل مالك، نه رنج بردگى مى‏فهمند و نه شيرينى مالكيت. نه از اين گريزانند و نه به آن راغب. از دست پيكرهاى بى روح و ارواح بى پيكر چه كارى ساخته بود؟! براى بيداران خفته و حاضران غايب از صحنه، چه عذرها كه متصور نيست؟! پيكر پاك مسلم را از بالاى قصر ستم، به زير انداختند؛ اما قرن‏هاست كه چون پرچمى سرخ، بر بام آزادگى در اهتزاز است. مسلم سند مظلوميتى است كه هميشه معتبر است.

غربت سفير

فاطره ذبيح‏زاده
هنوز تنم از بوى سيب سرشار است. هنوز زمزمه روشن تو در جانم طنين دارد.
لحظه وداع، چنان اشك بر افق ديدگانم شتافت كه سيماى مهربانت، در پرده خيس چشمانم شناور ماند. وعده دادى كه سرانجام كارم، رستگارى همراه با شهادت است و آرزو كردى كه من و تو به درجه شهيدان نائل شويم. آن لحظه دانستم كه ديگر روى گشاده و صورت دوست‏داشتنى تو را نخواهم ديد و وعده ديدارمان به بهشت خدا موكول شده است. اما مولاى من!
اكنون بر بالاى دارالاماره كوفه، تمام دل نگرانى مسلم، براى توست؛ براى تو كه نكند همراه خانواده و اهلت، به دعوت اين نامردمان، به سمت بى‏وفايى كوفه حركت كرده باشى!

نظام منسجم اشک

محمدکاظم بدرالدین
دست رحمت بر سر ساعات عرفه کشیده شده است. عرفه، یک نظام منسجم اشک است؛ گریه‏های پرسوز و سازنده‏ای که اقتدا می‏کنند به عرفه حسین بن علی علیه‏السلام .
همه در جایگاه تمنا، به زاری نشسته‏اند و به پیشینه پر اشتباه خویش تصریح می‏کنند. دورافکنی لباس گناه، فرهنگی از عید واقعی را می‏رویاند. فاصله‏ها بی‏معنا می‏شوند و کِشش‏ها، پررنگ. تقویت تبادلات مهربانی در نگاه امروز، تماشایی است.
عرفه، روزِ پرداخت به محتوا است و دعا، مغز عبادت.
نگاه کن! گلی از بهشت، به وسط دشت ایّام کاشته‏اند و امروز، یعنی شتاب برای بوییدن این گل معطرِ دمِ دست.

کربلای دل در عرفات

حسین امیری
منم؛ شیدای جمال آفتابت.
منم؛ بنده دلداده به صدای جویبارانت، سراپا حیرت از تماشای ستارگان آسمانت و دلداده دست‏های مهربانت.
ای تجرد محض و ای احساس نزدیک‏تر از حبل الورید!
کربلای دل زخمی‏ام را به مناجات آورده‏ام. من و این قوم عاشورایی، روبه قبله قبیله فاطمیه، به صحرای عرفات تنهایی خود شتافته‏ایم.
این همه عاشق آمده‏اند که بگویند تنهاییم، این همه جماعت دل‏شکسته آمده‏ایم که اگر با همیم، ولی تنهاییم. آمده‏ایم تا خانه جان را از غبار بتکانیم.

فصل تازگی اشک

فصل نیایش، فصل تازگی اشک‏ها و صحبت غصّه‏هاست.
مولای من نجاتم ده از صحبت اغیار که تنهایی‏ام زاییده دل دادن به اغیار است و من غافل بودم.
بادبان‏های دلم شکسته‏اند و غرقه دریای خویشتنم؛ آمده‏ام تا به ساحل آرامش قبیله حسین علیه‏السلام برسم.
آمده‏ام بگویم که هستم؛ چون تو هستی. مرا امید سعادت هست، تا جهان عرصه کرامت توست؛ پس به نام حسینت علیه‏السلام ، به نام عاشورا و به نام حج تمام تمام تمام حسین علیه‏السلام ، از سر گناهم بگذر.

پا به پای امام حسین علیه‏السلام در عرفه

فاطره ذبیح‏زاده
الهی! عرفه‏ام، باحسین علیه‏السلام از عرفات کوچ کرد و رحل اقامت در کربلاگزید؛ پس تو رامی خوانم به زبانی که امامم حسین علیه‏السلام در روز عرفه و در ودایش با سرزمین عرفات خواند.
الهی تو را می‏خوانم، با اشک‏هایی که به ترنم آخرین نوای آسمانی مولایم حسین علیه‏السلام در روز عرفه، بر صورت شرمسارم روان شده است.
الهی! تو را می‏خوانم به پاکی و خلوص بندگی در صحرای عرفات، به تکاپوی حاجیان؛ آن‏گاه که جان مشتاق را برای لقای تو روانه آسمان زلال عرفه می‏کنند.
خدای من! دلم برای آشنایی و آشتی با تو، بی‏تاب‏تر از همیشه است و تنها دارایی‏ام در پیشگاه تو، دعایی است که به آن وعده اجابت داده‏ای.
چگونه تو را دریابم و کدام باد موافق، این خس دورافتاده از آستانت را به کوی شناخت و دلدادگی به تو رهنمون می‏سازد؟
الهی! تو نوری؛ آشکارتر از آنی که به مدد آثار خلقتت، شناخته شوی.
تو نوری و روشن‏تر از آنی که در پناه سایه درآیی.
خدای من! چه وقت از دیده‏ام نهان شدی تا برای اثبات بودن تو، دست به دامن برهان و استدلال ببرم؟
تو آنقدر ظاهری که رسیدن به تو از راه مشاهده آثارت، راه دراز پیمودن و به بیراهه رفتن است. پس خدای من! چنان به عشق خود مرا بنواز و یاری‏ام کن تا دیده‏ام؛ به فراتر از نشانه‏هایت دل مشغول دارد و از درک نور تو که آفاق را روشن کرده، بازنماند.
بارالها! چنان خود را به من بنما که بی‏واسطه و با شهود قلب، شیفته جمال نورانی تو شوم.

عرفات، بغض‏های پراکنده

محمد کاظم بدرالدین
چشم‏ها، روزنه‏ها را از لابه‏لای کلمات «عرفه» می‏یابند. کافی‏ست نَفَس به روح نیایشگرِ خود بدهی.
همه چیز رو به ترقی و صعود است و دست‏ها آماده بالا بردن نیایشند.
مناجاتی همچون عرفه که همه ساله در قالب اشک ریخته می‏شود و اشک‏ها فرستاده‏هایی هستند به معراجِ روشنی تا کدام قطره شَرَف حضور یابد به آستان دوست؟
هر انسان در صحرای عرفات، بغض پراکنده‏ای‏ست که خورشیدِ لحظه‏هایِ حسینی را در خویش بتاباند.
دعایِ عرفه، محکی است بر اینکه بدانیم چند عرفه از حسین علیه‏السلام دور هستیم.
باید جرعه‏ای عطش خواست تا ما را در کلمات این دعا، آبشاری کنند. باید توبه‏نامه خویش را به شعله‏های این نیایش سنجاق کرد، تا اردیبهشت زندگی، باقیمانده عمرمان را میزبانی کند.
باید طلوعی از حقیقت خدا را در غروب این روحِ عقب‏مانده دواند.
شاید دعای عرفه، ما را با آنچه که از حسین علیه‏السلام دیده، بر روی این کلمات، بسنجد. برای حسینی شدن باید یک نسخه از دعای عرفه و گریه‏های خویش را نگه داریم و در طول سال، با فاصله‏ها، اندازه‏گیری شویم.
اگر برای اندامِ سال، لحظه تحویلی هست، برای روح ما نیز دعایِ پرمضمونِ عرفه، برانگیخته شده است.
مستانگیِ روح را باید در عرفاتِ بندگی رها کرد.
نغمه‏های اُنس و لذت را باید از کتاب اشک حسین علیه‏السلام چید.
خدایا! با کدام فرازِ دعا صدای فطرت ما، دلسوخته‏تر می‏شود.
یا حسین علیه‏السلام ! روی کدامین جمله جانسوزت، درب‏های باغستان الهی گشوده می‏شود تا حقایق را بنگریم و امام زمانی(عج) را که در عرفات است.

بوی حضور

حمیده رضایی
خداوندا! در ظلمات عمیق درون خویش، به دنبال مصادر خورشید می‏گردم. با کدام لحن تو را بخوانم؟ انتهای جاده کجاست؟ کجای غربت خویش ایستاده‏ام؟ کجای این انبوهِ جنون‏زده؟
خدایا! صدای نیایشم را بر جای جای خاک گسترده‏ام چون سجاده‏ای گشوده، تا در جذبه نورانیتت حل شوم؛ تا جاده‏های رحمتت را با گام‏های بندگی‏ام بپیمایم. من که حتی بر جان خویش ستم کرده‏ام، من که در تاریکی درون خویش فرسوده‏ام، ویرانم کن از درون و بپرورانم در نور، یا نور!
زمان، زمانِ از خویش بریدن است؛ زمان نیایش، زمان قدم گذاشتن در ملکوت حضور. سبک‏بال، اوج گرفته‏ام از هر چه تاریکی، سرشار از یادِ بزرگ‏مرد کربلا.
می‏بارم و می‏نالم تا بر هر نشانه‏ای از دوست، بوی حضور را نزدیک‏تر حس کنم.
پروردگارا! هر چه می‏خواهم به دست توست، مرا این چنین رنجور مخواه، مرا به عافیتی برسان که سرشار شوم از بندگی ـ عافیت از شر نفوس ـ .
امروز آمده‏ام تا منزه شوم از این همه سرکشی و طغیان؛ «آمده‏ام تا تو ببخشایی‏ام»؛ آمده‏ام تا از جذبه‏های پیاپی‏ات، بمیرانی‏ام که حیاتم در مرگ تن است؛ رهایی از بند خاک.
این لحظه‏های پریشان، تنهایم مگذار!
باید با تو بگویم، از تنگی سینه‏ام تا فراخنای روشن عرفه، از تاریکی درون تا روشنی ممتدِ امروز.
باید با تو بگویم، باید بندگی‏ام را اشک بریزم.
تو آن سایه مهربانی بر سر جهان که هیچ شریکی برایش نیست، جزء و کل از توست.
خداوندا! رخسار روز، رنگ باخته است؛ اما در سینه من هنوز یاد تو می‏درخشد. مرا محکم بدار در راهی که شایسته بندگی توست. ای زندگی‏بخش! این‏گونه که خورشید در سمتِ دیگر جهان فرو می‏ریزد، مرا در این سوی دنیا بال گرفتن و پریدن بیاموز در هوای زلال معرفت.
امروز مرا از نو بخوان به بزرگی این لحظات که به لحنی تازه‏تر صدایت کرده‏ام «اللهم انی ارغب الیک».

روز رسیدن به آرزو

سید علی اصغر موسوی
زبان به ثنای الهی گشوده است؛ ایستاده با دست‏هایی شکوهمندتر از دعا: اَلْحَمْدُللّه‏ِ الّذی لَیْسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ وَ لِالَعطائِهِ مانِعٌ وَ لا کَصُنْعِهِ صُنْعُ صانِعٍ وَ هُوَ الْجَوادُ الْواسِعَ... .
صحرای عرفات است و فوج فرشتگان که نوای امام حسین علیه‏السلام را همراهی می‏کنند.
چه باشکوه است این نیایش عارفانه! شکوه اشک است و صدایی که تا عمق آسمان پیش می‏رود. پروردگارا! من با تمام رغبت، تو را می‏خوانم و شهادت می‏دهم به آفریدگاری‏ات، که تو آفریدگار منی... .
عرفات است و دعا؛ عرفات است و حسین؛ عاشقی که جان مشتاقش، چنین به گفت‏وگوی خدا نشسته است: «اَلَّهُمَّ اجْعَلْنی اَخْشاکَ کَاَنّی اَراکَ...»
روز عرفات است. این سو، دست‏های پراجابت حسین علیه‏السلام است که آسمان را مجذوب خود ساخته است. این سو، حسین علیه‏السلام است که اشک‏های بلورین‏اش، غوغا در دل عرش افکنده است. این سو، میهمانان زیارت بیت‏الله‏اند و عرفاتیان نیاز و نیایش دیگر سوی، شهر کوفه است و نامردمانی عهدشکن و میهمان کُش! روز عرفات است. آن سوی این لحظات عارفانه، کوفه است و فرزند عقیل.
تنهای تنها!
مسلم است و لحظات شیرین فنای فی اللّه‏. مسلم است و دلواپسی آمدن حسین علیه‏السلام . مسلم است و عروج از بام دارالاماره.
امروز، روز عرفه است.
عاکفان کوی یار، با تمام نیاز، در عرفات جمع شده‏اند تا با نوای آسمانی اَنْتَ الَّذی مَنَنْتَ؛ اَنْتَ الَّذی اَنْعَمْتَ، اَنْتَ الَّذی اَحْسَنْتَ، هم‏نوا شوند؛ هم‏نوا با ابا عبداللّه‏، هم‏نوا با سالار شهیدان!
امروز، روز عرفه است؛ روز سوگند به عظمت لایزالی خداوند. روز توسل به مقام ربوبیت حضرت حق (جل جلاله). روزی است که باید برای تکامل باورها، باید برای قبول شدن در امتحان حج، خویشتن را با نیایش آزمود، با نیایش محک زد و برای رسیدن به مراتب بالای معرفت، چون حضرت مسلم بن عقیل علیه‏السلام شهادت را برگزید، یا همچون حضرت امام حسین علیه‏السلام آماده سفر شهادت شد.
امروز، روز عرفه است؛ روز رسیدن به آمال و آرزوهای متعالی، رسیدن به غایت آمال عارفین، رسیدن به هم‏جواری با عرش الهی، رسیدن به خدا! رسیدن به «اَنَا یا اِلهی الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبی، فَاغْفِرْ هالِی...»
این من هستم که خطاکارم! این من هستم که غفلت ورزیدم! این من هستم که عهد شکستم! این من هستم که اقرار می‏کنم به گناهانم؛ اقرار می‏کنم به تمام نعمت‏هایی که از آنها برخوردارم ساخته‏ای؛ پس درگذر از گناهانم، ای خدایی که از گناه بندگانت هیچ زیان به تو نمی‏رسد و از طاعتشان هم بی‏نیازی!
روز عرفه، روز استغفار است؛ روز توسل، روز یادآوری عجز خویش و توانایی خداوند، روز تسبیح، روز ذکر، روز خواندن «لا اِللّه‏ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ المُوَحِّدینَ» است.
روز عرفه، روز رسیدن است؛ رسیدن به تمام آرزوهای زیبا!

ستاره‏هایی از آسمانِ عرفه

تو آغازگر احسانی، پیش از توجه عبادت‏کنندگان؛ اَنْتَ البادی بالإحسانِ قَبْلَ تَوَجُّه العابدینَ.
خدایا! چگونه عزتمند باشم، در حالی که از خاک خوار و بی‏مقدار مرا سرشتی یا چگونه عزتمند نباشم، در حالی که مرا به خودت نسبت دادی؟ الهی کیفَ اَسْتَعِزُّ وَ فِی الذِّلَةِ اَرْکَزْتَنی اَمْ کَیْفَ لا اَسْتَعِزُّ و الیکَ نَسَبْتَنی؟
خدای من! چگونه واگذاری مرا، حال آنکه سرپرستی‏ام را پذیرا شده‏ای؟ اِلهی کَیْفَ تَکِلُنی وَ قَدْ تَکَفَّلْتَ لی؟
نادانی و گستاخی من بر تو، تو را از هدایتم باز نداشت؛ لَمْ یَمْنَعْکَ جَهْلی و جُرْأتی علیکَ أنْ دَلَلْتنی.
خدایا! کاری کن که چنان از تو بترسم، گویا تو را می‏بینم؛ اللهمَّ اجْعَلْنی اَخْشاکَ کَأَنّی اَراکَ.
معامله آن بنده بسی زیانبار است که به او بهره‏ای از عشقت نداده‏ای؛ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عبدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نصیبا.
چه دارد آنکه تو را ندارد، و چه ندارد آنکه تو را دارد؟ ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَک و مَا الَّذی فَقَدَ مَنْ وَجَدَکَ؟
هرچند بندگیِ من به طور جدّی تداوم نیافت، اما دوستی و اراده قطعی‏ام پایدار است؛ اِنْ لم تَدُمِ الطّاعَةُ مِنّی فِعْلاً جَزْما فَقَدْ دامَتْ مَحَبَّةً وَ عَزْما.
خدای من! مرا به که وا می‏گذاری؟ به آشنایی که از من می‏گسلد یا به بیگانه‏ای که بر من روی تُرش می‏کند؟ الهی إلی مَنْ تَکِلُنی إلی قریبٍ فَیَقْطَعُنی اَمْ اِلی بعیدٍ فَیَتَجَهَّمُنی؟
دست نیاز به درگاهت دراز کرده‏ایم. همان دست‏ها که به خواری اعتراف نام گرفته است؛ فَقَدْ مَدَدْنا الیکَ اَیْدِیَنا فَهِیَ بِذِلَّةِ الإعترافِ موْسومَةٌ.
خدایا! من در توانگری‏ام مستمندم، پس چگونه در نیازمندی‏ام مستمند نباشم؟ الهی اَنَا الفقیرُ فی غِنایَ فکیف لا اکونَ فقیرا فی فقری.

روز پرواز

امروز عرفه است؛ روز پرکشیدن از زنجیر گناه تا آسمان آبی اجابت و مغفرت. امروز دست‏ها را باید گشود و گره بغض روزهای غفلت را رها کرد. گونه‏های خشک دل را با آب تمنا زنده نمود و لحظه‏ای درنگ کرد و به صدای زمزمه‏ای که تو را تا اوج انسانیت می‏خواند، گوش داد. کاروان انسانیت در راه است؛ دست همّت را از آستین طلب بیرون بیاور و بشتاب که قافله سالار این سرزمین، زمزمه‏های خویش را برای حرکت کاروان آغاز کرده است. ندای درونت را اجابت کن و همراه با آن، با خدای خویش در پای جَبَل الرّحمه، لحظه‏ای خلوت کن و او را بخوان.
منابع:
ماهنامه اشارات، ش45
ماهنامه اشارات، ش57
ماهنامه اشارات، ش80
ماهنامه اشارات، ش92
ماهنامه اشارات، ش103


نسخه چاپی